گفتگو با استاد علی اصغر فقیهی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

گفتگو با استاد علی اصغر فقیهی - نسخه متنی

مصاحبه شونده: علی اصغر فقیهی؛ مصاحبه کنندگان: محمدمهدی عارفی، عبدالرحیم حجتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گفتگو با استاد علي‏اصغر فقيهي

محمدمهدي عارفي ـ عبدالرحيم حجّتي

كوثر: با تشكر از حضرت استاد كه گفتگو با مجله ما را پذيرفتيد. لطفا شمه‏اي از دوران تحصيلي و تأليفات خودتان را بفرماييد.

* بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. تشكر مي‏كنم از حسن نظر شما كه بنده را شايسته ديديد تا دقايقي از وقت گرانبهايتان را بگيرم.

پدرم من مرحوم آقا شيخ ابوالحسن فقيهي مدرس مدرسه جاني‏خان بود كه اين مدرسه قبل از تشكيل حوزه علميه قم توسط مرحوم آيت‏اللّه‏ حائري، داير بود و بسياري از علماي قم از اين مدرسه برخاسته‏اند، مدرسه موقوفاتي هم داشت و دارد كه از درآمد آن كمكي هم به طلاب مي‏شد. پدرم مدرس دوره سطح بودند.

من تحصيل را از مكتبخانه شروع كردم. بعد خدمت پدرم در همان مدرسه مقدمات را كه آن وقت معمول بود فرا گرفتم سپس تا پايان سطح نيز خدمت پدر و عمويم كه او نيز از مدرسين همان مدرسه بود به تحصيلات حوزوي ادامه دادم. در سال 1305 كه 19 ـ 18 ساله بودم با اجازه پدرم براي ثبت نام در دانشكده معقول و منقول راهي تهران شدم.

علت اينكه به آن دانشكده رفتم، اولاً آن دانشكده بسيار پربار بود، بهترين اساتيد آنجا تدريس مي‏كردند، ديگر اينكه ديپلم نمي‏خواست تنها امتحان ورودي داشت. چون در آن موقع دبيرستان كاملي نبود و تا چند سال بعد هم كسي در آن ديپلم نگرفت و كمك خرجي و حجره هم مي‏دادند كه اين براي من كه نه خودم امكاناتي داشتم و نه پدرم بضاعتي داشت كه به من كمك كند بسيار مغتنم بود.

در سال دوم تحصيل در دانشكده بوديم كه پيشنهاد شد هر كس مايل است به كار دبيري بپردازد بايد در علوم تربيتي دانشسراي عالي هم شركت كند. يك سال هم آنجا شركت كردم. در سال 20 ـ 1319 پس از پايان دوره دانشكده به عنوان دبير به قم اعزام شدم و تا سال 1350 در قم دروس فقه، تاريخ، ادبيات فارسي و عربي را تدريس مي‏كردم. در سال 1350 آقاي علامه كرباسچيان مؤسس و چند تن از امناء مدرسه علوي تهران به قم آمدند و از من براي تدريس در آن مدرسه دعوت كردند كه پذيرفتم و تا سال 58 حدود هشت سال در آن‏جا تدريس مي‏كردم و در سال 58 به دبيرستان نيكان رفتم كه آن هم از نظر درسي همانند مدرسه علوي درس سطح بالايي بود، سيزده سال هم در آنجا تدريس كردم و بعد هم تدريس را كنار گذاشتم و به قم برگشتم.

و اما در باره تأليفاتي كه دارم بايد بگويم من از همان ابتدا به نوشتن علاقه داشتم گاه گاه چيزهايي مي‏نوشتم و در برخي روزنامه‏ها چاپ مي‏شد. از جمله سلسله مقالاتي در باره تاريخ و عقايد وهابيان كه در روزنامه معروف آن زمان به نام «استوار» چاپ مي‏شد. علت آن هم اين بود كه در سال 1322 وهابيان در مكه معظمه سر يك زائر ايراني را به نام حاج ابوطالب به اتهام واهي قطع كردند. در آن موقع از عقايد وهابيان كسي چندان اطلاعي نداشت، كتابي هم در اين باره نبود و يا كم بود و چون من تاريخ تدريس مي‏كردم از من زياد سؤال مي‏شد كه اينان كي هستند و چه مي‏گويند؟ من هم با مدارك و منابع اندكي كه بود شروع به نوشتن آن سلسله مقالات كردم و به ريشه‏يابي اين فرقه و عقايدشان پرداختم. و كتاب كوچكي جزوه مانند در حدود هشتاد صفحه شد و مرحوم آيت‏اللّه‏ نجفي مرعشي هم لطف كردند يك صفحه به زبان عربي مقدمه‏اي بر آن نوشتند اين اولين اثر من بود كه به صورت كتاب چاپ شد. و اين موضوع انگيزه‏اي شد كه در باره وهابيان تحقيق را ادامه دهم لذا در سال 1352 با جمع‏آوري مدارك زيادي در باره فرقه وهابي و عقايدشان و به خصوص كتابهاي ابن‏تيميه و كتابهاي محمد بن‏عبدالوهاب و ديگر آثار وهابيها كتابي را به نام «وهابيان» چاپ كردم.

تأليف ديگرم كتابي است درباره «قواعد املاء و انشاء» كه در سال 1330 به پيشنهاد عده‏اي از معلمان و دبيران نوشتم. پس از تأسيس مدرسه دين و دانش توسط آيت‏اللّه‏ شهيد دكتر بهشتي تدريس جغرافياي كشورهاي اسلامي و تاريخ اسلام به من واگذار شد اين دو ماده درسي نخستين بار بود كه در دبيرستان تدريس مي‏شد. لذا من اول مطالب را تقرير مي‏كردم

بعد خلاصه آن را براي دانش‏آموزان مي‏گفتم و آن‏ها مي‏نوشتند بعد اين نوشته‏هايم به صورت كتابي چاپ شد.

در زمان آيت‏اللّه‏ بروجردي(ره) به دستور ايشان متن رساله عمليه را به صورتي ساده به كمك آقاي علامه كرباسچيان كه از اصحاب ايشان بود نوشتم.

توحيد مفضل را ترجمه كردم و به ضميمه بقيه اصول دين به نام «راه خداشناسي» چاپ شد و بارها تجديد چاپ گرديد.

عهدنامه مالك‏اشتر را نيز ترجمه كردم. همچنين در سال 1346 سفرنامه حج نوشتم و به نام «حج آن طور كه من رفتم» و در همين سال دستور زبان فارسي را نيز چاپ كردم.

در سال 47 كتاب فرمانروايي عضدالدوله ديلمي را نوشتم و بعد عده‏اي نامه نوشتند كه همه آل بويه به جهان تشيع خدمت كرده‏اند چرا تنهاعضدالدوله را انتخاب كرده‏اي؟ از اين‏روي در صدد كتابي در باره آل بويه برآمدم، يازده سال طول كشيد تا كتابي به نام تاريخ آل بويه متجاوز از نهصد صفحه نوشتم كه مكرر به چاپ رسيده است.

در سال 50 تاريخ جامع قم را نوشتم به ترتيب: مذهبي، اجتماعي و علمي كه قسمت مذهبي آن چاپ و ناياب شده و اكنون در صدد تجديد چاپ آن هستم.

و آخرين اثري كه از من چاپ شده است ترجمه‏اي است از كتاب شريف نهج‏البلاغه.

كوثر: خود حضرت‏عالي كدام يك از آثارتان را بهتر مي‏پسنديد؟

* ديگران بايد نظر بدهند.

كوثر: به هر حال آن اثري كه خودتان بيشتر از آن راضي هستيد كدام است؟

* همان «ترجمه نهج‏البلاغه»، بعد هم كتاب «تاريخ آل بويه» و نيز كتاب «وهابيان».

كوثر: در آستانه سالگرد شهادت شهيد مظلوم آيت‏اللّه‏ دكتر بهشتي هستيم. حضرت‏عالي كه از دوستان ايشان هستيد و چند سالي همكار ايشان در فعاليتهاي فرهنگي بوده‏ايد لطفا براي ما از ابتداي آشنايي‏تان با ايشان بفرماييد.

* در يكي از روزهاي پاييز سال 1328 يا 1329 در دبيرستان حكيم نظامي (امام صادق(ع)) كه در آن وقت مسؤوليت آن رابرعهده داشتم در ساعت تنفس در اتاق مخصوص دبيران نشسته بوديم كه ديدم جواني با قامت نسبتا بلند باوقاري تام و شخصيتي كه جلب احترام همگان را مي‏كرد وارد دبيرستان شد. جلو رفتم و از ايشان خواستم به جمع دبيران بيايند. بعد از تعارفات معلوم شد ايشان به عنوان دبير زبان انگليسي به اين دبيرستان آمده‏اند. اين مسأله باعث تعجب حاضران شد زيرا تا آن وقت دبيران معمم فقط عربي و شرعيات تدريس مي‏كردند و شگفت‏آور بود كه يك روحاني تدريس زبان انگليسي آن هم در كلاسهاي آخر دبيرستان را به عهده بگيرد. البته اين موضوع تا آنجا كه من مي‏دانم يك استثناء داشت و آن دوست ديگر ما مرحوم آقا شيخ محمد محققي بود كه چند سال قبل از آمدن مرحوم بهشتي در مدارس ملي قم فيزيك و رياضيات درس مي‏گفت تا اينكه از طرف آيت‏اللّه‏ بروجردي براي نظارت در بناي مسجد هامبورك به آلمان رفت در هر حال از لحظه ورود شهيد دكتر بهشتي به آن دبيرستان تا زماني كه از قم رفتند و بهتر بگويم تبعيد شدند كه حدود 13 سال طول كشيد من افتخار دوستي و همنشيني با ايشان را داشتم.

كوثر: در باره مدرسه دين و دانش و چگونگي همكاريتان با شهيد دكتر بهشتي بفرماييد.

* آمدن ايشان به دبيرستان حكيم نظامي و تدريس زبان انگليسي به نظر من بيشتر براي آشنايي با روحيه دانش‏آموزان بود جهت زمينه‏سازي تأسيس دبيرستاني كه مورد نظر ايشان بود چون در آن زمان در مدارس به مسائل ديني اهميتي داده نمي‏شد. لذا بعد از يكي دو سال در نظر گرفتند دبيرستاني تأسيس كنند كه علاوه بر مواد درسي متعارف، معارف ديني با روش صحيح، تاريخ اسلام و جغرافياي كشورهاي اسلامي جزء مواد درسي آن قرار گيرد. از تعدادي دبيران دعوت كردند از جمله حقير، جلسه‏اي تشكيل شد كه آيت‏اللّه‏ حاج شيخ مرتضي حائري هم بودند. در آنجا اساس مدرسه را پايه‏گذاري كرديم. خود ايشان مديريت آن را به عهده گرفتند و بنا شد تاريخ اسلام و جغرافياي كشورهاي اسلامي را هم كه براي نخستين بار در دبيرستاني تدريس مي‏شد من به عهده بگيرم. ابتدا خانه‏اي را در كوچه آيت‏اللّه‏ نجفي مرعشي كه دو سه اتاق داشت اجاره كردند بعد هم اين جاي فعلي را يكي از افراد خير بنا كرد.

كوثر: چه كساني غير از شما در اين كار فرهنگي ايشان را كمك كردند.

* آيت‏اللّه‏ شهيد مفتح، آقاي حائري تهراني و چند تن ديگر از دبيران معروف قم از قبيل مرحوم رضا جزي و آقاي مرتضي جوادي.

كوثر: در باره هدف ايشان از تأسيس دبيرستان دين و دانش توضيح بيشري بفرماييد.

* در جلسه‏اي كه براي مشورت در باره تأسيس دبيرستان تشكسل شده بود سخن در اين بود كه در اين دبيرستان از همان ابتدا براي هر شش درس ثبت نام نماييم.

يازده سال طول كشيد تا كتابي به نام تاريخ آل بويه متجاوز از نهصد صفحه نوشتم كه مكرر به چاپ رسيده است.

ايشان مخالفت كردند و فرمودند كه ما مي‏خواهيم شاگردان را از پايه با خوي و روش اسلامي تربيت كنيم و براي اين منظور شاگرداني كه چند سال در محيطهاي ديگر و بر خلاف روش ما بارآمده‏اند مناسب نيستند بنابراين بهتر است از كلاس اول يا دوم دبيرستان شروع كنيم. و اين از لحاظ فرهنگي بسيار منطقي و درست بود. از جنبه‏هاي علمي هم محصلان اين دبيرستان موفق بودند مثلاً دانش‏آموزاني كه در اولين دوره به گرفتن ديپلم رياضي و طبيعي نايل آمدند همه‏شان در كنكور قبول شدند و امروز عده‏اي از بهترين اطباء و مهندسان و استادان كشور، محصول همان مدرسه دين و دانش هستند.

كوثر: از ديگر فعاليتهاي فرهنگي يا سياسي ايشان چنانچه خاطره‏اي داريد بفرماييد.

* يكي از كارهاي مهم ايشان كه در جهت نزديك كردن حوزه به دانشگاه انجام دادند جلسات هفتگي بود كه در سال 40 يا 41 در مسجد رضوي در خيابان باجك صبحهاي جمعه برگزار مي‏شد. مسؤوليت اين جلسه را خود ايشان داشتند صبح هر جمعه عده زيادي از دانشجوبان همراه با استادانشان براي شركت در اين جلسه از تهران به قم مي‏آمدند. جمع كثيري از طلاب جوان و حتي گروه زيادي از مردم عادي در اين جلسه حاضر مي‏شدند به طوري كه تمام مسجد و بالكنها و خيابان جلوي مسجد مملو از جمعيت مي‏شد. در اين جلسات ابتدا خود مقدمتا صحبت مي‏كردند و بعد يك نفر از اساتيد در موضوعي مشخص حدود دو ساعت سخن مي‏گفت كه انصافا جلسه پربار و با بركتي بود تا روزي كه نوبت سخنراني استاد شهيد مطهري شده بود سازمان امنيت جلسه را بهم زد و از آن به بعد آيت‏اللّه‏ بهشتي به تهران رفت و تا جايي كه من به ياد دارم تا پيش از انقلاب ديگر به قم نيامد و به احتمال قوي رفتن ايشان از قم، تبعيد بود نه اختياري.

كوثر: جناب‏عالي هم در آن جلسات برنامه سخنراني داشتيد.

* بله، من هم به پيشنهاد ايشان دو بار سخن گفتم. بار اول با اين عنوان كه ميان دانشجوي قديم و جديد تفاوتي نيست و ديگري به عنوان امتيازات مذهب تشيع.

كوثر: با توجه به مدت زيادي كه با ايشان بوده‏ايد لطفا از ويژگيهاي اخلاقي ايشان بفرماييد.

* در مدت سيزده يا چهارده سالي كه در قم بودند و چند سال همسايه ديوار به ديوار بوديم، آمد و رفت داشتيم، يك خطا و سخني بر خلاف ادب دين و دنيا از ايشان نديده و نشنيدم. تقوا را به طور كامل رعايت مي‏كردند. در سخن گفتن ايشان منطق و انصاف حاكم بود نه احساسات و نظرات شخصي. در سالهايي كه دبيرستان دين و دانش را اداره مي‏كردند در راهنمايي دانش‏آموزان منطق به كار مي‏رفت نه خشونت. برخورد با افراد بسيار خوب، شناختن هر كس به جاي خود و با هر كس به فراخور حال او سخن گفتن و خلاصه رعايت ادب زندگي به طور كامل، از ويژگيهاي اخلاقي و رفتاري اين شهيد بزرگوار بود. اين را كه من مي‏گويم درايت است نه روايت. مدت 13 سال با ايشان تماس و معاشرت داشتم و مسلما صفات ممتاز ايشان بيش از اينهاست كه گفته مي‏شود.

يكي از كارهاي مهم ايشان كه در جهت نزديك كردن حوزه به دانشگاه انجام دادند جلسات هفتگي بود كه در سال 40 يا 41 در مسجد رضوي در خيابان باجك صبحهاي جمعه برگزار مي‏شد.

كوثر: كساني كه با ايشان مدتي همكاري داشته‏اند، مديريت قوي ايشان را ستوده‏اند آيا شما نيز بر همين باوريد؟

* در تمام مدتي كه ايشان مديريت دبيرستان دين و دانش را به عهده داشتند و من در آنجا تدريس مي‏كردم و از نزديك طرز كار ايشان را مي‏ديدم در يك كلمه مي‏گويم كه درمدت پنجاه سال كه در قم و تهران تدريس كرده‏ام چنين مديريتي قوي و منطقي و مؤثر نديده‏ام.

كوثر: ايشان به چه زبانهايي آشنايي داشتند؟

* ايشان در قم كه بودند به زبان عربي و انگليسي تسلط داشتند پس از رفتن به هامبورگ و مراجعت به ايران كه گويا چهار سال طول كشيد شنيدم به زبانهاي آلماني و فرانسوي هم آشنايي كامل پيدا كرده بودند.

كوثر: چه شد كه ايشان مدتي به آلمان رفتند. در اين مورد توضيح بفرماييد.

* در زمان آيت‏اللّه‏ بروجردي تجار مقيم هامبورگ كه يك شهر تجاري است آمدند خدمت ايشان و اظهار داشتند كه مي‏خواهيم آنجا مسجدي بسازيم نياز به يك راهنما و مبلغ داريم ايشان آقاي شيخ محمد محققي را كه مرد وارسته‏اي بود و در دبيرستانهاي ملي قم تدريس مي‏كرد فرستادند. در هامبورگ مسجدي ساختند به اقامه جماعت و تبليغ پرداختند و تا سال 1344 آنجا بودند. وقتي به قم آمدند چون با هم دوست بوديم به ديدنشان رفتم و پرسيدم چرا برگشتيد؟ گفت مي‏خواستم محل دفنم قم باشد. اتفاقا طولي نكشيد كه فوت كرد و بعد از ايشان آيت‏اللّه‏ دكتر بهشتي از طرف آيت‏اللّه‏ سيد احمد خوانساري به آلمان رفتند و به جاي مرحوم محققي به امامت جماعت و تبليغ پرداختند و تا سال 1348 آنجا بودند و اتفاقا در سال اولي كه من به حج مشرف شدم در فرودگاه مدينه كه آن زمان حاجيان ابتدا به فرودگاه مدينه مي‏رفتند ايشان را آنجا زيارت كردم كه از آلمان به همراه همسرشان براي زيارت به مكه مشرف شده بود و آنجا به هم صحبتهاي زيادي كرديم.

كوثر: چنانچه مطلب گفتني و يا خاطره ديگري به ياد داريد بفرماييد.

* مطلبي در باره تربيت فرزند از ايشان برايتان بگويم. آقا سيد محمدرضا فرزند ايشان از شاگردان من در مدرسه علوي تهران بود. يك روز بعد از آنكه فارغ‏التحصيل شده بود پيش من آمد خيلي اظهار محبت كرد و از من حلاليت مي‏طلبيد. تعجب كردم گفتم شما از شاگردان خوب من بوديد من از شما چيزي نديدم براي چه حلاليت مي‏طلبي؟ گفت من يك روز در كلاس درس هنگامي كه شما درس مي‏گفتيد بي‏حهت خنده كردم. گفت شايد شما ناراحت شده باشيد.

كوثر: از حضرت‏عالي شنيديم كه خيلي با آيت‏اللّه‏ بافقي شهيد مأنوس بوده‏ايد لطفا خاطرات خودتان را با اين عالم بزرگوار بيان فرماييد.

* البته زماني كه ايشان در قم بودند من در حال طفوليت بودم و طبعا با ايشان كه يك فرد متشخص و روحاني بودند نمي‏توانستم مأنوس باشم. آن دركي كه بتوانم فضايل ايشان را بيان كنم نداشتم ولي آنچه كه از ايشان به ياد دارم اين است كه در سن 11 ـ 12 سالگي بودم شرح نصاب مي‏خواندم. مرحوم بافقي پيشكار آيت‏اللّه‏ حائري بود و از جمله كارهاي ايشان اين بود كه سر ماه حقوق طلاب را مي‏داد. پولهاي آن موقع سكه بود. ايشان يك كيسه پول زير بغلش مي‏گرفت مي‏رفت مدارس از روي دفتر به طلاب شهريه مي‏داد. يك روز آمد به مدرسه جاني‏خان كه گفتم پدرم مدرس آن مدرسه بود و من هم آنجا بودم. ايشان به حجره‏اي وارد شدند كه به طلاب شهريه بدهند من هم نشسته بودم به من رو كردند و گفتند شما چه مي‏خوانيد. گفتم نصاب. گفت عرب به شير خوردني چه مي‏گويد؟ گفتم: لبن. پرسيدند به ماست چه مي‏گويد؟ سكوت كردم هنوز هم فكر نمي‏كنم لغتي براي ماست باشد. بعد ايشان به پاداش اينكه سؤال اول را جواب دادم هشت قران جايزه به من داد. مطلب ديگر اينكه منزل ايشان نزديك منزل ما بود. من شاهد بودم ايشان اصلاً از اجناس خارجي استفاده نمي‏كرد. سر تا پا كرباس مي‏پوشيد. عبا، قبا، پيراهن كرباس بود. چايي ايراني با خرما يا توت خشك مي‏خورد. از سماور حلبي و فنجان و قوري گلي كه همه ساخت قم بود استفاده مي‏كرد. مطلقا از اجناس خارجي استفاده نمي‏كرد. خوراكش بسيار ساده بود. نان دوغ ـ كشك. پياده مي‏رفت مشهد. مسجد جمكران را ايشان احيا كرد چون تا آن زمان تنها خواص مي‏رفتند مسجد جمكران، كسي خبر نداشت. ايشان شب چهارشنبه حركت مي‏كرد با عده‏اي از طلاب آن موقع پياده مي‏رفت. اكثر مردم پياده مي‏رفتند ما خودمان با خانواده پياده مي‏رفتيم. شبهاي چهارشنبه تا صبح هم در حال تهجّد بود، خيلي ديدني بود.

مسجد آن موقع مخروبه بود. ساختمان قديمي مسجد در كتاب تاريخي مذهبي قم عكس آن موقع را چاپ كرديم، خوب است از آن عكس استفاده كنيد. پشه‏هاي عجيبي داشت، حشرات گزنده داشت، به هر حال با

در سخن گفتن ايشان منطق و انصاف حاكم بود نه احساسات و نظرات شخصي.

اين توجه مرحوم بافقي و حركت دسته‏جمعي در شبهاي چهارشنبه كم كم مردم قم فهميدند كه اينجا جاي مقدسي است. لذا از آن موقع علاقه و توجه مردم به مسجد جمكران زياد شد و از آن موقع مسجد رونق گرفت.

كوثر: با توجه به اينكه فرموديد آقاي بافقي از كساني بود كه مسجد جمكران را احيا كردند و همچنين ايشان از اصحاب خواص آيت‏اللّه‏ حائري بودند، آيا آيت‏اللّه‏ حائري هم توجه به مسجد جمكران داشتند.

* خير من ايشان را هيچ نديدم. آيت‏اللّه‏ حائري سالي يكي دو بار منزل ما مي‏آمدند چون پدر من از شاگردان موجه درس ايشان بودند. آقاي حائري هم خودشان لباس كرباس مي‏پوشيدند و خيلي ساده زندگي مي‏كردند.

كوثر: استاد از مبارزات آيت‏اللّه‏ بافقي برايمان صحبت كنيد.

* آقاي بافقي از كساني بود كه علنا با رضاخان مبارزه مي‏كرد. جلو ايوان آينه منبر مي‏گذاشتند ايشان منبر مي‏رفت شروع مي‏كرد به انتقاد و عيب‏گيري از حكومت رضاخان، كارهاي خلاف شرعشان را مي‏گفت. گاهي هم نامه مي‏نوشت به رضاخان از جمله شنيدم در يك نامه‏اش در اول نامه سوره تكاثر را نوشته بود. لذا رضاخان هم كينه‏اش را به دل داشت تا فرصتي پيش آيد كه آن جريان معروف پيش آمد و همه شنيده‏ايد كه با چكمه ايشان را زد و به تهران برد.

كوثر: معروف است آيت‏اللّه‏ بافقي به امر به معروف و نهي از منكر خيلي اهميت مي‏دادند لطفا در اين باره چنانچه مطلبي داريد بفرماييد.

* بله، كاملاً درست است. ايشان يك همراهي داشتند به نام آقا سيد ناظم كه در امر به معروف و نهي از منكر بي‏مهابا اقدام مي‏كردند. از جمله مسائلي كه خيلي اهميت مي‏دادند مسأله داشتن ريش بود. اگر كسي ريش مي‏تراشيد به او اخطار مي‏كردند. پي‏گير هم بودند كه اين اخطار عملي شد يا نه؟ در راه مسجد جمكران هم هر كسي را مي‏ديد خلافي مي‏كند فورا به او تذكر مي‏دادند. تا آنكه جريان مسجد بالا سر پيش آمد و رضاخان شخصا به قم آمد. مرحوم بافقي را كتك زد و به تهران تبعيد كرد و از آن به بعد سيد ناظم نيز ديگر ديده نشد.

از جمله كارهاي ديگري كه رضاخان با آن آمدنش به قم كرد اين بود كه بست را شكست چون تا آن زمان بقعه‏ها و صحن طلا مأمن كساني بود كه وقتي به اين جا پناه مي‏آوردند در امان بودند و كسي متعرض آنان نمي‏شد به خصوص كساني كه مورد تعقيب حكومت بودند.

كوثر: از شخصيت علمي آيت‏اللّه‏ بافقي بفرماييد.

* آيت‏اللّه‏ بافقي از شاگردان خيلي مبرز درجه يك آيت‏اللّه‏ حائري بودند (البته آن طوري كه من از پدرم شنيدم) كسان ديگري همچون آيت‏اللّه‏ خوانساري، آيت‏اللّه‏ گلپايگاني، آيت‏اللّه‏ صدر و هفت هشت تا از اين علماء هستند كه در تاريخ مذهبي قم يك عكسي چاپ كرديم در حال نماز جماعت و اين وجوه حوزه در صف اول هستند.

سر تا پا كرباس مي‏پوشيد. عبا، قبا، پيراهن كرباس بود. چايي ايراني با خرما يا توت خشك مي‏خورد. از سماور حلبي و فنجان و قوري گلي كه همه ساخت قم بود استفاده مي‏كرد.

كوثر: در ارتباط با قانون نظام وظيفه روحانيون و قانون متحدالشكل شدن لباس كه به عنوان يك فشار و تضييق براي روحانيت رضاخان در نظر گرفته بود مطلبي اگر هست بيان فرماييد.

* تا آنجا كه يادم هست قانون نظام وظيفه كه تصويب شد اول در اصفهان اجرا شد و بعد علماء اصفهان به سرپرستي حاج آقا نوراللّه‏ آمدند قم. از تمام علماي شهرهاي ديگر نيز دعوت كردند. هر روز جارچي‏ها داد مي‏زدند كه مثلاً علماي فلان شهر امروز از فلان دروازه وارد مي‏شوند. مردم هم بازارها را مي‏بستند مي‏رفتند استقبال و خيلي با عزت و احترام آنها را وارد قم مي‏كردند. علما از شيراز، از خراسان مي‏آمدند از تبريز اقداماتي هم كردند، سخنراني مي‏كردند، نامه به مجلس مي‏نوشتند ولي متأسفانه دولت ترتيب اثر نمي‏داد تا اينكه آيت‏اللّه‏ حائري اقدام كردند و نتيجه اين شد كه پذيرفتند طبقاتي را از روحانيون استثنا كنند مانند مراجع تقليد و آنها كه اجازه اجتهاد دارند وعّاظ درجه اول و طلابي كه امتحان داده باشند. لذا جلسات امتحاني تشكيل شد كه يك نماينده از تهران مي‏آمد ابتدا رئيس معارف و فرهنگ آن روز بود و بعد هم مرحوم مشكات از تهران اعزام مي‏شد. هيأت ممتحنه مركب بود از مرحوم ميرزا محمد فيض، مرحوم آيت‏اللّه‏ صدر، مرحوم آيت‏اللّه‏ خوانساري و آقاي سيد علي‏اكبر برقعي. من خودم با اينكه نه معمم بودم و نه مشمول پدرم فرموده بود بروم امتحان بدهم. وقتي رفتم براي امتحان مرحوم آيت‏اللّه‏ خوانساري از من امتحان گرفتند. مرحوم خوانساري معروف كه نماز باران را خوانده بود، ايشان خيلي قيافه‏اي جذاب و چهره‏اي نوراني داشت من كسي را به جذابيت ايشان نديده‏ام.

امتحاني كه كتبي بود، مرحوم سيد علي‏اكبر برقعي مسؤولش بود. طلبه كه امتحان مي‏داد تصديق مي‏گرفت بعد فرمانداري جواز مي‏داد. براي جواز عكس لازم بود. آيت‏اللّه‏ حائري هم عكس گرفتن را حرام مي‏دانست لذا با يك عكاسي در قم قرار گذاشتند به خرج خود آقا فقط دو عكس بگيرند. يكي در فرمانداري بماند يكي هم روي جواز بچسبانند.

بعد از چند سال جريان عجيبي بود پاسبانها مي‏رسيدند مي‏گفتند: آقا جواز داري، بده ببينم. مي‏گرفت و نمي‏داد، طرف مراجعه به فرمانداري مي‏كرد كه آقا جواز را گرفته‏اند، در جواب مي‏گفتند ما مأموريم جواز بدهيم مأمورهاي شهرباني هم مأمورند جواز را بگيرند. خلاصه مسائلي بعدا پيش آمد. فشارها و تضييق‏هايي كه حالا جاي بحث آن نيست.

كوثر: مقاومت مردم شريف قم در كشف حجاب مطلب خوبي است اگر توضيح بدهيد كه چگونه در برابر فشارها و تضييق‏ها از حجاب و عفاف خودشان دفاع كردند.

* به طور اختصار عرض مي‏كنم در زمان كشف حجاب كه اغلب خانواده‏ها از منزل بيرون نمي‏آمدند مگر براي حمام آن هم شبانه و ماهي يكبار از روي پشت بامها، از اين پشت بام به آن پشت بامها تا دم در حمام كه پليس نباشد. يا اصلاً بعضي‏ها در منزل خودشان را شستشو مي‏دادند و آن هم زماني كه اكثر خانه‏ها آب لوله‏كشي نبود حمام خصوصي نبود. با اين همه محال بود كه يك زن قمي بي‏حجاب بيرون آيد حتي با روسري فقط بايد چادر سرش باشد. بعدها اداري‏ها را وادار كردند كه با خانمهاشان بروند فرمانداري كه عكسهايشان در بعضي كتابها هست. البته هيچ قمي اين كار را نكرد. بعضي كارمنداني كه از شهرهاي ديگر اينجا مأمور بودند پذيرفتند. زن قمي بي‏حجاب كه هيچ حتي با روي باز هم نيامد. يك داستاني عرض كنم از آن دوره بد نيست؛ در قم دو تا پاسبان بودند كه خيلي اذيت مي‏كردند هم خانمها را و هم طلاب را من مي‏شناختم هر دو را آنها خيلي خبيث بودند. يكي از اينها كه به اصطلاح خيلي وظيفه‏شناس بود زمان كلاه شاپو طوري بود كه اگر مي‏ديد كسي كلاه شاپو سرش نبود فكر مي‏كرد گذاشتن شاپو يك قانون شرعي است مي‏گفت خجالت نمي‏كشي، از خدا نمي‏ترسي كلاه نمدي سرت گذاشتي؟ اين مي‏رفت به پاسبانها كه توي بازارها بودند سركشي مي‏كرد كه خوابند يا بيدار هستند يك شب از بالاي بام بازار وقتي خواست از سوراخ نگاه كند به مغز افتاده و مي‏ميرد. آن روز قمي‏ها جشن گرفتند و به هم تبريك مي‏گفتند آن ديگري هم مرضي گرفت كه از بدترين دردها بود. آنقدر از آن مرض زجر كشيد تا مرد.

يك پاسبان ديگري بود خيلي مرد خوش‏ذاتي بود. مشهدي جعفر يا مشهدي كرم نام داشت اتفاقا آن هم مرد. ولي مردم قم چنان احترام كردند و تشييع جنازه كردند شبيه آيت‏اللّه‏ها. چون اين مشهدي جعفر اذيب كه نمي‏كرد، كمك هم مي‏كرد.

كوثر: آخرين سؤال با توجه به كتابي كه حضرت‏عالي در باره قم نوشته‏ايد راجع به اهميت اين شهر بفرماييد.

* واقع اين است كه اهميت شهر قم و معروفيت و جايگاه ويژه آن در تاريخ و در بين شيعيان مرهون حضرت معصومه(س) است. البته قبل از تشريف‏فرمايي آن حضرت قم پايگاه دوستان و پيروان اهل بيت بوده است لذا وقتي حضرت معصومه(س) به ساوه مي‏رسند سراغ قم را مي‏گيرند و به قم مي‏آيند و از طرف اهالي قم مورد استقبال واقع مي‏شوند و با عزت و احترام وارد شهر قم مي‏شوند. ولي قم هر چه دارد به بركت حضور فاطمه معصومه(س) است.

كوثر: از اينكه مصدع اوقات شديم پوزش مي‏طلبيم.

* من هم از شما تشكر مي‏كنم. موفق باشيد.

/ 1