ماده دانش كلام كهن گاه مانند گوهرهاى غبار گرفته يا معدنهايى است كه در پى باخودبيگانگى متكلم و مردم، گذشت زمان بر آن زنگار بسته است. غبارروبى و صيقلى كردن معدنها و بازگشتبه بنيادها و ايستارهاى طبيعى براى افراد و جوامع بسيار آسان است. نمونه آن تقسيم دانش كلام كهن استبه عقليات و سمعيات يا الهيات و نبوات. بخش نخست، نظريه ذات و صفات و افعال نزد اشاعره يا دو اصل توحيد و عدل نزد معتزله را شامل مىشود و بخش دوم، امور سمعى مانند: نبوت، معاد، ايمان، عمل و امامت را. مىتوان اين ماده كهن را با پارهاى تاويلها كه پرده از درونمايه برمىدارند و موضوع را به اصل خود باز مىگردانند قرائت نوى كرد; چرا كه تاويل، بازگشتبه بنيادهاست. اوصاف ششگانه ذات شامل: وجود، قدم، بقا، غيريتبا حادثها، تنزيه و وحدانيت اوصاف آگاهى نابند كه فيلسوفان در آن پژوهش كردهاند; انيت نزد فارابى، انسان پرنده نزد ابنسينا، كوجيتو نزد دكارت، من مىانديشم نزد كانت، روح نزد هگل، آگاهى نزد هوسرل يا نفس نزد عامه. و صفات هفتگانه ذات شامل: علم، قدرت، حيات، سمع، بصر، كلام و اراده جلوههاى نظرى و عملى اين آگاهى، و تواناييهاى معرفتى و رفتارى و استعدادهاى ادراكى و فعلى آن هستند. علم همان آگاهى ناب يا عقل نظرى است و قدرت همان آگاهى عملى يا عقل عملى است و حيات شرط اين دو است. حى بن يقظان در دو قدرت نظرى و عملى تمثل مىيابد; اين علم نيز تجربى است و با حواس از راه سمع و بصر كه دو حس بنيادين در ادراك علوم و فنون هستند، پيوند دارد و علمى آشكار است و نهان نيست و صورتبندى و بيان آن در كلام به انجام مىرسد و علمى عينى و مستقل از هوا و هوس است و اراده، آن را قصد مىكند. به واقع ذات و صفات، به آگاهى ناب يا آنچه صوفيان انسان كامل مىنامند اشاره مىكند، همچنان كه جيلى نيز آن را به همين اوصاف ششگانه و صفات هفتگانه توصيف مىكند.6 ولى افعال دربرگيرنده دو موضوع است: خلق افعال، و عقل و نقل. نخستين، موضوع آزادى قرار مىگيرد و دومى موضوع عقل كه انسان متعين آزاد عاقل با آن دو، تفرد مىيابد. و در نتيجه ماده الهيات كهن در حقيقت، انسانباورى جديد است و ذات و صفات از انسان كامل زنده عالم قادر پرده برمىدارد در حالى كه افعال انسان متعين فرد، [حكايت از رفتار انسان] آزاد عاقل دارد. با اين تاويل مىتوان حقوق از ميان رفته آدمى را در اين دوران از درون عقيده و مغز توحيد بنياد نهاد; به جاى آن كه انسان اين عصر، بىهستى و بىريشه و بىبقا و تنها چيزى باشد كه در مركبات عامه و در ازدحام راهها، عددى مانند ديگر عددها، تكرارى و مانسته به جز خود گم شود، و به جاى آن كه مرده و نادان و ناتوان از شنيدن و ديدن و سخن گفتن و اراده كردن باشد. نظريه ذات و صفات و افعال نزد اشاعره يا دو اصل توحيد و عدل نزد معتزله، از بعد انسان در ماده كلام كهن پرده برمىافكند واين چيزى است كه ما پس از جلا و صيقل دادن، در دانش كلام جديد بدان نيازمنديم تا بتوانيم نيازهاى عصر را پاسخ گوييم و از حقوق انسان دفاع كنيم.7 ولى سمعيات يا نبوات كه موضوعهاى سمعى چهارگانه را دربرمى گيرد: نبوت، معاد، ايمان، عمل و امامت، با قرائت نوى از آنها، تاريخ را كشف مىكند; تاريخ بشرى عمومى در نبوت و معاد را، نبوت، گذشته بشريت و معاد، آينده آن است.8 و تاريخ خاص، تاريخ افراد و جوامع در ايمان و عمل است و اين دو به بعد فرد يا شهروند اشاره مىكند و امامت نيز به بعد نظام سياسى يا دولت اشاره مىكند.9 نبوت، همان گذشته و معاد، همان آينده و ايمان و عمل، همان امر خاص فردى است در حالى كه امامت آن امر حاضر جمعى است. بنابراين سمعيات يا نبوات، همان تاريخند: تاريخ عام كه انسان كامل با آن روياروست و تاريخ خاص كه انسان متعين در برابر آن است. و در نتيجه با اين قرائت نو، تقسيم دانش كلام قديم به عقليات و سمعيات يا الهيات و نبوات، قرار دادن دو بعد انسان و تاريخ در دانش كلام جديد است، اين دو بعدى كه در وجدان معاصر ما ناياب و ناپديد است; غياب انسان و غياب تاريخ.10 2. آشكارسازى جديد از قديم [زنده كردن پارهاى از مسائل دانش كلام كهن] دانش كلام جديد بدين معنا نيست كه همه چيز از بن به عقب برگردد و دگرگون شود، بل به معناى استمرار پارهاى از قلمروهاى دانش كلام كهن است كه هنوز نسبتبه ما، و در مقايسه با اوضاع كنونى، پيشروى و پيشرفتبه شمار مىآيد. مانند مقدمات نظرى عمومىاى كه ضميمه نظريه علم و پاسخ پرسش «چگونه بدانيم؟» و [نيز ضميمه] نظريه هستى و پاسخ پرسش «چه چيز را بدانيم؟» است. نخستين، ابزار معرفت است و دومى موضوع معرفت. نظريه كهن علم، علم را بر پايه حس و عقل و نقل بنياد مىگذارد و حجت نقلى را ظنى قرار مىدهد و آن را جز با حجت عقلى به امر يقينى بدل نمىسازد. ما اكنون به عقايد ايمان داريم بىآنكه نظريهاى در علم داشته باشيم و بر آن برهان ساخته باشيم، و استشهادهاى فراوانى به ادله نقلى در كار مىآوريم بىآنكه آنها را با ادله عقلى تاييد كنيم; و به متون استناد مىكنيم; هركس ايستار پيشينى خود را با آنچه [از متون] برمىگزيند، تاييد مىكند. خرد تباه شده و يقين ناياب گشته است. نظريه كهن علم همه گونههاى شك و گمان و پندار و نادانى و تقليد را نفى مىكرد و علم انسانى را در مقام بنيادى براى دانش كلام استوار مىساخت و نخستين امر واجب را نظر [و انديشه و تامل] قرار مىداد و نظر صحيح را مفيد علم مىانگاشت.11 ولى ما گمان را ترجيح مىدهيم، از ترديد ابا داريم، به وهم حكم مىكنيم، به تقليد ايمان داريم و بر اينكه دانش كلام، دانشى الهى است و ايمان، نخستين امر واجب است و نظر صحيح افاده علم نمىكند تاكيد مىورزيم. موضوع دانش كلام كهن هستى است، يعنى طبيعت، اشياء يا اجسام. و اين همان چيزى است كه پيشينيان، آن را مبحث جوهر و اعراض كه سه چهارم دانش متاخران را تشكيل مىدهد مىناميدند. بنابراين موضوع دانش، هستى استيعنى چيز [شيئى]، تا اين كه تاسيس اين دانش بر [پايه] طبيعت[شناسى] انجام گيرد. و اين همان چيزى است كه برابر طبيعيات فيلسوفان است; بحث در اجسام و اكوان و حركت و زمان. پس از اين از طبيعتبه مابعد طبيعت و از مرئى به نامرئى و از معلوم به مجهول و از عالم شهادت به عالم غيب با قياس غايب به شاهد، و از حادث به قديم، يا به زبان پيشينيان، از ممكن به واجب گذر مىشود. راه به سوى خدا، راهى تصاعدى است; از جهان به خدا، از مخلوق به خالق، با استقراى حوادث جهان و نه استنباط از قواعد ايمان. ولى ما اكنون مستقيما به خدا توجه مىكنيم بىنگرش در جهان، در الهيات مىانديشيم بىتامل در طبيعيات، به خالق روى مىكنيم بىانديشه در مخلوق، به نتيجه شتاب مىكنيم بىمقدمات، و بر اين روى است كه علم و دين در ميان ما تباه شده است. آنگاه دانش ديگران را كه ناسازگار با الهيات، روييده و پديد آمده وارد مىكنيم و در نتيجه الهيات ما لنگ و بىرنگ و ناتوان است و طبيعيات ما وارداتى و تقليدى.12