نگاهی گذرا به پلورالیزم دینی از منظر سه حکیم الهی امام خمینی، علامه طباطبایی و شهید مطهری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی گذرا به پلورالیزم دینی از منظر سه حکیم الهی امام خمینی، علامه طباطبایی و شهید مطهری - نسخه متنی

مصطفی خلیلی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگاهى گذرا به پلوراليسم دينى از منظر
سه حکيم الهى/ مصطفي خليلي

نگاهى گذرا به پلوراليسم دينى از
منظر سه حکيم الهى/ مصطفي
خليلي


پلو راليسم |
آسيب شناسي دينداري



چکيده:

در جهانى که امروزه حيات
فردى و اجتماعى خويش را در آن سپرى
مى‏کنيم، چنان پيوندها و ارتباطات شدت
يافته که گويا همه انسانهاى موجود در
جوامع متعدد، داراى يک فرهنگ و
عقيده‏اند . در حالى که ما با انواع
مختلف فرهنگها و عقايد و مذاهب و اديان،
اعم از الهى و غيرالهى مواجه هستيم . تا
زمانى که اين گونه پيوند و ارتباط ميان
جوامع انسانى وجود نداشت و افراد با
زندگى ساده بدوى، بدون آشنايى با عقايد
ديگران به زندگى خود ادامه مى‏دادند،
با اين فرهنگ خو گرفتند که حقيقت در
عقيده و فرهنگ و مسلک آنها منحصر و
محدود است و هيچ سخنى از کثرت حقايق در
ميان نبود . در آن روزگار، محور بحث،
«انحصار گرايى اديان‏» (exclusivism) و
«شمول‏انگارى‏» (inclusivism) بوده است .

اما تدريجا اين ديوار مرتفع تخريب و
برخى از وجوه اشتراک ميان اديان، موجب
تحول اين بحث‏شد و مدتى نگذشت که بحث
مزبور جاى خود را به موضوع «تکثرگرايى
اديان‏» داد . اين نکته‏اى است که از
بررسى پيشينه بحث‏به خوبى به دست
مى‏آيد .

نکته حايز اهميت، اين است
که بحث مزبور در دين اسلام چه جايگاهى
دارد و متفکران اسلامى چه موضعى در قبال
آن گرفته‏اند . آنچه که در اين نوشتار
بدان پرداخته مى‏شود، تبيين همين
مساله است .

البته چون سخن در اين
مقوله بسيار است، هدف نگارنده بر اين
است که پس از بيان معنى پلوراليزم و ذکر
تاريخچه و مبانى آن به نحو اجمال،
ديدگاه سه متفکر بزرگ معاصر را مورد بحث
قرار داده و موضع آنان را تبيين نمايد .


بخش اول

1 - پيشينه بحث
پلوراليزم

واژه پلوراليزم به عنوان
رويکرد دينى و کلامى، نخستين بار توسط
جان هيک (1922 م). در جهان غرب و مسيحيت در
دهه‏هاى اخير مطرح گرديد . در
دائرة‏المعارف متفکران غربى اثرى از
اين واژه وجود نداشت و اولين اثرى که آن
را ثبت نمود، دائرة‏المعارف ميرچا
الياده (1986 - 1907 م). است .

جان هيک، پس
از اخذ مدرک دکتراى فلسفه از دانشگاه
آکسفورد به کسوت روحانيت درآمده و سه
سال به عنوان کشيش فرقه پرسپتيورى در
کليسا خدمت نمود . وى در اثر معاشرت با
غير مسيحيان (مسلمانان، يهوديان و
هندوها) به اين نکته پى برد که ميان
اديان مختلف، وجوه اشتراک وجود دارد و
اين امر موجب شد که او در اعتقاد جزمى
خود که حقيقت و راه نجات را منحصر به
مسيحيت مى‏دانست ترديد نمايد . او که
قبلا معتقد بود بهشت، سعادت، نجات و
رستگارى تنها در غسل تعميد و عمل به
تعاليم کليساست و حتى حضرت موسى عليه
السلام و حضرت ابراهيم عليه السلام اهل
بهشت نبوده بلکه در مکانى بنام «ليمپو»
که هيچ گونه سرور و تنعمى در آنجا نيست
قرار دارند، از اين عقايد اعراض کرده و
در آثار خويش، مساله دعاوى متعارض
اديان، در باب وصول به حقيقت را مطرح
نمود . جان هيک در رويگردانى از
جزمگرايى و رويکرد به تنوع اديان
مى‏گويد:

«تا روزگاران اخير، هر يک
از اديان مختلف عالم نسبت‏به اديان
ديگر در جهل مطلق به سر مى‏برد . اگر چه
جنبشهاى بزرگ، موجب تماس دو آيين،
مخصوصا اسلام و مسيحيت مى‏شده و ليکن
اين امر عمدتا مبتنى بر تعارض بوده تا
بحث و گفتگو و به همين خاطر هيچ نوع
شناخت عميق و يا تفاهم‏آميزى از جانب
طرفداران يک دين، نسبت‏به دين ديگر به
وجود نياورد .» (2)

او و پيروانش عامل
اصلى تفکر انحصارانگارى و شمول گرايى
را; محدود نگرى و عادت به سنت‏خاص
قبيله‏اى و قومى دانسته و پلوراليزم را
محصول عدول از جزمگرايى و پژوهش علمى در
ساير اديان مى‏دانند . (3)


2 -
معانى پلوراليزم

واژه پلوراليسم،
برگرفته از واژه لاتين Pluralis به معناى
«گرايش به کثرت‏» مى‏باشد . ابتدا اين
واژه در عرصه سنتى کليسا، براى شخصى که
داراى چند منصب مختلف بود استعمال
مى‏شد . سپس در عرصه‏هاى اجتماعى،
سياسى، فرهنگى، اخلاقى، معرفتى و دينى
وارد شد . پس اين نکته مسلم است که
کاربرد معرفتى و دينى آن متاخر از ساير
استعمالهاى آن است . به همين جهت‏براى
تبيين پلوراليزم دينى، فهم ساير معانى
آن لازم و ضرورى است، به حدى که اگر آن
ابعاد شناخته نشود فهم درستى از بعد
دينى آن ممکن نخواهد بود .


3 -
عرصه‏هاى پلوراليزم

الف) پلوراليسم
اجتماعى، سياسى

پلوراليسم در قلمرو
اجتماع و سياست، به معناى پذيرش کثرت و
تنوع احزاب و نهادهاى سياسى و اجتماعى
است . عواملى مثل وحدت‏گرايى (monism) ،
تشديد قدرت مرکزى و استبداد دينى و
دولتى، پذيرش فردگرايى و حقوق طبيعى (
naturalrights) و آشنايى با تکثر از طريق
رسانه‏هاى ارتباطى، موجب پيدايش و رشد
تفکر پلوراليسم اجتماعى گرديد که گستره
آن در جامعه مدنى، متجلى است .

ب)
پلوراليسم فرهنگى

پلوراليسم در ساحت
فرهنگ، به معناى پذيرش تعدد فرهنگها،
رفتارها و آداب و رسوم اقوام مختلف، در
اجتماع انسانى است . در چنين جامعه‏اى،
ناهنجارى فرهنگى مفهوم نخواهد داشت;
چون رفتار واحدى نهادينه نشده است .

ج) پلوراليسم اخلاقى

در عرصه اخلاق،
کثرت گرايى به نسبيت ارزشهاى اخلاقى
مى‏انديشيد . آنان به اين مقدار که بايد
سلوک رفتارى و اخلاقى ديگران را در
جامعه تحمل نمود، اکتفا نکرده بلکه به
عدم جزميت و نسبى بودن اخلاق معتقدند .
به همين جهت‏باورهاى اخلاقى، در ميان
آنان جدى نبوده و اخلاق عمدتا در قالب
منافع مادى و سود انگارى، معنى پيدا
مى‏کند .

د) پلوراليسم دينى

مهمترين و شايد آخرين عرصه‏اى که
مورد
نفوذ پلوراليسم قرار گرفته، عرصه دين و
انديشه دينى است .

جان هيک و پيروانش،
ديدگاه دين واحد را به شدت مورد انتقاد
قرار داده و معتقدند اين يک انحراف جديد
است که کسى پندارد دين واحدى، حق است .
(4)

آنچه که مورد بحث در نوشتار حاضر
است همين معنى از پلوراليسم مى‏باشد .

به نظر مى‏رسد که پس از روشن شدن
معانى
و ابعاد مختلف پلوراليسم، پرداختن به
مبانى و رويکردهاى آن براى ارائه
جايگاه بحث، مفيد باشد .


4 -
مبانى و رويکردهاى پلوراليسم دينى

پلوراليسم دينى بر مبانى متعددى
استوار مى‏باشد که مهمترين آنها،
مبانى معرفت‏شناختى و کلامى است .
مبناى عرفت‏شناختى آن، مشتمل بر بحث از
حقانيت اديان و مبانى کلامى‏اش متکفل
اثبات نجات و سعادت پيروان اديان است .
اولى را «پلوراليسم حقانيت‏» و ديگرى
را «پلوراليسم نجات‏» گفته‏اند . هر يک
از اين دو مبنا، رويکردهاى مختلفى را به
همراه داشته که به اهم آنها اشاره
مى‏کنيم:

1 - رويکرد تفکيک گوهر و صدف
دين: به اين معنى که دين داراى هسته و
پوسته است . هسته دين را گوهر و پوسته آن
را صدف دين گويند . قائلين به اين
رويکرد، معتقدند که در ميان همه اديان
وجوه مشترکى وجود دارد و اين جهات
اشتراک اديان را گوهر دين مى‏نامند .

در اين که آن گوهر چيست، هيچ اتفاق
نظرى وجود ندارد . بعضى آن را «بهداشت
روانى حاصل از دين‏» ، هاکينگ «مشترکات
اديان‏» و جان هيک «متحول کردن شخصيت
انسانها» مى‏داند . همه اديانى که
داراى گوهر باشند هم حقند و هم نجاتبخش
.

2 - رويکرد تجربه دينى: در اين
رويکرد، حق در تجربه دينى و عرفانى
تفسير مى‏شود . تنوع اديان، بازتابى از
تجارت دينى و عرفانى افراد است . حقيقت و
گوهر دين همان تجربه شخصى افراد است .
جان هيک با طرح اين مطلب، هيچ ملاک و
معيارى براى صدق و کذب و حق و باطل اديان
باقى نگذاشته بلکه همه اديان و آيينها
حتى شرايع موهوم و خرافى را با اديان
الهى، در يک سطح قرار داده است; چون چه
بسا پيروان آيين خرافى هم، چنين تجربه و
احساس درونى داشته باشند .

3 - رويکرد
انسان مدارانه: بدين معنا که اديان بايد
به جاى تاکيد و توجه بر امور لاهوتى، به
مشترکات دنيايى خود پرداخته و مشکلات
زندگى انسان را وجهه همت‏خود قرار دهند
.

رويکردهاى ديگرى چون تکافو ادله،
رويکرد هرمنوتيکى و مفسرمحورى نيز جزء
رويکرد پلوراليسم مى‏باشد که همه آنها
با نوعى از مناقشه و چالشهاى شديد همراه
است . (5)

حاصل کلام اينکه پلوراليسم
دينى جان هيک و صراطهاى مستقيم آقاى
سروش که در حقيقت‏برگرفته از انديشه
رمانتيک «شلاير ماخر» (دين بدون بار
معرفتى و احساس شخصى) و تفکيک نومن و
فنومن «کانت‏» مى‏باشد، اين است که:

اولا: نبايد بر دين حق و عقايد حقه
تاکيد کرد; زيرا مستلزم ابطال عقايد
ديگران است . بنابراين، همه عقايد بايد
به صورت مساوى رسميت داشته باشند .

ثانيا: احکام فقهى صدف دين بوده و
مانع
تکثرگرايى مى‏باشند .

ثالثا: مصاديق
اخلاقى مطلق نبوده بلکه نسبى‏اند به
اين معنى که هيچ يک از گزاره‏هاى
اخلاقى، ثابت و مطلق نمى‏باشند .


بخش دوم

با توجه به معناى
پلوراليسم و مبانى و رويکردهاى آن و
ديدگاههاى انتقادى‏اى که در آن وجود
دارد، نمى‏توان اسلام را مشمول قلمرو
آن دانست; زيرا دين اسلام داراى مبانى و
مؤلفه‏هايى است که مفهوم کثرت‏گرايى و
پلوراليسم دينى آن را برنمى‏تابد;
مولفه هايى چون جامعيت تعاليم و
دستورات، مساله خاتميت، عدم تحريف کتاب
الهى و معتبر بودن آن، عقلانيت و
خردپذيرى آموزه‏هاى دينى و برترى و
جاودانگى آن هيچ زمينه‏اى براى توجيه
پلوراليستى باقى نمى‏گذارد . اين کلام،
فقط سخن متفکران مسلمان نيست‏بلکه
بسيارى از مسيحيان منصف نيز به آن
اعتراف دارند و اگر مجال محدود نبود، به
ديدگاه آنان پرداخته مى‏شد ولى چون هدف
اين نوشتار، بيان ديدگاه سه حکيم الهى
است، به تبيين نظريات اين سه متفکر
مسلمان اکتفا مى‏کنيم .

اما قبل از
آن، تذکر اين نکته ضرورى است که هر چند
در زمان حيات پر برکت آن سه بزرگوار،
اين بحث چندان مطرح نبوده تا آنان پاسخ
مستقيم به اين شبهات بدهند ولى در ميراث
مکتوبشان، عبارات بسيارى را مى‏توان
يافت که در راستاى نقض و طرد انديشه
پلوراليستى است .


1 - ديدگاه
امام خمينى‏قدس سره

طرفداران تفکر
تکثرگرايى دينى براى اثبات ادعاى خود،
به دلايلى استناد نموده‏اند که در محل
خود قابل دقت و توجه است . از جمله ادله
يا شواهد آنها اين است که:

«اين نکته
را بايد به جان شنيد و تصوير و منظر را
بايد عوض کرد و به جاى آن که جهان را
واجد يک خط راست و صدها خط ج‏ببينيم،
بايد آن را مجموعه‏اى از خطوط راست ديد
و به جاى صراط مستقيم بايد از صراطهاى
مستقيم سخن گفت .» (6)

امام در نقض اين
تفکر مى‏فرمايد:

«از رسول خدا صلى
الله عليه و آله نقل است که خط مستقيمى
در وسط کشيدند و خطهاى ديگر در اطراف آن
و فرمودند: اين خط وسط، خط من است و
اعتدال حقيقى، جز براى انسان کامل که از
اول سير تا منتهى النهايه وصول هيچ
منحرف و معوج نشده است، براى کسى ديگر
مقدور و ميسور نيست و آن به تمام معنى خط
احمدى و خط محمدى است و ديگران از
سايرين، سير به تبع کنند نه به اصالت .»
(7)

از نگاه امام، صراط مستقيم، همان
راهى است که انبيا، مامور به تبليغ آن
بودند و آن همان طريق و مسيرى است که
انسان را به اوج سعادت و کمال انسانيت
مى‏رساند و هر صراطى غير از اين، صراط
انحرافى است نه مستقيم . چگونه مى‏توان
هم مسيرى را که انبيا تبليغ مى‏کردند،
مسير مستقيم دانست و هم راهى که دشمنان
آنان ترويج مى‏نمودند؟ قطعا صراط
انبيا غير از صراط اشقيا بوده و دو هدف
در آن دو وجود داشته است . پس بايد يکى
مستقيم و ديگرى غير مستقيم بوده باشد .
بنابراين، ترديدى نيست که بايد صراط
مستقيم داشته باشيم (نه صراطهاى مستقيم)
و آن صراط، جز صراط انبيا نيست .

«اين
صراط مستقيمى را که انبيا جلو راه بشر
گذاشتند و نبى اکرم آخرين انبيا و اشرف
همه آنها، آن راه را جلو مردم گذاشتند و
مردم را دعوت به اين صراط مستقيم کردند
و هدايت کردند به راه انسانيت و خروج از
همه انحاى کفر و الحاد و خروج از همه
ظلمات به نور مطلق، بايد شما جوانان
همان راه را ادامه دهيد تا اين که پيرو
رسول اکرم صلى الله عليه و آله و در مکتب
حضرت صادق عليه السلام پيروان شايسته
باشيد .» (8)

اقسام صراط از نگاه امام

از جمله ادعاى تکثرگرايان اين است
که همه صراطها، صراط حقند و اين که
بگوييم کدام حق و کدام باطل است، درست
نيست . هر کسى تجربه و احساس ويژه‏اى از
امر مطلق دارد و همه آنها على‏السويه
دينى‏اند و بايد به رسميت‏شناخته شوند
. پس همه صراطها در يک رتبه قرار داشته و
آن هم حقانيت آنهاست .

اما اين انديشه
از نگاه امام مردود است . ايشان در بيان
اقسام صراط، با نگاهى بسيار دقيق و
عالمانه مى‏فرمايد:

«صراط داراى سه
قسم است که عبارتند از: صراط مستقيم،
صراط مفرطين و صراط مفرطين، صراط
مستقيم عبارت است از سلوک الى الله، بى
احتجاب به حجب ملکى و ملکوتى يا بى
احتجاب به حجب معاصى قالبيه و قلبيه يا
بى احتجاب به حجب غلو و تقصير و يا بى
احتجاب به حجب نورانيه و ظلمانيه، صراط
مفرطين; وقوف به ظاهر و يا وقوف به باطن
است . چنانچه بعضى اهل ظاهر، علوم قرآن
را عبارت از همان معانى عرفيه عاميه و
مفاهيم سوقيه وضعيه مى‏دانند و به همين
عقيده، تفکر و تدبر در قرآن نکنند و
برخى
ديگر، به گمان خود از ظاهر قرآن منصرف
شوند و با تلبيسات ابليس لعين و نفس
امارة بالسوء از ظاهر قرآن، منحرف و به
خيال خود به علوم باطنيه آن متشبث هستند
. اين دو طايفه، هر دو از جاده اعتدال
خارج و از نور هدايت‏به صراط مستقيم
قرآنى محروم و به افراط و تفريط منسوبند
.» (9)

مفهوم صراطهاى مستقيم

صراط
مستقيم داراى معنى و مفهومى است که اگر
به خوبى مورد فهم قرار گيرد، ساير راهها
از آن تفکيک خواهد شد . در بيان و بنان
امام بارها به اين معنا اشاره و حتى
تصريح شده است . ايشان صراط مستقيم را به
معناى، «صراط اسلام، صراط انسانيت،
صراط کمال، صراط عدالت‏» (10) و ظاهر
شريعت (11) دانسته‏اند .

پس هر طريقى
که انسان را از مسير اسلام و انسانيت و
عدالت و شرع مقدس اسلام و در يک کلام از
طريق کمال مطلق دور سازد، صراط انحرافى
است نه مستقيم .

«صراط مستقيم الهى از
اسفل سافلين شروع و به اعلى عليين ختم
مى‏شود و اين صراطى است که حق تعالى به
آنها انعام فرموده به نعمت مطلقه که آن،
نعمت کمال جمع اسمايى است که بالاترين
نعمت الهيه است .» (12)

از نگاه ايشان
صراط مستقيم، تفسير روشنى دارد و آن سنت
و سيره رسول الله صلى الله عليه و آله و
اهل بيت عصمت عليهم السلام است که
نزديکترين راه رسيدن به خدا مى‏باشد .
هر صراطى غير از اين، صراط حيرت و
سرگردانى است .

در احاديث و ادعيه،
صراط مستقيم به همين معنا تفسير شده است
. از امام صادق عليه السلام درباره صراط
مستقيم سؤال شد . امام عليه السلام
فرمودند: «هو اميرالمؤمنين عليه
السلام‏» و از صراط معوج و انحرافى
سؤال شد فرمودند: «هى طريق اهل
الضلال‏» (13) و در زيارت جامعه خطاب به
اهل بيت عليهم السلام مى‏خوانيم: «انتم
السبيل الاعظم و الصراط الاقوم .»

امام خمينى رحمه الله با توجه به اين
روايت مى‏فرمايد:

«اگر در اين عالم
به راه راست نبوت و طريق مستقيم ولايت
قدم زده باشى و از جاده ولايت على بن
ابى‏طالب عليه السلام اعوجاج پيدا
نکرده باشى و لغزشى پيدا نکنى، خوفى
براى تو در گذشتن از صراط نيست; زيرا که
حقيقت صراط، صورت باطن ولايت است .
چنانچه در احاديث وارد شده که صراط
مستقيم ماييم .» (14)

پس اين سخن مردود
است که گفته شود نه تشيع، اسلام خالص
است و نه تسنن، نه اشعريت‏حق مطلق است
نه اعتزاليت، اصحاب هر فرقه مجازند که
همچنان بر طريقه خود بمانند و پا
بفشارند . (15)

اينکه گفته شود «تشيع
اسلام خالص و حق نيست‏» شايد به علت
ترديد گوينده سخن، به حقانيت‏سيره و
سنت اهل بيت عليهم السلام باشد و الا چه
دليلى دارد که مسير تشيع را حق ندانيم
در حالى که اصول و مبانى تشيع، همان
اصولى است که ائمه عليهم السلام به
پيروان خود تعليم دادند . چنانچه هانرى
کربن مسيحى مى‏گويد:

«به عقيده من،
مذهب تشيع تنها مذهبى است که رابطه
هدايت الهى را از ميان خدا و خلق هميشه
زنده نگه داشته است .» (16)

حضرت امام
رحمه الله مى‏فرمايد:

«شيعه در جميع
امصار و اعصار از ائمه هداى معصومين
منزهين موحدين، تبعيت نمودند و به
برهانهاى روشن آنها، حق را شناخته و
تنزيه و توحيد نمودند .» (17)

پس صراط
مستقيم همان صراطى است که از فرش به عرش
کشيده شده و از هر انحراف و اعوجاجى
مصون و محفوظ است; همان طريقى که
خداوند، انبيا و اوليايش را براى
هدايت‏خلق به آن صراط و دورى از
صراطهاى انحرافى ديگر، ارسال نموده است
. صراطى که اخراج از ظلمات به سوى نور و
هدايت است نه از نور به سمت ظلمات که آن
صراط شياطين است .


2 - ديدگاه
علامه طباطبايى‏قدس سره

از جمله
شواهد و ادله تکثر گرايان دينى، استناد
و استشهاد به برخى از آيات قرآن کريم
است . آنان ادعا دارند که در آيات قرآن،
تعابيرى وجود دارد که به روشنى، حقانيت
اديان را ثابت مى‏کند; به عنوان مثال
خداوند در قرآن مى‏فرمايد:

«و ان من
اهل الکتاب الا ليومنن به قبل موته و
يوم القيامة يکون عليهم شهيدا» (18)

يعنى: و هيچ يک از اهل کتاب نيست مگر
اين که پيش از مرگش به او (عيسى عليه
السلام) ايمان مى‏آورد و او روز
قيامت‏بر آنها گواه خواهد بود .

اين
که آيه مزبور شاهدى بر مدعاى
پلوراليستها باشد و حقانيت‏يهود و
مسيح را ثابت کند، محل تامل است; چرا که
نياز به تفسير دارد که در اين مورد بايد
به اهلش رجوع کرد . علامه طباطبايى که
يکى از بزرگترين مفسران شيعه در عصر
حاضر به شمار مى‏آيد، در تفسير اين آيه
مى‏فرمايد:

«سه نوع تفسير براى اين
آيه مطرح شده است: تفسير اول اين است که
همه يهوديان و مسيحيان هنگام ظهور حضرت
مسيح عليه السلام در زمان حضرت مهدى (عج)
که براى کشتن دجال به زمين ارسال
مى‏شود
به او ايمان مى‏آورند .

تفسير دوم آن
است که اهل کتاب، هنگام مرگشان که
پرده‏ها کنار رود به حضرت، ايمان واقعى
پيدا مى‏کنند ولى اين ايمان فايده‏اى
براى آنان ندارد .

تفسير سوم که مرحوم
طبرسى آوردند، اين است که اهل کتاب، قبل
از مرگ خود به حضرت محمد صلى الله عليه و
آله ايمان خواهند آورد .» (19)

بايد گفت
قبول و پذيرش هر يک از تفاسير سه گانه،
مستلزم حقانيت مسيحيت و يهوديت امروزى
نيست; زيرا متون اصلى آن دو دين الهى در
دست نمى‏باشد .

به علاوه، آيه نه
تنها در مقام بيان مراد مدعيان
پلوراليسم دينى نيست‏بلکه آنچه از
ظاهر آيه به دست مى‏آيد خلاف ادعاى
آنها را ثابت مى‏کند .

آيه ديگر مورد
استناد آنان، آيه 62 از سوره بقره است که
مى‏فرمايد:

«ان الذين آمنوا و الذين
هادوا و النصارى و الصابئين من آمن
بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم
اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم
يحزنون‏»

يعنى: به درستى کسانى که
ايمان آوردند و کسانى که يهودى هستند و
مسيحيان و صابئين، هر که ايمان به خدا و
روز قيامت داشته باشد و کار شايسته
انجام دهد، پس براى ايشان نزد خداوند
اجر و پاداش است و ترس و حزنى براى آنان
نيست .

البته اين آيه مربوط به مساله
نجات است نه حقانيت اديان و مساله نجات
و حق بودن، دو مقوله جدا از يکديگرند (به
زودى توضيح آن خواهد آمد) و علامه همين
مطلب را نيز توضيح داده‏اند . وى در رد
اين تلقى عاميانه از آيه مى‏فرمايد:

«ممکن است‏بنا به مضمون آيه تصور
شود;
کسانى که به خدا و روز قيامت ايمان
آورده‏اند و داراى عمل صالح هستند، اگر
چه همه پيغمبران يا بعضى از آنان را
قبول
نداشته باشند، رستگار خواهند بود ولى
بايد دانست که در سوره نساء آيات 151 - 150
خداوند عالم، کسانى را که به پيغمبران
يا به بعضى از آنان ايمان ندارند کافر
دانسته است . آنجا که مى‏فرمايد: ان
الذين يکفرون بالله و يريدون ان يفرقوا
بين الله و رسله و يقولون نومن ببعض و
نکفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلک
سبيلا اولئک هم الکافرون حقا و اعتدنا
للکافرين عذابا مهينا «کسانى که به خدا
و پيامبرانش کفر مى‏ورزند و مى‏خواهند
بين خدا و پيامبرانش جدايى بيندازند و
مى‏گويند به بعضى از پيامبران ايمان
مى‏آوريم و به بعضى ديگر کافر مى‏شويم
و مى‏خواهند به اين که ميان آن کفر و
ايمان، راهى را فرا گيرند آنان به حقيقت
کافرانند (مانند يهود که عيسى عليه
السلام و محمد صلى الله عليه و آله را
منکر شدند و مانند مسيحيان که محمد صلى
الله عليه و آله را انکار کرده‏اند).

بنابراين کسى از ايمان خود بهره‏مند
خواهد شد که به همين پيغمبران ايمان
آورده و داراى عمل صالح باشد . (20)

منظور آيه از «ان الذين يکفرون بالله
و
رسله ...» اهل کتاب; يعنى يهود و نصاراست
که يهود به موسى ايمان مى‏آورند ولى به
عيسى عليه السلام و محمد صلى الله عليه
و آله کفر مى‏ورزند و نصارا به موسى
عليه السلام و عيسى عليه السلام ايمان
دارند ولى به محمد صلى الله عليه و آله
کفر مى‏ورزند . (21)

از ميان همه اديان
الهى، دينى که رابطه ميان انبياى الهى
را حفظ نموده، دين اسلام است . اين
حقيقتى است که پرفسور هانرى کربن آن را
چنين تبيين مى‏نمايد:

«مذهب يهود،
نبوت را که رابطه‏اى است واقعى ميان
خدا و عالم انسانى در حضرت کليم ختم
کرده و پس از آن به نبوت حضرت مسيح و
حضرت محمد صلى الله عليه و آله اذعان
ننموده و رابطه مزبور را قطع مى‏کند و
همچنين نصارى در حضرت مسيح متوقف شده و
اهل سنت از مسلمين نيز در حضرت محمد صلى
الله عليه و آله توقف کرده و تنها مذهب
تشيع است که نبوت را با حضرت محمد صلى
الله عليه و آله ختم شده مى‏داند ولى
ولايت را که همان رابطه هدايت و تکميل
مى‏باشد براى هميشه زنده مى‏داند .»
(22)

وحدت اديان در همه زمانها

از
نگاه علامه، دين خدا در همه ازمنه و
امکنه، واحد بوده و حقيقت در وصول به
کمال و سعادت جز يکى نيست و اختلاف
صراطها از هوى و هوس سرچشمه دارد .

اين سخن، پندارى بيش نيست که بگوييم:
همه بشريت در مسير حقند چه آنان که
توصيه‏هاى اسلام را بپذيرند و عمل کنند
و چه آنان که نپذيرند و عمل نکنند و فقط
به مدرکات عقل پايبند باشند; چرا که از
عقل، پيام و فرمان غير عاقلانه صادر
نمى‏شود .

علامه در تفسير آيه 135 سوره
مبارکه بقره «و قالوا کونوا هودا او
نصارى تهتدوا قل بل ملة ابراهيم حنيفا و
ما کان من المشرکين‏» مى‏فرمايد:

«دين حقى که اولاد ابراهيم از
اسماعيل
و اسحاق و يعقوب و فرزندانش بر آن دين
مشى مى‏کردند، همانا اسلام بوده است که
دين ابراهيم عليه السلام بود . بنابراين
همه اختلافات که در فرقه‏هاى يهود و
نصارا به وجود آمده از هوا و هوس آنان
نشات گرفته و آنان بودند که احزاب و
طوايف را در دين ايجاد نمودند و الا دين
خدا واحد است . اين اغراض و اهداف دنيوى
بوده که آنان را به اين راه کشانده است
.» (23)

پس انبياى عظام الهى، اديان
مختلف نياورده‏اند بلکه دين واحدى را
فرا روى بشريت نهادند و هدف واحدى را
ترسيم نمودند . هر کس در همان مسير قرار
گيرد و آن هدف را تعقيب نمايد، در صراط
مستقيم قرار دارد .


3 - ديدگاه
شهيد مطهرى‏قدس سره

يکى ديگر از
ادعاهاى پلوراليستها اين است که: «دم
زدن از يک حقيقت اسلامى ايده آل و گوهرى
جاودانه در مدار تاريخ، اکنون يک پندار
اسطوره‏اى بيش نيست .» (24)

به تعبيرى
صريحتر اسلام ناب و خالص نداريم
همانگونه که مسيحيت و يهوديت ناب
نداريم . اين سخن بدان معنى است که دين
اسلام با توجه به اين که متن اصلى‏اش
بدون تحريف باقى مانده، با شريعت‏يهود
و مسيح که متن وحيانى‏شان مورد تحريف
محرفان قرار گرفته، مساوى‏اند .

شهيد مطهرى‏قدس سره در پاسخ چنين
توهمى مى‏فرمايد:

«دين حق در هر
زمانى يکى بيش نيست . بر همه کس لازم است
از آن پيروى کنند . اين انديشه که ميان
برخى از مدعيان روشنفکرى اخيرا
رايج‏شده است که مى‏گويند همه اديان
آسمانى از لحاظ اعتبار در همه
وقت‏يکسانند انديشه نادرستى است،
البته ميان پيامبران خدا، اختلاف و
نزاعى وجود ندارد و پيامبران خدا همگى
به سوى يک هدف و يک خدا دعوت مى‏کنند
ولى اين سخن به اين معنى نيست که در هر
زمانى چندين دين حق وجود دارد و طبعا
انسان مى‏تواند در هر زمانى، هر دينى
را که مى‏خواهد بپذيرد . بر عکس، معناى
اين سخن، اين است که انسان بايد همه
پيامبران را قبول داشته باشد .» (25)

نسبت‏حق و عقيده

يکى از انديشه‏ها
و تفکراتى که امروزه در جامعه ما از
جانب
برخى از روشنفکران تبليغ مى‏شود; تفکر
پيوند حقانيت‏با ايمان و عقيده است .
اين نکته کم و بيش براى انسان کافى است
که خدا را بپرستد و به او ايمان داشته
باشد . اصل، داشتن ايمان است; مهم نيست
که به چه دينى ايمان داشته باشيم; زيرا
همه اديان حقند . اين فکر به وسيله جرج
جرداق صاحب کتاب «الامام على عليه
السلام صوت العدالة الانسانيه‏» و
جبران خليل نويسنده معروف مسيحى
لبنانى، در غرب، محمد آرکون در شمال
افريقا، فضل الرحمان در شبه قاره هند و
برخى از روشنفکران در ايران تبليغ
گرديد که برخى از مسلمانان آگاهانه يا
ناخودآگاه آن را پذيرفتند .

شهيد
مطهرى‏قدس سره (که امام خمينى مطالعه
آثارش را بدون استثنا براى طبقه دانشجو
و روشنفکر متعهد، مفيد و آموزنده
دانستند) در آثار خويش، در مقام رد اين
تفکر مى‏فرمايد:

«برخى از مردم زمان
ما طرفدار اين فکر شده‏اند که براى
انسان کافى است که خدا را بپرستد و به
يکى از اديان آسمانى که از طرف خدا آمده
است، انتساب داشته باشد، دستورهاى او
را به کار بندد و شکل دستورها چندان
اهميتى ندارد . حضرت مسيح هم پيغمبر
است‏حضرت محمد صلى الله عليه و آله هم
پيغمبر است . مهم اين است که به خدا
ايمان داشته باشد . اين تفکر را ما باطل
مى‏دانيم، درست است که در دين اجبار و
اکراهى نيست ولى اين سخن به اين معنى
نيست که دين خدا در هر زمانى متعدد است و
ما حق داريم هر کدام را که بخواهيم
انتخاب کنيم . چنين نيست، در هر زمانى يک
دين حق وجود دارد و بس . هر زمانى پيغمبر
صاحب شريعتى از طرف خدا آمده، مردم موظف
بوده‏اند که از راهنمايى او استفاده
کنند و قوانين و احکام خود را از او فرا
گيرند تا نوبت‏به حضرت خاتم الانبيا
رسيده است . در اين زمان اگر کسى بخواهد
به سوى خدا راهى بجويد، بايد از دستورات
دين او راهنمايى بجويد .» (26)

قرآن در
اين زمينه تصريح دارد که:

«و من يبتغ
غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى
الاخرة من الخاسرين‏» (27)

يعنى: و هر
کس غير از اسلام دينى را بپذيرد هرگز از
او پذيرفته نشود و او در جهان ديگر از
زيانکاران خواهد بود .

در خصوص
استدلال بر اين آيه چنين مناقشه شده است
که مراد از اسلام، خصوص دين اسلام
نيست‏بلکه اسلام در اين آيه; به معناى
عام آن است که همان تسليم شدن در برابر
خدا مى‏باشد .

شهيد مطهرى در پاسخ
مى‏فرمايد:

«اين درست است که دين
اسلام همان تسليم است ولى حقيقت تسليم
در هر زمانى شکلى داشته و در اين زمان،
شکل آن، همان دين گرانمايه‏اى است که
به دست‏حضرت خاتم‏الانبيا ظهور يافته
است و قهرا کلمه اسلام بر آن منطبق
مى‏گردد و بس . تسليم خدا شدن; پذيرفتن
دستورهاى اوست و روشن است که بايد به
آخرين دستور خدا عمل کرد و آخرين دستور
خدا، همان چيزى است که آخرين رسول او
آورده است .» (28)

تفکيک مساله نجات از
حقانيت

براى هيچ اهل علمى اين امر
پوشيده نيست که ميان حقانيت اديان و
مقوله نجات فرق است و اين امرى قريب به
بداهت است ولى آنان که از پلوراليسم
دينى سخن رانده‏اند، اين دو را با هم
خلط کرده‏اند .

آنچه از تعاليم اسلام
به ما رسيده و مفسران و حکيمان و
متکلمان
اسلامى در آثار خويش تبيين کرده‏اند،
اين است که نجات و رستگارى انسانها در
قيامت، اعم از حقانيت است; چرا که مطابق
تعاليم آسمانى اسلام، عدم نجات و
رستگارى، براى آن دسته از افرادى است که
عالمانه و عامدانه، از قبول حق، در هر
زمانى که موظف به آن هستند استنکاف
ورزيده و بدون استغفار و توبه از دنيا
بروند . پس نجات و رستگارى محدود به
افرادى نيست که به دين حق روى آورده و به
آن عمل کنند بلکه برخى از کسانى که به
دين حق دسترسى پيدا نکرده و يا از درک آن
ناتوان بودند و نيز اطفال و ديوانگان و
مستضعفان فکرى، اهل نجات و رستگارى
بوده و هرگز به جهت عدم اعتقاد به دين حق
و يا ترک عمل به تعاليم دين حق عذاب
نخواهند شد .

در سوره نساء آيات 99 - 97
خداوند مى‏فرمايد:

کسانى که بر خود
ظلم کردند وقتى فرشتگان جانشان را
مى‏گيرند، مى‏گويند: «در چه حال
بوديد؟» پاسخ دهند: «ما در زمين از
مستضعفان بوديم .» مى‏گويند: «مگر زمين
خدا وسيع نبود تا در آن مهاجرت کنيد؟»
پس آنان جايگاهشان دوزخ است و آن
سرانجام بدى است مگر آن مردان و زنان و
کودکان فرودستى که چاره‏جويى نتوانند
و راهى نيابند . پس آنان که عذرى دارند
باشد که خدا از ايشان در گذرد، که خدا
همواره خطابخش و آمرزنده است .

امام
خمينى (29) ، علامه طباطبايى (30) ، شهيد
مطهرى (31) و اکثر انديشمندان اسلامى
معتقدند از اين آيات استفاده مى‏شود که
قاصران و مستضعفان کسانى هستند که
انديشه آنان به حقيقت دست نيافته باشد و
غالب افرادى که به حقيقت اعتراف
ندارند،
قاصر يا مستضعف فکرى هستند و هر چند
خداشناس نيستند اما عذاب نمى‏شوند .

بنابراين، مفهوم نجات و رستگارى، از
مساله حقانيت، در اسلام از هم جدا بوده
و اسلام بر خلاف تعاليم مسيحيت (که تنها
راه نجات را ايمان به مرگ فديه‏وار
مسيح يا مشارکت در غسل تعميد مى‏داند)
قلمرو نجات را بسيار وسيع قرار داده است
.

شايد آنان که در غرب با آگاهى از
تعاليم مسيحيت کليسايى، سخن از
پلوراليسم گفته‏اند، با تاثيرپذيرى از
تعاليم کليسايى بوده نه تعاليم حضرت
مسيح عليه السلام و با اين توجيه، ممکن
است‏سخنى منطقى گفته باشند; زيرا با آن
آموزه‏هاى سنتى و فرهنگ غربى، که نجات
را آن گونه محدود نموده‏اند، چاره‏اى
جز طرح اين بحث نداشتند .

اما آنان که
در کشورها و جوامع اسلامى تلاش
کرده‏اند تا اين بحث را براى مسلمانان
بومى کنند به خطاى فاحشى دچار شده‏اند
چون ميان مسيحيت تحريف شده با اسلام
معتبر، فاصله زيادى وجود دارد و قياس
ميان آن دو، مقايسه‏اى نادرست است .

پى‏نوشت:

1) محقق و نويسنده .

2)
جان هيک، فلسفه دين، ترجمه بهرام راد،
انتشارات بين‏المللى هدى، تهران، چاپ
اول، 1372، ص 223 .

3) ر . ک: همان، ص 224;
ميرچا الياده، دين پژوهى، ترجمه
بهاءالدين خرمشاهى، پژوهشگاه علوم
انسانى و مطالعات فرهنگى، تهران، دفتر
دوم، ص 340 .

4) ر . ک: همان، ص 232;
عبدالرسول بيات، فرهنگ واژه‏ها، مؤسسه
انديشه و فرهنگ دينى، قم، چاپ اول، 1381،
ص
146 .

5) ر . ک: ايان باربور، علم و دين،
ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، ص 273; ميرچا
الياده، پيشين، ص 308 .

6) عبدالکريم
سروش، صراطهاى مستقيم، مجله کيان، ش 36،
ص 9 .

7) امام خمينى، شرح حديث جنود عقل
و جهل، مؤسسه تنظيم و نشر آثار، تهران،
چاپ دوم، 1377، ص 153 .

8) امام خمينى،
صحيفه نور، ج 14، ص 11 .

9) امام خمينى،
تفسير سوره حمد، مؤسسه تنظيم و نشر
آثار، تهران، چاپ چهارم، صص 76 - 75 .

10)
امام خمينى رحمه الله، صحيفه نور، ج 12،
ص 131 .

11) تفسير سوره حمد، پيشين، ص 72
.

12) همان، ص 79 .

13) فيض کاشانى، علم
اليقين فى معرفة اصول الدين، ج 2، ص 967 .

14) امام خمينى، اربعين حديث، مؤسسه
تنظيم و نشر آثار، تهران، ص 360 .

15)
عبدالکريم سروش، پيشين، ص 12 .

16) ر . ک:
سيد محمدحسين طباطبايى، ظهور شيعه، نشر
شريعت، ص 7 .

17) تفسير سوره حمد، پيشين،
ص 70 .

18) نساء/159 .

19) سيد محمدحسين
طباطبايى، الميزان، ج 5، ص 136 .

20)
همان، ص 128; سيد محمدحسين طباطبايى،
خلاصه تعاليم اسلام، ص 12 .

21) سيد
محمدحسين طباطبايى، تفسير الميزان،
پيشين، ص 127 .

22) سيد محمدحسين
طباطبايى، ظهور شيعه، پيشين، ص 7 .

23)
سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان،
پيشين، ج 1، صص 306 - 305 .

24) مجله کيان، ش
14، ص 40 .

25) شهيد مرتضى مطهرى، مجموعه
آثار، انتشارات صدرا، چاپ هفتم، ج 1، ص
275 .

26) همان، ص 277 .

27) آل عمران/85 .

28) شهيد مطهرى، پيشين، ص 277 .

29) امام
خمينى‏قدس سره، شرح حديث جنود عقل و
جهل، پيشين، صص 159 - 158 .

30) سيد
محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 5، ص 51 .

31) مرتضى مطهرى، عدل الهى، ص 353


/ 1