كاوشى در فيلم ((امــيد))
بابك والى كارگردان - حبيب كاوش نويسنده - فريد مصطفوى موسيقى متن - على رحيميان مدير فيلمبردارى - تورج منصورى بازيگران - على مصفا, نسرين مقانلو, سوسن سليمى و...پخش از بنياد مستضعفان و جانبازان خلاصه داستان
دخترى به نام گلى (نسرين مقانلو) در پرورشگاه بزرگ شد و در يك خوابگاه دختران همراه با هم سن و سالان بى سرپرست ديگر زندگى مى كند. يكى از آن دختران به نام شيرين (كتايون سياف) است كه شب ازدواج, داماد به مجرد فهميدن پرورشگاهى بودن او, از پاى سفره عقد گريخته و او در كنار پنجره منتظر داماد ابديست كه او را از اين رنج جانكاه نجات بخشيده و بسر منزل مقصود برساند, اما چه رويائى شيرين و اميدى دروغين! اكنون (گلى) شخصيت و قهرمان اصلى ماجرا بچنين در مشابهى گرفتار آمده است.گلى دخترى تحصيلكرده و به عنوان تكنسين اتاق عمل با دكتر جوانى به نام - اميد - (على مصفا) همكار است. دوستان جشنى را براى پيروزى اميد كه در يك عمل موفقيت آميز جراحى بدست آورده برپا مى كنند در آن جشن گلى تابلوى نقاشى شده اسب سفيدى را كه خود با دستهايش كشيده و نمادى از آرزوها و رويا هاى اوست به اميد, هديه مى كند. در آن شب اميد از گلى خواستگارى مى كند و همين امر اميد, مبدل به تنها اميد گلى در دنياى نا اميدهاى او مى شود, از قضاى روزگار, مادر اميد (سوسن سليمى) مديره پرورشگاهى است كه گلى يكى از پرورش يافته هاى آنجاست. مادر اميد كسى است كه به دفاع از دختران بى سرپرست در همه جا سخنرانى مى كند و حمايت از اينگونه افراد را وظيفه اخلاقى و اجتماعى هر انسانى مى داند. او پس از يك سخنرانى و يك مصاحبه تلويزيونى سعى مى كند مردم را به پذيرفتن اين دختران بى سرپرست و قبول آنها وادار نمايد اما به ناگهان متوجه عشق عميق پسرش اميد به گلى كه پرورده پرورشگاه و زيستگاهش خوابگاه دختران بى پناه است, مى شود.خانم اصلانى يعنى همان مادر اميد, در برابر سخت ترين آزمون زندگانى خود قرار مى گيرد و به گفته خود, سى سال, شعارش كمك به بى سرپرستان و نجات پرورشگاهى ها است و اكنون دريافته است كه بدان اعتقادى ندارد و نمى داند كه چگونه اين عشق را به نافرجام بكشاند؟ او با تمام وجود, خود بر خلاف گفته هايش قيام مى كند و با اين ازدواج مخالفت مى كند اما كدام پيروز مى شوند؟مادر اميد بى اعتقاد؟ گلى معصوم و بى پناه؟ يا اميد نا اميد بر سر دو راه؟(( برگرد مادرم تو در آستانه عيدى رفتى و گفتى ...بر مى گردى هيجده سال آمدنت را از پشت پنجره پرورشگاه ها به انتظار نشستم.اين كالسكه بخت به سراغم آمده ... اما چگونه؟... چگونه مى توانم بى تو كنار سفره عقد بنشينم؟ بى تو مرا باور ندارند. مادر. اگر نيايى گلى را مى مانم كه ريشه ام.در حسرت بى تو بودن مى پوسد. بر گرد مادرم ...دختر چشم براهت, گلى. خوابگاه شماره 9 بهزيستى))اين خبرى بود كه در يكى از جرايد, بچاپ رسيد و همين موجب شد كه انگيزه اى شود براى گروهى كه فيلمى بسازند از سرگذشت واقعى يكى از اين بى سرپرستان پرورشگاهى به نام (گلى) اكنون كنكاشى مى كنيم در كل فيلم كه آيا به اين مهم دست يافته اند يا خير؟اينكه آدمها آنچه كه مى گويند با آنچه كه عمل مى كنند تفاوت فاحشى دارند شكى نيست. اين اعتقاد آدمى را به ياد شعر معروف مى اندازد.
خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان
تا سيه روى شود آنكه در او غش باشد
تا سيه روى شود آنكه در او غش باشد
تا سيه روى شود آنكه در او غش باشد
گرفتار عمل جراحى نمود و چنين مى شود كه صحنه اى بى حس و روح عايد مى گردد كه جز اتلاف وقت و صرف نگاتيو نتيجه ديگرى بدست نمى دهد.يكى از مراحل اوليه كارگردانى چه در فيلم و چه در تاتر انتخاب كارآكترها (بازيگران) است. زوج جوانى كه شخصيتهاى اصلى فيلم مى باشند, پذيرفتنش از سوى تماشاچى ثقيل مى باشد. به اين عبارت كه بيشتر به خواهر و برادر نزديك است تا عاشق و معشوق. زن بزرگتر از مرد است چه از نظر چهره و چه سن و مرد خيلى ريزتر و كوچكتر ازگلى چه از نظر جثه و قيافه . علاوه اينكه مرد, جوانتر از اين حرفهاست كه جراح باشد.بازيهاى بيشتر شخصيتها, بى روح و مصنوعى است هرچند كه كارگردان سعى بر كنترل آنها داشته باز به نتيجه نمى رسد. خميرمايه ضعيف است بويژه دكتر بهمن و همسرش كه بسيار اغراق آميز و يا بازيهاى هم اتاقيهاى گلى كه از نوع بازيهاى فيلمهاى هندى دسته پنجم را ارائه مى دهند.چطور مى شود خانم اصلانى سى سال مربى پرورشگاه باشد و يكبار پسرش اميد را به آنجا نياورده باشد و زمانيكه پسر همه چيز را بر ملا مى كند آنگاه مادر از پشت پنجره بيمارستان گلى را آنهم هنگام توپ بازى با دو بچه كه هيچ وجه تناسبى هم ندارند مى بيند وتازه متوجه مى شود كه پسرش عاشق يك پرورشگاهى شده و يا اينكه مادرى اينقدر به فرزندش علاقه دارد چرا در جشنى كه بخاطر موفقيت اميد بر پا كرده اند حضور ندارد و مردم را سر كار نگذارد و فيلم را بيهوده اينقدر كش و قوس ندهد.فضاى كلى فيلم بيشتر از يك سرى لوكيشينهاى (مكانها) اروپايى پسند و بعبارتى
چشم نواز انتخاب شده است. در همين راستا است يك سرى علائق شيك اروپائى همانند مسابقات اسب دوانى كه از شصت ميليون ايرانى, عده اى معدود با آن لباسها و رسوم و عادات اسب سوارى مى كنند. آيا فيلم براى آن عده معدود ساخته شده؟ و يا هديه نمودن كالسكه كه اينهم عادتى بشيوه غربيها است و يا نوع رفتار بازيگرها و انتخاب زواياى دوربين كه بازهم تقليدى از همان ينگه دنيا مى باشد بويژه انتخاب لنزها كه منجر به گرفتن مديومها (تصاوير از سر تا سينه) و كلوزهاى (تصاوير درشت) بيشمارى شده است كه آدمى را ياد سالهاى فراموش شده, چهل و پنجاه هاليوود مى اندازد. اصولامبناى اين روش بر اين است كه فيلمساز به زور مى خواهد احساسات تماشاگر را به قليان بياورد ولى برعكس جز يك سرى شعار دادن, يك سرى حرفهاى تكرارى و همچنين پلانهاى (تصاوير) تكرارى چيزى به دست نمى دهد. نه گره اى و نه انگيزه اى و همه و همه باعث مى شود ديــــــدگاهى كه كارگردان از قصه دارد بگونه اى ديگــــــر بـــه تماشاگر القا مى شود.از طرفى استقامت, صبر, تحمل و بردبارى انسانهايى كه در پرورشگاه رشد كرده اند نشان داده مى شود و در كنارش بيقرارى, رنج و ناراحتيهايى كه از احساسهاى مشابه آنها سر چشمه مى گيرد اما چون فصل, فصل فيلم به سر انجامى نمى رسد لذا اين فكر براى بيننده پيش مىآيد كه چه گناهى كرده اند كه بايد چنين زندگى اى داشته باشند؟ چرا بگوشه اى پرتاب شده اند كه مستحق آن نيستند؟ چه چيزى باعث شده كه فقر اجتماعى, خانوادگى, نابسامانيها منجر بعدم شناخت عاشق ومعشوق مى شوند؟ و خيلى مسائل ديـــــــگر كه ديدگاه ســــازنـــده اثـــر وارونــــه جلــــوه داده شــــده اســــت.وصله نا جورى كه در فيلم وجود دارد حضور سرايدار پرورشگاه است كه وقت و بى وقت زير باران, نان به دست, كنار آتش, در بيمارستان بدون هيچ پيش زمينه اى بى جهت اشكش سرازير مى شود بدون آنكه تماشاگر با او احساس همدردى كند. نا گفته نماند كه در فيلم يك سرى المانهاى (نشانها) تكرارى مثل غروب مداوم خورشيد, پشت تور قرار گرفتن گلى (صحنه اى كه گلى به انبار بيمارستان پناه مى برد) بايد ديد تور ماهيگيرى در بيمارستان چه مى كند؟ تابلوىپرواز اسب سفيد هديه اى كه گلى به دكتر مى دهد, تطابق پرش مداوم اسب سفيد از مانع بصورت حركت آهسته با روياها و آرزوهاى آدمى, تطابق گرفتارى شيرين با گلى. ما رنج شيرين و سوختن و مردنش را بهتر ديديم تا گلى.گلى چقدر راحت در حالت كما و بيهوشى همه چيز را مى فهمد و شرح مى دهد آنهم خيلى اديبانه و با احساس بدون حتى تپق و يا هذيانى در صورتى كه ذات اغما و بيهوشى هذيان گويى است نه قصه تعريف كردن! شايد تنها چيزى كه در فيلم قابل تامل است روياى آخرين, يعنى صحنه اى كه گلى عروسى خود را مى بيند كه شور و حرارت آن جشن چون جريانى خون در مغزش مى باشد و هم اينكه رويا تمام مى شود آبهاى روان پارك يخزده و خاكسترى مى شوند و مغز گلى از فرمان باز مى ماند. بعبارتى همان انجماد مـــــغزى كه به انجماد زندگى اش منجر مى شود.سوالى كه براى ما پيش آمده اين است كه چگونه مى شود در اين نظام اسلامى كه اسطوره و الگوئى براى همه كشورهاى مسلمان شده است ناگهان مردى عصبى و تندخو با جيب خودش حتى با تهديد, دخترى را از جلوى چشمان مردم از ايستگاه اتوبوس بزور سوار مى كند و هيچ كس هم چيزى نمى گويد؟ يا به چه جراتى مردى سيلى بگوش زنى مى زند؟ مطلب را باد و لغتى كه يكى از شخصيتهاى زن فيلم كه در باره تابلوى نقاشى شده گلى بر زبان آورده به پايان مى بريم كه از قضا, در باره خود فيلم صدق مى كند:ـ بى كلاس, بى هويت .