حديث عشق
سروده هاي شاعران معاصر در منقبت امام عاشقاناشاره:
افزون بر سي سال پيش، مردي به سنت رسول الله (ص) مدارج منبر را به معراجي خونين بالا رفت و "از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت کرد". و چون طنين صدايش در صحن و سراي فيضيه پيچيد، کلامش گوش جانهاي خفته را از وسوسه قيام پر کرد، و نامش زبانزد عاشقان شد.از آن هنگام که شکوه اساطيري او ذهن خلق را انباشت و درخت انديشه اش بر سبزه زار خيال سايه گسترد، معماران سخن، بناي ادبيات انقلاب اسلامي را پي ريختند، و در هر پرده اي که نواختند، سرودي در ستايش مرام او ساختند. چراکه نگاه او، آينه اي بود که جمال دوست در آن تجلي مي کرد و صداي رسايش در جان پير و جوان ولوله اي مي افکند که هيچکس در برابر آن ياراي سکون و سکوت نداشت، چه رسد به شاعراني که در معابد احساس، به پاس نيايش ايستاده بودند. و چنين بود که هر کس، به اندازه توش و توان خويش، آينه دار جمال يار شد.در طول اين سه دهه بي نظير، ادبيات انقلاب ما - خصوصا در زمينه شعر - به برکت کلام و قيام او به تجارب ارزشمندي ست يافت که وجه غالب آن مشحون از نام و ياد آن عزيز سفر کرده است.اشعاري که در پي خواهد آمد منتخبي است از مجموعه "حديث عشق" که به همت واحد ادبيات موسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خميني گردآوري، تنظيم و به چاپ رسيده است.قسم به حماسه هاي زمان.پيشکش به:شهداي نيمه خرداد قم.علي اکبر رشادقسم به قم،دهانه خروشناک انفجار- انفجار نور.قسم به قمقم ستاده استوارقم هميشه خشمبارقم هماره در نبرد.قسم به خاک پاک قمکه بوي خون تازه مي دهدمدام.قسم به قم.نهالزار جنگل شهيد.قسم به سنگر حماسه زمان.قسم به شهر خون و خشم و دلهره،قسم به شهر آشتي نعره ها،شعارها،صفير سربي گلوله هاقسم به خورداد سرخقسم به شهرور، به ديقسم به لحظه لحظه زمان:- چنانکه در عبورمان ز سرزمين قرنهاقدم قدم،هماره، سرو صد شهيد راکنار چشمه هاي خوننشانده ايم -و باز همچنانکهکاروان سرخ ما عبور مي کندوجب وجب،نهالهاي سبزدر کنار چشمه هاي خون تازهغرس مي کنيم;مگر نه هر کجاي سرزمين شيعهکربلاست،و هر زمانمحرم است؟نيمه خردادعباس خوش عملدر آن سياه شب شوم اضطراب انگيزکه در تهاجم توفان سرکش بيدادزآسمان و زمين سنگ فتنه ميباريدسحر:اسير به دام شب و شقاوت بودرسيد نيمه خرداد با قيام امامامام عشق، که روح زلال ايمان داشتدلش چو پهنه دريا، زخشم مي جوشيدهزار سينه سخن داشتفکر مکتب بوددر آن سکوت سياهکه سروهاي جوانزجور شورش و بيداد بادهاي مهيببه خاک غلطيدندبپاي خاست امامامام جلوه خورشيد انقلاب عظيمچوآذرخش خروشيدکه هان، درين شب ظلمکجاست غيرتت اي آسمان خفته به ننگکه انفجار عظيم ستارگانت رابه دلسياهي درياي شب بشوراني× × ×زموج فريادشستارگان همه مرز سکوت بشکستندودرقيامت خونين به عشق پيوستندشب از کرانه گذشتو از طليعه خردادبامداد شکفت× × ×به نيمه خردادکه پرفروغ ترين اختران ايمان راستمگران بدانديش فتنه گر کشتندو سروهاي سرافراز باغ تقوا رازپاي افکندندامام ما که تجلاي صبحگاهان بودوضو زچشمه سيال بامدادان ساختودر مقام سپاس، به فر رايت فتحبه سجده گاه سپيده نماز عشق گزاردعلم بدوش گرفتو انتقام ز ضحاک مار دوش گرفتکنون که نور سحرجلوه مي کند همه جاکنون که شب شده زابلدميده صبح نجاتبيا که پاس بداريم ياد ياران رابنام عشق، بخوانيم شب شکاران رابنام نامي اسلامدين پاک رسولصلا دهيم بگيتياميدواران راشکوفائي نهضت نيمه خردادعباس اسدي "صبا"
صبح بيداري و فصل عاشقي خرداد بود
کرد طوفان با خروش و خشم سيل آساي خويش
همچو جدش مصطفي از روز اول گفت لا ...
آنکه فرياد همه مستضعفان را مي شنيد
مقتدا و مرجع و سردار اين فتح الفتوح
روح حق بود و مسيحا گونه بر ملت دميد
قم فانذر گفت از قم تارهاند خلق را
نهضت جدش حسين بن علي را زنده کرد
همچو تندر از دل آتش فشان فرياد کرد
کيفر اسلام را از جمع نامردان گرفت
چون علي در سنگر محراب حق فرياد کرد
تا صلا زد امت اسلام را با ناي حق
نعره تکبير او را امت ايران شنيد
در پي تکبير طوفان بار و خشم آگين او
نهضتش را با کلام سرخ خون آغاز کرد
در پي آزادي مستضعفان از يوغ کفر
بندهاي بردگي از پاي انسان بازکرد
بارالها نعمت اسلام را بر ما ببخش
نعمت آزادي و آزادگي، از ما مگير
رهبر و پيرمراد ما"خميني" را زلطف
امت رزمنده را توفيق همراهيش ده
نهضت ما را قوام و رهبر ما را دوام
تا ظهور انقلاب مهدي زهرا ببخش
رايت آزادگي با رهبري آزاد بود
گرچه سکان زمان در دست استبداد بود
تا شود معلوم از آن دوده و اجداد بود
خود سراپاي وجود اقدسش فرياد بود
پيشواي نهضت آزادگان راد بود
روح آزادي که خود آزاده اي آزادبود
چون سراپا نور حق بر اين خراب آباد بود
ياور مستضعفان و دشمن بيداد بود
مردم ايران زمين را با قيام آزاد کرد
دين حق در پرتو شمع وجودش جان گرفت
تا رهايي بخش فريادش، همه ايران گرفت
ملت مظلوم ايران از صلايش جان گرفت
گفت لبيک و در اين ره همت از يزدان گرفت
عمر استبداد چنگيز زمان پايان گرفت
شب شکست و صبح بر اين آشيان سامان گرفت
همت از يزدان و خط از عترت و قرآن گرفت
رهبري بر جمله آزادگان آغاز کرد
روشناي عشق را بر جان و بر دلها ببخش
روح بيداري، صفاي زندگي، برما ببخش
ني بما تنها، که خود بر مردم دنيا ببخش
ملت ما را سرافرازي در اين دنيا ببخش
تا ظهور انقلاب مهدي زهرا ببخش
تا ظهور انقلاب مهدي زهرا ببخش
تا ابد خرداد ماند جاودان در يادها
شکفت از دل شب مهر نيمه خرداد
شکفت از دل شب مهر نيمه خرداد
شکفت از دل شب مهر نيمه خرداد
شبي دراز و پر از فتنه روزگاران بود
زدور دست مي آمد طنين بانگ جرس
شبي ظلام چنان جامه سياه عزا
صداي سم سمند سپيده مي آمد
صلاي صبح بناگه کشيد در هامون
مي آمدند که ضحاک ماردوش کشند
وزيده بود نسيم بهار و بيداري
چنان زحنجره "قم" فغان "قم فانذر"
که گشت زينت لب ها "خمينيا لبيک"
خروش و خشم برآمد زقم به گاه قيام
بسوي ساحل اميد، کشتي از طوفان
قيام حجر و ابوذر، قيام ابراهيم
زبسکه خون شهيدان عشق ريخت بخاک
زبس چکيد زبال هماي نهضت خون
درخت خرم توحيد در طلوع قيام
به حجره حجره فيضيه آشيانه عشق
براه د وست زپروانه ماند مشت پري
گسست سلسله ننگ، ريخت کاخ ستم
شکفت از دل شب مهر نيمه خرداد
فشاند دشت و دمن را سبد سبد گل نور
چو پير راه طريقت صبور باش صبور
چراغ خون شهيدان ما فروزان باد
که اين طلوع ره آورد آن دليران بود ...
شبي که شاهداندوه بيقراران بود
يقين زدشت شبانگه عبور ياران بود
ولي اميد سحر با اميدواران بود
شکوه طالع خورشيد با سواران بود
قبيله اي که دليل طلايه داران بود
فرو ز تخت، که اين رسم شب شکاران بود
صداي نغمه تکبير با بهاران بود
کشيد آنکه بره يار غمسگاران بود
خداي ياور آن طرفه نامداران بود
سرود فجر تسلاي سوگواران بود
گشود راه و شفا بخش بيقراران بود
نهان به نهضت پير خمين و ياران بود
کوير تشنه ما دشت لاله زاران بود
فراز جنگل شب خون بجاي باران بود
زخون سرخ شهيدان شکوفه باران بود
ميان آتش نمروديان دوران بود
شهيد ما بخدا رشک سربداران بود
شکست آنکه نشانش بشانه ماران بود
برآمد از شب و مهر اميدواران بود
بخاک تف زده چاووش چشمه ساران بود
که صبح لم يزلي با طلايه داران بود
که اين طلوع ره آورد آن دليران بود ...
که اين طلوع ره آورد آن دليران بود ...
الااي سبک سير باد صبا
به فردوسي استاد شه نامه ساز
سرودي بسي قصه از باستان
به رستم بگواي جهان پهلوان
تو بودي بگردان ايران اميد
نترسيدي از بانگ و آواي کوس
وليکن نديدي زرهپوش را
تو نشنيده اي بانگ خمپاره را
نشستي تو بر رخش، بالاي زين
ترا گاو نر بود ابزار جنگ
يکي مين اگر پيش پاي تو بود
نگر همت شيرمردان دين
گه حمله درعرصه کارزار
همي حمله بر دشمن دون کنند
دل ما ازين غصه پرغم بود
بسان تو نبود هنرپروري
بدانسان که گيتي برآرد خروش
وزآنجا رود با سري پر ز شور
ببيند همه دشت آن لاله گون
سوي شهر خرم دمي رو کند
ببيند در آن مرز رزم يلان
که بر خرم خصم اخگر زدند
کند رو سوي درگه کبريا
که يارب تو اين قوم را يار باش
خدايا توئي در جهان کارساز
تو نمرود با پشه کردي ذليل
علي را همه توش تن از تو بود
خميني روان و توان از تو يافت
ز تو رهبر خلق نيرو گرفت
به خرداد مه شد چو دريا بجوش
بزد بانگ کاين شاه، اهريمن است
بود پيشه او زبد گوهري
نبايد که اين ديو پايد دراز
سرمار را کوفت بايد به سنگ
به خرداد بنياد نهضت نهاد
بت افکند و اسلام پيروز شد
گرفته کنون فر اين انقلاب
همه پهنه خاک چون آفتاب
سوي طوس بگذر ز راه وفا
بگو يي حکيم حقيقت طراز
زرستم فزون گفته اي داستان
هنرمند و رزمآور و پرتوان
دريدي جگر گاه ديو سفيد
درافکندي از زين بخاک اشکبوس
که فرياد آن کر کند گوش را
و يا غرش توپ و طياره را
نکردي گذر هرگز از روي مين
نه تانگ و نه موشک نه توپ و تفنگ
کجابر، بر رخش جاي تو بود
که بيمي ندارند از دشت مين
چو شيران غرنده بهر شکار
همه دشت را دجله از خون کنند
که چون تو سراينده اي کم بود
که سازد ز هر حمله اي دفتري
زرزم دليران و تسخير شوش
کند از کنار هويزه عبور
شقايق زده سرز درياي خون
و زان خاک خونين کفي بو کند
هژبران و گردان و دريا دلان
به مردي به مجنون علم بر زدند
برآرد به اخلاص دست دعا
ز آسيب دوران نگهدار باش
بسوي تو داريم دست نياز
تو فرعون دادي بدرياي نيل
که بازوي او در زخيبر گشود
که سر پنجه اهرمن را بتافت
که کشور از آن ديو جادو گرفت
برآورد چون تندر از دل خروش
به يزدان و آئين او دشمن است
همه جور و بيداد و افسونگري
که در کشت آرد تباهي گراز
وگرنه بکام تو ريزد شرنگ
به بهمن برآورد بيخ فساد
به بهمن پديدار، نوروز شد
همه پهنه خاک چون آفتاب
همه پهنه خاک چون آفتاب
خدايا بصبر محمد (ص) قسم
خدايا به آرام جان رسول
خدايا به اعزاز هشت و چهار
چنان کن که در کربلا از فرات
نمازي بصحن حسيني کنيم
همه اقتدا بر خميني کنيم
به آيات قرآن سرمد قسم
سربانوان جفت حيدر بتول
همه حاجت خلق ايران برآر
وضوئي بسازيم بهر صلات
همه اقتدا بر خميني کنيم
همه اقتدا بر خميني کنيم
چو شاهدان چمن سبز چون بهاران بود
به روز آمدنش دشت شوق رويش داشت
ترنم سخنش وقت خشکسالي عشق
به روزگار مشقت به روز کم آبي
چو آمد او به وطن رفت حب خانه و تن
وطن زعطر شقايق، زلاله گلشن شد
گسست رشته بيداد بت پرستان را
چو موج خون به رگ روزگار جاري گشت
زراز آينه گر با خبر شوي داني
قيام نيمه شبش معني اقامه عشق
طنين تندر خشمش به عرصه پيکار
اگرچه سبزه و گل بود و فصل روئيدن
هزار غنچه بيادش بباغ دل بشکفت
نشست پاي دلم روز رفتنش در گل
"فروغ" روشن آن ديدگان نورانيش
که بوداو که بيامد قرار ما بر بود
چه گويمت که چو يوسف عزيز ايران بود
هم او که صوت خوشش نغمه هزاران بود
اگر چه موسم برف و يخ و زمستان بود
شکوه رويش احسان در بهاران بود
به کام تشنه ما همچو چشمه ساران بود
بپاي هر قدمش جان سپردن آسان بود
طراوت نفسش پيک سبزه زاران بود
هم او که راهبر خيل شب شکاران بود
حضور پرطپش عشق در جماران بود
در آسمان جبينش خدا نمايان بود
مناره هاي دلش وعدگاه ايمان بود
خروش صاعقه در فصل سبز ياران بود
زمان رفتنش اما، خزان ياران بود
چه او مربي گلهاي صد گلستان بود
که ابر ديده عشاق ژاله باران بود
به شام تيره ما آفتاب رخشان بود
چه گويمت که چو يوسف عزيز ايران بود
چه گويمت که چو يوسف عزيز ايران بود