بابك والى انسانهايى هستند كه از خوشى زياد و آزادى بيش از حد سواستفاده مى نمايند و بالعكس فشار و مشكلات طاقت فرسا, توان را از آنها ربوده, ياغى و سركش بار مىآيند.كارگردان: محرم زينال زادهفيلمنامه: محسن مخملباف
خلاصه داستان
موسى (حسين پناهى) مرد ساده و صميمى دشت, گندمگون با چهره زشت اما درونى زيبا و بىآلايش در پى شكار پروانه و عشق است. قصد بر ازدواج با دختر عمويش مونس ((رويا نونهالى)) را دارد, لذا براى عمويش پيغام مى فرستد كه مى خواهد با دخترش عروسى كند. عمويش از او مطالبه پنجاه هزار تومان پول مى كند و موسى براى تهيه آن به تهران آمده و شروع به كار مى كند.در كارخانه اى مشغول بكار مى شود با مرتضى ((مهدى ميامى)) كه او هم خواهرى بيمار دارد آشنا مى شود. يك روز براى تفريح بيرون از كارخانه با هم قرار مى گذارند, مرتضى ديرمىآيدوموسى را بر حسب تصادف بجاى يك چريك, مامورين دستگير مى كنند.وىدرگيرودارشكنجه ودادگاه روانه زندان مى شود و در زندان با رهبر ((رضا كيانيان)) يكى ازگروههاىسازمان يافته اىآشنا مى شود.زندانيان بخاطر موسى سه روز اعتصاب غذا مى كنند و رئيس زندان جهت جلوگيرى از هر اغتشاشى قصد بر جابجايى زندانيان را دارد. روزى كه زندانيان را به مكانهاى ديگرى مى فرستند از سوى چريكها حمله اى گسترده آغاز و رئيس آنان كه تصادفا با موسى هم زنجير است آزاد مى شود كه در اين كش و قوس براتعلى ((حميد جبلى)) كه هم ولايتى موسى و در عين حال مامورى است كه بايد آنها را تحويل دهد كشته مى شود.موسى ناخواسته به گروه چريكى مى پيوندد و در يك حمله به بانك شركت نموده و سپس رهبر چريكها پنجاه هزار تومان جهت عروسيش به او مى دهد و او را رها مى سازند. موسى با پولهاى از بانك بسرقت رفته با دختر عمويش در حالى كه مامورين در تعقيبش مى باشند فرار كرده و در تهران ازدواج مى كند و چون مامورين در تعقيب او مى باشند, خانه بدوش و آواره تا بالاخره در علف چرائى كه تا چشم كار مى كند سبز و خرم و بقول موسى ((آخر دنيا)) سكنى مى كنند.لازم است قبل از هر چيزى آشنايى مختصرى با كارگردان فيلم داشته باشيم تا منظورو هدف اين فيلمساز تازه نفس را بهتر دريابيم. وى كار خود را از بازيگرى در تآتر آغاز نمود و سپس به سينما روى آورده و ضمن بازى در فيلمهايى چون ((زنگها, دره شيلر, بحران, دستفروش, باى سيكل ران, باغ سيد, عمليات كركوك)) و دستيارى چند فيلم از جمله ((گذرگاه, ردپايى بر شن, عروسى خوبان, مدرسه رجائى, آب را گل نكنيد, سمفونى صحرا)) به كارگردانى فيلم مذكور پرداخت و جاى پايى براى خود باز نموده و اثر قابل مطرحى از مخملباف را به تصوير نشاند.او يكى از ياران صميمى مخملباف و كارآموزان او بوده و با ساختن يكى از نوشته هاى استادش, حق شاگرديش را ادا نموده است.او در رابطه با مخملباف مى گويد:((عاشق سينما شدم, عشق ورزيدم, و نسيم و شخصيت اصلى فيلم ((باى سيكل ران)) تشويقم كرد. فرياد كشيد, بوسه بر پيشانيم گذاشت و با دست مهربانش, آب پاشيد و در آن سرماى زمستان, بخار تنم با تنش يكى شد, دست نبود, هزار دست مهربانش بود كه خشكم مى كرد.)) لذا او يكى از عاشقان صديق مخملباف است. با اين پس زمينه مى رويم به استقبال فيلم ((مرد ناتمام)).زينال زاده مى گويد: ((در اين فيلم مطالعه انسان در يك موقعيت غير انسانى مطرح است. موسى شخصيت اصلى فيلم در وضعيتى قرار مى گيرد كه ناخواسته چون پر كاه در جريان طوفان شرايط قرار مى گيرد.))پشت سر مى گذارد. فراموش نمى كنيم كه زينال زاده با مرگ تنها پسرش از اين آزمون خشن روزگار سرافراز سر بيرون آورد و او مردى است سخت كوش كه فشار مصائب و محيط نمى تواند او را از پاى در آورد لذا بر سر راه مخلوق اثرش هزاران شكل قرار مى دهد تا در اين جدال آبديده گردد.ى از اين دست را برايش بوجود مىآورند ولى باز تسليم وى مى شوند كه اين نقطه مثبت اثر است زيرا نويسنده تحت تاثير قهرمانيها و خوش باوريهاى خود قرار نگرفته و اين اجازه را داده كه موسى در همان دنياى كوچك و اشتغالات اندكش, زندگى دلچسبى را براى خود بوجود بياورد. اما از آنجايى كه موسى آرمانگر است و زندگى را در آرزوها و روياهايش تجلى مى دهد پس هيچ حادثه اى او را از پاى در نمىآورد و درو ادا در مىآورد, باز دلش هواى ولايت را مى كند و مى بينيم كه قالبش عوض نشده) بدين شيوه خود را در حوادث حل مى كند تا از ديگران كم نياورد. تنها جايى كه اين شخصيت به زانو در مىآيد و تسليم مى شود صحنه اى است كه قرار است زنش وضع حمل كند اما چاره اى از او بر نم ىآيد.نه پولى كه به بيمارستان ببرد نه آشنايى كه بدو كمك كند و فرارى و گريزان از دست مامورين كه شناسايى نشود و تنها زير باران بى كسى, مستاصل و درمانده.(صحنه اى كه زن در يك موتور گازى سه چرخ در ميان واگنهاى اسقاطى راهآهن از فشار درد فرياد مى زد و كمك مى خواست).اينجاست كه موسى تسليم مى شود و فرياد از بى كسى خود و سوال از خداى خود كه چرا؟ سوالى كه براى خود تماشاگر هم بارها در زندگيش بوجود آمده.اين چه اسرارى است كه در اين دنياى پرآشوب و زندگى پرمشقت و محنت بار نسل بايد پايدار بماند؟واهد آورد و درس مبارزه و قهرمانى را بدانها خواهد آموخت تا آنها حق پدران خود و موسى هايى كه در زير شكنجه و ستم طاغوتيان بزانو در آمده بودند بگيرند اگر چه پدر و مادرهاى آن روزگار تمام عيار به مبارزه بر نخواستند اما در حد همان مقدورات اندك خود خوب جنگيدند.سيار تاثير گرفته است. از آن جايى كه مبناى كار مخملباف به سرعت و رنگ و ايجاد فضاهاى متناوب و لوكيشنهاى جديد است (بياد داشته باشيم كه مونتاژ فيلم بوسيله خود نويسنده انجام شده) لذا اين انديشه نه تنها در ساختن فيلمهاى مخملباف كه در نوشته هايش منعكس مى باشد.او طولانى ترين صحنه را در كوتاهترين زمان ممكن (صحنه هاى, سرقت بانك, دادگاه, زندان, شكنجه گاه) و طويل ترين مونولولوگ را در موجزترين كلام بيان مى كند.موسى- هر وقت دلت تنگ شد سنگ بنداز تو مرداب.آسمان به صيد پروانه ها مى پردازد.) به نوعى به يك وحدت كلام و تصوير مى رسد و آزادى را كه نه در صيد پروانه ها كه آن دو (موسى و مونس) پروانه هايى هستند كه به صيد خود مى پردازند, جستجو مى كند. بجهت اينكه موسى خود به طبيعت خويش باز گشته است, بهمان طينت بكر و بىآلايش.ه دو مامور او را به روى دست بلند كرده و به اتاق تمشيت مى برند (صحنه زندان) غم دل تماشاچى را بدرد مىآورد كه براستى چه انسانهاى بى گناهى به زير اتو رفتند يا روى اجاق قرار گرفتند و يا ناخنهايشان كشيده شده است و يا اينكه بى دليل سالها در سلول انفرادى بودند.كارگردان شكنجه گاه در زندان را بمانند سلاخ خانه اى تصوير نموده كه از در و ديوار آن وحشت و ترس مى بارد و كف آن را خونهاى بى گناهى رنگين نموده و در گوشه و كنار آن بدنهاى بى حال و درد كشيده اى كه وجود دارد.زينال زاده در كوتاهترين زمان ممكن رعب و ترسى كه در آن ساليان سياه بر مردم اين مرز و بوم سايه افكنده بود به تصوير كشيده است.ناگفته نماند كه لحظاتى از فيلم:1- حضور حسين وكيل موسى2- طومارهاى بى گناهان كه از ماشين تايپ خارج مى شود3- جريان ساختگى دادگاه متهمان (بعبارتى دادگاه فرمايشى از سوى رژيم)4- بى گناهى كه ناخواسته هم زنجيران بى گناهش را متهم مى كندبا آن مونتاژ دقيق مخملباف كه ضرب آهنگ سريعى به فيلم بخشيده ما را به ياد دو فيلم اعتراف و دادگاه ويژه اثر ((گوستا وكاوراس)) مى اندازد اما براى آنهايى كه اين دو فيلم را نديده اند تازگى خود را حفظ نموده است.انسانهايى هستند كه از خوشى زياد و آزادى بيش از حد سواستفاده مى نمايند و بالعكس فشار و مشكلات طاقت فرسا, توان را از آنها ربوده, ياغى و سركش بار مىآيند. پس در هر زمينه تعادل را بايد برقرار نمود. اين پيامد درونى فيلم بود كه بخوبى بيرون زده و خود را نشان داد .فيلم را اگر بدوبخش تقسيم كنيم كه بخش اول آن بر واقعيات زندگى پايه گذارى شده است (صحنه هاى روستا, كارخانه و اتاقى كه با موشها, سوسكها و مورچه ها انس و الفتى دارد)ى خواستگار ديگر دخترش كه در قايق منتظرش مى باشد مى رود كارگردان با آن تراولنيگ ((حركت پاياپاى دوربين با سوژه)) تاكيد كننده اش كه موسى با گامهاى پى درپى اش كه به شكل سمبليك بر سر عمويش مى كوبد بر هر چه غلط بودن اين منطق پوسيده, خط بطلان كشيده و آن را له م ى كند.اما در بخش دوم يعنى از زمانى كه به زندان مى افتد و درگير مسائل سياسى مى شود به تصادف روى مىآورد, ولى شاهديم كه تصادفها با هزار بالا و پايين رفتنها بسرنوشت موسى كه از همان آغاز رقم خورده خدشه اى وارد نمى شود.اين همان فلسفه فيلمساز و ايده نويسنده اش مى باشد كه انسان خود سرنوشتش را مى سازد و اگر بخواهد و اراده كند هيچ چيزى مانع از آن نخواهد شد و اگر تماشاچى اين درس را بگيرد برايش پاسخگوى خيلى از مسائل جهان هستى خواهد بود.فيلم با اينكه نگاه قابل تعمقى به گذشته قبل از انقلاب دارد اين توفيق را داشته تا تماشاچى را همراه با خود به گذشته ببرد و از هم پاشيدگى نظام آن دوران را لحظاتى به ما نشان بدهد تا فراموش نكنيم و آگاه باشيم كه چه دوران دهشتبار و ظالمانه اى پشت سر گذاشته ايم. كاربرد موسيقى هم در جهت رساندن بعضى از مفاهيم فيلم نقش بسزايى داشته است. دوربين احدى در ضبط ميزانسنهايى كه زينال زاده خلق نموده از اهميت ويژه اى برخوردار است.((رويا نونهالى)) در نقش يك دختر روستايى ساده و در عين حال غرغروى بهانه گير را بعد از چند فيلم ناموفق ((بجز عروسى خوبان)) باورپذير ارائه نموده است.حسين پناهى در شخصيت موسى كه به شخصيت خود وى نزديك است و رفتار و كردارش ملهم از اوست و در چند فيلم هم ارائه نموده بخوبى خوش نشسته و جا افتاده و لذا خوش هم درخشيده بهرحال با اين جمله مطلب را به پايان مى بريم:مرد ناتمام, تمام شده زينال زاده. مردى نيست كه به اين سادگى ها از يادمان برود.