نگرشی بر مکتب های ضداخلاقی (اکزیستانسیالیسم و...) نسخه متنی

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

نگرشی بر مکتب های ضداخلاقی (اکزیستانسیالیسم و...) - نسخه متنی

حسین حقانی زنجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگرشى بر مكتب هاى ضد اخلاقى(اكزيستانسياليسم و...)

حسين حقانى زنجانى

نزد فلاسفه و علماى علم اخلاق ومعتقدين به مذاهب آسمانى (از قبيل اسلام و دين مسيح و دين يهود...) و پيروان آنها و حتى نزد عقلاى جهان اين اصل مسلم است كه آدمى قبل از هرچيز طالب خوشى وسعادت و كمال جسمى و روحى و مادى و معنوى ميباشد.

حال موضوع مهم و اساسى اين است كه بدانيم خوشى و سعادت انسان در چه چيز است وچه بايد بكند كه اين مراد و مقصود حاصل گردد؟

اكثر فلسفه ها و مكتبهائى كه از بدو تاريخ بشر تاكنون به وجود آمده اند به اين مساله مهم، اهميت داده و هم خود را در نشان دادن راه سعادت و ارائه دستورات براى رسيدن به اين مقصود يعنى نيل به سعادت و خوشبختى قرار داده اند پس يك فلسفه يا يك مكتب و مذهب و دينى را مى توان سعادت بخش ناميد كه نيروهاى جسمى و روحى انسان را تقويت واحتياجات مادى و معنوى جامعه و فرد را برطرف و بالاخره اصول اخلاقى را در ميان افراد جوامع انسانى گسترش دهد.

متاسفانه در مقابل اين اصل اساسى سعادت انسانها، انديشه هاى نوئى در عرض پيشرفت صنعت و تكنيك و علوم بشرى و پيشرفت آن پا به عرصه وجود گذارده است.

و از ميان آنها مى توان به مهمترين اين تفكرات وانديشه ها از نظر اثرگذارى به چند مكتب و انديشه مهم زير اشاره كرد:

1 - فلسفه وجود(اگزيستانسياليسم).

2 - ماركسيسم.

3 - پراگماتيسم.

4 - فلسفه وضعى منطقى(پوريتيويسم منطقى و...).

هر يك از اين فلسفه ها و مكتب ها زيربناهائى دارند ولى همه اينها با همه اختلافها و تفاوت هايشان در اين اصل متفقند كه اخلاق و ارزشهاى اخلاقى هيچ واقعيتى و ريشه ثابتى ندارند اين فلسفه ها نبردى آشكار با دين واخلاق و افكار عقلاء و هرچه كه به معنويات مربوط مى شود آغاز كرده اند.

آيا ارزشهاى اخلاقى واقعيت دارند؟

پس اولين مساله اساسى قابل بحث در اينجا، اين است كه آيا اخلاق يك امر واقعى بوده، واقعيتى ذاتى دارد يا نه؟

انديشه ها و تفكرات فلسفى گذشته در اين اصل مشتركند كه اخلاق امرى ذاتى نيست زيرا علم اخلاق يك نحو شناخت مجردى است كه تدريجا از ناحيه نوع محيط و تربيت درروح انسانها جايگزين مى شود و حكايت از متن واقعى نمى كند از اينرو است كه ارزشهاى اخلاقى به تبع ملتها و زمانها و مكانها و تربيت هاى مختلف و گوناگون مى باشد تا آنجا كه ملتى و قومى چيزى را خير مى دانند و مردم ديگر و ملت و جمعى ديگر آن را شر تلقى مى كنند!.

اين اختلاف دليل بر اين است كه واقعيت براى مسائل اخلاقى وجود ندارد.

پاسخ آن اين است كه وجود و اثر يك شى واقعيت دار به طور كلى دو گونه است:

گونه اول: وجود عينى و خارجى و مستقل بالذات نظير آب، زمين و آسمان و...

گونه دوم:

وجود معنوى متكى و قائم به امور خارجى مثل پدر و مادر بودن، مثل خاصيت همسرى در زوجها و يا اصيت ستم در عمل تجاوز به حقوق ديگران و خاصيت عدل و قسط در حكمرانى و نظير اينها.

ارزشهاى اخلاقى به طور كلى از سنخ گونه دوم مى باشند يعنى وجود معنوى دارند پس اين امور خارجى هستند كه توسط ارزشهاى اخلاقى معنوى توصيف مى شوند زيرا اين ارزشها به طور عملى و حقيقى و واقعى متكى بر آن امور مى باشند بنابراين هنگامى كه مى گوئيم كه راست گوئى خوب است، و دروغ گوئى بد است و وفاى به عهد واجب است وعهدشكنى حرام است، به اين معناست كه خوبى و خير در راستگوئى و بد و شر دردروغ گوئى نهفته است و وجوب وفاى به عهد و حرمت پيمان شكنى وابسته به خود عمل وفادارى و عهدشكنى هستند درست همان گونه كه دانش به دانشمند و نادانى به شخص نادان و تنگ چشمى به بخيل و گشاده دستى به سخاوتمند مربوط و وابسته هستند وهمين گونه اند ديگر صفات ثابت و محكم به استحكام كوهها كه هر يك در وجودى عينى ومحسوس متجلى مى گردند.

معلم اول ارسطو وجودى را كه ما وجود معنوى مى ناميم، به ملاحظه ضرورت واجتناب ناپذير بودن آن، قانون طبيعى مى نامد و در اين امور مساله تعاون و هميارى افراد واجتماعات را از آن جهت كه هيچ فردى از اين اجتماعات نظير نانوا و قصاب وديگر فروشندگان و توليدكنندگان كالاى لازم نميتوانند بى نياز و مستقل از ديگران زندگى كنند، مثال ميزند و در اين خصوص جمله معروفى دارد كه: كسى كه به ديگران نيازمند نيست يا از خدايان است يا از موجودات وحشى!! (1) .

فيلسوف هلندى به نام «گروتيوس » سخنى به اين مضمون دارد:

«مبانى اخلاقى ذاتا طبيعى و اجتناب ناپذيرند و خداوند نيز به خاطر همين ويژگى،فرمان به كسب و تخلق به اين مبانى مى دهد و محال است كه خداوند آنچه را كه ذاتاشر و بدى است، به طور تمام و كمال شر قرار ندهد و همان طور كه محال است كه مضارب اعداد زوج، اعدادى فرد نظير 3 يا 5 باشند» (2) .

چنان كه خوانندگان گرامى ملاحظه مى كنند، ذاتى بودن ارزش براى افعال اخلاقى يك امر ذاتى معنوى مى باشد پس قوانين اخلاقى هيچ فرقى با قوانين تشريعى و سياسى واقتصادى ندارند همان طور كه آنها تابع قواعد و قوانين ثابتى هستند كه طبيعت امورو اشياء آنها را اقتضاء مى كند قوانين و ارزشهاى اخلاقى نيز چنين حالتى دارند واز اينجاست كه در كتاب «روح القوانين » تاليف «مونتسكيو» مى خوانيم كه تظاهرات بشرى در هر نوع:

تشريعى و سياسى و اقتصادى تابع قوانين ثابتى هستند كه طبيعت امور و اشياءآنها را اقتضاء مى كند (3) .

همين اندازه كه جوامع انسانى اصول و ارزشهاى انسانى را معيار سنجش امور درمعاملات و تعهدات و موجب حل اختلاف بين خود مى دانند بهترين دليل است بر اين كه اين اصول و ارزشها حقائق واقعى بوده، ايمان و اعتقاد به آنها در اعماق وجود همه حتى منكران اين اصول و ارزشها آنچنان مى جوشد و آن چنان به ارزشهاى انسانى قداست و پاكى مى بخشد كه خود آنان خواسته و ناخواسته آنها را در امور زندگى خود موردعمل قرار مى دهند.

مثلا «آلبركامو» اگزيستانسياليست معروف اروپائى گرچه معتقد داست كه احكام اخلاق جز از مجراى عواطف و شعور گوينده گذر نمى كند (4) ، و لكن همين كلام در عين حال اعتراف به اين حقيقت است كه اخلاق نوعى واقعيت دارد.

و اگر فرض كنيم اينان با دل و زبان اين ارزشها را انكار كرده باشند يعنى اثرى از ايمان به ارزشها در وجودشان نباشد، باز در اين صورت پاسخ مى دهيم كه نيافتن شى اى دليل بر فقدان آن نيست (عدم الوجدان لا يدل على عدم الوجود).

زيرا اختلاف نظر در رويدادها و حقائق، چيزى را عوض نمى كند و از واقعيت اشياءواقعى نمى كاهد چنان كه زمانى مردم معتقد بودند كه كره زمين مسطح است و خورشيد به دور آن مى چرخد و نيز اعتقادشان اين بود كه جهان بالا و پست و دور و نزديك درتسخير و تصرف انسانها است تا اين كه اديان (5) و تحقيقات علماء بعدا خلاف آن راثابت نمود.

آيا علم اخلاق داخل در علوم است؟

بعد از اين كه ثابت شد كه اصول و مبانى و ارزشهاى اخلاقى واقعيت دارند، سوال دومى در اينجا مطرح است و آن اين كه آيا اصولا علم اخلاق دانشى در زمره ساير علوم و دانشها مى باشد يا نه؟

عده اى آن را جزو دانشها محسوب ندانسته اند زيرا معتقدند كه صفت علم بر آن منطبق نيست و توضيح آن اين كه قضاياى علمى از دو حال خارج نيستند: حالت اول اينكه: قضيه علمى از نوع قضاياى رياضى باشد كه درستى آنها براى انسانها بديهى است و نيازمند به تجربه و آزمايش نيست چرا كه خود عنوان رياضى لازمه درستى و صحت است و امكان ندارد كه يك قضيه رياضى دروغ باشد مثلا اين قضيه:

4 ل 2 × 2 و گفتن عدد 4 به منزله گفتن ترتيب 2 × 2 مى باشد همان قدر كه بگوئيم كه آسمان آسمان است و زمين هم زمين و از اين جهت قضيه رياضى را «قبلى »مى نامند چون علم به آن سابقه دارد و چيز تازه اى نيست.

حالت دوم:

در قضايا اين است كه قضاياى علمى از قبيل قضاياى اخبارى مى باشند كه هر دو احتمال راست يا دروغ بودن در آن ها محتمل است و طرح اين قضايا هرگز مستلزم درستى و نادرستى آنها نيست چرا كه در اين صورت ديگر اخبارى نخواهد بود مثل اين كه آب مركب از اكسيژن و هيدروژن است درستى اين خبر از روى آزمايش و تجربه معين مى شود و احتمال صحت و كذب در آن مى رود. از اين جهت اينگونه قضايا را «بعدى »مى گويند يعنى علم به درستى و صحت آن بعد از آزمايش معين مى شود.

پس قضاياى علمى از اين دو حال خارج نيستند، و هر قضيه اى كه از دو نوع رياضى يا اخبارى خارج باشد، ربطى به شناخت علمى ندارد (اين صغرى).

و نيز مى دانيم كه قضاياى اخلاقى نه از نوع اخبارى هستند تا نظير قضاياى طبيعى امكان تحقيق در صحت و سقم آن وجود داشته باشد و هم چنين از نوع رياضى نيز نيستندچرا كه مبنا و وجود لفظى شان به بداهت، درستى شان را تاييد نمى كند و لذا هر قضيه اخلاقى صرفا حالت سنجشى دارد و راه را براى عمل يا ترك اين قضايا براى انسانهاباز مى گذارد و صرفا شيوه سلوك را براى آينده دور يا نزديك ترسيم مى نمايد (اين هم كبرى). با توجه به اين صغرى و كبرى مدعى شده اند كه قضاياى اخلاقى از رده علوم موضوعى خارج مى باشند و به دنياى شعور ذاتى و آرزوهاى بى معيار و بى ضابطه واردمى گردند و با وجود اين خواص و ويژگيها در قضاياى اخلاقى چطور مى شود كه اين هاقضاياى علمى باشند؟!

پاسخ «كانت » از سوال بالا

از اين اشكال فيلسوف معروف آلمانى «كانت » به نحوى پاسخ گفته است ولكن به نظر ما اين پاسخ كامل نيست.

حاصل پاسخ «كانت » از سوال بالا اين است كه بين قضاياى رياضى(قبلى) و قضاياى اخبارى(بعدى) هيچ فرقى بين آن دو از اين جهت كه مضمون هر دو قضيه، خبر دادن است، وجود ندارد يعنى كسى كه مى گويد: 4 ل 2 × 2 در واقع از اين حقيقت خبر مى دهدكه ضرب كردن عدد دو در عدد 2 نتيجه اى مانند عدد 4 مى دهد.

آرى تفاوت دو نوع قضيه فوق در اين است كه قضاياى رياضى درستى شان لازم است وشناخت ما از آنها سابقه قبلى دارد و نيازى به آزمون ندارد درحالى كه قضاياى طبيعى(بعدى) به عكس براى تحقيق در درستى يا نادرستى شان محتاج رجوع به يك واقعيت خارجى هستند (6) .

گرچه اين پاسخ تا حدودى صحيح است ولكن به طور كامل در خصوص مبادى اخلاق صدق نمى كند زيرا كه مسائل اخلاقى از حيث وضوح و بديهى بودن نظير قضاياى رياضى نيستندزيرا اگر چنين بود، براى همه در زمره مسلمات محسوب مى شد و ديگر ميان آنها و علم اخلاق اختلافى اصلا طرح نمى شد.

پاسخ صحيح از سوال بالا

پس پاسخ اصلى از سوال بالا اين است كه ارزشهاى اخلاقى اصولا ثابت اند و در عمل و رفتارهاى برونى مستقر مى باشند يعنى خير و شر در بطن وعمق عمل قرار دارند نه در وجود عامل و يا در تفكرات و عواطف و عقايد او يعنى خير و شر مفاهيمى ثابتند اگرچه مردم از ياد ببرند و يا خير را شر و شر را خيرببينند همان طور كه ممكن است علم مثلا جهل و يا جهل را علم بپندارند كه در ثابت بودن مفاهيم علم و جهل تغييرى ايجاد نمى كند پس از اين جهت كه مبادى اخلاقى ورسوخ و وجود آنها در جهان واقع ثابت است، انسانها را بر آن وا مى دارد تا بين اعمال و رفتار خود از يكسو و نظام اخلاقى شان از سوى ديگر سازگارى به وجودبياورند زيرا بدون اين سازگارى نيل به كمال ممكن نيست پس هنگامى كه بخواهيم بدانيم كه آيا سلوك و رفتار انسانها خير است يا شر؟ اخلاقى است يا خلاف اخلاق؟

كافى است آن را با مبادى موجود در نظام اخلاقى بسنجيم و محك بزنيم اگر بين رفتارانسانها و نظام اخلاقى سازگارى و همسازى وجود داشته باشد، عمل را اخلاقى مى ناميم و در غير اين صورت رفتار انسانها با اخلاق هيچ ربطى نخواهد داشت.

با توجه به مطالب بالا و تحقيق و بررسى معيارها و اصول اخلاقى مى توان ادعا كردكه قضايا و مبادى و اصول اخلاقى از نوع «قضاياى تركيبى بعدى » مى باشند نه ازنوع قضاياى «رياضى تحليلى قبلى ».

پس عشق و عرفان و غير آن از مبادى اخلاقى هم چون موجودات طبيعى ثابت هستند وكارهاى ما اگر با عشق و عرفان سازگار باشد، خير و در غير اين صورت شر خواهد بودبه همين معنا اشاره مى كند فيلسوف غربى «راسل » در كتاب «فلسفه از ديدگاه علم » (7) آنجا كه مى گويد:

«من آئين خود را در اخلاق خلاصه مى كنم به عبارت ديگر زندگى نيكو از نظر من آن نوع زيستن است كه از عشق الهام مى گيرد و شناخت هدايتش مى كند».

بهترين و كاملترين كلام در بيان مبادى و اصول علم اخلاق و حقيقت آن كلام پيامبرگرامى اسلام(ص) است كه بعد از بعثت چنين فرمود:

«بعثت لاتمم مكارم الاخلاق ».

«من برانگيخته شدم تا مكارم و اصول اخلاقى و معيارهاى آن را به كمال برسانم ».

يعنى اين اصول و معيارها واقعيت داشته داراى ارزشند، من مبعوث شده ام تا اين ارزشهاى ثابت و واقعيت هاى عينى حقيقى را به انسانها گوشزد نمايم و آنها را به كمال برسانم.

1- فلسفه اخلاق در اسلام، به نقل از مجله كويتى «عالم فكر»، ج 4، شماره 30، ص 163.

2- دائره المعارف مختصر فلسفى، 126.

3- منطق جديد، تاليف دكتر محمود قاسم، ص 321.

4- دائره المعارف، مختصر فلسفى، ص 411.

5- به نقل قرآن در سوره جاثيه: 13.

6- چگونگى فلسفه علمى، زكى نجيب، ص 17.

7- ص 196.

درسهايي ازمكتب اسلام-سال 76-شماره 11


/ 1