محمدمهدي عارفي ـ عبدالرحيم حجّتي كوثر: با تشكر از حضرت استاد كه گفتگو با مجله ما را پذيرفتيد. لطفا شمهاي از دوران تحصيلي و تأليفات خودتان را بفرماييد.* بسم اللّه الرحمن الرحيم. تشكر ميكنم از حسن نظر شما كه بنده را شايسته ديديد تا دقايقي از وقت گرانبهايتان را بگيرم.پدرم من مرحوم آقا شيخ ابوالحسن فقيهي مدرس مدرسه جانيخان بود كه اين مدرسه قبل از تشكيل حوزه علميه قم توسط مرحوم آيتاللّه حائري، داير بود و بسياري از علماي قم از اين مدرسه برخاستهاند، مدرسه موقوفاتي هم داشت و دارد كه از درآمد آن كمكي هم به طلاب ميشد. پدرم مدرس دوره سطح بودند.من تحصيل را از مكتبخانه شروع كردم. بعد خدمت پدرم در همان مدرسه مقدمات را كه آن وقت معمول بود فرا گرفتم سپس تا پايان سطح نيز خدمت پدر و عمويم كه او نيز از مدرسين همان مدرسه بود به تحصيلات حوزوي ادامه دادم. در سال 1305 كه 19 ـ 18 ساله بودم با اجازه پدرم براي ثبت نام در دانشكده معقول و منقول راهي تهران شدم.علت اينكه به آن دانشكده رفتم، اولاً آن دانشكده بسيار پربار بود، بهترين اساتيد آنجا تدريس ميكردند، ديگر اينكه ديپلم نميخواست تنها امتحان ورودي داشت. چون در آن موقع دبيرستان كاملي نبود و تا چند سال بعد هم كسي در آن ديپلم نگرفت و كمك خرجي و حجره هم ميدادند كه اين براي من كه نه خودم امكاناتي داشتم و نه پدرم بضاعتي داشت كه به من كمك كند بسيار مغتنم بود.در سال دوم تحصيل در دانشكده بوديم كه پيشنهاد شد هر كس مايل است به كار دبيري بپردازد بايد در علوم تربيتي دانشسراي عالي هم شركت كند. يك سال هم آنجا شركت كردم. در سال 20 ـ 1319 پس از پايان دوره دانشكده به عنوان دبير به قم اعزام شدم و تا سال 1350 در قم دروس فقه، تاريخ، ادبيات فارسي و عربي را تدريس ميكردم. در سال 1350 آقاي علامه كرباسچيان مؤسس و چند تن از امناء مدرسه علوي تهران به قم آمدند و از من براي تدريس در آن مدرسه دعوت كردند كه پذيرفتم و تا سال 58 حدود هشت سال در آنجا تدريس ميكردم و در سال 58 به دبيرستان نيكان رفتم كه آن هم از نظر درسي همانند مدرسه علوي درس سطح بالايي بود، سيزده سال هم در آنجا تدريس كردم و بعد هم تدريس را كنار گذاشتم و به قم برگشتم.و اما در باره تأليفاتي كه دارم بايد بگويم من از همان ابتدا به نوشتن علاقه داشتم گاه گاه چيزهايي مينوشتم و در برخي روزنامهها چاپ ميشد. از جمله سلسله مقالاتي در باره تاريخ و عقايد وهابيان كه در روزنامه معروف آن زمان به نام «استوار» چاپ ميشد. علت آن هم اين بود كه در سال 1322 وهابيان در مكه معظمه سر يك زائر ايراني را به نام حاج ابوطالب به اتهام واهي قطع كردند. در آن موقع از عقايد وهابيان كسي چندان اطلاعي نداشت، كتابي هم در اين باره نبود و يا كم بود و چون من تاريخ تدريس ميكردم از من زياد سؤال ميشد كه اينان كي هستند و چه ميگويند؟ من هم با مدارك و منابع اندكي كه بود شروع به نوشتن آن سلسله مقالات كردم و به ريشهيابي اين فرقه و عقايدشان پرداختم. و كتاب كوچكي جزوه مانند در حدود هشتاد صفحه شد و مرحوم آيتاللّه نجفي مرعشي هم لطف كردند يك صفحه به زبان عربي مقدمهاي بر آن نوشتند اين اولين اثر من بود كه به صورت كتاب چاپ شد. و اين موضوع انگيزهاي شد كه در باره وهابيان تحقيق را ادامه دهم لذا در سال 1352 با جمعآوري مدارك زيادي در باره فرقه وهابي و عقايدشان و به خصوص كتابهاي ابنتيميه و كتابهاي محمد بنعبدالوهاب و ديگر آثار وهابيها كتابي را به نام «وهابيان» چاپ كردم.تأليف ديگرم كتابي است درباره «قواعد املاء و انشاء» كه در سال 1330 به پيشنهاد عدهاي از معلمان و دبيران نوشتم. پس از تأسيس مدرسه دين و دانش توسط آيتاللّه شهيد دكتر بهشتي تدريس جغرافياي كشورهاي اسلامي و تاريخ اسلام به من واگذار شد اين دو ماده درسي نخستين بار بود كه در دبيرستان تدريس ميشد. لذا من اول مطالب را تقرير ميكردم بعد خلاصه آن را براي دانشآموزان ميگفتم و آنها مينوشتند بعد اين نوشتههايم به صورت كتابي چاپ شد.در زمان آيتاللّه بروجردي(ره) به دستور ايشان متن رساله عمليه را به صورتي ساده به كمك آقاي علامه كرباسچيان كه از اصحاب ايشان بود نوشتم.توحيد مفضل را ترجمه كردم و به ضميمه بقيه اصول دين به نام «راه خداشناسي» چاپ شد و بارها تجديد چاپ گرديد.عهدنامه مالكاشتر را نيز ترجمه كردم. همچنين در سال 1346 سفرنامه حج نوشتم و به نام «حج آن طور كه من رفتم» و در همين سال دستور زبان فارسي را نيز چاپ كردم.در سال 47 كتاب فرمانروايي عضدالدوله ديلمي را نوشتم و بعد عدهاي نامه نوشتند كه همه آل بويه به جهان تشيع خدمت كردهاند چرا تنهاعضدالدوله را انتخاب كردهاي؟ از اينروي در صدد كتابي در باره آل بويه برآمدم، يازده سال طول كشيد تا كتابي به نام تاريخ آل بويه متجاوز از نهصد صفحه نوشتم كه مكرر به چاپ رسيده است.در سال 50 تاريخ جامع قم را نوشتم به ترتيب: مذهبي، اجتماعي و علمي كه قسمت مذهبي آن چاپ و ناياب شده و اكنون در صدد تجديد چاپ آن هستم.و آخرين اثري كه از من چاپ شده است ترجمهاي است از كتاب شريف نهجالبلاغه.كوثر: خود حضرتعالي كدام يك از آثارتان را بهتر ميپسنديد؟* ديگران بايد نظر بدهند.كوثر: به هر حال آن اثري كه خودتان بيشتر از آن راضي هستيد كدام است؟* همان «ترجمه نهجالبلاغه»، بعد هم كتاب «تاريخ آل بويه» و نيز كتاب «وهابيان».كوثر: در آستانه سالگرد شهادت شهيد مظلوم آيتاللّه دكتر بهشتي هستيم. حضرتعالي كه از دوستان ايشان هستيد و چند سالي همكار ايشان در فعاليتهاي فرهنگي بودهايد لطفا براي ما از ابتداي آشناييتان با ايشان بفرماييد.* در يكي از روزهاي پاييز سال 1328 يا 1329 در دبيرستان حكيم نظامي (امام صادق(ع)) كه در آن وقت مسؤوليت آن رابرعهده داشتم در ساعت تنفس در اتاق مخصوص دبيران نشسته بوديم كه ديدم جواني با قامت نسبتا بلند باوقاري تام و شخصيتي كه جلب احترام همگان را ميكرد وارد دبيرستان شد. جلو رفتم و از ايشان خواستم به جمع دبيران بيايند. بعد از تعارفات معلوم شد ايشان به عنوان دبير زبان انگليسي به اين دبيرستان آمدهاند. اين مسأله باعث تعجب حاضران شد زيرا تا آن وقت دبيران معمم فقط عربي و شرعيات تدريس ميكردند و شگفتآور بود كه يك روحاني تدريس زبان انگليسي آن هم در كلاسهاي آخر دبيرستان را به عهده بگيرد. البته اين موضوع تا آنجا كه من ميدانم يك استثناء داشت و آن دوست ديگر ما مرحوم آقا شيخ محمد محققي بود كه چند سال قبل از آمدن مرحوم بهشتي در مدارس ملي قم فيزيك و رياضيات درس ميگفت تا اينكه از طرف آيتاللّه بروجردي براي نظارت در بناي مسجد هامبورك به آلمان رفت در هر حال از لحظه ورود شهيد دكتر بهشتي به آن دبيرستان تا زماني كه از قم رفتند و بهتر بگويم تبعيد شدند كه حدود 13 سال طول كشيد من افتخار دوستي و همنشيني با ايشان را داشتم.كوثر: در باره مدرسه دين و دانش و چگونگي همكاريتان با شهيد دكتر بهشتي بفرماييد.* آمدن ايشان به دبيرستان حكيم نظامي و تدريس زبان انگليسي به نظر من بيشتر براي آشنايي با روحيه دانشآموزان بود جهت زمينهسازي تأسيس دبيرستاني كه مورد نظر ايشان بود چون در آن زمان در مدارس به مسائل ديني اهميتي داده نميشد. لذا بعد از يكي دو سال در نظر گرفتند دبيرستاني تأسيس كنند كه علاوه بر مواد درسي متعارف، معارف ديني با روش صحيح، تاريخ اسلام و جغرافياي كشورهاي اسلامي جزء مواد درسي آن قرار گيرد. از تعدادي دبيران دعوت كردند از جمله حقير، جلسهاي تشكيل شد كه آيتاللّه حاج شيخ مرتضي حائري هم بودند. در آنجا اساس مدرسه را پايهگذاري كرديم. خود ايشان مديريت آن را به عهده گرفتند و بنا شد تاريخ اسلام و جغرافياي كشورهاي اسلامي را هم كه براي نخستين بار در دبيرستاني تدريس ميشد من به عهده بگيرم. ابتدا خانهاي را در كوچه آيتاللّه نجفي مرعشي كه دو سه اتاق داشت اجاره كردند بعد هم اين جاي فعلي را يكي از افراد خير بنا كرد.كوثر: چه كساني غير از شما در اين كار فرهنگي ايشان را كمك كردند.* آيتاللّه شهيد مفتح، آقاي حائري تهراني و چند تن ديگر از دبيران معروف قم از قبيل مرحوم رضا جزي و آقاي مرتضي جوادي.كوثر: در باره هدف ايشان از تأسيس دبيرستان دين و دانش توضيح بيشري بفرماييد.* در جلسهاي كه براي مشورت در باره تأسيس دبيرستان تشكسل شده بود سخن در اين بود كه در اين دبيرستان از همان ابتدا براي هر شش درس ثبت نام نماييم. يازده سال طول كشيد تا كتابي به نام تاريخ آل بويه متجاوز از نهصد صفحه نوشتم كه مكرر به چاپ رسيده است.ايشان مخالفت كردند و فرمودند كه ما ميخواهيم شاگردان را از پايه با خوي و روش اسلامي تربيت كنيم و براي اين منظور شاگرداني كه چند سال در محيطهاي ديگر و بر خلاف روش ما بارآمدهاند مناسب نيستند بنابراين بهتر است از كلاس اول يا دوم دبيرستان شروع كنيم. و اين از لحاظ فرهنگي بسيار منطقي و درست بود. از جنبههاي علمي هم محصلان اين دبيرستان موفق بودند مثلاً دانشآموزاني كه در اولين دوره به گرفتن ديپلم رياضي و طبيعي نايل آمدند همهشان در كنكور قبول شدند و امروز عدهاي از بهترين اطباء و مهندسان و استادان كشور، محصول همان مدرسه دين و دانش هستند.كوثر: از ديگر فعاليتهاي فرهنگي يا سياسي ايشان چنانچه خاطرهاي داريد بفرماييد.* يكي از كارهاي مهم ايشان كه در جهت نزديك كردن حوزه به دانشگاه انجام دادند جلسات هفتگي بود كه در سال 40 يا 41 در مسجد رضوي در خيابان باجك صبحهاي جمعه برگزار ميشد. مسؤوليت اين جلسه را خود ايشان داشتند صبح هر جمعه عده زيادي از دانشجوبان همراه با استادانشان براي شركت در اين جلسه از تهران به قم ميآمدند. جمع كثيري از طلاب جوان و حتي گروه زيادي از مردم عادي در اين جلسه حاضر ميشدند به طوري كه تمام مسجد و بالكنها و خيابان جلوي مسجد مملو از جمعيت ميشد. در اين جلسات ابتدا خود مقدمتا صحبت ميكردند و بعد يك نفر از اساتيد در موضوعي مشخص حدود دو ساعت سخن ميگفت كه انصافا جلسه پربار و با بركتي بود تا روزي كه نوبت سخنراني استاد شهيد مطهري شده بود سازمان امنيت جلسه را بهم زد و از آن به بعد آيتاللّه بهشتي به تهران رفت و تا جايي كه من به ياد دارم تا پيش از انقلاب ديگر به قم نيامد و به احتمال قوي رفتن ايشان از قم، تبعيد بود نه اختياري.كوثر: جنابعالي هم در آن جلسات برنامه سخنراني داشتيد.* بله، من هم به پيشنهاد ايشان دو بار سخن گفتم. بار اول با اين عنوان كه ميان دانشجوي قديم و جديد تفاوتي نيست و ديگري به عنوان امتيازات مذهب تشيع.كوثر: با توجه به مدت زيادي كه با ايشان بودهايد لطفا از ويژگيهاي اخلاقي ايشان بفرماييد.* در مدت سيزده يا چهارده سالي كه در قم بودند و چند سال همسايه ديوار به ديوار بوديم، آمد و رفت داشتيم، يك خطا و سخني بر خلاف ادب دين و دنيا از ايشان نديده و نشنيدم. تقوا را به طور كامل رعايت ميكردند. در سخن گفتن ايشان منطق و انصاف حاكم بود نه احساسات و نظرات شخصي. در سالهايي كه دبيرستان دين و دانش را اداره ميكردند در راهنمايي دانشآموزان منطق به كار ميرفت نه خشونت. برخورد با افراد بسيار خوب، شناختن هر كس به جاي خود و با هر كس به فراخور حال او سخن گفتن و خلاصه رعايت ادب زندگي به طور كامل، از ويژگيهاي اخلاقي و رفتاري اين شهيد بزرگوار بود. اين را كه من ميگويم درايت است نه روايت. مدت 13 سال با ايشان تماس و معاشرت داشتم و مسلما صفات ممتاز ايشان بيش از اينهاست كه گفته ميشود.يكي از كارهاي مهم ايشان كه در جهت نزديك كردن حوزه به دانشگاه انجام دادند جلسات هفتگي بود كه در سال 40 يا 41 در مسجد رضوي در خيابان باجك صبحهاي جمعه برگزار ميشد.كوثر: كساني كه با ايشان مدتي همكاري داشتهاند، مديريت قوي ايشان را ستودهاند آيا شما نيز بر همين باوريد؟* در تمام مدتي كه ايشان مديريت دبيرستان دين و دانش را به عهده داشتند و من در آنجا تدريس ميكردم و از نزديك طرز كار ايشان را ميديدم در يك كلمه ميگويم كه درمدت پنجاه سال كه در قم و تهران تدريس كردهام چنين مديريتي قوي و منطقي و مؤثر نديدهام.كوثر: ايشان به چه زبانهايي آشنايي داشتند؟* ايشان در قم كه بودند به زبان عربي و انگليسي تسلط داشتند پس از رفتن به هامبورگ و مراجعت به ايران كه گويا چهار سال طول كشيد شنيدم به زبانهاي آلماني و فرانسوي هم آشنايي كامل پيدا كرده بودند.كوثر: چه شد كه ايشان مدتي به آلمان رفتند. در اين مورد توضيح بفرماييد.* در زمان آيتاللّه بروجردي تجار مقيم هامبورگ كه يك شهر تجاري است آمدند خدمت ايشان و اظهار داشتند كه ميخواهيم آنجا مسجدي بسازيم نياز به يك راهنما و مبلغ داريم ايشان آقاي شيخ محمد محققي را كه مرد وارستهاي بود و در دبيرستانهاي ملي قم تدريس ميكرد فرستادند. در هامبورگ مسجدي ساختند به اقامه جماعت و تبليغ پرداختند و تا سال 1344 آنجا بودند. وقتي به قم آمدند چون با هم دوست بوديم به ديدنشان رفتم و پرسيدم چرا برگشتيد؟ گفت ميخواستم محل دفنم قم باشد. اتفاقا طولي نكشيد كه فوت كرد و بعد از ايشان آيتاللّه دكتر بهشتي از طرف آيتاللّه سيد احمد خوانساري به آلمان رفتند و به جاي مرحوم محققي به امامت جماعت و تبليغ پرداختند و تا سال 1348 آنجا بودند و اتفاقا در سال اولي كه من به حج مشرف شدم در فرودگاه مدينه كه آن زمان حاجيان ابتدا به فرودگاه مدينه ميرفتند ايشان را آنجا زيارت كردم كه از آلمان به همراه همسرشان براي زيارت به مكه مشرف شده بود و آنجا به هم صحبتهاي زيادي كرديم.كوثر: چنانچه مطلب گفتني و يا خاطره ديگري به ياد داريد بفرماييد.* مطلبي در باره تربيت فرزند از ايشان برايتان بگويم. آقا سيد محمدرضا فرزند ايشان از شاگردان من در مدرسه علوي تهران بود. يك روز بعد از آنكه فارغالتحصيل شده بود پيش من آمد خيلي اظهار محبت كرد و از من حلاليت ميطلبيد. تعجب كردم گفتم شما از شاگردان خوب من بوديد من از شما چيزي نديدم براي چه حلاليت ميطلبي؟ گفت من يك روز در كلاس درس هنگامي كه شما درس ميگفتيد بيحهت خنده كردم. گفت شايد شما ناراحت شده باشيد.كوثر: از حضرتعالي شنيديم كه خيلي با آيتاللّه بافقي شهيد مأنوس بودهايد لطفا خاطرات خودتان را با اين عالم بزرگوار بيان فرماييد.* البته زماني كه ايشان در قم بودند من در حال طفوليت بودم و طبعا با ايشان كه يك فرد متشخص و روحاني بودند نميتوانستم مأنوس باشم. آن دركي كه بتوانم فضايل ايشان را بيان كنم نداشتم ولي آنچه كه از ايشان به ياد دارم اين است كه در سن 11 ـ 12 سالگي بودم شرح نصاب ميخواندم. مرحوم بافقي پيشكار آيتاللّه حائري بود و از جمله كارهاي ايشان اين بود كه سر ماه حقوق طلاب را ميداد. پولهاي آن موقع سكه بود. ايشان يك كيسه پول زير بغلش ميگرفت ميرفت مدارس از روي دفتر به طلاب شهريه ميداد. يك روز آمد به مدرسه جانيخان كه گفتم پدرم مدرس آن مدرسه بود و من هم آنجا بودم. ايشان به حجرهاي وارد شدند كه به طلاب شهريه بدهند من هم نشسته بودم به من رو كردند و گفتند شما چه ميخوانيد. گفتم نصاب. گفت عرب به شير خوردني چه ميگويد؟ گفتم: لبن. پرسيدند به ماست چه ميگويد؟ سكوت كردم هنوز هم فكر نميكنم لغتي براي ماست باشد. بعد ايشان به پاداش اينكه سؤال اول را جواب دادم هشت قران جايزه به من داد. مطلب ديگر اينكه منزل ايشان نزديك منزل ما بود. من شاهد بودم ايشان اصلاً از اجناس خارجي استفاده نميكرد. سر تا پا كرباس ميپوشيد. عبا، قبا، پيراهن كرباس بود. چايي ايراني با خرما يا توت خشك ميخورد. از سماور حلبي و فنجان و قوري گلي كه همه ساخت قم بود استفاده ميكرد. مطلقا از اجناس خارجي استفاده نميكرد. خوراكش بسيار ساده بود. نان دوغ ـ كشك. پياده ميرفت مشهد. مسجد جمكران را ايشان احيا كرد چون تا آن زمان تنها خواص ميرفتند مسجد جمكران، كسي خبر نداشت. ايشان شب چهارشنبه حركت ميكرد با عدهاي از طلاب آن موقع پياده ميرفت. اكثر مردم پياده ميرفتند ما خودمان با خانواده پياده ميرفتيم. شبهاي چهارشنبه تا صبح هم در حال تهجّد بود، خيلي ديدني بود.مسجد آن موقع مخروبه بود. ساختمان قديمي مسجد در كتاب تاريخي مذهبي قم عكس آن موقع را چاپ كرديم، خوب است از آن عكس استفاده كنيد. پشههاي عجيبي داشت، حشرات گزنده داشت، به هر حال با در سخن گفتن ايشان منطق و انصاف حاكم بود نه احساسات و نظرات شخصي.اين توجه مرحوم بافقي و حركت دستهجمعي در شبهاي چهارشنبه كم كم مردم قم فهميدند كه اينجا جاي مقدسي است. لذا از آن موقع علاقه و توجه مردم به مسجد جمكران زياد شد و از آن موقع مسجد رونق گرفت.كوثر: با توجه به اينكه فرموديد آقاي بافقي از كساني بود كه مسجد جمكران را احيا كردند و همچنين ايشان از اصحاب خواص آيتاللّه حائري بودند، آيا آيتاللّه حائري هم توجه به مسجد جمكران داشتند.* خير من ايشان را هيچ نديدم. آيتاللّه حائري سالي يكي دو بار منزل ما ميآمدند چون پدر من از شاگردان موجه درس ايشان بودند. آقاي حائري هم خودشان لباس كرباس ميپوشيدند و خيلي ساده زندگي ميكردند.كوثر: استاد از مبارزات آيتاللّه بافقي برايمان صحبت كنيد.* آقاي بافقي از كساني بود كه علنا با رضاخان مبارزه ميكرد. جلو ايوان آينه منبر ميگذاشتند ايشان منبر ميرفت شروع ميكرد به انتقاد و عيبگيري از حكومت رضاخان، كارهاي خلاف شرعشان را ميگفت. گاهي هم نامه مينوشت به رضاخان از جمله شنيدم در يك نامهاش در اول نامه سوره تكاثر را نوشته بود. لذا رضاخان هم كينهاش را به دل داشت تا فرصتي پيش آيد كه آن جريان معروف پيش آمد و همه شنيدهايد كه با چكمه ايشان را زد و به تهران برد.كوثر: معروف است آيتاللّه بافقي به امر به معروف و نهي از منكر خيلي اهميت ميدادند لطفا در اين باره چنانچه مطلبي داريد بفرماييد.* بله، كاملاً درست است. ايشان يك همراهي داشتند به نام آقا سيد ناظم كه در امر به معروف و نهي از منكر بيمهابا اقدام ميكردند. از جمله مسائلي كه خيلي اهميت ميدادند مسأله داشتن ريش بود. اگر كسي ريش ميتراشيد به او اخطار ميكردند. پيگير هم بودند كه اين اخطار عملي شد يا نه؟ در راه مسجد جمكران هم هر كسي را ميديد خلافي ميكند فورا به او تذكر ميدادند. تا آنكه جريان مسجد بالا سر پيش آمد و رضاخان شخصا به قم آمد. مرحوم بافقي را كتك زد و به تهران تبعيد كرد و از آن به بعد سيد ناظم نيز ديگر ديده نشد.از جمله كارهاي ديگري كه رضاخان با آن آمدنش به قم كرد اين بود كه بست را شكست چون تا آن زمان بقعهها و صحن طلا مأمن كساني بود كه وقتي به اين جا پناه ميآوردند در امان بودند و كسي متعرض آنان نميشد به خصوص كساني كه مورد تعقيب حكومت بودند.كوثر: از شخصيت علمي آيتاللّه بافقي بفرماييد.* آيتاللّه بافقي از شاگردان خيلي مبرز درجه يك آيتاللّه حائري بودند (البته آن طوري كه من از پدرم شنيدم) كسان ديگري همچون آيتاللّه خوانساري، آيتاللّه گلپايگاني، آيتاللّه صدر و هفت هشت تا از اين علماء هستند كه در تاريخ مذهبي قم يك عكسي چاپ كرديم در حال نماز جماعت و اين وجوه حوزه در صف اول هستند.سر تا پا كرباس ميپوشيد. عبا، قبا، پيراهن كرباس بود. چايي ايراني با خرما يا توت خشك ميخورد. از سماور حلبي و فنجان و قوري گلي كه همه ساخت قم بود استفاده ميكرد.كوثر: در ارتباط با قانون نظام وظيفه روحانيون و قانون متحدالشكل شدن لباس كه به عنوان يك فشار و تضييق براي روحانيت رضاخان در نظر گرفته بود مطلبي اگر هست بيان فرماييد.* تا آنجا كه يادم هست قانون نظام وظيفه كه تصويب شد اول در اصفهان اجرا شد و بعد علماء اصفهان به سرپرستي حاج آقا نوراللّه آمدند قم. از تمام علماي شهرهاي ديگر نيز دعوت كردند. هر روز جارچيها داد ميزدند كه مثلاً علماي فلان شهر امروز از فلان دروازه وارد ميشوند. مردم هم بازارها را ميبستند ميرفتند استقبال و خيلي با عزت و احترام آنها را وارد قم ميكردند. علما از شيراز، از خراسان ميآمدند از تبريز اقداماتي هم كردند، سخنراني ميكردند، نامه به مجلس مينوشتند ولي متأسفانه دولت ترتيب اثر نميداد تا اينكه آيتاللّه حائري اقدام كردند و نتيجه اين شد كه پذيرفتند طبقاتي را از روحانيون استثنا كنند مانند مراجع تقليد و آنها كه اجازه اجتهاد دارند وعّاظ درجه اول و طلابي كه امتحان داده باشند. لذا جلسات امتحاني تشكيل شد كه يك نماينده از تهران ميآمد ابتدا رئيس معارف و فرهنگ آن روز بود و بعد هم مرحوم مشكات از تهران اعزام ميشد. هيأت ممتحنه مركب بود از مرحوم ميرزا محمد فيض، مرحوم آيتاللّه صدر، مرحوم آيتاللّه خوانساري و آقاي سيد علياكبر برقعي. من خودم با اينكه نه معمم بودم و نه مشمول پدرم فرموده بود بروم امتحان بدهم. وقتي رفتم براي امتحان مرحوم آيتاللّه خوانساري از من امتحان گرفتند. مرحوم خوانساري معروف كه نماز باران را خوانده بود، ايشان خيلي قيافهاي جذاب و چهرهاي نوراني داشت من كسي را به جذابيت ايشان نديدهام.امتحاني كه كتبي بود، مرحوم سيد علياكبر برقعي مسؤولش بود. طلبه كه امتحان ميداد تصديق ميگرفت بعد فرمانداري جواز ميداد. براي جواز عكس لازم بود. آيتاللّه حائري هم عكس گرفتن را حرام ميدانست لذا با يك عكاسي در قم قرار گذاشتند به خرج خود آقا فقط دو عكس بگيرند. يكي در فرمانداري بماند يكي هم روي جواز بچسبانند.بعد از چند سال جريان عجيبي بود پاسبانها ميرسيدند ميگفتند: آقا جواز داري، بده ببينم. ميگرفت و نميداد، طرف مراجعه به فرمانداري ميكرد كه آقا جواز را گرفتهاند، در جواب ميگفتند ما مأموريم جواز بدهيم مأمورهاي شهرباني هم مأمورند جواز را بگيرند. خلاصه مسائلي بعدا پيش آمد. فشارها و تضييقهايي كه حالا جاي بحث آن نيست.كوثر: مقاومت مردم شريف قم در كشف حجاب مطلب خوبي است اگر توضيح بدهيد كه چگونه در برابر فشارها و تضييقها از حجاب و عفاف خودشان دفاع كردند.* به طور اختصار عرض ميكنم در زمان كشف حجاب كه اغلب خانوادهها از منزل بيرون نميآمدند مگر براي حمام آن هم شبانه و ماهي يكبار از روي پشت بامها، از اين پشت بام به آن پشت بامها تا دم در حمام كه پليس نباشد. يا اصلاً بعضيها در منزل خودشان را شستشو ميدادند و آن هم زماني كه اكثر خانهها آب لولهكشي نبود حمام خصوصي نبود. با اين همه محال بود كه يك زن قمي بيحجاب بيرون آيد حتي با روسري فقط بايد چادر سرش باشد. بعدها اداريها را وادار كردند كه با خانمهاشان بروند فرمانداري كه عكسهايشان در بعضي كتابها هست. البته هيچ قمي اين كار را نكرد. بعضي كارمنداني كه از شهرهاي ديگر اينجا مأمور بودند پذيرفتند. زن قمي بيحجاب كه هيچ حتي با روي باز هم نيامد. يك داستاني عرض كنم از آن دوره بد نيست؛ در قم دو تا پاسبان بودند كه خيلي اذيت ميكردند هم خانمها را و هم طلاب را من ميشناختم هر دو را آنها خيلي خبيث بودند. يكي از اينها كه به اصطلاح خيلي وظيفهشناس بود زمان كلاه شاپو طوري بود كه اگر ميديد كسي كلاه شاپو سرش نبود فكر ميكرد گذاشتن شاپو يك قانون شرعي است ميگفت خجالت نميكشي، از خدا نميترسي كلاه نمدي سرت گذاشتي؟ اين ميرفت به پاسبانها كه توي بازارها بودند سركشي ميكرد كه خوابند يا بيدار هستند يك شب از بالاي بام بازار وقتي خواست از سوراخ نگاه كند به مغز افتاده و ميميرد. آن روز قميها جشن گرفتند و به هم تبريك ميگفتند آن ديگري هم مرضي گرفت كه از بدترين دردها بود. آنقدر از آن مرض زجر كشيد تا مرد.يك پاسبان ديگري بود خيلي مرد خوشذاتي بود. مشهدي جعفر يا مشهدي كرم نام داشت اتفاقا آن هم مرد. ولي مردم قم چنان احترام كردند و تشييع جنازه كردند شبيه آيتاللّهها. چون اين مشهدي جعفر اذيب كه نميكرد، كمك هم ميكرد.كوثر: آخرين سؤال با توجه به كتابي كه حضرتعالي در باره قم نوشتهايد راجع به اهميت اين شهر بفرماييد.* واقع اين است كه اهميت شهر قم و معروفيت و جايگاه ويژه آن در تاريخ و در بين شيعيان مرهون حضرت معصومه(س) است. البته قبل از تشريففرمايي آن حضرت قم پايگاه دوستان و پيروان اهل بيت بوده است لذا وقتي حضرت معصومه(س) به ساوه ميرسند سراغ قم را ميگيرند و به قم ميآيند و از طرف اهالي قم مورد استقبال واقع ميشوند و با عزت و احترام وارد شهر قم ميشوند. ولي قم هر چه دارد به بركت حضور فاطمه معصومه(س) است.كوثر: از اينكه مصدع اوقات شديم پوزش ميطلبيم.* من هم از شما تشكر ميكنم. موفق باشيد.