ويژگىهاى خطابى خطبه فدكيه
فرشته ندرى ابيانه (1) چكيده
دقت در خطبههاى حضرت فاطمه عليهاالسلام ثابت مىكند كه ويژگىهاى بىنظير خطابى در سخنرانىهاى حضرت عليهاالسلام وجود دارند. اين مقاله با توجه به شاخصههاى منطقى مشهور در «فن خطابه»، به تأمّل در اركان خطبه فدكيه پرداخته و در اين زمينه، ضمن توضيح روش خطابه در مبحث «صناعات خمس» منطق، شواهد بارزى از فرازهاى خطبه را براى احراز كمّ و كيف ويژگىهاى خطابى آن بيان نموده است. كليدواژهها:
حضرت فاطمه عليهاالسلام ، خطبه فدكيه، فن خطابه، شواهد، منطق، اركان خطابه. مقدّمه
تداوم نقش هدايتگرى دين مبين اسلام ايجاب مىكند كه در همه عصرها و نسلها، پاسخى مناسب به نيازهاى بشر داده شود. از آنرو كه الگوپذيرى از مهمترين نيازهاى بشر است، اسلام الگوهايى جاودانه ارائه داده تا همه انسانها به آنها توجه كنند و درس بگيرند. اين الگوها در درجه اول، معصومان عليهمالسلام هستند كه هر يك در مقطعى از زمان، نقشى ابدى آفريده و بدان ممتاز گشتهاند. هرچند ايفاى اين نقش از لحاظ زمانى در برههاى كوتاه انجام گرفته، اما به خاطر اتصال به اراده الهى، تأثيرى جاودان از خود بر جاى نهاده است. از اين ميان، حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام كه كوثر و مباركه و منصوره است، هرچند عمر بسيار كوتاهى داشت (همچون «كوثر» كه كوتاهترين سوره قرآن است) اما تجلّى خير كثير، بركت، نصر و پويايى است. حضرت زهرا عليهاالسلام نه تنها الگوى زنان، كه اسوه همه نيكان و پاكان تاريخ است. تاريخ شاهد مظلوميت آن حضرت و عدم شناخت وى از طرف معاصران و متأخّران است، تا آنجا كه خود حضرت در بيان حق خويش، به مطلبى بسيار روشن مىپردازد؛ مطلبى كه به عمد و يا سهو مورد غفلت واقع شده است؛ مىفرمايد: «إعلَموا أنّى فاطمة»؛ بدانيد كه من فاطمهام. اين مهمترين وجه معرفى آن حضرت است كه خود مبنايى براى معرفى ساير اهل كسا مىباشد كه پدر فاطمه، همسر فاطمه و پسران فاطمهاند. اين خطاب در «خطبه فدكيه» در كنار مضامين عالى ديگر، بيانگر مقام فاطمى در همه ابعاد انسانى است. توجه به فرازهاى خطبه، كه از نشانههاى باقى مانده از آن حضرتاند، ما را در درك اين نكته يارى مىدهند. هرچند تاريخ در معرفى اين بانوى نمونه قاصر و مقصّر است، اما دقت و كاوش در اسناد باقىمانده، براى طالبانِ وصول، لازم و براى اهل نظر، كافى است. اين نكات عبارتند از: 1. وضعيت سياسى اجتماعى عرب آن روز و ساير ملل و نحل و نوع رفتار آنها نسبت به زنان و مقايسه آن با آنچه قرآن و سنّت درباره حقوق و حدود زنان معرفى كرده است. دقت در وضعيت كنونى زنان در دنياى امروز و فاصله آن با مبانى دين مقدّس اسلام مكمّل بحث خواهد بود. 2. تعلّق اراده الهى بر ادامه نسل پيامبر خاتم از طريق يك دختر؛ عطيّه الهى و كوثر؛ 3. نوع رفتار پيامبر صلىاللهعليهوآله و حضرت على عليهالسلام با فاطمه زهرا عليهاالسلام ؛ 4. توجه به القاب و اسماء مبارك ايشان: «اُمّ ابيها» (به خاطر احترام و محبت بسيار پدر نسبت به دختر)؛ «فاطمه» (بريده شده از پليدىها)، «زهراء» (درخشنده و مخلوق از نور عظمت الهى)؛ «حصان» (پارسا)، «حُرّه» (زن كريمه)، «محدِّثه و محدَّثه» (آنكه در رحم با مادر سخن گويد و مورد خطاب فرشتگان الهى است)، «حانيه» (مهربان نسبت به شوهر و فرزندان)، «بتول» (پاك) «طاهره»، «مطهّره»، «زكيّه»، «راضيه»، «مرضيه»، «عذراء»، «مباركه»، ... و در نهايت، «كوثر»؛ 5. رفتار حضرت فاطمه عليهاالسلام با پدر، همسر، فرزندان، خويشان، همسايگان، فقرا، كارگزاران، حكّام، زنان و مردان مهاجر و انصار و در مجموع، همه شئون رفتارى آن حضرت؛ 6. مجموعه گفتارهاى حضرت و به ويژه آنچه با عنوان «خطبه »در تاريخ حفظ و ضبط شده است. «خطبه فدكيه» يكى از اين آثار بر جاى مانده است كه حاوى قلل رفيع علم و عرفان و مسئوليت و سازندگى است. يكى از ابعاد ناشناخته حضرت زهرا عليهاالسلام «ويژگىهاى علمى» حضرت است. از اينرو، شناخت و تطبيق علوم با زواياى وجودى ايشان لازم مىنمايد؛ به اين معنا كه علوم بشرى قالب و ظرف وجود ايشان نيستند، اما به خاطر تطابق وجود معصومان عليهمالسلام بر قرآن مجيد و محتواى اين كتاب تدوينى بر همه امور و انطباق آن بر كتاب تكوين، حضرات معصومان عليهمالسلام بر مجموعه معارف اشراف داشته و همه آنها را دربردارند. از جمله علوم بشرى، علم «منطق» است كه به تعبير اهل منطق، در نهاد همه انسانها نهفته است. در مبحث منطق «عملى» كه بخشى از علم منطق است صناعات خمس يا روشهاى دستيابى به علم را توضيح داده و به نقد آن پرداختهاند. يكى از مهمترين اين صناعات «خطابه» است. به دليل آنكه بيانات شريف حضرت فاطمه عليهاالسلام به «خطبه» معروف شدهاند، بررسى اين بيانات با آنچه در اصطلاح، «فن خطابه» شمرده شده، لازم مىنمايد تا نمايانگر اشراف حضرت بر اين فن باشد؛ همانگونه كه ساير فنون و علوم در سايهسار وجود ايشان بارور گشتهاند. فنّ خطابه نيز در پرتو افاضات خطابى ايشان، تعالى مىيابد. معرفى خطبه فدكيه
قريب 10 ـ 15 فرسخى مدينه در نزديكى قلعههاى «خيبر»، دهكدهاى آبادان بود كه «فدك» نام داشت. در سال هفتم هجرت، يهوديان ساكن اين دهكده با ديدن عاقبت كار قلعههاى خيبر، با پيامبر آشتى كردند كه نيمى از اين دهكده از آن پيامبر باشد و آنان در مزرعههاى خود باقى بمانند. دهكده «فدك»، با نيروى نظامى فتح نشد و به تصريح قرآن، حق و خالصه پيامبر بود و در اختيار فاطمه عليهاالسلام قرار داشت. (2) خداوند در اين باره مىفرمايد: «مَّا أَفَاء اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى» (حشر: 7)؛ «فَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ.» (روم: 38) سال دهم هجرت پيامبر در «حجةالوداع» در محل «جحفه» (غدير خم) بار ديگر حضرت على عليهالسلام را به جانشينى خود منصوب كرد. نبى مكرّم صلىاللهعليهوآله كتاب خدا و اهل بيت عليهمالسلام را به عنوان دو ثقل در كنار هم معرفى نمود. پيامبر از سفر بازگشت و آن سال را آخرين سال حيات خود دانست. در نهايت، پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله رحلت كرد. «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُل.» (آل عمران: 144) پس از رحلت ايشان، بلافاصله در «سقيفه بنى ساعده»، حضرت على عليهالسلام را از مدار حكومت خارج كردند؛ همو كه فرمود: «و انّه لَيعلَمُ أنّ محلّى مِنها مَحلَّ القطبِ مِن الرَّحى» (3) و شد آنچه نبايد مىشد. (4) غاصبان خلافت به درِ خانه حضرت فاطمه عليهاالسلام آمدند تا از حضرت على عليهالسلام براى خليفه بيعت بگيرند. (5) در دست حضرت فاطمه عليهاالسلام فقط «فدك» بود. «بلى كانت في اَيدينا فدكٌ مِن كُلِّ ما أظلته السماءُ»؛ (6) (آرى، از همه آنچه آسمان بر آن سايه انداخته است، تنها فدك در دست ما بود.) خليفه وقت به اجتهاد خود، نظر داد: آنچه به عنوان فىء در تصرف پيامبر بوده بيتالمال مسلمانان است و بايد در دست خليفه باشد. بدينروى، عاملان حضرت فاطمه عليهاالسلام از فدك رانده شدند. حضرت فاطمه عليهاالسلام به ناچار، نزد خليفه رفت و با او گفتوگو كرد؛ از او پرسيد: پس از مرگ تو ميراثت به كه مىرسد؟ گفت: به زن و فرزندانم. فاطمه عليهاالسلام فرمود: اين ملك را پيامبر به من بخشيده است. از او شاهد خواستند. ايشان حضرت على عليهالسلام و اُمّ ايمن را گواه گرفت. پذيرفته نشد و «فدك» به تصرف حكومت درآمد، در حالىكه فدك به مدت سه سال ملك حضرت فاطمه عليهاالسلام بود. بعضى حتى نوشتهاند: رسول خدا سندى در اين موضوع نوشت و به حضرت داد. (7) اين مطلب در روايات به تصريح بيان شدهاند. (8) فاطمه زهرا عليهاالسلام چون دريافت كه خليفه از رأى خويش برنمىگردد و آن را بر سنّت مقدّم مىدارد، شكايت خود را در مسجد مطرح كرد. در آن روزگار، مسجد تنها مركز دادخواهى بود. حضرت فاطمه عليهاالسلام مىديد كه حقى گرفته شده، سنّتى شكسته شده، حديثى جعل گرديده و متواترات فراموش شدهاند. او سرنوشت امّت مسلمان را به چشم خود مىديد كه چگونه اسلام و ارزشهاى آن به بوته فراموشى سپرده مىشوند. پس بايد اسلام و امتيازات آن را احيا مىنمود و حق را بيان مىداشت. او اعلام نمود كه به مسجد خواهد آمد، و به همراه جمعى از زنان خويشاوندش آمد. او چون به مسجد مىرفت، راه رفتنش به راه رفتن پدرش مىماند. مشى و منش فاطمه عليهاالسلام همچون پدرش بود و عملش احياگر آن چيزى بود كه پيامبر براى امّت به ارمغان آورده بود. خليفه به همراه گروهى از مهاجر و انصار در مسجد بود. در ميانه مسجد، چادرى آويخته شد و زهراى مرضيّه عليهاالسلام به ايراد خطبه پرداخت. نالهاى كرد كه مجلس را لرزاند و خروش حاضران برخاست. سپس سكوت كرد تا مجلس آرام گيرد. آنگاه سخن گفت؛ سخنى حكيمانه، بليغ، گلهمند، ترساننده و آتشين. (9) فاطمه عليهاالسلام احساس و خرد و وجدان حاضران را به مجلس فراخواند تا حجت تمام گردد و عذرى بر اين كه ما نمىدانستيم و تو و مقامت را نشناختيم؛ باقى نماند و اين عمل وى سبب شد تا كسى نتواند بگويد كه تو زن بودى و ما را از تو خبرى نبود. حضرت فاطمه عليهاالسلام «خطبه فدكيه» را براى استماع همه جويندگان حقيقت در تمام تاريخ ايراد نمود. اسناد خطبه فدكيه
اين خطبه در كتابهاى معتبر شيعه و سنّى ضبط شده است. برخى از مصادر اين خطبه عبارتند از: 1. بلاغات النساء، ابن طيفور احمد بن ابى طاهر مروزى (204ـ280 ق)؛ 2. السقيفة و فدك، ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى (ت 323)؛ 3. شرح الاخبار، قاضى ابوحنيفه نعمان بن محمّد تميمى مغربى (ت 363)؛ 4. المناقب، ابوبكر احمد بن موسى بن مردويه اصفهانى «ابن مردويه» (ت 411)؛ 5. الفائق، اسعد بن شقروه (قرن 4)؛ 6. الشافى فى الامامة، ابوالقاسم على بن الحسين موسوى «سيد مرتضى علم الهدى» (355ـ436)؛ 7. تلخيص الشافى، ابوجعفر محمّد بن الحسن بن على طوسى «شيخ طوسى» (ت 460)؛ 8. دلائل الامامة، ابوجعفر محمّد بن جرير بن رستم طبرى «طبرى صغير» (قرن 5 و 6)؛ 9. الاحتجاج على اهل الجاج، ابومنصور احمد بن على بن ابى طالب طبرسى (ح 520)؛ 10. مقتل الحسين عليه السلام، ابوالمؤيّد موفّق بن احمد مكّى «خطيب خوارزمى» (ت 568)؛ 11. نثر الدر، ابوسعيد آبى (422)؛ 12. شرح نهجالبلاغه، عزّالدين عبدالحميد بن محمّد مدائنى معتزلى «ابن ابى الحديد» (568ـ656)؛ 13. كشف الغمّة، ابوالحسن على بن عيسى بن ابى الفتح اربلى (ت 693)؛ 14. الطرائف، سيد رضىالدين على بن طاووس حلّى (589ـ664)؛ 15. من لايحضره الفقيه، ابوجعفر محمّد بن على بن بابويه قمى «شيخ صدوق» (311ـ381)؛ 16. علل الشرائع، «شيخ صدوق»؛ 17. الامالى، ابوعبداللّه محمّد بن محمّد بن نعمان عكبرى بغدادى «شيخ مفيد» (388ـ413)؛ 18. الامالى، شيخ ابوجعفر طوسى (460)؛ 19. تذكرةالخواص، ابوالمظفّر يوسف بن فرغلى بن عبداللّه بغدادى «سبط بن الجوزى» (581ـ654)؛ 20. مناقب آل ابى طالب، ابوجعفر محمّد بن على بن شهر آشوب سروى مازندرانى «ابن شهر آشوب» (ت 588)؛ 21. مصباح الانوار، هاشم بن محمّد (قرن 6 و 7)؛ 22. الفائق، ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشرى خوارزمى «جاراللّه زمخشرى» 467ـ538)؛ 23. غريب الحديث، ابومحمّد عبداللّه بن مسلم «ابن قتيبه دينورى» (213ـ276)؛ 24. الاستغاثه فى بدع الثلاثه، على بن احمد بن موسى (فرزند امام جواد عليهالسلام ) «ابوالقاسم كوفى» (ت 352)؛ 25. تفسير كنزالدقائق، محمّد بن محمّدرضا قمى «مشهدى» (قرن 12)؛ 26. مرآة العقول، محمّدباقر بن محمّد تقى «علاّمه مجلسى» (1037ـ1110)؛ 27. نفحات اللاهوت، شيخ على بن الحسين «محقق كركى» (868ـ940)؛ 28. جلاءالعيون، علاّمه مجلسى؛ 29. بحارالانوار، علاّمه مجلسى؛ 30. تفسير نورالثقلين، عبد على بن جمعه عروسى حويزى (ت 1112)؛ 31. تفسير برهان، هاشم بن سليمان حسينى كتكانى «سيدهاشم بحرانى» (1107)؛ 32. معادن الحكمه، محمّد بن مرتضى «ملاّ محسن فيض كاشانى» (1091ـ1100)؛ 33. تفسير لاهيجى، بهاءالدين محمّد شريف لاهيجى (1088)؛ 34. الدمعة الساكبة فى احوال العترة الطاهره، ملاّمحمّدباقر بهبهانى (ت 1205)؛ 35. كشكول شيخ بهائى، شيخ بهاءالدين محمّد بن الحسين عاملى (953ـ1003)؛ 36. وصول الاخيار الى اصول الاخبار، حسين بن عبدالصمد العاملى (984)؛ 37. الحق و كشف الصدق، حسن بن يوسف «علاّمه حلّى» (736)؛ 38. الطبقات الكبير، محمّد بن سعد كاتب واقدى (230)؛ 39. تاريخ المدينة المنوّره، ابوزيد عمر «ابن شبه النميرى» (173ـ262)؛ 40. صحيح بخارى، ابوعبداللّه بخارى (256)؛ 41. صحيح مسلم، ابوالحسين مسلم بن حجّاج نيشابورى (261)؛ 42. مسند احمد، احمد بن حنبل (241)؛ 43. مسند فاطمة الزهرا، جلالالدين عبدالرحمن السيوطى (911)؛ 44. تاريخ الاسلام، شمسالدين محمّد بن احمد ذهبى (748)؛ 45. عوالم العلوم و المعارف، شيخ عبداللّه بحرانى (قرن 11 و 12)؛ 46. بصائر الدرجات، ابوالقاسم سعد بن عبداللّه اشعرى قمى (300)؛ 47. مختصر بصائر الدرجات، محمّد بن سليمان (قرن 8 و 9)؛ 48. فتوح البلدان، احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى (279)؛ 49. الكافى، محمّد بن يعقوب كلينى (328)؛ 50. كتاب الشمائل، محمّد بن عيسى بن سوره «ترمذى» (279)؛ 51. الاختصاص، شيخ مفيد (413)؛ 52. الهداة، شيخ محمّد بن حرّ العاملى (1104)؛ 53. الصواعق المحرقه، ابن حجر هيثمى (973)؛ 54. الصوارم المحرقه، قاضى نوراللّه شوشترى (1019)؛ 55. تاريخ ابن كثير، اسماعيل بن عمر «ابن كثير» (774)؛ 56. اهل البيت، توفيق ابوعلم؛ 57. اعلام النساء، عمر رضا كحّاله؛ 58. تفسير قمى، على بن ابراهيم قمى (قرن 3 و 4)؛ 59. تفسير عيّاشى، ابونصر محمّد بن مسعود «عيّاشى» (قرن 3)؛ 60. الغدير، عبدالحسين احمد امينى (1352). (1 0) فهرست اجمالى محتواى خطبه
الف. حمد و ستايش الهى؛ اين بخش مشتمل بر مباحث ذيل است: شهادت به وحدانيت حضرت حق، صفات بارى، بحثى در رؤيت حضرت حق، امتناع وصف ذات بارى تعالى، ناممكن بودن كيفيت خداوند، آفرينش اشيا و چگونگى آن، قدرت و مشيّت الهى، بىنيازى خداوند از مخلوقات، سبب آفرينش، طاعت و معصيت خداوند. ب. معرفى پيامبر صلىاللهعليهوآله كه مشتمل بر مباحث ذيل مىباشد: شهادت به رسالت پيامبر صلىاللهعليهوآله ، ايجاد و اختيار پيامبر پيش از خلقت، بعثت رسول خدا صلىاللهعليهوآله ، اوضاع و احوال مردم در جاهليت، رسالت پيامبر خاتم صلىاللهعليهوآله ، اهداف رسالت، وفات پيامبر صلىاللهعليهوآله ، گذرى بر زندگى رسول اكرم صلىاللهعليهوآله ، موقعيت مهاجران و انصار؛ ج. سعادت بشر در چيست؟ در اين بخش، مباحث ذيل آمدهاند: نشانههاى مسلمانى، كتاب و عترت، قرآن و ويژگىهاى آن. د. تبيين علل احكام الهى كه شامل مباحث ذيل مىباشد: احكام و فلسفه تشريع آن، اطاعت و پىروى از خداوند. ه. معرفى حضرت على عليهالسلام به عنوان استواركننده دين و ذكر فضيلت ايشان و معرفى شخصيت خودش با ذكر جمله معروف: «اِعلَموا أنّى فاطمة»؛ و. بيان سابقه اعراب و موقعيت عرب در عصر بعثت؛ ز. شِكوه از مردم و بيان وضعيت اسلام پس از رسول خدا صلىاللهعليهوآله ؛ ح. افشاى سياست جعل حديث و مسئله ارث؛ ط. محاكمه شخصيتهاى ساكت و منحرف؛ ى. بىتفاوتى و انزواى مردم در سخن با انصار و بيان سرنوشت مسلمانان پس از رحلت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله ؛ ك. هشدار به تشنگان قدرت؛ ل. اتمام حجت. ويژگىهاى خطابه و انطباق آن بر خطبه فدكيه
«خطابه» عبارت است از: سخنى در برابر جمع براى برانگيختن آنها و «فن خطابه» صناعتى است كه آيين و روش توفيق در اقناع را مىآموزد. مقصود از خطابه انفعال شنونده و پذيرش قلبى اوست. مقدّمات خطابه عبارتند از: مشهورات، مقبولات و مظنونات. اگر گوينده به اقوال پيامبران و اولياى دين و بزرگان استشهاد جويد و لحن را با كلام متناسب گرداند سخنش بر دل نشيند. و اگر مهارت در فن داشته باشد دلها را از جاى برمىكند و شورى در حاضران برمىانگيزاند. خواجه نصيرالدين طوسى در بيان تأثير خطابه مىگويد: «هيچ صناعتى از صناعات خمس در افاده تصديق اقناعى به درجه خطابه نمىرسد؛ زيرا عقول عامّه از ادراك قياسات برهانى قاصر است، بلكه در جدل هم؛ چون جدل هم در تعلّق به كليات، جارى مجراى برهان است ... پس صناعتى كه متكفّل افادت اقناع در اذهان عموم است جز خطابه نبود.» (11) او خطابه را چنين تعريف مىكند: «الخطابةُ صناعةٌ علميةٌ يُمكن مَعها اقناعُ الجمهورِ فيما يُراد أن يُصدِّقوا بِه بِقدرِ الامكانِ»؛ (12) خطابه عبارتى است كه اقناع جمهور مردم را در حد امكان به دنبال دارد؛ يعنى چون عامّه مردم ظرفيت درك برهان و جدل را ندارند چارهاى جز استفاده از خطابه نيست. «اقناع» يعنى: تصديق غالب به چيزى با اعتقاد به اين نكته كه ممكن است عناد و خلافى هم در آن باشد؛ يعنى دست يافتن به ظن غالب. از جمله عواملى كه موجب كمال تأثير خطابه مىشود، «استشهاد» و «تمثيل» و نقل داستانها و حكايات است؛ زيرا تمثيل به طبع عوام نزديكتر است از «قياس»؛ زيرا قياس به بيان لمّيت مقدّمات محتاج است و به آن سبب علمى مىنمايد، ولى تمثيل از آن مستغنى است. عامل ديگرى كه در تأثير خطابه بسيار مؤثر است بيان آن در حضور جمع است. به تعبير جامعهشناسان، در جمع وجدانى خاص حكمفرماست كه همه حاضران را تحت تأثير قرار مىدهد. جوّ اجتماعى تأثير سخن را چند برابر مىكند. شرط خطابه آن است كه آنچه ايراد مىشود به سمت فرض و غايتى معيّن جريان يابد و هر عبارتى در نظام كل خطابه، محلى خاص داشته باشد. پيروان اديان و مبلّغان مذهبى و سياستمداران به اقناع مردم نيازمندند؛ زيرا در اين صورت است كه مىتوانند انديشه و رسالت خود را عملى سازند. اما عامّه مردم در برابر برهان كرنش نمىكنند؛ زيرا بيشتر تحتتأثير عواطف و احساسات خود هستند. مردم غالبا سطحى مىانديشند و قوّه تشخيص دقيق حق از باطل را ندارند و فريب ظواهر فريبنده را مىخورند. بنابراين، چون سخنى بر آنها عرضه شود، يا تمام آن را مىپذيرند و يا تمام آن را رد مىكنند. شيوههاى عقلى بر عواطف مردم حاكم نيست. از اينرو، از روش خطابه بهرهبردارى مىشود و از بياناتى استفاده مىگردد كه در درجه فهم مردم باشد. در اين فن، با مردم به اندازه عقل ايشان سخن گفته مىشود. صناعت مناسب با اين غرض تنها فن خطابه است. قوام معناى خطابه به آن است كه مردم را اقناع كند. وظيفه خطابه آن است كه از عقيده دفاع نمايد و افكار عمومى را روشن سازد و مردم را به كسب فضايل و كمالات راغب ساخته، از بدىها و رذايل پرهيز دهد، عواطف و احساسات مردم را بشوراند و وجدان نهفته ايشان را بيدار كند. از اينرو، خطابه يك ضرورت اجتماعى در زندگى عادى مردم است. (13) خطيب علاوه بر آنكه بايد بر فن خطابه مسلّط بوده و از طريق آموزش و تمرين آن را به دست آورده باشد، بايد داراى استعداد فطرى باشد؛ زيرا آموزش تنها راه براى شكوفا شدن اين استعداد فطرى است. اين صناعت استعداد فردى را جهت مىدهد و آنچه را براى كسب و شناخت راههاى كسب ملكه خطابه لازم است، فراهم مىسازد؛ زيرا خطابه موهبتى الهى براى شخص خطيب است. «وللخطابةِ منافعُ فِى الامورِ المدنيّةِ أكثرُ مِن منفعةِ الجدلِ و البرهانِ فانّها مؤثر فى النفوسِ تأثيرا ينفَعلُ و يَفعلُ بِحسبِه.» (14) تأثير خطابه در مسائل اجتماعى از جدل و برهان بيشتر است. «و ينتفعُ بِها في تقريرِ المصالحِ الجزئيةِ المدنيّةِ و اصولِ الكليةِ كالعقائدِ الالهيّةِ والقوانينِ العلميةِ.» (15) در بيان امور مربوط به معاش و مسائل مربوط به حكومت و در طرح عقايد دينى و قوانين عملى، خطابه مفيد است. بدينسان، از خطابه در دعوت به عقايد دينى و حتى مباحث اخلاقى و طبيعى بهره جسته مىشود. ويژگىهاى خطبه فدكيه
خطبه مزبور داراى آرايشهاى لفظى و معنوى بسيار و بخصوص صنعت «سجع» است و موهم اين پندار گرديده كه از حضرت فاطمه عليهاالسلام نيست؛ چرا كه نثر مرسل است و به زبان دادخواهى و شكايت نمىباشد و حال آنكه در خطبه، تشبيه و استعاره و كنايه به كار رفته است. حضرت از تمام فنون سخنورى بهره جسته كه كلام او نه كلامى بشرى و در حد بازخواستن فدك، بلكه كلامى الهى درباره علم و معرفت و احياى اسلام و ارزشهاى آن براى تمام قرون و اعصار بوده، و مخاطبان حضرتش نه آنها كه در مسجد حاضر بودهاند، بلكه همه حقخواهان و حقطلبان تاريخند. پس بايد كه در اوج فصاحت و بلاغت بيان گردد؛ چرا كه اينان ثقل قرآنند و حجت خدا بر مردم. به علاوه، اين سنخ كلام در خاندان پيامبر عليهمالسلام امرى طبيعى بوده، از اميرالمؤمنين عليهالسلام و زينب كبرا عليهاالسلام سجعهاى فراوانى نقل شدهاند. پس اين نكته نه تنها ايرادى بر سند خطبه نيست كه ميزانى بر وثاقت آن شمرده مىشود. بيانات حضرت به «خطبه» معروف گشتهاند؛ از آنرو كه درصدد اقناع مخاطبانى بيان شده كه ظرفيت پذيرش برهان ندارند؛ نه از جهت گوينده، كه ضعف ناشى از شنوندگان، گوينده را به استفاده از اين ابزار به جاى برهان وادار نموده است. حضرت به دليل ديگرى نيز از اين روش سود جسته: حضرت درصدد بوده است با بر جاى نهادن تأثيرى شگرف، دين پدرش را احيا كند؛ همانگونه كه حضرت امام حسين عليهالسلام با اهداى خون خود، دين جدّش را احيا نمود؛ زيرا هر مخاطب و هر عصرى شيوه خاص خود را مىطلبد. حضرت نيز به خاطر آنكه بيان اصول و احكام دين را مدّ نظر داشت، اين روش را برگزيد. تجزيه و تحليل خطبه فدكيه با رويكرد فنّ خطابه
خطابه از «عمود» و «اعوان» تشكيل مىشود. «عمود» ماده قضيه است كه حجت اقناعى از آن حاصل مىشود. «حجت اقناعى» در اصطلاح، «تثبيت» خوانده مىشود. قوام خطابه به عمود آن است كه در اقناع، مورد اعتماد واقع مىشود. «اعوان» افعال و اقوال و هيأت بيرون از عمود است كه براى اقناع و آمادهسازى شنوندگان براى پذيرش به كار مىرود. عمود و اعوان دو جزء مقوّم خطابهاند. اعوان بر دو قسم است: يا با صناعت و حيله است و يا به غير صناعت و حيله. قسم نخست را «استدراجات» مىنامند كه خود بر سه قسم است: استدراجات بر حسب گوينده، استدراجات بر حسب گفته، استدراجات بر حسب شنونده. قسم دوم را «نصرت يا شهادت» نامند كه بر دو دسته است: شهادت قولى و شهادت حالى. پس در مجموع شش دسته مىشود: 1. عمود؛
2. استدراجات بر حسب گوينده؛
3. استدراجات بر حسب گفته؛
4. استدراجات بر حسب شنونده؛
5. شهادت قولى؛
6. شهادت حالى. «عمود» از مظنومات و مقبولات و مشهورات و يا مجموعهاى از آنها تشكيل مىشود.
الف. استدراجات بر حسب گوينده
از جمله امورى كه استعداد اقناع را فراهم مىآورد، «استدراجات بر حسب گوينده» است. شناخت شخصيت خطيب از عمده عوامل اقناع است. از اينرو، خطيب و يا دعوتكنندگان وى ايشان را براى مردم معرفى مىكنند. هيأت ظاهرى خطيب نيز از عوامل مؤثر است. از اينرو، خطيب بايد تجسّم كامل گفتههاى خود باشد. بايد در جاى حزن و اندوه، حزين و غمناك، و در جاى سرور و شادى، گشادهرو و بشّاش باشد. شواهدى از خطبه فدكيه: «اَيُّها الناسُ! اِعلَموا أنّى فاطمة و أبى محمّدٌ صلىاللهعليهوآله أقولُ عودا و بدوا، و لااقولُ غلطا و لاأفعلُ مااَفعلُ شَطَطا»؛ (16) اى مردم! بدانيد كه من فاطمهام و پدرم محمّد است. در آخر، آنچه از اول گفتهام و در اول، آنچه در آخر خواهم گفت، بيان مىدارم (حرف حق اول و آخر من اين است.) كلامى غلط و نابجا بر زبان نمىآورم و دور از حقيقت و يا در سبيل افراط در كلام، چيزى نمىگويم. اين بخش از خطبه بيانگر معرفى شخصيت خطيب است. در اين فراز خطبه، نكاتى به چشم مىخورند: 1. معرفى سمت رسالت و شخصيت پيامبر به شرط آنكه شناخته شود. 2. اعلام اينكه سخن من از اول تا آخر يكى است و صددرصد درست و عارى از هرگونه خطا و زيادهروى است. 3. اشاره به اين نكته كه فعل حضرت همچون قولش، عارى از هر نوع بيهودگى و عبث است. (اشاره به مقام عصمت فعلى كه قول و فعل و تقرير معصومان عليهمالسلام حجت است.) 4. استناد به آيه قرآن «لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ» (توبه: 128) حضرت براى معرفى رسول خدا صلىاللهعليهوآله به اين آيه قرآن استشهاد مىنمايد كه شدت محبت حضرت به مردم را مىرساند. حضرت در معرفى شخصيت حضرت رسول صلىاللهعليهوآله و بيان نسبتى كه با ايشان دارد، مىفرمايد: «فان تُعزّروه و تَعرفوه تَجدوهُ أبى دونَ نساءِكم و أخا ابنِ عمّى دونَ رِجالِكم و لَنِعم المعزّى اليه ـ صلى اللّهُ عليه و آلِه»؛ (17) اگر موقعيت او را از نظر نسب درك كنيد و از او شناخت كامل داشته باشيد، درمىيابيد كه او پدر من است، نه پدر زنان شما و برادر پسر عموى من است، نه برادر پسر عموى مردان شما. چه نيكو صفت است آنكه من با او نسبت دارم! درود و رحمت خدا بر او باد. نكاتى كه حضرت در اين فراز بدانها اشاره دارد عبارتند از: 1. معرفى سمت رسالت و شخصيت پيامبر، به شرط آنكه شناخته شود؛ چرا كه اطاعت فرع بر شناخت است. 2. اشاره فاطمه زهرا عليهاالسلام به اين نكته كه پيامبر پدر من بوده و نه پدر زنان شما و پسرعمو و برادر همسر من بوده و نه هيچيك از مردان شما. حضرت ابتدا به زنان اشاره مىكند، سپس به مردان اشاره مىنمايد. شايد در اين امر لطيفهاى باشد و آن بيدار كردن وجدان خفته زنان است كه از عواطف بيشترى برخوردارند. 3. انذار و ترساندن مردم با يادآورى روش تبليغى رسول خدا صلىاللهعليهوآله با اين عبارت: «فَبلَغ الرسالةَ صادعا بِالنذارةِ مائلاً عن مدرجةِ المشركينَ، ضاربا ثبجَهم، آخذا بِأكظامهم، داعيا الى سبيلِ ربّهِ بالحكمةِ والموعظةِ الحسنةِ»؛ (18) پدرم رسالت خويش را در حالى به مردم رساند كه قيام او به رسالت بر اساس انذار و ترسانيدن بود، از استعانت مشركان روى برگرداند، با مشركان جنگيد و مردم را بر اساس موعظه حسنه و پند دعوت نمود. ب. استدراجات بر حسب گفته
اگر آهنگ كلام خطيب متناسب با غرض او باشد با توجه به مقتضاى حال، بر شنوندگان تأثير مىگذارد. از اينرو، خطيب بايد در مواقع لازم، صداى خود را كوتاه يا بلند كند، آن را در حلق بپيچاند و يا با تأنّى يا بريده بريده سخن گويد. صدا و بيان نيكو، قدرت بر تغيير صدا و بلند و كوتاه كردن آن در صورت نياز، از مهمترين ويژگىهاى خطيب موفق به شمار مىآيند و اين موهبتى است كه بعضى از انسانها بىآنكه كسب كرده باشند، از آن بهرهمندند. اما تمرين و آموزشهاى مناسب مىتوانند آن را تقويت كنند. اين امر با غريزه و تجربه به دست مىآيد و نه با تقليد و مانند آن. ج. استدراجات بر حسب شنونده
در اين مورد، خطيب مىكوشد تا شنوندگان را با خود همراه سازد و عواطف آنها را جلب كند؛ مانند ايجاد حس ترحّم يا غضب و يا غيرت در مردم. شواهدى از خطبه فدكيه: حضرت فاطمه عليهاالسلام به مسجد مىآيد، براى مردم حرف مىزند، براى حقّانيت سخنش دليل مىآورد و از روشهاى گوناگون موعظه و پند كمك مىگيرد تا هر آنكه نورى از ايمان در درونش روشن است هدايت شود و براى آنانكه روى برمىگردانند حجت تمام شود. به راستى، علت اين استنكاف چيست؟ آنان كه از سخن حضرت متأثر شدند فريادى از عمق جان سر مىدهند، اما به حق گردن نمىنهند. شايد به دليل آنكه به مقام وى دست نيافتهاند و ظرف وجودشان از حق خالى است و آنچه مىشنوند تنها به گوشهايشان مىرسد و به جانهايشان راه نمىيابد؛ متأثر مىشوند، اما تغيير روش نمىدهند؛ مىشنوند، اما هدايت نمىشوند؛ زيرا ظرف وجودشان از دنيا و مطامع آن پر شده و ديگر ظرفيتى براى اجراى امر الهى باقى نمانده است. حضرت كه اين حقيقت را به خوبى مىداند از روشى ديگر بهره مىجويد تا طالبان حق و حقيقت در امتداد تاريخ، نداى او را شنيده، دل خود را ظرف كلام حق قرار دهند. به همين دليل، با مخالفان قهر مىكند و از آنها دورى مىجويد و تا انتهاى تاريخ بر قهر خود باقى مىماند. د. شهادات قولى
اين شهادات از اقسام نصرتاند كه با حيله همراه نمىباشند و مقتضى اقناع هستند. اينگونه شهادات از چند راه حاصل مىشوند: توسط پيامبر و امام و حكيم و آنكه مردم به او اقتدا كنند، توسط ناظران و داورانى كه گفته خطيب را تأييد كنند، و توسط سندهاى معتبر و آثار تاريخى موثق. ه. شهادات حالى
اينها نيز از اقسام نصرتاند كه با حيله همراه نمىباشند كه يا بر حسب گويندهاند و يا بر حسب قول و گفتار. «شهادت حالى بر حسب گوينده» به منظور ذكر فضايل نفسانى گوينده است؛ همچون راستى و امانت و دانشى كه از وى زبانزد عام است و موجب بزرگداشت و خضوع مردم در برابرش مىگردد. اگر سخن خطيب از دل برآيد لاجرم بر دل نشيند. اما «شهادت حالى بر حسب سخن» آن است كه گوينده بر درستى قولش قسم بخورد و يا ديگران را به تحدّى و مبارزه فراخواند. و. اركان خطابه
اين اركان عبارتند از: «مخاطب» يعنى: جمعيتى كه خطابه براى آنها ايراد مىشود و يا حريف در بحث و گفتوگو؛ «حاكم» يعنى: كسى كه به نفع يا زيان حريف حكم مىكند؛ و «ناظر» يعنى شنوندگان كه كارشان تقويت يا تضعيف خطيب است. شواهدى از خطبه فدكيه: حريف بحث در اين خطبه، خليفه اول است. از اينرو، حضرت او را مخاطب ساخته، مىفرمايد: «اى پسر ابى قحافه، آيا در كتاب خدا نوشته شده كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم؟ عجب افتراى بزرگى بر خدا بستهاى! چه نسبتى به قرآن مىدهى، اى ابوبكر! آيا با علم به حكم قرآن و دانستن احكام ارث، از روى عمد، كتاب خدا را پشتسر نهادهاى و عمل بدان را ترك نمودهاى؟! مگر خداوند تبارك و تعالى در قرآن مجيد نمىفرمايد: سليمان از داود ارث برد، و در آنجا كه حكايت يحيى پسر زكريّا را استشهاد مىنمايد، مىفرمايد: پروردگارا! وليّى كه از من و از آل يعقوب ميراث برد، به من مرحمت فرما. مگر نفرمود: خويشان رحمى بعضى بر بعضى تقدّم دارند؟ مگر نفرمود: خداوند به شما درباره اولادتان وصيت مىكند كه نصيب يك مرد دو برابر بهره يك زن است و پسر دو برابر دختر ارث مىبرد؟ مگر نفرمود: بر شما واجب است كه هنگام مرگ، در مال خود براى پدر و مادر و خويشان به نيكى وصيت كنيد، و اين حكم بر حق و ثابت است بر آنها كه به آخرت يقين دارند؟» موضوع خطابه نامحدود است. (19) «عمود» و «اعوان» اركان خطابه را تشكيل مىدهند. (20) منظور از «اعوان»، افعال و اقوال و امورى خارجىاند كه يارىرسان اصل خطبهاند؛ (21) مثلاً، ابراز احساسات. عمود نيز همان حجت اقناعى است؛ يعنى آنچه خطبه بر آن ايستاده و درصدد بيان آن است. مستمعان نيز بر سه دستهاند: مخاطب كه وجودش ضرورى است، و حكّام و ناظران كه وجودشان ضرورتى ندارد. (22) در خاتمه خطبه، حضرت رو به انصار كرد و فرمود: «اى ياوران اسلام و حافظان حدود احكام قرآن و پايگاههاى دين! اين چه سستى است كه در حق من روا مىداريد؟» در اينجا، انصار مخاطب حضرت قرار مىگيرند و اين به علت جايگاه ويژه انصار نزد رسولاللّه بود كه فرمود: «به خدايى كه جان پيامبر در دست اوست! اگر نه اين بود كه من از مكّه به مدينه آمدهام، خود را يكى از انصار مىدانستم. اگر همه مردم به راهى روند و انصار به راهى من با انصار خواهم بود. خدايا! انصار را بيامرز؛ پسران انصار با بيامرز. ...» (23) آنگاه مهاجران و انصار را مخاطب ساخته، مىفرمايد: «اى مهاجران و انصار! اين تغافل و سهلانگارى شما در ستمى كه بر من رفته، براى چيست؟» ز. اقسام خطابه
اقسام خطابه عبارتند از: «مناظرات» يعنى: آنچه بالفعل تحقق دارد كه اگر خطيب فضيلت آن را بيان كند «مدح» است، و اگر مذمّت آن را گويد «ذمّ» است. «مشاجرات» كه با امورى مرتبطند كه در گذشته تحقق يافتهاند. در اين صورت، اگر تأييد باشد خطابه «شكريه» است و در غير اين صورت، «شكوائيه». «مشاورات» كه مربوط به امور آيندهاند، از لحاظ سودمندى و يا ضرر اينگونه امور. در اينجا، از بايدها و نبايدها بحث مىشود؛ يعنى خطيب ترغيب و تشويق نسبت به بايدها و تحذير و منع نسبت به نبايدها را مطرح مىسازد. شواهدى از خطبه فدكيه: حضرت به منظور غايت اصلى خطابه، كه همان بيان حق است، از اعوانى بهره مىجويد، خود را معرفى مىكند و مىفرمايد: «اين منم دختر محمّد صلىاللهعليهوآله بنده و رسول خدا، كه بر يگانگى حق گواهى مىدهم و اعتراف مىكنم كه پدر من، منتخب روزگار است و فرستاده پروردگار.» حضرت سپس به مقام دنيوى پيامبر صلىاللهعليهوآله اشاره كرده، خدمات اسلام به اعراب جاهليت را گوشزد مىنمايد تا آنها كه حرمت مقام معنوى پيامبر را نداشتهاند و ايشان را آنچنان كه هست نشناختهاند، دست كم به حرمت پاسداشت خدمات پيامبر براى بهبود وضعيت دنيايشان، به اوامرش گردن نهند و از مذلّت پرهيز نمايند، و حضرت على عليهالسلام را معرفى مىكند و مىفرمايد: «پدرم برادرش، على اميرالمؤمنين عليهالسلام ، را براى خاموش كردن آتش فتنه مىفرستاد، و او تا حريف را بر زمين نمىانداخت و لهيب آتش را فرو نمىنشانيد و سر دشمن را زير پاى نمىنهاد، از جنگ برنمىگشت. شوهرم بود كه آتش فتنه و فساد جنگ را به تيغ بىدريغ خود فرو مىنشانيد و در راه رضاى خداى متعال، خود را به تعب و رنج مىانداخت تا شما در امان باشيد. او بود كه براى رضاى خدا و اطاعت امر پيغمبر، اهتمام تمام داشت و هميشه سايهصفت، پشتسر پيغمبر خدا بود و از همه بالاتر، مهمتر و والاتر بود.» سپس به ديگر ابعاد وجودى حضرت اشاره مىنمايد، حزن و غمش در ماتم پدر را عيان مىسازد. مخاطبش خليفه است و حاضران در مسجد، داور همه آنهايى هستند كه در طول تاريخ خطبه را مىشنوند و در آن تفكر مىكنند، و حاكم خداست كه بهترين داور است. مدار خطابه نيز سه چيز است: «قول» و «مقولٌ له» و «قائل». (24) «قول» متن خطبه و محتواى عالى مستتر در آن است. «قائل» حضرتش كه فرمود: «اِعلَموا أنّى فاطمة»؛ همو كه از مقام عصمت برخوردار است و قول بيهوده و پراكندهاى از دهانش خارج نمىشود. «مقولٌ له» خدايى است كه هر كس را به وظايفش مأمور ساخته است. خطابه مبادى دارد كه عبارتند از: «مشهورات ظاهرى»، «مقبولات» و «مظنونات». (25) آن حضرت عليهاالسلام از همه بهره جست، هرچند آنچه ايشان فرمود عين يقينيات است. اما اگر مخاطبان اين انصاف را ندارند، دست كم به عنوان مظنونات مىتوانند به آن توجه كنند. اقسام خطابه «مشاورى»، «منافرى» و «مشاجرى» است. (26) «مشاورى» در امرى است كه اذن يا منع را موجب شود، «منافرى» مدح يا ذمّ را به دنبال دارد، و «مشاجرى» متضمّن شكر يا شكايت يا اعتذار است. «منافرى» و «مشاجرى» ميان دو خصم منعقد مىگردند. معلوم است كه حضرت درصدد بيان نفرت و مشاجره با خصم بود و از ايشان مشورتى در باب امرى نخواسته بودند. حضرت مشاجرهاى دارند كه بيانگر شكايت ايشان از مردم زمان است: «اما شما، براى ما خاندان انتظار بلاها و فتنهها داشتيد، و منتظر اخبار وحشتانگيز و دهشتآميز بوديد. چون اعلام جنگى مىشد، خود را كنار مىكشيديد و پهلو تهى مىكرديد، و در صحنه جنگ، به دشمن پشت مىنموديد و فرار مىكرديد. چون پروردگار متعال، منزلت پيغمبران را براى پدرم محمّد مصطفى صلىاللهعليهوآله برگزيد و اختيار نمود و آرامگاه برگزيدگانش را براى او پسنديد و انتخاب نمود، در سينههاى شما خار نفاق ظاهر شد و جامه دين كهنه و بىاهميت گرديد، گمراهان به سخن درآمدند و گمنامهاى پست و زبون قدر و منزلت يافتند، مركب جهالت را در ميدان بطالت دوانيدند و سر شيطان در آنجا كه فرو رفته بود سر به درآورد. شما همه او را اجابت كرديد و چشم به دنيا و متاع و منصب و جاه و جلال آن دوختيد، او هم به وساوس خود شما را برانگيخت، و چون سبكبار و تهىمغز يافت، عليه اهل دين و ايمان به خشم و غضب درآورد، تا آنجا كه بر شتر غير پا نهاديد و در آبخورگاه ديگران وارد شديد.» حضرت سپس تصويرى واقعى از آنها را پيش رويشان به تماشا نهاد، به وضعيت كنونىشان توجه كرد و بار ديگر حاضران را مخاطب ساخت و فرمود: «مردم! هنوز از درگذشت رسول خدا زمانى نگذشته، هنوز كفن او تازه است، هنوز زخم دل ما التيام نيافته، هنوز جسد پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله به خاك نرفته، بهانه گرفتيد كه ما از فتنه ترسيديم و شما خود در آن فتنهاى كه به دست خود ايجاد كرديد، افتاديد و كافران در جهنمِ محيط گرفتارند.» در اينجا، بايد احساس مردم را به مدد عقلشان آورد، باشد كه موعظه شده، پند گيرند: «هيهات! چه دور است از شما تدبير امور، شما چگونه مىخواهيد عهدهدار امرى شويد كه از آن بىاطلاعيد؟ شيطان شما را به كجا مىكشاند؟ اى مردم! كتاب خدا در ميان شماست، در هر امرى حكمى نازل شده، احكام فروزان قرآن نشانههاى آشكارى دارند، اوامر آن ظاهر، و نواهى آن روشنند. شما فرامين الهى را در امر و نهى پشتسر انداختيد. اى مردم! شما پس از رحلت پيغمبر صلىاللهعليهوآله ، اندكى درنگ نكرديد و در كار خدا نينديشيديد. شما با برافروختن آتش فتنه و فساد، بدعتها نهاديد و صداى شيطان گمراهكننده را اجابت نموديد و به پىروى آن، انوار دين را خاموش كرديد و تضييع حق را شعار خود ساختيد. شما هستيد كه سنّتهاى پيغمبر را محو نموديد و در پس پرده، به مكر و حيله و تزوير، آثار و مآثر دين مبين را به اين زودى فراموش ساختيد و بدعتهاى عرب جاهليت را از نو شايع نموديد. شما خوشحال هستيد كه كينهاى را كه از پيغمبر صلىاللهعليهوآله در دل داشتيد درباره خانوادهاش به كار برديد، در حالى كه پيغمبر خدا صلىاللهعليهوآله شما را از شقاوت به سعادت رسانيد، و ما هم بر ضررها و فتنههاى شما مانند كسى كه با كارد و نيزه، پوست او را پاره كنند صبر مىكنيم، تا در پيشگاه حق و عدالت پروردگار وارد شويم. اى مردم! چه كسى از خداوند بهتر و محكمتر قضاوت مىكند، اما براى آنان كه ايمان به آخرت دارند؟ آيا شما نمىدانيد كه روز پاداشى هست؟» ح. انواع تأليف خطابه و اصطلاحات آن
در خطابه، بيشتر بر «قياس» و «تمثيل» تكيه مىشود، هرچند گاهى نيز «استقراء» به كار مىرود ـ البته لازم نيست كه يقينى باشد، بلكه ظن غالب نيز كافى است. منتج نبودن در بعضى از موارد نيز منعى ندارد. استفاده از تمثيل و استقراى غيرجامع هم منعى ندارد. خطابه با توجه به تأليف صور آن اصطلاحاتى دارد: 1. تثبيت: عبارت است از: هر گفتارى كه در خطابه حجت واقع مىشود و مفيد تصديق ظنى به خود مطلوب است. شاهدى از خطبه فدكيه: حضرت فاطمه عليهاالسلام براى تثبيت مدّعيات مقدس خويش گاهى از حجتهاى يقينى و گاهى از جملاتى كه به لحاظ منطقى مفيد تصديقِ ظنى است استفاده فرمودهاند. 2. ضمير: هر قياسى است كه كبراى آن حذف شده باشد و چون در خطابه كبرا محذوف است ـ يا به خاطر اختصار و يا به خاطر پوشيده ماندن كذب كبرا ـ هر قياسى را كه در خطابه به كار رود، «ضمير» خوانند؛ زيرا همواره يا غالبا كبرايش محذوف است. 3. تفكير: همان ضمير است كه به اعتبار اشتمالش بر حد وسط، كه محصول فكر و انديشه است، «تفكير» خوانده مىشود. 4. اعتبار: تثبيت اگر تمثيل باشد «اعتبار» خوانده مىشود. گفته مىشود: اعتبار اين امر را تأييد مىكند. 5. برهان: هر اعتبارى است كه به سرعت نتيجه دهد. اين «برهان» با برهان صناعات خمس متفاوت است و بايد در آن دقت كرد. 6. موضع: هر مقدّمهاى است كه مىتواند جزئى از تثبيت واقع شود، خواه بالفعل مقدّمه باشد و يا صلاحيت آن را داشته باشد. «موضع» در اين صنعت، با موضع در مبحث جدل متفاوت است. 7. تصدير: مطلبى است كه در ابتداى سخن به عنوان ابتداى بحث آورده مىشود تا نوعى اشاره و دلالت بر غرض و مقصود خطيب باشد. «تصدير» موجب آمادگى شنوندگان براى قبول مىگردد. 8. اقتصاص: قصه يا داستان كوتاهى است كه براى فراهم ساختن زمينه تصديق به مطلوب و شرح و توضيح آن آورده مىشود؛ زيرا نزد عامّه مردم، «قصه» از قوىترين ادلّه به شمار مىرود. 9. خاتمه: خلاصهاى از مسائل بيان شده است، همراه با مطالبى كه بر پايان بحث و وداع با شنوندگان دلالت دارند؛ مانند دعا و خداحافظى و نظاير آن. شواهدى از خطبه فدكيه: حضرت در برهان خويش، به آيات «ارث» اشاره مىكند. بنابر سه دليل، ارث براى حضرت محرز است: 1. آياتى كه دلالت بر ميراث انبيا دارند؛ 2. آيات مربوط به ارث؛ 3. آيات مرتبط با وصايت. «آيا شما گمان كرديد من از پدرم بهره و نصيبى ندارم و از پدرم ارث نمىبرم؟ آيا مىگوييد: بين من و پدرم خويشاوندى نيست؟! آيا خداوند براى شما آيهاى بدينگونه فرستاده كه مرا از فرزندى پدر خارج كنيد و از ارث پدرم محرومم سازيد؟ يا آنكه مىگوييد: اهل دو ملت از يكديگر ارث نمىبرند؟ آيا من و پدرم از اهل يك ملت نيستيم كه از اين جهت، مرا از ارث پدر منع مىكنيد؟» موارد استثنا از حكم دين به عنوان «موانع ارث» بيان شدهاند. پس هر يك بايد بررسى شوند تا معلوم گردد مطابق چه قاعدهاى اين امر واقع شده است. حضرت موارد را يك به يك مطرح ساخته، پاسخ آنها را بيان مىكند. موجبات ارث سه چيز دانسته شدهاند: «قرابت»، «نكاح» و «ولاء» كه در اصطلاح، «نسب و سبب» ناميده مىشوند. قرابت از نوع نسبى است. (27) كسانى كه به واسطه خويشاوندى ارث مىبرند سه دستهاند: دسته اول پدر و مادر و فرزندان ميت هستند. در اين خصوص، حضرت تنها وارث پيامبر مىباشد. اگر وارث فقط يك نفر باشد همه مال ميت به او مىرسد. پس بايد معلوم گردد كه چرا حضرت را از حقش بازداشتهاند. منع ارث در مواردى تحققپذير است. مذاهب گوناگون مسلمانان اتفاق نظر دارند كه موانع ارث عبارتند از: «اختلاف در دين»، «قتل مورّث توسط وارث» (28) و «رق»؛ به اين معنا كه كافر از مسلمان ارث نمىبرد، مرتد نيز از مسلمان ارث نمىبرد، چه ارتداد فطرى باشد و چه ملّى. (29) اهل اديان مختلف از يكديگر ارث نمىبرند. (30) غالى و منكر ضرورت دين هم شامل اين حكم هستند. (31) قاتل هم از مقتول ارث نمىبرد، اگر قتل عمد باشد. (32) «رق» هم به معناى بردگى است. با اين تفصيل، جاى اين سؤال است كه كداميك از اين موانع درباره حضرت بوده كه منجر به چنين حكمى شده است. روشن است كه همه بهانهها واهى بوده و حكم نادرستى صادر شده است و صدور اين حكم منشأى نداشته، جز عدم وقوف به كتاب الهى و فرامين دينى. پس حضرت مىفرمايد: «آيا شما از پدرم و پسرعمّم على عليهالسلام به قرآن داناتريد؟ آيا به آخرت عقيده نداريد؟» مخاطبان حضرت علاوه بر اينكه علم به دين ندارند، عقيده به آخرت هم ندارند، وگرنه چنين حكم نمىكردند. پس آنها نه به دين واقفند و نه به آخرت مؤمن. از اينرو، حضرت مىفرمايد: «اگر اينطور است، مركب خلافت را بگيريد و تصاحب كنيد تا در روز حشر، در پيشگاه خداوند دادخواهى كنم، و بدانيد كه محمّد صلىاللهعليهوآله دادخواه بزرگى است، و خداوند حاكم به حق. وعده من و شما در قيامت در پيشگاه ديوان محاسبات الهى است. در آن وقت، معلوم مىشود چه كسى زيانكار است. آن روز ندامت سودى ندهد.» روز قيامت يومالحق، يومالحساب است. پس بهترين داورى به آن روز نهاده شده و خدا بهترين حاكم است. (33) شايد گفته شود حالا تا قيامت فرصت بسيار است. پس اكنون هرچه مىخواهيم بكنيم! آخرين موعظه حضرت بيان نزديكى آن روز است: «فردا زمانى است كه به زودى مىرسد و خواهيد ديد عذاب خواركننده بر چه كسى است و عذاب جاودانى چه كسى را فرامىگيرد.» «وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيبا.» (احزاب: 63) حضرت در خاتمه خطبه مىفرمايد: «اى مردم! مانند آفتاب بر همه مشهود است كه من يگانه دختر باقىمانده پيغمبر خدا هستم، و محمّد صلىاللهعليهوآله پدر من است. اى گروه مسلمانان! آيا سزاوار است جاهطلبان بر من غلبه نمايند و چيره شوند و حق مرا ببرند و شما از من حمايت نكنيد، و بشنويد و ساكت بمانيد؟ اى مردم! مانند آفتاب بر همه مشهود است كه من يگانه دختر باقىمانده پيغمبر خدا هستم. اى مردم! آنچه گفتم به اميد آنكه در شما تأثير كند، نگفتم؛ زيرا مىدانستم كه كناره گرفتن شما از ما، با گوشت و پوست شما آميخته است، و احساس كردم كه مكر، دغل، فريب و وسوسه دلهاى شما را فرا گرفته، ولى چون دردها و المها در سينهام جمع شدهاند، خواستم وظيفه خود را انجام داده باشم كه نگوييد: نمىدانستيم، و ضمنا دل را از حزن و اندوه خالى كرده باشم. اين آهى است از سينه پر درد من كه ديگر طاقت تحمّل آن را نداشتم و خواستم اين اندوه را از دل بيرون افكنم و حجت را بر شما تمام كنم. آيا پدرم محمّد، رسول خدا صلىاللهعليهوآله ، نفرمود: هر كس را در فرزندش بايد احترام نمود؟ احترام به فرزند، احترام به پدر است. اما شما چه زود دين خدا و آيين انسانيت را تغيير داديد و فراموش نموديد، و بدعتها پديد آورديد و آنچه پدرم درباره من سفارش كرده بود، بر خلاف رفتار نموديد. آنچه از شما مىخواهم بر آن قدرت داريد؛ شما مىتوانيد از من حمايت كنيد و احكام قرآن را زنده بداريد. شايد مردم عذرآورند كه كارى از ما ساخته نيست، حكومت در دست ديگرى است و ما چارهاى جز اطاعت نداريم.» (حضرت اين عذر را روا نمىداند؛ زيرا مردم قدرت حمايت از حق و اجراى احكام الهى را دارند.) آيا شما هم مىگوييد: محمّد صلىاللهعليهوآله مرده است؟ آرى، رحلت پيغمبر خدا مصيبتى بزرگ است كه اثر آن در زمين، آسمان، كوه و دشت و صحرا و بيابان ظاهر و آشكار است.» عذر ديگر مردم شايد اين باشد كه ديگر رسول خدا زنده نيست تا به فرمانش گردن نهيم. حضرت به اين عذر نيز اشاره كرده، آن را مردود مىشمارد؛ همانگونه كه قرآن مىفرمايد: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلَ أَفَإِن مَاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُم.» (آل عمران: 144) پس طايفههاى بزرگ «اوس» و «خزرج» را به نام مادرشان مخاطب ساخته، فرمود: «اى پسران قبيله ...! آيا سزاوار است كه به ستم، ارث مرا ببرند؟ مرا از ارث پدرم محروم سازند و شما حاضر و ناظر باشيد و دادخواهى مرا بشنويد و ساكت بمانيد؟ همه شما مظلوميت مرا مىدانيد. شما همه صاحب افراد و اعداد و اسباب و ادوات جنگى و نيرو و قوّت و سپر و سلاح هستيد. من شما را به يارى در اجراى حكم قرآن مىخوانم. اما مىدانم شما مرا اجابت نمىكنيد، و با آنكه ناله مرا مىشنويد، به فرياد من نمىرسيد.» در خطابه، بايد از وجوه مثبت مردم ياد كرد و از آن براى تقويت امر مطلوب بهره جست. از اينرو، حضرت خطاب به مهاجران و انصار مىفرمايد: «در تاريخ، به شجاعت و دلاورى و مردانگى موصوف، و به نيكويى و صلاح معروفيد. شما اشراف و برگزيدگان مردمى مسلمان بوديد كه به فضيلت برگزيده شديد و به خوبىها شهرت يافتيد. شما را براى مقاتله با اعراب كافر انتخاب مىنمودند، و شما گردنكشان روزگار را از پاى درمىآوريد، و هرگز از ما خاندان پيغمبر دورى نمىكرديد و آنچه به شما امر مىنموديم فرمانبردار بوديد تا چرخهاى آسياى پربركت اجتماع مسلمانان به حركت درآمد و به گردش افتاد و نخوت و شرك و ذلّت، و دروغ و تهمت و نفاق از بين رفت و آتش كفر و شرك خاموش شد، و دعوت بتپرستى و هرج و مرج نابود، و نظام دين محكم و استوار و پايدار گرديد.» خطابه تزييناتى هم دارد؛ مانند آرايههاى لفظى، ترتيب در كلام و بالا و پايين آوردن سخن؛ (34) همان تزييناتى كه در خطبه روشن بوده و گاهى موجب ترديد در سند خطبه شدهاند. عترت همسنگ قرآن است. پس كلام معصوم نير برخوردار از بهترين و راستترين آرايههاى ادبى است، از غلو و دروغ برى و به زيبايى بلاغت مزيّن است، و اينچنين است خطبه فاطميّه فدكيه. خطبه حضرت حكايتى شيوا و بليغ از تمام اصول و فروع دين است؛ تعليمى از مبانى دين مبين اسلام براى مردمى كه هنوز از پيامبر فاصله چندانى نگرفتهاند، اما چه زود فراموش كردند كه چه بودند و اكنون با عنايت خدا و پيامبر به چه خيرى از دنيا و آخرت رسيدهاند و بر سر ميراث اين پيامبر، كردند آنچه را كردند! در ميان همه عناوين، يك عنوان به مسئله «فدك» و «ارث» مربوط مىشود، آن هم به عنوان بيان يك اصل و آن «ارث دختر از پدر» است؛ چه آنكه هنوز اين مردم فراموش نكردهاند تا پيش از اسلام، دختران حق حيات هم نداشتند و با دست پدران خود، زنده به گور مىشدند و امروز به يُمن اسلام و عدالت الهى، از همه حقوق بهرهمندند. پس دوباره مىتوان با بهانهها و بدعتهايى حقوق آنها را زير پا گذاشت. پيداست كه اگر با دختر پيامبرشان چنين رفتار كنند، حالِ ديگر زنان جامعه چگونه خواهد شد! اگر امروز با جعل حديث و اسناد آن به پيامبر، با متن آيات قرآنى كه بيانگر ارثبرى فرزندان انبياى الهىاند معارضه نمايند، بعدها چه بر سر قرآن خواهند آورد! اينجاست كه قرآن و عترت در كنار هم قرار مىگيرند تا اسلام براى همه عصرها و نسلها باقى بماند، و زهرا اولين حامى اسلام پس از رسول خدا صلىاللهعليهوآله و اولين قربانى در راه احياى دين مىگردد. خطيب بايد بكوشد تا چند مسئله را رعايت كند: 1. پنهان كردن كبرا تا كلّيت نداشتن آن معلوم نگردد؛ 2. پرهيز از آنكه سخنش منطقى و خشك و علمى و پيچيده باشد. 3. پرهيز از طولانى شدن سخن؛ 4. شناخت انواع زيبايىها و زشتىهاى اشيا؛ 5. آشنايى با موضوع بحث؛ 6. استفاده درست از الفاظ مناسب؛ 7. استفاده متعادل از استعاره و مجاز؛ 8. رعايت نظم و ترتيب در خطابه. نتيجه آنكه بهترين ابزار منطقى «خطابه» است، به شرط آنكه خطيب داراى استعداد ذاتى در اين كار باشد و اسلوب آن را به خوبى فراگيرد. غرض از خطابه تمرين تهذيب نفس و كسب ملكه «عدالت» است كه مركّب است از: عفّت و سخاوت و شجاعت و حكمت. (35) شواهدى از خطبه فدكيه: حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام از همه روشهاى خطابه و انذار بهره جست و به فرمان الهى عمل نمود كه فرمود: «ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَن» (نحل: 125) بر ايشان برهان آورد، پند و موعظه كرد و به بهترين وجه جدال نمود. اما دلها را جايى براى انذار نمانده بود. پس حضرت سخن آخر خود را بيان مىدارد و آنها را از عاقبت سختى كه به دست خود براى خويش رقم زدهاند، خبر مىدهد: «اكنون اين شتر شيرده خلافت را بگيريد و ببريد، به ناحق غصب كنيد و به آسودگى سوار شويد. اما بدانيد كه پاى آن مجروح است و پشت وى زخم، و غبار و ننگ آن هميشه باقى است. اين عمل غصب شما به غضب خداوند پيوسته است و اين روش ناپسند شما به آتش روز جزا متصل. خداوند مىداند آنچه را شما مرتكب مىشويد و به زودى، اى ستمكاران! بازگشت خود را درمىيابيد. غضب الهى و خوارى در روز قيامت، به اضافه ننگ و خفّت دنيوى نتيجه مخالفت با اوامر الهى است. اى مردم! من دختر كسى هستم كه شما را از عذاب دردناك بيم داد، و مىبينم عذابى سخت شما را استقبال مىكند. هر چه دلتان بخواهد بكنيد؛ ما نيز آنچه بر حق است، مىكنيم. شما منتظر نتيجه عمل خود باشيد، ما هم منتظر روز تشخيص حق از باطل، و سعيد از شقى هستيم.» با توجه به تعريف خطابه «عبارتى كه اقناع جمهور مردم را در حد امكان به دنبال دارد و علت استفاده از آن عدم ظرفيت عامه مردم از درك برهان و جدل است.» (36) بيانات حضرت از اينرو، به «خطبه» معروف گشتهاند كه درصدد اقناع مخاطبانى بيان شدهاند كه ظرفيت پذيرش برهان را ندارند؛ يعنى ضعف شنوندگان، ايشان را وادار نموده است تا به جاى برهان، از خطابه استفاده نمايد. علاوه بر اينكه به گفته عالمان علم منطق تأثير خطابه در مسائل اجتماعى از جدل و برهان بيشتر است. حضرت به دليل ديگرى هم از اين روش سود جسته، و آن احتمال تأثير است. ايشان درصدد بوده است تا بر مستمعان تأثيرى شگرف بگذارد و وظيفه خود را در احياى دين اسلام اجرا نمايد. بدين دليل، از روش «خطابه» بهره جسته است؛ همانگونه كه فرزند گرامىاش، حضرت امام حسين عليهالسلام ، با اهداى خون، دين جدّ خويش را احيا نمود؛ زيرا براى مخاطبان شيوههاى تبليغى گوناگونى منظور شدهاند. بنابراين، حضرت به منظور غايت اصلى خطابه، كه همان بيان حق است، از اعوانى بهره مىجويد، خود را معرفى مىكند و حزن و غمش را در ماتم پدر آشكار مىسازد. مخاطبش خليفه است و حاضران در مسجد. داور همه آنهايى كه در طول تاريخ خطبه را مىشنوند و در آن تفكر مىكنند، و حاكم خداست كه بهترين حكمفرماست. «و هو أحكمُ الحاكمينَ.» متن خطبه و محتواى عالى مستتر در آن، قائل آن كه فرمود «اِعلَموا أنّى فاطمة» و مقولٌ له در اينجا يعنى خدايى كه همه را به انجام وظايف مأمور ساخته است و مدار خطبه فدكيه را تشكيل مىدهند. بهره جستن حضرت از مبادى خطابه كه استفاده از آرايههاى لازم در خطابه كه به آن اشاره شد از جمله ويژگىهاى خطابى حضرت در خطبه مورد نظر مىباشد و اينچنين است اين خطبه، بر زبان برترين بانوى جهان، بهترين مضامين در قالب خطابهاى به نام فدكيه. 1 دكتراى عرفان اسلامى و استاديار دانشگاه بوعلى سينا. 2. ر. ك. جلالالدين سيوطى، الدرّ المنثور، ج 4، ص 177 / محمّد بن حسن طوسى، تفسير تبيان، ج 8، ص 228 / ابن شهر آشوب، مناقب، ج 1، ص 476. 3. نهجالبلاغه، خطبه 3. 4. ر. ك. احمد بن يحيى بلاذرى، انساب الاشراف، ص 582. 5. ر. ك. به: همان، ص 586 / ابن عبد ربّه، عقدالفريد، ج 5، ص 12. 6. نهجالبلاغه، نامه 45 (به عثمان بن حنيف). 7. ر. ك. محمد نقى نقوى، سوگنامه فدك، ص 190. 8. على بن ابى بكر هيثمى، مجمع الزوائد، ج 7، ص 49 / علاءالدين متقى، كنزالعمّال، ج 2، ص 158 / محمّد بن احمد ذهبى، ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج 2، ص 228. 9. ابوالحسن بلاذرى، فتوحالبلدان، ج 1، ص 37ـ38 10. به نقل از: محمّد روحانى على آبادى، سيرى در مصادر و اسناد خطبه حضرت فاطمه عليهاالسلام ، و نيز ر. ك. سيدجعفر شهيدى، زندگى فاطمه زهرا عليهاالسلام ، ص 124. 11. ر. ك. خواجه نصيرالدين طوسى، اساس الاقتباس، تهران، 1364، دانشگاه، چ 4، ص 530. 12. همان / ابومنصور حسن بن يوسف بن مطهر (علاّمه حلّى)، الجوهر النضيد، ص 276. 13. حسن بن يوسف حلّى، الجوهر النضيد، ص 276. 14. همان، ص 277. 15. همان. 16. احمد بن على طبرسى، الاحتجاج، مشهد، نشر مرتضى، 1403 ق، ج 1، ص 100. 17. همان. 18. همان. 19. حسن بن يوسف حلّى، پيشين، ص 278. 20. همان. 21. همان. 22. همان، ص 279. 23. سيدجعفر شهيدى، تاريخ تحليلى اسلام، ص 96ـ97. 24. همان، ص 279. 25. همان، ص 280. 26. همان، ص 284. 27. ر. ك. محمّدجواد مغنيه، الفقه على مذاهب الخمسه، ص 498. 28. همان، ص 499. 29. همان، ص 500. 30. همان، ص 501. 31. همان، ص 501ـ502. 32. همان، ص 504ـ505. 33. ر. ك. بقره: 113 / آل عمران: 106 / نساء: 78 / انعام: 12 / اعراف: 57 / رعد: 2 / نحل: 38 / اسراء: 79 / كهف: 99 / مريم: 36. 34. همان، ص 296. 35. ر. ك. خواجه نصيرالدين طوسى، پيشين / محمّد مفتح، روش انديشه / محمّد رضا مظفّر، المنطق / محمّد خوانسارى، منطق صورى / على شيروانى، آشنايى با علم منطق. 36. ر. ك. خواجه نصيرالدين طوسى، اساس الاقتباس، ص 530 / ابومنصور حسن بن يوسف بن مطهر (علاّمه حلّى)، الجوهر النضيد، ص 276.