راز طهارت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

راز طهارت - نسخه متنی

سیدمحمدحسین فضل الله؛ مترجم: مجید مرادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

راز طهارت

ابعاد زنـدگـى صـديقه طـاهـره فـاطمه زهــرا(س)

آيت الله سيد محمدحسين فضل الله

ترجمه: مجيد مرادى

آنچه مـى خـوانيد متـن سخنان آيت الله سيدمحمـدحسيـن فضل الله, از علماى بـرجسته لبنان است كه در تـاريخ 11 جمادىالاولـى 1418, به مناسبت ايام شهادت حضـرت فاطمه(س), در حـوزه علميه دمشق ايـراد شده است و اينك به هميـن مناسبت تقديـم خـوانندگان عزيز مى شود. هنگامى كه از او ياد مـى كنيـم, چه آن گاه كه از ولادت و چشـم به جهان گشودنش سخـن مى گوييـم و چه از وفات و شتافتـن او به ملاقات خدا در كوتاهتريـن فاصله پـس از رحلت پدرش, به ياد مىآوريـم او از جـاده جـوانـى نگذشته و در ميانه راه حيات را وا نهاده است.

هنگامى كه از او ياد مى كنيم, او را انسانى مـى بينيـم كه با خزد و روح و انديشه و دانـش و زهد و عبادت و صلابت و قدرت و رسالتـى پـويا در مسير حق بـوده است. زمانـى كه از او ياد مـى كنيـم, از صديقه طاهره ياد مـى كنيـم كه به تمام معناى كلمه داراى طهارت و عصمت و حقانيت بوده است.

همان انسانى كه از كـودكـى اش شديدتريـن سختيها را ديد و رنج او حتى در زمانـى كه همسر علـى(ع) بـود, همراه با سختـى هايى كه در خـانه و جـامعه بـر شـانه اش سنگينـى مـى كـرد, ادامه يافت.

از دست دادن پدر, رنج ديگرى بـود كه او را آزرد. پـدرى كه خـود آينه عقل و روح و زندگـى پيامبرانه بـود; چنـدان كه حيات آن دو در خط انسـانيت و در روح رسـالت به هـم آميخته بـود.

چنيـن است كه فاطمه در خانه و درونـش, دردمنـد است و در ماجراى دفاع از امـامت كه به قـويتـريـن شكل ممكـن دفـاع كـرد, رنجهاى فراوانى ديده است.

زندگانى اين انسان را مى تـوان چنيـن خلاصه كرد كه او حتى لحظه اى براى خـويـش نزيست و همه زندگى اش را وقف خدمت به پدر بزرگوارش, پيـامبـر اكـرم(ص) و همسـرش, علـى(ع) و دو فـرزنـدش ـ كه امـام مسلمانانند, چه بنشينند و چه برخيزند ـ نمـوده است. خدمت او به آنان نه فقط به علت قرابت و خويشى, بلكه به انگيزه رسالتى بـود كه بر دوش خـود احساس مـى كرد. ايـن رسالت همه جا و هميشه همراه او بـود; چنـدان كه احساس مسـووليت او بـر سر همه انسانها سايه مى گسترد. او بر اساس چنيـن رسالت و احساس مسووليتى است كه پيـش از آنكه به دردهاى خـويـش بيانديشد, به دردهاى مردم فكر مى كرد. چنيـن است كه او همان گونه كه به لحاظ نسب دختر رسـول خدا است, به لحـاظ رسـالت نيز دختـر او است. پـس بياييـد او را در سخنان رسـول خـدا در بـاره او ـ كه هـر دو فـرقه بزرگ مسلمانان روايت كرده اند ـ بجـوييـم; پيامبرى كه او را مادر خويـش خـواند. شايد بـرتـريـن نظمـى كه در باره حضرت زهرا(س) سـروده انـد, بيتـى از اميـرالشعرإ, احمـد شـوقـى بـاشـد; آن جـا كه مـى گـويد:

ما تمنى غيرها نسلا و مـن يلـد الزهرإ يزهـد فـى سـواها يعنـى:

پيامبـر به جز زهرا, نسلـى ديگـر نخـواست, زيرا آن كه زهـرا را دارد, به كسـان ديگـر رغبتـى نـدارد. عزيزان! راز اهتمام ما به ياد زهرا(س) هميـن است. هنگامى كه از او ياد مى كنيـم, از رسالت و تعهد ياد مى كنيـم و از اينكه چگونه زهرا(س) در خط رسالت حركت كـرد. ما با ياد زهـرا(س) از خط حـركت اسلامـى در قضاياى متغيـر جامعه اسلامى كه زهرا(س) عنصرى حياتـى در آن بـود, ياد مى كنيـم. ما در همه ايـن موارد ياد او را زنده نگه مى داريـم. تاريخ بشرى بسيـارى از انسـانها را در خـاطـر دارد كه بـا مـرگ به پـايـان رسيـده اند, زيـرا زنـدگيشان منحصـر در خـودشان بـوده است و نيز انسانهايـى را در خـاطـر دارد كه حياتشان بـا تـداوم رسـالتشان جاودان مانده و تا رسالتشان باقـى است, بقا دارند و فاطمه زهرا از اينان است. نمى تـوان از رسـول خدا(ص) ياد كرد, مگر اينكه او را به ياد آورد, و نمـى تـوان علـى(ع) را به ياد آورد, جز اينكه به يـاد او بـود. نمـى تـوان خـاطـره كـودكـى حسـن و حسيــــن و زينب(عليهم السلام) را در ياد آورد, بـىآن كه از فـاطمه زهـرا(س) كه راز طهارت كـودكـى آنان است, ياد كرد. بنابـرايـن, همگان را دعوت مـى كنيـم بيـاينـد كـارى كنيـم كه زهــــرا(س) نه تنها در اشكهايمان, بلكه در عقل و دل ما به عنـوان نماد رسالت و انديشه جـاودانه شـود; زيـرا ما نمـى تـوانيـم فقط بـا اشكهايمان او را بشناسيم و راه او در پيش گيـريـم و ارزشهايـش را متجلـى كنيـم, بلكه كار بزرگتر ايـن است كه چشـم خـود را به رسالت و مسووليتى كه او احساس مـى كـرد, بـاز كنيـم. او اشكهايـش را به پاى رسالت خويش ريخت و حتى يك لحظه براى خـويـش نزيست. ايـن علت جاودانگى اهل بيت (عليهم السلام) است. آنان براى اسلام زيستند. از ايـن رو بر مـا است يـادمـانشـان را بـا هـدف احيـاى اسلام بـرگزار كنيــم.

زهرا در سخنان پيامبر

اگر بخواهيم زهرا(س) را در سخنان پيامبر خدا(ص) بجـوييـم, پيـش از هر چيز به حديثى برمى خوريـم كه ((بخارى)) در صحيح خـويـش از رسـول خـدا(ص) نقل كرده است. آن حـديث چنيـن است: ((فاطمه بضعه منى من اغضبها اغضبنى; فاطمه پاره تـن مـن است. هر كس او را به خشـم آورد, مرا خشمگيـن كرده است)). باز به حديثى برمى خوريم كه ((مسلـم)) در كتاب الصحيح آورده است: ((انما ابنتـى فاطمه بضعه منى يوذينى ما آذاها; همانا دخترم فاطمه پاره تـن من است. آنچه او را مـىآزارد, مـرا نيز آزرده مـى كنـد)).

روايتى ديگر ((مسلـم)) از رسول خدا(ص) نقل مى كند: ((انما ابنتى فاطمه بضعه منى يـريبنـى ما ارابها و يـوذينـى ما آذاها; همانا دخترم (فاطمه) پاره تـن مـن است. آنچه سبب آشفتگى خاطر او است, مرا مىآشـوبـد و آنچه آزارش دهد, آزرده ام مى كنـد)). هنگامـى كه مـى خـواهيم مفهوم ايـن احاديث را دريابيـم, بايـد پيامبر(ص) را چنان كه خـدا به ما شناسـانـده است, بشناسيـم. او به هـوس سخـن نمـى گـويـد: ((و ما ينطق عن الهوى ان هـو الا وحـى يـوحـى(1))).

گاه وحى به صـورت آياتى است كه خداوند در قرآن نازل كرده و گاه در قالب عقل پيامبر است كه خداوند آن را با حقيقت استـوار كرده است. و گاه در قالب سنت او است; آن جا كه مـى كـوشـد خط قرآن را كامل كنـد. پيامبـر(ص) فـرستـاده اى صـادق است كه چيزى بـر خـدا نمى بندد: ((و لو تقول علينا بعض الاقاويل * لاخذنا منه باليميـن * ثـم لقطعنا منه الوتيـن(2); و اگر بر ما سخنانى مى بست, او را بـا قـدرت مـى گـرفتيـم, سپـس شـاهـرگـش را مـى زديـم)).

بنابرايـن زمانى كه پيامبر سخـن مى گـويد, تحت تإثير احساسات و عواطف شخصـى نيست, كه به كسـى ارزشـى[ بـى پايه] ببخشد, بلكه از منظر رسالت به افراد بها مـى دهـد. پيامبر بشر است و هماننـد هر كـس ديگـر دختـرش را در آغوش مى گيرد و به او محبت مـى كنـد, اما وقتـى مى خـواهد به كسـى عنـوان و ارزشـى ببخشد, از دريچه رسالت مى نگرد; زيرا به او وحـى مى شـود. پـس هنگامى كه مى گـويد: فاطمه پـاره تـن مـن است, ايـن سخـن به چه معنا است ؟

معنايـش ايـن است كه با رسول خدا ارتباط عضوى دارد; درست مانند ايـن كه جزئى زنده از پيكر او است. هنگامى كه شخصـى, پاره اى از وجـود رسـول خـدا(ص) شد, طبعا عقل او نيز پاره اى از عقل پيامبر است و روحـش نيز قسمتى از روح پيامبر است و حياتـش نيز از حيات رسول خدا(ص)و طهارت و پاكى و صفا و معنويت و صدق و امانتداريـش از او است. اگر پيامبر اكرم فرمـود: هر كـس او را بيازارد, مرا آزرده است, بايـد تـوجه داشت حاملان رسالت الهى, در برابـر خشـم بحق مردم نسبت به فرزندانشان, دچار فشار عاطفـى نمى شـوند, زيرا مـى دانيـم وقتـى پـدرى صالح ببيند مردم بر فرزند او به سبب كار زشت يا گناهـى كه مـرتكب شـده است, خشـم گـرفته انـد, حق نـدارد بگـويـد: هـر كـس فـرزنـدم را بيـازارد, مـرا آزرده است.

بنابراين معناى سخـن پيامبر(ص) ايـن است كه: امكان ندارد فاطمه زهرا(س) به احـدى بـدى كند يا در سخـن و رفتار مرتكب ناشايستـى گـردد, تا مردم حق داشته باشند به او آزار رساننـد و يا بـر او خشـم گيرند. فاطمه انسانـى است كه هيچ كـس نمـى تـواند به بهانه انحرافـى ـ كه ساحت قدسـى زهرا(س) از آن منزه است ـ نسبت به او خشمناك شـود. معناى سخـن پيامبر(ص) ايـن است كه فاطمه, انسانـى است كه مرتكب عملى نادرست نمى شـود و انسانى است كه گناه نمى كند و منحرف نمى شود; بنابرايـن هر كـس به او غضب كند, بر حق غضبناك شـده و بـر خط مستقيـم[ الهى] خشـم گرفته است.

من از كلام رسـول خـدا (مـن اغضبها اغضبنى و يـوذينـى ما آذاها) چنيـن مى فهمـم كه فاطمه(س) آزار نمى بينـد, جز هنگامـى كه معصيت خدا شود و اذيت نمـى شـود, جز آن گاه كه مردم از راه خـدا منحرف شـوند. اگر آزار او تـوجيهى از جانب حق يا رسالت نداشته باشـد, چگـونه ممكـن است پيـامبـر از آزارش, آزرده شـود؟!

مانندترين مردم به رسول خدا(ص)

حال, به جست و جـو در كتـاب ((استيعاب)) كه از منابع غيـر شيعى است, مى پردازيم, تا مشخص كنيم ايـن منابع, بى طرفند, زيرا بعضى, شيعيان را متهم مـى كننـد كه تحت تـإثيـر عواطف و احساسات سخـن مى گـويند. ((ابـن عبدالبر)) در كتاب ((استيعاب)) با سندى كه ذكر مى كند, مى نويسد: ((عايشه, ام المـومنيـن گفت: ما رإيت احدا كان اشبه كلاما و سمتا و هديا و دلا برسول الله مـن فاطمه و كانت اذا دخلت عليه قام اليها فـاخذ بيـدها فقبلها و اجلسها فـى مجلسه و كانت اذا دخل عليها قامت اليه فاخذت بيده فقبلتها و اجلسته فـى مجلسها; هيچ كـس را نـديـدم كه از جهت كلام و سيمــــا و اخلاق و نيك منشى به رسـول خدا شبيه تريـن باشد, مگر فاطمه. هر گاه فاطمه بر رسـول خدا وارد مى شد, پيامبر برمى خاست و دستـش را مـى گرفت و مى بـوسيد و او را در جاى خـود مـى نشانيـد و هـر گاه پيامبر بـر فاطمه وارد مى شد, فاطمه برمى خاست و دستـش را مى گرفت و مى بـوسيد و او را در جاى خود مى نشانيد)).

هنگامى كه چنين سخـن صريحى را ـ كه در ((استيعاب)) يا در ((سنن ابـى داوود)) از عايشه نقل شده ـ مطالعه مى كنيم, چه درمى يابيـم؟

درمى يابيم اين سخنان حكايت از عمق پيوند روحى بيـن رسول خدا(ص) و فاطمه زهـرا(س) دارد, زيرا رسـول خـدا(ص) چنيـن رفتارى را با هيچ كس نداشت و فاطمه(س) نيز با كسى چنين, رفتار نمى كرد و ايـن رفتار تنها از پيامبر(ص) و دخترش نسبت به يكـديگر رخ داده است. پيـونـد بيـن فاطمه زهـرا(س) و رسـول خـدا(ص) از دوران كـودكـى فاطمه(س) آغاز شده بـود. هر چند در سيره, خبر چندانـى از رابطه فاطمه(س) و پيامبر(ص) در دوران كـودكـى و زمانـى كه خديجه زنده بود, به دست نمـىآوريـم, ولـى در سيـره نبـوى از دوران كـودكـى فاطمه(س) پـس از وفات مادرش, با ما سخـن گفته اند. از زمانـى كه رسول خدا(ص) در خانه اش تنها شد, و عمويـش ابـوطالب كه در برابر فشـار قـريـش از او حمايت و حفاظت مـى كـرد, از دنيا رفته است و خديجه, ام المومنيـن نيز كه با تمام هستى اش در كنار پيامبر و با او مـى زيست, حيات را بـدرود گفته و پيامبر سخت تنها مانده است.

مادر پدر

پيامبـر سخت تنها مانـده است. او تجـربه ديگـرى نيز از تنهايـى دارد. هنگامـى كه شيرخـواره بـود, مادرش را از دست داد. پيامبر با آنكه دلـش لبريز از عشق به خدا است, ولـى انسان است و انسان نيازمنـد مهربـانـى و عاطفه و عشق است. نياز پيـامبـر به مهر و محبت, نقصـان شخصيت او نيست و اعتماد او را به نفـس و اتكاى او را به خـدا سست نمـى كند. بايد تـوجه كنيد پيامبر نيز ماننـد ما گرسنه مى شـود و همچـون ما تشنه مى گـردد. هنگامـى كه ما نياز به محبت پيدا كنيم, تشنه محبت مى شويـم و نيازمند سيراب شدن از جام محبت هستيم; درست ماننـد زمانـى كه گـرسنه مـى شـويـم و نياز به غذايى داريـم كه ما را سير كند. پيامبر(ص) نيز دستهاى نـوازشگر و آغوش مهربانى مى خـواست. زهرا(س) با مهربانى و محبت و طهارت و خلـوص و صفاى تمام كه در دلـش مـوج مـى زد, سايه مهر خـود را بر زندگى پدر گسترد و مرهـم زخمهايى شد كه پيامبر در مسير رسالتـش به جان مـى خـريـد, تا جايى كه پيامبـر احساس كـرد گـويـى مادرش دوباره زنده شده است; از ايـن رو عنـوان جاودانه ((ام ابيها)) را به دخترش بخشيد.

وقتى ما سخـن از مادر بـودن فاطمه(س) براى پيامبر مى گـوييـم كه فاطمه از ژرفاى دل و جان به پدر روى مى كند. برخى مى كـوشند چنان جلوه دهند كه ما از نقطه ضعفى در شخصيت پيامبر سخـن مى گـوييـم. كسانى هـم كه هر سخنى را بر زشت تريـن صـورت محتمل معنا مى كنند, سخـن ما را منافى مقام عصمت و كمال پيامبر مى دانند. در جوابشان بايد گفت: آيا مقام عصمت با گرسنگى پيامبر و سنگ به شكـم بستـن او[ در شعب ابـى طـالب] منافـات دارد؟! آيا مقام عصمت, به اينكه پيامبر احساس تشنگـى كنـد و براى سيراب شدن آب بنـوشـد, منافات دارد؟! نياز و بـى نيازى عاطفى و تشنه محبت بـودن و سيراب از آن شدن نيز چنين است. بعضـى از مردم ايـن مفاهيـم را كه خداوند آن را تإييد كرده و خبر از حزن شـديد پيامبر و خودخـورى حسرتآميز او به خاطـر مردم داده است, درك نمـى كنند. خـداونـد از احساسات بسيار دردمنـدانه پيامبر(ص) كه ريشه اى كاملا انسانـى داشته, خبر داده است. عنـوان ((ام ابيها)) ژرفاى پيـونـد پيامبـر(ص) را با فاطمه زهـرا(س) كه تا وفات پيامبـر ادامه داشت, تفسير مـى كنـد; چـرا كه ميان آن دو, عشق روحانـى متقابلـى بـرقرار بـود. شايـد بتـوانيم بر اين مطلب تإكيد ورزيـم كه بيـن آن دو وحدتى نهفته است كه وابستگى معنويشان به يكديگر نمود آن است. هميـن مطلب را در برخى روايات ديگر پـى مى جـوييـم. از جمله در ايـن روايت: ان فاطمه اقبلت ما تخطئى مشيتها مشيه رسـول الله; فـاطمه چنان روى نمود كه راه رفتنش همانند راه رفتـن رسول خدا(ص) بود. فاطمه(س) حتـى در شيـوه راه رفتـن از پيامبـر تإثير پذيرفته است, زيـرا پيامبر استاد و مربـى و معلـم او است. پيامبر در هر روز از عمر خـويـش درس تازه اى از اخلاق و معنويت و خردمندى به او داده است. اين دختر در مكه همراه پيامبر بود و روز و شب با او سخـن مى گفت و سخن او را مى شنيد.

چنيـن است كه فاطمه(س) علـم خـود را از پيامبـر گرفته, چنان كه علم همسرش ـ علـى(ع) ـ نيز برگرفته از درياى علـم پيامبـر است. تاريخ براى فاطمه(س) استادى جز رسـول خـدا(ص) سراغ ندارد; همان گـونه كه براى علـى(ع) استادى به جز رسـول خـدا(ص) نشان ندارد.

علـى(ع) و فـاطمه(س) آينه پيـامبـر(ص)اند

ازدواج على(ع) و فاطمه زهرا(س) پيـوند دو دانـش پژوه است كه نزد يك استاد درس خـوانده اند و ايـن عامل سبب شـده تا آنان به لحاظ عقلـى و روحـى و اخلاقـى و رفتارى, هماهنگـى كامل داشته باشنـد.

بنابرايـن وقتى به شخصيت على(ع) نظر مى افكنيـم, رسول خدا(ص) را مى بينيم و وقتى زندگى فاطمه(س) را بررسى مى كنيـم, پيامبر(ص) را در وجود فاطمه(س) مى بينيم.

((حاكـم)) در كتاب مستدرك ـ كه مكمل ((صحيح مسلم و بخارى)) است ـ با ذكر سند از ((ابى ثعلب)) نقل مى كند: ((رسـول خدا(ص) هر گاه از جنگ يا سفـر برمى گشت, به مسجـد مـى رفت و بـراى بازگشتـش, دو گانه شكر مى گزارد و پـس از آن به سراغ دختـرش فاطمه مـى شتافت و آن گاه نزد زنانش مى رفت)).

معنـى ايـن سخـن آن است كه فـاطمه(س) در نقطه مـــــركزى رابطه پيامبـر(ص) با ديگران و حتـى با همسران آن حضرت است. ((حاكـم)) در كتـاب يـادشـده بـا ذكـر سنـد چنيـن روايت مـى كند:

((هر گاه پيامبر عزم سفر مى كرد, آخريـن كسـى كه از او خداحافظى مى كرد, فاطمه بـود)). يعنى آخريـن كسـى كه پيامبر(ص) چهره اش را مـى نگرد, فاطمه است; تا سيماى فاطمه و مهربانـى و محبتـى كه او نسبت به پدر ابراز كرده است, همچنان در مسير سفر برايـش همراهى روح نواز و آرام بخش باشد[ .در ادامه روايت چنيـن آمده است]: ((و هر گاه كه از سفر برمـى گشت, پيـش از هر كـس به ديـدار فاطمه(س) مـى شتافت)). زيرا پيامبر(ص) در طـول سفر همـواره با شـوق به او زيسته است; شـوقى كه مانند آن را نسبت به هيچ كـس ديگر در دلـش نيافته است. بنابراين گرماى ايـن شوق را با ديدار او ـ پيـش از ديدن ديگران ـ فرو مى نشاند.

در ((استيعاب)) بـا ذكـر سنـد روايت شــــــده است: ((از عايشه ام المـومنين پرسيده شد: محبـوبتريـن شخص نزد پيامبر(ص) چه كسـى بـود, عايشه پاسخ داد: فاطمه. راوى پـرسيـد: از ميان مـردان چه كسى, گفت: همسرش: كه او را بسيار روزه دار و نمازگزار يافتـم)).

ابـونعيـم در ((حليه الاوليـإ)) بـا ذكـر سنــد از عايشه روايت مـى كند: ((ما رايت احـدا قط اصدق مـن فاطمه غير ابيها; كسـى را راستگـوتر از فاطمه نديدم, جز پدرش)). آرى او در مقام صدق چنان بـود كه كسـى از مسلمانان به رتبه اش نرسيد و در مقام صدق از او فراتر نرفت و ايـن درجه گوياى پيوستگى او به رسول خدا و يگانگى با او در ويژگى شاخص آن حضرت است, زيرا ويژگـى صـداقت در رسـول خدا(ص) بود كه زمينه پذيرش نبـوت را در جان آدميان پـديد آورد. به تعبير ديگـر: پايه هاى پذيـرش نبـوت, صدق و امانت است. صـدق, امانت را در پـى دارد و امانت با صـدق همزيست است, زيـرا امكان نـدارد انسـان صـادق, خيانت ورزد, چـون خيـانت نـوعى دروغ است.

فاطمه(س) آينه صـدق پيامبـر(ص) است و با صـدق به جايگاهـى رفيع رسيد و پـس از پـدرش صادق تريـن انسانها است, كسـى صادق تر از او نيست, زيـرا صدق او متصل به صدق پـدر است كه صـدق را در عقل او كاشت, تا انـديشه او انـديشه صادقانه باشـد و آن را در عاطفه اش نشانـد, تا عاطفه اش صادقانه بـاشـد و در حياتـش وارد كـرد, تـا حياتش, سراسر صدق باشد.

فاطمه(س) در زمانى كه خـود كودكى بيـش نبـود, در برابر پدر, به اندازه هر مادرى در برابـر فـرزنـد, احساس مسـووليت مـى كرد. در تاريخ آمده است: قريـش, هنگامى كه پيامبر(ص) در حال سجده بـود, سرگيـن شكمبه گـوسفند را بر پشت او ريختند. فاطمه(س) آمـد و آن را دور ريخت.

گـويا فاطمه(س) هنگام حركت به سـوى مسجدالحرام براى اداى نماز, همراه پدر بود. ايـن داستان ميزان اهتمام دختر را در رعايت حال پدر و زير نظر داشتـن وضع او و تعقيب رفتار مشركان نشان مى دهد.

همراه پدر حتى در جنگها

همچنان دنباله روى او را از پدر, پـى مى جـوييم و او را مى بينيـم كه در بعضـى از جنگها همراه پـدر است. مـورخان از فعاليت او در مدينه چنيـن گفته اند: در جنگ بدر, پيامبر(ص) زخمـى شد. علـى(ع) زخـم را شست و بست, ولـى چـون بند نمـىآمد, فاطمه(س) آمـد و در حالـى كه مـى گـريست, پـدر را در آغوش گـرفت و آن گاه حصيـرى را سـوزاند و خاكسترش را روى زخـم گذاشت, تا خـون بنـد آمـد. ايـن ماجرا مـى تـواند عمق علاقه فاطمه(س) را به پدر و پيروى و مراقبت از او را نشان دهد.

پيامبـر(ص) در هميـن زمان چنـد همسـر داشت, اما فاطمه(س) احساس مى كرد بيـش از همسران پدر, مسوول وضعيت و مراقبت از او و مرهـم نهادن بر زخمهاى او است.

ازدواج با على(ع) هنگامـى كه فاطمه(س) با علـى(ع) ازدواج كـرد, علـى(ع) بشـدت فقيـر بـود. بسيـارى از شخصيتهاى بزرگ مهاجـر از فاطمه خواستگارى كرده بـودند. پيامبر در جـواب آنان فرمود: مـن منتظر امـر پـروردگـارم هستـم. به علـى گفتنـد: چـرا فـاطمه را خواستگارى نمى كنى؟

على(ع) از ايـن كار خجالت مـى كشيـد, ولـى به هـر روى نزد رسـول خـدا(ص) رفت و مسـإله را بـا او در ميـــــان گذاشت. گل از گل پيامبر(ص) شكفت. گـويى پيامبر انتظار چنيـن لحظه اى را مى كشيد و آماده چنيـن پيشامدى بـود. پيامبر(ص) از دارايى علـى كاملا آگاه بـود, زيـرا خـود على(ع) را بزرگ كـرده و علـى(ع) در خانه او و همراه او بود.

پيامبر چنان كه از فضايل علمـى و روحـى زنـدگانـى علـى(ع) آگاه است, ميزان ثروت او را هـم مـى دانـد. با ايـن حال از او پرسيد:

دارايـى ات چيست؟ علـى(ع) گفت: سپر و شمشير و لباسـى كه بـر تـن دارم و شما ايـن را مى دانيد. پيامبر فرمود: شمشير, چيزى است كه تـو از آن بى نياز نيستى, زيرا به وسيله آن از اسلام و رسـول خدا دفاع مـى كنـى; اما سپـرت را به مـن بـده. سپـر را به 500 درهـم فروختنـد. مهر زهرا(س) همين بـود. ايـن دو (علـى(ع) و زهرا(س)) مانند مستمندتريـن مردمان مـى زيستند; چندان كه شدت فقر و تلاش و رنج و مشقت كار در خـانه, زهـرا(س) را بشـدت ـ و بيـش از ديگـر زنان ـ مىآزرد.

در دنباله سخـن از ازدواج آن حضرت و ارزشهاى نهفته در شخصيت او به روايتى از ((كشف الغمه)) برمى خوريـم كه از امام صادق(ع) نقل شـده است: ((لـولا ان الله تبـارك و تعالـى خلق اميـرالمـومنيـن لفاطمه ما كان لها كفـو علـى وجه الارض; اگـر خـداونـد تبـارك و تعالى اميرالمومنيـن(ع) را براى فاطمه(س) نيافريده بود, بر روى زميـن همسـر و همشـإنـى بـراى او نمـى بـود)).

اگر همشإنى به ((نسبت)) باشد, پسرعموهاى پيامبر فراوان بـودند و اگر به جنبه مسلمانـى باشد, مسلمانان بسيار بـودند. اما رازى در علـى(ع) و در فاطمه(س) بـود كه جز خدا كسـى نمـى دانست, زيرا اين از امور غيبى است.

عنصرى در اين جا هست كه على را به فاطمه پيـوند مى دهد; ايـن دو با هـم به لحاظ علمى و معنوى و اخلاقى با رسول خدا(ص) زيسته اند, در حالى كه هيچ زن يا مرد صحابـى ديگر چنيـن نبـوده است. على و فاطمه شب و روز همراه با او بـودند و مانند كسـى كه از هر آنچه فـراروى او است الهام مـى گيـرد, بـا او زنـدگـى كـرده اند.

پيامبر(ص) نيز سعى مـى كرد تا آنان را چـونان آينه خـويـش تربيت كند, و با اين كار به ايـن دعوت الهى پاسخ مثبت بدهد: ((و انذر عشيرتك الاقـربيـن(3); و خـويشاونـدان نزديك را هشـدار ده!)) در حالى كه خويشان پيامبر از او روى گرداندند, نزديكتريـن خـويشان ايمانى و روحـى پيامبر يعنـى علـى و فاطمه در كنار او بـودنـد. بنـابـرايـن در همـان فضـا و افق معنـوى و روحيه خـداپذيــرى و خـداشناسـى كه علـى(ع) به سر مـى برد, فاطمه نيز در چنيـن وضع و حالتى قرار داشت.

بنابرايـن وقتـى كه ما عبادت على(ع) و عبادت فاطمه(س) را بررسى مى كنيم, نيرو و تلاش و حالت خـداپذيرى را مـى يابيـم كه در هر دو يكسان وجـود داشت. معناى ايـن سخـن آن است كه ايـن دو در چنيـن رتبه اى از معرفت خـدا و اتصال به اسرار قدس الهى و صفات غيب او قرار داشته و از ارزش قـرب به خـداونـد سبحان, آگاه بـوده انـد.

صدوق در كتاب ((عيون اخبار الرضا(ع))) با ذكر سند از ابوالحسـن على بـن موسى الرضا(ع) و او از پدرش (امام مـوسـى كاظم) و او از پـدرانـش و آنها از علـى(ع) روايت مـى كنند:

((پيامبر(ص) به مـن فرمود: يا على! رجال قريش در باره فاطمه(س) مرا سرزنـش كردند و گفتند: ما فاطمه(س) را از تو خواستيـم, ولى تو ما را رد كردى و على(ع) را به او تزويج كردى. و مـن در جواب آنان گفتـم: مـن شما را رد نكردم, بلكه خداوند شما را رد كرد و او را به علـى(ع) ترويج نمـود)). ازدواج زهرا(س) به دست پيامبر نبود, بلكه كار خداى سبحان بود.

سلسله سند ايـن حديث به گونه اى است كه احمد بـن حنبل در باره آن گفته است: ((انما لـو وضعت علـى المجنـون لافاق; اگر ايـن سلسله سند بر گردن ديـوانه اى آويخته شـود, او را درمان مـى كند[ !زيرا در ايـن سلسله سند امامى از امام ديگر روايت مـى كنـد, تا اينكه علـى(ع) از رسـول خـدا(ص) نقل مـى كند])).

هماهنگى با شوهر

زهـرا(س) در زنـدگـى خـود ـ همـاننـد ديگـر زنـان ـ در انجــام مسـووليتهاى زناشـويى در برابر همسرش كوتاهى نمى كرد و در رابطه با همسـرش, از آن رو كه دختـر رسـول الله بـود, خـود را از ديگر زنان مسلمان متمايز نمى ديد.

زهرا(س) در مسووليتهاى زناشويى اش, همچون ديگر زنان مسلمان بـود و البته در بهتـريـن و والاتـريـن درجه اى بـود كه يك زن مسلمـان مـى تـوانست بدان دست يابـد. او[ گندم و جـو] آسياب و خمير درست مى كرد و نان مى پخت و فـرزنـدانـش را تـربيت مـى كرد. او از آغاز حياتـش رنجهاى فراوانـى كشيد كه در نوشته هاى سيره نـويسان آمـده است.

مطلب بسيار مهمى كه در زندگـى مشترك على(ع) و فاطمه(س) به چشـم مـى خـورد, ايـن است كه زهـرا(س) با روحيه و استقامت و عبـادت و زهدش به علـى(ع) قدرت مى بخشـد و در محيط خانه چنان فضاى اسلامـى پديد مىآورد كه وقتى على(ع) وارد خانه مى شد, از هر سـو خـود را در احاطه اسلام مـى ديـد, زيرا زهرا(س) فضاى خانه را پـر از عطـر خـوش اسلام مى كرد و علـى(ع) همان گـونه كه در مسجد و كنار رسـول خـدا(ص) فضاى اسلام را تنفـس مـى كـرد, در خانه و با دختـر رسـول خـدا(ص) نيز در فضـاى اسلام نفـس مـى كشيـد.

على(ع) شـوى مسلمانى است كه با حق و خـود, مدارحق است و با عقل و روح و عبادت و استقامت و زهدش, فضايـى اسلامـى و مثال زدنـى را براى فاطمه(س)پـديد مـىآورد و فاطمه(س) با فضايلـى كه در شخصيت على(ع) بـود, عطر دل انگيز اسلام را استشمام مى كرد و تضرع و خشوع و عبادت و سجـده هاى آن دو, در برابر خداوند و برجستگـى آنها در مقـام محبت خـدا و خـوف از او در هـم مىآميخت.

الجار ثم الدار

زهرا(س) در خانه اش, در چنيـن فضاى معنوى مى زيست و حتى فرزندانش نيز در كودكى چنين فضايى را تنفس مى كردند. فرزندش امام حسـن(ع) در كـودكـى مادرش را مى ديد كه شبانگاه برمى خيزد و خدا را عبادت مى كند. او مـى گـويد: ((مادرم آن قدر شب زنده دارى كرد كه پاهايـش ورم مى كرد)). با تـوجه به طول قيام و فشارى كه در حالت ايستاده به پاها مىآيد, ايـن امـر طبيعى مـى نمايـد. طـول قيام آن حضـرت نشانه مناجات بسيار و اتصال به خدا است. فرزندش (امام حسـن(ع)) با معصـوميت كـودكانه ايـن نجـواها را مى شنيد و مـى فهميد مادرش براى زنان و مردان مـومـن دعا مـى كنـد. او منتظر بـود مادرش كه بدنى ضعيف داشت و در تمام زندگى رنج كشيده بـود, براى خـود هـم دعا كنـد, اما چنيـن چيزى نشنيـد. پـس از پـايان نماز, از مادر پرسيد:

مـادر! چـرا بـراى خـودت دعا نكـردى, در حـالـى كه خـود به دعا نيازمندتر بـودى؟ از نماز تـو روحانيت و معنـويت مى بارد و اميد استجابت دعا را از سـوى خـدا به وجـود آورد, زيرا انسان هـر چه بيشتر با دل و جانـش روى به درگاه خدا آورد, خـداوند رحمتـش را بيشتـر بـر او مـى بـارد و دعاهـايـش را زودتـر اجـابت مـى كنـد.

فاطمه(س) در جـواب فرمـود: يا بنى! الجار ثـم الدار; پسرم! اول همسايه, سپـس خانه. يعنى: ما پيـش از آن كه به فكر خود باشيـم, به وضع مسلمانان مى انديشيـم. از ايـن رو است كه دردهاى مسلمانان را احساس مى كنيم و از خـدا مـى خـواهيـم از دردهايشان بكاهد. ما آرزوى مسلمانان را درك مى كنيم و از خدا مـى خـواهيـم آرزوهايشان را برآورد. وقتى خدا ببيند ما براى مسلمانان دعا مى كنيـم, رحمت خـود را بـر ما هـم مـى بـارد و آنچه را كه مـا بـراى آنـان طلب مـى كنيـم, به مـا هـم مـى بخشـد. قـرآن كـريـم ايـن روحيه را كه اهل بيت(ع) بـدان متمـايز شـده انـد, جـاودانگـى بخشيــــده است.

ايـن روحيه البته ويژه حضـرت زهرا(س) نيست, بلكه تمام اهل بيت ـ آنـان كه خـداونـد پليـدى و نـاپـاكـى را از آنها دور سـاخته و تطهيرشان نمـوده است ـ داراى ايـن روحيه بـودنـد و همه آنان به لحاظ روحـى و عقلـى و در عرصه حيات به پاكـى زيستند. و يطعمـون الطعام علـى حبه مسكينـا و يتيما و اسيـرا انمـا نطعمكـم لـوجه الله(4); ما به شما طعام مى دهيم و خـود گرسنه مى مانيـم. به شما غذا مى دهيم و روزه مان را با آب افطار مـى كنيـم, زيرا شما بر ما مقدميد. همسايگان بر اهالى خانه مقدمند. لا نريد منكـم جزإ و لا شكورا اننا نخاف مـن ربنا يوما عبـوسا قمطريرا فوقاهـم الله شر ذلك اليـوم و لقـاهـم نضـره و سـرورا(5); از شمـا نه پـاداشــى مى خواهيم, نه سپاسى. ما از پروردگار خـود مى ترسيـم, در روزى كه آن روز عبـوس و سخت هولناك است. خدا ايشان را از شر آن روز نگه داشت و آنـان را طـراوت و شـادمـانـى بخشيـد.

علـى(ع) بـا مشـاهـده وضع فاطمه(س) كه در اثـر سختيها و بيمارى بسيار رنجـور بـود, به او گفت: چه خـوب است اگر نزد پدر بروى و از او طلب خـدمتكارى نمايـى كه كمـى فـرصت آسـايـش بيابـى و از سختيهايت كـاسته شـود. امـا فـاطمه امتناع مـى ورزيـد, زيـرا او مى دانست اگر ايـن كار لازم بـود, خـود پيامبر اقـدام مـى كرد. وى آمـوخته بـود بايـد در هر حال همـراه رسـول خـدا و همگام با او باشد.

در كتابهاى سيره آمـده است: فاطمه(س) دستبند يا گردنبندى را كه علـى(ع) به او هديه كرده بود, آويخته بـود. و در روايتـى آمـده است كه پرده تازه اى در خانه آويخته بـود. رسـول خـدا(ص) از سفر بـرمى گـردد و به سبب آنچه كه در خانه فاطمه(س) مـى بيند, چنـدان درنگ نمـى كنـد و بـرمـى گـردد. فاطمه(س) كه با ديـدن ايـن رفتار پيامبر(ص) غافلگير و شگفت زده شده بـود, با خـود فكر كرد پيامبر عادت نداشت ايـن قدر زود خانه اش را ترك كند. با خود انديشيد كه چه چيزى رخ داده و چه چيزى تغيير كرده است. چشمـش به زينتآلات ـ يا پرده جديد ـ افتاد. در روايتـى آمده است: دستبند يا گردنبند را فروخت و بنده اى خريد و در راه خدا آزاد كرد و در روايتى هـم آمده است: پرده را جمع كرد و به كـودكانـش ـ حسـن و حسيـن(ع) ـ داد و گفت: اين را نزد پدرم ببريد و به او بگوييد: پـس از ايـن چنيـن كارى از ما سر نخـواهد زد. حال هر طـور صلاح مى دانيد, عمل كنيد. حسـن و حسيـن آمدند. پيامبر بر منبر نشسته است. نوه هايـش را مى بيند كه به سـوى او مىآيند. نزديك و نزديك تر شدند و امانت را آوردند و پيغام مادر را رسانـدنـد. پيامبـر با شنيـدن پيغام دخترش به وجـد مىآيد و مـى گـويـد: فداها ابوها, فـداها ابـوها, فداها ابـوها, ما لال محمد و الدنيا انهم خلقـوا للاخره; پـدر به فدايش! پدر به فدايش! پـدر به فـدايـش! آل محمـد را با دنيا چه كـار؟! آنـان بـراى آخـرت آفـريـده شـده اند.

تسبيحات زهرا(س)

على(ع) كه با امتناع همسرش روبه رو مى شود, تصميـم مى گيرد خود با پيامبر سخـن بگـويد و از او بخـواهد خـدمتكارى به دخترش ببخشد. على(ع) سر سخـن را چنيـن باز كرد: زهرا از بس گندم آسياب كرده, دستانش زبر و عضلاتـش ناتوان شده است و تربيت فرزندان هـم بر او دشـوار است. و آن گاه از پيامبـر خـواست يكـى از اسيـران را به عنـوان خـدمتكار به آنان ببخشد. پيامبر اكرم(ص) آن دو را مخاطب قرار داد, تا آنان را به خـدا پيـونـد دهـد و از سختيهاى جسمـى زهـرا(س) بكاهـد. به ايشـان گفت: آيا نمـى خـواهيـد چيزى به شما بيامـوزم كه انجام آن براى شما بهتر از داشتـن خـدمتكار باشـد؟

هنگـام خـواب 34 بار الله اكبـر و 33 بـار الحمـدلله و 33 بـار سبحان الله بگوييد. اين كار بهتر از داشتـن خدمتكار است. آن دو گفتند: ما به خـواست خـدا خـرسنـديـم.

اسلام تسبيحات زهرا(س) را جاودانه كرد.

تسبيحاتـى كه ما را به ياد زهرا مـى انـدازد كه با تكبير خـدا و تحميـد و تسبيح او دردهايـش را فرامـوش مـى كرد, تا ما بـدانيـم زيستـن براى خدا چگونه است و چگونه در حال درد بايد به ياد خدا بـود. در روايتـى كه كلينى در كافى با ذكر سند از امام صادق(ع) نقل مى كند, آمده است:

((زمانـى, فاطمه از بعضـى مشكلات نزد رسـول خـدا شكايت كـرد. آن حضرت به دختـرش شاخه اى از درخت خرما ـ كه روى آن مـى نـوشتنـد ـ داد)). پيـامبـر(ص) مـى خـواست افق نگـاه دختـرش را به بيــش از جنبه هاى مادى و به روى علـم و معنـويت بگشايـد. ايشان فـرمـود:

((آنچه را كه بـر آن نـوشته شـده است, يـاد بگير)).

بر روى آن نـوشته شـده بـود: هر كـس به خـدا و روز قيامت ايمان داشته باشد, همسايه اش را نمـىآزارد و هر كـس به خدا و روز آخرت ايمان داشته باشد, مهمانـش را گرامى مـى دارد. هر كـس به خـدا و آخرت ايمان داشته باشد, سخـن نيك مى گويد و يا سكـوت برمى گزيند.

پيـامبـر(ص) مـى خـواست بـا ايـن تـوصيه و تـوجه دادن دختـرش به دغدغه هاى خـويـش در مـورد ارزشهاى اسلامى فكر او را به پيامهايى كه براى مردم آورده است, مشغول دارد و به ايـن وسيله از دردهاى او بكـاهـد و او را بـر سختـى و دردى كه آزارش مـى دهـد, چيــره گرداند. معنى اين مطلب چنان كه ما درمى يابيم, ايـن است كه بايد آگاهـى انسان به رسـالتـش بيشتـر از آگاهـى به دردها و سختـى ها باشـد, تا بتـواند رسالتـش را بـر سختـى ها چيره گـردانـد, زيرا هنگـامـى كه انسان به امـور بزرگ اهتمام ورزد, مسـايل كـوچك را فراموش مى كند.

نقش زهرا در آموزش زنان مسلمان

طبق نقل برخى از مورخان, حضرت زهرا(س) در طـول زندگى اش آنچه را كه از پيامبـر خـدا(ص) فـرا مى گرفت, به زنان مسلمان مـىآمـوخت. نگارنده دائره المعارف اسلامى نقل مـى كند: حضرت زهرا(س) بعضـى از ورقهايى را كه روى آنها مى نوشت, گـم كرد. براى يافتـن آن اوراق به ((فضه)) كه در اواخر عمر, خـدمتكار آن حضرت بـود, فرمـود در پـى يافتـن برآيـد. مطالب نـوشته شـده بـر آن ورقها بـراى حضـرت زهرا(س) اهميت خاصى داشت, زيرا آنها را از رسـول خدا(ص) آموخته بود. اين موضوع نشان مى دهد حضرت زهرا(س) به رغم داشتـن آن همه مشكلات و سختـى ها, نسبت به آگاهانيـدن زنان مسلمان ـ كه گاه و بـى گـاه نزد آن حضـرت مـىآمـدنـد ـ احسـاس مسـووليت مـى كرد.

احـاديث اهل بيت(ع) بـراى مـا نقل مـى كند:

آن حضـرت كتـابـى به اسـم مصحف داشتنـد.

برخـى از مردم با شنيدن كلمه ((مصحف)) خيال كرده اند قرآنـى غير از قرآنـى كه مسلمانان قـرائت مـى كننـد, است; اما در بـرخـى از احـاديث ـ از جمله در كتـاب كـافـى, بـاب زكـات ـ آمـــده است:

مصحف فاطمه, كتاب فاطمه است, زيـرا مصحف از صحف اخذ شـده كه به معنـى ورقه ها است. در قـرآن كريـم خـداونـد متعال مـى فـرمايـد: ((صحف ابراهيم و موسى(6); صحيفه هاى ابراهيـم و مـوسـى)). و يا: ((فـى صحف مكرمه(7); قرآن در صحيفه هاى گرامـى است)). بنابرايـن مصحف زهرا(س) اوراقى بـود كه زهرا(س) بر روى آن مى نوشت. اما در باره محتواى مصحف اختلاف نظر وجـود دارد. بعضـى مى گـويند محتـواى آن, وصيت حضرت و برخـى احكام شرعى است. و بعضـى معتقـدنـد ايـن كتـاب مشتمل بـر امـور غيبـى و امثال آن است.

به هر حال ايـن كتاب, امـروز در هيچ نقطه جهان يافت نشـده است.

بنابرايـن دعوا بر سر محتـويات آن نتيجه اى در پـى نـدارد, زيرا وجـود ندارد, تا بر سر آن اختلاف كنيـم. تنها آنچه را كه اهل بيت از ايـن كتاب براى ما نقل كرده اند, مى تـوانيم ادعا كنيـم. چنان كه از كتاب على(ع) ـ كه آن هـم در دسترس ما نيست ـ تنها, بخشـى كه اهل بيت بـراى مـا نقل كـرده انـد; قـابل بهره بــــردارى است.

همچنيـن نسبت به ((جامعه)) و ((جفـر)) كه اهل البيت آنها را از منابع خود قرار داده اند ...

خطبه زهرا(س)

با تـوجه به مطالبـى كه بيان شـد, مشخص است حضرت زهرا(س) نمـود انسانى عالـم است و مبلغى است كه از جايگاه غنى علمـى و معنـوى به قضـايـايـى اسلامـى اهتمـام مـى ورزد.

هنگامى كه خطبه آن حضرت را ـ كه در مسجد و براى طلب حق خـود از فدك ايراد كرد ـ مى خـوانيـم, به غناى علمى و معنـوى آن حضرت پى مـى بريـم. حضرت زهرا(س) از بيان ايـن خطبه و طلب فدك, هدف مادى نـداشت, بلكه اهـداف ديگرى داشت كه مربـوط به مسإله اى عمـومـى مى شد كه از آن دفاع مى كرد.

او از حق اميرالمومنيـن(ع) در خلافت رسول خدا(ص) ـ كه خود معتقد بـود و مـا نيز معتقـديـم ـ دفـاع مـى كرد.

هنگامى كه خطبه را مطالعه مى كنيم, مـى بينيـم فصل نخست از خطبه, شرح ارزشها و واجبات و بسيارى از مسايل اسلامـى است كه بـر غناى علمى و فرهنگى او گـواهى مى دهد. مى تـوان ايـن فصل را متـن قرار داد و شرحـى مفصل بـر آن نـوشت كه بيشتـر تعاليـم اسلام را بيان نمايد.

همچنيـن آنجا كه حضـرت بـراى اثبات حق ارث خـويـش از پـدر و رد روايت منسـوب به پـدر (اننا معاشر الانبيإ لا نـورث, ما تـركناه صـدقه; مـا پيـامبـران ارث به جاى نمـى گذاريـم و هـر چه به جـا مى گذاريـم, صدقه است) به آيات قرآنى در باره ارث به عنوان پايه استنباط استناد مى كند و وارد جدلـى قرآنى مـى شـود, تـوان عظيـم فقهى آن حضرت كه در استنباط مسايل فقهى بر قرآن تكيه مـى نمايد, آشكار مى شود.

وقتـى سخنان آن حضـرت را با مهاجـريـن و انصار ملاحظه مـى كنيـم, استوارى رإى و تـوان او را در تحمل مسووليت درمى يابيـم; چندان كه تصـور نمى كنيـم ـ چنان كه نقل كرده اند ـ ايـن گـوينده, همان انسان ناتـوان و نحيفى باشد كه گاه از حال مى رود. ما او را زنى قوى مى بينيـم كه در برابر مردان ـ با اختلاف مراتبشان ـ مى ايستد و با منطقى قـوى با آنان سـن مى گويد و شبهه ها را چنان با حجت و برهان رد مـى كنـد كه نمـونه آن را از هيچ زنـى پيـش از او سراغ نداريم.

مظلوميت زهرا(س)

زهـرا(س) در مسيـر زنـدگـى اش دردهـاى فـراوانـى كشيـد و ستمهاى فراوانى ديد كه سنـى و شيعه آن را روايت كرده اند. يكـى از ايـن راويان ((ابـن قتيبه[ ((از علمـا و مـورخـان اهل سنت] است كه در كتاب ((الامامه و السياسه)) مـى نـويسـد: ((آنان هيزم آوردنـد تا براى تهديد اعتراض كنندگانى كه دور على(ع) جمع شده بـودند, خانه علـى[ع] و فاطمه[س] را به آتـش بكشند)). بنا به نقل مـورخان به سـركـرده حمله كننـدگان گفته شـد: هان! در ايـن خانه فاطمه است! فـاطمه(س) انسـانـى است كه همه مسلمانان در دوستـى و احتـرام و تعظيـم به او مشتركند, زيرا او تنها دختـر به يادگار مانـده از رسول خدا(ص) است. او پاره تـن و روح پيامبر است كه هر كس او را بيازارد و خشمگيـن نمايـد, پيامبر را آزرده و غضبناك كرده است. از سـركـرده حمله كننـدگـان پـرسيـده مـى شـود:

تـو چگـونه جرإت كردى هيزم به در خانه فاطمه(س) بكشـى و آن را بسـوزانى؟! او در پاسخ مـى گـويد: و ان; حتـى اگر[ ... فاطمه در خانه بـاشـد, خـانه را آتـش بزنيـد]!. ما معتقـديـم ايـن سخـن, خطرناكترين سخنان است, زيرا معنايـش ايـن است كه حتى اگر فاطمه درون خانه باشـد, مانعى نيست كه خانه را بسـوزانيـم! ايـن سخـن خطـرنـاكـى است كه ((حـافظ ابـراهيـم)) شـاعر مصـرى در قصيــده ((عمريه))اش از درشتى آن سخن گفته است. مفهوم ايـن سخـن آن است كه در ايـن خانه مقدساتى وجود ندارد; پس سوزاندن خانه و اهل آن بلامانع است! ما معتقديـم كه گفتـن اين كلمه (و ان ...) بدتريـن ستـم بر زهرا(س) است, چه سخـن راويانـى كه گفته انـد آن گروه به درون خانه وارد شدند, راست باشد, يا نباشـد. هميـن كلمه (و ان) حكـايت از روحيه و نيت آن قـوم نسبت به آنچه كه بـراى آن آماده بـودند, مى كند. مـن معتقدم اگر آن مهاجمان باب گفتگـو اسلامـى و سخنان سنجيده را مى گشـودند, على(ع) نيز كه در تمام زندگى و حتى در زمان خلافتـش, اهل گفتگو بـود, اين روش را مى پسنديد. همچنيـن فاطمه(س) كه در مكتب قرآن ـ كه كتاب گفتگـو است ـ آمـوزش ديـده است, ايـن شيـوه را مـى پذيرفت. اما در فضاى آن روز هيچ نشانه اى از تمـايل به گفت و گـو ديـده نمـى شــد.

آرى, زهرا(س) از همه ايـن مصايب, رنج كشيد, ولـى هيچ گاه از آن سخنى نگفت. تنها على(ع), آن هم پس از دفـن فاطمه(س), از دردهاى او با رسـول خدا(ص) سخـن گفت: ((و ستحدثك ابنتك عما نالها و ما اصابها بعدك; به زودى دختـرت از آنچه ديد و كشيـد, با تـو سخـن خواهد گفت)).

ما مـى بينيـم آنچه فـاطمه(س) را به خـود مشغول مـى داشت; مسـايل مسلمـانـان و اسلام بـود. فـاطمه(س) معتقـد بـود: خلافت نقـــــش تعييـن كنندگـى در خط سير اسلام و اهميتى حياتـى دارد. او مى داند علـى(ع) كسـى است كه پيامبر خـدا(ص) هزار باب علـم را به رويـش گشود, كه از هر بابـش هزار باب ديگر گشوده مى شـود. وى مـى دانـد على با حق است و خـود, مدار حق است. فاطمه مى داند نسبت علـى با رسول خدا(ص) نسبت هارون به موسى(ع) است, جز در نبـوت. و مى داند على(ع) كسـى است كه تمام حياتـش را در جهاد در راه خدا گذرانده است. فاطمه مـى دانـد ضـربت علـى معادل عبادت جـن و انـس است, و مى داند على(ع) انسانى است كه تمام ابعادش در كنار رسـول خدا(ص) پـرورش يـافته است. فـاطمه بـا ايـن همه ويژگـى كه در علــى(ع) مـى بينـد, او را شايسته رهبرى مسلمانان براى هـدايتشان به سـوى خير و پيروزى مى داند.

گفت و گو با مهاجرين و انصار

بسيار از علمـا, از جمله طبـرسـى در احتجـاج و صـدوق در معانـى الاخبار و ابـن ابـى الحـديد در شرح نهج البلاغه و صدوق در امالـى و اربلـى در كشف الغمه به نقل از نگـارنـده كتـــــاب ((السقيفه)) نـوشته اند: ((هنگامى كه فاطمه در بستر بيمارى بـود و بر اثر آن از دنيا رفت, در وقتـى كه بيمارىاش شـدت يافت, زنان مهاجريـن و انصار دسته دسته مـىآمدند تا از حضرت عيادت كنند و برايشان طلب سلامتـى نمايند زنان از حضرت زهرا(س) پـرسيـدنـد: اى دختر رسـول خدا! با بيمارى چه مى كنى و حالت چگـونه است؟ آن حضرت در پاسخ ـ پـس از حمـد خـداونـد و درود بـر پـدر بزرگـوارش ـ فـرمــــود:

اصبحت و الله عائفه لـدينا كـن قاليه لـرجالكـن, لفظتهم بعد ان عجمتهم و شإنتهم بعد ان سبرتهم فقبحا لفلـول الحد و اللعب بعد الجد و قرع الصفاه و صدع القناه و خطل الارإ و زلل الاهـوإ; به خدا قسـم! از دنياى شما سخت ناخشنـودم و بغض مردان شما در دلـم جاى گرفته است. آنها را از دهان=[ دلم] بيرون انداختـم, پس از آنكه[ ايمانشان را] آزمـودم. و از آنان بـدم آمـد, پـس از آنكه امتحانشان كردم. چه زشت است كنـدى آنچه كه تيزى آن مطلـوب است! و چه زشت است بازيگرى پـس از جديت! و چه زشت است كوبيدن بر سنگ خارا! و چه قبيح است شكاف بـرداشتـن سـر نيزه ها و خطا و اشتباه در رإى و لغزش در خواسته ها.

حضرت افزود: و ما الذى نقموا مـن ابـى الحسـن نقمـوا منه و الله نكيـر سيفه و قله مبـالاته بحتفه و شـده وطـإته و نكال وقعته و تنمـره فـى ذات الله عز و جل; چه عاملـى سبب شـد اينـــــان از ابـوالحسـن انتقام بگيرند؟! به خـدا قسـم! از او به خاطر شمشير باطل براندازش انتقام گرفتند و به سبب بـى باكى و نترسيدن او از مرگ و به سبب محكمـى قـدمهاى او بـر روى باطل (و له كردن آن) و به خاطر عقـوبت كردن شـديد[ دشمنان اسلام] و به جهت شجاعت او در راه خداى عز و جل.

((سويد بـن غفله)) گويد: ((زنان, سخـن فاطمه(س) را به مردان خود رساندند. آن گاه گروهـى از مهاجريـن و انصار عذرخـواهان به نزد آن حضـرت آمـدند و گفتنـد: اى سـرور زنان! اگر ابـوالحسـن ايـن مسإله را پيـش از آنكه پيمان[ خلافت] منعقد و پيوند محكـم شود, به مـا گفته بـود, مـا از وى روى نمـى گـردانـديـم و به ديگــرى نمى پيوستيم. فاطمه(س) در پاسخشان فرمود: اليكـم عنى فلا عذر بعد تعذيـركـم و لا امـر بعد تقصيـركـم; از مـن دور شـويـد! پــس از عذرخـواهى هاى غير صادقانه, عذرى باقـى نمانده است. بعد از ايـن تقصيـر, مـا را بـا شمـا كارى نيست)).

تمام ماجرا هميـن است. در بعضى از روايات آمده است: آن حضرت به دنبال مهاجـر و انصـار مـى گشت تـا بـا آنان از حق علـى(ع) سخـن بگـويد. از ايـن قضيه با قطع نظر از ويژگيهاى آن درمى يابيـم او فقط براى اسلام و حق زيست و در ايـن زمينه قـوى و استـوار بـود.

گفت و گو با ابوبكر و عمر

((ابـن قتيبه)) در كتاب الامامه و السياسه ماجـراى گفت و گـوى آن حضـرت را با ابوبكر و عمر چنيـن نقل مـى كنـد: ((عمر به ابـوبكر گفت: بيـا به نزد فـاطمه(س) بـرويـم, چـرا كه او را به خشــــم آورده ايـم. هر دو برخاستند و به خانه علـى رفتند. از فاطمه اذن ورود خواستند, ولى فاطمه اذن نداد. نزد على رفتند و با او سخـن گفتند.

علـى(ع) آن دو را وارد خـانه كـرد. هنگـامـى كه آن دو در اتـاق فاطمه نشستند, او روى خـود را به سوى ديوار گردانيد. آن دو سلام كردند, ولى فاطمه جوابشان را نداد. ابوبكر زبان به سخـن گشود و گفت: اى محبـوب رسـول خدا! والله! خـويشاونـدان رسـول خـدا, از خويشاوندان خـودم عزيزترنـد و مـن تـو را بيشتر از دخترم عايشه دوست دارم. دوست داشتم روزى كه پدرت از دنيا رفت, مـن مى مردم و پس از او نمى ماندم. آيا ممكـن است با اينكه تو را مى شناسم و از فضل و شرافت تو آگاهـم, تو را از حق و ميراثت محروم كنـم؟! مـن از پـدرت رسـول خـدا شنيـدم كه فرمـود: ما پيامبـران ارث به جا نمـى گذاريـم. آنچه به جـا مـى نهيـم, صـدقه است)).

حضـرت زهرا(س) تـوجهى به ايـن ادعا نكـرد, زيرا جـواب آن را در خطبه اش داده و آن را كاملا حل كـرده بـود. وانگهى ايـن حـديث را كسى جز ابوبكر نقل نكرده است. ثانيا رسول خدا كه بيـش از هر كس فاطمه را دوست داشت و او را از هـر بـدى بـاز مـى داشت, اگـر در مسإله ارث قايل به تخصيص آيه قرآن بـود ـ هر چنـد آيه قرآن در اين زمينه صراحت دارد ـ چگـونه ايـن حكـم شرعى را به دخترش ياد نـداد؟! يا به صـورت اشـاره او را آگاه نكـرد, تـا او به بهانه روايتى از پدرش مـورد اعتراض قرار نگيرد؟! حتى على(ع) آمد و به نفع فـاطمه(س) شهادت داد, امـا شهادتـش پذيـرفته نشـد. حـال كه ابـوبكـر دوبـاره ايـن مسإله را پيـش مـى كشـد, زهـرا(س) نيازى نمـى بيند باحآنكه ايـن مسإله را پيشتر حل كرده است, دوباره آن را مطرح كند. اما مى خـواهد به سبب اذيت و آزار و ستمهايى كه از هر سو ديده است, حجتى بر آنان اقامه نمايد. از ايـن رو از آن دو پرسيـد: آيا حـديثـى از پيامبر براى شما نقل كنـم كه شما آن را شنيـده و به آن عمل كـرده بـاشيـد؟ گفتنـد: آرى. گفت:

شما را به خدا قسـم! آيا از رسـول خـدا نشنيديـد كه گفت: رضايت فاطمه رضايت من و غضب او غضب مـن است. هـر كـس دختـرم فاطمه را دوست بـدارد, مرا دوست داشته و هر كـس او را به خشـم آورد, مرا خشمناك كرده است؟ گفتند: آرى ما ايـن حـديث را از رسـول خدا(ص) شنيده ايـم. آن گاه فاطمه(س) گفت: مـن خدا و فرشتگانـش را گـواه مـى گيرم شما مرا به خشـم آورديد و مرا خشنـود نكرديد. اگر پدرم را ديدار كنـم, از شما شكايت خواهم كرد. ابوبكر گفت: اى فاطمه! مـن از خشـم او و تـو, به خدا پناه مـى برم! فاطمه گفت: به خـدا قسـم! مـن در هـر نمـاز شمـا را نفـريـن مـى كنـم.

اندوه فراق يار

فـاطمه(س) در همه حـال صلابت داشت. او در فـراق پـدر بسيـــــار اندوهناك بـود و بسيار گريست. فاطمه, پيامبر را در حالت احتضار در آغوش گرفت و گـريست. سپـس پـدر را بـوسيـد و خنـديـد. از او پرسيدند: راز ايـن گريه و خنده چه بود؟ پاسخ داد: پيامبر ابتدا مرا به وفاتش خبر داد و من گريه كردم و بار دوم به مـن خبر داد نخستين كس از اهل بيتش كه به او مى پيوندد, مـن هستم; پس خنديدم.

در باره اندوه فاطمه در فراق پيامبر, روايتهاى فراوان نقل شـده است; از جمله كلينـى در كـافـى از امـام صـادق(ع) نقل مـى كنـد: ((ديده نشد فاطمه در 75 روزى كه پـس از رسـول خـدا زيست, لبخند زده يا خنـديـده باشـد. هـر هفته دو بـار ـ در روزهاى دوشنبه و پنجشنبه ـ به زيارت قبـور شهيـدان مـى رفت و مـى گفت: رسـول خـدا اينجا بود. مشـركان اينجا بـودنـد)). در روايتـى ديگـر از امام صادق(ع) آمـده است: ((حضرت زهرا(س) تا زنده بـود, در آنجا نماز مى خواند و دعا مى كرد)).

آرى, عزيزان! زهرا تمام عمرش را چنيـن زيست. او انسانـى است كه ما معتقـديـم در هـر سخنـى كه گفته يا كارى انجام داده, معصـوم بـوده است; به چند دليل; اول: او سرور زنان عالـم است و كسى كه در چنيـن جايگاهـى باشد, سخـن يا عمل خطايـى از او سر نمـى زند.

دوم: او از اهل بيت پيامبر است كه خـداونـد هر نـوع پليدى را از آنان دور گـردانيده و آنان را پاك سـرشته است (انما يريـد الله ليذهب عنكـم الـرجـس اهل البيت و يطهركـم تطهيـرا).

سـوم: زهـرا(س) معصـوم است, زيرا با مطالعه زنـدگـى او از آغاز كـودكـى تا زمانـى كه به ديـدار پـروردگارش شتافت, هيچ سخـن يا كردار باطلى را مشاهده نمى كنيـم. زهرا(س) با اراده خـويـش و با لطف و افـاضه فـراوان الهى و معنـويت و مـراقبت, مقـام عصمت را دارا است. زهرا(س) در مسير رويارويى با حـوادث بزرگ تمام دردها را به جان خريد و با تمامى وجود در خدمت اسلام بـود و تمام تـوانـش را صرف ايـن راه كرد, تا جايى كه وصيت نمود شبانه دفـن شود و كسانى كه در برابـر عقايـد او ايستادنـد و از حق جانبـدارى نكـردنـد, در تشييع جنازه اش حاضر نشوند. دفـن شبانه اش, آخريـن مبارزه او پـس از وفات و در دنباله احتجاجات پيـش از وفات او بود. وى مى خواست قبرش پنهان بماند, تا گـواه مصيبتهايـى باشـد كه در راه خـدا و بـراى خـدا و همـراه بـا رسـول خـدا ديـد.

اين چنيـن است كه فاطمه با عقايد و رويارويى اش با حـوادث بزرگ, سـرور زنان و نمونه مـومنان پايدار است, تا به همه بگـويـد: در مسيـر اسلام, مسـايل فـراوانـى منتظر شمـا است; در مسيـر وحــدت مسلمـانـان مشكلات بسيـارى در انتظار شمــا است; در راه دعوت به اسلام و تلاش بـراى تقـويت و عزت بخشيـدن و اعتلاى آن سختـى هـــاى بسيارى پيش روى شما است; بايد با همه تـوان فكرى و روحى خـويـش بكوشيد.

نـداى فاطمه(س) ايـن است: در خـدمت اسلام باشيد; چنان كه مـن در خدمت اسلام بـودم. تلاش كنيد ((كلمه الله)), همواره برتر و ((كلمه الشيطان)) همواره فـروتـر باشـد. اگر مـوقعيت شما ايجاب كرد كه درنگ كنيـد و وحـدت پيشه نمـاييـد و به رغم دردهــا و مصيبتهاى تاريخـى بسيارى از قضايا را برنيانگيزيد, چنيـن كنيد و بـدانيد كه هدف و مقصود بزرگ, اسلام است.

سلام خـدا بر او باد, در روزى كه زاده شد و روزى كه وفات يافت و آن هنگـام كه زنـده بـرانگيخته مـى شـود!

حجـت

آن مهاجمان باب گفتگـو اسلامـى و سخنان سنجيـده را مـى گشـودنـد, على(ع) نيز كه در تمام زندگى و حتى در زمان خلافتـش, اهل گفتگـو بود, اين روش را مى پسنديد. همچنيـن فاطمه(س) كه در مكتب قرآن ـ كه كتاب گفتگـو است ـ آمـوزش ديده است, ايـن شيوه را مى پذيرفت. اما در فضـاى آن روز هيچ نشـانه اى از تمايل به گفت و گـو ديـده نمى شد. مـوقعيت شما ايجاب كرد كه درنگ كنيد و وحـدت پيشه نماييـد و به رغم دردها و مصيبتهاى تاريخـى بسيارى از قضايا را برنيانگيزيد, چنيـن كنيـد و بـدانيـد كه هـدف و مقصــــــود بزرگ, اسلام است.

سلام خـدا بر او باد, در روزى كه زاده شد و روزى كه وفات يافت و آن هنگـام كه زنـده بـرانگيخته مـى شـود!


1ـ نجم(53), آيه 3 ـ 4.

2ـ الحاقه (69), آيات 44 ـ 46.

3ـ شعرا(26), آيه 214.

4ـ انسان(76), آيات 8 ـ 9.

5ـ همان, آيات 9 ـ 11.

6ـ اعلى(87), آيه 19.

7ـ عبس(80), آيه 13.

ماهنامه پيام زن ـ شماره 89 ـ مرداد 78

/ 1