گفت و گوهاى خردمندانه درباره حكومت اسلامى
دكتر مهدى حائرى يزدى ععطف به گفت گوهايى كه بين اين نگارنده و جناب آقاى جوادى آملى دست داد و در شماره گذشته مجله حكومت اسلامى به چاپ رسيد, بعضى از دوستان اصرار مى ورزند كه براى بار دوم هم پاسخى به مرقومات معظم له عرض نمايم. اما به رغم اين پيشنهاد, اين جانب فكر مى كنم آن چه را كه شرط صلاح بوده و عقل نظرى و عملى ايجاب مى كرده, ضمن كلمات و جملات كوتاه, اما جامع و مستدل در آن حواشى اعلام داشته ام, و ايشان هم جز الفاظ و مطالب ديرين و هميشگى خود چيزى بر كوله بار معرفت ما نيفزودند. معلوم است كه مقصود به خطاب اين رديف صحبت ها طبقه خاصى از پژوهش گرانى مى باشند كه با داشتن سهم سرشارى از فطنت و قاده, راه و رسم خردمندانه انديشى را به خوبى آموخته اند. از اين رهگذر, روش تعقل كه در آموزش عالى تعليم اول آمده است, اين نيست كه همان مطالبى كه دقيقا به طريق ژرف انديشى و تحقيق, تحرير يافته و بصورت جامع هرچند به اختصار تقديم محققين عالى مقام گرديده, بازگويى و تكرار گردد. زيرا در اين صورت رشتهء سخن به درازاى نامطلوب كه مجادلهء غير حسنا و در اصطلاح منطق ماده تبكيت و تشغيب كه تهييج شر است, گراييده خواهد شد و به قول شاعر:
گر دهمش تار صفت گوشمال
پاره شود رشته و آرد ملال
پاره شود رشته و آرد ملال
پاره شود رشته و آرد ملال
يك شاهد تاريخى
به خاطر دارم در يكى از نوشتارهاى امام فخر رازى خوانده ام كه مصادره فدك بر اساس حكم حكومتى انجام پذيرفته است و حكومت, مصلحت را چنين تشخيص داده كه بايد ملك مزبور در اختيار حكومت عامه و بيت المال مسلمين باشد, اما اين طريقه را هرگز ائمه شيعه توشيح نفرموده اند. همه به ياد دارند كه در چند سال پيش بورقبه در ماه مبارك رمضان از طريق تشخيص مصلحت, حكمى صادر كرد كه روزه ماه مبارك رمضان به علت مضايق و تنگناهاى اقتصادى بر كسى واجب نيست و مردم بايد سر ساعت هميشگى به كار خود مشغول باشند. بعضى از كشورهاى غربى هم كه هم جنس بازى و حتى مزاوجت با هم جنس را به علت جلوگيرى از تكثير نسل و مصلحت انديش هاى اقتصادى و اجتماعى, قانونى و مشروع كرده اند تنها از رهگذر همين اصل تشخيص مصالح عمومى بوده و مى باشد منتها با اين تفاوت كه آن ها ديگر اين قانون گذارى و به طور كلى تشريعات و قانون مندى هاى خود را به دين و خدا و پيغمبر نسبت نمى دهند. در اين جاست كه بايد اين هشدار را از اين آيه معجزت آساى قرآن كريم با اعجاب و تكريم بخوانيم كه خدا درباره پيامبر محبوب خود مى فرمايد: ولو تقول علينا بعض الاقاويل. لاخذنا منه باليمين. ثم لقطعنا منه الوتين 1 اگر پيامبر چيزى را كه ما نگفته ايم بگويد, عهد خود را از او باز پس خواهيم گرفت و سپس شاه رگ هاى او را بريده خواهيم ساخت. يكى ديگر از مفاهيمى كه دستخوش نوسان فكرى و ابهام زبان و فرهنگ عامه يا انديشه عمومى شده, مفهوم ولايت است. كه در اصول مذهب تشيع به درستى به معنى امامت آمده و امام هم كسى است كه همگونه با پيامبر در تمام امور بر ديگران پيشى علمى دارد. اما ولايت در موارد ديگر به معانى ديگرى هم چون قيمومت بر صغار و مجانين, يا دوستى و محبت و هم چنين در برخى استعمالات به معناى قبول مسئوليت و به عهده گرفتن امرى از امور آمده است. اما هيچ گاه در هيچ مورد به معناى كشوردارى و سياست مدن نيامده. ولى در زبان متكلمين و فلاسفه اسلامى ولايت مطلقه براى خدا به معنى احاطهء قيوميه او بر كل جهان هستى است و در مورد پيامبر و امام احاطهء حضورى بر نظام احسن تشريعى او است كه به معناى امامت است و مفهوما هيچ تناسبى با فن سياست كه در رديف علم حصولى است و از مقوله كيف نفسانى است ندارد. بنابراين از نقطه نظر مفاد و مفهوم لغت يابى, هيچ گاه ولايت به معناى سياستمدارى نيامده است. هرچند عملا مدينه فاضله و اتوپياى افلاطونى هنگامى از حالت ايدهآلى به وجود خارجى عينى و حقيقى خواهد پيوست كه همه شهروندان به مرحله اى از رشد و بلوغ اجتماعى نايل آيند تا بتوانند عالمانه و عاشقانه پذيراى آن عدل الهى از سوى پيامبر يا امام معصوم خود بوده باشند و همه با حق اليقين شناسايى كنند كه علاوه بر مقام پيامبرى و امامت ـ كه هر دو از يك رفعت بى كران مقام الوهيت ريشه مى گيرند1 اينان براى زمامدارى و رهبرى سياسى كه بر محور متغيرات زمان و مكان مى چرخد, انتخاب احسنند. در سرآغاز تاريخ اسلام به شكل نمونه اين اتوپياى سياسى ـ اجتماعى براى پيغمبر عظيم الشان اسلام پس از مهاجرت از مكه به مدينه اتفاق افتاد و نيز پس از 25سال اين فرصت طلايى براى على ابن ابى طالب ـ عليه السلام ـ بدست آمد كه خوش درخشيد ولى دولت مستعجل بود. شايد تقدير الهى هم جز نمونه سازى بيش نبوده است. بارى, مقصود اين نگارنده اين است كه امامت, هم رتبه نبوت است, تنها با اين تفاوت كه نبى ,ماموريت مى يابد كه مشهودات خود را از جهان قانون مند الهى براى مردم بازگو كند و مردم را با نظام تشريع جهان هستى آشنا سازد, اما امام متعهد است اين وظيفه را نه از سوى خود بلكه از سوى نبى اكرم به مردم جهان بشناساند و اين هم به خاطر اين دليل است كه دين تازه اى بر دين پيامبر افزوده نگردد. براى توضيح بيش تر در موضوع نبوت و امامت به كتاب حكمت و حكومت مراجعه شود.يك پرسش اعجاب انگيز
پس از اين كه حقيقت امامت, كه اصل چهارم از اصول پنج گانه مذهب تشيع است, به خوبى معلوم گرديد و دانسته شد كه امامت همگونه با نبوت حضور در محضر علم عنائى ربوبى به جهان قانون مند الهى است و ولايت هم به معناى همين حضور و احاطه بر اين نظام احسن تشريع است و امام ـ عليه السلام ـ پس از پيامبراكرم ولى امر شريعت است و كسى مانند او نيست كه چنين رابطه حضورى با لوح علم عنائى ربوبى داشته باشد, ديگر چگونه مى توان باور نمود كه برخى از مقامات روحانيت شيعه اصرار مى ورزند كه ولايت را كه جز به معناى امامت نيست از همگونگى با مقام نبوت تنزل داده و در امور كشوردارى و قدرت طلبى به رهبرى سياسى تفسير كنند آن هم نوع سياست و حاكميتى كه هرگز خدا براى پيامبر خود نخواسته است و به او مى فرمايد: (( فذكر انما انت مذكر, لست عليهم بمصيطر)) 2 9/1/76تهران ـ مهدى حايرى يزدى1. الحاقه(69) آيات 44,45و46.
2. غاشيه(88) آيات 2و22.