اشاره: آنچه در پىمىآيد ، حاصل گفتگوى مجله نقد و نظر با سه تن از پژوهشگران رشته علوم سياسى و تاريخ، آقايان محمدعلى اكبرى، سعيد حجاريان و داوود فيرحى، است. با سپاس از دانشوران ياد شده، خوانندگان را به مطالعه متن اين گفتگو دعوت مىكنيم. نقد و نظر: به عنوان اولين سؤال، با ارائه تعريفى از فرهنگ سياسى بفرماييد كه چه نقش و تاثيرى براى آن در عرصه اجتماع و سياست قائل هستيد؟ حجاريان: فرهنگ سياسى را مىتوان محل تلاقى دو عرصه تصور كرد: عرصه فرهنگ و عرصه سياست. اين دو عرصه از يك ديدگاه مىتوانند مقطع مشتركى داشته باشند كه اسم آن را فرهنگ سياسى مىگذاريم . در ادامه بحث معلوم خواهد شد كه فرهنگ سياسى توسعه يافته جز در يك ساختسياسى توسعه يافته و جز در يك فرهنگ توسعهيافته امكانپذير نيست. با اين ديدگاه من نظر امثال لوسين پاى يا آلموند را مىتوانم بپذيرم كه را معادل سمتگيرى سياسى، (political orientation) بگيريم، كه طبعا در آن ساختسياسى، قواعد رقابتسياسى و كفايت ذاتى در امر ورود به عالم سياستبررسى مىشود و به طور ضمنى ارزشها، ايستارها و باورها و عقايد نسبتبه امر سياست نيز مورد بحث قرار مىگيرد. اما همان طور كه خدمتتان عرض كردم فرهنگ سياسى فىالواقع محل تلاقى دو عرصه است: عرصه فرهنگ و عرصه سياست. اول ببينيم كه عرصه فرهنگ چيست و فرهنگ توسعهيافته چگونه است تا بعد بپردازيم به اينكه ساختسياسى توسعهيافته كدام است. در مورد تعريف فرهنگ مىدانيد كه تعريفهاى متعدد و گوناگونى ارائه كردهاند كه قابل شمارش نيست و در آن اختلافنظر فراوانى هم وجود دارد. در عامترين تعريف از فرهنگ گفتهاند: «فرهنگ امرى است كه در مقابل طبيعت قرار مىگيرد». طبيعتيعنى امرى كه ساخته دستخداست، در حالى كه فرهنگ امرى صناعى و ساخته دستبشر است. يعنى هر آنچه در مقابل Nature قرار مىگيرد. خود ،يعنى كشاورزى، اخذ شده و cultural يعنى هر چيزى كه ساخته دستبشر است و خصلت مصنوع انسانى دارد. بنابراين با اين ديدگاه از فرهنگ، همه چيز را مىتوان در آن قرار داد; تمام فنون و آداب و تشريفات و مراسم و دين و سياست و همه اينها در عرصه فرهنگ قرار مىگيرد. بنابراين اگر اين منظر عام را بپذيريم، به ميزانى كه انسان از طبيعت و امر طبيعى فاصله مىگيرد و خودش با دست و انديشه خودش چيزى را مىسازد، انسانتر مىشود. چون انسانيت انسان هم به اين است كه بتواند از جنس خودش كه جانور است فاصله بگيرد و به نوع خودش كه انسان است نزديك شود; يعنى انسان به هر حال از اين حيث كه با جانوران قدر مشترك دارد، موجود طبيعى است، اما موجود فرهنگى نيست و به ميزانى كه با دستخودش اين بعد را مىسازد و دستاورد خودش را انباشت مىكند و پايه تمدنى به وجود مىآورد، فرهنگى مىشود. از اين ديدگاه به نظر من فرهنگ را مىشود مساوق و مساوى با تمدن گرفت. چون تمدن از مدنيت و مدينه گرفته مىشود كه مصنوع دستبشر است و ما مدينه ديگرى نداريم و مدينههاى جانورى هم، مثل كندوى زنبور عسل، مدينه فرهنگى نيست. آن يك مدينه غريزى و طبعى است، و طبع در اينجا خيلى كارساز نيست و حتما بايد دستاورد بشرى باشد. مدينه، به اين معنى با پوليس همريشه است و با معناى سياست و شهر همريشه مىشوند. به همين سبب است كه ارسطو در تعريف انسان گفته است: انسان جانورى ستسياسى. سياسى بودن به اين معنى، يعنى اينكه تا چه حد عرصه عمومى را مىسازد و از عرصه خصوصى خودش منسلخ مىشود و به عرصه عمومى تحقق مىبخشد. آنجايى كه ترابط بين انسانها ميسر مىشود، انسانيت انسان و تانسش شكل مىگيرد و در لغت هم گفتهاند كه انسان موجودى استشديدالتانس. برقرارى ارتباطات، (communication) و پيچيدگى شبكه ارتباطى بين انسانها را مىشود علامت انسانيتر شدن انسان و متمدنتر و فرهنگيتر شدن او قلمداد كرد. به همين سبب ما چه اقوال قدما و يونانيها را قبول كنيم كه انسان را موجودى مدنىالطبع مىدانستند و طبع انسان را با مدينه گره مىزدند، چه فرهنگ و تمدن اسلامى خودمان را مبنا قرار دهيم كه در آن عروبت و تعرب، علامت توحش و غرق شدن در زندگى طبيعى به معناى پست آن، است و وصول به مدينه را امرى محمود و مستحسن تلقى كرده عكسش را مذموم مىداند و جزء گناهان كبيره مىشمارد، كه به آن التعرب بعد الهجرة مىگويند، يعنى شما اگر از مدنيت و فرهنگ بگذريد و برگرديد به طبع پستحيوانى خودتان و تعرب بكنيد، علامت اين است كه شما پشت پا زدهايد به مدينه و تمدن. در هر حال از هر دو ديدگاه، علامت پيشرفتگى فرهنگ و توسعه فرهنگى به طور كلى اين است كه انسان، انسانيتخودش را هرچه بيشتر تجلى بدهد. منتهى تجلى انسانيت انسان به يك شكل نيست; بعضى انسان را حيوان ابزارساز دانستهاند و تعالى و تكامل فرهنگى انسان را به اين مىدانند كه هرچه بيشتر بتواند از خرد ابزارى و خردتكنيكىاش استفاده بكند. بعضى نيز گفتهاند: انسان حيوانى است ناطق، هرقدر قوه نطق، يعنى قوه كلام و قوه مرابطه، (communication) يا عقلانيت كلامى او تكامل پيدا كند، فرهنگ پيشرفتهترى خواهد داشت. به همين سبب است كه از نظر من هرجا كه اراده كلامى انسان تجلى بيشترى پيدا كند اين انسان و اين فرهنگ و تمدنى كه از او ساخته خواهد شد كه تمدن و فرهنگ مصنوعى هم خواهد بود فرهنگ پيشرفتهترى است. فيرحى:با توجه به مرور اندكى كه در نظامهاى فكرى و سياسى دوره اسلامى داشتهام، احساس مىكنم كه شايد بتوان تعريف ساختارگرايانهاى از فرهنگ سياسى در تمدن اسلامى ارائه داد. به نظر من فرهنگ سياسى بخشى از عقايد، ارزشها و آداب و رسوم جامعه است كه به طور تاريخى انباشته شده و با ايجاد يك ذهنيتيا ساخت كلامى، (Discourse) ويژه، در چارچوب عمل سياسى آن جامعه تاثير مىگذارد. اين تاثير به دو صورت كلان و خرد (ساختسياسى و رفتار فرد) مىباشد. در پاسخ به سؤال رابطه فرهنگ سياسى و ساختار سياسى اين تاثير دو جانبه را بيشتر توضيح خواهم داد.