تاريخمندى دانش كلام در تاريخ فرقهها و تاريخ نظام يعنى قواعد عقايد و تاريخ فرهنگ و تاريخ عصر يا زمان آشكار مىگردد. تاريخ فرقهها اثبات مىكند كه فرقههاى كلامى در بستر اجتماعى و سياسى ويژهاى كه تاريخنگاران فرقهها توصيف كردهاند،3 پديد آمدهاند. معتزله با همه رايهايش و اشاعره با همه عقايدش و خوارج با همه شاخههايش و شيعه با همه گونههايش، در ميان رويدادهاى ويژه فكرى يا سياسى و در پى اختلاف در راى و باور يا اختلاف در ايستار سياسى پديد آمدهاند. معتزله با اعتزال واصل، و اشاعره از مناقشه درباره شايستگى و شايستهتر، و خوارج در پى حكميت، و شيعه به سبب امامت و باور به خلافتبىفاصله على[ع] پديد آمدند. و هر فرقه كوچكى نيز به دليل اختلافى فرعى، در راى يا ايستار سياسى جزئى، با فرقه اصلى سر برآورد. نام فرقهها يا برگرفته از نام بنيانگذاران آنهاست مانند اشعريه و جهميه و نظاميه و هذيليه و جاحظيه و معمريه و جبائيه و... يا از نام جنبشهاى تاريخى و ايستار فكرى و سياسى آنها گرفته شده است مانند معتزله و خوارج و شيعه و يا به لحاظ باورها و عقيدههاى آنهاست مانند صفاتيه و مشبهه و قدريه و اماميه و حشويه و مرجئه و.... متكلمان [نيز] در طبقههايى جاى مىگيرند; طبقههاى معتزله مانند ديگر طبقههاى فقيهان و صوفيان است و طبقهها نسلهايى هستند كه در گستره تاريخ از پى هم آمدهاند.4 فرقه ها رقيب يكديگرند; خود را داراى چيزهايى مىدانند كه باور دارند ديگران ندارند. هر فرقهاى خود را حق و ديگرى را باطل مىانگارد. او فرقه ناجيه و ديگران فرقه هالكه هستند. او ايمان دارد و اقرار مىكند، آن ديگران پندار مىبافند و ادعا مىفروشند. همچنان كه فرقههاى اسلامى در برابر فرقههاى غير اسلامى تحدى كردهاند و اين خود بر سرشت تاريخى فرقهها دلالت مىكند. مرزبندى عقايد اسلامى و صورتبندى آنها، در رويارويى با عقايد و دينهاى همروزگار با آنها، يا از ابتدا انجام مىگرفته مانند كار ابن حزم در «الفصل» و شهرستانى در «الملل والنحل» و يا به مناسبت عقيده توحيد مانند آنچه در «المغنى» قاضى عبدالجبار يا «تمهيد» باقلانى هست. باور يهوديان در جستار نسخ و مسيحيان در توحيد و سوفسطائيان در نظريه علم و براهمه در نبوت و مهندسان در الهيات در بحث صفات و معتقدان به تناسخ ارواح در جستار معاد و... ابطال و رد مىشده است. نخست اشعرى «مقالات غير الاسلاميين» را نوشت. و قاضى عبدالجبار نيز «الفرق غير الاسلاميه» را، پاره چهارم كتاب «المغنى» قرار داد. نظام و قواعد عقايد، تاريخى است و در گذر روزگاران شكل مىگيرد و پديد مىآيد. هر نسلى به نسل پيشين موضوعى يا انگارهاى يا محورى يا ساختارى مىافزايد. اين واقعيت را مىتوان با تتبع تاريخى و زمانى كتابهاى عقايد و چگونگى پيدايش آنها، از موضوعهاى پراكنده گرفته تا بنيادهاى نخستين، دريافت. در نخستين مرحله از آغاز، «دانش كلام» در كار نبود و آنچه در سده نخست و دوم مىگذشت موضوعهاى پراكنده و مناقشههاى كلى و چالش عقيدهها، بىتدوين مراد و بىساختار يا دريافت كلى از دانش، بود. آنچه بود ابطالهاى دوسويه رهيافتهاى گوناگون در فهم عقيدهها و واقعهها بود، كه در كتابهاى نخستين معتزله و رسالههاى ياد شده از آنها در كتابهاى فرق باز نموده و آشكار شده است. در مرحله دوم، پس از تدوين از ميان فرقهها، موضوعها آشكار مىشد (التنبيه والرد) و از ميان موضوعها، فرقهها (التمهيد) و از فرقهها به موضوعها و از موضوعها به فرقهها (الابانة، الملل والنحل) و از فرقهها به موضوعها، بىآن كه بر پايه فرقهها باشد و آنگاه موضوعها بر پايه فرقهها (مقالات الاسلاميين، الفصل). در مرحله سوم، مسائل در موضوعها نظم گرفتند و موضوعها در بنيادهايى انتظام يافتند كه از همه گفتهها و باورهاى پراكنده، در موضوعهاى ناهمساز، آغاز شده بودند (الانتصار، الانصاف، كتاب التوحيد از ماتريدى، المسائل الخمسون از رازى، الدر النضيد از هروى). آنگاه موضوعها در فصلها و فصلها در بابها گرد آورده شد (بحرالكلام نسفى، لمع الادله، الارشاد الشامل جوينى، اللمع اشعرى). آنگاه اصول و بابها در قواعد و اصول به هم ضميمه شدند (نهايةالاقدام شهرستانى، اصولالدين بغدادى، اساس التقايس رازى، رسالة التوحيد محمد عبده، المغنى، شرح الاصول الخمسة، المحيط بالتكليف قاضى عبدالجبار). و در مرحله چهارم، دانش كلام از اصول و پايهها به بنا و ساختمان گذر كرد; در نظريه ذات و صفات و افعال (الاقتصاد، اصولالدين، غايةالمرام) و به ساختار سهگانه واپسين دانش، در مقدمات و الهيات و سمعيات (العقيدة النظامية، المحصل، طوالع الانوار، المواقف، تهذيب الكلام، المقاصد) يا الهيات و نبوات و سمعيات (الحصون الحميدة، التحقيق التام). و در مرحله پنجم و فرجامين، تحول از بناى دانش به عقايد ايمان بر پايه احكام سهگانه خرد و برشمارى عقايد درباره خدا و پيامبر صورت گرفت (الفقه الاكبر، العقايد النسفيه، كفايةالعوام فضالى، عقيدةالعوام حزوقى، رساله بيجورى، العقيدة التوحيديه دردير، جامع زبد العقايد ولد عدنان) و نيز درباره استغناى خدا از جز خود و نياز جز او به او (جوهر التوحيد قانى، الخريدة البهيه دردير، وسيلة العبيد ظاهرى) و از پس همه اينها سقوط الهيات و تسليم و سرسپردگى يكسره به سمعيات (مسائل ابىالليث).5 بنابراين دانش كلام، در مقام قواعد عقايد، دانش تاريخى نابى است كه در بستر تاريخ پديد آمده و با تكامل تاريخ كمال يافته است. و مىتوان مراحل آن را مانند هر پديده زنده ديگرى، از زايش گرفته تا تحول و تكامل و مرگ، بررسيد و پژوهيد. اين دانش در سدههاى پنجم و ششم و هفتم به كمال خود رسيد و پس از آن از روزگار ايجى و پس از ابنخلدون روى به ويرانى نهاد. از رساله توحيد محمد عبده به اين سو كوششهاى اصلاحگرانه نوى صورت بسته تا قفل ايستايى اين دانش را بشكنند و آن را پويا كنند و موضوعها و روشها و هدفهاى آن را از دانش كلام كهن به دانش كلام جديد منتقل سازند. تاريخمندى فرهنگ بدين معناست كه مجموعه انگارهها و مفهومها و واژگانى كه دانش كلام كهن به كار مىبرد، فراورده فرهنگ كهن موروثى يا مهاجرى است كه برگرفته از دانشهاى زبان عربى يا دانش اصول فقه يا وام گرفته از، بويژه، فرهنگ ترجمه شده يونانى و با بطور كلى فرهنگ ايرانى و هندى است. فرهنگ اقوام مغلوب، يا به سبب حسن نيت كسانى كه دين نو را مىپذيرفتند رواج يافت و يا به سبب بدنيتى و عمد و قصد منافقان يا كسانى كه بر فرهنگ پيشين خود باورمند مىماندند و ديگران را طعن مىزدند كه چرا عقايد خود را به دليل قوت و پيروزمندى و فتح قوم مهاجم پذيرفتهاند.