مدارا و قاطعیت معصومان در آثار شهید مطهری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مدارا و قاطعیت معصومان در آثار شهید مطهری - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



مدارا و قاطعيت معصومان درآثار شهيد مطهرى

انما يقيم امر الله سبحانه من لا يصانع و لا يضارع و لا يتبع المطامع ( 1 ) . در اين جمله ها سخن از برپا داشتن فرمان خدا است , سخن از چيزى است كه از صد سال پيش در زبان مصلحين اسلامى از آن به ( احياء انديشه اسلامى( تعبير مى شود , سخن از اينست كه مواقعى مى رسد كه فرمانهاى خدا در يك جامعه زمين مى خورد و نياز به اينست كه از نو بنياد شود . سخن در اينست كه چه كسى قادر است اين كار پيامبرانه را انجام دهد . آيا هر فردى در هر شرائط روحى و اخلاقى و با هر نوع شخصيت معنوى موفق به برداشتن چنين گامى پيامبرانه مى شود ؟ على عليه السلام با قيد كلمه ( انما ( كه مفيد حصر است مى فرمايد كسى چنين توفيقى حاصل مى كند كه سه صفت بزرگ در او راه نيافته باشد :

مصانعه , مضارعه , طمع بندگى . براى مصانعه هنوز نتوانسته ام يك معادل فارسى دقيق پيدا كنم . شايد بشود گفت سازشكارى , يا ملاحظه كارى , يا معامله گرى , اما نه , همه اينها مصانعه هستند , ولى مصانعه بيش از اينها است . آنگاه كه به على پيشنهاد كوتاه آمدن در عزل معاويه مى شد , اين كار در تعبيرات على و يارانش نوعى مصانعه تعبير مى شد . على حتى از اينكه به خاطر مصلحت , از آن نوع مصلحتهائى كه سياستمداران خود را با آنها تطبيق مى دهند , يك ساعت اجازه دهد معاويه سر كار خود بماند امتناع كرد و آن را مصانعه مى دانست . اصحاب و دوستان احيانا مىآمدند و در حضورش او را ستايش مى كردند , او را محتشم مى شمردند , با القاب و عناوين ياد مى كردند , از اينكه اگر نقصى در كارها به نظرشان برسد و ابراز كنند خوددارى مى كردند و على به شدت آنها را از اين روش نهى مى كرد و اين عمل آنها را نوعى مصانعه مى خواند و مى گفت : لا تخالطونى بالمصانعة و لا تكلمونى بما تكلم به الجبابرة (1) . با من با سبك مصانعه معاشرت نكنيد , با من به طرزى كه با جباران و ستمگران سخن گفته مى شود , يعنى چاپلوسانه و تملق آميز و مداحانه و در لفافه القاب مطنطن و عناوين مجلل , سخن مگوئيد . صريح مى گفت من دوست دارم مردم آنگاه كه با من روبرو مى شوند به جاى تعارفات و مداحيها , نقصها و عيبهائى كه به نظرشان مى رسد با كمال صراحت رو در روى من بگويند . رو در بايستى در اجراء امر خدا داشتن مصانعه است . ملاحظه دوست و رفيق و فرزند و خويشاوند و مريد را در كارها دخالت دادن مصانعه است .

قرآن كريم لغت ( ادهان( را به كار برده است كه معمولا در عرف امروز ( مداهنه( به كار برده مى شود . ادهان يعنى روغن مالى , در اصطلاح امروز فارسى زبانان , ( شيره مالى( يا ( ماست مالى( گفته مى شود . اين تعبير معمولا در موردى به كار برده مى شود كه يك امرى به جاى اينكه به طور جدى اجرا شود , به صورتسازى بدون حفظ محتويات قناعت مى شود . قرآن مى فرمايد كه كفار دوست دارند كه تو اهل مداهنه مى بودى تا مداهنه مى كردند , مثلا صورت توحيد , صورت برادرى و برابرى , صورت ممنوعيت ربا محفوظ مى بود , اما حقيقت و محتوا , نه .

خلاصه اينكه دوست داشتند تو اهل مصانعه بودى , و نيستى . پس سمبل كردن , به صورتسازى قناعت كردن مصانعه است . گفتيم رفيق بازى , ملاحظه دوستان , فرزندان , خويشاوندان , و مريدان را در اجراء امر خدا دخالت دادن مصانعه است . داستانى از على عليه السلام در تاريخ مسطور است كه از اين جهت آموزنده است : آنگاه كه على عليه السلام به فرماندهى يك سپاه با سربازانش از يمن بر مى گشت و حله هاى يمنى همراه داشت كه متعلق به بيت المال بود , نه خودش يكى از آن حله ها را پوشيد و نه به يكى از سپاهيان اجازه داد در آنها تصرف كند . يكى دو منزل نزديك مكه ( آنوقت رسول خدا براى حج به مكه آمده بود ) , خود براى گزارش زودتر به حضور رسيد و سپس برگشت كه با سربازانش با هم وارد مكه شوند . وقتى كه به محل سربازان رسيد , ديد آنها آن حله ها را آورده و پوشيده اند . على بدون هيچ ملاحظه و رو در بايستى و مصلحت انديشى سياسى , همه را از تن آنها كند و به جاى اول گذاشت . سربازان ناراحت شدند . وقتى كه به حضور رسول خدا رسيدند , از جمله چيزهائى كه رسول خدا از آنها پرسيد اين بود كه از رفتار فرمانده تان راضى هستيد ؟ گفتند بلى , اما . . . و قصه حله ها را به عرض رساندند . اينجا بود كه رسول خدا جمله تاريخى را در باره على فرمود :

انه لا خيشن فى ذات الله او خشن ترك فردى است در ذات خدا. يعنى على آنجا كه پاى امر الهى برسد , از هرگونه مصانعه و ملاحظه كارى به دور است . مصانعه و مصانعه دوستى نوعى ضعف و زبونى است و نقطه مقابل خشونت اصولى است كه نوعى شجاعت و قوت است

نهضت هاي اسلامي در صد ساله اخير (ص 100- 103)

قاطعيت و مدارا در منطق اسلام

اشخاصى كه با منطق اسلام آشنا نيستند و به آن وارد نيستند , غافلند كه اسلام منطق محبت را در جاى خود در حد اعلى به كار برده است . مسيحيها منتشر كرده و مى كنند كه دين مسيح , دين محبت است , دين نيكى كردن و گذشت است , چرا ؟ مى گويند چون حضرت مسيح گفته است اگر كسى به يك طرف صورتت سيلى زد آن طرف ديگر را جلو بياور , بگو به اين طرف هم بزن , اما دين اسلام دين خشونت است , دين سختگيرى است , دين شمشير است , دينى است كه به هيچ وجه گذشت در آن وجود ندارد , محبت در آن وجود ندارد . روى اين قضيه, مسيحيها خيلى تبليغ كرده اند و مرتب تبليغ مى كنند .

اين اشتباهى است بسيار بزرگ . اسلام هم دين شمشير است و هم دين محبت , هم دين خشونت است و هم دين نرمى . خشونت را در جاى خود تجويزمى كند و نرمى را در جاى خود , و عظمت و اهميت اسلام به همين است . اگراسلام اينچنين نمى بود , يعنى اگر نمى گفت ( زور را با زور جواب بدهيد ,منطق را با منطق جواب بدهيد , در موردمحبت , محبت كنيد و حتى در جايى در مورد بدى هم محبت كنيد( آنوقت قبولش نداشتيم . اسلام هرگزنمى گويد اگر يك قلدربه يك طرف صورتت سيلى زد, آن طرف ديگر را بياور.

مى گويد : ( فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم( ( 1 ) آنكه به شما تجاوزمى كند , به همان اندازه حق داريد تجاوز اورا جواب دهيد . اگر چنين نگفته بود , در آن نقص بود .

دين مسيح , به همين دليل يك دين غير عملى از آب در آمد كه اتباعآن خونخوارتر از همه مردم دنيا از آب در آمدند .همانهايى كه روزى عليه اسلام تبليغ مى كردند و انجيل را به دست مى گرفتند كه اين كتاب , كتاب محبت است ,امروز مى بينيم هر روزدهها تن ( محبت( روى ويتنام مى ريزند ( 1 ) ! اينها همان محبتى است كه انجيل به آنها گفته است ! اين محبتها به صورت بمبهاو حتى بمبهاى ناپالم در آمده است كه همين قدر كه فرود آمد بچه ها و پيرها و زنها آتش مى گيرند .

اسلام در درجه اول , محبت را به كار مى برد , آنجا كه محبت مفيد نبود , ديگر ساكت نمى نشيند . گفت: ( چون پنددهند نشنوى ,بند نهند( .

على ( ع ) درباره پيغمبر اكرم ( ص ) مى فرمايد : ( طبيب دواربطبه قد احكم مراهمه و احمى مواسمه ( ( 2 ) طبيب سيار است , طبيبى كه در يك دستش مرهم است ودر دست ديگرش ابزار جراحى ,آنجا كه بامرهم مى شود معالجه كرد , مرهم مى گذارد و آنجاكه مرهم مفيدنيست , كاردو چاقو به كار مى برد , ابزارداغ كردن به كار مى برد ,از هر دواستفاده مى كند , هم از درشتى و هم از نرمى . سعدى خوب مى گويد :




  • * درشتى و نرمى به هم در به است
    چو رگزن كه جراح و مرهم نه است



  • چو رگزن كه جراح و مرهم نه است
    چو رگزن كه جراح و مرهم نه است



* و اين عين مضمونى است كه على ( ع )فرموده است . .. ( 3 )صحبت دعوت به خداست . بعدمى فرمايد : ( ادفع بالتى هى احسن فاذاالذى بينك و بينه عداوه كانه ولى حميم( (4 ) اى پيغمبر كه وظيفه تو دعوت به راه خداست بدان كه نيكى وبدى يك وزن ندارد , حتى بديها با هم , هم وزن نيستند و نيكيها هم با هم , هم وزن نيستند , تو بديهارا با بهترين نيكيهادفع كن: ( ادفع بالتى هى احسن( ديگران بدى مى كنند , تو نيكى كن . بعد خصلتى روانى را ذكر مى كند , مى گويد آنگاه كه دشمن بدى مى كند و در مقابل بدى او نيكى مى كنى , مى بينى خاصيت نيكى كردن در مقابل بدى ,خاصيت كيمياست , يعنى قلب ماهيت مى كند ,يكوقت مى بينى همان كه دشمن سرسخت تو بود قلب ماهيت شد و به يك دوست مهربان تبديل شد .

چه كسى مى گويد اسلام به محبت دستور نمى دهد ؟ ! چه كسى مى گويد اسلام دين محبت نيست ؟ ! اسلام دين محبت است , ولىآنجا كه محبت كارگرنيست ديگر سكوت نمى كند , آنجاست كه خشونت به كارمى برد ,شمشير به كار مى برد . شما در تاريخ زندگى پيغمبراكرم(ص),درتاريخ زندگى اميرالمؤمنين ( ع ) و ساير ائمه اطهار ( ع ) داستانهاى زيادى درباره ( ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوه كانه ولى حميم( مى بينيد . اگر در مقابل بدى نيكى كنيد خاصيتش را مى بينيد , خاصيتش اين است كه دشمن را تبديل به دوست مى كند .

در دعاى ( مكارم الاخلاق( تعبيرات عجيبى هست : خدايا به من توفيق بده آن كسى كه به من فحش مى دهد من به او حرف خوب بگويم , آن كسى كه قطع رحم مى كند من در مقابل صله رحم كنم, آن كسى كه پشت سر من بدگوئى مى كند من پشت سرش خوب بگويم . جمله هاى زيادى است .

خواجه عبد الله انصارى هم تعبير شيرينى دارد , مى گويد بدى را بدى كردن سگسارى است ( كار سگهاهم چنين است . يك سگ , سگ ديگر را گاز مى گيرد , او هم گازمى گيرد . اگر كسى به انسان بدى كرد و اوهم بدى را با بدى جواب داد , هنرى كه كرده , كار سگها را انجام داده است .

اگر انسان سگى را بزند فورابر مى گردد و پاى اورا مى گيرد ) . خوبى را خوبى كردن , خرخارى است ( يعنى اگر كسى به آدم خوبى كند و در مقابل خوبى او خوبى كند خيلى هنر نكرده است .يك الاغى مىآيد شانه الاغ ديگر رابا دندانش مى خاراند , او هم فورا شانه اين را مى خاراند . اين مقدار راكه خوبى را بايد با خوبى جواب داد و در مقابل خوبى بايد خوبى كرد الاغ هم مى فهمد ) , اما بدى را نيكى كردن( در مقابل بدى خوبى كردن ) كارخواجه عبد الله انصارى است .

مى فرمايد: ( ولا يأتل اولواالفضل منكم والسعه ان يؤتوااولى القربى و المساكين و المهاجرين فى سبيل الله( متمكنين قسم نخورند, غيرت دينى شان اينجا به جوش نيايد, آنها بدى كردند ولى شما درمقابل بدى خوبى كنيد , قسم نخورند كه از كمك مالى به خويشاوندانشان يا مسكينها يا مهاجرينى كه در راه خدامهاجرت كردند صرف نظر مى كنند به خاطر اين كار بدى كه كردندو دراين تهمت شركت كردند( و ليعفواو ليصفحوا( عفو كنند , گذشت داشته باشند ( الا تحبون ان يغفرالله لكم( آيا دوست نداريدكه خدا شمارا بيامرزد ؟( چه تعبيرعجيبى است ! ) اى بشرها, از گناه يكديگر بگذريد ,زيرا خودتان گنهكاريدو اميد داريد خدااز گناهان شما بگذرد, آنچه را كه انتظار داريدخدا درباره شما رفتار كند درباره بندگان خدا رفتار كنيد , سختگير نباشيد , تا ممكن است گنهكاران را از راه خوبى كردن معالجه كنيد , آنجا كه ممكن نشد , از راه مجازات و سختگيرى وارد شويد , خداوند آمرزنده و مهربان است ,شما هم مهربان و با گذشت باشيد .

از جمله ملكات مستحسنه ائمه اطهار ( عليهم السلام) اين بود كه برده زياد مى خريدند و مدتى اين برده ها رادر خانه خودشان نگه مى داشتند ,چون فلسفه بردگى در اسلام اين است كه بردگان دوره اى را ( از دوره كفر تا دوره آزادى ) بگذرانند و يك دالانى را طى كنندكه تحت تربيت افرادمسلمان باشند , و از اين ناحيه ,اسلام بسيار بهره هاى انسانى خوبى گرفته است .

ائمه اطهار ( ع ) يكى از كارهاشان همين بود چون يكى از مصارف زكات اين است كه برده بخرند و آزادكنند اما نه اينكه برده اى را كه هيچ تربيت اسلامى پيدا نكرده از اين طرف بخرند واز آن طرف آزاد كنند , بلكه اگر برده اى كه قبلا تربيت اسلامى پيدا كرده كه چه بهتر , و اگر اينطورنيست مدتى در يك خانواده واقعا مسلمان نگهداريش كنند تا آداب و اخلاق اسلامى را عملا بياموزد و بعد آزادش كنند . ائمه اطهار اين كار را زيادمى كردند و بردگان در مدتى كه درخانه آنها بودند باحقيقت و ماهيت اسلامآشنا مى شدند و مسلمانهاى بسيار اصيل از آب در مىآمدند .

بردگان زيادى در خانه امام زين العابدين( ع ) بودند . در طول سال كه بردگان خطا مى كردند و كار بدى مى كردند امام ( ع ) در يك دفترى اينهارا يادداشت مى كرد تا اينكه روز آخر( يا شب آخر )ماه رمضان امام ( ع) همه بردگانشان را جمع مى كرد و خود در وسط مى ايستاد , دفتر را مىآورد , رو مى كرد به آنها و مى فرمود: فلانى يادت هست در فلان وقت چنين جرمى را مرتكب شدى ؟ مى گفت : بله , و به هر كدام خطاهايشان را متذكر مى شد و بعد مى فرمود : ( خدايا اينها كه زيردست من بودند , نسبت به من بدى كردند و من كه بنده تو هستم از همه اينها گذشتم . خدايا من بنده تو هستم و در درگاه تو مقصرم . خدايا از اين بنده مقصر خودت بگذر( وهمه آنها را در راه خدا آزاد مى كرد.

اين است كه اصل اول در اسلام ( گذشت( است .

بله , اسلام در مسائل اجتماعى نمى گذرد , چون اين گذشت , مربوط به شخص نيست , مربوط به فرد نيست , مربوطبه اجتماع است . مثلا يك كسى دزدى كرده است . مجازات دزد دست بريدن است . صاحب مال نمى تواند بگويدمن گذشتم . تو بگذرى , اجتماع نمى گذرد , حق تو نيست ,حق اجتماع است .

در حديث است كه روزى اميرالمؤمنين على ( ع) طبق عادتى كه درايام خلافت داشت كه خود تنهامى رفت وحتى درجاهاى خلوت مى رفت وشخصا اوضاع و احوال را تفتيش مى كرد دريكى از كوچه باغهاى كوفه را مى رفت , يكوقت فريادى شنيد :الغوث ! الغوث ! به فريادم برسيد ! به فريادم برسيد ! معلوم بود جنگ و دعوايى است . به سرعت به طرف صدا دويد .دو نفر با هم زد و خورد مى كردند .يكى ديگرى را مى زد . تا امام رسيددعواى اينها تمام شد ( شايد هم امام عليه السلام آنها را صلح داد ) . معلوم شد آن دو نفر با هم رفيق هستند . وقتى امام خواست ضارب را جلب كند و ببرد , مضروب گفت من از او گذشتم . امام فرمود : بسيار خوب تو گذشتى ,اين حق خصوصى خودت است , از حق خودت گذشتى , اما يك حقى هم سلطان دارد, يعنى يك حقى هم حكومت دارد و يك مجازاتى هم حكومت بايد بكند , اين را ديگر تو نمى توانى بگذرى زيرا به تو مربوط نيست . غرضم اين است كه از حق عمومى نمى توان گذشت و در موارد حق عمومى , اسلام هم نمى گذرد , اما در حقوق خصوصى مى توان گذشت .

اينكه يك كسى كه به يك فرد مجرم وگنهكار كمك مى كرده بخواهدكمك خود را قطع كند اين يك مسأله خصوصى است , ولى تو به اندازه خودت عفو كن و ترتيب اثر نده . اين است كه قرآن باز دستور به عفو و گذشت مى دهد و مى خواهد تا حد امكان از راه محبت و نيكى جبران كند .

(آشنايي با قرآن , ج 4 , ص 63 - 56)

نيروى محبت در اجتماع

نيروى محبت از نظر اجتماعى نيروى عظيم و مؤثرى است. بهترين اجتماعها آن است كه با نيروى محبت اداره شود: محبت زعيم و زمامدار به مردم و محبت و ارادت مردم به زعيم و زمامدار .

علاقه و محبت زمامدار عامل بزرگى استبراى ثبات و ادامه حيات حكومت , و تا عامل محبت نباشد رهبر نمى تواند و يا بسيار دشوار است كه اجتماعى را رهبرى كند و مردم را افرادى منضبط وقانونى تربيت كند ولواينكه عدالت و مساوات را در آن اجتماع برقرار كند . مردم آنگاه قانونى خواهند بود كه از زمامدارشان علاقه ببينند و آن علاقه ها است كه مردم را به پيروىو اطاعت مى كشد .

قرآن خطاب به پيغمبر مى كند كه اى پيغمبر ! نيروى بزرگى را براىنفوذ در مردم و اداره اجتماع در دستدارى :

فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظاغليظ القلب لانفضوامن حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر ( 1 ) .

( به موجب لطف و رحمت الهى, تو برايشان نرمدل شدى كه اگرتندخوى سختدل بودى ازپيرامونت پراكنده مى گشتند .پس ,ازآنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه و در كار با آنان مشورت كن(.

در اينجا علت گرايش مردم به پيغمبر اكرم راعلاقه و مهرى دانسته كه نبى اكرم نسبت به آنان مبذول مى داشت. بازدستور مى دهد كه ببخششان و برايشان استغفار كن و با آنان مشورت نما . اينها همه از آثار محبت و دوستى است, همچنان كه رفق و حلم و تحمل , همه از شئون محبت و احسانند .




  • * او به تيغ حلم چندين خلق را
    * تيغ حلم از تيغ آهن تيزتر
    بل زصد لشكر, ظفرانگيزتر (2 )*



  • واخريداز تيغ, چندين حلق را*
    بل زصد لشكر, ظفرانگيزتر (2 )*
    بل زصد لشكر, ظفرانگيزتر (2 )*



و باز قرآن مى فرمايد :

و لا تستوى الحسنة و لاالسيئة ادفع بالتى هى أحسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كأنه ولى حميم ( 3 ) .

( نيكو بد يكسان نيست, با اخلاق نكوتر دفع شر كن كه آنگاه آنكه بين تو و او دشمنى استگويا دوستى خويشاوند است( .




  • * ببخش اى پسر كادميزاده صيد
    * عدو رابه الطاف گردن ببند
    كه نتوان بريدن به تيغ اين كمند*



  • به احسان توان كردو وحشىبه قيد*
    كه نتوان بريدن به تيغ اين كمند*
    كه نتوان بريدن به تيغ اين كمند*



اميرالمؤمنين نيز در فرمان خويش به مالك اشترآنگاه كه او رابه زمامدارى مصر منصوب مى كند درباره رفتار بامردم چنين توصيه مى كند:

و اشعر قلبك الرحمةللرعية والمحبة لهم, واللطف بهم. ..

فاعطهم من صفحك مثل الذى تحبان يعطيك الله من عفوه و صفحه ( 2 ) .

( احساس مهر و محبت به مردم را و ملاطفت با آنها را در دلت بيدار كن . . . از عفو و گذشت به آنان بهره اى بده همچنانكه دوستدارى خداوند از عفو و گذشتش تو را بهره مند گرداند(.

قلب زمامدار , بايستى كانون مهر و محبت باشد نسبت به ملت. قدرت و زور كافى نيست. باقدرت وزور مى توان مردم راگوسفندوار راندولى نمى توان نيروهاى نهفته آنهارا بيدار كردو به كارانداخت. نه تنها قدرت و زور كافى نيست, عدالت هم اگر خشك اجرا شود كافى نيست, بلكه زمامدار همچون پدرىمهربان بايد قلبا مردم را دوست بدارد و نسبت به آنان مهر بورزد و هم بايد داراى شخصيتى جاذبه دار و ارادت آفرين باشد تا بتواند اراده آنان و همت آنان و نيروهاى عظيم انسانى آنان را درپيشبرد هدف مقدس خودبه خدمت بگيرد .

(جاذبه و دافعه علي (ع), ص 68 - 71)

مروت على ( ع )

دو قطعه كوچك از نهج البلاغه را در اين قسمت بررسي مي نماييم:

لشكر معاويه و لشكر على ( ع ) , در جائى كه كنار فرات بوده است, به يكديگر نزديكمى شوند . معاويه دستور مى دهد يارانشپيش دستى كنند و قبل از اينكه على ( ع ) ويارانش برسند , آبرابه روى آنان ببندند .ياران معاويه خيلى خوشحال مى شوند .پيش خودمى گويند از وسيله خوبى استفاده كرديم , چون وقتى آنها بيايند آببه چنگشان نمىآيد و مجبور مى شوندفرار كنند . . . ( 1) على ( ع ) فرمود: ابتدا با يكديگر مذاكره كنيمبلكه بتوانيم با مذاكره, مشكل راحل كنيم (به اصطلاح گرهىرا كه بادست مى شود باز كرد , با دندان باز نكنيم ) , كارى كنيم كه از جنگوخونريزى ميان دو گروه از مسلمانان جلوگيرى كنيم .سپس خطاببه معاويه فرمود : اما هنوز ما نرسيدهايم تو دستبه چنين كارىزده اى ! معاويهشوراى جنگى تشكيل داد و قضيه را با سربازان و افسران خود مطرح كرد و گفت: شما چه مصلحتمى بينيد؟ آنهارا آزادبگذاريم يانه ؟بعضى گفتندآزاد بگذاريم و بعضى گفتند نه. عمروعاص گفت:آزاد بگذاريد , براىاينكه اگر آزاد نگذاريد به زور ازشما مى گيرند و آبرويتانمى رود . به هرحال آنها آزاد نگذاشتند و جنگرا به على ( ع) تحميل كردند . اينجاستكه على ( ع ) يكخطابه حماسى در مقابل لشكرش ايراد مى كند كه اثرش از هزار طبل و هزار شيپور و هزار نغمه و مارش نظامى بيشتر است. صدا زد : قد استطعموكم القتال , فاقروا على مذلة وتأخير محلة , او رووا السيوفمن الدماء ترووا من الماء معاويه گروهى از گمراهان را دور خودش جمعكرده استو آنها آبرا به روى شما بسته اند , مى دانيد چه كرده اند ؟ آبرا به روى شما بسته اند . اصحابمن! تشنههستيد ؟آبمى خواهيد؟ سراغمن آمده ايد كه آب نداريد ؟ مردم ! مى دانيد چه بايدبكنيد ؟ شما اول بايد شمشيرهاىخودتان را از اين خونهاى پليد ,سيرابكنيد تا آنوقتخودتان سيرابشويد.

بعد جمله اى گفتكه هيجانى در همه ايجادكرد , موتو حياترا ازجنبه حماسى و نظامى تعريفكرد : ايهاالناس ! حياتيعنى چه ؟ زندگى يعنىچه ؟ مردن يعنى چه؟ آيا زندگى يعنىراه رفتن بر روىزمين و غذا خوردنو خوابيدن ؟ آيا مردن يعنى رفتن زير خاك؟ خير , نه آن , زندگى استونه اين , مردن . فالموتفى حياتكم مقهورين , و الحياة فى موتكم قاهرين ( 1 ) زندگىآن استكه بميريدو پيروز باشيد ومردن آن استكهزنده باشيد و محكوم ديگران . اين جمله چقدر حماسى است! چقدر اوج دارد ! ديگر بايد به زور جلوى لشكرعلى ( ع) را نگهداشت. بادو حمله رفتندو معاويه و اصحابش را تا چندكيلومتر آنطرفتراز شريعهراندند.

شريعه در اختيار اصحابعلى (ع ) قرارگرفت. جلوىآبرا گرفتندو معاويه بىآبماند .معاويه كسى رابراى التماس فرستاد . اصحابعلى ( ع ) گفتند : محال است, ماكه ابتدا نكرديم , شما چنين كارى كرديدو حال , ما به شما آبنمى دهيم ولى على ( ع ) فرمود : من چنين كارىنمى كنم , اين عملى استناجوانمردانه , من با دشمن در ميدان جنگروبرو مى شوم, من هرگز پيروزى را ازراه اين گونه تضييقاتنمى خواهم , به دستآوردن پيروزى از اين راه ,شأن من و شأن هيچمسلمان عزيز و باكرامتى نيست.

اسم اين كار چيست؟ اين را مى گويند : ( مروت(, مردانگى . مروتبالاتر از شجاعتاست. چه خوبمى گويد ملاى رومى درآن شعر كه از بهترين اشعارى استكه درمدح مولاسروده شدهاستآنجاكه خطاببه على ( ع ) مى گويد : * در شجاعتشير ربا نيستى در مروتخود كه داند كيستى * در شجاعتشير خدا هستى , اما كسى نمى تواند در مروتتو را توصيفكند كه تو كيستى . اينجا على ( ع ) را ما در يكموقفو صحنه و در يكلباس و جامهخاصمى بينيم .

(انسان كامل , 111 - 108)

دموكراسى على

اميرالمؤمنين با خوارج در منتهى درجه آزادى و دموكراسى رفتار كرد . او خليفه است و آنها رعيتش , هر گونه اعمال سياستى برايش مقدور بود اما او زندانشان نكرد و شلاقشان نزد و حتى سهميه آنان را از بيت المال قطع نكرد , به آنها نيز همچون ساير افراد مى نگريست . اين مطلب در تاريخ زندگى على عجيب نيست اما چيزى است كه در دنيا كمتر نمونه دارد . آنها در همه جا در اظهار عقيده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقيده آزاد با آنان روبرو مى شدند و صحبت مى كردند , طرفين استدلال مى كردند , استدلال يكديگر را جواب مى گفتند . شايد اين مقدار آزادى در دنيا بى سابقه باشد كه حكومتى با مخالفين خود تا اين درجه با دموكراسى رفتار كرده باشد . مىآمدند در مسجد و در سخنرانى و خطابه على پارازيت ايجاد مى كردند . روزى على اميرالمؤمنين بر منبر بود . مردى آمد و سئوالى كرد . على بالبديهة جواب گفت . يكى از خارجيها از بين مردم فرياد زد : قاتله الله ما افقهه ( خدا بكشد اين را , چقدر دانشمند است ) , ديگران خواستند متعرضش شوند اما على فرمود رهايش كنيد او به من تنها فحش داد .

خوارج در نماز جماعت به على اقتدا نمى كردند زيرا او را كافر مى پنداشتند . به مسجد مىآمدند و با على نماز نمى گذاردند و احيانا او را مىآزردند . على روزى به نماز ايستاده و مردم نيز به او اقتدا كرده اند .

يكى از خوارج به نام ابن الكواء فريادش بلند شد و آيه اى را به عنوان كنايه به على بلند خواند :

و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملكو لتكونن من الخاسرين ( 16 ) .

اين آيه خطاب به پيغمبر است كه به تو و همچنين پيغمبران قبل از تو وحى شد كه اگر مشرك شوى اعمالت از بين مى رود و از زيانكاران خواهى بود . ابن الكواء با خواندن اين آيه خواست به على گوشه بزند كه سوابق تو را در اسلام مى دانيم , اول مسلمان هستى , پيغمبر تو را به برادرى انتخاب كرد , در ليلة المبيت فداكارى درخشانى كردى و در بستر پيغمبر خفتى , خودت را طعمه شمشيرها قراردادى و بالاخره خدمات تو به اسلام قابل انكار نيست , اما خدا به پيغمبرش هم گفته اگر مشرك بشوى اعمالتبه هدر مى رود , و چون تو اكنون كافر شدى اعمال گذشته را به هدر دادى . على در مقابل چه كرد ؟ ! تا صداى او به قرآن بلند شد سكوت كرد تا آيه را به آخر رساند . همين كه به آخر رساند , على نماز را ادامه داد . باز ابن الكواء آيه را تكرار كرد و بلا فاصله على سكوت نمود .

على سكوت مى كرد چون دستور قرآن است كه : اذا قرىء القرآن فاستمعوا له و انصتوا ( 17 ) . ( هنگامى كه قرآن خوانده مى شود گوش فرا دهيد و خاموش شويد(.

و به همين دليل است كه وقتى امام جماعت مشغول قرائت استمأمومين بايد ساكت باشند و گوش كنند . بعد از چند مرتبه اى كه آيه را تكرار كرد و مى خواست وضع نماز را به هم زند , على اين آيه را خواند :

فاصبر ان وعد الله حق و لا يستخفنك الذين لا يوقنون ( 18 ) .

( صبر كن وعده خدا حق استو خواهد فرا رسيد . اين مردم بى ايمان و يقين , تو را تكان ندهند و سبكسارت نكنند( . ديگر اعتنا نكرد و به نماز خود ادامه داد ( 19 ) .

قيام و طغيان خوارج

خارجيها در ابتدا آرام بودند و فقط به انتقاد و بحثهاى آزاد اكتفا مى كردند . رفتار على نيز درباره آنان همانطور بود كه گفتيم , يعنى به هيچ وجه مزاحم آنها نمى شد و حتى حقوق آنها را از بيت المال قطع نكرد . اما كم كم كه از توبه على مأيوس گشتند روششان را عوض كردند و تصميم گرفتند دست به انقلاب بزنند . در منزل يكى از هم مسلكان خود گرد آمدند و او خطابه كوبنده و مهيجى ايراد كرد و دوستان خويش را تحت عنوان امر به معروف و نهى از منكر دعوت به قيام و شورش كرد . خطاب به آنان گفت:

اما بعد فوالله ما ينبغى لقوم يؤمنون بالرحمن و ينيبون الى حكم القرآن ان تكون هذه الدنيا آثر عندهم من الامر بالمعروف و النهى عن المنكر و القول بالحق و ان من و ضر فانه من يمن و يضر فى هذه الدنيا فان ثوابه يوم القيامة رضوان الله و الخلود فى جنانه , فأخرجوا بنا اخواننا من هذه القرية الظالم اهلها الى كور الجبال او الى بعض هذه المدائن منكرين لهذه البدع المضلة ( 20 ) .

( پس از حمد و ثنا , خدا را سوگند كه سزاوار نيست گروهى كه به خداى بخشايشگر ايمان دارند و به حكم قرآن مى گروند دنيا در نظرشان از امر به معروف و نهى از منكر و گفته به حق محبوبتر باشد اگر چه اينها زيان آور و خطر زا باشند كه هر كه در اين دنيا در خطر و زيان افتد پاداشش در قيامت خشنودى حق و جاودانى بهشت اوست. برادران ! بيرون بريد ما را از اين شهر ستمگرنشين به نقاط كوهستانى يا بعضى از اين شهرستانها تا در مقابل اين بدعتهاى گمراه كننده قيام كنيم و از آنها جلوگيرى نمائيم( .

با اين سخنان روحيه آتشين آنها آتشين تر شد . از آنجا حركت كردند و دست به طغيان و انقلاب زدند . امنيت راهها را سلب كردند , غارتگرى و آشوب را پيشه كردند ( 21 ) . مى خواستند با اين وضع دولت را تضعيفكنند و حكومت وقت را از پاى درآورند .

اينجا ديگر جاى گذشت و آزاد گذاشتن نبود زيرا مسئله اظهار عقيده نيست بلكه اخلال به امنيت اجتماعى و قيام مسلحانه عليه حكومت شرعى است . لذا على آنان را تعقيب كرد و در كنار نهروان با آنان رودررو قرار گرفت.

خطابه خواند و نصيحت كرد و اتمام حجتنمود . آنگاه پرچم امان را به دست ابوايوب انصارى داد كه هر كس در سايه آن قرار گرفت در امان است. از دوازده هزار نفر , هشت هزارشان برگشتند و بقيه سرسختى نشان دادند . به سختى شكست خوردند و جز معدودى از آنان باقى نماند .

(جاذبه و دافعه علي (ع) , ص 144 - 139 )

قاطعيت علي (ع) و عكس العمل مجرم

مردى است از دوستان اميرالمؤمنين , با فضيلت و با ايمان . متأسفانه از وى لغزشى انجام گرفت و بايست حد بر وى جارى گردد . اميرالمؤمنين پنجه راستش را بريد . آن را به دست چپ گرفت . قطرات خون مى چكيد و او مى رفت . ابن الكواء خارجى آشوبگر , خواست از اين جريان به نفع حزب خود و عليه على استفاده كند , با قيافه اى ترحم آميز جلو رفت و گفت دستت را كى بريد ؟ گفت :

قطع يمينى سيد الوصيين و قائد الغر المحجلين و اولى الناس بالمؤمنين على بن ابى طالب , امام الهدى . . . السابق الى جنات النعيم , مصادم الابطال , المنتقم من الجهال , معطى الزكاة . . . الهادى الى الرشاد و الناطق بالسداد , شجاع مكى , جحجاح وفى . . .(1) ( پنجه ام را بريد سيد جانشينان پيامبران , پيشواى سفيدرويان قيامت, ذيحق ترين مردم نسبت به مؤمنان , على بن ابى طالب , امام هدايت . . .

پيشتاز بهشتهاى نعمت , مبارز شجاعان , انتقام گيرنده از جهالت پيشگان , بخشنده زكات . . . رهبر راه رشد و كمال , گوينده گفتار راستين و صواب , شجاع مكى و بزرگوار با وفا( . ابن الكواء گفت : واى بر تو ! دستت را مى برد و اينچنين ثنايش مى گوئى ؟ ! گفت : چرا ثنايش نگويم و حال اينكه دوستيش با گوشت و خونم درآميخته است ؟ ! به خدا سوگند كه نبريد دستم را جز به حقى كه خداوند قرار داده است . اين عشقها و علاقه ها كه ما اينچنين در تاريخ على و ياران وى مى بينيم ما را به مسئله محبت و عشق و آثار آن مى كشاند .

(جاذبه و دافعه علي (ع) , ص 45 - 44)

1. نهج البلاغه , كلمات قصار , حكمت 107 . 2. نهج البلاغه , خطبه 11 . 3. بقره , 194 .

4- سخنرانى در سالهاى جنگ ويتنام ايراد شده است .

5. نهج البلاغه , خطبه 106 .

6. افتادگى از نوار است .

7. فصلت , 34 . 8- سوره آل عمران , آيه 159 .

9- مثنوى معنوى .

10- سوره فصلت, آيه 34 .

11- سعدى , بوستان .

12- نهج البلاغه , نامه 53 .

13. افتادگى از نوار است.

14. نهج البلاغه , خطبه 51 .

15- سوره زمر , آيه 65 .

16- سوره اعراف , آيه 204 . 17- سوره روم , آيه 60 .

18- ابن ابى الحديد , ج 2 , ص 311 .

19و 20- الامامة و السياسية , ص 141 - 143 و كامل مبرد , جلد 2 .

21- بحار الانوار , ج 40 , ص 281 - 282 , چاپ جديد و التفسير الكبير فخر رازى , ذيل آيه 9 - ام حسبت أن... - سوره كهف .

/ 1