بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
دوم، اهميت دادن به القاب و عناوينى كه مىتواند احيانا به صورت رسم و عادت قشر خاصى درآيد، به طورى كه در مقايسه با ساير طبقات و اقشار وجوه كاملا مشخص و متمايزى را آشكار مىسازد. اين مساله روحيه طبقهاى را در گروه شديدا تقويت و تحكيم مىكند. اين ويژگيها در محيطهاى علمى اعم از حوزوى و دانشگاهى به صورت يك سنت تاريخى درآمده است و نوعى مناسكگرايى را ناخودآگاه علت وجودى قشر خود تلقى مىكنند و وزن و ميزان اعتبار و روابط خود را براساس اين سلسله مراتب استوار مىكنند، به طورى كه القابى مانند استاد، دانشيار، دكتر، حجةالاسلام و آيةالله، از پايگاه اجتماعى و علمى و دينى افراد جداناپذير مىگردد، و عدم تلفظ دقيق و كامل آن كسر شان محسوب مىشود. درجات و سلسله مراتب افراد جامعه دينى نيز از همين روال پيروى مىكند و اين امر غالبا بيش از آنكه ملاك رشد علمى و توليد دانش تلقى شود، غالبا جنبه صورى و ظاهرى ملاك مىشود و به صورت يك سنت مقدس و تغييرناپذير جلوهگر مىشود; يعنى بستگى به تعداد سالهاى ماندن در محيطهاى تحصيل و يا مراحلى دارد كه افراد طى مىكنند. اين موضوع گاه صورت افراطى پيدا كرده به شكل سلسله مراتب اجتماعى درمىآيد و به واقع يك پايگاه اجتماعى به وجود مىآورد كه بعضا مقام و موقعيت اجتماعى افراد را به جايگاه علمى آنها مىافزايد. صورتگرايى (فرماليسم) و لباس، هرچند در اصل دين نيست و باطن و محتوايى است كه نقش تعيينكننده دارد، اما بتدريج، اجتماعات دينى، لباس و ظاهر را جزء لاينفك قشر و طبقه خود مىدانند چه در مسيحيت، چه در دين يهود، چه در بودايى و موارد ديگر; و لباس به صورت يك امر فرهنگى درمىآيد كه به لحاظ اجتماعى حالت تقدس پيدا مىكند. به عبارت ديگر در جامعه دينى نهادينه مىشود و در طى قرون متمادى هيچگونه تغييرى در آن ملاحظه نمىشود به طورى كه گويى مذهب در نوعى خاص تجلى مىكند و لاغير. لباس پوشيدن و به مسلك جامعه دينى درآمدن، معمولا با مقدمات و تشريفات و مناسك خاصى همراه است. در مسيحيت قرون وسطى، وجود اين سلسله مراتب و انجام اينگونه تشريفات و ملبس شدن به لباس روحانى، گاه همسنگ سلسله مراتب نظامى (در روم قديم) و گاه بالاتر از آن بوده و جزء تجزيهناپذير تشريفات دانشگاههاى قرون وسطى و از لوازم اصلى روحانيون مسيحى بوده است. پرسش اين است كه آيا شيوه انديشيدن نيز تحت تاثير محيط اجتماعى و سنتها و رسوم و عادات، روال مشخص و محدودى پيدا مىكند يا خير و آيا در محيطهاى بسته و سنتى مى توانيم به ايجاد جامعه دينى سامان يافته و سازمانيافته و متشكل، جز از طريق انديشههاى منظم و قانونمند و سيستماتيك و علمى، توفيق يابيم؟ چنانكه مىدانيم تشكل اجتماعى به معناى ساختارگرايانه و كاركردگرايانه و روشن بودن جهتگيرى كل سيستم، عموما در جهان سوم وجود ندارد و اين امر در محيطهاى شبه سنتى به اعلا درجه تظاهر مىكند. به طور كلى ويژگيهاى زير را از خصيصههاى فرهنگى وضع كنونى انديشه در جهان اسلام و جوامع دينى مىدانند: 1. تكيه بر روشهاى ذهنگراى مبتنى بر تصورات كمتر علمى و نظاممند; 2. غيرابزارى بودن انديشه، يعنى در اين محيطها به كاربرد نمىانديشند; 3. حاكميت انديشههاى عام و كلگراى متكى بر انديشههاى سياسى و دولتى; 4. توجه به اهداف پيش از فرايندها; 5. محدوديت در امكان مواجهه فكرى كه موجب صيقل دادن فكر مىشود و توسعه «فرهنگ رد» تا فرهنگى كه مواجهه را تشويق كند; 6. توسعه تفكر شخصى و سليقهاى و كمبود هنر شنيدن و تبادل و ارتباط; 7. مطلقانديشى و جزمگرايى و قطعى انديشيدن كه از پيش، جواب هر مسالهاى آماده است; 8. احساس نياز به رشد كيفى و حركت فكرى كه در يك حالت تاريخى دچار بىسرانجامى و بحران شده است. رشد مداوم يك جامعه دينى كه پاسخگوى نيازهاى واقعى روز باشد، مستلزم نظم در انديشه، تفكر پويا و حساسيت علمى نسبتبه محيط بيرونى است و اين مستلزم علمىتر شدن تكامل سنتى است (دكتر كسائى، ص132); 9. رشد بنيادگرايى و سنتهاى محافظهكارانه; 10. توقف و حتى بازگشتبه صور گذشته علم و معرفت، چه در شكل و چه در محتوا; 11. تعبدگرايى و تقليد; 12. تعقلگرايى در معناى عام و مجردانديشى، در حالى كه صاحبنظران معروفى چون گادامر معتقدند كه واژه عقل همان است كه معمولا عقل سليم، عقل مبتنى بر تجربه خوانده مىشود، و لذا اين شيوه مستلزم به كار بستن عقل سياسى و اجتماعى است كه نه از كتابها و نحلههاى عقيدتى بلكه از تجربه حاصل شده است. (نامه فرهنگ، گادامر، 1372، ص18). 13. عدهاى را عقيده بر اين است كه كيش شخصيتيا شخصيتپرستى، انزواطلبى و بىتفاوتى و احيانا بدبينى نسبتبه كار دستهجمعى، از عوارض نابهنجار اجتماعات دينى است كه موجب تكروى و فرار از كار دستهجمعى مىشود و با مشاركت فعال كه اساس توسعه جامع و گسترده است در تضاد است.