بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
در اين بخش، نقلهاى فراوانى آمده كه چندان نظم منطقى ندارد; اما به هر حال، گوياى نوعى نگرش اعتقادى اهلحديثبه مسئله تفضيل ميان خلفاست. در نخستين نقل، صالح بن احمد بن حنبل از پدرش درباره گروهى سؤال مىكند كه شيخين را بر ديگران تفضيل نمىدهند. احمد مىگويد: «ما در باب تفضيل به سخن عبدالله بن عمر معتقديم كه مىگفت: زمانى كه رسول خدا زنده بود، ما در [تفضيل] معتقد بوديم كه اول ابوبكر دوم عمر و سوم عثمان به ترتيب بر يكديگر تفضيل دارند; اما در مورد شخص يا اشخاص بعد سكوت مىكرديم» (ص 371). از نقل بعدى روشن مىشود كه عقيده كوفىها برخلاف اين بوده، چون به امام على(ع) اعتقاد داشتند. ديگر آن كه اهلمدينه هم اعتقادى به تفضيل نداشتهاند و هيچكس را بر ديگرى تفضيل نمىدادهاند (ص 371). در باب تفضيل، كسانى يافت مىشدند كه تنها درباره ابوبكر و عمر اظهار نظر مىكردند و ساكت مىشدند. احمد بن حنبل بر اين باور بود كه اين نگرش، يك سنت تمام نيست، يعنى بايد نام بعدىها نيز افزوده شود (ص 372). احمد معتقد بود كه اگر كسى پس از نام اين دو نفر توقف كند از اهلالسنة نيست (ص 373). يحيى بن سعيد قطان، از تابعين برجسته، به پيروى از سفيان الثورى، تا نام عمر توقف مىكرد. در اين باره به او اعتراض شد كه مذهب مردم بصره چنين نيست (ص 372 و 373). (13) سفيان بن عيينه نيز در اعتقادات خود، تنها نام ابوبكر و عمر را مطرح مىكرد و بس. (14) شافعى، كه متهم به تشيع بود، ترتيب تفضيل را در قرن دوم، كه هنوز اهلحديث اعتقادى به امام على(ع) نداشتند، به ترتيب خلافت، از ابوبكر تا على(ع) مىدانست. (15) بسيارى از كسانى كه از عامه مسلمانان بودند و نه از وابستگان به نحله اهلحديث، از همان قرن اول و دوم، امام على(ع) را در شمار سه نفر ديگر مىآوردند. يك مانع عمده بر سر راه تفكر اهلحديث، عقيده كوفيان بود كه نه تنها امام على(ع) را مىپذيرفتند، بلكه او را بر عثمان، و حتى شيعهترها بر ابوبكر، مقدم مىداشتند. (16) به همين دليل، ابوبكر خلال، در ادامه عنوانى آورده است كه «الانكار على من قدم عليا على ابىبكر و من بعده». (17) نخستين نقل از ابن حنبل است كه مىگويد: هر كس على را بر ابوبكر مقدم بدارد، بر ابوبكر طعنه زده است; چنين است اگر كسى او را بر عمر مقدم بردارد. اگر كسى وى را بر عثمان مقدم بدارد، بر ابوبكر و عمر و اصحاب شورا و مهاجر و انصار طعنه زده است (ص 374). سفيان الثورى هم گفته است كه اگر كسى على را بر ابوبكر و عمر مقدم بدارد، به دوازده هزار نفر از صحابه جسارت كرده است (ص 375). شايد در برابر همين نگرش بوده است كه در منابع حديثى اهلحديث، به طور گسترده اين نقل را از امام على(ع) آوردهاند كه خود فرموده است كه ابوبكر و عمر بهترين امت هستند. (18) احمد بن حنبل هم گفته است كه اگر كسى على را بر شيخين مقدم بدارد مرد بدى است كه ما با او آميزش نخواهيم كرد (ص 377). ميمون بن مهران نيز درباره اين كه كسى على را بر شيخين مقدم بدارد، سختخشمگين شد و گفت: شيخين «راس الاسلام و راس الجماعه» هستند (ص 379). عنوان باب بعدى در كتاب خلال، «الانكار على من قدم عليا على عثمان» است. ابن حنبل، صاحب اين اعتقاد را نيز فردى بد وصف كرده است (ص 378). كسى از احمد بن حنبل مىپرسد: «اگر كسى على را بر عثمان مقدم بدارد، مبتدع است؟» احمد مىگويد: «گويى سزاوار آن هست كه بدعت گذار باشد; چرا كه اصحاب پيامبر(ص) عثمان را مقدم داشتند» (ص 380). خلال، به نقل دلايل تقديم عثمان بر امام على(ع) پرداخته است و در اين زمينه، جملاتى از ابنمسعود و عبدالله بن عمر آورده است. اين نقل از عبدالله بن عمر، كه بدون شك كذب محض است، فراوان مورد استناد قرار گرفته است: «ما در حيات پيامبر(ص) ترتيب تفضيل را چنين مىدانستيم: ابوبكر، عمر، عثمان; و بعد ساكت مىشديم و كسى را بر كسى تفضيل نمىداديم» (ص 384، 396، 398 و 399). (19) يزيد بن هارون مىگفت: براى ما فرقى نمىكند كه على را بر عثمان مقدم بداريم يا به عكس. ابن حنبل در اين باره مىگويد: نمىدانم يزيد بن هارون براين عقيده هستيا نه; اما «عامة اهلواسط يتشيعون» (ص 394); يعنى على را بر عثمان ترجيح مىدهند. در نقلى ديگر از احمد آمده است: «اهلالكوفة كلهم يفضلون [عليا على عثمان رضى الله عنه و على جميع الصحابة]» (ص 395). همو مىگفت: اگر در ميان اهلكوفه سنى پيدا كنى، كاملا مشخص است: «كان يفوق الناس» (ص 395); چون همه كوفىها على را بر عثمان، و حتى ساير صحابه، مقدم مىدارند و يك مورد خلاف كاملا سرشناس است. در نقلى ديگر به جاى تعبير كوفى سنى، از كوفى عاقل ديندار ياد شده كه «قد فاق الناس» و به نظر احمد از اصحاب قرآن است (ص 396). به اين ترتيب، در نگاه احمد حنبل، سنى واقعى كسى است كه به هيچ روى على را بر خلفا، و حتى عثمان، ترجيح ندهد. اصل در تسنن، انكار خلافت امام على(ع) بود. ابوبكر خلال بابى در اين عنوان آورده و نقلهاى فراوانى را ارائه كرده است. از ابن عمر نقل شده كه مىگفت: «در زمان حيات پيامبر(ص) ما ابوبكر و عمر و عثمان را به ترتيب ياد مىكرديم و پس از آن ساكت مىشديم» (ص 396). اين حديث، كه اهلحديث آن را مسلم مىدانستند، مبناى اعتقاد صحيح آنان به عنوان يك سنى بوده كه مكرر به آن استناد مىكنند. خود احمد حنبل مىگفت: «نحن نقول ابوبكر و عمر و عثمان و نسكت على حديث ابن عمر» (ص 397). احمد بن حنبل، برخلاف ساير اهلحديث، در كنار نام سه خليفه نخست، نام امام على(ع) را نيز مىافزود; گرچه تصريح مىكرد كه اگر كسى سه خليفه را نيز بپذيرد، اشكالى در اعتقاد سنى او نيست. وقتى از وى درباره «تفضيل» پرسيدند، گفت: «سنت آن است كه ابوبكر، عمر، عثمان و على را از خلفا بر ديگران تفضيل دهيم» (ص 372). در نقلى ديگر آمده است كه كسى از وى درباره اين اعتقاد پرسيد كه ترتيب ابوبكر، عمر، على و عثمان درست استيا نه. گفت: از اين راى خشنود نيستم. سائل پرسيد: مىگويند اگر فردى چنين اعتقادى داشته باشد «مبتدع» است. احمد گفت: اين بدعت تندى نيست. سائل پرسيد اگر كسى بگويد: ابوبكر، عمر و على; و ساكتشود. احمد گفت: از اين سخن خشنود نيستم. سائل پرسيد: معتقد به آن مبتدع است؟ گفت از نسبت دادن اين سخن نيز خشنود نيستم. احمد ادامه داد: برخى از اصحاب پيامبر(ص) عثمان را مقدم مىداشتند. ابن مسعود درباره عثمان مىگفت: «خير من بقى». [وى اين سخن را در وقتى كه تازه خبر بيعتباعثمان به كوفه رسيده ابراز كرده است (ص 391)]. عايشه هم مىگفت: «اصبح عثمان خير من على» (ص 378 و 379). آگاهيم كه از هر دوى اينها، چه اندازه بدگويى از عثمان نقل شده است; گرچه عايشه بعد از قتل عثمان، از گفتههايش پشيمان شد. اين نقل نشان مىدهد كه احمد چندان درباره ترتيب پس از شيخين سختگير نبوده است. البته نقلهايى برخلاف آن نيز هست كه به آن اشاره خواهيم كرد. در عين حال خواهيم ديد كه احمد كوشش مىكند به هر نحو شده، نام على را بر فهرستخلفا بيفزايد و سنى واقعى را كسى بداند كه به اين چهار نفر به ترتيب تفضيل اعتقاد دارد. شگفت آن كه احمد، با اين حال، حذف نام على(ع) را نيز بدون اشكال دانسته است. هارون الديك مىگويد: از احمد شنيدم كه مىگفت: ترتيب ابوبكر، عمر، عثمان «سنت» است. و اگر كسى بگويد: ابوبكر، عمر، على و عثمان، اين «رافضى» (يا گفت:) مبتدع است (ص 381). احمد بن حنبل در روزگارى كه هنوز نفوذ چندانى نداشت، همان عقيده پيشين اهلحديث را ترويج مىكرد كه اعتقاد به سه خليفه كافى است و حتى تا به آخر نيز معتقد بود كه اگر كسى همين عقيده را داشته باشد كافى است، اما اشكالى ندارد كه نام امام على(ع) را نيز بر آن بيفزاييم. به همين دليل گاه اقوالى به ظاهر مخالف يك ديگر از او نقل شده است. مثلا يحيى بن معين هنوز نام همان سه نفر را كافى مىدانست و گويا چندان اعتقادى به افزودن نام امام نداشت. شخصى به او گفت از احمد شنيده است كه اگر كسى بگويد: ابوبكر، عمر عثمان و على، من آن را اعتقاد نادرست نمىدانم. يحيى گفت: من در خلوت احمد را ديدم و در اين باره از وى پرسش كردم، او گفت: «اقول ابوبكر و عمر و عثمان لا اقول على» (ص 397). (20) خلال بلافاصله پس از اين نقل آورده است كه يحيى بن معين مىگفت: «انا اقول ابوبكر، ثم عمر، ثم عثمان» (ص 398، 404). شگفت آن كه در كتاب ديگرى از يحيى بن معين نقل شده است كه مىگفت «خير الامة بعد نبيها ابوبكر ثم عمر ثم عثمان ثم على. هذا قولنا و مذهبنا». راوى تاكيد كرده است كه بارها اين مطلب را از وى شنيده است. (21)