زندگی و حیات پس از مرگ: فصل ششم، وادی برزخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگی و حیات پس از مرگ: فصل ششم، وادی برزخ - نسخه متنی

علی محمد اسدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فصل ششم وادى برزخ

دنياى درونى

عالم دنيا نيز همانند بدن انسان از دو چهره برخوردار است:

1 - ظاهرمادى (دنيا).

2 - باطن مثالى (برزخ).

ظاهر دنيا چون مادى و قابل حس است، با بدن و قالب ظاهرى درك مى شود و پس از مرگ، هنگامى كه بدن و قالب ظاهرى ناتوان شد و از كار افتاد، بدن برزخى(مثالى) جايگزين آن مى شود و چون با آن جهان سنخيت دارد، قادر به درك پديده هاى جهان برزخى است.

بنابراين، جهان برزخى از عالم طبيعت جدا و گُسسته نيست كه در انتهاى اين دنيا به جهانى برسيم و اين جهان نيز با ديوارى بسيار بزرگ از طبيعت جدا گردد؛ بلكه دنيا و برزخ (مانند دو روى يك سكه) متصل و به هم پيوسته است؛ لذا دانشمندان اسلامى معتقدند كه برزخ، در ملكوتِ همين دنياست.

در روايات نيز گاهى واژه دنيا به جاى برزخ به كار مى رود. هرگاه، اينچنين تعبير شود، مراد از آن، دنياى درونى و باطنى است.

از امام صادق(ع) پرسيده شد: حضرت آدم(ع) در كدام بهشت بوده است (بهشت برزخى يا بهشت اُخروى)؟

فرمود: «بهشت دنيا؛ زيرا در بهشت حضرت آدم، خورشيد و ماه بوده است و اگر در بهشت آخرت مى بود، هرگز از آن رانده نمى شد». (1)

از واژه «صبحگاه» و «شامگاه» در آيات زير نيز فهميده مى شود كه «برزخ» در همين دنياست و جداى از آن نيست:

(وَلَهُم رِزْقُهُم فيها بُكْرَةً وَعَشيّاً) (2)

رزق و روزى آنها، صبح و شب بديشان مى رسد.

(اَلنّارُ يُعْرَضُونَ عَليْها غُدُوّاً وَعَشيّاً) (3)

هر بامداد و شامگاه بر آتش عرضه مى شوند.

« وادى السّلام»؛ «بَرَهُوت»؟

از آنچه بيان شد، دريافتيم كه برزخ، پيوسته به دنياست.

اينك رواياتى را در اين باره يادآور مى شويم:

امام صادق(ع) فرمود: «هيچ مؤمنى در شرق و غرب زمين باقى نمى ماند؛ مگر اينكه به «وادىُ السّلام» برده شود!»

پرسيده شد وادى السلام كجاست؟

فرمود: «پشت شهر كوفه؛ مؤمنان در آنجا حلقه حلقه گردهم آيند و باهم سخن گويند». (4)

اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «بدترين آب روى زمين، آب وادى برهوت است. برهوت سرزمينى است كه در حَضْرَ مَوْت(اطراف يمن) واقع شده و تمامى كفار (پس از مرگ) در آن سرزمين، گردهم آيند». (5)

امام صادق(ع) فرمود: «روح مؤمن را پس از مرگ به سوى نهر كوثر(از نواحى وادى السلام) برند. مؤمن در باغهاى اطراف آن گردش مى كند و از شرابهاى آن مى آشامد؛ اما دشمنان ما(اهل بيت) وقتى از دنيا روند، روحشان را به سوى وادى برهوت برند. در آن وادى تا روز قيامت، شكنجه شوند و از زَقُّوم (6) آن خورند و از حميمش آشامند. پناه بر خدا از عذاب سخت اين وادى!». (7)

حال كه دانستيم ارواح در جاهايى غير از محل دفن خود قرار دارند، پس چرا در روايات به «زيارت اهل قبور» سفارش شده است؟

براى پاسخ به اين مطلب، توجه شما را به نكاتى چند جلب مى نماييم:

الف - روح با جسد ارتباط ويژه اى دارد. وقتى بر سر قبر مؤمنى حاضر شوند، روحش از «وادى السلام» به سوى قبرش پرواز مى كند و از ديدار كننده قبرش خشنود مى گردد.

از امام كاظم(ع) پرسيده شد: آيا مؤمن زائر قبرش را مى شناسد؟ فرمود: «آرى، تا زمانى كه بر سر قبر است، با او انس گيرد و چون از آنجا رود، دلتنگ مى شود». (8)

ب - اگر بر سر قبر يادى از مرده كنند، فاتحه اى نثار روحش نمايند، برايش آمرزش طلبند يا در حق او دعايى بخوانند؛ سبب گشايش وضع او در برزخ مى شود:

پيامبر اكرم(ص) فرمود: «بهترين هديه زندگان براى مردگان دعا و آمرزش طلبى براى آنهاست». (9)

امام صادق(ع) فرمود: «همانگونه كه زندگان از اهداى هديه به خود، خوشحال مى شوند، مردگان نيز از آمرزش طلبى و استغفار در حق خويش، شادمان مى گردند». (10)

ج - ديدار زندگان از قبور مردگان، مايه پند و عبرت و تذكار پس از مرگ است:

پيامبر اكرم(ص) فرمود: «به زيارت مراقد مردگان رويد؛ تا شما را به ياد(مرگ و) آخرت اندازد». (11)

مظهر بهشت برزخى

«عَبْدُاللَّه بن سِنان» يكى از ياران امام صادق(ع) ماجراى شنيدنى زير را چنين بيان مى دارد:

«از امام صادق(ع) پرسيدم: نهر كوثر چيست؟

حضرت توضيحاتى داد؛ سپس فرمود: آيا دوست دارى آن را ببينى؟

گفتم: فدايت شوم؛ آرى. فرمود: دستم را بگير تا از اين شهر بيرون رويم.

امام پايش را به زمين كوفت؛ در اين هنگام، پرده ملكوتى كنار رفت و عالم برزخى نمايان شد. وقتى چشم گشودم، نهرى بسيار بزرگ ديدم كه آغاز و پايانش پيدا نبود. از چشمه هاى آن، آب و شير سفيدتر از برف و شراب نيكوتر از ياقوت روان بود.

گفتم: فدايت شوم؛ اين نهر و چشمه ها از كجا مى آيند(و به كجا مى ريزند)؟

فرمود: اين از چشمه هايى است كه خداى تعالى در قرآن نويدش را داده است: چشمه اى از آب، چشمه اى از شير، چشمه اى از شراب.

در كنار آن نهر، درختهايى ديدم كه زيرسايه آنها حوريانى گيسو به سرآويخته، آرميده بودند كه هرگز بدين زيبايى كسى را در دنيا نديده بودم!

حضرت به يكى از آنها اشاره فرمود(آب بده!) آن ماهرو، قدحى از آب پر كرد. حضرت، ظرف آب را از او گرفت و به من داد. هرگز ظرفى به آن زيبايى نديده بودم و شربتى به آن گوارايى نچشيده بودم!

گفتم: فدايت شوم؛ چنين چيزهايى را نه ديده بودم و نه تصورش را مى كردم.

حضرت فرمود: «اين كمترين چيزهايى است كه خداوند به پيروان ما نويدش را داده است و مؤمن هرگاه بميرد، او را به اين محل آورند. در باغستانهاى اطراف، گردش مى كند و از شرابهاى اينجا مى آشامد». (12)

مظهر جهنم برزخى

حكايت شگفت انگيز زير را از زبان امام صادق(ع) مى شنويم:

شخصى (شتابان و هراسان) نزد پيامبر اكرم(ص) آمد!

عرض كرد: اى پيامبر خدا! سرگذشت عجيبى بر من گذشت!

حضرت فرمود: «چه ديدى»؟ (كه اينگونه پريشان و آشفته اى!)

گفت: همسرم به بيمارى سختى دچار بود. گفتند: اگر از آب چاه «اَحْقاف» وادى برهوت او را بنوشانى؛ شفا مى يابد. مَشْك و قدحى برداشتم و رهسپار آن سرزمين شدم.

(وقتى، به آنجا رسيدم، آن وادى را صحرايى دهشتناك يافتم. سرانجام با ترس و لرز خود را به آن چاه رساندم). آب را با قدح در مشك مى ريختم كه ناگهان صدايى هراس انگيز توجهم را جلب كرد! از سمت بالا، شخصى كه با غُل و زنجير بسته شده بود و آثار شدت تشنگى بر لبانش نشسته بود، فريادِ «واعطش»، سر مى داد! گفت: اندكى مرا آب بياشام كه اينك از فرط تشنگى هلاك مى شوم!

(ترس و وحشت چنان بر من مستولى شد كه آهنگ فرار نمودم؛ اما پاهايم جرأت رفتن نداشت) ظرف را پر از آب كردم كه آبش دهم؛ ناگاه با همان زنجيرى كه به گردنش آويخته بود، او را تا چشم كار مى كرد، بالا كشيدند!

اين حادثه دهشتناك باز هم تكرار شد. سرمشك را لرزان و ترسان بستم و با شتاب خود را از آن صحراى مرگبار و آن كابوس هولناك رهانيدم.

پيامبر(ص) فرمود: «اين بيچاره، قابيل فرزند آدم است كه برادرش(هابيل) را (به خاطر دنيا دوستى و جاه طلبى) كشت». (13)

1 . «الكافى»، ج 3، ص 247. «بحار»، ج 6، ص 284:

سئل عن ابي عبداللَّه(ع): من جنةآدم؟

فقال: «جنة من جنان الدنيا؛ تطلع فيها الشمس والقمر؛ ولوكانت من جنان الخلد، ما خرج منها ابداً».

2 . مريم (19) آيه 62.

3 . مؤمن (40) آيه 46.

4 . «الكافى»، ج 3، ص 243. «بحار»، ج 6، ص 268.

«... ان لايبقى مؤمن في شرق الارض و غربها؛ الاحشراللَّه روحه الى وادى السلام!» فقيل له: «اين وادي السلام»؟

قال: «ظهر الكوفة: اما إني كأني بهم حلق حلق قعود يتحدثون».

5 . «الكافى»، ج 3، ص 246. «بحار»، ج 6، ص 289:

«شرّ ماء على وجه الارض؛ ماء برهوت؛ و هو الذي بحضرموت، ترده هام الكفار».

6 . زَقُّوم: درختى است در جهنم كه غذاى اهل جهنم از آن درخت است.

«ترجمه منجد الطلاب»، محمد بندرريگى، ص 221، انتشارات اسلامى.

7 . «بصائر الدرجات»، ص 130 (به نقلِ «بحار»، ج 6، ص 287):

«... ان المؤمن اذا توفى صارت روحه الى هذا النهر و رعت في رياضه و شربت من شرابه. و ان عدونا اذا توفى صارت روحه الى وادي برهوت فاخلدت في عذابه؛ و اُطعمت من زقّومه، واسقيت من حميمه؛ فاستعيذوا باللَّه من ذلك الوادى!».

8 . «لئالى الاخبار»، ج 4، ص 256:

«المؤمن يعلم من يزور قبره؟ قال: نعم. لايزال مستأنساً به مازال عند قبره: فإذا قام و انصرف من قبره دخله من انصرافه عنه وحشة».

9 . «المحجة البيضاء»، ج 8، ص 291:

«ان هدايا الاحياء للاموات: الدعاء و الاستغفار».

10 . «مدرك پيشين»، ص 292. «لئالى الاخبار»، ج 4، ص 258 - 259:

«ان الميت ليفرح بالترحم عليه و الاستغفار له؛ كما يفرح الحي بالهدية تهدى اليه».

11 . «مدرك پيشين»، ص 298:

«زرالقبور؛ تذكربها الآخرة».

12 . «بحار الانوار»، ج 6، ص 287:

سالت عن ابي عبداللَّه(ع) عن الحوض (الكوثر).

فقالت لي: «حوض ما بين بصرى الى صنعاء؛ اُتحب ان تراه؟

قلت: نعم، جعلت فداك.

قال: فأخذ بيدي و اخرجني الى ظهر المدينه ثم ضرب رجله.

فنظرت الى نهر يجري من جانبه هذا ماءأبيض من الثلج، و من جانبه هذا لبن ابيض من الثلج، و في وسطه خمر أحسن من الياقوت؛ فما رأيت شيئاً أحسن من تلك الخمربين اللبن و الماء.

فقلت له: جعلت فداك، من أين يخرج هذا؟ و من اين مجراه؟

فقال: هذه العيون التي ذكرها اللَّه في كتابه أنهار في الجنة، عين من ماء، و عين من لبن و عين من خمر تجرى في هذا النهر؛ ورايت حافيته عليهما شجر فيهن حور معلقات برؤوسهن شعر مارايت شيئاً أحسن منهن و بأيديهن آنية مارايت آنية أحسن منها ليست من آنية الدنيا...

فقال لي: هذا أقل ما اعده اللَّه لشيعتنا...».

13 . «بحار الانوار»، ج 6، ص 291:

جاءرجل الى النبي(ص)، فقال: يا رسول اللَّه رايت امراً عظيما!

فقال: و مارايت؟

قال: كان لي مريض ولغت له من ماء بئرالاحقاف ليستشفى به في برهوت، قال: فتهيأت و معى قربة و قدح الآخذ من مائها وأصبّ في القربة إذا شي ء قدهبا من جوالسماء كهيئة السلسلة و هو يقول: يا هذا اسقنى، الساعة اموت!

فرفعت رأسي و رفعت اليه القدح لاسقيه فاذا رجل في عنقه سلسلة فلمّا ذهبت أُناوله القدح اجتذب حتى علق بالشمس، ثم اقبلت على الماء أغترف إذ أقبل الثانية و هو يقول: العطش، العطش يا هذا! اسقني الساعة اموت! فرفعت القدح لِأَسقيه فاجتذب حتى علق بعين الشمس؛ حتى فعل ذلك الثالثة؛ و شددت قربتى ولم اسقه! فقال رسول اللَّه(ص): «ذاك قابيل بن آدم قتل اخاه».


/ 1