نقش فرهنگ در ساختار سياسى ايران معاصر - نقش فرهنگ در ساختار سیاسی ایران معاصر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقش فرهنگ در ساختار سیاسی ایران معاصر - نسخه متنی

محمدتقی آل غفور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نقش فرهنگ در ساختار سياسى ايران معاصر

سيد محمدتقى آل غفور

«فرهنگ‏» هر جامعه در ترسيم «ساختار» آن جامعه مؤثر است; به طورى كه نظريه‏پردازان «فرهنگ سياسى‏»، همچون آلموند و پاول، با استفاده از تقسيم فرهنگ سياسى جوامع مختلف به تقسيم نظامهاى سياسى آنها پرداخته‏اند. البته اين به معناى غفلت از تاثير حكومت‏بر فرهنگ سياسى جوامع نيست، كه «الناس على دين ملوكهم‏». و يا به فرموده على(ع): «الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم‏»; «مردم به حاكمانشان شبيه‏ترند تا به پدرانشان‏».

با تمركز بر روى خانواده و بررسى اين كانون فرهنگ‏ساز، زمينه‏اى براى مطالعه و بررسى به وجود مى‏آيد كه با استفاده از آن مى‏توان بعضى از ابهامها درباره فرهنگ سياسى جامعه را برطرف كرد. با مطالعه در خانواده معاصر ايرانى و مشاهده فرهنگ پدرسالارى در آن، مى‏توان ارتباطى بين اين فرهنگ و فرهنگ سياسى تبعى‏مشاركتى موجود در جامعه برقرار كرد.

گاهى به علت تغيير در باورها، ارزشها و احساسات جامعه، فرهنگ سياسى جامعه تغيير مى‏كند و خلاف اين امر كلى مشاهده مى‏شود. در صورتى كه نخبگان جامعه با رهبرى صحيح بتوانند پيوند جامعه را با اين فرهنگ جديد مستدام نگه‏دارند، يعنى آن احساسات و ارزشها را درونى و تبديل به باور نمايند، «ساختار سياسى‏» و نظام سياسى جديد و انقلابى حفظ مى‏شود. در غير اين صورت همان طور كه تاريخ معاصر ايران نشان داده است، دوباره فرهنگ سياسى سنتى بازگشت مى‏كند. از سوى ديگر تجانس و انسجام عناصر فرهنگى، امرى جدى به نظر مى‏رسد; همچنانكه عدم هماهنگى و سازش اجزاى فرهنگى، موجب تنازع آن اجزا و سستى مجموعه مى‏گردد. بويژه آنكه انتقال اين كشمكش از حيطه فرهنگى به جامعه سياسى، يكى از علل بى‏ثباتى سياسى به شمار مى‏آيد. از اين رو شناخت‏حالت تحليلى و تركيبى فرهنگ سياسى ايران، درك تاثير تحول فرهنگى بر ساختار سياسى و فراهم نمودن پاره‏اى از مقدمات ثبات سياسى ضرورى به نظر مى‏رسد.

سؤال اصلى‏اى كه مقاله حاضر در صدد پاسخ به آن مى‏باشد، اين است كه «نقش فرهنگ سياسى جديد ايران بر ساختار سياسى آن چگونه است؟»

فرضيه‏هايى كه در اين باره به ذهن متبادر مى‏شود، عبارتند از:

1. فرهنگ سياسى ايران تبعى‏مشاركتى است.

2. هرچند اين فرهنگ موجب تاسيس و پيشرفت نسبى نهادهاى سياسى‏مشاركتى، مانند مجلس شده، فرهنگ عموم مردم همچنان به صورت تبعى باقى مانده است.

3. وجود چند پارچگى فرهنگى در ايران منجر به بى‏ثباتى سياسى شده است.

4. در مراحل اوليه، مذهب منبع اصلى تغيير ساختار سياسى ايران معاصر بوده است، ولى در مراحل بعدى، سنت جايگزين آن شده است.

براى بررسى فرضيه‏هاى مورد نظر، مفروضات زير در نظر گرفته شده است:

1) خانواده در ايران، اولين و بادوامترين نهاد پرورش شخصيت و تربيت افراد است.

2) خانواده ايرانى مبتنى بر نظام پدرسالارى است.

3) در اين نظام تمرين و تعليم به وسيله پدر (بزرگ خانواده) داده مى‏شود.

4) هر نظام سياسى، فرهنگ سياسى خاص خود را دارد.

5) تحول فرهنگ سياسى در متن و عمق تغيير ساختار سياسى نهفته است.

6) يكپارچگى فرهنگى يكى از موجبات ثبات سياسى است.

در اين مقاله، به لحاظ ماهيت آن، بيشتر از روشهاى تحقيق متداول در علوم سياسى: تاريخى، توصيفى و نظرى بهره برده‏ايم. ابتدا مفاهيم فرهنگ، فرهنگ سياسى، ساختار و ساختار سياسى را توضيح داده، سپس به ترتيب، ريشه‏ها و ويژگيهاى فرهنگ سياسى ايران و نقش خانواده در آن، ساختار سياسى ايران در دوره‏هاى مشروطه تا جمهورى اسلامى، اجزاى آن ساختارها و ارتباط آنها با يكديگر را مورد بحث قرار مى دهيم.

1. فرهنگ و فرهنگ سياسى

در آغاز جهت روشن نمودن مفهوم فرهنگ، رابطه آن با تمدن بيان مى‏شود; زيرا اين دو، رابطه مفهومى تنگاتنگى دارند و حتى بعضى آنها را مترادف دانسته‏اند. معانى متفاوتى كه براى دو واژه ذكر گرديده است در چهار دسته زير قرار مى‏گيرند:

1. مترادف بودن فرهنگ و تمدن. فرهنگ جامعه‏شناسى مى‏نويسد: «در سنت انگليسى‏فرانسوى، مفهوم فرهنگ اغلب مترادف با تمدن به كار مى‏رود». (1) دهخدا معناى مجازى «تمدن‏» را تربيت و ادب، كه از معانى فرهنگ است، ذكر كرده است. همچنين ادوارد تايلر تعريف مشابهى ارائه داده است: «فرهنگ يا تمدن... كليت درهم بافته‏اى است‏شامل: دانش، دين، هنر، قانون، اخلاقيات، آداب و رسوم و هرگونه توانايى و عادتى كه آدمى همچون عضوى از جامعه به دست مى‏آورد. (2)

2. گسترش معناى تمدن به گونه‏اى كه شامل فرهنگ نيز بشود. دايرة‏المعارف بريتانيكا (3) ، دايرة‏المعارف امريكانا (4) و گاستون بوتول (5) اين گونه نظر داده اند. فوكوتسوا يوكيشى نيز مى‏نويسد: «در مورد تمدن مى‏توانيم بين صورت خارجى و روح درونى آن تمايز قائل شويم‏». (6)

3. گسترش فرهنگ به گونه‏اى كه شامل تمدن هم بشود. الموسوعة السياسية (7) ، دايرة‏المعارف فارسى (8) ، دايرة‏المعارف بين‏المللى (9) و افرادى مانند هرتسكوويتس (10) ، و ر.ه. لوى (15) تعريفهايى مشابه ويسلر ارايه دادند; ويسلر فرهنگ را عبارت از «تمامى كرد و كارهاى اجتماعى، به گسترده‏ترين معناى آن، مانند زبان، زناشويى، نظام مالكيت، ادب و آداب، صناعات، هنر و...» (16) مى‏داند.

4. تفكيك بين فرهنگ و تمدن. محمد على اسلامى ندوشن دو تفاوت بين آن دو ذكر مى‏كند. فرهنگ جنبه ذهنى، معنوى و فردى دارد و تمدن جنبه عملى، عينى و اجتماعى. فرهنگ وسيعتر و قديمتر از تمدن است (17) . باتامور، موريس دوورژه (18) ، گى روشه (19) ، و اوسكو (20) ، همين نظر را ارائه داده‏اند.

/ 10