بافت جمعيتى - نقش فرهنگ در ساختار سیاسی ایران معاصر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقش فرهنگ در ساختار سیاسی ایران معاصر - نسخه متنی

محمدتقی آل غفور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در سال 57 با افزايش آگاهيهاى مردم و مشاركت آنها، اين بار انقلاب اسلامى به خاطر ايجاد اميد، حركت، فرو ريختن ترس و طرح بازگشت‏به خويشتن، گرايشهاى قوى ضد استبدادى و استعمارى، به ثمر نشست و نظم موجود بين‏المللى را برهم زد و با حذف سلطنت از فرهنگ سياسى ايران و طرح ارزشها و احساسات اسلامى پيروزى كلى مكتب و فرهنگ اسلامى را اعلام داشت.

بافت جمعيتى

تركيب جمعيتى ايران (ايلياتى، روستايى و شهرى)، گردش قدرت در ايران معاصر را بدين شكل رقم زد كه اقليت اين بافت، يعنى ايلها، از قبيل طايفه كوچك قرخلو از ايل افشار، ايل زند از طوايف لر و ايل قاجار به روستاييان تاختند و با قدرت شمشير، دسترنج روستاييان را متصرف و در شهر ساكن شدند. استمرار اين سير مساله «الحق لمن غلب‏» و رئيس‏گزينى ايل و انقياد در مقابل رئيس را به صورت عادت وارد كانون تربيتى ايران كرد.

وضعيت اقتصادى

اقتصاد و سيستم معيشتى ايرانيان نيز ارتباط تنگاتنگى با كانون فردپرورى ايرانيان دارد. در اين باره مهندس مهدى بازرگان مى‏نويسد: «نمى‏توانيم منكر شويم كه سيستم معاش و طريقه ارتزاق يا اشتغال، مهمترين عامل تربيتى و سازنده خصال در روح شخص يا ملت مى‏شود». (39)

دين

با توجه به اينكه جامعه ايران از ديرباز يك جامعه دينى بوده است، دين، يكى از منابع مهم فرهنگى اين كشور محسوب مى‏شود. چگونگى حضور دين را در ايران مى‏توان به دوره‏هاى زير تقسيم كرد: 1. پيش از زرتشت 2. زرتشت 3. ساير اديان 4.اسلام 5. از آستانه انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامى 6. از انقلاب اسلامى به بعد.

اعتقادات پيش از زرتشت: چنانچه از كتب تاريخ باستان برمى‏آيد آريائيان در آستانه استقرار و اسكان در ايران معتقد به نوعى طبيعت‏پرستى ثنوى بودند; يعنى عوامل سودبخش و زيان‏آور را براى جلب سود و دفع ضرر پرستش مى كردند.

زرتشت: جهت و علت وجودى زرتشت مبارزه با همين خرافات و ارائه طريق اصلاح بود. از اين رو براى او عبادت به معنى انديشه نيك، گفتار نيك و پندار نيك بود. وى به اصلاح فرهنگ كار نيز مبادرت ورزيد.

همچنين وى براى رهايى از سرگردانى و تفرقه، اتحاد و وفاق اجتماعى را توصيه مى‏كرد: «بشود كه ما با همه نيكان و راستان هفت كشور زمين، همكار و انباز شده در بهترى و نيكى جهان و جهانيان بكوشيم‏». (40)

زرتشت‏خدمت‏به جامعه و عدالت را به عنوان ارزش مد نظر داشت و در اين باره مى‏گفت: اهورامزدا فرزندى به من عطا فرما كه با تربيت و دانا بوده در هيات اجتماعى داخل شده و به وظيفه خود رفتار نمايد. فرزند رشيد و محترمى كه احتياج ديگران را برآورد. فرزندى كه بتواند در ترقى و سعادت خانواده و شهر و مملكت‏خود بكوشد. (41)

ولى على‏رغم توصيه‏ها و تاكيدهاى زرتشت‏بر آن ارزشهاى مثبت، در نهايت، باورها، اطلاعات، ارزشها و احساساتى كه از قبل در ناخودآگاه جامعه ايرانى نهفته و آميخته با خرافات بود، دين زرتشت را مورد نفوذ و رسوخ خود قرار داد. ساسانيان، برخلاف اشكانيان كه با عنصر خارجى، يعنى سلوكيان، مى‏جنگيدند، خود را در مقابل مخالف داخلى (اشكانيان) مى‏ديدند. به سبب علاقه شخصى اردشير به دين زرتشت، سياست كشور را به عوض تساهل اشكانى بر اساس مذهب نهادند و بر حيطه نفوذ روحانيون زرتشتى افزودند. روحانيون زرتشتى نيز با استفاده از فرصت رياست و وساطت‏بين شاه و مردم سعه صدر را رها كرده و به جبر و اكراه متوسل شدند. كريستن سن در اين مورد مى‏گويد: «روحانيان زرتشتى بسيار متعصب بودند، ليكن اين تعصب بيشتر مبتنى بر علل سياسى بود... در داخل كشور مدعى تسلط تام بودند. پيروان ساير اديان را، كه رعيت ايران به شمار مى‏آمدند، محل اطمينان قرار نمى‏دادند». (42) سرانجام به خاطر عدم تسامح و تساهل موبدان، فرصت‏طلبى و آلوده ساختن دين به خرافات دين زرتشت كه پيشرو، مترقى و مكتبى شجاع‏پرور بود، همسو با فرهنگ پيش از خود شده و دچار سرنوشت آن گرديد.

ساير اديان: اديان ديگرى نيز در مناطق مختلف ايران رواج داشت. از جمله يهوديان كه پس از پيروزى كوروش، در جنگ بابليان و رهايى آنها از اسارت، در سرحدات غربى ايران مستقر گشتند، و كم‏كم به سمت نواحى مركزى ايران پيشروى كردند. (43) نصارا نيز از دوره اشكانى، كليساهاى خود را در حوالى شرق و غرب فرات ايجاد و به ترويج فرقه نسطورى پرداختند. فرقه مانوى نيز دوگانه‏پرستى و زهد و رياضت‏خود را در ايران رواج داد. فرقه مزدكيه نيز علاوه بر دوگانه‏پرستى و زهد، بدبينى به زندگى را نيز ترويج داد. مزدك ريشه كينه و عداوت بين مردم را نابرابرى بين آنها مى‏دانست. وى در صدد از بين بردن عدم مساوات بود و بدين منظور معتقد بود كه بايد از توانايان گرفت و به بينوايان داد. از زمان تسلط سلوكيان بر ايران، دين بودا نيز در ميان مردم ايران، خصوصا در نواحى شرقى، رواج يافت. (44) طبيعى است كه هر كدام از اين اديان فرهنگ خاصى را به هواداران خود القا مى‏كرد. اين در صورتى است كه هنوز برخى از باورها و ديگر اجزاى فرهنگ آريايى در ناخودآگاه جامعه نهفته بود. ظهور و گسترش افكار و اديان مختلف در آن دوره، تزلزل نسبت‏به باورها و ارزشهاى موجود و پذيرش فرهنگ جديد از سوى مردم و تنى چند از نخبگان سياسى، گسترش روزافزون فرهنگ جديد و احساس خطر نخبگان حاكم و برخورد غيرعلمى غيرمنطقى و خشك آنان با طرفداران ارزشهاى تازه، مساله را از حالت تبادل و تضارب صحيح افكار به كشمكش و برخورد سياسى سوق داد.

در اين ميان ايران، كه يك جامعه دينى بود و از سابقه دينى نيز برخوردار بود، از يك سو به سبب رنجش شديد از نخبگان فكرى و سياسى و از سوى ديگر به سبب آشنايى‏اى كه با اسلام از زمان پيامبر(ص) از طريق ايرانيان ساكن يمن و بحرين داشت، به اسلام كه آن را دين خدا و نه اعراب يافت، گرويد و به دين زرتشت و نظام سياسى دوره ساسانى و حاميان آن دين و نظام پشت كرد.

اسلام: ايرانيان در مقابل بى‏اعتقادى و بى‏توجهى نخبگان ساسانى به مردم، به اسلام گرويدند كه در آن نفى قوميت و تبعيض، عدالت‏خواهى، ظلم‏ستيزى،توجه به مردم، عقلانيت، تشويق علم، روح معاضدت، تسامح و تساهل، مساوات، و... مى‏ديدند.

و اين در صورتى است كه «اسلام، فكر حكومت اشراف و به اصطلاح اريستوكراسى را از ميان برد و فكر ديگرى كه از لحاظ ريشه، دموكراسى و حكومت عامه است‏به وجود آورد». (45)

به هر حال اسلام نظام فرهنگى، سياسى، اقتصادى و اجتماعى ايران را تغيير داد. اسلام با تشويق به علم، عمل، تقوا، مساوات، مشاركت، آزادى، امنيت، استقلال و توجه به دنيا و آخرت و اينكه دنيا ميدان عمل است و آخرت ميدان برداشت، تحولى فرهنگى و انسانى به وجود آورد. با تغيير باورها و ارزشها و ايجاد احساسات جديد، صلاحيت را بر لياقت مبتنى كرد، نه بر وراثت از اين رو در فرايند تاريخ، ايران، به همان دليل گرايش به اسلام، به تشيع تمايل يافت.

5. خانواده، كانونى فرهنگ‏ساز

منابع مختلف فرهنگى، مواد متنوعى را وارد نهاد پرورشى ايران مى‏كنند. كانون خانواده نيز در فرايند تاريخ و در داد و ستد با اين منابع، وروديهاى خود را به گونه‏اى كه خود هست‏شكل مى‏دهد، به طورى كه مى توان گفت‏خانواده، على‏رغم فلسفه اجتماعى جامعه ما، حتى به دين مردم رنگ و محتوا مى‏دهد. به بيان على شريعتمدارى:

/ 10