رسول جعفريان درآمد از همان قرن نخست هجرى، در زمينههاى اعتقادى، فقهى و تاريخى، بين مسلمانان اختلاف آرا پديد آمد. به تدريج، فرقههاى مذهبى بر اساس اختلافات سياسى، و در كنار آن اختلاف در زمينههاى اعتقادى و فقهى و تاريخى، پديد آمدند و به مرور تودههاى مسلمان را ابتدا بر اساس تقسيم بندى شهرى - مذهبى، و پس از آن، در داخل هر شهر، به تناسب اختلافات محلى مذهبى به خود جذب كردند. اين اختلافات در قرن دوم كاملا شكل يافته بود، اما بيش از آن كه عنوان فرقهاى داشته باشد، بر محور عقايد اشخاص دور مىزد. افرادى مانند ابوحنيفه، غيلان دمشقى، جهم بن صفوان و جز اينها، محورهاى اصلى اختلافات اعتقادى به شمار مىآمدند. از زمان سختگيرى مامون در تحميل عقايدى خاص، كه بيشتر جانب معتزله را داشت و نسبتبه اهلحديث، كه اكثر مردم طرفدار آن بودند، بى اعتنايى مىكرد، مرزبندىهاى فرقهاى حالت جدىترى به خود گرفت. مذاهب مختلف، در طى زمان، و متاثر از شرايط تاريخى، فرهنگى و اجتماعى گوناگون، شكل گرفتند; به طورى كه يك مذهب، در گذر زمان، ممكن بود تغيير و تبديلاتى را بپذيرد، و بنا به موقعيت تاريخى خود و مخالفانش و نيز رهبرانى كه آن مذهب را هدايت مىكردند، به شكلهاى گوناگون درآيد. گاه اين شكلها چندان با يكديگر تفاوت داشت كه به انشعاب فرقهاى و مذهبى مىانجاميد و در داخل يك مذهب، چندين فرقه مختلف پديد مىآمد. آنچه مهمتر است و شناخت آن لازمتر، به دست آوردن سير تطور يك جريان مذهبى است كه در گذرگاههاى تاريخى خود گرفتار افراط و تفريطهايى نيز شده و گاه ممكن استشباهتى به صورت نخستخود نداشته باشد. براى مثال، مذهب تسنن، بر اساس آنچه در عهد شيخين بوده، يا تغييراتى كه در دوران عثمان يافته و سپس برخوردى كه اميرمؤمنين(ع) با آن داشته و مهمتر، شكلى كه در دوران امويان به خود گرفته است، با آنچه بعدها در قرن دوم به عنوان اهلحديثيا مذهب عثمانيه مطرح شد تفاوت دارد. بخش مهمى از همين جريان مذهبى، كه به هيچ روى حاضر نشد اميرالمؤمنين(ع) را، حتى به عنوان يك خليفه مشروع، بپذيرد، بر اثر مساعى احمد بن حنبل تعديل شد و موضع مساعدى نسبتبه امام على(ع) اتخاذ كرد. در اواسط قرن چهارم، ابوالحسن اشعرى، از نظر اعتقادى تغييرات بيشترى در اين مذهب پديد آورد و بعدها تحت تاثير تصوف، صورتى متفاوت با گذشته يافت. البته هسته اصلى آن، دست كم در نظريه، پيروى از حديث پيامبر(ص) و مشى سلف صالح بود، كه هر بار به دليل عمل به برخى از احاديث و رها كردن برخى ديگر و يا تغيير مرجعيتسلف صالح از يكى به ديگرى، صورت مسئله تا اندازهاى عوض مىشد. تازه اين بر فرض آن بود كه كسانى چون ابنتيميه يا محمد بن عبدالوهاب يافت نشوند كه بعد از هفتيا دوازده قرن، مسائل جديدى را مطرح كنند و آنها را به سلف صالح نسبت دهند و مدعى شوند كه عقيده سلف نيز عينا همين است. به هر روى، در طول قرن اول و دوم هجرى، عامه مردم پيرو مذهب حاكم بودند. اين مذهب چيزى جز عقايدى كه امويان از يك سو، و شمارى از صحابه و تابعين از سوى ديگر، مطرح مىكردند نبود. مطالب آنان گاه با يكديگر متعارض بود، اما به هر روى، نيرومندى امويان و تسلط آنان بر اركان جامعه سبب مىشد تا بسيارى از عالمان و محدثان در خدمت آنان قرار گيرند و افكار و انديشههاى آنان را رواج دهند. در دوره امويان، عامه مردم مذهب عثمانى داشتند، كه آبشخور آن از يك سو عايشه و طلحه و زبير و اصولا مكتب بصره و از سوى ديگر امويان بودند كه همه آنان در دشمنى با اميرالمؤمنين(ع) مشترك بودند. البته اين مربوط به باحثسياسى - اعتقادى بود. در مباحث اعتقادى صرف نيز جريانهاى خاصى در مدينه، شام، بصره و كوفه دنبال مىشدند كه تفاوتهايى با يكديگر داشتند و همانطور كه اشاره شد، بر محور عقايد اشخاص خاصى شكل مىگرفتند. گاه حكومت نيز در آن مداخله مىكرد، اما در بسيارى از موارد، اين مداخله، جز در مواردى كه پاى منافع سياسى در ميان بود، چندان جدى نبود. مثلا برخى از خلفاى اموى متهم به پيروى از قدريان و معتزليان شدند، يا پيش از آن، هشام برخى از رهبران مذهبى، مانند غيلان دمشقى يا بيان بن سمعان، را اعدام كرد. در دوره بنىعباس، مداخله در مباحث اعتقادى و فقهى اندكى بيشتر شد، اما جدىترين آنها مداخله مامون به عنوان مدافع مذهب معتزلى بود كه به جبر و زور كوشيد تا عقايد خود را بر عالمان و محدثان تحميل كند. عامه مردم در اين دوره هنوز پيرو همان جريانهايى بودند كه از نظر عقايد سياسى دنباله مذهب عثمانى بود. در مباحث فقهى نيز از اشخاص معروفى كه به مرور در شهرها يافت مىشدند، پيروى مىكردند. در واقع، به جز شيعيان و خوارج كه تا حدودى ميان خود و ديگران مرزبندى ويژهاى داشتند، عامه مردم گرايش مذهبى مشخصى نداشتند. اندك اندك بحث از مرجئه پيش آمد كه آن نيز تنها در تعريف ايمان بود. معتزله نيز از اواخر عهد اموى و بيشتر عصر عباسى، مرزهاى فكر مذهبى خود را تا حدودى تعريف كردند. ساير مردم، كه آن زمان نام كلى مسلمان را داشتند و با عنايتبه معتقدات مذهبى - سياسى خود عثمانى ناميده مىشدند، چندان مرزهاى عقايدى و فقهى مشخصى نداشتند. تعبير «عثمانى»، از نظر تاريخى، درست در برابر «شيعى» ساخته شده بود و سابقه آن به جنگ صفين مىرسيد. در اوايل قرن سوم، مذهب عامه مردم عثمانيه ناميده مىشد. مهمترين شاهد آن، كتاب العثمانيه جاحظ است كه در آن به دفاع از عقايد عامه در برابر مخالفان، بهويژه شيعيان پرداخته است. در اين كتاب چندان يادى از عثمان نيست، اما آنچه از آن دفاع شده، بيشتر ديدگاههاى تاريخى-سياسى عثمانيه است كه بخش مهمى از معتقدات سنيان را در دوره بعد تشكيل مىداد. البته جاحظ از نظر اعتقاد، فرد مذبذبى بود و به جريانهاى مختلف مذهبى، كه درباره آنها كتاب و رساله مىنوشت، چندان اعتقاد نداشت، بلكه بيشتر در پى مستدل كردن اين جريانها بود. وى به طور رسمى يك معتزلى عثمانى مذهب بود. مباحثى كه در العثمانيه مطرح شده، به طور عمده درباره مناقب ابوبكر و اثبات برترى وى بر ساير صحابه و پاسخ به برخى از انتقادها نسبتبه اوست. جاحظ در اين كتاب، درباره برترى ابوبكر بر امام على(ع) بسط سخن داده و وى را شجاعتر و زاهدتر از امام على(ع) دانسته است. بخشهاى مفصلى از كتاب، پاسخ به انتقادهاى شيعه نسبتبه ابوبكر و نيز پاسخ به استدلالهاى شيعه درباره برترى امام على(ع) و يا اثبات امامت اوست. در اين رساله بهندرت نام عثمان آمده و حتى از خلافت عمر نيز سخن چندانى نرفته و به طور عمده، ديد عثمانى درباره ابوبكر و خلافت او طرح و در برابر ديدگاه شيعه قرار داده شده است.