فاطمه زهرا عليهاالسلام الگوى جاودان انسان آرمانى
احمد آكوچكيان(1) چكيده
اين مقاله كوششى است براى ترسيم خطوط كلى الگوى شخصيت سالم در تطابق با وجود حضرت فاطمه عليهاالسلام كه در دو بخش تنظيم شده است: در بخش نخست، به سه محور اصلى تربيتى و وجودى حضرت فاطمه عليهاالسلام پرداخته شده كه اين محورها عبارتند از: وجود آن حضرت عليهاالسلام به عنوان صاحب ولايت مطلقه و اسرار باطنيه؛ وجود آن حضرت عليهاالسلام به عنوان تربيتيافته آموزههاى پيامبر صلىاللهعليهوآله ؛ و در نهايت، حضرت فاطمه عليهاالسلام به عنوان يك الگوى تربيتى و شخصيتى. در بخش دوم، از منظر «فرايند رشد شخصيت»، به شخصيت و وجود آن حضرت عليهاالسلام نگاه شده است. اين بررسى در دو سطح «تعالى جهانبينى» و «معيارهاى شناخت شخصيتهاى متعالى» به انجام رسيده است.كليدواژهها:
انديشه شرقى، شناخت «خود»، انسان هادى، والايش «خود».مقدمه
قرار گرفتن انسان در جريان رشد و فراروى، در همه لايهها و سطوح زندگى فردى و اجتماعى، چكيده و مبناى همه تلاشهاى انسانها و مكاتب و اديان الهى و غيرالهى در طول تاريخ بشرى بوده است. «انديشه شرقى» از منظر جامعهشناسى امروز، و «هدايت»، «فلاح» و «رستگارى» در ديدگاه دينى، تلاشى براى همين قرار گرفتن در جريان رشد و فراروى به شمار مىآيند. در اين ميان، نياز بشر به انسان هادى و راهبر براى راهنمايى او به درست قرار گرفتن در اين جريان و همراهى و تا منتهاى بلوغ و شكوفايى آدميت، همواره وجود داشته و احساس مىشده است. اين مقاله كوششى است براى ترسيم خطوط كلى الگوى شخصيت سالم در نگاه بانوى بزرگ؛ اينكه چگونه آدمى مىتواند از مرز «بهنجار» فرا رود و به گنجينه استعداد، خلاّقيت، نيرو و انگيزش پنهان دست يازد، از خويشتن فرا رود و كمال خويش را در رويش و رستگارى و پيوستگى با هستى و كمال مطلق دريابد و در اين پيوستگى، خلق را تا مراتب مطلوب اعتلا و ترقّى، همراهى و راهبرى كند. اين مقاله در دو قسمت به موضوع پرداخته است: در قسمت اول (شناختهاى نخست)، تلاش شده است تا نگاهى اجمالى از منظر انديشه ترقّى و روانشناسى كمال به بانوى بزرگ صورت گيرد و سه جريان اصيل تربيتى و وجودى معرفى شوند: 1. جريان وجودى او به عنوان صاحب ولايت كبرا و اسرار باطنى؛ 2. جريان وجودى او به عنوان پرورده و تربيتيافته آموزههاى پيامبر صلىاللهعليهوآله ؛ 3. جريان وجودى او به عنوان انسان راهبر. در قسمت دوم (نگاه به حضرت فاطمه عليهاالسلام از منظر فرايند رشد شخصيت)، به بررسى چگونگى تبلور جريانهاى عظيم وجودى در شخصيت و زندگى بانو اشاره شده است. اين بررسى در دو سطح انجام شده است: 1. تعالىيابى بينش و نگرش به هستى؛ 2. معيارهاى شناختى شخصيت فرارونده.ترقّى و تعالى؛ نگاهى برگزيده به سنّت بانوى بزرگ
ترقّىِ فارغ از تبعيض جنسيتى، مطلوب اصلى زن امروز از دين است كه اين، خود مبناى فلسفى همه مفاهيم مربوط به تعالى و توسعه است كه بايد تعريف سزاوارى از آن به دست داد. در مفهوم پيشينى، «ترقّى» به مفهوم گرايش به تغييرات بادوام و مستمر مطلوبتر در همه ابعاد، اركان، وجه نظرها و گرايشهاى فردى و ساختار و رفتار و فرايند اجتماعى و نيز در سياست و اقتصاد است. اعتقاد به ترقّى مفهومى است داراى ماهيتى نظرى ـ تجربى و بر پايه گرايش به بهينهسازى انسان و جامعه بر قوانين معيّنى استوار است. يك مفهوم درونى اين عقيده آن است كه عقل جزئى و ابزارانگار در خدمت بينش آرمانى به وضعيت مطلوب و عقل كلى نگر و آرمانخواه و نيز تعاليم وحيانى قرار گيرد. «ترقّى» متشكّل از تغييراتى است كه در جهت معيّنى صورت مىپذيرند و از اينرو، به سمت مطلوبتر شدن اوضاع و احوال نسبت به وضعيتى قبلى است. ترقّى و تعالى از نگاه و تفسير دينى و در نمونه آن سنّت فاطمه زهرا عليهاالسلام ، «هدايت» است و فلاح و رشد، و دين اسلام «الگو و روش هدايت» به صراط مستقيم تا توحيد. قرآن كريم و سنّت (زبان و زندگى) پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و امامان معصوم عليهاالسلام گزارشگر آموزههاى ديانت حق و فراخوان به بينشى عميق و فراگير و كارآمد در ابعاد هدايت اسلامى هستند و هدايت دينى، كه خود شامل «تربيت انسانى» است، از سازندگى و راهبرى فرد و شكوفايى قابليتها و استعدادهاى انسانى به منظور سازندگى و به ثمر رساندن بهينه قابليتها و امكانات جامعه آغاز مىشود. فاطمه زهرا عليهاالسلام ؛ نشانه انسانيت و جامعه آرمانى
فاطمه زهرا عليهاالسلام انسان هادى است و پرسش ما از آن آستانه بزرگ، ترقّى، تعالى، هدايت و فلاح براى فرد و جامعه است. پرسش، منظر ما در شناخت سنّت بانوى بزرگ است. فاطمه عليهاالسلام الگوى تربيت و حضور اصلاحى در جامعه، الگوى جاودان انسان آرمانى، زن راهنما و نشانگر انسان و جامعه ايدهآل است. از امام زمان عليهالسلام نقل شده است: «و فى ابنةِ رسولِ اللّهِ لى اسوةٌ حسنةٌ.»(2) او الگوى حسن، الگوى صادق و سعادتآفرين حركت و سلوك، و حيات و كمال پايدار فرد و جامعه است. پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: «... فاقتدوا بالزهرةِ (... والزهرةُ فاطمةُ).»(3) و امام باقر عليهالسلام خطاب به زنى كه الگو و معيارِ روش سزاوار زندگى است، مىفرمايد: «اگر طالب فضيلتى، راه زهرا عليهاالسلام را پيش گير.»(4) حضور اين الگو را، به ويژه در رويارويى با جاهليت همواره تاريخ بشريت، به طور مقايسهاى بهتر مىتوان شناخت. آنگاه شناختى كلى از زهراى مرضيه عليهاالسلام و به آموزگارى او، زينب كبرى عليهاالسلام و فاطميان و زينبيان سدههاى پس از وى، براى دانستنىهاى بعدى ضرورت مىيابد. و اينگونه مىتوان تصوير روشنترى از نقش دين و سنّت فاطمه زهرا عليهاالسلام در زندگى بشر داشت. فاطمه عليهاالسلام در عرصه سه جريان و سه شناخت
بانو از آن اولين هنگام كه جان آدمى آگاهىها را درمىيابد و پرورش مىگيرد، تحت تعليم و پرورش آموزههاى وحى، خانواده و بخصوص پدر قرار گرفت و بدينگونه آموخت و باليد. وجود صديقه طاهره عليهاالسلام فراگير سه جريان وجودى است و شناخت او در گرو شناخت اين سه جريان عظيم تربيتى و وجودى او: اول. جريان وجودى خود به عنوان صاحب ولايت كبرا و اسرار باطنى
نفس قدسى زهراى مرضيه عليهاالسلام از سرداق عالم ربوبى براى هدايت آدميان به اين جهان آمده است. جريان عظيم وجودى، اساس هستىشناختىِ پايدار و حقّانيت و فراتر بودن وى از زمان و مكانِ سنّت است و مبناى نظرى ـ كلامى نظام تربيتى ـ اجتماعىِ قابل استنباط از سنّت او را توضيح مىدهد، و همين خاستگاه هستىشناختى است كه كلام او را، زندگى او را، مرگ او را، تنهايىها و خروشها، اشكها و فريادها و سلوك و سيره او را الگويى مىدارد جاودان و جارى در همه عرصههاى زندگى جامعه و تاريخ بشرى. فاطمه زهرا انسان هادى است.(5) در اسلام، انسان هادى پس از نفس الوهىِ پيامبر اعظم صلىاللهعليهوآله ، همان كسانى هستند كه در حديث نبوى و مسلّم «ثقلين»، عِدل و لنگه قرآن كريم قرار گرفتهاند. انسان هادى ـ ناگزير ـ معصوم است. «عصمت» به معناى پاكيزگى از خطا و گناه است. «علمِ صحيح» و «اختيار خلاّق» (برآمده از جوهره عبوديت) ملازم با عصمتاند و عصمت ملازم با علم صحيح و اختيار خلاّق. آيات «تطهير» و «مباهله» عصمت زهرا عليهاالسلام را توضيح مىدهند. دوم. جريان وجودى خود به عنوان تربيتيافته آموزههاى پيامبر
وجود فاطمه عليهاالسلام در وجهه انسانى، عرصه جريانهاى عظيم شناختى، روحى و رفتارى است: ـ جريان عظيم شناختى در برخورد با انسان، زندگى، هستى، خداوند، جامعه، تاريخ، رسالت، مسئوليت، تكليف، دنيا و آخرت؛ ـ جريان عظيم وجود او به عنوان بندهاى خاشع و عارفى عاشق در اوج عرصههاى حماسه و تدبير؛ ـ جريان عظيم وجود او به عنوان انسانى مسئول در ارتباط با عميقترين دغدغههاى بالندگى انسانى؛ ـ جريان عظيم وجود او به عنوان پاسدارترين انسان از ارزشهاى انبيايى؛ ـ جريان عظيم وجود او به عنوان فداكارترين ياور و مام پيامبر خاتم؛ ـ و بسيارى جريانهاى عظيم ديگر. سوم. جريان وجودى خود به عنوان انسان راهبر
فاطمه يك زن است و خود يك هادى، يك شاهد و يك امام، يك اسوه براى هر زنى كه مىخواهد چگونه بودن و چگونه شدن خويش را خود برگزيده باشد. او در بينش و انديشه و احساس و باور و انگيزه و سلوك و سيره و رفتار و زندگىاش، آموزگار چگونه بودن و چگونه شدن زن در هر دو عرصه فردى و اجتماعى است. در وجود فاطمه عليهاالسلام جريان عظيم انسان هادى دينى است: ـ جريان عظيم وجودى او به عنوان دردمندترين همراه با خلق و همنشين باورها و رنجهاى زن در تاريخ؛ ـ جريان عظيم وجودى او براى پيشنهاد زن الگو؛ ـ جريان عظيم وجودى او به عنوان مصلحترين حكيم و حكيمترين حماسه و حماسىترين عاشق و عاشقترين تبيينگر حق و افشاگر باطل؛ ـ و ديگر جريانهاى عظيم شناختنى و ناشناختنى. انگيزه توسّل به بانو
شناخت قابليت آدمى براى تعالى و گسترش توانايىهاى خويش، در گرو شناخت سالمترين شخصيتها و بهترين نمونههاى بشرى است. تحليل و بررسى انواع جماعتهاى انسانى با شيوههاى گوناگونى از قبيل تحليل سيره، مصاحبه، تداعى آزاد و زندگىنامههاى خود نوشت و آراء و انديشهها و سخنان آنان، نشان مىدهد كه همه انسانها با نيازهايى شبه غريزى(6) به دنيا مىآيند. اين نيازهاى مشترك، انگيزه رشد و كمال و تحقق خود قرار مىگيرند و انسان را به تبديل شدن به آنچه در توان اوست، فرامىخوانند. بدينسان، استعداد بالقوّه براى كمال و سلامت روان از بدو تولّد، وجود دارد، اما اينكه استعداد بالقوّه آدمى تحقق يا فعليت مىيابد يا نه، به نيروهاى فردى و اجتماعىاى بستگى دارد كه «تحقق خود» را مىپرورد يا بازمىدارد. چرا ما نيازمند توسّل به بانوييم؟ بايد تحليل كرد كه آدمى در سرّ سويداىِ وجودش، چه خواهش و نيازهايى دارد كه وى را برمىانگيزند تا براى تأمين آنها، دست در ولاى فاطمه عليهاالسلام زند؟ بر كنار از نيازهاى اصلى جسمانى مشترك ما با حيوانات، به عنوان مؤثرترين عامل در شخصيت انسان، نيازهاى روانى درميانند. انگيزههاى انسان ـ خواه سالم و خواه ناسالم ـ نيازهاى روانى اويند و تفاوت ميان آدميان از ارضاى نيازهاى مزبور ناشى مىشود. سنّت بانو طريقهاى زايا و بارور براى تأمين اين نيازهاست: «اِنّا تَوجّهنا واستشفَعنا و توسَّلنا بِكِ اِلىَ اللّهِ و قدّمناكِ بينَ يَدى حاجاتِنا.»(7) خودآگاه شدن نيازهاى اصيل انسانى همراه با شناخت درست بانو، آدمى را برمىانگيزد تا براى جهتدهى به نيازها و جنبههاى گوناگون زندگى، يعنى پاسخهاى فكرى، عاطفى و حسى به مردم و موضوعها و رويدادها ـ خواه در جهان و خواه در خود ـ به او روى كند؛ نيازهايى مانند: ـ نياز به صيانت، فعليت و اعتلاى تمام جنبههاى شخصيت و تحقق خود و روند خود شدن و پرورش ويژگىها و استعدادهاى يكتاى خود؛ ـ نياز به حقيقت در همه عرصههاى هستى؛ ـ نياز به خوبى، نيكى، زيبايى و به معنادارى زندگى و پرمعنايى آن؛ ـ نياز به تعلّق داشتن به وجودهاى برتر از خود، نياز به پيوند و ايمان و عشق به جهان، به هستى، به خداوند و به آرمانهاى برتر و نياز به فراروى از دوگانگى و سرّ زندگى و فراشدن؛ ـ نياز به فرارفتن يا استعلا از نقش فعلپذير، نياز به آفرينندگى و خلاّقيت زندگى خويشتن (فرزند، انديشه، هنر، تربيت خلايق و يا كالاى مادى) و از اين طريق، تأمين نياز به آزادى و هدفدارى؛ ـ نياز به حس هويّت و فرديت و يكتايى؛ هويّتى كه آدمى را با اين احساس و خودآگاهى و شعور كه «چيست و كيست» فرديت تكامل يافتهاى مىبخشد، بدانگونه كه احساس مىكند زندگىاش را با خود تدبير مىكند و در قلمرو فرمان خود است و ديگران به آن شكل نمىبخشند و در همين جهت، نياز به يگانگى و تماميت؛ ـ نياز به نظم و قاطعيت؛ ـ نياز به عدالت و قسط؛ ـ نياز به استغناى تماميت و جامعيت؛ ـ نياز به موازين و ضوابطى براى جهتگيرى بارور و همساز و همنواى تعامل با همه هستى؛ ـ همه اين نيازها در نياز به رويش و رستگارى و فلاح و كمال و توبه، يكجا حضور دارند. نياز مداوم انسان به جستوجو براى خويشتن، در حقيقت، براى معنايى است كه به هستى ما منظورى ببخشد و هرچه بيشتر بتوانيم پس از گذار به خود و عبور از دنياى بيرون، از خود فراتر رويم و در اين فراسوى خود شدن، خود را در راه آرمانهاى بالاتر ايثار كنيم. اين نيازها، هنگامى كه خودآگاهند و آدمى بر تأمين آنها با روشى زايا، بارور و خلاّق عزم جزم كرده است و هنگامى كه زبان بيانى روشنى بيابد، «دعا» ناميده مىشوند. ماهيت شخصيت بالنده
بزرگ بانوى اسلام تصوير روشنى از شخصيت بالنده به دست مىدهد. چنين انسانى انديشه و بينش و شعور دارد، قوّه تعقّل و انديشه و ادراكش را پرورانده است، جهان و خود را به طور عينى ادراك مىكند، نگاه نقّادانهاى به جامعه و تاريخ خويش دارد، عميقا عشق مىورزد، آفريننده است؛ حس هويّت پايدارى دارد؛ با جهان در پيوند است و در آن ريشه دارد، و حاكم و عامل خود و سرنوشت خويش است. يك آموزه بلند بانو آن است كه شخصيت سالم، رونده است، نه مانا؛ مسير است نه مقصد؛ براى تحقق خود پيش مىرود، هيچگاه پايان نمىپذيرد و وضعيتى ايستا ندارد. اين هدف رو به آينده، فردا را به پس مىراند و همه جنبههاى خود را دگرگون مىسازد و مىپروراند. نگاه به حضرت فاطمه عليهاالسلام از منظر فرايند رشد شخصيت
ابعاد و ساحتهاى وجودى انسانى، بعد فكرى، روحى، رفتارى و جريان رويش انسانى در مراحل شناختى، روحى و رفتارى تا مرحله عرفان و دعا دانسته شده و بر اين اساس، جريان آن تعاليم در اين ساحتها و جريان تربيتى مرور مىشوند. آموختگان و پروردگان اين تعاليم نيز خود، آموزگار اين جريان عظيم انسانىاند و هم پيشتر، با زندگىشان تبلور اين آموزههايند. آموزههاى بانوى بزرگ در وجهه تربيت و سازندگى فكرى
اولين گام جريان تربيت و نخستين بعد رشد وجودى انسان، تربيت فكرى و شكلگيرى بر صواب آگاهىها و رشد شناختها و بينشها و شعورهاى انسانى است كه اسوههاى پرورده دين، مانند بانوى بزرگ، خود آموزگار آنند؛ شناختهايى كه با خودآگاهى و روشنبينى پيوند خوردهاند و جهتدهنده گرايشهاى انسانى ما هستند: اول. تعالىيابى بينش و نگرش به هستى
فرايند عظيم خودآگاهى، انسانشناسى، خداشناسى، جهانشناسى، جامعه و تاريخشناسى، شناخت دنيا، آخرت و قيامت، شناخت زندگى و بسيارى شناختهاى ديگر از زمره اولين آموزههاى دين هستند. خطبه آن حضرت در مسجد مدينه در برابر مهاجران و انصار در احتجاج با ابوبكر، نمونهاى از انديشههاى آن بزرگوار است كه نوع اين تعاليم را در خود دارد. زمانى كه اين شناختها براى آدمى شكل بگيرند، خود قلمرو پهناورترى از اشيا و اشخاص را فرامىگيرد و در اين جهت، خود گسترش مىيابد. برخى از اين تعاليم، مانند: الف. بينشها و شناختها درباره خود به عنوان انسان: شرط اول براى ساخت «خود» و تهذيب و تربيت آن، شناختن آن است. آدمى تا به نيازها، استعدادها، ابعاد و ارزشهاى وجودى و خلقت خويش پى نبرد و تا كرامتها و نقش و جايگاه رسالت و مسئوليت خود و جريان عظيم رويش و رستگارى ممكن براى خويش را نشناسد و به «خودآگاهى» نرسد، براى تربيت و ساختن و فعليت بخشيدن و رويش خويش تلاش نمىكند و براى بهره جستنِ بر صواب از آنها همّتى به كار نمىبندد. در شناخت و فهم «خود»، بانوى بزرگ براى ما آموزههاى بلندى دارد؛ مانند: «شما بندگان خدا نگهبانان حلال و حرام و حامل دين و احكام و امانتداران حق و رسانندگان آن به خلقيد.»(8) ب. بينشها و شناختها درباره جهان (جهانشناسى): برخى از تعاليم «زن الگو»، درباره شناخت جهان است. اين آموزهها دربردارنده مباحثى مانند آفرينش جهان، پديدههاى عالم غيب (فرشتگان و شيطان) و سنّتهاى الهى در تدبير عالم و آفرينش انسان و جهان و معاد و قيامت است؛ مانند: «همه چيز را از هيچ پديد آورد و بىنمونهاى انشا كرد؛ نه به آفرينش آنها نيازى داشت و نه از خلقت آن سودى برداشت، جز آنكه خواست قدرتش را آشكار سازد و آفريدگان را بندهوار بنوازد و بانگ دعوتش را در جهان اندازد.»(9) ج. بينشها و شناختها درباره خداوند: با بانوى بزرگ در كانونىترين و بالاترين و والاترين شناختها، به شناخت خدا و حاكم و پروردگار خويش مىرسيم كه او ما را آفريده و با ما مهربان است و بىنيازمان كرده و قدرتمان داده و بر سلوك و زندگانى ما بيناست و در ما آگاهى و عشق به خير و خوبى را گذاشته و ما را به آدميت و عبوديت فراخوانده است. آدمى با اين شناخت و با آن خودآگاهى، اينك در خود نيز راكد نمىماند. از خودِ اينجايى عبور مىكند و در جريان والايشِ خودى به شناخت خدا مىرسد و درمىيابد كه تنها در او مىتوان آرام گرفت. «گواهى مىدهم كه خداى جهان يكى است و جز او خدايى نيست. ترجمان اين گواهى دوستى بىآلايش است و پايندان اين اعتقاد، دلهاى با بينش، و راهنماى رسيدن به آن، چراغ دانش.»(10) د. بينشها و شناختها درباره حجت خداوند (نبوّت، قرآن كريم، امامت): بينش و شعور و شناخت باورساز به حجت (نبوّت و رسالت و وصايت و ولايت و امامت)، آموزه ديگر بانوى بزرگ است. «گواهى مىدهم كه پدرم محمّد بنده او و فرستاده اوست. پيش از آنكه او را بيافريند، برگزيد و پيش از پيامبرى، تشريف انتخاب بخشيد و به نامى ناميدش كه مىسزيد ... ما خاندان را در ميان شما به خلافت گماشت و تأويل كتاب اللّه را به عهده ما گذاشت؛ حجتهاى آن آشكار است و آنچه درباره ماست پديدار و برهان آن روشن.»(11) ه. بينشها و شناختها درباره جامعه و تاريخ: نيز با تعاليم بانوى بزرگ، جهان را و جامعه را و تاريخ را مىشناسيم و جايگاه خود را در عرصه هستى درمىيابيم تا نقش و رسالت خويش را و واقعيتهاى اجتماعى را خودآگاهانه فهم كنيم و عبرتآموزى از تاريخ داشته باشيم. «پس از آنهمه رنجها كه ديد و سختىها كه كشيد، رزمآوران و سركشان درندهخو و جهودان دين به دنيا فروش و ترسايان حقيقت نانيوش از هر سو بر وى تاختند و با او نرد مخالفت باختند ... و گاهى كه گمراهى سربرداشت يا مشركى دهان به ژاژ انباشت، برادرش على را در كام آنان انداخت. ... هنوز دو روزى از مرگ پيغمبرتان نگذشته و سوز سينه ما خاموش نگشته، آنچه نبايست، كرديد و آنچه از آنتان نبود، برديد و بدعتى بزرگ در دين پديد آورديد ... پسر ابوقحافه! ... اكنون تا ديدار آن جهان، اين ستورِ آماده و زين برنهاده تو را ارزانى. وعدهگاه، روز رستاخيز!»(12) و. بينشها و شناختها درباره دنيا و آخرت: و هم با تعاليم فاطمه عليهاالسلام دنيا و آخرت و قيامت را درمىيابيم. سير در دنيا و حضورى از سر تربيت و تدبير در آن، در گرو شناخت درست دنيا، زندگى دنيا و رخدادها و آدمها و عناصر آن است. «وعدهگاه، روز رستاخير؛ خواهان، محمد صلىاللهعليهوآله ؛ و داور، خداى عزيز. آن روز، ستمكار رسوا و زيانكار، و حق ستمديده برقرار خواهد شد. به زودى خواهيد ديد كه هر خبرى را جايگاهى است و هر مظلومى را پناهى.»(13) آدمى پس از شناخت خود بر مدار شناخت خدا، شناخت خود و حيات و همنشينى با درون خود، درمىيابد كه براى تأمين آنهمه نيازهاى عظيم انسانى و سيرابى عطش وجدان، بايد كه از خود نيز به حقيقت هجرت كند؛ از خود به من نهايى خود؛ به من مطلق؛ هجرتى به نزديكتر از خود؛ به سوى نامحدودِ آگاهِ مهربان. اين سير و سلوك انديشهاى و بينشى و شعورى با آگاهى و شناخت خداوند و هستى شكل مىگيرد. هنگامى كه آدمى درمىيابد كه خداوند از او به او نزديكتر است، ديگر نمىتواند از او جدا شود، حتى اگر خودش را از دست بدهد. انسان بىخداوند با خود چه كند، در حالى كه انسان بىخودش با اوست و با انتخاب و در انتخابش ادامه مىيابد؟ با آن تفكر و شناخت از خود و در نتيجه، تفكر و شناخت درباره خدا، نوبت به والايش عشق و ايمان در وجود آدمى مىرسد. نشر و گسترش بينش الهى و خداباورى در شناختها و باورها، زمينه ديگر شكلگيرى آرامش درون است. دوم. معيارهاى شناختى شخصيت فرارونده
الف. واقعبينى: بزرگ بانوى اسلام مىآموزد كه انسان سالم بايد از دنياى پيرامون خود شناخت عينى داشته باشد. اين ادراك عينى همان شناخت هستى است. او مىآموزد كه انسان در تب و تاب تعالى، هستى را آنگونه كه هست، مىبيند و نه آنگونه كه مىخواهد و يا نياز دارد كه باشد. داورى خواستاران تحقق خود درباره ديگران، به عنوان بخشى از عينيت ادراك دقيق است و آنان قادرند رياكارى و نادرستى را به سرعت تشخيص دهند. دانايى و خردمندى از اولين ويژگىهاى بانوى بزرگ است. «فاطمه عليهاالسلام را از آنرو «فاطمه» نام نهادند كه خداوند از علم خويش آنقدر او را سرشار ساخته است كه از هر استادى بىنياز باشد.»(14) اشخاص سالم به جهان خويش عينى مىنگرند، به عكس رواننژندها كه ناچارند واقعيتها را تحريف كنند تا با خواستهها، نيازها و ترسهايشان سازگار شود. انسان بالنده بر پايه ادراك و جهانبينى ژرف و گسترده خود و تجربهها و پختگىها و ظرافتها، مردمان را و موقعيتهاى پيشروى خويش را يكسره نيك يا بد نمىانگارد. واقعيت را همانگونه كه هست، بىواهمهاى و سانسورى مىپذيرد و تبيين مىكند. نگاه تحليلى بانو به وضعيت عصر خويش را بنگريد:
به خدا! دنياى شما را دوست نمىدارم و از مردان شما بيزارم. درون و برونشان را آزمودم و از آنچه كردند، ناخشنودم، چون تيغ زنگار خورده نابرّا. و گاه پيشروى واپسگرا و خداوندان انديشههاى تيره و نارسا، خشم خدا را به خود خريدند و در آتش دوزخ جاويدند.»(15) ب. گسترش مفهوم «خود»: زمانى كه «خود» گسترش مىيابد، قلمرو پهناورترى از اشيا و اشخاص را فرامىگيرد. در ابتدا، خود فقط معطوف به فرد است، اما با افزايش تجربه، خود وسعت مىيابد و ارزشهاى مجرّد و آرمانها را دربرمىگيرد. بلوغ آدمى از جمله در گرو توجه به گستره عظيم روابط خويش است. اما داشتن رابطه با چيزى يا كسى فراسوى خود فردى، به تنهايى كافى نيست. انسان بايد نقشى مستقيم و كامل بيابد. ادامه شناخت ديگر اركان هستى و درك روابط با آنها، درك وضعيت در اين وسعت است كه از رهگذر آن، نوبت به بينش و به نقش خود در عرصه اين روابط مىرسد. چنين نقشى را مىتوان «مشاركت انسان در قلمروهاى تلاش انسانى» خواند. آدمى خود را در اين عرصه گسترش مىبخشد. با فعاليتى كه از سر احساس مشاركت در عالم روابط رفتارى، نقش خود را مىيابد. «خود» در اين فعاليتهاى معنادار، گسترش مىيابد و اين فعاليتها دامنههاى گسترده حس خود مىشوند. هستى مطلق با همه اوصاف و اسمائش، جهان، جامعه و تاريخ مىتوانند در گستره فكر و روح و سلوك آدمى حضور يابند و همپاى بلوغ و پختگى و ظرافت وى، دنياى درونش بستر جريان اسما و اوصاف كمال مطلق الهى شود. اين رابطه يافتن و مجموعه اين روابط، به شكلگيرى نقش انسان در گستره اين روابط مىانجامد. نقشى كه در هر وضعيتى و به تناسب هر موضوعى حكمى و تكليفى بر آدمى هموار مىسازد. چنين نقشى همان «مشاركت مطمئن در قلمروهاى متنوّع تلاشهاى انسانى» است؛ رابطه رفتارى با خود (فعل اخلاقى)، با خداوند (فعل عبادى)، با جامعه (حقوق اجتماعى) و با طبيعت (حقوق طبيعى(16)). و در اين رفتار و عملى كه حكم خداوند را با خود دارد، آدمى خود را گسترش مىبخشد. خود در اين فعاليتهاى پرمعنا، سرمايهگذارى مىشود و اين فعاليتها، دامنههاى گسترده حس خود مىشوند. بسيارى از مردمان ادراكى از عالم و هستى دارند، اما دنيايشان گسترده نيست و خودىشان خالى از حضور آنهاست. گستره وجودى زن الگو، حضور خداوند در اسما و صفاتش را در خويش دارد. با بانوى بزرگ در كانونىترين و بالاترين و والاترين شناختها به شناخت خدا و حاكم و پروردگار خويش مىرسيم كه او ما را آفريده و با ما مهربان است و بىنيازمان كرده و قدرتمان داده و بر سلوك و زندگانى ما بيناست و در ما آگاهى و عشق به خير و خوبى را گذاشته و ما را به آدميت و عبوديت فراخوانده است. با اين شناخت، آدمى با آن خودآگاهى، اينك در خود نيز راكد نمىماند؛ از خودِ اينجايى عبور مىكند و در جريان عبور از خودى به شناخت خدا مىرسد و درمىيابد كه تنها در او مىتوان آرام گرفت. «گواهى مىدهم كه خداى جهان يكى است و جز او خدايى نيست. ترجمان اين گواهى دوستى بىآلايش است و وسيله وصول به اين اعتقاد، دلهاى با بينش، و راهنماى رسيدن به آن، چراغ دانش.»(17) 1 دكتراى مطالعات و توسعه و عضو هيأت علمى دانشگاه بينالمللى امام خمينى رحمهالله . 2. محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 53، ص 179 ـ 180. 3. شيخ صدوق، معانى الاخبار، ص 114ـ115. 4. محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 23، ص 51. 5. درباره «انسان هادى» نك: محمّد رضا حكيمى، كلام جاودانه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1370، ص 48ـ59. 6. Instinctoid-needs، نيازهاى غريزى نما، شبه غريزى. 7. شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، دعاى توسل. 8. سيد جعفر شهيدى، زندگانى فاطمه زهرا، ص 128، به نقل از: احمد بن ابى طاهر مروزى، بلاغات النّساء، چ بيروت، ص 23ـ24. 9. همان، ص 127. 10. همان. 11. همان، ص 127 ـ 128. 12. همان، ص 130 ـ 133. 13. همان، ص 133. 14. محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 43، ص 13. 15. سيد جعفر شهيدى، پيشين، ص 150 ـ 151. 16. البته مراد از اين تعبير، معناى رايج اصطلاحِ حقوق طبيعى نيست. 17. همان، ص 127.