اديان در خدمت انسان
امام موسى صدر اشاره جهان اسلام در حالى با ارائه انديشه «گفت و گوى اديان، تمدنها و فرهنگها» بهاستقبال هزاره سوم ميلادى مىرود، كه تجربهاى موفق و كمنظير را در اين عرصه،رهتوشه خود دارد. تجربهاى مبارك كه كارآمدى اين انديشه را در زندگى انسانهانمايان و عزم فرهيختگان و صاحبان خرد را براى پى گرفتن آن به جزم مبدلمىسازد. چشمانداز زيبايى كه رئيس جمهور محترم، جناب آقاى خاتمى، در صحنهبينالملل ترسيم كرد، دورنماى مرحله دوم پروژهاى فرادينى است كه اولين مرحلهآن يك دهه پيش از پيروزى انقلاب، توسط معمار چيرهدست آن، امام موسى صدر،در سرزمين تاريخى لبنان، هنرمندانه طرح و اجرا شد. اگر از وراى تاريخ اديان، تمدنها و فرهنگها به دنيا بنگريم، كشور كوچك لبنان راكه سه دين بزرگ، سه تمدن، شانزده طايفه و مجموعهاى از فرهنگهاى گوناگونشرق و غرب در آن تلاقى دارند، مينياتورى از جهان خواهيم يافت. همين سبباست كه موفقيت تجربه «گفت و گو و همزيستى» را نه تنها براى اين كشور، كه بهجهت قابليت الگوسازى و تعميم آن به سراسر جهان، براى تمامى ملتها وكشورهاى طالب صلح، دلپذير، و براى مكتبها و رژيمهاى نژادپرست غيرقابلتحمل مىسازد. امام موسى صدر با كشف اين ويژگى، و با دركى صحيح و پيشهنگام از روند جهانىشدن، (1) به عنوان فقيهى جامعالشرايط، و بر اساس شناخت دقيق موضوعات واقتضائات زمان و مكان، طرحى نو براى تنظيم رابطهاى پايدار ميان پيروان اسلام ومسيحيت درانداخت. وى چارچوب فكرى و عملى موضوع «گفت و گو وهمزيستى» را چنان طراحى كرد، كه از يك سو، به رغم ملحوظ نمودن احكام ومقاصد شرع مقدس، در ميان طوايف غيرمسلمان مقبوليتى گسترده يافت، و از سوىديگر، به پاس آيندهنگرى كمنظير خود و نيز فضاى باز و استثنايى لبنان، لااقل تاچند دهه آينده، مشعل هدايت رهروان اين طريق تواند بود. تبيين نظرى انديشه امام صدر در باب «گفت و گو و همزيستى»، و بررسى اسبابموفقيت آن، مستلزم تلاشى جدى و همهسونگرانه است كه طى سالهاى اخير توجهبسيارى از انديشمندان جهان عرب و ايران را مصروف خود ساخته است. (2) آنچه دراين مختصر بدان اشاره مىشود، سه محور عمدهاى است كه روح حاكم بر اينچارچوب فكرى را مىنماياند: يكم; بازسازى عزت مسلمانان: امام موسى صدر طى دهههاى 60 و 70 ميلادى، كههدايت پروژه «گفت و گو و همزيستى» را در لبنان بر عهده داشت، نه تنها ذرهاى ازارزشها و موازين اسلامى عدول نكرد، بلكه موجبات بازسازى عزت مسلمانان را،كه لااقل از دو قرن پيش از آن شهروندان درجه دو و سه آن كشور محسوب مىشدند،فراهم آورد و آنان را همپاى مسيحيان، در سطح شهروندان درجه يك مطرح كرد.پديده تاسيس مجلس اعلاى اسلامى شيعه در سال 1969، و استقبال گستردهطوايف مسيحى از آن، شاهدى بر اين مدعاست; سفارت آمريكا در بيروت در همانزمان پيرامون آن چنين نگاشت: «رهبران مسيحى لبنان از تاسيس اين مجلسخوشحالاند. آنان مصمماند از تمامى راههاى ممكن به آن كمك كنند. وضعيتجارى بيانگر موقعيت ممتاز و محبوبيتى است كه آقاى صدر در جامعه مسيحىلبنان داراست». (3) دوم; القاى معنويت در پيروان ديگر اديان: امام موسى صدر در عرصه گفت و گو وهمزيستى نه تنها مراتب عقلانيت و خردورزى اسلام را به نمايش گذاشت، بلكه همزمان با آن، موجى از عشق به خدا، صفاى باطن و در يك كلام معنويت را در پيروانديگر اديان القا كرد. شاهد اين مدعا دهها حضور و سخنرانى پرشور است كه بهدعوت مسيحيان، در ديرها و كليساهاى سراسر لبنان، از «دير المخلص» در جنوب تاكليساهاى «كبوشيين» در بيروت و «مارمارون» در شمال، به انجام رساند. روحانيونو انديشمندان مسيحى لبنان بارها اذعان داشتند، روحانيتى كه امام صدر با يكسخنرانى در ديرها، كليساها و قلوب جوانان ما مىريزد، بيش از تمام معنويتى استكه خود آنان در طى سالها در آنجا پديد مىآورند. (4) سوم; خدمتبه انسان: از دغدغههاى امام موسى صدر آن بود كه از رهگذر همكارىپيروان اديان، كه آن را ضرورت اجتنابناپذير حال لبنان و فرداى جهان مىدانست،به حل مشكلات دنيوى انسان معاصر همت گمارد; و اين همكارى جز از طريق گفتو گو و همزيستى حاصل نمىشد. همراهى تنگاتنگ و مؤثر رهبران مذهبى وتودههاى مسيحى لبنان با ايشان در مبارزه با محروميتها، خنثىسازى خطر تقسيمو نيز تاسيس مقاومت لبنانى، شواهدى بر اين مدعا هستند. تحقق سه محور فوق، كه پس از فرايند جهانى شدن، فقط از رهگذر «گفت و گو وهمزيستى» امكانپذير مىنمود، اهداف اصلى امام صدر را در پيگيرى اين پروژهفرادينى تشكيل مىداد. وقتى اهميت اين محورها در گسترش اسلام و فرهنگ اهلبيت(ع) در جهان مورد توجه قرار گيرد، اين سخن نغز آن عالم فرهيخته و زمانشناس، كه همواره نگاهى رو به آينده داشت، بيش از پيش معنا مىيابد كه «اگر امروزلبنانى وجود نداشت، به خاطر اسلام و تشيع هم كه شده، لازم بود آن را به وجودآوريم». (5) شايد به همين سبب است كه كاردينال فرانس كونيگ، اسقف اعظم وقتاتريش، در پايان ملاقات سال 1970 خود با امام صدر چنين گفت: «عالى جناب،من راجع به شما زياد شنيدهام. ايمان دارم كه مىتوان تاريخ لبنان را به دو دوره مجزاتقسيم نمود: دوران قبل از امام صدر و دوران موسى صدر». (6) آنچه در زير آمده است، متن سخنرانى امام موسى صدر است كه در تاريخ 30 بهمن1353، در قالب خطبه عيد موعظه روزه، در كليساى كبوشيين بيروت، بزرگترينكليساى مسيحيان مارونى لبنان، ايراد شده است. بدون ترديد مشاركت امام موسىصدر در اين مراسم و تجليل باشكوه مسيحيان از ايشان از وقايع تاريخى و بىنظيراين كشور است. در اين مراسم، كه بزرگان مسيحيت لبنان در آن شركت جستند، دربالاترين سطوح سياسى و مذهبى طايفه مسيحى از امام موسى صدر به عنوان نماد«گفت و گو و همزيستى» اديان تقدير به عمل آمد. پيش از سخنان امام صدر، شارلحلو، رئيس جمهور پيشين لبنان، چند دقيقهاى در وصف ايشان سخن گفته، اداىاحترام كرد. پس از آن امام صدر پشت تريبون قرار گرفت. محورهاى اصلى سخنايشان را وحدت، گفت و گو و همزيستى اديان، وظايف مشترك آنان در برابر انسان،مبارزه با محروميت و صيانت از وطن تشكيل مىدهد. در تمامى مدت سخنرانى،نفسها در سينهها حبس شده بود و حاضران عاشقانه به سخنان وى گوشفرامىدادند. آن گونه كه نبيل فرحات، خبرنگار روزنامه مسيحى النهار، گزارش كردهاست، پس از اتمام سخنرانى و به دنبال دعوت اسقف اعظم از امام صدر و ميهمانانبراى ورود به سالن ديگر، حاضران ناگهان به سوى امام هجوم آوردند تا براىروبوسى و مصافحه با ايشان بر يكديگر پيشى گيرند....» (7) هر چند واقعه كليساى كبوشيين به عنوان بخشى از خاطرات فراموش ناشدنى پروژهگفتوگو و همزيستى ثبت گرديد، اما برنامه امام صدر فراتر از اين بود. اقدام بعدىكه در برنامه كارى ايشان قرار داشت، عرضه نيمه دوم سيب يعنى ايراد خطبههاىجمعه توسط بزرگان مسيحيت در برخى مراكز شيعه بود. (8) با سپاس از مركز تحقيقات امام موسى صدر كه اين اثر گرانسنگ را در اختيار هفتآسمان نهاد و نيز جناب آقاى كماليان كه در فراهم آوردن اين مقدمه مدد رساندند،توجه خوانندگان گرامى را به ترجمه سخنرانى امام صدر كه براى اولين بار به فارسىعرضه مىشود، جلب مىكنيم. خدايا، تو را سپاس مىگوييم; پروردگارا، خداى ابراهيم و اسماعيل، خداى موسى وعيسى، خداى مستضعفان و همه آفريدگان! سپاس خدايى راست كه ترسيدگان را امان دهد، شايستگان را نجات دهد،مستضعفان را برترى دهد، مستكبران را فرو نشاند، شاهانى را نابود سازد و ديگرانى رابر جايگاه آنان نشاند. و سپاس خدايى را كه درهم كوبنده جباران، نابود كننده ستمگران، دريابندهگريزندگان، انتقام گيرنده از سركشان و فريادرس دادخواهان است. خدايا، تو را شكر مىگذاريم كه ما را به عنايتت موفق داشتى و به هدايتتگردآوردى، و با مهربانىات دلهاى ما را يكى كردى. ما هم اينك در پيشگاه تو و در خانهاى از خانههاى تو و در ايام روزه به خاطر تو گردآمدهايم. دلهاى ما به سوى تو پر مىكشد و خردهاى ما نور و هدايت را از تو مىگيرد. تو ما رافراخواندهاى تا در كنار يكديگر در خدمتبه خلق گام برداريم، و بر كلمه سواء [سخن وباور مشترك] به خاطر خوشبختى بندگانت اتفاق كنيم. به سوى درگاهت روى آوردهايم ودر محراب تو نماز گزاردهايم. براى انسانى گردآمديم كه اديان به خاطر او آمدند، اديانى كه يكى بودند و هر كدام بهديگرى بشارت مىداد و همديگر را تصديق مىكردند. خداوند به واسطه اديان مردم رااز تاريكىها به سوى نور راند و آنان را از اختلافات ويرانگر نجات داد و پيمودن راهصلح و مسالمت را بديشان آموخت. اديان يكى بودند; زيرا در خدمت هدفى واحد بودند: دعوت بهسوى خدا و خدمتانسان! و اين دو، نمودهاى حقيقتى يگانهاند. و آن گاه كه اديان در پى خدمتبه خويشتنبرآمدند، ميانشان اختلاف بروز كرد. توجه هر دينى به خود آن قدر زياد شد كه تقريبا بهفراموشى هدف اصلى انجاميد; اختلافات شدت گرفت و درد و رنجهاى انسان فزونىيافت. اديان يكى بودند و هدفى مشترك را پى مىگرفتند: جنگيدن در برابر خدايان زمينىو طاغوتها، و يارى مستضعفان و رنجديدگان; و اين دو نيز نمودهاى حقيقتى يگانهاند.و چون اديان، و همراه با آنها مستضعفان، پيروز شدند، طاغوتها چهره عوض كردند وبراى دستيابى به غنايم، از اديان پيشى گرفتند و در پى حكم راندن بر اديان به نام اديانبر آمدند، و اين گونه رنج و محنت مظلومان مضاعف شد و اديان نيز دچار مصيبت واختلاف شدند; و هيچ اختلاف و نزاعى نيست مگر در جهت منافع سودجويان! اديان يكى بودند; زيرا نقطه آغاز همه آنها، يعنى خدا، يكى است; و هدف آنها، يعنىانسان، يكى است; و بستر تحولات آنها، يعنى جهان هستى، يكى است. و چون هدف رافراموش كرديم و از خدمت انسان دور شديم، خدا نيز ما را فراموش كرد و از ما دور شد،و ما به راهها و پارههاى مختلفى بدل گشتيم و در پى خدمتبه منافع خاص خود برآمديمو معبودهاى ديگرى جز خدا را برگزيديم و انسان را به نابودى كشانديم. و اينك به راه درست و انسان رنج ديده باز گرديم، تا از عذاب الهى نجات يابيم; براىخدمتبه انسان مستضعف. و رو به نابودى گرد هم آييم، تا در همه چيز و در ايمان بهخدا يكى شويم، و تا اديان همچنان يكى باشند. قرآن كريم مىفرمايد: براى هر كدام از شما راه و شيوهاى قرار داديم; و اگر خدا مىخواستشما را امتىيگانه قرار مىداد [ولى چنين نكرد] تا شما را در آنچه به شما داده استبيازمايد; پسبه سوى خوبىها بشتابيد، بازگشتشما همه به سوى خداست. در اين لحظه، در كليسا، در ايام روزه، در مراسم وعظ دينى و بنا به دعوت متصديانمتعهد، حاضر شدهام. اينك خود را در كنار شما مىيابم: هم اندرزگو و هم اندرزپذير; بازبان خود سخن مىگويم و با قلب خود مىشنوم; تاريخ گواه ماست، بدان گوش فرامىدهيم; تاريخ نيز شنواى ماست، تاريخ گواه لبنان است; سرزمين ديدار، سرزمينانسان، وطن رنجديدگان و پناهگاه ترسيدگان. در اين شرايط و در اين افق بلند مىتوانيمشنواى پيامهاى اصيل آسمان باشيم; زيرا ما به سرچشمهها نزديك شدهايم; اينحضرت مسيح است كه فرياد مىزند: هرگز! هرگز محبتخدا با دوست نداشتن انسان جمع نمىشود»! و صداى او درجانها مىپيچد و صدايى ديگر از پيامبر رحمت اوج مىگيرد كه: «هرگز به خدا وروز واپسين ايمان نياورده است، كسى كه سير به بستر خواب رود، اما همسايهاشگرسنه باشد. و هر دو صدا در بستر زمان همآوا بودهاند، تا آن كه پژواك آنها بر زبان جناب پاپ ظاهرمىشود كه به مناسبت روزه مىگويد: مسيح و انسان فقير، شخصى يگانهاند. و در نامه معروفش با عنوان «پيشرفت ملل» به خاطر كرامت انسان خشمگين مىشود ومانند مسيح در معبد مىگويد: اين تجربه سترگى است كه با قدرت، اهانتهايى كه در حق كرامت انسانىروا داشتهمىشود، پايان پذيرد. و باز مىگويد: نظامهاى ستمگر منحطترين نظامها از نظر ارزشهاى انسانى هستند كه باسوء استفاده از جايگاه حكومت، پايمال كردن حقوق كارگران و شكستن پيمانها پاگرفتهاند. آيا اين نداى پاك با آنچه از زبان مقصد اصلى، يعنى خدا، در متون معتبر اسلامى آمدهاست، تفاوت دارد: من، يعنى خدا، نزد شكستهدلان هستم; آن گاه كه مريضى را عيادت، فقيرى را يارى ونيازمندى را حاجت روا مىكنى، من نزد آنان هستم؟ اما درباره وسيله نيل به آن مقصود، خدا هر كوششى را براى به پا داشتن حق و يارىستمديدگان تلاشى در راه خود و چونان نماز در محراب عبادت دانسته است. او خودعهدهدار يارى و نصرت انسانهاست. با گذر از اين گواهىها به انسان بر گرديم، تا نيروهاى ويرانگر و متلاشىساز انسان،اين عطيه الهى را بشناسيم; انسان مخلوقى است كه بر صورت و صفات خالقش آفريدهشده و خليفه خدا بر روى زمين; غايت هستى; آغاز و فرجام اجتماع; و حركتآفرينتاريخ است. انسان برابر استبا مجموع نيروها و توانايىهايش; با آنچه مورد تاكيد اديانو تجربههاى عملى است: براى انسان جز تلاش او چيزى نمىماند; و كارها جاودانهاند;و انسان تنها برابر استبا شعاعها و پرتوافكنىهايش در زمينهها و افقهاى گوناگون. ازاين رو هر قدر توانايىهاى انسان را محترم بداريم، به همان اندازه او را تكريم و جاودانهكردهايم. اگر ايمان يا بعد آسمانى انسان به وى درك و همتى نامتناهى مىدهد، او راهمواره اميدوار نگه مىدارد، اسباب را در نظرش بىاعتبار، نگرانى او را برطرف و او وديگر انسانها، و او و ديگر موجودات را هماهنگ مىكند، و او را هم از جلال وشكوهمندى، و هم از جمال و زيبندگى برخوردار مىسازد، همين ايمان با بعد ديگرشمىكوشد، از انسان صيانت كند و تاكيد دارد كه ايمان بدون التزام به خدمت انسان،واقعيتى ندارد. بايد همه نيروهاى انسانى و نيروى همه انسانها را حفظ و تقويت كرد. از اين روستكه اصل كمالطلبى، از اولين رسالتها تا پيام اخير پاپ، مورد تاكيد بوده است: «بايدپيشرفتى اصيل و كامل در كار باشد; يعنى همه انسانها با تمام توانايىهاى انسانىشان بهپا خيزند». به همين جهت است كه مىبينيم سرقت را اديان حرام دانستهاند، همان كهامروز به صورت استثمار و احتكار در آمده و در پوشش پيشرفت صنعتى يا تاميننيازهاى ساختگى موجه شمرده شده است. امروزه نيازها برخاسته از ذات انسانهانيست، بلكه به واسطه تبليغات وابسته به ابزارها و قدرتهاى توليدى، واقعى وانمودشدهاند. و اين گونه مىبينيم، چگونه نيروهاى مختلفى كه مانع توانايىهاى انساناند، و آنهارا نابود يا پراكنده مىسازند، تحولى عميق يافتهاند. با اين حال، اساس و بنياد ايننيروهاى ويرانگر باقى مانده است، هر چند شكلها تغيير، و تحولات فزونى يافته است. به عنوان مثال، دين با دروغ و دورويى و نيز غرور و تكبر جنگيده است، چونهنگامى كه به صورت بنيادين به اين خصلتها مىنگريم، ميزان تاثير منفى آنها را برتوانايىهاى فرد و جامعه به دست مىآوريم. دروغ حقايق و ظرفيتهاى آماده تبادل ميانانسانها را واژگونه و ناشناخته مىسازد، پس تبادلها و توانايىها مشوه و معطلمىمانند. اما كبر و غرور توانايى انسان را بلوكه مىكند، زيرا آدم مغرور مىپندارد كه بهمرتبه خودكفايى رسيده است. پس از داد و ستد و از تكامل باز مىماند و مردم نيز ازاقتباس از او و كامل شدن به واسطه او دست مىكشند، و اين يعنى مرگ توانايىها وظرفيتها! مثال ديگر آزادى است كه حال و هواى متناسب با رشد نيروها و موهبتهاى انسانىرا فراهم مىآورد. آزادىاى كه همواره در معرض تجاوز قرار داشته و به بهانههاىمختلف از انسانها سلب شده است. آزادى اساس و سرچشمه همه توانايىهاست.نزاعها و برخوردها همواره به خاطر نيل به آزادى يا حفظ آن بوده است. نبود آزادى، فردو جامعه را تابع محدوديتهاى اعمال شده توسط غاصبان آزادى مىسازد، و در نتيجهانسانها به محدوديت و نقص دچار مىشوند. آن گاه كه بنا به ايمانمان مىكوشيم مانعسركشى غاصبان آزادى شويم، در حقيقت از توانايى و كرامت انسان دفاع مىكنيم. قالبهاى سلب آزادى در گذر زمان تغيير يافته است. گاه به صورت استبداد و گاه بهصورت استعمار، گاه به صورت نظام ارباب و رعيتى و گاه به صورت تروريزم فكرى وادعاى قيمومتبر مردم و نابالغ فكرى انگاشتن آنان، گاه به صورت استعمار نو و گاه بهصورت تحميل مواضع بر افراد يا ملتها رخ نموده است. فشارهاى اقتصادى، فرهنگىو فكرى از مظاهر همين تضييقات است. سياست محروم كردن برخى از مردم ازفرصتها، نگاه داشتن مردم در جهل و بىسوادى و محروم كردن مردم از بهداشت وفرصتهاى تحرك و پيشرفت، همه و همه از شكلهاى مختلف سلب آزادى و درهمكوباندن توانمندىهاست. و مال دنيا كه حضرت مسيح آن را مانع ورود به ملكوت آسمان مىداند و راه يافتن بهملكوت را با وجود آن سختتر از داخل شدن شتر در شكاف سوزن مىداند، نيز مايهفتنه و آزمايش است; اگر درجاى خود و به حد و اندازه لازم استفاده شود نعمت است ورحمت، ولى اگر با فدا كردن ديگر نيازهاى فرد و جامعه، بىرويه مورد توجه قرار گيرد،به جاى آن كه وسيله باشد به هدف و مقصود تبديل مىشود و از نيرويى اهريمنىبرخوردار مىشود كه مانع تاثيرات مثبتسرمايه بر زندگى مردم مىگردد. همين طور است تمام نيازهاى انسانىاى كه به قيمت ناديده گرفتن نيازهاى ديگرانسان، تقويت مىشوند. شهوتها يكى از اين نيازهاست كه رشدى ناموزون يافته است.هر نيازى در انسان انگيزهساز و حركتآفرين است. ولى اگر به قيمت مغفول ماندن ديگرنيازها رشد يابد، فاجعه آفرين خواهد بود. و اين منشا مسئوليتبزرگ ما در برابر قدرت، ثروت، شهرت، موقعيت و ديگرامكانات واقعى انسانهاست. اگر ايمانى كه ميان خدا و انسان ارتباط و حضورى مستمرپديد مىآورد، مبنا و اساس تمدن جديد نباشد، با تمدنى شكننده رو به رو خواهيم شد.هنگامى كه تاريخ تمدن را مدنظر قرار مىدهيم، با رشد يكجانبه انسان در ابعادى خاصرو به رو مىشويم. سياست، مديريت، بازار و آبادانى، اگر بر پايگاه ايمان استوار نباشد،رشدى ناهماهنگ يافته، به استعمار، منازعات، بازاريابىهاى جديد و فرصتطلبانه وحاكميت صلح مسلحانه و مقولاتى از اين قبيل منتهى مىشود و زندگى انسان ميانجنگهاى سرد و گرم تباه مىشود. حب ذات يا خويشتنخواهى نيز، كه مايه و پايه كمالخواهى انسان است، آن گاه كهخودپرستى را در فرد بسط دهد، مشكلآفرين مىشود. جنگها، تبعيض نژادى، تحقير ديگران و نزاع شديد در كانونهاى مختلف اجتماع،از خانواده تا جامعه بينالملل، همه نزاعهايى هستند كه محورشان يكى اما چند وچونشان متفاوت است. اين نزاعها كه جزء بنيادين خلقت تلقى شده است، حاصلتبديل خويشتنخواهى به خويشتنپرستى است. انانيت و خودخواهى فرد در يك گروهنيز همين تاثير منفى را داراست. گروهها و جوامع براى خدمتبه انسان شكل گرفتهاند.طبع انسان مدنى و اجتماعى است. انسان موجودى ستبا دو بعد شخصى و اجتماعى.مشكل انسان در قالبهاى مختلفى بروز مىيابد: خودخواهى فردى، خودخواهىخانوادگى، خودخواهى قبيلهاى، خودخواهى طايفهاى و مذهبى، كه ارزشهاى آسمانىرا به خصوصيات زمينى تبديل و دين و مذهب را از محتوايش خالى مىكند، و عظمت،مدارا و روادارىاش را از بين مىبرد، و سرانجام خودخواهى وطنى و قومى! وطنگرايى از شريفترين احساسات انسانى است، اما مىتواند به نژادپرستى بدلشود; تا جايى كه فرد وطنش را به جاى خدا در مقام پرستش قرار مىدهد و حاضر استتا عظمت وطنش را بر ويرانه وطنهاى ديگران و تمدنش را بر خرابههاى تمدنهاىديگر بنيان نهد و سطح مردمش را به بهاى فقير شدن ديگر ملتها بالا برد. نازيسم كهجهان را چند بار به آتش كشيده است، نمونه آشكار نژادپرستى است. اين خودخواهىهادر اصل احساساتى سازنده بودند، اما به مرور و به دليل رشد ناهماهنگ، ويرانگرشدند. خويشتنخواهى، فاميل و قبيلهدوستى، وطنخواهى و وابستگىهاى قومى، اگردر چارچوب مرزهاى درستخود باقى بمانند، گرايشهاى مثبت و سازندهاى درزندگى انسانها خواهند بود. اكنون به عنوانى كه براى اين سخنرانى برگزيدهايم، باز مىگرديم: انسان، در تامين نيازها و بهرهگيرى از توانايىهايش بايد با جامعه خود هماهنگباشد. هر نيازى كه به هزينه ناديدهانگاشتن ديگر نيازها تامين و تقويتشود و نيز هرفردى كه به بهاى ناديدهانگاشتن حقوق ديگر افراد رشد و ترقى كند، به وزر و وبال تبديلخواهد شد. هر گروهى كه به بهاى ناديدهانگاشتن حقوق ديگر گروهها رشد و ترقى كندنيز مصيبت آفرين خواهد شد. و لبنان سرزمين ماست; سرزمينى كه انسان آن اولين و آخرين سرمايه آن است;انسانى كه عظمت لبنان را با تلاش، هجرت، انديشه و اقداماتش پديد آورده است. چنينانسانى را در اين كشور بايد صيانت كرد. اگر كشورهاى ديگر، پس از انسان، سرمايههاىديگرى دارند، سرمايه ما در لبنان پس از انسان، باز همان انسان است. از اين رو تلاش مادر لبنان، از عبادتگاهها تا دانشگاهها و ديگر مراكز، مصروف صيانت از انسان لبناناست; همه انسانها و همه ابعاد انسان در مناطق مختلف لبنان! اگر بخواهيم از لبنان صيانت كنيم، اگر بخواهيم حس ملى خود را سيراب سازيم، واگر بخواهيم به حس دينى خود پاسخ مثبت دهيم، مىبايد انسان لبنان و همهتوانايىهايش را پاس بداريم. محروميت لبنان ناشى از سوء تدبير است و همگان در اينزمينه مسئولاند. سختگيرى در راه انسان، تنها در حد نياز و به شرط هتك نشدنانسانيت انسان، مجاز است. حضار گرامى! مناطقى كه مردم لبنان در آن زندگى مىكنند، چونان خود مردم لبنان، امانتهايىهستند در اختيار ما و مسئولان; جنوب و ديگر مناطق امانتهايى هستند كه بنا به فرمانخدا و خواست وطن بايد حفظ شوند. از اين رو مىبايد، به سرعتبا انديشه و عملدرست و آزادانه، اين مسئوليت را ادا كرد. انديشه خطا و كاركرد خطا حاوى دو خيانتاست: خيانت ارتكاب فساد، و خيانت پايمال كردن فرصتهاى ديگران و به هدر دادناموال و حقوق عمومى. لبنان كشور انسان و انسانيت است كه واقعيت آن در قياس با دشمن آشكار مىشود.آن گاه كه مىبينيم چگونه دشمن جامعهاى نژادپرست را ايجاد كرده است كه به كارويرانى و تفرقه، در همه انواع فرهنگى و سياسى و نظامى آن، اشتغال دارد. تا جايى كه بهخود گستاخى تحريف تاريخ، و يهودى شهر قدس و تخريب آثار تاريخى آن را مىدهد. بنابراين بايد وطنمان را نه تنها به خاطر خدا و انسان آن، كه به خاطر تمامى بشريت،حفظ كنيم. ما اينك در برابر فرصتى طلايى قرار گرفتهايم; در برابر فصلى نوين، كه در اين شببراى ما و لبنان آغاز شده است; و در برابر صحنهاى كه در تاريخ و در پهنه گيتى، همتايىندارد. اى مردان و زنان مؤمن! بايد براى انسان، همه انسانها، انسانمان در بيروت، جنوب،عكا، حومه بيروت، كرنتينا و حىالسلم، با يكديگر همدل و همنوا شويم. اين انسان جزئى از اين فرصت، بخشى از اين حركت، و به دور از هر گونه طبقهبندىاست. پس انسان لبنان را پاس مىداريم، تا نگاهبان اين كشور كه امانت تاريخ و امانتخداوند است، باشيم.
1) ر.ك. به روزنامه لبنانى النهار مورخ 18 / 1 / 1977، سخنان امام موسى صدر در جمع سردبيران مطبوعات بيروت.
2) به عنوان مثال ر.ك. به: مجموعه مقالات سلسله كنفرانسهاى «كلمه سواء» كه از سال 1996 تا كنون، همه ساله در بيروتبرگزار مىشود; مجموعه مقالات همايش علمى بزرگداشت امام موسى صدر، دانشگاه مفيد قم (در دست انتشار); يادنامهامام موسى صدر، ويژه نامه شماره 5 فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر، سيد هادى خسروشاهى; شماره ويژه فصلنامه «نامهمفيد»، شماره 16، زمستان 1377.
3) ر.ك. بهكتاب The Vanished Imam Musa AlSadr AndThe Shia Of Lebanon فؤاد عجمى، دانشگاه كرنل، 1986،ص 116.
4) به نقل از دهها مصاحبه بزرگان مسيحى لبنان با مركز الامام الصدر للابحاث و الدراسات در بيروت، كه ان شاء الله به مناسبتسال 2001 (سال گفتگوى تمدنها) ترجمه و منتشر خواهد شد.
5) ر.ك. به كتاب عزت شيعه، محسن كماليان و على اكبر رنجبر كرمانى، سال 1377، ص 99، گفتگو با استاد زكريا حمزه(ابويحيى).
6) ر.ك. به كتاب بررسى روند خيزشهاى اسلامى معاصر، ويلهلم ديتل، دانشگاه اصفهان، فصل مربوط به امام موسى صدر.
7) ر.ك. به روزنامه النهار، مورخ 20 / 2 / 1975.
8) ر.ك. به متن سخنرانى امام موسى صدر در بزرگداشت چهلمين روز درگذشت دكتر على شريعتى، روزنامه همشهرى، مورخ11 و 12 / 4 / 79.