يونس بن عبدالرحمن سلمان روزگار
عبدالكريم پاكنيا زماني كه امام موسي كاظم عليهالسلام در سال 148 به امامت رسيد، منصور دوّمين خليفه ستمگر عباسي بر مسند قدرت بود. او با هرگونه تحرّك و مبارزه علني شديدا مقابله ميكرد. اوضاع سياسي نشان ميداد كه هر برنامهاي كه در جهت مقابله رو در رو با طاغوت زمان باشد، به صلاح اسلام و مسلمين نخواهد بود.به همين جهت امام موسي بن جعفر عليهالسلام دنباله نهضت علمي فرهنگي پدر بزرگوارش را پيگيري كرد و با تشكيل حوزه گستردهاي مشغول تربيت شاگردان شد. گروه زيادي از ياران و شيعيان خاص امام كاظم عليهالسلام و شخصيتهايي از خاندان هاشمي در محضر آن حضرت گرد آمده. براي خوشهچيني از خرمن پربار آن يادگار نبوت، دامن همت به كمر زدند و سخنان گهربار و پاسخهاي آن بزرگوار به سؤالات حاضرين را يادداشت كرده، هر حكمي را كه در هر موردي از لبهاي مبارك آن حضرت ميشنيدند ضبط و ثبت ميكردند.(1)ما در اين نوشتار كوتاه به گوشهاي از زندگي يكي از ياران آن پيشواي معصوم اشاره ميكنيم شايد كه مشتاقان را به كار آيد و رهنوردان دين و فرهنگ را الگو باشد.او كه همواره پاسدار حريم ولايت و مرزبان فرهنگ شيعه بود، در برابر انواع ناملايمات و مشكلات استقامت ورزيد و نام خود را در زمره مردان الهي و بندگان شايسته به ثبت رسانيد تا آنجا كه حضرت امام رضا عليهالسلام بارها بهشتي بودنش او را تضمين كرده(2) و امام جواد عليهالسلام مكرر بر او رحمت فرستاده است.(3) يونس بن عبدالرحمن در روزگاري پا به اين عالم خاكي نهاد كه هشام بن عبدالملك نهمين خليفه اموي (125 ـ 105) سايه شوم حكومت خود را بر فراز كشورهاي اسلامي گسترده بود و آخرين روزهاي زندگاني ننگين خويش را ميگذرانيد.يونس از آن روزي كه خود را شناخت با اشتياق كامل به آموختن معارف عاليه الهي همت گماشت او تشنه علم و حكمت بود و سعي ميكرد مشكلات علمي خود را با سؤال كردن حلّ كند او ميدانست كه اهل بيت پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم وارث علوم انبياء و اوليا هستند، به همين جهت براي كسب علم و معرفت به آنجا رو ميكرد از همان روزهاي جواني به دنبال اهلبيت عليهمالسلام بود. ميگويد: روزي در حرم مطهر پيامبر بزرگوار اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم امام صادق عليهالسلام را زيارت كردم امام مشغول نماز بود موفق نشدم سؤالات خويش را از آن حضرت پرسيده و جواب بگيرم.(4) يونس در مورد كوششهاي خويش در كسب علم و فضيلت چنين اظهار ميدارد: بيست سال سكوت كردم و بيست سال سؤال ميكردم و بعد از آن به سؤالات ديگران پاسخ داده و اظهارنظر ميكردم.(5)يونس در راه تحصيل علم به جايي رسيد كه امام هشتم عليهالسلام به شيعياني كه نميتوانستند به محضرش شرفياب شوند توصيه ميكرد كه به يونس بن عبدالرحمن مراجعه كنند گفتگويي كه بين امام و يكي از دوستانش رخ داده اين موضوع را واضحتر مينماياند.عبدالعزيز مهتدي نماينده حضرت امام رضا عليهالسلام در شهر قم بود ميگويد: روزي به حضرت عرض كردم: راه من دور است و هميشه نميتوانم به حضور شما برسم و مسائل و احكام را بپرسم مشكلات ديني خويش را از چه كسي جويا شوم؟ فرمود: از يونس بن عبدالرحمن(6).و اين اشاره امام عليهالسلام تأييد آشكار يونس ميباشد كه مقام و موقعيت علمي و معنوي او را بيان ميكند البته يونس در مقام يك فقيه معمولي نبوده، بلكه مورد عنايت و لطف خاص پيشوايان معصوم عليهمالسلام بوده تا آنجا كه از هر فرصتي براي تأييد، تشويق و قوت قلب و همچنين كوشش در رفع اتهام و مباحثات علمي او دريغ نميكردند.محمد بن عيسي ميگويد: از امام ابوالحسن الرضا عليهالسلام پرسيدم: فدايت شوم! من هميشه نميتوانم به ديدار شما بيايم و مسائل و احكام دينم را فرا بگيرم آيا يونس بن عبدالرحمن مورد اعتماد شماست؟ آيا ميتوانم مسائل دينم را از او ياد بگيرم؟ فرمود: بلي.(7)امام موسي بن جعفر عليهالسلام دنباله نهضت علمي فرهنگي پدر بزرگوارش را پيگيري كرد. داود بن قاسم ميگويد: به امام جواد عليهالسلام گفتم: نظر شما در مورد يونس چيست؟ فرمود: كدام يونس را ميگويي؟ گفتم: يونس بن عبدالرحمن. فرمود: خدا او را رحمت كند ما روش او را دوست داريم.(8)فضل بن شاذان فقيه، متكلم و محدّث سرشناس و از دوستان برجسته امام جواد عليهالسلام كه بنا به اقرار خويش پنجاه سال در مكتب ولايت و امامت تحصيل علم كرده است در مورد يونس چنين ميگويد: در عالم اسلام (غير از چهارده معصوم عليهمالسلام ) مردي فقيهتر از سلمان فارسي ظهور نكرده است و بعد از او شخصي فقيهتر از يونس بن عبدالرحمن نيست.(9)يونس و گروه واقفيه
هنگامي كه امام هفتم حضرت كاظم عليهالسلام در سال 183 به دست هارونالرشيد پنجمين خليفه ستمگر عباسي (193 ـ 170) به شهادت رسيد مسؤوليت الهي امامت و رهبري و هدايت جامعه اسلامي به عهده فرزند بزرگوار او حضرت امام ابوالحسن علي بن موسي عليهالسلام واگذار گرديد، در حالي كه حضرت كاظم عليهالسلام مكرّر به امامت امام هشتم حضرت رضا عليهالسلام تصريح كرده بود امّا گروهي از سودجويان با نيّتهاي مادّي و انگيزههاي واهي امامت امام هشتم را منكر شده بودند در برابر اعتراض ديگران اين جمله را تكرار ميكردند: «امام كاظم عليهالسلام همان «مهدي موعود» است، او نمرده، بلكه زنده است و آخرين امام ميباشد». آنها در امام هفتم متوقف شدند و به همين مناسبت «واقفيه» لقب گرفتند. آنها وقتي وجود گهربار حضرت رضا عليهالسلام و مطرح شدن امامت آن بزرگوار را مخالف مقاصد شوم خويش ديدند، در امامت او در بين مردم ايجاد شبهه و ترديد كرد و در ميان شيعيان به شايعه پراكني مشغول شدند.البته شرايط نامساعد آن زمان به آنها ياري كرد زيرا امام هفتم در حالي به شهادت رسيد كه زمامدار خودسر و مستبد عباسي امام را از دسترس شيعيان خارج كرده و در اوج خفقان در زندانهاي مختلف حبس كرده و به شهادت رسانده بود و از سوي ديگر فرزند آن بزرگوار هم به دور از آن حضرت و در مدينه زندگي ميكرد. به همين جهت دسترسي شيعيان به هر دو امام مشكل شده و مطلع شدن از مسائل امامت كار دشواري بود و گروه واقفيه از اين موقعيت استفاده كرده و اهداف خويش را عملي ميكردند.انگيزه پيدايش واقفيّه
سران واقفيه از وكلاء و نمايندگان حضرت كاظم عليهالسلام بودند و اموال بيشماري در دست داشتند براي تصاحب اين اموال منكر شهادت امام هفتم عليهالسلام و امامت امام رضا عليهالسلام شدند و براي رسيدن به منظور شوم خويش دست به اقدامات مختلفي زدند اينها در واقع عالمان بيعمل و انسانهايي شيطان صفت بودند كه دين خود را به دنيا فروخته و با اين عمل گروهي را فريفته و از صراط مستقيم ولايت منحرف كردند، لذا مشمول آيه شريفه «اُولئِكَ الَّذينَ اشْتَروا الْحَيوةَ الدُّنيا بِالاخِرَةِ فَلا يُخَفّفُ عَنْهُمُ الْعَذابَ وَلا هُمْ يَنْصُرُون» «آنان كساني هستند كه زندگاني دو روزه دنيا را خريده و ملك ابدي آخرت را فروختند و در عالم آخرت از عذاب آنها كاسته نخواهد شد و هيچ كس آنان را ياري نخواهد كرد».(10)امام رضا عليهالسلام بارها بهشتي بودنش را تضمين كرده و امام جواد عليهالسلام مكرر بر او رحمت فرستاده است.آنان نقشه كشيدند كه نور خدا را خاموش كنند امّا خداوند متعال نور خويش را بوسيله ياران برجسته امام كاظم عليهالسلام بر جهانيان آشكار كرد شيعيان مخلص، با آگاهي و بينش عميق در برابر انحرافات اين گروه ايستادگي كردند و با ارادهاي آهنين كه سزاوار مردان حقجو و بلندنظر ميباشد امامت هشتمين ستاره آسمان فضيلت را به جهانيان اثبات كردند.يونس بن عبدالرحمن يكي از پيشتازان مبارزه بر عليه واقفيه ميباشد يونس از همان روز شهادت امام هفتم عليهالسلام براي حمايت از حجت خدا بپاخاست، او با ژرفنگري بر مسأله امامت و رهبري و اصرار به امامت حضرت رضا عليهالسلام عرصه را بر سران واقفيه تنگ كرد. روزي در مجلس عيسي نشسته بود كه خبر شهادت امام هفتم را آوردند با قاطعيت تمام خطاب به حضّار مجلس چنين گفت: «اي اهل مجلس بدانيد امروز بين من و خدايم امامي نيست مگر علي بن موسي عليهالسلام كه او امام بحق من است.»(11)مرزبان شجاع فرهنگ شيعه بعد از احساس خطر مصمم شد با مخالفين شديدا مقابله كند، او كه در آشفته بازار آن روز ملجأ و پناهگاه شيعيان محسوب ميشد اعتقادات خود را علنا مطرح كرده، ضرورت تداوم امامت براي رهبري جامعه را گوشزد ميكرد و با اطمينان خاطر و ايماني راسخ و با قلبي سرشار از محبت اهلبيت، امامت حضرت رضا عليهالسلام را تبليغ ميكرد.وقتي رهبران دنيادوست واقفيه او را سدّي محكم در برابر خواستههاي شيطاني خويش ديدند به فكر فريفتن او افتادند و مبلغ قابل توجهي رشوه به او پيشنهاد كردند.پيشنهاد رشوه و جواب ردّ يونس
وي چنين ميگويد: هنگامي كه امام هفتم به شهادت رسيد هر يك از نمايندگان و وكلايش مبالغ كلاني از بيتالمال را در دسترس داشتند و اين علت انكار امامت حضرت رضا عليهالسلام بود. مثلاً «زياد قندي» مبلغ هفتاد هزار دينار و علي بن حمزه «يكي ديگر از نمايندگان امام عليهالسلام » سي هزار دينار در اختيار داشت و جاذبه اين پولها چشم حقيقي آنان را بسته بود من وقتي اين حقيقت را فهميدم و واقعيت مسأله را درك كردم، در عالم اسلام (غير از چهاردهم معصوم:) مردي فقيهتر از سلمان فارسي ظهور نكرده است و بعد از او شخصي فقيهتر از يونس بن عبدالرحمن نيست.آنچه را كه فهميده بودم بيپروا به مردم گفتم و آنان را به پذيرش امامت حضرت رضا عليهالسلام تشويق و تبليغ كردم. آنان به من پيغام فرستادند كه: چرا امامت علي بن موسي را تبليغ ميكني؟ اگر مقصود از اين كار منافع دنيوي است ما تو را بينياز ميكنيم (ما ميدانيم كه تو به پول نياز داري) و مبلغ ده هزار دينار پيشنهاد كردند كه در صورت سكوت به من بپردازند در جواب آنان گفتم: «مگر ما از امام صادق عليهالسلام روايت نميكنيم كه هر زمان بدعتها در دين آشكار شود عالم بايد علم خود را ظاهر كند و الاّ نور ايمان از قلب او گرفته ميشود» بعد نظر خود را چنين بيان كرد: «من هرگز و در هيچ زمان از جهاد در راه خدا فروگذاري نخواهم كرد.»بعد از اين گفتگو، آنها وقتي نيت و تصميم من را فهميدند با من دشمني و عداوت آغاز كردند.(12)يونس در معرض اتهام
شاگرد باوفاي امام كاظم عليهالسلام علاوه بر آگاهي نسبت به علوم حديث، فقه و تفسير، متكلم زبردستي بود و اعتقادات خود را بيپرده و بيپروا با مردم مطرح ميكرد و حتي بحثهاي عقلي و مسائل اعتقادي و كلامي را، آنطوري كه از امام خويش آموخته بود بيان ميكرد، بدين جهت افراد مغرض و مخالفين او اينها را بهانه قرار داده و نسبتهاي ناروا به او ميدادند. حتي يك بار از امام هفتم در خواست كردند كه امام تكليف آنها را معيّن كند كه مردم از دادن زكات به شاگردان يونس خودداري كنند يا نه؟امام عليهالسلام در جواب آنان فرمود: «به آنان زكات بدهيد زيرا يونس اول كسي است كه به دعوت (پسرم) علي لبيك خواهد گفت.»(13)«براي رفع اتهام امام هفتم عليهالسلام او را توصيه به مدارا ميكرد و به آرامش دعوت مينمود: ميگويد: روزي امام هفتم عليهالسلام به من فرمود: يونس! مباحثات دقيق علمي را از عوامالناس پنهان كن تا موجب اعتراض و يا اضلال آنان نشود زيرا سخنان تو براي آنان سنگين است گفتم: آنها به من زنديق* ميگويند: فرمود: يونس اگر در دست تو لؤلؤ باشد و مردم بگويند سنگريزه است آيا ضرري براي تو دارد؟ و يا اگر در دست تو سنگريزه باشد و مردم بگويند لؤلؤ است آيا نفعي براي تو دارد؟»(14) يعني با زنديق گفتن آنان تو كافر نميشوي. يك بار ديگر در حضور ابوجعفر بصري كه شخص فاضل و مورد اعتماد است به امام رضا عليهالسلام شكايت برد، امام فرمود: با مردم نادان مدارا كن عقل آنها به سطح معلومات و عمق ايمان تو نميرسد.ترور شخصيت حتي در حضور امام عليهالسلام چنانكه اشاره شد فقيه فرهنگبان شيعه در دفاع از ولايت و مكتب امامت از هيچ فرصتي دريغ نميورزيد او هميشه از حريم ولايت پاسداري ميكرد و از آنجا كه انسانهاي وارسته و شايسته، هدف تهمت نااهلان و انسانهاي شيطان صفت قرار ميگيرند او هم از اين قاعده مستثني نبود.يونس روزي در مجلس سرور خويش حضرت ابوالحسن الرضا عليهالسلام نشسته بود و از آن امام همام كمال استفاده را ميبرد. در اين حال جمعي از اهالي بصره به حضور امام آمدند حضرت به يونس اشاره كرد كه در پشت پرده پنهان شود و اضافه فرمود: تا من نگفتهام از جاي خود تكان نخور، آنها آمدند و نشستند و در لابلاي سخنان خويش هر چه ميتوانستند بر عليه يونس سخنان ناروا نسبت دادند امام همچنان ساكت نشسته و سرش را به زير انداخته و به زمين نگاه ميكرد و اصلاً حرفي نميزد، تا اين كه سخنان آنان تمام شد و آنان از مجلس امام عليهالسلام بيرون رفتند. حضرت رضا عليهالسلام به يونس فرمود: بيا بيرون! يونس از پس پرده آمد و در محضر امام رضا عليهالسلام (مثل بچهاي كه در بغل مادرش گريه ميكند) شروع به گريستن و ناليدن كرد و با حالتي گريان چنين گفت: مولاي من! جانم فداي تو باد آيا من تقصيري غير از تبليغ امامت و ولايت شما دارم؟ آيا جرم من غير از دفاع از ولايت و تشيع چيز ديگري است؟ قربانت گردم ميبينيد اين مردم جاهل با من چه ميكنند؟ مشاهده فرموديد در حق من چه سخنهاي زشت و ناروا بيان كردند؟ امام او را دلداري داده و تفقد فرمود.بعد به او گفت: «يونس! ناراحت نباش! گفتار مردم چه ضرري به حال تو دارد؟ در حالي كه ما از تو راضي و خشنود هستيم، وقتي كه امام زمانت از تو راضي است مردم هر چه ميخواهند بگويند.» امام در آخر سخنش همان كلام پدر بزرگوارش را تكرار كرده و در حالي كه راه و روش او را تأييد ميكرد و به او قوت قلب ميداد چنين فرمود: اگر در دست تو درّ گرانمايهاي باشد و مردم بگويند آن پشيزي بيش نيست يا اين كه در دست تو چيز بيارزشي باشد و مردم بگويند آن درّ است آيا گفتار مردم در آنچه كه به دست داري تأثير ميكند؟ گفت: نه.فرمود: يونس تو هم همينطور هستي در صورتي كه تو در راه درست و صراط مستقيم حركت ميكني و امام تو از تو خشنود است گفتار و پندار مردم در حال تو هيچ تأثيري ندارد.(15)رهبران دنيادوست واقفيه او را سدّي محكم در برابر خواستههاي شيطاني خويش ديدند به فكر فريفتن او افتادند.فضائل اخلاقيروزي به او گفتند: عدهاي پشت سر تو بدگويي ميكنند و به تو اهانت كرده و اعتقادات تو را تخطئه ميكنند. يونس در جواب گفت: هر يك از آنها كه ذرّهاي از ولايت مولايم علي عليهالسلام در قلبش نهفته است هر چه گفته باشد به احترام آقايم علي عليهالسلام او را بخشيده و حلال ميكنم.(16)سفرهاي حجّ
وي در مسند تدريس شاگردان مهمّي تربيت ميكرد و تأليفات متعددي در زمينههاي مختلف مينگاشت، 54 بار به حج تمتّع و 45 دفعه به عمره مشرف شد(17) و در اين سفرها هم توشه معنوي براي خود كسب ميكرد و هم با مردم سخن گفته، پرسشهاي آنان را پاسخ ميداد و دوستداران اهل بيت را راهنمايي ميكرد.نظر دانشمندانشيخ طوسي ميفرمايد: يونس بن عبدالرحمن از ياران نزديك امام رضا عليهالسلام و مورد اعتماد من ميباشد.(18)علامه حلّي ميگويد: ابو محمّد يكي از چهرههاي درخشان عالم تشيع است.(19) او پيش امام رضا عليهالسلام از موقعيت خاصي برخوردار بود.ابن نديم مينويسد: يونس از اصحاب موسي بن جعفر عليهالسلام است، او علاّمه زمانه بود و كتابهاي متعدّدي پيرامون مباني و معارف شيعه نگاشته است.(20)فضل بن شاذان در مورد عظمت علمي و معنوي او ميگويد: من از امام رضا عليهالسلام شنيدم كه ميفرمود: «يونس بن عبدالرحمن سلمانِ فارسيِ روزگارِ خويش بود.»(21)آثار علمي ـ فرهنگي
وي در پرتو مكتب اهل بيت عليهمالسلام به درجات مهم علمي و در فقه به مرحلهاي رسيد كه امام هشتم عليهالسلام شيعيان را در احكام شرعي به او ارجاع ميداد چنانكه قبلاً در روايت عبدالعزيز گذشت. در اثر زهد و تقوي آن حضرت، او را سلمان زمان خطاب فرمود. يونس همانند محمد بن ابيعمير، حسن بن محبوب و ديگران در ميان شاگردان پيشواي هفتم و هشتم از جمله فقهاي بزرگ است كه عموم دانشمندان شيعه، مقام علمي و فقهي آنان را تصديق نموده و رواياتشان را بدون ترديد ميپذيرند.(22)يونس بيش از سي جلد كتاب در موضوعات مختلف اسلامي نوشته است بعضي از آنان به نظر امام جواد عليهالسلام و همچنين خدمت امام عسكري عليهالسلام عرضه شده و مورد تأييد قرار گرفته است.يونس بيش از سي جلد كتاب در موضوعات مختلف اسلامي نوشته است بعضي از آنان به نظر امام جواد عليهالسلام و همچنين خدمت امام عسكري عليهالسلام عرضه شده و مورد تأييد قرار گرفته است.ابوهاشم جعفري كتاب «يوم و ليله» را كه يونس بن عبدالرحمن نوشته بود به رؤيت امام عسكري عليهالسلام رسانيد و نظر آن حضرت را در موردش جويا شد امام تمام كتاب را از اول تا آخر ملاحظه فرمود بعد نظر خويش را چنين بيان كرد: اين مطابق دين من و دين پدرانم ميباشد همه مطالب كتاب صحيح است(23) بعد او را دعا كرده، گفت: خداوند در مقابل هر حرف اين كتاب يك نوري در روز قيامت به او عنايت كند.(24)كلام امام جواد عليهالسلام احمد بن ابيخلف ميگويد: در بستر بيماري افتاده بودم كه امام نهم حضرت جواد الائمه عليهالسلام به عيادت من آمد در اثناء ملاقات، متوجه شدم كه امام كتاب يونس بن عبدالرحمن را مطالعه ميكند و دقت كردم امام آن را از اول تا آخر بررسي ميكند و ميگويد: خداوند يونس را رحمت كند و اين جمله را بارها تكرار كرد.(25)رجال نجاسي بيش از سي جلد از تأليفات او را نام ميبرد كه ميتوان مهمترين آنها را در موضوعات زير خلاصه كرد: تفسير قرآن، امامت، احكام حج، فقه، مزارعه، عبادات، معاملات، رد بر غُلات، اخلاق، زكات، مجازاتهاي اسلامي، رساله پرسش و پاسخ، مسائل ازدواج و طلاق و غيره.(26)شايان ذكر است كه يونس علاوه بر كتابهاي فوق در حدود 263 حديث با واسطه و بدون واسطه از ائمه اطهار عليهمالسلام نقل كرده است(27) كه همه آنها مورد توجّه دانشمندان حديث شناس قرار گرفته است.امانتداري در نقل حديث
در نقل احاديث خيلي محتاط و تيزبين بود و بر اساس دستورات ائمه اطهار عليهمالسلام مادامي كه به صحت حديث مطمئن نميشد آن را به ديگران نميگفت، تا آنجا كه روزي يكي از شيعيان به وي اعتراض كرد و گفت: تو چرا در نقل حديث سختگيري ميكني، چرا احاديث بسياري از محدّثان ديگر را قبول نداري؟او در پاسخ چنين گفت: هشام بن حكم از قول امام صادق عليهالسلام به من چنين نقل كرد: «حديثهايي كه از قول ما ميشنويد و از قول ما نقل ميكنند همه را نپذيريد، بلكه احاديثي را بپذيريد كه مطابق و موافق قرآن و سنت پيامبر باشد، و يا يكي از احاديث قبلي ما به درستي آن دلالت كند زيرا مغيرة بن سعيد احاديث مجعولي را در كتب پدرم داخل كرده است، از نافرماني خدا بترسيد و احاديثي كه با سخن پروردگار عالم و سنت پيامبر مخالف باشد به عنوان احاديث ما نپذيريد چون كه ما هر وقت حديثي را بيان ميكنيم، خدا چنين گفته و پيامبر چنان گفته است.»(28)عاقبت كار يونس
او پس از عمري تلاش و مجاهدت در راه گسترش آيين محمدي و مذهب جعفري و استفاده از محضر پر فيض پيشوايان بزرگ دين در حالي كه در زمان زندگي چهار امام معصوم عليهمالسلام زيسته بود در سال 208 در شهر پيامبر اسلام «مدينة الرسول» بدرود حيات گفت.حضرت رضا عليهالسلام در مورد وفات او چنين فرمود: عاقبت كار يونس را بنگريد خداوند متعال او را در كنار رسول گرامياش قبض روح كرد.(29) درود خداوند بر روانش باد.(9) همان، ص377.
(27) معجم رجال الحديث، ج20، ص218.
(5) همان.
(28) امام هفتم عليهالسلام پيشواي آزاده، ص209.
(18) رجال شيخ طوسي، ص394.
(25) اعيان الشيعه، ج10، ص327.
(2) رجال علاّمه حلّي، ص184.
(19) رجال علامه حلي. ص184.
(8) اعيان الشيعه، ج10، ص328.
* كسي كه در باطن كافر باشد و تظاهر به ايمان كند.
(14) معجم رجال الحديث، ج20، ص204.
(7) معجم رجال الحديث، ج20، ص206.
(26) رجال نجاشي، ص311.
(29) معجم رجال الحديث، ج 20، ص202.
(10) سوره بقره، آيه 86.
(1) سيره پيشوايان، ص414.
(11) اعيان الشيعه، ج10، ص328.
(6) رجال نجاشي، ص311.
(3) معجم رجال الحديث، ج20، ص201.
(16) منتهي الامال، ج2، ص254.
(23) اعيان الشيعه، همان، ج8.
(24) منتهي الآمال، ج 2.
(22) كلّيات في علم الرجال، ص169.
(13) همان، ج25.
(15) اعيان الشيعه، ج10، ص328.
(21) اعيان الشيعه، ج 10.
(12) همان.
(20) فهرست ابن نديم ـ فقهاء شيعه.
(17) همان.
(4) منتهي الآمال، ج2، ص254.