اهل‏حديث و ترتيب تفضيل خلفا - نقش احمد بن حنبل در تعدیل مذهب اهل سنت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقش احمد بن حنبل در تعدیل مذهب اهل سنت - نسخه متنی

رسول جعفریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مامون بر انكار عثمان، البته نه به صورت آشكار، و اثبات موقعيت امام على(ع) اصرار داشت. اين اقدام او هم‏زمان با سخت‏گيرى بر اهل‏حديث، موجى از مخالفت را بر ضد او برانگيخت و بلافاصله پس از معتصم (م 227) و غلبه اهل‏حديث، بار ديگر نگرش عثمانى به طور جدى مطرح شد.

البته روشن بود كه عثمانى‏ها يا سنيان جديد، تنها گروهى نبودند كه در بغداد ياعراق يا ساير شهرهاى ايران و شام و مصر زندگى مى‏كردند. در كنار آن‏ها معتزله، مرجئه يا اصحاب ابوحنيفه و نيز شيعيان بودند كه جمعيت زيادى داشتند. آنچه بناى اصلى اعتقاديه‏هاى اهل‏سنت را ساخت، جريان اهل‏حديث‏بود كه از آغاز دهه سوم قرن سوم به بعد، به آرامى رو به تعديل پيش رفت تا راحت‏تر بتواند در برابر مخالفان ايستادگى كند.

يكى از مهم‏ترين فصول اين تعديل، پذيرش امام على(ع) به عنوان چهارمين خليفه بود; يعنى در اين زمان عقيده اهل‏حديث درباره خلافت، تغيير كرد و كسى كه از ابتدا با او دشمنى شده، و حتى مى‏توان گفت عقيده عثمانى دقيقا در ضديت‏با او شكل گرفته بود، در ميان عقيده اهل‏حديث‏به عنوان خليفه پذيرفته شد; درست همان‏طور كه در دوره معاصر ما نيز خوارج، در عمان و شمال الجزاير، امام على(ع) را تقديس مى‏كنند و آنچه را در گذشته بدان معتقد بودند كه اساسا در ضديت‏با امام على(ع) شكل گرفته بود، انكار مى‏كنند.

«السنة‏» ابوبكر خلال و عقيده صحيح درباره خلافت

مطالبى كه خلال در فصول مربوط به خلافت آورده، نقل‏هاى كوتاه و بلند از افراد مختلف، به صورت روايت از حضرت رسول يا نقل قول از صحابه و تابعين است كه هر كدام نكته خاصى را نشان مى‏دهد. بسيارى از روايات اين باب، بدون ترديد، از ساخته‏هاى دوران بعدى است. در اين‏جا به ترتيب گزيده اين نقل‏ها را كه هر كدام گوشه‏اى از اعتقاد صحيح اهل‏حديث درباره خلافت‏خلفاى نخست را نشان مى‏دهد، مى‏آوريم.

نخستين نقل، روايت‏يوم الخميس، يعنى خبر درخواست كاغذ و قلم براى رسول خدا(ص) است كه نياوردند و پيامبر را متهم به هذيان‏گويى كردند. اين روايت، بنا به تصريح مصحح در پاورقى، بى‏ترديد روايتى صحيح است (ص 271). (10)

در نقل ديگرى، عايشه استخلاف از طرف رسول خدا(ص) را انكار مى‏كند و مى‏گويد اگر قرار بود جانشينى تعيين كند، ابوبكر و عمر را بر مى‏گزيد (ص 272).

نقل ديگرى از امام على(ع) آمده است كه چون ديديم پيغمبر(ص) در بيمارى ابوبكر را براى نماز تعيين كرد، او را به خلافت‏برگزيديم (ص 274). اين نقل با توجه به مواضع امام على در آغاز خلافت ابوبكر واضح البطلان و ساختگى است.

نقلى ديگر از ابوحازم است كه مى‏گويد در روزهاى آخر خلافت ابوبكر، عمر را باچوب‏دستى ديده كه مردم را آرام مى‏كرده و به آن‏ها مى‏گفته است: «اسمعوا لقول خليفة رسول الله(ص); آنچه از طرف ابوبكر، جانشين و خليفه رسول خدا(ص)، خوانده مى‏شود بشنويد». اين همان فرمان ولايت‏عهدى عمر از سوى ابوبكر بوده است (ص 277). پس از آن از شوراى عمر صحبت‏شده و نقل‏هايى در فضيلت ابوعبيده جراح آمده كه عمر گفت: «اگر زنده بود او را جانشين خود مى‏كردم‏» (ص 279). سخنى هم از كعب الاحبار است كه شايع كرده بود كه معاويه خليفه مى‏شود (ص 281); و اين مطلب را به عنوان آن كه در كتاب‏هاى كهن يافته مطرح مى‏كرد.

جملات زيادى در ستايش دو خليفه اول از قول امام على(ع) نقل شده تا شائبه‏اى از اختلاف ميان آن‏ها نباشد. از ايشان نقل شده است كه بهترين امت پس از پيامبر(ص) ابوبكر و بعد عمر است (ص 289، 293); يعنى همان اعتقاد اهل‏حديث. محارب بن دثار هم گفته است كه بغض ابوبكر و عمر نفاق است (ص 290). اين مضمون روايت پيامبر(ص) درباره امام على(ع) است كه به تواتر نقل شده و در اين‏جا معكوس شده است. محمد حنفيه هم گفته بهترين امت ابوبكر و عمرند. وقتى درباره پدرش سؤال شده، گفته است: «رجل من المسلمين‏» (ص 291). روايت مفصلى هم عبدالله پسر عمر درباره مرگ پدرش و جانشينى او آورده است (ص 294 - 297).

در آغاز جزء دوم كتاب، باز نقل‏ها از خلافت ابوبكر آغاز شده است. در نخستين عبارت، تعيين ابوبكر براى نماز در حيات پيامبر(ص) به معناى تعيين وى براى خلافت دانسته شده است (ص 301 و 302). در اين باره نقل‏هاى متعددى از قول اطرافيان وى، كه از اين جهت همه در معرض تهمتند، آمده است. گاهى براى اين كه اين تاييد جدى‏تر شود، از قول امام على(ع)، كه عدم بيعت وى با ابوبكر تا زمان رحلت‏حضرت فاطمه(س) مسلم است، نقل‏هايى آمده است. ستايش‏هاى معصوم‏گرايانه نسبت‏به ابوبكر و عمر نيز در اين نقل‏ها فراوان ديده مى‏شود: «ابوبكر و عمر خير اهل‏السماء و خير اهل‏الارض و خير الاولين و خيرالاخرين الا النبيين و المرسلين‏» (ص 307).

در ادامه فصلى در خلافت عمر آمده و در آن‏جا نيز ستايش‏ها غوغا مى‏كند (ص 311 به بعد). قسمت‏بعد درباره خلافت عثمان است (ص 319). در اين‏جا نيز فضايل عثمان نقل شده و نقلى بر اين كه اجماع امت‏بر خلافت عثمان حاصل شده آمده است (ص 320). درباره كسى هم كه على را بر عثمان مقدم مى‏داشته اعتراض شده است كه بيعتى صحيح‏تر و محكم‏تر از بيعت‏با عثمان نبوده است (ص 321); چرا كه خلافت او با نظر و مشورت شش نفر از اهل‏بدر تاييد شده است (ص 322).

درباره درخواست‏خلع از خلافت از سوى مخالفان، نقل شده است كه لباس خلافت را خدا پوشانده و نمى‏شود آن را كند (ص 321، 329). طبعا به دليل ترديدهايى كه شيعيان كوفى درباره خلافت عثمان داشتند، اهل‏حديث كوشش كرده‏اند تا براى عثمان، فضايل بيشترى روايت كنند و از آن مهم‏تر، براى توجيه شورش مردم، توجيهاتى دست و پا كنند. در اين توجيهات، قتل عثمان نخستين «فتنه‏» دانسته شده كه آخرين فتنه هم فتنه مسيح است (ص 335).

تا اين‏جا، عقيده اهل‏سنت درباره خلافت صحيح، جدى است، چيزى كه در برخى از نقل‏ها در همين كتاب، از آن با تعبير «خلافة النبوة‏» ياد مى‏كنند (ص 284، 334). (11)

اهل‏حديث و ترتيب تفضيل خلفا

گذشت كه در مرام عثمانيه، كه سلف اهل‏حديثند، خلافت امام على(ع) به رسمت‏شناخته نمى‏شد. زمينه تاريخى آن، نقش امويان در شكل‏دهى مذهب عثمانيه بود كه در بصره و شام استقرار داشت، در كوفه با آن دشمنى مى‏شد و مردم مدينه در مورد آن توقف مى‏كردند. در ساير بلاد، مانند شهرهاى ايران نيز، بر اساس الحق لمن غلب، در تمام دوره اموى، همين مرام شايع بود.

شواهد زيادى وجود دارد كه اهل‏حديث، در زمينه اصل اعتقادى خود درباره خلافت، تاكيد داشتند كه تنها اعتقاد به صحت‏خلافت‏سه نفر نخست كافى است. اين در حالى است كه شيعيان كوفى - كه البته بيشتر آن‏ها نه امامى بودند و نه زيدى، و تنها از ديد اهل‏حديث عثمانى مذهب، به دليل مقدم دانستن امام على(ع) بر عثمان، شيعه شناخته مى‏شدند - در عين پذيرش چهار خليفه در قرن دوم، امام على را از نظر رتبه مقدم بر عثمان مى‏داشتند. اصحاب حديث‏بصرى كه در اواخر قرن دوم اندكى تعديل يافته بودند، چهار خليفه را قبول داشتند، اما اهل‏حديث‏بغداد، در اوج دوره افراط خود، تنها سه خليفه را مى‏پذيرفتند. اين تقسيم بندى در كتاب مسائل الامامه كه در قرن سوم تاليف شده، چنين آمده است: اهل‏حديث كوفه نظير وكيع بن جراح و فضل بن دكين چنين مى‏پندارند كه: «ان افضل الناس بعد النبى(ص) -صلى‏الله‏عليه‏وآله- ابوبكر، ثم عمر، ثم على، ثم عثمان، يقدمون عليا على عثمان و هذا تشيع اصحاب الحديث من الكوفيين و يثبتون امامة على‏». در برابر اين نگرش، اصحاب حديث‏بصرى بر اين باورند كه: «افضل الامة بعد النبى(ص) ابوبكر ثم عمر ثم عثمان ثم على، ثم يسوون بين بقية الشورى‏». اين در حالى است كه مشايخ اهل‏حديث در بغداد اساسا خلافت امام على(ع) را قبول ندارند: «و اما مشايخ اصحاب الحديث من البغداديين، فانهم لايثبتون امامة على، منهم ابن معين و ابوخيثمه و احمد بن حنبل كانوا يحذفون عليا من الامامة و يزعمون ان ولايته كانت فتنة!» (12)

عنوانى كه در كتاب السنة خلال در اين باره آمده، «السنة فى التفضيل‏» است; به اين معنا كه اعتقاد صحيح در باب تفضيل خلفا بر يكديگر چيست. اين‏جاست كه شواهد فراوانى مى‏يابيم كه اهل‏حديث نخست، كه سلف جريان تسنن در دنياى اسلام است، تا اوايل قرن دوم و حتى در بسيارى از موارد تا اواسط آن، اعتقادى به خلافت امام على(ع) نداشته است.

/ 11