حسن حنفى محمدمهدى خلجى اشاره: دكتر حسن حنفى، استاد دانشگاه قاهره و يكى از روشنفكران برجسته و پركار و انقلابى عرب است. آثار او اين ويژگى را دارد كه بطور يكسان، از ميراث توانمند اسلامى و سنت فرهنگى غرب مدرن بهره مىگيرد و بر هردو اشراف دارد. او نه تنها در گستره نظرى مسائل اسلامى ،كه درباره رويدادهايى كه در جهان اسلام رخ مىدهد نيز آراء و آثار فراوانى دارد. از آن ميان مىتوان از مقدمه او بر ترجمه عربى كتاب «حكومت اسلامى» مرحوم امام خمينى ياد كرد. اين مقاله نخستين مقالهاى است كه از او به زبان فارسى درمىآيد. وراى درستى و ناراستى آراء و باورهاى او، آنچه مهم است آشنايى با انديشمندى بزرگ و نامور از ديار و فرهنگ عرب و گشايش افقهايى نو براى پژوهش در كار و بار دانش دين و مشكلهاى نظرى و عملى جامعه دينى است.
نخست: تاريخمندى به چه معناست؟
«تاريخمندى» به معناى پيدايش، پاگيرى و بالندگى پديدهاى، در جامعهاى ويژه با زمينهها و جغرافياى مرزبندى شده و در دوران زمانى ويژه، است. انديشه، پديده است، و پديدههاى فكرى پديدههايى اجتماعىاند، و پديدههاى اجتماعى پديدههايى تاريخىاند. هيچ چيز انديشهمندى جز در جامعه و تاريخ پديد نمىآيد. مفهوم تاريخمندى لزوما با مفهوم غربى Historicit پيوند ندارد; تاريخمندى چيزى است كه در ميان ما رخ داده است، تاريخ رشد و پيدايش فرقههاى اسلامى [كه بيان] تاريخ فرقهها و ساختار عقايد است، مانند علم كلام تاريخمند است. پيشينيان و امروزيان را بنگريد. بنابر قانون كنش و واكنش، دو طرف نقيض و مرز ميانه; تفريط و افراط و اعتدال.1 بنابراين دانش كلام دانشى تاريخى است كه در ظرف ويژهاى پديد آمده، در محيط ويژهاى باليده، در دوران تاريخى ويژهاى كمال يافته و در دوران تاريخى ديگرى فروپاشيده و نابود شده است. تاريخمندى به معناى فروغلتيدن در خطاى فروكاستگرى تاريخى (Historical نيست، هم چنين وابستگى به گرايش تاريخباورى (Historicism) 2 به معناى انكار صفت مطلق بودن انديشه، بويژه انديشهاى دينى مانند دانش كلام، نيست. مطلق در ساختارى كه تاريخ از آن پرده برمىدارد، آشكار مىگردد. مطلق از ميان ساختار ذهن بشرى يا ساختار واقعيت انسانى يا ديالكتيك تاريخ سر بر مىكشد و از فروتنى دانشمندان و نزديكى آنها به واقعيت و بنيادگذارى و برهانسازى بر دانشها حكايت مىكند. همچنان كه بر پاكى درون و راستى احساس بدور از ادعاى حقيقت و مزايده در دين دلالت مىكند; تا هنگامى كه دانشمند، انسانى است كه حواس خود را به كار مىگيرد و براى ادراك و تفسير و دريافت پديده با ذهن خود استدلال مىكند، و تا هنگامى كه متون تاريخى را به مثابه ساخت مايه دانش خود مىخواند، و تا هنگامى كه زبان مورد اتفاق مردمان را در معناهاى آن به كار مىگيرد و آرمانهاى اجتماعى ويژهاى دارد. همه اينها او را چنان مىكند كه درمىيابد وضعيت او نسبى است، و دانش او اجتهادى بشرى است، و حقيقت، [تنها] نزديك شدن به آن و صورتبندى آن است. همه چيز از اوست و همه چيز به خود او بازمىگردد. اين فروتنى علمى به ايمان مؤمنان نزديكتر است، از فريفتارى و غرور و ادعايى كه دانشمند را وامىدارد تا اجتهاد ويژه خود و ذات دانش را يكى بينگارد، و نگرش شخصى خود و نفس حقيقت را يگانه بپندارد و ايستار نسبى خود و حقيقتى را كه همه به سوى آن مىكوشند، يك چيز بداند. اين مطلق بودن علمى مرزبندى شدهاى است كه مىتوان آن را شناخت و توصيف كرد، و از سر هوس و شتابزدگى و اعلام ايمان در برابر توده مؤمنان در دولت «دانش و ايمان» نيست. وظيفه و تحدى علمى اثبات مطلق نيست، بل شناخت زايش و بالندگى و كماليابى آن است. تا هنگامى كه مطلق، موضوع شناخت است، جز تعريف شده و مرزبندى شده نمىتواند باشد; پديدههايى دارد كه مىتوان آن را تثبيت كرد و قانونهاى آن را شناخت، و انگارهها و تصورهاى تعريفشدهاى دارد كه از ميان آنها مىتوان مطلق را دريافت، و نيز زبانى دارد كه مىتوان با آن زبان مطلق را بيان كرد. مطلق بودن دينى ناعلمى، هوس و شهوت و شتابزدگى در داورى و بل مزايده در ايمان است و بيگانگى با واقعيت و دورى از آن را باز مىتاباند. ولى مطلق بودن ايدهآل، پاكى و پالايش و ايمان عقلى و حس كردن وظيفه و خودآگاهى بهمسؤوليت فردى است، حس كردن زيبايى و دريافتن جلال و تاكيدى بر نيكرفتارى [ عمل صالح] چونان نمادى از نمونه برين و ايدهآل است، زهدورزى در دنيا و اميدى به آخرت است. تكيه دانش كلام در پيدايش و تكامل خود بر متون دينى بدين معنا نيست كه دانش كلام در موضوع يا روش يا ساختار و يا حتى در نتيجههاى خود دانشى مطلق است. متون دينى يكى از عوامل پيدايش آن هستند، هم چنانكه اين متون يكى از عوامل پيدايش آن در هر زمان، درخور شرايط و زمينههاى آن زمان هستند. متون دينى همه جا يكى هستند ولى زمينههاى اجتماعى و تاريخى، دگرگون شوندهاند. عيب دانشمندان اين است كه يكى از مرحلههاى تاريخ را در مقام مرحله نخستين و فرجامين ثابت مىكنند و وظيفه امروزيان را شرح گفتههاى پيشينيان مىدانند و در امكان، بديعتر از آنچه پديد آمده نمىبينند و باور دارند كه گذشتگان سفره سخن را يكسره بلعيده و براى نسلهاى بعد چيزى برجا ننهادهاند. اكنون از جنبش سلفى گرى و فعاليت و مردمى بودن آن شكايت مىكنيم. تا هنگامى كه متون دينى همواره بر پايه نيازهاى عصر، فهميده مىشوند، در چنگ نيازها و كاربست و به كارگيرى آنها، پديدهاى تاريخى مىشوند و پارهاى از ديالكتيك اجتماعى و حركت تاريخ مىگردند و متونى مستقل از تاريخ نيستند; سرچشمه دانشند و خود موضوع دانش نيستند. متون دينى خود متونى تاريخىاند كه در زمينههاى اجتماعى ويژهاى كه به نام «اسباب نزول» شناخته مىشوند، پيدا و پديد آمدهاند و به نام «ناسخ و منسوخ» خوانده مىشوند، زيرا بر طبق زمان و نو شدن نيازهاى جامعه و تنوع تواناييهاى آدمى تحول و تكامل يافتهاند، از آن نظر كه منابع شريعتند. با همين هدف دانشهايى روييدهاند كه علوم قرآنند و در خدمتبيان تاريخمندى متون، از نظر پيدايش و تحوليابى و كماليابىشان هستند; از نظر جمع و ترتيب زمانى و مكانى آنها (نزول و نسخ) از نظر تصور و نظام آنها (مكى و مدنى) نمىتوان اين متون را جز از حيث تحول تاريخىشان دريافت; بهرغم آن كه گرداورى آنها به گونهاى توقيفى [و بسته]، يعنى بنا بر ساختار نه در پى و پيروى تاريخ، به انجام رسيده است. اسلام كه خود در طول بيستوسه سال اين متون پراكنده را گرد آورده («تنجيم»)، حلقه تاريخى ويژهاى در تحول و تكامل وحى عام از آدم تا محمد است و قرآن واپسين حلقه در صحف ابراهيم و موسى، پس از زبور داود و تورات موسى و انجيل عيسى است و شريعت اسلامى، فرجامين صورتبندى شريعت وحى از هنگام شريعت آدم و نوح است و در همه اينها اتصال [به حقيقت] نزديكتر است از انفصال. اسلام در دين حنيف نخستين، دين ابراهيم، ريشه دارد. و بازنگرى تاريخ وحى و تاريخ پيامبران و تاريخ امتهاى پيشين است، تحقيق تاريخى متون دينى پيشين راست و ناراست آن است، آنچه به تواتر گزارش شده و آنچه احبار با دست دسيسه به آن افزودهاند يا دگرگون ساختهاند و آنچه رهبان، كژ دريافتهاند و متالهان بدان افزودهاند.