مردي از تبار ابراهيم عليهالسلام به مناسبت 12 جمادي الثاني سالروز وفات حضرت عبدالمطلب
محمد ميانجي عبدالمطلب در روز قيامت به صورت امت واحده محشور خواهد شد. سيماي انبياء و شكوه شاهان را خواهد داشت.1در دل خاك پر گهر حجاز مرداني خفتهاند كه در ياري رساندن به رسالت پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم نقشي به سزا داشتند.مرقد پاك حضرت عبدالمطلب در قبرستان حجون معروف به «جنة المعلي» واقع شده است.اين قبرستان امروزه در دو راهي خيابان مسجد الحرام ـ الحجون2 و سمت راست خيابان حجون، انتهاي پل هوايي (مني)، (معابده) قرار گرفته است. ديوار درازي كه تا دامنههاي كوه امتداد مييابد آن را از بخشهاي ديگر جدا ميكند.قبور اجداد پيامبر و بنيهاشم در شمال (دره و دامنه كوه كه از سه طرف بسته شده و طرف چهارم آن مقابل مسجد الحرام واقع و باز ميباشد) واقع شده است و توسط ديوار و نردههاي آهني از بقيه قبرستان جدا گرديده است.عبدالمطلب همچون اجداد خويش از مسير توحيدي ابراهيم خليل اللّه خارج نشد3 و به سوي محرّمات الهي روي نياورد.4 هرگز بت نپرستيد5 و اوّلين شخصي بود كه تاريخ مناجاتهايش در غار حرا را به ياد ميآورد.6ايمانش را به خدا ميتوان در نيايشهاي شبانهاش، در كنار خانه خدا دريافت7 آنگاه كه سپاه ابرهه آن را به محاصره درآورده بودند.احسان و كرامت8 سنّتهاي پسنديده و اهتمام به آباداني9 از ويژگيهاي اوست كه درخششي ويژه دارند. سخناني كه از وي بر جاي مانده، گوياي روح توحيدي و جهانبيني وسيعي بود كه در وجودش موج ميزند. به فرزندانش ميگفت: «هيچ ستمكاري از دنيا نميرود مگر اين كه از او انتقام گرفته شود حتي اگر قبل از عقوبت بميرد، سزايش را در سراي ديگر خواهد ديد.10 به خدا قسم بعد از اين دنيا سرايي است كه نيكي را با احسان و زشتي را با بدي جواب خواهند داد.»11اينك كه در آستانه سالگرد وفات اين رادمرد تاريخ اسلام قرار گرفتهايم، خلاصهاي از زندگي سراسر فداكاريش را مرور ميكنيم:نام اصلي عبدالمطلب «شيبة الحمد» است.12 او فرزند هاشم13 (جد دوّم رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم ) و سلمي دختر عمر بن عائذ14 بود. دوران كودكي را به همراه مادرش در مدينه15 در حالي سپري كرد كه هاشم در سفري تجارتي وفات يافته بود.16 مطلب برادر هاشم17 كه در نبود او سرپرستي مكه را عهدهدار بود،18 وقتي از وجود فرزند برادر آگاه شد، بيدرنگ به مدينه شتافت و او را به مكه آورد.19 مردمي كه فرزند هاشم را نميشناختند، با ديدن او گمان بردند مطلب بردهاي خريده است از اين روي به او «عبدالمطلب» گفتند20 و بعدها نيز به همين نام هم شهرت يافت.عبدالمطلب سالها را يكي پس از ديگري پشت سر ميگذاشت تا اين كه سالي عمويش آهنگ سفر به يمن كرد. به او گفت: «پسر برادر! تو به جانشيني پدرت سزاوارتر هستي. پس زمامداري شهر را به تو ميسپارم.»21 و به اين ترتيب عبدالمطلب به جاي عمويش كه در همان سفر از دنيا رفت، نشست.22 او دوران رياست خود را با خدمات زيادي همچون حفر مجدد چاه زمزم23 سپري ميكرد.عبدالمطلب در طول زندگي با چند تن از بانوان ازدواج كرد24 كه فاطمه دختر عمرو بن عائذ يكي از آنها بود. فاطمه چهار پسر به نامهاي زبير، ابوطالب، عبداللّه و مقوّم و پنج دختر (ام حكيم، عاتكه، برّه، اروي و اميه) به دنيا آورد.25سرپرستي محمّد صلياللهعليهوآلهوسلم
عبدالمطلب در صدد بر آمد تا براي عبداللّه همسري برگزيند؛ از اين روي به خواستگاري آمنه، دختر وهب بن عبد مناف26 رفت و او را به عقد ازدواج عبداللّه در آورد. حاصل پيوند آن دو تولد يگانه هستي محمّد مصطفي27 بود كه بعد از رحلت پدر در سفر28 به دنيا آمد.عبدالمطلب خود با شنيدن خبر تولد به سوي آمنه شتافت و نام محمّد را براي فرزند عبداللّه برگزيد.29 او مجلس جشني به مناسبت تولدش ترتيب داد. وقتي از علت نامگذاري محمّد پرسيدند، گفت: «به اين اسم ناميدم تا در زمين و آسمان ستوده باشد.»30آنگاه محمّد صلياللهعليهوآلهوسلم را با خود به خانه آورد و به دور كعبه طواف داد31 و خداوند را به خاطر تولدش سپاس گفت.32همزمان با تولد پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم كه در هفده ربيعالاول عام الفيل روي داد،33 مسئوليت نگاهداري بر عهده عبدالمطلب قرار گرفت. وي تا سن 8 سالگي نگاهداري او را بر عهده داشت، اگرچه عبدالمطلب نتوانست شاهد درخشش نور نبوي در سيماي محمّد باشد، امّا تلاش فراوانش براي سرپرستي محمّد نامش را در رديف ياران مخصوص پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم قرار داد.دوران هشت ساله سرپرستي از پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم را ميتوان به سه بخش تقسيم كرد:عبدالمطلب را در قبرستان حجون در شمال قبر منسوب به آمنه بنت وهب مادر رسول اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم دفن كردند.الف: شيرخوارگي
چهار ماه بعد از تولّد34 حليمه، دختر ابيذوئيب اعلام آمادگي كرد كه محمّد را با خود به صحرا ببرد و به تربيتش بپردازد. عبدالمطلب با كمال دقت اسم و قبيله و اصل و نسب او را جويا شد35 و محمّد را به او سپرد.پيامبر پنج سال از عمر خود را در دامن حليمه و در ميان قبيله بنيسعد36 گذراند. در طول اين مدّت دايهاش دو بار او را به مكه آورد.37 بار نخست زماني بود كه مدت شيرخوارگي تمام شد و بار دوّم زماني بود كه گروهي از علماي حبشه متوجه نبوت او شدند و در نظر داشتند او را ربوده، افتخار نگاهداريش را از آن خود كنند.38ب: بازگشت به مدينه
زماني كه حليمه او را بازگرداند، تنها 5 بهار از عمرش ميگذشت. طفلي بود كه حركاتش خاطرههايي از عبداللّه را براي مادر و پدربزرگش زنده ميكرد.39 هر چند توجه عبدالمطلب به او بعد از مرگ مادرش40 افزونتر شد، اما نبايد فراموش كرد كه اين موضوع تنها به خاطر عواطف و احساساتي نبود كه در درونش موج ميزد؛ بلكه مهمتر از آن شناختي بود كه عبدالمطلب نسبت به مقام و عظمت شخصيت كودك قريش كسب كرده بود.41 هنگامي كه سيف بن ذي يزن؛ پادشاه حبشه با توجه به كتابهاي ديني خود بعثت پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم را مژده داد، چنان شوقي سراپاي وجودش را گرفت كه بياختيار به سجده شكر افتاد و گفت: فرزندي داشتم كه بسيار مورد علاقهام بود بانويي گرامي به نام آمنه را به عقد ازدواجش درآوردم. او پسري به دنيا آورد كه محمّد ناميدم. پس از چندي پدر و مادرش رحلت كردند و من و عمويش (ابوطالب) سرپرستي او را عهدهدار شدهايم.42به كوچكترين بهانهاي منزلت محمّد صلياللهعليهوآلهوسلم را گوشزد ميكرد.43 روزي شخصي خواست محمّد صلياللهعليهوآلهوسلم را از روي بساط زمامداري او بردارد، عبدالمطلب گفت: «بگذار فرزندم بنشيند، اميد دارم كه از شرف به مقامي برسد كه هيچ عربي قبل و بعدش نرسيده است.»44 و به شخص ديگري گفت: مقام بزرگي در انتظارش است.45او نه تنها در مجامع عمومي، بلكه در محافل خصوصي نيز عظمت طفل قريش را مطرح ميكرد. روزي به ابوطالب گفت:«يا اباطالب ان لهذا الغلام شأنا عظيما فاحفظه واستمسك به فانّه فرد وحيد وكن له كالام ولايصل اليه شيء يكرهه.»46(اي اباطالب مقام بزرگي در انتظار اين جوان است. مواظبش باش و به او تمسك بجوي او تنها است. برايش همچون مادر باش و نگذار آنچه برايش مطلوب نيست، پيش آيد).ج: با محمّد تا آخرين نفس
عبدالمطلب تا آن زمان كه نشانههاي مرگ را در خود ديد،47 فرزندانش را به دورش جمع كرد. يكايك آنها را از نظر گذراند48 و سرانجام ابوطالب را مخاطب ساخته، گفت: «بنگر اي اباطالب كه نگاهبان اين كودك تنها باشي كه بوي پدر و مهر مادر را نديد. مراقب باش كه او از تو است. در ميان فرزندانم تنها تو را براي اين كار برگزيدم. آيا ميپذيري؟»49ابوطالب كه قبل از اين نيز به همراه پدر سرپرستي محمّد را به عهده داشت،50 به خواسته جواب مثبت داد. آنگاه عبدالمطلب دستش را روي دست ابوطالب گذاشت و گفت: اكنون رفتن از اين جهان بر من آسان شد.51سرانجام در سال هشتم عام الفيل52 و در سن 120 سالگي53 عبدالمطلب به سراي باقي شتافت. مرگش چنان روح پيامبر را تحت فشار قرار داد، كه تا آستانه قبر بر او گريست.54محل دفن
عبدالمطلب را در قبرستان حجون در شمال قبر منسوب به آمنه بنت وهب مادر رسول اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم دفن كردند.55 بعدها فرزندش ابوطالب نيز در كنار قبر پدر دفن شد.56قبر عبدالمطلب ضريحي داشت كه در سال 1325 توسط امير وقت مكه بازسازي شد.57 عبداللّه بن زبير را نيز در كنار او و تحت يك گنبد دفن كردهاند.58 حُجّاج نسبت به زيارت قبر وي علاقه خاصّي نشان ميدهند.1 ـ امام صادق عليهالسلام : يحشر عبدالمطلب يوم القيامة امة واحدة عليه سيماء الانبياء و هيبة الملوك. (اصول كافي، ج1، الحجه، ص336)
2 ـ حجون نام كوهي در شمال شرقي مكه است و قبرستان معروف حجون بر دامنه آن واقع شده است.
3 ـ تاريخ يعقوبي، ج2، ص7 و8.
4 ـ بحارالانوار، ج38، ص6.
5 ـ تاريخ يعقوبي، ج2، ص7 و8.
6 ـ سيره ابن هشام، ج1، ص119؛ كامل ابن اثير، ج2، ص9.
7 ـ سيره ابن هشام، ج1، ص43 و62؛ كامل ابن اثير، ج1، ص263ـ260؛ بحارالانوار، ج15، ص130 و146؛ تاريخ طبري، ج1، ص557.
8 ـ تاريخ يعقوبي، ج1، ص206 و318؛ سيره ابن هشام، ج1، ص45 و155 و119؛ كامل ابن اثير، ج2، ص9.
9 ـ تاريخ يعقوبي، ج2، ص7 و8 و ج1، ص206؛ سيره ابن هشام، ج1، ص45.
10 ـ سيره ابن هشام، ج2، ص21؛ سيره حلبي، ج1، ص4؛ العباس، ص17؛ الغدير، ج7، ص352.
11 ـ همان.
12 ـ تاريخ يعقوبي، ج1، ص316.
13 ـ بلاذري، ج1، ص85؛ سيره ابن هشام، ج1، ص189.
14 ـ فروغ ابديت، ج1، ص117 دختر عمرو بن خزرجي ميداند.
15 ـ كامل ابن اثير، ج2، ص6؛ تاريخ طبري، ج2، ص8 و9؛ سيره حلبي، ج1، ص8.
16 ـ همان.
17 ـ تاريخ عرب و اسلام، ص7.
18 ـ همان.
19 ـ سيره ابن هشام، ج1، ص148: تاريخ طبري، ج2، ص9.
20 ـ كامل ابن اثير، ج2، ص6؛ تاريخ طبري، ج2، ص8 و9.
21 ـ تاريخ يعقوبي، ج1، ص318.
22 ـ همان.
23 ـ تاريخ يعقوبي، ج1، ص206 و318؛ سيره ابن هشام، ج1، ص45.
24 ـ تاريخ يعقوبي، ج1، ص326؛ نسب قريش، ص20ـ18.
25 ـ تاريخ يعقوبي، ج1، ص326.
26 ـ تاريخ طبري، ج2، ص4.
27 ـ سيره حلبي، ج1، ص93؛ تاريخ طبري، ج2، ص82.
28 ـ همان.
29 ـ سيره حلبي، ج1، ص93؛ تاريخ طبري، ج2، ص4
30 ـ همان. مادرش او را احمد ناميد.
31 ـ اعيان الشيعه، ج2، ص716؛ مروج الذهب، ج2، ص281؛ بحارالانوار، ج6، ص79 و ج6، ص91.
32 ـ همان.
33 ـ الامتاع، مقريزي، ص3.
34 ـ بحارالانوار، ج15، ص384؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج1، ص119.
35 ـ بحارالانوار، ج15، ص442؛ سيره حلبي، ج1، ص106.
36 ـ سيره ابن هشام، ج1، ص167.
37 ـ همان.
38 ـ همان.
39 ـ همان.
40 ـ سيره حلبي، ج1، ص125.
41 ـ استيعاب، ج1، ص14؛ اعيان الشيعه، ج2، ص9. وقتي محمّد صلياللهعليهوآلهوسلم را به دنبال شترانش فرستاد و او دير كرد گمان برد گم شده يا كشته شده است به حلقه كعبه آويخت و گفت: يا رب اتهلك آلك ان تفعل فامرها بدالك. وقتي پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم با شتران برگشت، او در تمام راههاي مكه و در تمام شعبها در پي يافتن او بود، وقتي پيامبر را ديد، او را بوسيد و گفت: يا بني لاوجّهتك بعد هذا في شيء فانّي اخاف ان تعثال فتقتل. (اصول كافي، الحجة، ص337)
42 ـ استيعاب، ج1، ص14؛ اعيان الشيعه، ج2، ص9.
43 ـ سيره ابن هشام، ج1، ص168.
44 ـ سيره ابن هشام، ج1، ص23؛ بحارالانوار، ج6، ص42؛ سيره حلبي، ج1، ص129. «فانّه يحس من نفسه بشيء وارجوا ان يبلغ من الشرف ما لم يبلغه عربي قبله ولا بعده.» (در كتاب اصول كافي، حجة، ص339 از امام صادق عليهالسلام به نحو ديگر آمده است.
45 ـ همان. «انّه تحدثه بنفسه بملك عظيم وسيكون له شأن.»
46 ـ سيره ابن هشام، ج1، ص23؛ بحارالانوار، ج6، ص42؛ سيره حلبي، ج1، ص129.
47 ـ مجالس السنية، ج4، ص36؛ اعيان الشيعه، ج3، ص7.
48 ـ مجالس السنية، ج3، ص7؛ معجم القبور، ج1، ص183؛ بحارالانوار، ج6، ص47.
49 ـ تاريخ يعقوبي، ج2، ص13؛ مجالس السنية، ج4، ص37؛ بحارالانوار، ج6، ص43.
50 ـ استيعاب، ج1، ص14؛ اعيان الشيعه، ج2، ص9.
51 ـ بحارالانوار، ج6، ص43؛ اثبات الوصية، ص107؛ الحجة 77 به نحو ديگر ذكر كرده است.
52 ـ تذكرة الخواص، ص7؛ تاريخ طبري، ج2، ص277؛ سيره ابن هشام، ج1، ص189؛ بلاذري، ج1، ص85.
53 ـ همان.
54 ـ قالت ام ايمن: انا رأيت رسول اللّه صلياللهعليهوآلهوسلم يمشي تحت سريره و هو يبكي.» (تذكرة الخواص، ص7)
55 ـ تاريخ و آثار اسلامي مكه مكرمه و مدينه منوره، ص132 و133.
56 ـ همان.
57 ـ لبيب البسيوني، الرحلة الحجازية، ص96 نقل از تاريخ و آثار اسلامي مكه مكرمه.
58 ـ همان.
59 ـ مجمع الزيارات والدعوات، ص595.