بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
هنگامى كه پيشينيان عقايد را به دو نوع عقليات و سمعيات تقسيم مىكنند [مرادشان اين است كه] عقليات از عقل و نقل فراهم آمده و سمعيات تنها بر نقل تكيه مىكند، عقليات را بر پايه نظريه پيشين علم، يقينى مىانگارند و سمعيات را ظنى، عقليات درست و خطا دارند; عقل مىتواند درستى آن را اثبات كند و ناراستى نقيض آن را نفى كند،13 در حالى كه سمعيات خطا و درستى را برنمىتابند; چرا كه صحت و درستى آنها وامدار تواتر آنهاست و به سند آن [باز مىگردد] نه به متن آن. و از آنجا كه بيشينه آن «اخبار آحاد» است و اخبار آحاد در گستره نظرى، ظنآفرين و در قلمرو عمل، يقينآفرين هستند آنها از لحاظ نظرى، ظنى مىمانند و كسى را به دليل انكار يا ترديد در آنها نمىتوان تكفير كرد. گوهر عقليات، نظريه ذات و صفات و افعال نزد اشاعره و دو اصل توحيد و عدل نزد معتزله است; و اين به معناى وجود اصلى يگانه و عام و فراگير و منزه است كه در برابر آن همه برابرند (ذات و صفات) و اين كه انسان، آزاد، عاقل، مختار، و مسؤول است (خلق افعال و عقل و نقل). اين گوهر عقيده و مغز دين است كه به سبب آن و در آن يقين هست. و جز اين، نبوت و معاد و ايمان و عمل و امامت، امورى سمعى اند و از ظن تجاوز نمىكنند. عقل بديل نبوت است و طبق نظريه علم، از حس و عقل دليلى بر معاد نيست. و ما دل مردمان را نشكافتهايم تا ببينيم چه كسى مؤمن و چه كسى كافر و چه كسى منافق است. ولى ما در اين دوران اين دو را درآميختهايم و عقليات را با حجتهاى نقلى اثبات مىكنيم و آن را در حاشيه قرار دادهايم و به بودن آنها اطمينان نداريم و در آزاديها و عقلهاى خود ترديد روا داشتهايم. [در عوض] در سمعيات، پرگويى كردهايم و مردم را يكسره به خاطر مسائل عذاب قبر و نكير و منكر تكفير كردهايم و دل آدميان را شكافتهايم و درباره مسلمانان به كفر داورى كردهايم و يكى را فاسق خواندهايم و ديگرى را عاصى ناميدهايم. اموال و حرمت را به باد اباحه دادهايم و نظام خود را نظامى جاهلى دانستهايم و همه جامعه را تكفير كردهايم. عقليات را كه مغز عقيده و گوهر ايمانند وانهادهايم و سمعيات را به جاى آنها نشاندهايم. عقل از ميان ما رختبركشيده و از جهان يكسره دامن درچيده است. با دنياى خود بيگانه شده و در رؤياها و پندارها فرو غلتيدهايم. مىتوان موضوع امامت را [نيز از دانش كلام كهن بيرون كشيد و دوباره] آشكار كرد و اين كه امامت، عقد و بيعت و اختيار است و مخلوق نبايد در معصيتخالق از مخلوقى ديگر اطاعت كند و خطبه ابوبكر، در سقيفه بنىساعده، قانون اساسى روزآمدى براى همه مسلمانان، چه حاكم و چه محكوم، است. بويژه در عصر ما كه امامتبه تعيين نص از راه وراثتبدل شده است; وراثت پادشاهى از پادشاهى ديگر يا اميرى ديگر يا از راه كودتا و انقلاب نظامى; افسرى از افسرى ديگر و ارتشىاى از ارتشىاى ديگر. و به جاى آن كه امامان از قريش باشند امامان از لشكر سر بر مىآورند. شورا و بيعت از ميان رفته و اختيار به دروغى بدل شده و به جاى اهل حل و عقد، مجلس مردم و شورا نشسته كه دورترين چيز به خبرگان و رعايت مصلحت عمومى است.
3. احياى گزينش گزينهها (بديلها)
در دانش كلام كهن موضوعهاى ديگرى هستند كه هنوز ماندگار و شايستهاند. مانند: خلق افعال و عقل و نقل يعنى مسائل عدل، و ايمان و عمل و امامت. اينها موضوعهايى هستند كه ويژگى عملى دارند و به رفتار فرد و جمع وابستهاند; آنچه هست اين است كه گزينههاى كهن در شرايط و زمينههاى متغير عصر، ديگر درستبه نظر نمىآيند.14 مثلا در موضوع خلق افعال در روزگار گذشته قول مختار، كسب بوده كه راه حل ميانه جبر و اختيار است چرا كه جبرباورى در قديم [به معناى] انتخاب سلطه بود و باور به خلق افعال [به معناى] مبارزه بوده است; معتزله و خوارج، و باور به كسب [در واقع] انتخاب دولت مشروع و حزب حاكم بوده است; اشعريه. ولى اكنون شرايط تغيير يافته است; ما دولت قاهر را سرنوشتناگزير، و رگذشتشكستمندانه و زبونمايه خود را گريزناپذير مىبينيم. مبارزه زير فشار دولت قاهر و در درون محاصره ايدئولوژيهاى آزادى باور مانند ليبراليسم غربى ناكام و بىبو و رنگ مىماند. انديشه جديد ما كوشيد اين جامه را برون آورد و افغانى تفسير دوبارهاى از قضا و قدر در مقام آزادى درونى و ذاتى به دست داد و به آزادى در انديشه علمى سكولار فراخواند و طهطاوى ليبراليسم را بنياد دولت مدرن قرار داد ولى دولت مستعجل اصلاح، دير نپاييد و زود برچيده شد.15 انديشه علمى سكولار به دليل دچار شدن در دام غربزدگى محصور ماند و دولت ليبرال مدرن از آغاز انقلابهاى معاصر عربى گرفتار پراكندگى شد. شرايط تغيير كرده و شرايط اين دوران گزينه ديگرى را الزام مىكنند كه با گزينه كهن در تعارض است: خلق افعال و اين كه آدمى آزاد و مختار و مسؤول است و آفريننده و مالك رفتار خود است. پيشينيان از حق خدا سخن مىگفتند، همچنان كه شرايط دوران قديم اين را الزام مىكرد و دين در ميان انبوه ملل و نحل كهن پديد آمده بود. ولى شرايط دوران مدرن دفاع از حقوق تباه شده انسان در ميان انبوه رنج و خوارى و زبونى را الزام مىكند.16 نمونه ديگرى نيز مىتوان آورد; موضوع عقل و اختلاف ميان دو گزينه بنيادين: نقل نزد اشاعره، بنياد عقل است و عقل نزد معتزله، بنياد نقل. با نگاه به شرايط عصر قديم و درانداختن مردم به تامل عقلانى، راه حل اشعرى را آزموديم تا اين كه به تكافؤ ادله رسيديم و مذاهب، متعدد شدند و مردمان هرچه خواستند برگزيدند. و نقل، مرشد و هادى و راهنماى رفتار، و معيار و مقياس حق و باطل انگاشته شد. شرايط اكنون دگرگون شده است; مردمان در اعتماد به نقل مبالغه كردند تا آنجا كه عقل تابع نقل گرديد، اختيار نقل به دست هوا و هوس و مصلحت و انفعال و ايستار روانى افتاد، عقل پنهان گشت، گفتگو ناياب گرديد و تعصب و تشنجسرورى يافت. هركس متنى را بر روى برادرش افكند تا آنجا كه در جنگ مرامى با متون، هريك ديگرى را تكفير كرد. در شرايط عصر ما «پدرت خود را با متون حمايت كرد پس دزدان درآمدند.» شرايط دوران ما فراخوانى به عقل و دفاع از عقلانيت را ايجاب مىكند، همچنان كه تاريخ انديشه مدرن ما بر اين دلالت مىكند. از اين رو گزينه معتزلى كه عقل را بنياد نقل مىداند با شرايط اين دوران ضرورت مىيابد. و گزينه كهن و گزينه نو، هر دو، ايستارى شرعىاند و نمىتوان آن را به وقوع در عقلانيت اروپايى و قربانى غربزدگى شدن مانند پارهاى سكولارها متهم كرد.17 به جاى آنكه بگوييم ما در جهانى بىهدف زندگى مىكنيم كه صلاح و صلاحمند در آن رعايت نمىشود و عليتبر آن حكومت نمىكند و رنجها و دردها گريزناپذيرند همچنان كه گزينه اشعرى كهن چنين باور داشت مىتوان گزينه اعتزالى را زنده كرد و برگزيد; با توجه به شرايط اين دوران كه دستيابى به اهداف كلى، هدفمندى را ضرورت مىبخشد; و دفاع از مصالح مردم و چارهانديشى براى دردهايى كه سرپوشى براى احساس ناتوانى از دفع ظلم است، رعايت و توجه به صلاح و صلاحيتمند را ايجاب مىكند; و براى آنكه انسان بتواند جهانى را كه در آن زندگى مىكند دريابد و بر قوانين آن به سود خود چيره شود، بايد جهان را عليتمند و اسباب را فراگير ببيند.18 در موضوعهاى سمعى ظنى كه وجدان و آگاهى فرهنگى مردم را مىسازد، نيز مىتوان توان انتخاب ميان گزينهها را زنده كرد و بازيافت. مثلا درباره نبوت مىتوان احكام سهگانه عقل درباره آن را طبق مراحل تكامل بشريت و پيشرفت آگاهى انسانى جارى دانست. نبوت در آغاز واجب بود، سپس در آخرين مرحله وحى يعنى اسلام ممكن شد، چرا كه عقل بنياد نقل است و هركه در عقل طعن زند در نقل طعن زده است و منقول صحيح با معقول صريح موافق است. از اين پس نبوت محال است زيرا وحى كمال يافته و عقل انسانى به استقلال ذاتى رسيده است.