بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
اولين مؤسسه اى كه فرد را به زندگى اجتماعى آشنا مىسازد خانواده است. در خانواده (فرد) متوجه مؤسسات اجتماعى مىشود... تمايلات مذهبى خانواده، افكار و عقايد اجتماعى آن، ايدهآلهاى آن، نظر آن به احزاب سياسى و ارتباط آن با مؤسسات مختلف، در بستگى و علاقه فرد به اين گونه مؤسسات تاثير فراوان دارد. فرد در خانه با فرهنگ جامعه آشنا مىشود... از مشاهده رفتار والدين متوجه اين حقيقت مىشود كه آيا پدر و مادر و ساير اعضاى خانواده او از ميزانهاى خاصى پيروى مىكنند، يا رفتار آنها تابع هيچ قاعده و اصلى نيست؟ آيا اين ميزانها موافق يكديگر هستند، يا متضاد مى باشند؟ آيا پدر و مادر او هميشه در مقابل ديگران گذشت و اغماض روا مىدارند، يا در يك مورد گذشت مىكنند و در مورد ديگر سختگير هستند؟ آيا ميزانهاى حاكم بر اعمال و رفتار والدين با توجه به مصالح عمومى و منافع ديگران انتخاب شده، يا فقط بر محور منافع و تمايلات خود آنها دور مىزند؟ آيا پدر و مادر وى به موقع و عاقلانه تصميم مىگيرند، يا افرادى ضعيفالنفس و متزلزل هستند؟ آيا روح علمى در قضاوت آنها نسبتبه امور و اشخاص حاكم است، يا قضاوتهاى آنها بىپايه و ماخذ است؟ ... در خانه با فلسفه اجتماعى جامعه آشنا مىشود. در جامعهاى كه دموكراسى اجتماعى، به عنوان فلسفه اجتماعى بر روابط اعضاى خانواده حكومت دارد طرز برخورد صحيح اعضاى خانواده با يكديگر، اشتراك مساعى آنها براى تعيين هدفهاى خانوادگى، و تامين مصالح خانواده، پيروى آنها از روش عقلانى در كليه شئون خانوادگى، شركت دادن تمام اعضاى خانواده در اخذ تصميماتى كه مربوط به امور خانوادگى است; و تقسيم كار و مسئوليت ميان اعضاى خانواده، همچنين فرصت كافى براى اظهار نظر افراد در محيط خانواده به چشم مىخورد و قهرا فرزند نيز از اين وضع استفاده مىكند، و اسباب رشد او در جنبههاى مختلف شخصيت، بهتر فراهم مىگردد. (46) از اين رو مىتوان گفت كه خانواده، متناسب با چگونگى ارتباط و طرز برخورد اعضا با يكديگر، ساير نهادها را، از جمله نهاد سياست را شكل مىدهد و رنگ مىبخشد; هرچند خود از نهادهاى ديگر نيز متاثر مىشود. اصطلاح منابع فرهنگ اشاره به عناصر و مؤلفههاى محيطىروانى يك جامعه دارد كه سازنده يا تاثيرگذار بر فرهنگ آن است. موقعيت جغرافيايى، تاريخى، بافت جمعيتى، اقتصادى و دينى، از منابع فرهنگى ايران مىباشند و بر كانون فرهنگ ساز، يعنى خانواده، تاثير مىگذارند. موادى كه از منابع مختلف وارد كانون خانواده مىشوند، عمدتا انسان را به اطاعت و تبعيت و بعضا به مداخله و مشاركت مىخوانند. خانواده به تناسب وضعيتخود در ايران با ملاحظه تاريخ معاصر، بيشتر بر حالتبالغ افراد پرده كشيده، به حالت كودك و يا حالت والد ميدان داده است; در حالى كه انسان متعادل كسى است كه دو حالت والد و كودك را تحت هدايتحالتبالغ درآورده و تحت مديريت قوه تعقل قرار دهد. در نتيجه در حوزه «باور» موجب بروز عدم اعتدال اعضا، انحصار قدرت (به دليل پدرسالارى)، القاى بىمنطقى، اطاعت، عزلت، سلطه رابطه حاكممحكوم، خودمحورى، فرصتطلبى، نفعطلبى، عدم ضابطه، ضعف مشاركت، ضعف ابتكار، وابستگى، نفاق، تمركزگرايى، تقدس، عدم صراحت، بىاعتمادى، بى ثباتى، عدم امنيت، افراط و تفريط، و در حوزه «شناخت»، عدم عبرتگيرى، عدم تفكر، تقليد، عدم درك زمان و خودفراموشى، و در حوزه «ارزشهاى فرهنگى»، زيستن خواهى، عدالتخواهى، تنگنظرى، عدم تسامح و تلقى حكومتبه عنوان هدف، نه ابزار، گرديده است. مجموعه اين منابع فرهنگى گاه متضاد، به فرهنگ سياسى مردم ايران، خصلتى تبعىمشاركتى بخشيده است. گاه در بعضى از مقاطع بر اثر انقلاب و تلاش عدهاى از نخبگان، يك لايه و در مواردى چند ويژگى از يك لايه، كه عمدتا لايه دينى است، قوت خود را بروز مىدهد و پاى جلوههايى از عقلانيت و پارهاى از ارزشها و احساسات خاص را به ميان مىكشد. اگر نخبگان مزبور بتوانند خود از آن ارزشها و احساسات و باورها جدا نشوند و با استفاده از تذكر در طول زمان، احساسات و ارزشها را تبديل به شناخت و باور كنند، در اين صورت موفق خواهند شد كه آنها را ماندنى ساخته، باورها را منشا اغلب رفتارهاى عمومى نمايند. بعد از بيان منابع، انواع، اجزا و ويژگيهاى فرهنگ سياسى ايران، ساختار سياسى ايران بعد از مشروطه و انقلاب اسلامى را مورد بررسى قرار مىدهيم. در ساختار سنتى، قدرت از بالا اعمال مى شد، اراده شاه به منزله قانون بود و جامعه، ساختارى شبيه نظام خانوادگى پدرسالارى داشت. شاه در راس هرم قدرت قرار داشت و تصميمات وى بدون چون و چرا اجرا مىشد. در انتخابات، تنها ملاك، نزديكى به شاه و كسب رضايت وى بود، نه لياقت و توانايى انجام كار. بعد از انقلاب مشروطه، حاكميت الهى تفويضىمورد قبول تصويبكنندگان قانون اساسى قرار گرفت. بر اين اساس حاكميت، منبعث از مردم شد. مجلس شوراى ملى طبق اصل دوم قانون اساسى، نماينده مردم بود، ولى توسط اصل دوم متمم و نيز اختيارات شاه و مجلس سنا محدود شده بود. در عين حال شاه، مقام تشريفاتى داشت و تفكيك قوا مورد پذيرش قرار گرفته بود.(طرح شماره1) ولى در زمان رضاشاه، قوه مجريه بر ساير قوا مسلط گرديد و در درون قوه مجريه نيز شاه، علىرغم آنكه در قانون اساسى مسؤول نبود، به صورت حاكم مطلق درآمد. در جمهورى اسلامى، علاوه بر رئيس جمهور به عنوان رئيس قوه مجريه و وجود ساير قوا، نظارت عالى رهبرى به منظور تضمين مشروعيتساير دستگاهها و تصميمات آنها مورد پذيرش واقع گرديده است. نظارت شرع، از صورت اصل دوم متمم قانون اساسى مشروطه به حالتى همه جانبه تبديل شده است. نقش نخبگان دينى افزايش چشمگيرى يافته و در رابطه با رهبرى به صورت واسطه بين مردم و رهبرى ايفاى نقش مى كنند. به طور كلى باورهاى دينى از صبغه و پشتوانه قانونى برخوردار شده است. در مشروطه، مردم در تعيين شاه نقشى نداشتند، ولى در جمهورى اسلامى از طريق شركت غيرمستقيم در انتخاب رهبرى، زمينه مشاركتبيشتر مردم فراهم شده است. در هر دو ساختار، احزاب و گروههاى سياسى از حالت نهادى و منبسط برخوردار نبوده، در فرهنگ مردم و فرايند سياسى كشور داراى كاركرد تثبيتيافتهاى نيستند. از اين رو ناچار به ايفاى نقش ضعيفى بوده، نتوانسته اند وظيفه و نقش اصلى خود را به عنوان واسطه بين مردم و حكومت انجام دهند، هرچند بعضى از تشكلها فعاليت داشته و دارند. در اينجا نقش فرهنگ به عنوان محرك و عامل بسيج مردم در براندازى ساختار سياسى پيش از مشروطه و پس از آن، و تاثير اجزاى سنتى، دينى و نوگراى فرهنگ سياسى ايران بر ايجاد ساختارهاى سياسى جديد بررسى مىشود.