بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
دانش كلام كهن با توجه به خطرگاههاى غافلگيركننده پديد آمد، و [مجموعه] عقايدى بود كه از توحيد و تنزيه در نظريه ذات و صفات و افعال نزد اشاعره يا اصول توحيد و عدل نزد معتزله دفاع مىكرد. اين دانش آنگاه كه مفاهيم جوهر و عرض و زمان و مكان و صورت و ماده و قوه و فعل و علت و معلول، مفاهيم حاكم در طبيعيات شدند، با فرهنگ دوران كهن بويژه فرهنگ يونانى پيوند يافت. اثبات صفت وحدانيت; ثنويت و نصارا را هدف مىگرفت و تنزيه، تجسيم و تشبيه در اديان كهن را از ميان مىبرد و اثبات صفت غيريتبا حادثها; عليه همه باورهاى تجسد و حلول و اتحاد بود و دو صفت قدم و بقا; ازليت مادهها و قدم جهان در فرهنگ يونانى را به زير ضربه مىگرفت و اثبات معاد; معتقدان به تناسخ ارواح در گذشته را در فرهنگ هندى نفى مىكرد و باور به امامت; با سياست پادشاهان ايرانى و بيزانسى و قيصران رومى در تضاد بود. اكنون اين چارچوب فرهنگى كهن يكسره دگرگون شده است: از يونان به غرب، از ايران باستان به ايران انقلاب، از هند بودايى به هند ملىو يكى از پيشروان جهان بىطرفى و از قطبهاى جهان سوم، از چين باستان به چين امروز، از اديان شرق باستان هندوئيسم، مانوىگرى و زرتشتى به اديان و ايدئولوژيهاى غربى مدرن ماركسيسم، ليبراليسم و ملىگرايى، از فرقههاى يهودى كهن عنانيت، عيسويت، ربانيت و قرائيتبه فرقههاى يهودى نو ليبراليسم، سنتباورى، آدابپرستى (conventionalism) و صهيونيسم، از الهيات مسيحى كهن و عقايد آن درباره تجسد، رستگارى، خطا و قربانى به تئولوژى مسيحى مدرن، تئولوژى رهايىبخش، تئولوژى توسعه، تئولوژى بحران، تئولوژى سكولار، تئولوژى سياسى، تئولوژى «مرگ خدا» و.... همچنين همان گونه كه در روزگار باستان فرهنگ يونان باستان از همه فرهنگها پيشى گرفته بود، امروزه از راه ترجمههايى كه بيش از صد سال است كه انجام مىگيرد، فرهنگ غرب سلطه و گسترش و پراكندگى دارد. و همان گونه كه پيشينيان يا پيرو افلاطون صاحب الايدى و النور و پيشواى اشراقيان بودند يا سرسپرده ارسطو معلم اول و پير حكيمان، امروزيان نيز يا هگل را كه كاملترين ايدهآليست اروپايى است، برمىگزينند يا ماركس را كه راه [و قانون] جامعه و تاريخ را كشف كرد، يا ايدهآليسم و خردباورى برساخته دكارت و كانت را مىپذيرند يا واقعباورى تجربىاى را كه بيكن و هيوم بنيادگذاردند. و همچنان كه سقراط در روزگار كهن مىكوشيد آگاهى را تحليل كند تا حقيقت درونى را در آن بيافريند; «خود را با خود بشناس» و آن را با اين سخن كه «هركه خود را بشناسد خداى خود را شناخته است» تكميل كند، در روزگار مدرن نيز هوسرل تلاش مىكند آگاهى را تحليل كند; «اى انسان حقيقت در درون تو نهفته است». و همان گونه كه فرهنگ كهن، بنياد پديدآيى دانش كلام كهن بود، فرهنگ اروپايى امروز نيز براى بنيادگذارى دانش كلام مدرن ضرورى است. عصر نيز تاريخى است. در عصر نخست، لشگريان اسلام فاتح و ملت اسلام پيروزمند بودند و نيازى به پديدآيى عقايدى براى فتح يا جهاد يا زمين نبود، آزاديها تامين شده بود، فرد با حاكم مناقشهاى آزاد داشت و عدالت اجتماعى از بيتالمال براى همه بطور يكسان رعايت مىشد. ملت متحد بود و ميان قبيلهها، قومها، گروهها و دولتها تفاوتى نبود و زمينى [وجود] داشت كه بندگان صالح آن را به ميراث برده بودند. هويتبر پايه تمايز آشكارى ميان خود و ديگرى، ميان موروث و مهاجر و ميان دانشهاى عرب و دانشهاى عجم موجود بود و ذات [يعنى همان امت اسلامى جديد] در رويارويى با امتهاى كهن ديگر يونانى و هندى و ايرانى تحكيم و تاكيد مىشد و بيتالمال چنان بود كه نياز مردمان را برمىآورد و ماليات از پس [هزينه] توسعه جامعه برمى آمد. مردم در كار فتح، بسيجبودند و به جهاد مىشتافتند و در شهادت از يكديگر پيشى مىگرفتند و از سوى زمين خطرى امت را تهديد نمىكرد; امت پيروزمند بود و [فرايند] عربىسازى، فعال و اسلام در حال گسترش بود. ولى اكنون شرايط و احوال و زمينهها دگرگون شده است; مرحله تاريخى نخستين برجا نمانده و اين عصر ديگر آن عصر نيست، زمانه دگر گشته و وضعيت از پيروزى به شكست تحول يافته، و از فتح به اشغال، از وحدت به تجزيه، از برترى در زمين به فروترى، از عزت به ذلت و از فتح امپراتورى ايران و روم به چالش نوى با شرق و غرب در فلسطين و خليج [فارس] و خاورميانه بدل شده است. شرايط تاريخى [نيز] دگرگون شده; ديگر امت موجود نيست و لشگريان آن پيروزمند نيستند، نيروى كهن شرق و غرب ايران و روم رو در روى يكديگر نيستند، بل دو قدرت نوين روسيه و امريكا (صرف نظر از دگرديسيهاى سياسى و تنازلهاى ايدئولوژيك روسيه) پديد آمدهاند. زمين زير اشغال است و آزاديها از ميان رفته، مردم از گرسنگى و قحطى و هزاران گرفتارى مىميرند. امت پراكنده است و بر خود چيره نيست و در غذا و سلاح وامدار ديگران است. هويت، با خود بيگانه و تودهها لاابالى شدهاند، شرايط و احوال عوض شده و تاريخ در راه نو دوره تمدنى جديدى افتاده كه خطرها عقايد امت پيروزمند را مستقيما تهديد نمىكند، بل زمين و ثروتهاى امتشكستخورده را تهديد مىكند. و اين، متكلم جديد را ناگزير مىكند كه به خطرگاههاى نو بينديشد و در معركههاى پيشين كه خطرى از آنها برنمىخيزد، تاخت و تاز نكند مانند براهين اثبات وجود خدا و اثبات آفرينش جهان و جاودانگى نفس. اين معركهها پيشتر آزموده شده و ميدانهايى نو پديد آمده كه گوى در آن افكندهاند و سوارانى در آن يافت نمىشود. و او مادامى كه عصر تغيير كرده و زمانه دگرگون شده و سراسر تاريخ از مرحلهاى به مرحلهاى ديگر و از دورهاى به دورهاى ديگر گذر كرده است، بايد از ثروت و آينده امتبه نام دانش كلام جديد دفاع كند و تعريف نو يا هدف نو يا موضوع نو و روش نوى براى آن بيافريند; دانش كلام جديد [نماد] همپايى وجدان امتبا روح عصر است تا بتواند از اين گسست دشوار و دوگانگى شخصيت در ميانه ميراث گذشته و هماوردجوييهاى كنونى برگذرد.
سوم: شيوههاى تحول تاريخى
بنابراين مىتوان دانش كلام را بازسازى كرد; از راه تحول تاريخى موضوع و روش و ماده و ايستارها و فراوردهها و هدفها و سبك آن از عصر كهن به دوران مدرن، و از مرحله تاريخى نخستين كه هفتسده نخست را از سده اول تا سده هفتم فرا مىگيرد به مرحله تاريخى سوم آينده از سده پانزدهم تا سده بيستويكم [هجرى]. چرا كه مرحله ميانى دوم از سده هشتم تا سده چهاردهم، مرحله شرحها و تلخيصهاست و حكايت از پايان مرحلهاى همچنان كه ابنخلدون اعلام كرد و آغاز مرحلهاى ديگر همچنان كه پيشروان نوزايش عربى بيش از دويستسال است اعلام كردهاند مىكند. اين تحول تاريخى را مىتوان با شيوههاى گوناگونى پديد آورد كه بدين قرارند: