فیلم باز باران نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فیلم باز باران - نسخه متنی

بابک والی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فيلم باز باران

بابك والى

كارگردان:محسن محسنى نسب

فيلمنامه:راضيه فلاح,

محسن محسنى نسب محصول گروه تلويزيونى شاهد

خلاصه داستان

صبا همسر يك خلبان شهيد, همراه فرزندش ((صدرا)) در تنهايى پس از شهادت شوهرش درگير مسائل و مشكلات عاطفى و روانى بسيارىاست كه باورود((امير)) برادر شوهرش ازخارج ازكشور كه براى دامه تحصيل رفته بوده است, حوادثى در زندگى آنها پيش مىآيد. پدر و مادر, امير را وادار به ازدواج مى نمايند و عكسهايى را در اختيارش مى گذارند تا همسرش را انتخاب كند ولى امير عكس همسر برادر شهيد را نشان مى دهد كه نشان از انتخاب اوست و سرانجام منجر به ازدواج آندو مى شود اما... .

بازباران با ترانــه

باگوهرهاى فراوان

مى خوردبربام خانه

يادمآردروزباران

گردش روزديرين

خوب وشيرين توجنگلهاىگيلان

كودكى دهساله بودم

بادوپاى كودكانه

مى روم همچونآهو

دورمى گشتم زخانه

مى شنيدم از پرنده

از لب باد

داستانهاى رهايى

رازهاى زندگانى

فيلم از موضوعى سخن مى گويد كه واقعيتى در خيلى از خانواده هاى شهدا است و اگر اين مشكل حل شود بجرات مى توان گفت نيمى از مشكلات اين خانواده هاى عزيز برطرف شده و اين واقعيت را بايد پذيرفت و نبايد آن را ناديده گرفت.

قصه همچنان دردهاى يك كودك پدر از دست داده را بررسى مى كند, با متانت و وقار هوشمندانه اى نيازهاى مادر را فراموش نكرده و سعى در بازگو نمودن اين حقيقت مى كند.

شيوه اى را كه كارگردان بر مى گزيند آرام و لطيف و بدور از هرگونه اغراق يا بعبارتى هو و جنجال, مى باشد. شيوه اى كه در بسيارى از كارگردانها مى بينيم كه با سر و صدا مى خواهند نظرها را به خود معطوف نمايند اما محسنى نسب آرام و متعادل بى هيچ ترس و واهمه طى طريق مى كند و باز به اين نتيجه مى رسيم كه حرف اول را سوژه يا به عبارتى داستان فيلم است كه مى زند.

فيلمنامه با پرداخت روان و ساده اش نشان از آن مى دهد كه نويسندگانش كاملا در اختيار موضوع بوده و بخوبى از كم و كيف وضعيت زندگانى اين خانواده هاى عزيز آگاه بوده اند لذا بدرستى و گام به گام پيش رفته اند و چون قصد تحميق و فريب تماشاچى را ندارند بدون واهمه و نگرانى به اين مشكل كه خيلى از فيلمسازان ما, با نگاه مضطربانه اى به آن مى نگرند پرداخته و ورقى از اوراق اين لايه هاى درونى را برتماشاگرش مى گشايند و دور از هرگونه تمهيد و حقه و درازگويى واقعيتى تلخ را به شيوايى هرچه تمامتر بيان مى كنند.

روش كارگردان و صداقتش در نوع بازگو نمودن آن و درستى و گيرايى فيلم لذت را بر تماشاگرش مى چشاند, بدون اينكه او را در يك احساس اشك آلودى غرق كند وى را در كنار يك ساحل واقعيت مى نشاند و موجهايى از حقايق را بسوى او مى فرستد تا در پايان با خود بيانديشد كه در اطرافش خانواده هايى زندگى مى كنند كه با اينكه بزرگترين حق را اين ملت و

آب و خاك دارند اما بدون هيچ توقع و چشم داشتى سر در زندگانى خود فرو برده و حاضر نيستند كه ديگران را در اندوه و تنهايى شان شريك نمايند و بزرگ منشانه به حقيقتى تن داده اند كه پاداشش را از خالق خود انتظار دارند و نه از بنده اش.

فيلم به لحاظ همان زبان ساده و روانى را كه انتخاب نموده با تماشاچى خود براحتى ارتباط برقرار مى كند و بدور از هرگونه اداهاى متفكرانه اى كه خيلى از سينماگران ما را گرفتار و پابند نموده و راه گريزى هم ندارند, ساخته شده است.لحظاتى دلچسب و گويا را بدور از هر تظاهرى بيان مى كند.

فيلم نه با سريالهاى آنچنانى كه خود زاده مشكلات بيشمارى است با سرمايه اى اندك توسط گروه تلويزيونى شاهد(بنياد شهيد) بلكه بعد از ساخت فيلمهايى چول (گزل, تويى كه نمى شناختمت و...) تهيه شده است.((باز باران)) با شيوه اى يكدست و روان تماشاگرش را راضى از سينما بيرون مى فرستد.

فيلمى كه بعداز تماشايش مى شود در باره اش انديشيد وبه سرنوشت انسانهايش فكرنمود.

شخصيتهاى داستان هويت دارند, قابل لمس هستند و روح دارند با شاديهايشان لذت مى بريم و با اندوهايشان افسرده مى شويم هرچند كه صحنه هاى فيلم آرايش شده و همگى مفروش از قاليهاى نو و وسائل تميز و دست نخورده و ميزانسنهاى ابتدايى اما به دليل بى ادعا بودن باز بر دل مى نشيند. گفت:




  • هرسخن كزدل برآيد
    لاجرم بر دل نشيند



  • لاجرم بر دل نشيند
    لاجرم بر دل نشيند



بازى خوب ((على سرتيپى)) در هر دو نقش خلبان و برادر خلبان با كمى چشم پوشى جا افتاده و قابل قبول است. ((فرانك آراسته)) با ايفاى نقش ـ صباـ همسر خلبان براحتى از عهده

آن بر آمده زيرا يك عشق خفته و پنهانى همراه با رازدارى و متانت زنانه اش از زوايا و نوع حالت نگاههايش به امير برادر شوهرش نشان مى دهد آنهم بجهت شباهتى كه اين دو برادر دارند لذا در

ارائه نقش موفق بوده است.

با اينكه فيلم در ارتباط با جنگ است اما بدور از جنگ و انفجارهاى پى درپى و آتش بر پرده افكندن تا لحظاتى تماشاچى را ميخكوب مى كند و به مسائل و مشكلات خانواده هايى كه همسرانشان را در ره ايمان و هدف عالى خود از دست داده اند مى پردازد.

ما با هر لحظه اى كه از زمان فيلم مى گذرد به پيچ و خمهاى زندگى و روحى يك همسر شهيد آشنا مى شويم اما مى بينيم چه راحت برخورد مى كنند. اينكه چگونه با از دست دادن شوهرش, وقار و متانت خود را حفظ نموده است و همچنان كه همسرش براى آرمانهاى متعالى مكتب و حفظ عقيده اسلامى, خود را فدا نموده است او با فدا كارى به نگهدارى اين آرمان تلاش و كوشش مى كند تا ثمره آن را كه كودكى است باهوش به سرانجام رساند.

او در تنهايى خود مقاومت پايان ناپذيرى را انجام مى دهد لذا خانواده خلبان به داشتن چنان عروسى افتخار مى كنند.

زن با همه گرفتاريهايى كه در نگهدارى بچه دارد كار مى كند تا تا نااهلان نگويند كه همسر يك شهيد وبال گردن اين و آن شده است. او هرگز چشم كمك به ديگران را ندارد, همت زنانه خود را بكار مى اندازد تا ميوه زندگى اش, خاطره از دست دادن پدرش را آزار ندهد. در اين گيرودار است كه براى خوشبختى فرزندش چاره اى مى انديشد و براى اينكه سايه اى هميشگى بر سر فرزندش باشد با برادر شوهرش ازدواج مى كند. درست است كه انتخاب از سوى برادر شهيد بوده است ولى در قبول و پذيرش آن فيلمساز تاكيد بسيارى بر روى همسر شهيد داشته است. به ياد آوريم صحنه اى كه صبا سر سفره عقد نشسته و همه منتظر شنيدن ((بله)) او مى باشند و او هنگامى كه ـ صدراـ دركنارش لبخند مى زند آينده فرزندش را در مكثى طولانى كه براى گفتن ((بله)) همه انتظارش را مى كشند با نگاه هوشمندانه مادرانه اش همه چيز را به وضوح به تماشاگرش مى رساند.

بنابراين پذيرفتن و انتخاب او منطقى و قابل قبول است اما هنگامى كه خبردار مى شود شوهرش شهيد نشده و اكنون از جبهه بازگشته باز درست ترين راه را انتخاب مى كند. به دليل اينكه زمانى كه همسر او بوده, صادق و رستگار و بدون اينكه به مسائل زناشويى شان لطمه اى وارد شود به كم وكيف روحيات يكديگر آشنا بوده اند پس از روبرو شدن با او سرباز مى زند البته نه اينكه احساس گناه و شرمندگى كند زيرا او عمل خلاف عرف و شرعى انجام نداده است بلكه اين عدم نااطمينانى از خود است كه چگونه مى تواند در مقابل روح بلند خلبان برابرى كند. براى همين بسوى خانواده خود باز مى گردد زيرا نمى خواهد كه با حضور خود آن پاكى و خلوص خانواده شهيد را بر هم زند زيرا تا زمانى كه بدور از مسائل دنيوى بود در خانواده شهيد بسر مى برد اكنون كه گرايش به جهان مادى داشته و علاقه زندگى و فرزند در او قوت يافته پس بايد به خانواده خود باز گردد چه اگر احساس گناه و بدى كند پس بگذار خانواده خود او با اين بدى سر كنند و پدر و مادر شهيد آلوده نكردند.

در اينجاست كه ـ اميرـ برادر شهيد بر سر دوراهى مى ماند و استيصال و عجز او را در روبه رو شدن با برادرش را بخوبى در مى يابيم كه چگونه مى تواند به برادرش بگويد كه با همسرش ازدواج كرده. نقطه تعليقى را كه كارگردان انتخاب نموده و عذابى را كه برادر مى كشد بخوبى به تماشاچى منتقل مى گردد و هر لحظه منتظر نتيجه اش مى باشد و اضطراب فاجعه اى دهشتناك را در درونش مى پروراند.

امير بعد از فشارهاى روحى فراوان راهى را جز بازگو نمودن و افشا كردن حقيقت نمى بيند پس بى خبر به مسجدى كه على نذر نموده اولين شب مراجعت به خانواده را در آنجا بگذراند مى رود و تنهايى او را در مسجد مى بيند. عزم را جزم مى كند و در برابر خدا و مقابل محراب هنگامى كه دو برادر رودرروى يكديگر نشسته اند لب به اعتراف مى گشايد. خلبان يك نگاه ناباورانه و دور از انتظار مى كند و تماشاچى را با هزار فكر و نقشه اى كه به سرانجام كار مى انديشيد رها كرده و بدور از هرگونه پرخاش و تروشرويى در سكوت مى رود. به كجا؟به همان جايى كه بايد حرمت خانواده حفظ شود.

لذا از همسرش دلجويى مى كند و او را به زندگى مجدد خود باز مى خواند.

خانواده دوباره در كنار هم جمع مى شوند فقط برادر است كه احساس خجالت و شرم نموده و لذا تنها مى ماند.

فيلم لحظات بياد ماندنى ديگرى هم دارد; آنجا كه صبا با عكس همسر شهيدش درد دل مى كند و آنجا كه فلاش بك مى خورد و گفتگوى آن دو زوج در هواى سرد و بخارى كه در زير نور مهتاب از دهانهايشان بيرون مى زند حكايت از يك نور پردازى پخته اى مى كند.

و يا لحظه اى را كه كارگردان براى خلبان از جبهه برگشته به وجود مىآورد آنجايى كه بچه اش روى زانويش نشسته و عمويش را بابا خطاب مى كند و لذا خلبان را به فكر وا مى دارد اما نه فكر ناپخته مردى كه با آن انديشه والا و به خاطر رضاى خدا و آرمان متعالى مكتبش به جنگ با بعثيها رفته است. او چگونه مى تواند نسبت به خانواده خود انديشه ناپسندى را به مغز راه دهد؟ روح بلند او عارى از اين خدشه هاست. او بزرگتر از اين حرفهاست لذا راه مسجد را در پيش مى گيرد.

و يا صحنه اى كه تلفنى خبر رسيدن خلبان را به برادرش مى دهند كه جوش و خروش موجود حكايت از دلواپسيها و دلشوره اىهايى كه در درون امير به وجود مىآيد, مى كند.

و همچنين خبر آمدن على را امير به همسرش مى دهد و مى بينيم كه صبا چگونه پشت شعله شمع آب مى شود و روى مبل مى افتد و يا صحنه تصادف امير و همسرش مصادف با ضربه اى كه بگوش مادر مى خورد و اينها حكايت از دلشوره ها و حادثه اى است كه در آينده بوجود خواهد آمد.

و بياد ماندنى ترين صحنه فيلم آنجايى است كه على بر مى گردد به خانه و چه زيبا دوربين روى صدرا پسر خلبان تاكيد مى كند. مكث طولانى كارگردان در اين پلان, باعث هزاران فكر و گره ايست كه در تماشاچى بوجود مىآورد و صداى گريه خوشحالى مادر در سرتاسر صحنه حاكم است. اين همان لحظه ناب سينمايى است كه بدون هيچ تمهيد يا حقه اى در كوتاه ترين زمان ممكن پرمعنى ترين و زيباترين لحظه سينمايى را بوجود آورده است.

اگر كارگردان با چنين شيوه اى كه در بيان مفاهيم اجتماعى خود انتخاب نموده طى طريق نمايد اميد كار بهترى را از آن در آينده داريم و همچنين از گروه تلويزيونى شاهد كه با داشتن امكانات موجود كه در اختيارشان مى باشد توقعات ما بالا مى رود لذا آرزوى توفيق براى يكايك را داريم و يك دست مريزاد و خسته نباشيد به همه دست اندركارانشان مى گوييم.

/ 1