مدارا و قاطعيت معصومان درآثار شهيد مطهرى
انما يقيم امر الله سبحانه من لا يصانع و لا يضارع و لا يتبع المطامع ( 1 ) . در اين جمله ها سخن از برپا داشتن فرمان خدا است , سخن از چيزى است كه از صد سال پيش در زبان مصلحين اسلامى از آن به ( احياء انديشه اسلامى( تعبير مى شود , سخن از اينست كه مواقعى مى رسد كه فرمانهاى خدا در يك جامعه زمين مى خورد و نياز به اينست كه از نو بنياد شود . سخن در اينست كه چه كسى قادر است اين كار پيامبرانه را انجام دهد . آيا هر فردى در هر شرائط روحى و اخلاقى و با هر نوع شخصيت معنوى موفق به برداشتن چنين گامى پيامبرانه مى شود ؟ على عليه السلام با قيد كلمه ( انما ( كه مفيد حصر است مى فرمايد كسى چنين توفيقى حاصل مى كند كه سه صفت بزرگ در او راه نيافته باشد : مصانعه , مضارعه , طمع بندگى . براى مصانعه هنوز نتوانسته ام يك معادل فارسى دقيق پيدا كنم . شايد بشود گفت سازشكارى , يا ملاحظه كارى , يا معامله گرى , اما نه , همه اينها مصانعه هستند , ولى مصانعه بيش از اينها است . آنگاه كه به على پيشنهاد كوتاه آمدن در عزل معاويه مى شد , اين كار در تعبيرات على و يارانش نوعى مصانعه تعبير مى شد . على حتى از اينكه به خاطر مصلحت , از آن نوع مصلحتهائى كه سياستمداران خود را با آنها تطبيق مى دهند , يك ساعت اجازه دهد معاويه سر كار خود بماند امتناع كرد و آن را مصانعه مى دانست . اصحاب و دوستان احيانا مىآمدند و در حضورش او را ستايش مى كردند , او را محتشم مى شمردند , با القاب و عناوين ياد مى كردند , از اينكه اگر نقصى در كارها به نظرشان برسد و ابراز كنند خوددارى مى كردند و على به شدت آنها را از اين روش نهى مى كرد و اين عمل آنها را نوعى مصانعه مى خواند و مى گفت : لا تخالطونى بالمصانعة و لا تكلمونى بما تكلم به الجبابرة (1) . با من با سبك مصانعه معاشرت نكنيد , با من به طرزى كه با جباران و ستمگران سخن گفته مى شود , يعنى چاپلوسانه و تملق آميز و مداحانه و در لفافه القاب مطنطن و عناوين مجلل , سخن مگوئيد . صريح مى گفت من دوست دارم مردم آنگاه كه با من روبرو مى شوند به جاى تعارفات و مداحيها , نقصها و عيبهائى كه به نظرشان مى رسد با كمال صراحت رو در روى من بگويند . رو در بايستى در اجراء امر خدا داشتن مصانعه است . ملاحظه دوست و رفيق و فرزند و خويشاوند و مريد را در كارها دخالت دادن مصانعه است . قرآن كريم لغت ( ادهان( را به كار برده است كه معمولا در عرف امروز ( مداهنه( به كار برده مى شود . ادهان يعنى روغن مالى , در اصطلاح امروز فارسى زبانان , ( شيره مالى( يا ( ماست مالى( گفته مى شود . اين تعبير معمولا در موردى به كار برده مى شود كه يك امرى به جاى اينكه به طور جدى اجرا شود , به صورتسازى بدون حفظ محتويات قناعت مى شود . قرآن مى فرمايد كه كفار دوست دارند كه تو اهل مداهنه مى بودى تا مداهنه مى كردند , مثلا صورت توحيد , صورت برادرى و برابرى , صورت ممنوعيت ربا محفوظ مى بود , اما حقيقت و محتوا , نه . خلاصه اينكه دوست داشتند تو اهل مصانعه بودى , و نيستى . پس سمبل كردن , به صورتسازى قناعت كردن مصانعه است . گفتيم رفيق بازى , ملاحظه دوستان , فرزندان , خويشاوندان , و مريدان را در اجراء امر خدا دخالت دادن مصانعه است . داستانى از على عليه السلام در تاريخ مسطور است كه از اين جهت آموزنده است : آنگاه كه على عليه السلام به فرماندهى يك سپاه با سربازانش از يمن بر مى گشت و حله هاى يمنى همراه داشت كه متعلق به بيت المال بود , نه خودش يكى از آن حله ها را پوشيد و نه به يكى از سپاهيان اجازه داد در آنها تصرف كند . يكى دو منزل نزديك مكه ( آنوقت رسول خدا براى حج به مكه آمده بود ) , خود براى گزارش زودتر به حضور رسيد و سپس برگشت كه با سربازانش با هم وارد مكه شوند . وقتى كه به محل سربازان رسيد , ديد آنها آن حله ها را آورده و پوشيده اند . على بدون هيچ ملاحظه و رو در بايستى و مصلحت انديشى سياسى , همه را از تن آنها كند و به جاى اول گذاشت . سربازان ناراحت شدند . وقتى كه به حضور رسول خدا رسيدند , از جمله چيزهائى كه رسول خدا از آنها پرسيد اين بود كه از رفتار فرمانده تان راضى هستيد ؟ گفتند بلى , اما . . . و قصه حله ها را به عرض رساندند . اينجا بود كه رسول خدا جمله تاريخى را در باره على فرمود : انه لا خيشن فى ذات الله او خشن ترك فردى است در ذات خدا. يعنى على آنجا كه پاى امر الهى برسد , از هرگونه مصانعه و ملاحظه كارى به دور است . مصانعه و مصانعه دوستى نوعى ضعف و زبونى است و نقطه مقابل خشونت اصولى است كه نوعى شجاعت و قوت است نهضت هاي اسلامي در صد ساله اخير (ص 100- 103) قاطعيت و مدارا در منطق اسلام
اشخاصى كه با منطق اسلام آشنا نيستند و به آن وارد نيستند , غافلند كه اسلام منطق محبت را در جاى خود در حد اعلى به كار برده است . مسيحيها منتشر كرده و مى كنند كه دين مسيح , دين محبت است , دين نيكى كردن و گذشت است , چرا ؟ مى گويند چون حضرت مسيح گفته است اگر كسى به يك طرف صورتت سيلى زد آن طرف ديگر را جلو بياور , بگو به اين طرف هم بزن , اما دين اسلام دين خشونت است , دين سختگيرى است , دين شمشير است , دينى است كه به هيچ وجه گذشت در آن وجود ندارد , محبت در آن وجود ندارد . روى اين قضيه, مسيحيها خيلى تبليغ كرده اند و مرتب تبليغ مى كنند . اين اشتباهى است بسيار بزرگ . اسلام هم دين شمشير است و هم دين محبت , هم دين خشونت است و هم دين نرمى . خشونت را در جاى خود تجويزمى كند و نرمى را در جاى خود , و عظمت و اهميت اسلام به همين است . اگراسلام اينچنين نمى بود , يعنى اگر نمى گفت ( زور را با زور جواب بدهيد ,منطق را با منطق جواب بدهيد , در موردمحبت , محبت كنيد و حتى در جايى در مورد بدى هم محبت كنيد( آنوقت قبولش نداشتيم . اسلام هرگزنمى گويد اگر يك قلدربه يك طرف صورتت سيلى زد, آن طرف ديگر را بياور. مى گويد : ( فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم( ( 1 ) آنكه به شما تجاوزمى كند , به همان اندازه حق داريد تجاوز اورا جواب دهيد . اگر چنين نگفته بود , در آن نقص بود . دين مسيح , به همين دليل يك دين غير عملى از آب در آمد كه اتباعآن خونخوارتر از همه مردم دنيا از آب در آمدند .همانهايى كه روزى عليه اسلام تبليغ مى كردند و انجيل را به دست مى گرفتند كه اين كتاب , كتاب محبت است ,امروز مى بينيم هر روزدهها تن ( محبت( روى ويتنام مى ريزند ( 1 ) ! اينها همان محبتى است كه انجيل به آنها گفته است ! اين محبتها به صورت بمبهاو حتى بمبهاى ناپالم در آمده است كه همين قدر كه فرود آمد بچه ها و پيرها و زنها آتش مى گيرند . اسلام در درجه اول , محبت را به كار مى برد , آنجا كه محبت مفيد نبود , ديگر ساكت نمى نشيند . گفت: ( چون پنددهند نشنوى ,بند نهند( . على ( ع ) درباره پيغمبر اكرم ( ص ) مى فرمايد : ( طبيب دواربطبه قد احكم مراهمه و احمى مواسمه ( ( 2 ) طبيب سيار است , طبيبى كه در يك دستش مرهم است ودر دست ديگرش ابزار جراحى ,آنجا كه بامرهم مى شود معالجه كرد , مرهم مى گذارد و آنجاكه مرهم مفيدنيست , كاردو چاقو به كار مى برد , ابزارداغ كردن به كار مى برد ,از هر دواستفاده مى كند , هم از درشتى و هم از نرمى . سعدى خوب مى گويد :
* درشتى و نرمى به هم در به است
چو رگزن كه جراح و مرهم نه است
چو رگزن كه جراح و مرهم نه است
چو رگزن كه جراح و مرهم نه است
نيروى محبت در اجتماع
نيروى محبت از نظر اجتماعى نيروى عظيم و مؤثرى است. بهترين اجتماعها آن است كه با نيروى محبت اداره شود: محبت زعيم و زمامدار به مردم و محبت و ارادت مردم به زعيم و زمامدار . علاقه و محبت زمامدار عامل بزرگى استبراى ثبات و ادامه حيات حكومت , و تا عامل محبت نباشد رهبر نمى تواند و يا بسيار دشوار است كه اجتماعى را رهبرى كند و مردم را افرادى منضبط وقانونى تربيت كند ولواينكه عدالت و مساوات را در آن اجتماع برقرار كند . مردم آنگاه قانونى خواهند بود كه از زمامدارشان علاقه ببينند و آن علاقه ها است كه مردم را به پيروىو اطاعت مى كشد . قرآن خطاب به پيغمبر مى كند كه اى پيغمبر ! نيروى بزرگى را براىنفوذ در مردم و اداره اجتماع در دستدارى : فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظاغليظ القلب لانفضوامن حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر ( 1 ) . ( به موجب لطف و رحمت الهى, تو برايشان نرمدل شدى كه اگرتندخوى سختدل بودى ازپيرامونت پراكنده مى گشتند .پس ,ازآنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه و در كار با آنان مشورت كن(. در اينجا علت گرايش مردم به پيغمبر اكرم راعلاقه و مهرى دانسته كه نبى اكرم نسبت به آنان مبذول مى داشت. بازدستور مى دهد كه ببخششان و برايشان استغفار كن و با آنان مشورت نما . اينها همه از آثار محبت و دوستى است, همچنان كه رفق و حلم و تحمل , همه از شئون محبت و احسانند .
* او به تيغ حلم چندين خلق را
* تيغ حلم از تيغ آهن تيزتر
بل زصد لشكر, ظفرانگيزتر (2 )*
واخريداز تيغ, چندين حلق را*
بل زصد لشكر, ظفرانگيزتر (2 )*
بل زصد لشكر, ظفرانگيزتر (2 )*
* ببخش اى پسر كادميزاده صيد
* عدو رابه الطاف گردن ببند
كه نتوان بريدن به تيغ اين كمند*
به احسان توان كردو وحشىبه قيد*
كه نتوان بريدن به تيغ اين كمند*
كه نتوان بريدن به تيغ اين كمند*
مروت على ( ع )
دو قطعه كوچك از نهج البلاغه را در اين قسمت بررسي مي نماييم: لشكر معاويه و لشكر على ( ع ) , در جائى كه كنار فرات بوده است, به يكديگر نزديكمى شوند . معاويه دستور مى دهد يارانشپيش دستى كنند و قبل از اينكه على ( ع ) ويارانش برسند , آبرابه روى آنان ببندند .ياران معاويه خيلى خوشحال مى شوند .پيش خودمى گويند از وسيله خوبى استفاده كرديم , چون وقتى آنها بيايند آببه چنگشان نمىآيد و مجبور مى شوندفرار كنند . . . ( 1) على ( ع ) فرمود: ابتدا با يكديگر مذاكره كنيمبلكه بتوانيم با مذاكره, مشكل راحل كنيم (به اصطلاح گرهىرا كه بادست مى شود باز كرد , با دندان باز نكنيم ) , كارى كنيم كه از جنگوخونريزى ميان دو گروه از مسلمانان جلوگيرى كنيم .سپس خطاببه معاويه فرمود : اما هنوز ما نرسيدهايم تو دستبه چنين كارىزده اى ! معاويهشوراى جنگى تشكيل داد و قضيه را با سربازان و افسران خود مطرح كرد و گفت: شما چه مصلحتمى بينيد؟ آنهارا آزادبگذاريم يانه ؟بعضى گفتندآزاد بگذاريم و بعضى گفتند نه. عمروعاص گفت:آزاد بگذاريد , براىاينكه اگر آزاد نگذاريد به زور ازشما مى گيرند و آبرويتانمى رود . به هرحال آنها آزاد نگذاشتند و جنگرا به على ( ع) تحميل كردند . اينجاستكه على ( ع ) يكخطابه حماسى در مقابل لشكرش ايراد مى كند كه اثرش از هزار طبل و هزار شيپور و هزار نغمه و مارش نظامى بيشتر است. صدا زد : قد استطعموكم القتال , فاقروا على مذلة وتأخير محلة , او رووا السيوفمن الدماء ترووا من الماء معاويه گروهى از گمراهان را دور خودش جمعكرده استو آنها آبرا به روى شما بسته اند , مى دانيد چه كرده اند ؟ آبرا به روى شما بسته اند . اصحابمن! تشنههستيد ؟آبمى خواهيد؟ سراغمن آمده ايد كه آب نداريد ؟ مردم ! مى دانيد چه بايدبكنيد ؟ شما اول بايد شمشيرهاىخودتان را از اين خونهاى پليد ,سيرابكنيد تا آنوقتخودتان سيرابشويد. بعد جمله اى گفتكه هيجانى در همه ايجادكرد , موتو حياترا ازجنبه حماسى و نظامى تعريفكرد : ايهاالناس ! حياتيعنى چه ؟ زندگى يعنىچه ؟ مردن يعنى چه؟ آيا زندگى يعنىراه رفتن بر روىزمين و غذا خوردنو خوابيدن ؟ آيا مردن يعنى رفتن زير خاك؟ خير , نه آن , زندگى استونه اين , مردن . فالموتفى حياتكم مقهورين , و الحياة فى موتكم قاهرين ( 1 ) زندگىآن استكه بميريدو پيروز باشيد ومردن آن استكهزنده باشيد و محكوم ديگران . اين جمله چقدر حماسى است! چقدر اوج دارد ! ديگر بايد به زور جلوى لشكرعلى ( ع) را نگهداشت. بادو حمله رفتندو معاويه و اصحابش را تا چندكيلومتر آنطرفتراز شريعهراندند. شريعه در اختيار اصحابعلى (ع ) قرارگرفت. جلوىآبرا گرفتندو معاويه بىآبماند .معاويه كسى رابراى التماس فرستاد . اصحابعلى ( ع ) گفتند : محال است, ماكه ابتدا نكرديم , شما چنين كارى كرديدو حال , ما به شما آبنمى دهيم ولى على ( ع ) فرمود : من چنين كارىنمى كنم , اين عملى استناجوانمردانه , من با دشمن در ميدان جنگروبرو مى شوم, من هرگز پيروزى را ازراه اين گونه تضييقاتنمى خواهم , به دستآوردن پيروزى از اين راه ,شأن من و شأن هيچمسلمان عزيز و باكرامتى نيست. اسم اين كار چيست؟ اين را مى گويند : ( مروت(, مردانگى . مروتبالاتر از شجاعتاست. چه خوبمى گويد ملاى رومى درآن شعر كه از بهترين اشعارى استكه درمدح مولاسروده شدهاستآنجاكه خطاببه على ( ع ) مى گويد : * در شجاعتشير ربا نيستى در مروتخود كه داند كيستى * در شجاعتشير خدا هستى , اما كسى نمى تواند در مروتتو را توصيفكند كه تو كيستى . اينجا على ( ع ) را ما در يكموقفو صحنه و در يكلباس و جامهخاصمى بينيم . (انسان كامل , 111 - 108) دموكراسى على
اميرالمؤمنين با خوارج در منتهى درجه آزادى و دموكراسى رفتار كرد . او خليفه است و آنها رعيتش , هر گونه اعمال سياستى برايش مقدور بود اما او زندانشان نكرد و شلاقشان نزد و حتى سهميه آنان را از بيت المال قطع نكرد , به آنها نيز همچون ساير افراد مى نگريست . اين مطلب در تاريخ زندگى على عجيب نيست اما چيزى است كه در دنيا كمتر نمونه دارد . آنها در همه جا در اظهار عقيده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقيده آزاد با آنان روبرو مى شدند و صحبت مى كردند , طرفين استدلال مى كردند , استدلال يكديگر را جواب مى گفتند . شايد اين مقدار آزادى در دنيا بى سابقه باشد كه حكومتى با مخالفين خود تا اين درجه با دموكراسى رفتار كرده باشد . مىآمدند در مسجد و در سخنرانى و خطابه على پارازيت ايجاد مى كردند . روزى على اميرالمؤمنين بر منبر بود . مردى آمد و سئوالى كرد . على بالبديهة جواب گفت . يكى از خارجيها از بين مردم فرياد زد : قاتله الله ما افقهه ( خدا بكشد اين را , چقدر دانشمند است ) , ديگران خواستند متعرضش شوند اما على فرمود رهايش كنيد او به من تنها فحش داد . خوارج در نماز جماعت به على اقتدا نمى كردند زيرا او را كافر مى پنداشتند . به مسجد مىآمدند و با على نماز نمى گذاردند و احيانا او را مىآزردند . على روزى به نماز ايستاده و مردم نيز به او اقتدا كرده اند . يكى از خوارج به نام ابن الكواء فريادش بلند شد و آيه اى را به عنوان كنايه به على بلند خواند : و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملكو لتكونن من الخاسرين ( 16 ) . اين آيه خطاب به پيغمبر است كه به تو و همچنين پيغمبران قبل از تو وحى شد كه اگر مشرك شوى اعمالت از بين مى رود و از زيانكاران خواهى بود . ابن الكواء با خواندن اين آيه خواست به على گوشه بزند كه سوابق تو را در اسلام مى دانيم , اول مسلمان هستى , پيغمبر تو را به برادرى انتخاب كرد , در ليلة المبيت فداكارى درخشانى كردى و در بستر پيغمبر خفتى , خودت را طعمه شمشيرها قراردادى و بالاخره خدمات تو به اسلام قابل انكار نيست , اما خدا به پيغمبرش هم گفته اگر مشرك بشوى اعمالتبه هدر مى رود , و چون تو اكنون كافر شدى اعمال گذشته را به هدر دادى . على در مقابل چه كرد ؟ ! تا صداى او به قرآن بلند شد سكوت كرد تا آيه را به آخر رساند . همين كه به آخر رساند , على نماز را ادامه داد . باز ابن الكواء آيه را تكرار كرد و بلا فاصله على سكوت نمود . على سكوت مى كرد چون دستور قرآن است كه : اذا قرىء القرآن فاستمعوا له و انصتوا ( 17 ) . ( هنگامى كه قرآن خوانده مى شود گوش فرا دهيد و خاموش شويد(. و به همين دليل است كه وقتى امام جماعت مشغول قرائت استمأمومين بايد ساكت باشند و گوش كنند . بعد از چند مرتبه اى كه آيه را تكرار كرد و مى خواست وضع نماز را به هم زند , على اين آيه را خواند : فاصبر ان وعد الله حق و لا يستخفنك الذين لا يوقنون ( 18 ) . ( صبر كن وعده خدا حق استو خواهد فرا رسيد . اين مردم بى ايمان و يقين , تو را تكان ندهند و سبكسارت نكنند( . ديگر اعتنا نكرد و به نماز خود ادامه داد ( 19 ) . قيام و طغيان خوارج
خارجيها در ابتدا آرام بودند و فقط به انتقاد و بحثهاى آزاد اكتفا مى كردند . رفتار على نيز درباره آنان همانطور بود كه گفتيم , يعنى به هيچ وجه مزاحم آنها نمى شد و حتى حقوق آنها را از بيت المال قطع نكرد . اما كم كم كه از توبه على مأيوس گشتند روششان را عوض كردند و تصميم گرفتند دست به انقلاب بزنند . در منزل يكى از هم مسلكان خود گرد آمدند و او خطابه كوبنده و مهيجى ايراد كرد و دوستان خويش را تحت عنوان امر به معروف و نهى از منكر دعوت به قيام و شورش كرد . خطاب به آنان گفت: اما بعد فوالله ما ينبغى لقوم يؤمنون بالرحمن و ينيبون الى حكم القرآن ان تكون هذه الدنيا آثر عندهم من الامر بالمعروف و النهى عن المنكر و القول بالحق و ان من و ضر فانه من يمن و يضر فى هذه الدنيا فان ثوابه يوم القيامة رضوان الله و الخلود فى جنانه , فأخرجوا بنا اخواننا من هذه القرية الظالم اهلها الى كور الجبال او الى بعض هذه المدائن منكرين لهذه البدع المضلة ( 20 ) . ( پس از حمد و ثنا , خدا را سوگند كه سزاوار نيست گروهى كه به خداى بخشايشگر ايمان دارند و به حكم قرآن مى گروند دنيا در نظرشان از امر به معروف و نهى از منكر و گفته به حق محبوبتر باشد اگر چه اينها زيان آور و خطر زا باشند كه هر كه در اين دنيا در خطر و زيان افتد پاداشش در قيامت خشنودى حق و جاودانى بهشت اوست. برادران ! بيرون بريد ما را از اين شهر ستمگرنشين به نقاط كوهستانى يا بعضى از اين شهرستانها تا در مقابل اين بدعتهاى گمراه كننده قيام كنيم و از آنها جلوگيرى نمائيم( . با اين سخنان روحيه آتشين آنها آتشين تر شد . از آنجا حركت كردند و دست به طغيان و انقلاب زدند . امنيت راهها را سلب كردند , غارتگرى و آشوب را پيشه كردند ( 21 ) . مى خواستند با اين وضع دولت را تضعيفكنند و حكومت وقت را از پاى درآورند . اينجا ديگر جاى گذشت و آزاد گذاشتن نبود زيرا مسئله اظهار عقيده نيست بلكه اخلال به امنيت اجتماعى و قيام مسلحانه عليه حكومت شرعى است . لذا على آنان را تعقيب كرد و در كنار نهروان با آنان رودررو قرار گرفت. خطابه خواند و نصيحت كرد و اتمام حجتنمود . آنگاه پرچم امان را به دست ابوايوب انصارى داد كه هر كس در سايه آن قرار گرفت در امان است. از دوازده هزار نفر , هشت هزارشان برگشتند و بقيه سرسختى نشان دادند . به سختى شكست خوردند و جز معدودى از آنان باقى نماند . (جاذبه و دافعه علي (ع) , ص 144 - 139 ) قاطعيت علي (ع) و عكس العمل مجرم
مردى است از دوستان اميرالمؤمنين , با فضيلت و با ايمان . متأسفانه از وى لغزشى انجام گرفت و بايست حد بر وى جارى گردد . اميرالمؤمنين پنجه راستش را بريد . آن را به دست چپ گرفت . قطرات خون مى چكيد و او مى رفت . ابن الكواء خارجى آشوبگر , خواست از اين جريان به نفع حزب خود و عليه على استفاده كند , با قيافه اى ترحم آميز جلو رفت و گفت دستت را كى بريد ؟ گفت : قطع يمينى سيد الوصيين و قائد الغر المحجلين و اولى الناس بالمؤمنين على بن ابى طالب , امام الهدى . . . السابق الى جنات النعيم , مصادم الابطال , المنتقم من الجهال , معطى الزكاة . . . الهادى الى الرشاد و الناطق بالسداد , شجاع مكى , جحجاح وفى . . .(1) ( پنجه ام را بريد سيد جانشينان پيامبران , پيشواى سفيدرويان قيامت, ذيحق ترين مردم نسبت به مؤمنان , على بن ابى طالب , امام هدايت . . . پيشتاز بهشتهاى نعمت , مبارز شجاعان , انتقام گيرنده از جهالت پيشگان , بخشنده زكات . . . رهبر راه رشد و كمال , گوينده گفتار راستين و صواب , شجاع مكى و بزرگوار با وفا( . ابن الكواء گفت : واى بر تو ! دستت را مى برد و اينچنين ثنايش مى گوئى ؟ ! گفت : چرا ثنايش نگويم و حال اينكه دوستيش با گوشت و خونم درآميخته است ؟ ! به خدا سوگند كه نبريد دستم را جز به حقى كه خداوند قرار داده است . اين عشقها و علاقه ها كه ما اينچنين در تاريخ على و ياران وى مى بينيم ما را به مسئله محبت و عشق و آثار آن مى كشاند . (جاذبه و دافعه علي (ع) , ص 45 - 44) 1. نهج البلاغه , كلمات قصار , حكمت 107 . 2. نهج البلاغه , خطبه 11 . 3. بقره , 194 . 4- سخنرانى در سالهاى جنگ ويتنام ايراد شده است . 5. نهج البلاغه , خطبه 106 . 6. افتادگى از نوار است . 7. فصلت , 34 . 8- سوره آل عمران , آيه 159 . 9- مثنوى معنوى . 10- سوره فصلت, آيه 34 . 11- سعدى , بوستان . 12- نهج البلاغه , نامه 53 . 13. افتادگى از نوار است. 14. نهج البلاغه , خطبه 51 . 15- سوره زمر , آيه 65 . 16- سوره اعراف , آيه 204 . 17- سوره روم , آيه 60 . 18- ابن ابى الحديد , ج 2 , ص 311 . 19و 20- الامامة و السياسية , ص 141 - 143 و كامل مبرد , جلد 2 . 21- بحار الانوار , ج 40 , ص 281 - 282 , چاپ جديد و التفسير الكبير فخر رازى , ذيل آيه 9 - ام حسبت أن... - سوره كهف .