نهضتسياسي _ مذهبي مشعشعين(1)
كيهان فرهنگي ـ شمار143 ، تير1377 كيوان لؤلؤيي اشاره:
غلو معمولاً به افراط دراعتقاد يا محبتورزيدن به يك شخص و ارائ شخصي مافوق وجود واقعي وي اطلاق ميشود.هر چند از نظر تاريخي، اين افراط تنها مختص برخي گروههاي شيعي نبوده است، ليكن در درون شيعيان نيز گروههايي به غلو درشأن ائمه اطهار(ع) ميپرداختند. «مشعشعين» به عنوان حركتي از غلات شيعه كه در اعتراض عليه حاكميت تركمانها در ايران شكل گرفت، از نقطه نظر فكري، معتقد به منشأ يگانه انبيا و اوليا بوده و گرايش به عقيده حلوليه داشتند. آل مشعشع جنبشي مبتني بر نيروي روحانيت علوي برپا نمودند كه در شخص سيدمحمدبنفلاح (سلسله جنبان اين نهضت) تجلي يافته بود.ايشان در حلقهاي نشسته و ذكر«علي اللهي وغيره باطل»ميگفتند و با تعليمات سيد محمد، نيروي معنوي آنها فزوني يافته ومنجر به حالت روانيتازهاي ميشد كه ميتوانستند اعمال خلاف عادت انجام دهند.( [1] ) از اين زمان، سادات مشعشع به عنوان يكي از مطرحترين واليان خوزستان، قريب به پنج قرن بخشي از حوادث تاريخ ايران در اين خطه را به خويش اختصاص خواهند داد. در اين نوشتار سعي شده است به اختصار چگونگي شكلگيري و نيز گوشههايي از تاريخ سياسي اين نهضت مورد بررسي قرار گيرد. در اواخر قرن نهم واوايل قرن دهم هجري «پانزدهم ميلادي»،ايران يك واحد سياسي يكپارچه نبود!در قسمتي از شرق ايران ضعف قدرت بازماندگان تيمورمشهود و در قسمتي ديگر از غرب ايران توسعه حكومت تركمانان قراقويلنو و آق قوينلو آشكار بود.در چنين اوضاع و احوالي، احتمال مضج گرفتن نهضتهاي مذهبي، سياسي، در نواحي مختلف ايران فراوان مينمود. از جمله، در حدودسال840..ق/1437، در خوزستان،( [2] )نهضتي سياسي، مذهبي از غلات شيعه، شكل گرفت كه دامن آن به اعصار بعد نيز كشيده شد، و ازجمله نهضتهايي بود كه [از نظر اظهار مهدويت ] بعدها در كنار نقطوي وشيخيه، تأثير بسزايي در جنبش بابيه گذارد. چنان كه گذشت آغازگر اين جنبش، شخصي است به نام سيد محمد بنفلاح مشهور به المشعشع، از شاگردان خاص و مشهور شيخاحمدبن فهدالحلي،يكي از فقهاي بزرگ امامي قرن نهم هجري( [3] )(متوفي 841/1438)، كه او را صوفي و صاحب ذوق و حال دانستهاند.( [4] )محفل شيخاحمد در حله، پررونق و محضرتعدادي از طلاب و فقهاي برجسته مكتب امامي زمان بود. وي داراي« علوم غريبه» بود وكتاب كم حجمي نيز در اين خصوص داشته، ( [5] ) كه بعدها ميخواسته از ميان بردارد!( [6] ) ابن فهد كه مادر بيوه سيد محمد را به همسري برگزيده بود، چندي بعد دختر خويش را به ازدواج او درآورد.( [7] ) بنابراين سيد محمد علاوه بر شاگردي، نسبت دامادي استاد خويش را نيز دارا بود. ابنفلاح نزد استاد، در علوم اسلامي و به خصوص شيعي سرآمد گشت، اما تدريجاً جوانب صوفيانه در عقايد وي پديدار شد و حركت خود را نخست با اعتكاف در كوفه آغاز نمود، و مريداني پيدا كرد. وي در سال 840/1437، به «كسير»( [8] ) رفته، خويش را از ذريه پيامبر (ص) خواند،( [9] ) و سپس ادعاي مهدويت نمود، بدين شكل موجد طريقت ويژهاي شد و در اندك زماني، با شكل موجد طريقت ويژهاي شد و در اندك زماني، با شگفت كارهايش، پيروان بسياري يافت. چنان كه نقل كردهاند، وي موفق شد بر اثري از ابنفهد در مورد علوم غريبه، دست يابد،( [10] )كه ميتوانست تسريع بخش جنب غاليان افكار وي باشد. از سوي ديگر شيخاحمد سعي در مهار افراطورزي سيد محمود نمود، ليكن از سوي وي محكوم شد.( [11] ) سيد محمد به زودي هواداران زيادي ميان قبايل عرب، در اراضي باتلاقي جنوب عراق، محلي كه سالها در آنجا آواره بود(و ازجمله در سال 800/1398، براي پيش نمازي و نيز رسيدگي به بناي قبر الحامدلله علوي، يكي از مقدسين محلي، يك اقامت كوتاه نيز در قهستان ، مركز اسماعيليه داشت.( [12] ) وبعد در حويزه اقامت گزيد) پيدا نمود. البته جلب و گرايش قبايل عرب جنوب عراق به نهضت وي، مسأله قابل تأملي است(زيرا همان طور كه ميدانيم تشيع سلطه محض ايرانيان محسوب ميشود)، بخشي ازموفقيت نهضت سيد محمد، به دليل دوري خوزستان از قدرت مركزي در در تبريز بود. همچنين تبليغات مولا علي، پسر وي نيز به افزايش مريدان پدر، كمك شاياني نمود. ابنفلاح در حدود سال 844/1441، در پي جنگ و غارت و فروش اموال، نيروي خويش را با تجهيزات جنگي بياراست و قدرتي به هم رساند و آنگاه نام «مشعشع » بر خويش گذارد. در اينجا بايد متذكر شد دلايلي مبني بر اينكه نهضت مشعشع، يك جنبش جداييطلب و مليگرا بوده باشد، در دست نيست. پرواضح است شهرت سيد محمد كم كم موجبات نگراني و بيم دست نشاندگان محلي حكومت تيموري را ايجاد نمود و در صدد سركوبي وي برآمدند. از جمله لشكري از شيراز در سال 845/1441، عازم خوزستان شد،( [13] ) و به رغم رشادتهاي اوليه مشعشعين، باد خالت حكام محلي تركمان نهايتاً ايشان پراكنده گرديدند. ليكن مدتي نميگذرد كه سيد محمد موفق به تأسيس دولتي در ناحيه حويزه، ( [14] ) شده و مشعشعيان در سال 857/1453، موجبات تسخير شهر نجف را فراهم نمودند. ابن فلاح پس از تثبيت موقعيت خويش در جنوب عراق، بر آن شد تا با حكام قراقوينلوي بغداد كه آنها را براي خويش و عليه حاكم تيموري فارس مفيد يافته بودـ رابطه دوستي ايجاد نمايد. با اين حال، هنگامي كه نهضت آل مشعشع از كنترل خارج گرديد، خصوصا زماني كه قواي ايشان تحت رهبري مولاي علي، راههاي زيارتي را در جنوب عراق متصرف شده و نيزدر سال 860/1456، موجبات تسخير شهر بغداد را فراهم نمودند، تركمانان قراقوينلو در صدد كنترل آنها برآمده و با اعزام لشكري در سال 861/1457، در نبردي كه درگرفت، مولا علي كشته شد. سيد محمد چند سال بيشتر از پسرش عمر نمود و در سال 866/ 1462، ( به قولي 870)، درگذشت. نظرات افراطي مذهبي وي در كتابي به نام «كلام المهدي»( [15] )بيان شده كه شامل آيينهاي رمزي مشعشعيان است. سيد محمد ذيل گفتاري در اين اثر، دربار آغاز كار خود چنين ميگويد. «......كيست كه آزمايش خدا را بيش از اين سيد ديده باشد؟ پانزده سال گذشت كه مردم او را نفرين فرستاده، دشنام ميدادندو فرمان كشتن او را ميدادند و ا واز شهري به شهري ميگريخت.... زميني نماند كه گنجايش او كند و ناگزير به كوهستان گريختكوهستانيان نيز همگي پي كشتن او شدند ورهايي از دست ايشان نيافت مگر پس از نوميدي. سپس به عراق بازگشت و در آنجا هم مغول ( مقصودكسان عبدالله سلطان نو شاهرخ حاكم تيموري فارس) جست وجوي او ميكردند. وهر آنكه دوست بود، دشمن گرديد....و جايي كه او را پناه دهد نماند و زمين بر او تنگ گرديد و از دست دشمنان كشيد كه بشمار نيايد....»كسروي در كتاب «تاريخ پانصدسال خوزستان» سيد محمد را دروغگويي ستيزهرو دانسته كه جزپيشوايي و فرمانروايي آرزويي نداشته و همچون بسياري از همجنسان خود، به راهنمايي برخاسته، ولي راهي براي نمودن به مردم نداشته است. دورويي كه هر دم سخن خودرا عوض مينموده وبا آن خونهاي فراواني كه از بيگناهان ريخته و گزندهاي بيشماري كه به مردم رسانيده، جز يك مشت سخنان رنگارنگ و بيسر وبن بر زبان نداشته و جز به فريب مردم نميكوشيده است و يك رشته بدعتهاي زشتي را از غلو و تناسخ و مانند اينها رواج ميداده است.( [16] ) پس از سيد محمد، پسرش سيد محسن، معروف به مولامحسن، شيخالمشركين،( [17] )به فرمانروايي رسيد.رنج را سيد محمد و مولاعلي برده و خون بيگناهان را به گردن گرفتند، سود را سيد محسن برد كه بيش از چهل سال،آسوده فرمانروايي كرد. مولا محسن پس از اينكه از سوي اوزون حسن ( آق قوينلو) فرمان حكومت خوزستان را گرفت، در دور نسبتا ناآرامي كه پس از مرگ رهبر بزرگ آق قوينلوها به وقوع پيوست، به عنوان يكي از جنگجويان منطقه، در سال 883/1479، شهر بغداد را غارت نمود. ليكن زماني كه سلطان يعقوب، پسر اوزون حسن آق قرينلو، جانشين پدر گرديد، سپاهي عليه سيد محسن اعزام داشت كه در سال 889/148 تماما تار و مار شدند. سلطان يعقوب آققوينلو، سرانجام با اختلافي كه ميان مولا محسن و پسر معيوبش، سيد محسن ايجاد نمود، بامهارت امور جنوب را در اختيار گرفت و سيد محسن اجبارا پسرش را به عنوان گروگان به دربار او در تبريز فرستاد.( [18] ) با مرگ مولا محسن در سال 893/1489، نهضت مشعشعين تا حدي از نفس افتاد. در منابع، جانشينان آل مشعشع پس از مولا محسن چنان روشن نميباشد.چنان كه گفته شده پس ازو ي پسرش سيدعلي جانشين پدر گرديد و برادر او ايوب وزير يا پيشكارش بوده است. ايشان در صدد مقاومت درمقابل شاه اسماعيل اول( صفوي) بر آمدند. يكي از كارهاي شاه اسماعيل كشتن اين دو برادر و بر هم زدن بساط استقلال مشعشعيان است. مينورسكي مينويسد:«......اين دو نهضت بالاخره ناگزيرانه برخورد پيدا كردند.... از اينها گذشته، شاه اسماعيل راضي نميشد كه يك سازمان شيعي رقيب همچنان به موجوديت خود ادامه دهد.....»( [19] ) از سوي ديگر در تاريخ اين خاندان از سلطان فياض مشعشعي علياللهي، [20] نام برده ميشود كه به هنگام فتح بغداد توسط شاه اسماعيل در سال 914/1508 و فشار بر جنوب ( خوزستان و شيراز) رهبري نيروهاي اين جنبش را بر عهده داشت و دعويالوهيت ميكرد،كه با عزيمت شاه اسماعيل به حويزه، جنگ خونيني ميان صفويان و آل مشعشع درگرفت. در اين نبرد فياض با بسياري از اهل ضلال معدوم شدند.( [21] ) پس از اين حادثه، كنترل شديدي بر آن ناحيه مستولي گرديد و حسب فرموده سلطان صفوي، اهالي شب هنگام، درب خانههاي خود را باز گذاشته و بدين نحو شاه با همراهانش به قصد تحقيق مذهب به منازل ايشان ميرفت تا به حقيقت اعتقادات آنان پيبرد.( [22] )مدتي بعد با خروج شاه اسماعيل از آن منطقه، پسر ديگر سيد محسن، سيد فلاح بر آنجا تسلط يافت، ازاين زمان اگر چه واليان خوزستان از ميان سادات مشعشع برگزيده ميشدند، ليكن امراي مشعشعي از نظر موقعيت متكي بر حكومت مركزي ودر حقيقت دست نشاندگان صفوي بودند. بدين ترتيب با سيد فلاح، اعتبار آل مشعشع به عنوان يك «دولت» مستقل كمرنگ شده و دوره خودسري ايشان كه قريب به هفتاد سال (845/1441) تا 914/1508) امتداد يافته بود، سپري گرديد و اين نهضت تضعيف شد. ليكن ديري نگذشته كه دوباره آل مشعشع روي كار آمده و دور دوم تاريخ ايشان، يا دوره «واليان» حويزه آغاز ميگردد كه اگر چه به عنوان دست نشاندگان صفوي تنها بر قسمت غرب خوزستان دست داشتند، ولي مدت آن بسيار طولانيتر ازدور اول گرديده، حدود دويست و شصت سال بيشتر( تا زمان نادرشاه افشار و كريم خان زند) امتداد خواهد يافت. درهمين زمان مقارن سلطنت شاه اسماعيل يا در دور پسر او، شاه طهماسب بود كه قسمت غرب خوزستان را كه در اختيار مشعشعيان بود«عربستان» ناميدند تا از قسمت شرق كه شامل شوشتر و رامهرمز و در اختيار ساير دست نشاندگان صفويه بود، بازشناخته شود.( [23] ) محمد سميع ميرزا سميعا از مورخان متأخر عصر صفوي ( قرن 12 .ه( در «تذكرة الملوك»، مينويسد: «....... واليان ايالات ايران چهار نوع هستند كه اساميشان بر اساس اهميت و بزرگيشان است. اولي، والي عربستان است كه بلندمرتبه است و به دليل تعلق بريكي از خاندانهاي سادات و شجاعت و تعداد قبايلش، از احترام ويژهاي برخوردار است .....»( [24] ) سيد فلاح در سال 920/1514 در گذشت. معالهذا مدت مديدي، به اين دليل كه مرزهاي ميان امپراتوري عثماني و حکومت صفوي نامشخص بود، «واليان» حويزه ميان اين دو قدرت را بر هم ميزدند. رهبران بعدي آل مشعشع عبارتنداز :سيد بدران بنسيد فلاح و سپس سيد سجاد پسر وي كه در سال 948/1541 ، پس از مرگ پدر به قدرت رسيد. در اين سال كه مقارن سلطنت شاه طهماسب اول( صفوي) بود. علاءالدوله رعناشي، امير دست نشاند صفوي كه بر حسب خيانت به مشعشعين، به اميري خوزستان رسيده بود، سر به طغيان برداشت، لذا شاه صفوي جهت فرونشاندن شورش وي عزم خوزستان كرد. علاءالدوله به بغداد گريخت وحكومت آن ناحيه به شجاعالدين مشعشعي رسيد.( [25] ) مرگ سيد سجاد درسال992/1584 روي داد و پس از وي پسرش «سيد زنبور» تا سال 998/1590 فرمانرواي اين خاندان بود، تا اينكه توسط سيد مبارك نامي، ازحويزه بيرون شد. سلطان مبارك(بنعبدالمطلب بنحيدربن محسن بنسيدمحمدبنفلاح)، نخستين چهر آل مشعشع بود كه «خان» ناميده شد. وي تعاليم شيعه اثني عشري را درحويزه رواج داد.( [26] )مبارك به عنوان يكي از فرمانروايان معروف مشعشع، موجود يك سلسله حوادث تاريخي است . وي هم عصر شاه عباس اول( صفوي) است. از جمله اقدامات او، به طغيان عليه شاه عباس بايد اشاره نمود. همچنين از كارهاي نيك وي، برانداختن بدعتهاي نادرستي بود كه تا اين زمان در كيش مشعشعيان رواج داشت، همان بدعتهاي ناصوابي كه سيد محمد بنياد گذاشت. گفته شده كه مولا مطلب، پسرش را به اين كار واداشته است، چنان كه نوشتهاند، مبارك كساني را از علماي شيعه كه يكي از ايشان شيخ عبداللطيف جامعي بود،به حويزه دعوت نموده، به دستياري ايشان آن بدعتهاي زشت را برانداخت و به جاي آن، مذهب ساده شيعه را درميان مشعشعين برقرار ساخت.( [27] )سيد مبارك در سال 1025/1616 در گذشت. پس ا زاو پسرش سيدناصر جانشين پدرگرديد، كه بنا به نوشته مورخين مدت فرمانروايي اش بيش ازهفت روز نبود ومرگ وي با زهري بود. كه پسرعمويش، سيد راشد به وي خورانيد. پس ازمرگ سيد ناصر، سيد راشد، به فرمان شاه عباس فرمانروايي يافت. از اين پس تاريخ مشعشعيان با فراز و نشيب نه چنداني تا عصرنادرشاه (افشار) ادامه يافته تا اينكه بالاخره نادرشاه واليگري اين خاندان را برانداخت. مدتي بعد با قتل نادر در سال 1160/1747، به يكباره در سراسر ايران، آشوبهاي سختي بر پا گرديد، و از جمله در خوزستان مولا مطلب مشعشعي سر به شورش برداشته، ميكوشيد تا شايد بارديگر دستگاه واليگري آن مشعشع پهن درچيند( [28] ) بنابراين وي نخستين كسي بود كه در اين خصوص در خوزستان راه فتنه و آشوب را باز نمود. مولا مطلب نو سيد فرجالله، حاكم دورق بود ( كه نادر پس از برهم زدن دستگاه اين خاندان، تنها حكومت دورق را به او واگذار كرده بود). دوران پرفراز و نشيب حكومت مولا مطلب سپري ميگشت تا اينكه در سال 1175/1761 هنگامي كه كريم خان (زند) كه درآذربايجان بود، پسر عموي او، زكيخان، در اصفهان با بزرگان بختياري و علي محمدخان، خواهرزاده كريم خان (حاكم بروجرد)، عليه اين هم پيمان شده، ببرق طغيان برافراشتند.كريم خان نيز آهنگ سركوب ايشان نمود. زكي خان و همدستان وي در خودتاب ايستادگي نديده و راه خوزستان را در پيش گرفتند، و چون به نواحي حويزه رسيدند، مولا مطلب، با سپاهي به مقابل ايشان شتافت. دراين نبرد كه گويا درسال 1176/1762 حادث شد، مولا مطلب توسط علي محمدخان به قتل رسيد. در حقيقت مولا مطلب را بايد آخرين والي با شكوه و نامدار آن مشعشع دانست كه پس از وي، از شكوه اين خاندان بسي كاسته شد. از ديگر حوادث دوران مولا مطلب، يكي نيز برخوردهاي متعددي با آل كثير بود كه از دشمنان ديرينه آل مشعشع بوده و درقسمت شرق خوزستان نشيمن داشتند. پس از مولان مطلب، پسر عموي وي، مولا جوادالله به واليگري رسيد كه ازكريمخان فرمانبرداري مينمود. بعد از مرگ وي نيز پسر بزرگترش مولا اسماعيل با فرمان كريم خان واليگري يافت. چندي بعد، پس از مرگ كريمخان كه بعد از كشاكشهاي چندي، عليمردان خان به پادشاهي رسيد، چون مولا اسماعيل از كار افتاده بود مولا محسن از عموزادگان وي، با فرمان عليمردان خان به واليگري رسيد. مدتي بعد به خاطر عدم كفايت اونيز، مولا محمد پسر ديگر جوادالله جانشين مولا محسن گرديد. از اقدامات نيك وي، بند(سد) استواري بود كه بر جوي هاشم ايجاد نمود و باعث آباداني حويزه و اطراف آن گرديد. زماني بعد، پس از مرگ مولا محمد، چون شورش در ايران فروكش كرده و قاجاريه حاكميت يافته و نوبت پادشاهي فتحعلي شاه (قاجار) رسيده بود، با فرمان شاه قاجار، مولا مطلب، پسر مولا محمد حاكم حويزه گرديد. پس از ديري، او نيز كنار گذاشته شد و عبدالعلي خان، پسر مولا اسماعيل فرمان حكمراني گرفت. از حوادث مربوط به اين خاندان در اواخر عصر ناصرالدين شاه(قاجار)، از جمله يكي اينكه عشيره بنيطرف ساكن درنزديكيهاي حويزه كه مردمي دلير و جنگجو بودند، سر از فرمان آل مشعشع پيچيدند. در سال 1357/1938 هجري كه معتمد الدوله منوچهر خان جهت سركوبي محمد تقيخان بختياري و شيخ ثامر كعبي به خوزستان لشكر كشيده بود،مولا فرجالله خان مشعشعي، حاكم وقت حويزه، دولتخواهي نموده، نزد منوچهر خان آمد و او چون محمد تقي خان را اسير نموده و شيخ ثامر را از خوزستان بيرون رانده بود، حكمراني سراسر خوزستان را به مولا فرجالله واگذار نمود. پس از مولا فرجالله، پسراو، مولا عبدالله و مولا مطلب ومولا نصرالله پسر عبدالله و مولا محمد پسر نصرالله و مولا مطلب برادر او، يكي پس ازديگري در حويزه حكمراني رسيدند. در دور معاصر، به هنگام چيرگي شيخخزعل، آل مشعشع نيز نظير ساير عشاير(عرب) جنوب زير دست وي بودند واو دختري را از آن خاندان براي خويش به همسري برگزيد و در ساي اين خويشاوندي، مولا عبدالعلي پيشواي وقت مشعشعيان را كنار گذاشته، برادر همسر خويش را به جاي او برگزيد. ليكن در سال 1303 ش/1924،دوران خودسري شيخ خزعل نيز سپري گرديد و دولت مركزي كه در خوزستان قدرت يافته بود امور را در كنترل خود گرفت،( [29] ) و حاكم نظامي بار ديگر پيشوايي خاندان مشعشع را به مولا عبدالعلي خان واگذار نمود.( [30] ) [1] - جهت اطلاع بيشتر در مورد مفهوم واژ «مشعشع» كه ريشهاي مذهبي و قوي در تشيع دارد.ر. ك. حافظ رجبالبرسي ـ مشارق الانوار اليقين في حقيقة اسرار اميرالمؤمنين (ع)، رسال خطي كتابخان ملي ملك، شمار 2793 [2] -(اعمالي نظير: بلعيدن شمشير و يا برهنه در مقابل شمشير و تير رفتن و...)، تركمان، اسكندربيگ(منشي) - تاريخ عالم آراي عباسي، به كوشش ايرج افشار، اميركبير، تهران،1334،ج 1،ص 35. [3] - مقصود،خوزستان در محدود قرن نهم و دهم هجري ميباشد. [4] -احمدبن فهد الحلي را بايد در كنار محمدبنمكيالعاملي/ شهيد اول همچنين ابنمطهر الحلي، به عنوان سه نماينده( فقيه) عالي رتبه مكتب «اثنيعشري» در خلال قرون سيزدهم تا پانزدهم هجري محسوب نمود. گفتني است «تغيير مذهب» اسپندبن قرايوسف(برادر جهانشاه قراقوينلو) حاكم بغداد (848/1444) 836/1433)،از تسنن به شيعه اثني عشري توسط ابن فهد انجام يافت. [5] - شوشتري، قاضينورالله (شرفالدين مرعشي) - مجالس المؤمنين، چ سنگي، تهران 1299، ق، چ مجدد،تهران ، 1375.ق،ص 241؛مجلسي، محمد باقرـ بحارالانوار، به تصحيح عبدالرحيم رباني شيرازي،تهران، 1376 . ق، ج، 1، ص 200 ازمقدمه، ( هر چند مصحح سعي نموده تا گرايش ابنفهد را به تصوف انكار كند، همان، يادداشت 1 از مقدمه) [6] - خوانساري محمد باقر ـ روضات الجنات فياحوال العلماء و السادات،چ 2 توسط محمد علي روضاتي، ج سنگي، تهران، 1367،ق، ص21 [7] -العزاوي، عباس - تاريخالعراق بين احتلالين، بغداد، 39-1935،ج 3(حكومت تركمانان)، صص 110-109. [8] -محلي در نزديكيهاي «واسط» ميباشد. [9] -شوشتري در همان كتاب (ص 403 )، فهرست شجرنام وي، را بدين ترتيب آورده است: محمد بن فلاح بن هبة الله بن حسن بن علي المرتضي بن عبد الحميد النسابة بن ابي علي فخار بن احمد بن ابي القاسم محمد بن ابي عبيد الله الحسين بن محمد بن ابراهيم المجاب بن محمد العابد الصالح بن الامام موسي الكاظم [10] -شوشتري - همان كتاب، ج 1 ،ص398. [11] -العزاوي- همان كتاب، ج 3،ص 110. [12] -آيتي. محمد حسين ـ بهارستان ، در تاريخ و تراجم و رجال قائنات و قهستان، تهران، 1327،صص 52 151. [13] -شوشتري ـ همان كتاب ، ج 1 ، ص 398. [14] -يكي از مراكز مهم معارف شيعي در آن زمان ميباشد. [15] -اين اثر به عنوان رسال[ مذهبي مشعشعين و حاوي عقايد و نظرات محمد فلاح، نسخ منحصر به فردي است كه ميكروفيلمي ازآن در كتابخان مركزي، مركز اسناد دانشگاه تهران موجود ميباشد. [16] -كسروي تبريزي، احمد، تاريخ پانصدسال خوزستان، مطبعه، تهران 1312 ص28. [17] - ر. ك :گزيده تاريخ عالم آراي اميني(قاضي فضلالله بن روزبهان خنجي ) با اين مشخصات: MINORSKY .V.F:Persia in A.D.1478-1490.London.1957.p.84 [18] -العزاوي - همان كتاب، ج3، 272. [19] -MINORSKY. Vladimir. Fedorovich: Mushasha ENCYCLPOAEDIA.OF. ISLAM FIRST EDITION .SUPPLEMENT(1934) [20] - برخي مورخين فياض را برادر مولا محسن( پسر سيد محمدبنفلاح) محسوب كردهاند، نظير: مينورسكي (Mushasha.EL)خواندمير ( حبيبالسير في اخبار افراد البشر، اقبال، تهران 1333،ج4، ص 497)،عزاوي، (همان كتاب، ج3 ،ص345)-اما برخي ديگر وي را پسر مولا محسن (برادر علي وايوب) ، دانستهاند، نظير،كسروي (مشعشعيان يا بخشي ازتاريخ خوزستان ، چ2، تهران، 1314.) [21] ـ (مؤلف نامعلوم) عالم آراي صفوي (عالم آراي شاه اسماعيل،)به كوشش يدالله شكري، بنياد فرهنگ ايران، تهران، 1350،ص 136. [22] -شوشتري ـ همان كتاب ،ج 1، ص 521. [23] -كسروي ـ همان كتاب،ص 52. [24] ـ(ساير واليان، واليان لرستان، گرجستان و كردستان ميباشند و حاكم ايل بختياري، از نظر اهميت بعد از ايشان آمده است)، مينورسكي، ولاديمير فدرويچ- سازمان اداري حكومت صفوي؛ (با تحقيقات ،حواشي و تعليقات مينورسكي بر تذكرة الملوك) ، ترجمه مسعود رجبنيا، انجمنكتاب ،تهران ، 1334،ص 44. [25] -تركمان، اسكندربيگ-همان كتاب ، ج1 ص 95. [26] - MINORSDY. V.F Mushasha, EL [27] -كسروي، همان كتاب ،ص 75. [28] -همان مأخذ،صص41،40 ،39،135. [29] -از آنجا كه شيخ خزعل با مساعدت انگليسيها قدرتي برهم زده بود، لذا هر نيرويي كه قصد سركوبي وي را ميداشت، ظاهراً عنصري ضد انگليسي معرفي ميشد،انگليسيها از همين موضوع استفاده كرده و براي محبوب جلوه داده رضا شاه درميان اقشار مختلف جامعه ( به خصوص پس ازتضعيف موقعيت وي در جريان شكست جمهوري خواهي و بدبينيهاي تدريجي كه نسبت به او به وجود آمده بود) تصميم گرفتند شيخ خزعل را به نفع رضاشاه قرباني كنند و او را به دست وي از ميان بردارند! لذا شيخ را به طغيان عليه حكومت مركزي ( احمد شاه قاجار) تحريك نمودند.خزعل نيز با تشكيل كميتهاي به نام «سعادت» دست به شورش زد، اما در همين زمان رضاشاه با حمايت شاه با انگليسيها موفق به سركوب شورش وي شد. [30] -همان مآخذ ،ص، 160 · جهت آگاهي و مطالعه بيشتر پيرامون اين نهضت (به طور اعم) ر.ک: 1ـ بغدادي ، عبد الله بن فتح الله ـ تاريخ الفيائي 2ـ روملو ، حسن بيگ ، احسن التواريخ 3ـ قزويني الحسيني . يحيي ـ لب التواريخ 4ـ الغفاري. احمد ـ تاريخ جهان آرا 5ـ طهراني، ابو بکر ـ تاريخ ديار بکريه ، ج1 6ـ نور الدين . عبد الله . تذکر شوشتر 7ـ براون، ادوارد ـ تاريخ ادبيات ايران ، ج4.