مساوات
مصطفى دلشاد تهرانى خاستگاه مساوات
مساواتى كه اسلام مقرر داشته و پيامبر اكرم (ص) آن را متحقق ساخته و به لباس عمل درآورده است، در تاريخ بشر بىنظير است. در منطق قرآن كريم، انسانها همه از يك سرچشمه و فرزندان يك پدر و مادرند و فرقى ميانشان نيست .
پيش قرآن بنده و مولا يكى است
بوريا و مسند ديبا يكى است 1
بوريا و مسند ديبا يكى است 1
بوريا و مسند ديبا يكى است 1
اعلام مساوات همگانى و نفى اختلافهاى طبقاتى
آن گاه كه مكه فتح شد و اسلام در حاكميت كامل قرار گرفت ، رسول مساوات (ص) خطبهاى خواند ومساوات اسلامى را به همگان اعلام كرد. «يا ايها الناس الا ان ربكم واحد و ان اباكم واحد الا لافضل لعربى على عجمى ولا عجمى على عربى و لاأسود على احمر ولا لاحمر على أسود الا بالتقوى. الاهل بَلّغت؟ - قالوا: نعم، قال - ليبلّغ الشاهد الغائب.» 18 مردم! آگاه باشيد كه پروردگارتان يكى است و پدرتان (نيز) يكى است. بنابراين بدانيد كه نه عربى را بر عجم و نه عجمى را بر عرب و نه سياهى را بر سفيد و نه سفيدى را بر سياه برترى است مگر به تقوا. آيا (اين حقيقت را) ابلاغ كردم؟ گفتند: آرى. فرمود: حاضران به غايبان ابلاغ كنند. حقيقت موجودات از اويى و به سوى اويى است: «انا لله و انا اليه راجعون»19 و پروردگار همه يكى است: «ان ربكم واحد.» حقيقت هستى ذات مقدس الهى است. جلوه اول الهى، حقيقت هستى، وجود است؛ يكى هم بيشتر نيست. 20 همه از او هستند و به سوى او. پدر همگان نيز يكى است: «ان اباكم واحد.» حقيقت انسانها يكى است، ريشه آنها نيز يكى است و اين به معناى اعلام مساواتى حقيقى است و اينكه همه برتريها به سبب دريافت مراتب كمالى است واز تقواست. مالك اشعرى گويد، رسول خدا (ص) فرمود: «ان الله لا ينظر الى احسابكم ولا الى انسابكم ولا الى اجسامكم ولا الى اموالكم ولكن ينظر الى قلوبكم فمن كان له قلب صالح تحنن الله عليه و انما انتم بنو آدم و احبكم اليه اتقاكم.»21 بى گمان خداوند به نژادها، خانوادهها، بدنها و دارييهاى شما نظر ندارد، بلكه به قلبهاى شما مىنگرد و آن كسى را كه قلبى صالح دارد مورد مهر و رحمت خود قرار مىدهد و شما همگى فرزندان آدميد و محبوبترينتان نزد خدا با تقواترينتان هستيد. قرطبى مىنويسد سروده على بن ابى طالب (ع) در اين باره مشهور است كه گفت:
الناس من جهة التمثيل اكفاء
نفس كنفس و ارواح مشاكلة
فانلم يكن لهم من اصلهم حسب
ما الفضل الا لاهل العلم انهم
و قدر كل امرى، ما كان يحسنه
و ضد كل امرىء ما كان يجهله
والجاهلون لاهل العلم اعداء22
ابوهم آدم والام حواء
و اعظم خلقت فيهم و اعضاء
يفاخرون به فالطين والماء
على الهدى لمن استهتدى ادلاّء
و للرجال على الافعال سيماء
والجاهلون لاهل العلم اعداء22
والجاهلون لاهل العلم اعداء22
فارغ از باب و ام و اعمام باش
همچو سلمان زاده اسلام باش 46
همچو سلمان زاده اسلام باش 46
همچو سلمان زاده اسلام باش 46
سيره مساوات
رفتار پيام آور هدايت و عدالت و منطق عملى آن حضرت ، سراسر نشان از رعايت مساوات داشت، حتى در نگاه كردن به اصحاب ، آن را پاس مىداشت . از امام صادق (ع) نقل شده است كه : «كان رسول الله صلى الله عليه و آله يقسم لحظاته بين اصحابه فينظر الى ذا و ينظر الى ذا بالسوية.» 58 مجلس وى آن چنان بود كه هيچ تفاوتى ميان او واصحابش ديده نمى شد ؛ در حلقهاى ميان اصحاب مىنشست 59 تا هيچ برترى وجود نداشته باشد. از ابوذر (رد) نقل شده: «كان رسول الله يجلس بين ظهرانى اصحابه يجيىء الغريب فلايدرى ايهم هو حتى يسأل .» 60 رسول خدا (ص) در حلقهاى ميان اصحابش مى نسشت (به گونهاى كه ) فرد بيگانه وارد مجلس مىشد و نمىدانست پيامبر كدام يك است تا مىپرسيد. آن حضرت در مقام برترين پيام آور، محبوبترين پيشوا و والاترين زمامدار بود، اما مانند همگان مىزيست ، بر زمين مى نشست و بر زمين غذا مىخورد، با بردگان هم غذا مى شد، مايحتاج خانهاش را از بازار تهيه مى كرد و به سوى اهل خانه حمل مى كرد و با توانگر ونادر يكسان مصافحه مى كرد و به هر كس مى رسيد سلام مى كرد ، چه توانگر ، چه نادر ، چه كوچك و چه بزرگ . 61 از جلوههاى زيبا و برجسته رسالت آن حضرت تحقق مساوات بود كه خود سخت آن را پاس مى داشت . ابن شهر آشوب مى نويسد: «لا يرتفع على عبيده و امائه فى ماكل ولاملبس.» 62 در خوراك و پاشاك بر خدمتكاران و بندگانش برترى نمىجست. تلاش پيامبر خدا (ص) در دوران بيست و سه ساله رسالت بر آن بود كه مردمان را با سيره مساوات آشنا كند و كليه فضيلتهاى بى اساس را كه با فطرت انسانى بيگانه است، بسوزاند و محو كند؛ و چنين كرد. امتيازات نسب را پاك سوخت آتش او اين خس و خاشاك سوخت 63 از همين رو در حجة الوداع در ضمن خطبه مشهور خويش، سيره مساوات را نيز آموخت: «الناس فى الاسلام سواء ، الناس طف الصاع لادم و حواء ، لافضل عربى على عجمى و لاعجمى على عربى الا بتقوى الله، الا هل بلغت؟ قالوا: نعم. قال : اللهم اشهد.»64 مردم در اسلام برابرند . مردم به يك اندازه فرزند آدم و حوايند. عربى را بر عجمى و عجمى را بر عربى جز به تقواى الهى برترى نيست، آيا (اين حقيقت را ) رساندم؟ گفتند: آرى . گفت : خدايا گواه باش. سپس فرمود: «لا تأتونى بانسابكم و اتونى باعمالكم ، فاقول للناس هكذا و لكم هكذا ؛ الاهل بلغت؟ قالوا: نعم. قال : اللهم اشهد.» 65 نسبهاى خود را نزد من نياوريد بلكه عملهاى خود را آوريد . به مردم همان را مىگويم كه به شما مىگويم. آيا رسانيدم؟ گفتند: آرى. گفت : خدايا گواه باش. بر همين سيره بود كه تربيت شده پيامبر اكرم (ص) ، پيشواى عدالتخواهان و مساوات پيشگان على (ع) هنگامى كه محمد بن ابى بكر را والى مصر قرار داد، درباره سيره مساوات سفارشهاى مؤكدى به او كرد. ابن شعبه حرانى آورده است كه به او فرمود تا با آنان به نرمى و ملايمت رفتار كند و سيره مساوات پيش گيرد و همه را به يك چشم نگاه كند وخويش و بيگانه را در حق برابر شمارد و او را فرمان داد كه ميان مردم به عدالت رفتار كند و داد را ميان آنها بر پا دارد و پيروى هواى نفس نكند و درباره (برپا داشتن امر) خدا از سرزنش سرزنش كنندهها نترسد زيرا خدا با كسى است كه تقواى الهى پيشه كند و پيروى و فرمانبرى او را بر ديگران مقدم دارد. 66 و نيز بدو نوشت : «و آس بينهم فى اللحظ و النظر حتى لا يطمع العظماء فى حيفك لهم ولا ييأس الضعفاء من عدلك عليهم .» 67 و همه را به يك چشم نگاه كن (در نگاه ميان آنها مساوات را رعايت كن) تا زورمندان در تبعيض طمع نورزند و ناتوانان از عدالت تو نوميد نشوند. همچنين بدو يادآورى كرد : «واحبب لعامة رعيتك ما تحب لنفسك و اهل بيتك و اكره لهم ما تكره لنفسك و اهل بيتك.» 68 و براى همه رعيت خود آنچه براى خود و خاندانت مى خواهى ، بخواه و براى آنها آنچه براى خود و خاندانت نمىخواهى ، مخواه. آن حضرت آن قدر رعايت مساوات را ضرورى مى دانست كه كارگزارانش را اين گونه به پاسدارى مساوات فرمان مى داد و آنان و خاندانشان را به رفتارى همانند همه مردم دستور مى داد امير مؤمنان (ع) آن قدر سيره مساوات را پاس مى داشت كه مى فرمود از خداوند شرم دارم كه خود را از بردهاى يا آزاد شدهاى برتر گيرم. زمانى براى خريد پيراهن در حالى كه قنبر همراه آن حضرت بود روانه بازار كرباس فروشها شد. در برابر دكان مردى متشخص ايستاد و گفت : «آيا دو پيراهن كه قيمت آن پنج درهم شود داريد؟» آن مرد از جا پريد و عرض كرد : «البته اى امير مؤمنان» و چون آن مرد حضرت را شناخته بود، امام از نزد وى گذشت و او را وا نهاد و نزد جوانك دستفروشى ايستاد و فرمود: «اى جوان ! آيا دو پيراهن به قيمت پنج درهم دارى؟» گفت : «آرى ، دو پيراهن دارم كه يكى از ديگرى بهتر است، يكى به سه درهم و ديگرى به دو درهم.» امام فرمود: «هر دو را بياور» آن گاه رو به قنبر كرد و فرمود: «اى قنبر آنكه سه درهم است ، از آن تو.» قنبر عرض كرد: «اى امير مؤمنان ، شما بدان سزاوارتر هستيد زيرا منبر مى رويد و براى مردم سخنرانى مى كنيد.» فرمود:«اى قنبر تو جوانى و شور و ن شاط جوانى در تو زنده است و انا استحيى من ربى ان اتفضل عليك (و من از پروردگارم شرم دارم كه بر تو برترى جويم) زيرا از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: به زيردستان خود از آنچه خود مىپوشيد، بپوشانيد و از آنچه مى خوريد، بخورانيد.» 69 سيره پيشوايان حق و پيروان حقيقيشان ، نه مدعيان و متظاهران ، چنان بوده است كه در تمام آنچه مساوات ممكن و جايز بوده است ، آن را رعايت مى كردهاند 70 و به نغمههاى مخالفان توجه نمىكردهاند و از سيره مساوات دست بر نمى داشتهاند. از امام صادق (ع) نقل شده است كه وقتى على (ع) زمام امور را به دست گرفت، به منبر رفت و پس از حمد و ثناى خدا فرمود: «انى والله لا ارزؤكم من فيئكم درهماً ما قام لى عذق بيثرب فليصدقكم انفسكم ، افترونى مانعا نفسى و معطيكم؟.» به خدا سوگند كه از اموال شما درهمى جابجا نكردم. آنچه خرماى مدينه است، بين (فقراى ) خودتان تقسيم كنيد . آيا مشاهده مى كنيد كه از خود دريغ مى دارم و به خويش نمىپردازم و به شما بخشش مى كنم؟ حضرت صادق (ع) ادامه داد كه در اين هنگام عقيل برخاست و گفت : «والله لتجعلنى و اسود بالمدينة سواء.» (به خدا سوگند تو مرا با يك سياهپوست در مدينه برابر مىدانى !) پس امام رو به عقيل كرد و فرمود: «اجلس اما كان هيهنا احد يتكلم غيرك و مافضلك عليه الا بسابقة او بتقوى.» 71 بنشين ! آيا كسى جز تو اينجا نبود حرف بزند؟ برترى تو بر آن سياهپوست چيست؟ مگر با سبقت در اسلام يإ؛ ّّ به تقوا. امير مؤمنان (ع)، بيشتر از هر كس پاسدار سيره نبوى بود چنانكه خوارزمى از جابر روايت مى كند كه وى گويد در حضور پيامبر (ص) بوديم ، على بن ابى طالب (ع) وارد شد رسول خدا (ص) فرمود: «... انه ... اعدلكم فى الرعية و اقسمكم بالسوية.» 72 (بى گمان او عادلترين شما در بين مردم و رعايت كنندهترين شما در اجراى مساوات است .) بر همين اساس بود كه وقتى آن حضرت زمام امور را به دست گرفت ، به مردم قول داد كه كارهايى را در جهت اصلاح اوضاع و بازگشت به سيره پيامبر (ص) انجام دهد، از جمله فرمود: «وردت ما قسم من ارض خيبر ، و محوت دواوين العطايا و اعطيت كما كان رسول الله (ص) يعطى بالسوية و لم اجعلها دولة بين الاغنياء و القيت المساحة و سويت بين المناكح...» 73(آنچه از زمين خيبر تقسيم شده است (به مالكيت عمومى ) باز مى گردانم و تقسيم بيتالمال براساس (امتيازات واهى ثبت شده در)ديوانها را محو خواهم كرد و همان طور كه رسول خدا (ص) مى داد، خواهم داد كه (آن حضرت ) به طور مساوى مى داد، و آن را ثروتى در گردش بين توانگران قرار نخواهم داد و مساحت را الغا خواهم كرد و بين كسانى كه ازدواج مى كنند تساوى برقرار خواهم ساخت...) آن حضرت همه تلاش خويش را به كار بست تا تمام آنچه را كه از سيره مساوات نبوى به هم خورده بود، بازگرداند. در خطبهاى فرمود: «ايها الناس ان آدم لم يلد عبداً ولا امة و ان الناس كلهم احرار... الا و قد حضر شىء و نحن مسوّون فيه بين الاسود و الاحمر.» (مردم ! بى گمان آدم هيچ يك از فرزندان خود، نه مرد و نه زن را برده متولد نكرد (يعنى هيچيك از فرزندان آدم برده نبودند) و همه مردم آزادند... آگاه باشيد كه امورى (بر خلاف مساوات) اتفاق افتاده است و ما ميان سياه و سفيد (يا سرخ ) به مساوات عمل خواهيم كرد). در اين هنگام مروان به طلحه و زبير گفت : در اين سخن منظورى جز شما ندارد. راوى گويد: آن حضرت (پس از اين سخنان ، بيت المال را تقسيم كرد و ) به هر يك از آن سه نفر سه دينار داد و به يكى از انصار نيز سه دينار داد. پس از او برده سياهى آمد كه به او نيز سه دينار داد. مرد انصارى گفت : اى امير مؤمنان اين برده را تو ديروز آزاد كردهاى و اكنون مرا با او مساوى مى دانى؟ حضرت فرمود: «انى نظرت فى كتاب الله فلم اجدلولد اسماعيل على ولد اسحاق فضلاً .»74 من در كتاب خدا نظر كردم و در آن هيچ برترى براى فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق نيافتم. تربيت شدگان سيره نبوى همه مسلمانان را فرزند اسلام مىدانستند و ميان آنان فرق نمى گذاشتند و تبعيض روا نمى داشتند آنان را چون پسران يك مرد مى دانستند كه در ميراث ميان پسرانش فرق نمىگذارد و آنها را از حقى مساوى برخوردار مى كند . اين چيزى بود كه در رفتار و كردار پيامبر اكرم (ص) كاملاً آشكار بود؛ عمل رسول خدا(ص) چنين بود: «و هذا هو فعل رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم.» 75. سيره آن پيشوايان حق بر عدالت و مساوات استوار بود و همگان در پيشگاهشان مساوى بودند چنانكه امير مؤمنان (ع) در نامهاى به سران سپاهش اين حقيقت را يادآورى كرد: «و ان تكونوا عندى فى الحق سواء.» 76 (و نيز حق شما بر من اين است كه ) همه شما در پيشگاه من مساوى باشيد. و به كارگزاران خود فرمان مى داد كه چنين باشند و كار مردم اعم از خويش و بيگانه ، توانگر و نادار ، توانا و ناتوان نزدشان يكسان باشد. در نامهاى به اسود بن قطبه سردار سپاه «حُلوان» 77 چنين نوشت : «فليكن امر الناس عندك فى الحق سواء .» 78 امور مردم از نظر حقوق بايد نزد تو مساوى باشد. و به مالك اشتريادآورى فرمود: «و اياك والاستئثار بما الناس فيه اسوة.» 79 از امتياز خواهى براى خود در آنچه مردم در آن مساوى هستند بپرهيز. آن حضرت ، كارگزاران خود را به سيره مساوات مى خواند و از به خود اختصاص دادن آنچه مردم در آن مساويند بر حذر مىداشت . همين سيره بود كه مخالفتها برانگيخت و سبب آن همه مقابله با حكومت وى شد . به بيان شيخ على بحرانى بزرگترين سبب پراكنده شدن مردم از گرد آن حضرت و خوددارى از يارى وى ، بلكه شمشير كشيدن بر آن حضرت و جنگيدن با او، مساوات امام بود و نه چيز ديگر . اما امام (ع) به اين مخالفتها اعتنايى نكرد و هرگز مصالح دنياى خود و حكومتش را در مخالفت با سنت نبوى در ترك مساوات ميان مردم نيافت.80 آن حضرت در نامه خويش به سهل بن حنيف انصارى فرماندار خود در مدينه درباره گروهى كه به معاويه پيوسته بودند، نوشت : «اما بعد، فقد بلغنى ان رجالا ممن قبلك يتسللون الى معاوية ، فلا تأسف على ما يفوتك من عددهم ، و يذهب عنك من مددهم، فكفى لهم غيا و لك منهم شافياً فرارهم من الهدى والحق، و ايضاعهم الى العمى و الجعل ؛ و انما هم اهل دنيا مقبلون عليها، و مهطعون اليها ، و قد عرفوا العدل و راوه ، و سمعوه و وعوه ، و علموا ان الناس عندنا فى الحق اسوة فهربوا الى الاثرة، فبعداً لهم و سحقا!»81 اما بعد ، به من خبر رسيده كه افرادى از قلمرو تو مخفيانه به معاويه پيوستهاند. بر اين تعداد كه از دست دادهاى و از كمك آنان بى بهره ماندهاى افسوس مخور. براى آنها همين گمراهى بس كه از هدايت حق به سوى كوردلى و جهل شتافتهاند و اين براى تو مايه آرامش خاطر است آنها دنياپرستانى هستند كه با سرعت به آن روى آوردهاند در حالى كه عدالت را به خوبى شناخته و ديده و گزارش آن را شنيدهاند و به خاطر سپردهاند كه همه مردم در نزد ما و در آيين حكومت ما حقوق برابر دارند، آنها از اين برابرى به سوى خودخواهى و تبعيض و منفعت طلبى گريختهاند. دور باشند از رحمت خدا ! امير مؤمنان (ع) در عمل به مساوات هيچ ملاحظهاى جز ملاحظه حق نمى كرد؛ حتى نسبت به دختر خويش على بن ابى رافع گويد: «من خزانهدار بيت المال و كاتب على بن ابى طالب بودم، و در بيت المال آنحضرت، گردنبندى از غنائم جنگ بصره وجود داشت . پس دختر على بن ابى طالب (ع) كسى را فرستاد و گفت : شنيدهام كه در بيت المال امير مؤمنان (ع) گردنبندى وجود دارد كه در اختيار توست و من مايلم آن را به من عاريه دهى تا در روزهاى عيد قربان از آن استفاده كنم. من گردنبند را فرستادم و يادآورى كردم: دختر امير مؤمنان ، عاريهاى است كه شما ضامن آنيد. گفت : بسيار خوب، به عنوان امانت نزد من باشد كه خود ضامن آنم و پس از سه روز آن را باز مىگردانم. چون امير مؤمنان (ع) آن را در دست دخترش ديده بود. شناخته و پرسيده بود: اين گردنبند از كجا به دست تو رسيده است؟ پاسخ داده بود: از على بن ابى رافع خزانهدار بيتالمال اميرمؤمنان به امانت گرفتهام تا در عيد به عنوان زينت استفاده كنيم و سپس بازگردانم آن گاه امير مؤمنان (ع) دنبال من فرستاد و من نزد آن حضرت رفتم. فرمود: آيا به مسلمانان خيانت مىكنى؟ عرض كردم: پناه بر خدا كه من به مسلمانان خيانت كنم! فرمود: پس چگونه گردنبندى را كه در بيت المال مسلمانان بوده است بدون اجازه من و بى رضايت مردم به دختر اميرمؤمنان به امانت دادهاى؟ عرض كردم: اى اميرمؤمنان! او دختر شماست و از من خواست تا آن را به وى عاريه دهم و من نيز آن را به صورت امانت به او دادم و شرط كردم كه اگر آسيب بيند ضامن باشد و به موقع باز گرداند و او نيز شرط ضمانت را پذيرفت و بر عهده من است كه آن را سالم به جاى خود برگردانم. حضرت فرمود: همين امروز آن را برگردان و مبادا كه دوباره چنين كارى بكنى كه دچار مجازات من خواهى شد. وانگهى سوگند مىخورم كه اگر دخترم گردنبند را بدون شرط امانت و ضمانت كه به موقع بازگرداند گرفته بود، بيقين او نخستين زن هاشمى بود كه دستش را به جرم دزدى قطع مىكردم. على بن ابى رافع گويد: سخن امام به گوش دخترش رسيد و به آن حضرت عرض كرد: اى اميرمؤمنان، من دختر شما و پارهتنتان هستم، چه كسى سزاوارتر از من به استفاده از آن گردنبند است؟ اميرمؤمنان (ع) بدو فرمود: دختر على بن ابى طالب، هواى نفس تو را از راه حق خارج نسازد! آيا همه زنان مهاجر دراين عيد چنين زينتى دارند؟ بدين ترتيب گردنبند را از او باز پس گر فتم و به جاى خود برگرداندم.» 82 پيشواى حق خواهان، اين چنين استوار بر اجراى حق و دفاع از مساوات پا مىفشرد و آنان كه در مدرسه او تربيت يافته بودند نيز چنين بودند: پاسدار مساوات. ابن فتّال نيشابورى كه از امام نقل كرده است كه: «عثمان دو غلام خود را با دويست دينار نزد ابوذر فرستاد و به آنها گفت به نزد ابوذر رويد و بگوييدعثمان سلام مىرساند، اين دويست دينار را بگير و براى رفع نياز خود از آن كمك بگير.(وقتى كه غلامان رفتند و پيام عثمان را رساندند) ابوذر گفت: آيا به همه مسلمانان همين مقدار پول را مىدهد؟ گفتند: نه، ابوذر گفت: من يكى از مسلمانان هستم و همان اندازه نياز دارم كه هر مسلمان ديگر نياز دارد. گفتند: عثمان گفت اين مال تمامش مال خود من است و به خدايى كه جزا او خدايى نيست مال حرامى مخلوط اينها نشده است و من جز از مال حلال براى تو نفرستادهام. ابوذر گفت: من نيازى به مال او ندارم و امروز من از بىنيازترين مردمانم. گفتند: خداوند تو را سلامت دارد و اصلاح نمايد، ما كه در خانه تو چيزى كم يا زياد كه با آن امرار معاش كنى، نمىبينيم. گفت: آرى، زير اين سفره كه مىبينيد قرصى نان جو وجود دارد كه چند روزى است مانده است. پس اين پول ها را مىخواهم چه كنم؟ نه، به خدا سوگند كه نمىخواهم! تا خدا بداند كه من توان كم و زياد را ندارم. و من با ولايت على بن ابى طالب وخاندان هدايتگر و هدايت يافته او بىنيازم كه راضى به رضاى خدايند و به حق رهنمونند و به سمت او حركت مىكنند و من اين چنين از رسول خدا (ص) شنيدهام كه مىفرمود: براى پيرمرد بسيار زشت است كه دروغگو باشد. پولها را به عثمان برگردانيد و بگوييد كه من نيازى به اينها و به آنچه نزد اوست ندارم تا وقتى كه خداوند را ملاقات كنم و او ميان من و عثمان حكم كند.» 83 پرورش يافتگان سيره رسول خدا (ص) سخت پايبند مساوات در همه ابعاد و عرصههاى آن بودند و مىدانستند كه تا مساوات در جلوههاى گوناگونش تحقق نيابد، عدالت به تمامى جلوه نمىكند. اقسام مساوات
با مرورى در مواضع و عملكردهاى پيشوايان هدايت، در مىيابيم كه آنها به ترويج و تحكيم مبانى مساوات در ابعاد گوناگونى پرداختهاند كه مهمترين آنها شش قسم است: مساوات اجتماعى، مساوات در برابر قانون، مساوات در تقسيم بيتالمال، مساوات در مالياتهاى اسلامى، مساوات در تحصيل علم و مساوات در تصدى شغلها و انجام مسؤوليتها. مساوات اجتماعى
مساوات اجتماعى آن است كه همه افراد از نظر حقوق اجتماعى برابر باشند و ميان انسانها از نظر نژاد و طبقات در حقوق اجتماعى، اختلاف و تمايزى نباشد. به تعبير ابوالعلامعرى اختلاف نژاد، معلول آميزش است، بنابراين ميان انسانها تفاوتى نيست و عرب و زنگى برابرند:
و اختلاف من عنصر ذى اتفاق
و تساوى الزنجى و العربى84
و تساوى الزنجى و العربى84
و تساوى الزنجى و العربى84
گر نسب را جزو ملت كردهاى
رخنه در كار اخوت كردهاى 92
رخنه در كار اخوت كردهاى 92
رخنه در كار اخوت كردهاى 92
آن بلال صدق در بانگ نماز
تا بگفتند اى پيمبر راست نيست
اى نبى و اى رسول كردگار
عيب باشد اول دين و صلاح
خشم پيغمبر بجوشيد و بگفت
كاى خسان نزد خدا هى بلال
وامشورانيد تا من رازتان
وانگويم آخر و آغازتان100
حىّ را هىّ همى خواند ازنياز
اين خطا اكنون كه آغاز بناست
يك موذن كو بود افصح بيار
لحن خواندن لفظ حى على الفلاح
يك دو رمزى از عنايات نهفت
بهتر از صد حى و خى و قيل و قال
وانگويم آخر و آغازتان100
وانگويم آخر و آغازتان100
برهم خوردن مساوات اجتماعى
به دنبال شكلگيرى فتوحات و روند خاصى كه در فتوحات دنبال مىشد، قشر اجتماعى گستردهاى شكل يافت كه با آنها رفتارى سراسر تحقير اعمال مىشد؛ جمعيت كثيرى كه عنوان موالى داشتند و اعراب خود را از آنان برتر مىديدند. اين روند به طور عمده از زمان خليفه دوم آغاز شد و همچنان ادامه يافت وگستردهتر گرديد. بسيارى از اين مردمان كسانى بودند كه در جنگ اسير شده و سپس به دلايلى آزاد شده بودند و بسيارى نيز كسانى بودند كه با قبايلى پيمان بسته بودند تا از حمايت آنها برخوردار باشند به ايرانيان نيز به طور كلى موالى مىگفتند. گروههاى اجتماعى محروم، يعنى بردگان و موالى (اعم از آزادشدگان، پيوند خوردگان با قبايل و به طور كلى ايرانيان) در جامعه تحقير مىشدند و انواع و اقسام بىعدالتيها و ستمها بر آنان روا مىشد. آنها انسانهاى دست دوم شمرده مىشدند و سختترين و پستترين كارهاى جامعه به آنهاسپرده مىشد. عصبيتهاى نژادى و قومى كه به قدرت اسلام سركوب شده بود و مىبايست به مرور زمان بىرنگ و محو شود با دگرگونيهاى پس از پيامبر با شدت زنده شد. جاهليت خفته سربلند كرد و اين بار در نتيجه فتوحات عرصه جولان دوچندانى يافته بود . عرب جاهلى در لواى مسلمانى خود را از ساير مسلمانان برتر معرفى و به ديگران به چشم موالى و بندگان خويش نظر مىكرد، و روشن است كه چنين ديدگاهى با توجه به زمينههاى جاهليت عرب مىتوانست به چه نتايجى منجر شود و چه احساسهايى را در قريش و عرب زنده سازد. 102 وقتى عمر بن خطاب خلافت را به دست گرفت برخى از مردم را بر برخى ديگر، مسلمانان نخستين را بر ساير مسلمانان، مهاجران قريش را بر ساير مهاجران و به طور كلى همه مهاجران را بر انصار برترى داد چنانكه عرب را بر عجم و عرب خالص را بر موالى برترى مىداد.103 وى حتى ميان نصاراى عرب با نصاراى غير عرب تفاوت مىگذاشت چنانكه درباره نصارى بنى تغلب عمل كرد. 104 عمر بن خطاب براى آنكه مدينه با ورود عجمان آلوده نشود اجازه نمىداد هيچكس از آنها به مدينه آيد 105 حتى براى جلوگيرى از اختلاط عرب و عجم و آزاد و برده و اينكه با يكديگر اشتباه نشوند موظف بودند رعايت پوشيدن لباس شأن خود را بكنند مسيب بن دارم نقل كرده است كه عمر را ديدم در حالى كه با چو بدستى خود بر سر كنيزكى مىزد تا اينكه مقنعه او از سرش افتاد و عمر مىگفت: «فيم الامة تشبه بالحرة؟» (چرا كنيزكى خود را به شكل زنان آزاده در آورده است؟) .106 اين برخوردها به هيچ وجه با مساوات اجتماعى كه ارمغان اسلام بود، سازگارى نداشت امام صادق (ع) گويد كه موالى نزد امير مؤمنان (ع) آمدند و گفتند: «ما از اين عربها به شما شكايت مىكنيم. رسول خدا (ص) عطايا را به ما و آنها به طور مساوى مىداد و سلمان و بلال و صهيب را زنان آزاد تزويج كرد و اينان از انجام آن نسبت به ما خوددارى مىكنند و مىگويند اين كار را نمىكنيم.» امير مؤمنان (ع) نزد آنها رفت و در باره موالى با آنها صحبت كرد. عربها فرياد زدند: «اى ابوالحسن ما از اين كار خوددارى مىكنيم.» حضرت از نزد آنها خارج شد در حالى كه از شدت خشم پيراهنش روى زمين كشيده مىشد و رو كرد به موالى و فرمود: «اى گروه موالى بىشك اينها شما را مانند يهود و نصارا مىدانند، از شما زن مىگيرند و به شما زن نمىدهند و آنچه را خود مىگيرند به شما نمىدهند (عطايا را به طور مساوى تقسم نمىكنند).» 107 براساس همين تلقى بود كه وقتى سلمان فارسى دختر عمر را خواستگارى كرد عمر ساكت ماند و فرداى آن روز اقوام عمر نزد سلمان رفتند واز وى خواستند كه از اين خواسته منصرف شود. 108 ابوحنيفه بر مبناى همين تعصب عربى و فقدان معرفت صحيح نسبت به روح اسلام و سيره و سنت پيامبر فتواى عجيبى در نكاح دارد و آن اينكه عجم نمىتواند زن عرب بگيرد زيرا عجم كفو عرب نيست .109 اصفهانى در اغانى روايت كرده است كه مردى از موالى دخترى از بنى سليم را خواستگارى و با وى ازدواج كرد. محمد بن بشير خارجى به سوى مدينه رهسپار شد و نسبت به اين ازدواج نزد والى مدينه كه در آن زمان ابراهيم بن هشام بن اسماعيل بود شكايت كرد. والى آن مرد را احضار كرد. نخست زن او را جدا كرد و سپس دويست تازيانه به او زد موى سر و ريش و ابروى او را تراشيد. محمد بن بشير در اين باره گفت:
قضيت بسنة، و حكمت عدلاً
ولم ترث الحكومة من بعيد! 110
ولم ترث الحكومة من بعيد! 110
ولم ترث الحكومة من بعيد! 110
مساوات در برابر قانون
در سيره پيامبر اكرم (ص) به تعليم قرآن كريم همه مردمان: زمامدار و رعيت، توانگر و نادار، قدرتمند و ناتون، عرب و عجم، سفيد و سياه از نظر قانون مساوى هستند و هيچيك را بر ديگرى مزيتى نيست رسول خدا (ص) اين مساوات را سخت پاس مىداشت و اجازه هيچگونه تخطى از آن را به كسى نمىداد و حفظ آن را از عوامل حفظ سلامت جامعه و حكومت و عدول از آنرا مايه تباهى جامعه و هلاكت مىدانست. زمانى، زنى از اشراف سرقت كرده بود و پيامبر اكرم (ص) دستور داد كه دستش قطع شود. عدهاى خدمت حضرت آمدند و تلاش كردند حكم خدا را تعطيل كنند. پيامبر خدا (ص) بر يكسان بودن همه در برابر قانون تأكيد كرد و فرمود: «انما هلك من كان قبلكم بمثل هذا، كانوا يقيمون الحدود على ضعفائهم و يتركون اقويائهم.» 113 آنان كه پيش از شما بودند تنها به سبب چنين تبعيضهايى هلاك شدند، زيرا حدود را بر ناتوانان اجرا مىكردند و قدرتمندان را رها مىساختند. آن حضرت به شدت از تبعيض در اجراى قانون منع مىكرد و مىفرمود: «انما هلك بنواسرائيل لانهم كانوا يقيمون الحدود على الوضيع دون الشريف.»114 بنى اسرائيل تنها به اين سبب هلاك شدند كه حدود را درباره فرودستان اجرا مىكردند و بزرگان را معاف مىداشتند. و نيز زمانى كه زنى از قبيله بنى مخزوم به جرم سرقت محكوم شد و اسامة بن زيد تلاش كرد با شفاعت خود، حكم خدا را تعطيل و نظام مساوات در برابر قانون را مختل كند، پيامبر اكرم (ص) او را به شدت از اين كارها پرهيز داد و فرمود: «انما هلك من كان قبلكم انهم كانوا يقيمون الحد على الوضيع و يتركون الشريف؛ والذى نفسى بيده لو ان فاطمة فعلت ذلك لقطعت يدها.» 115 امتهاى پيش از شما به اين علت هلاك شدند كه حد (قانون) را درباره فرودست اجرا مىكردند و بزرگ را رها مىساختند؛ به آن كس كه جان محمد در دست اوست سوگند كه اگر دخترم فاطمه چنين كرده بود، دست او را قطع مىكردم. پيام آور مساوات، خود را در برابر قانون چون ديگران مىدانست و هرگز خلاف اين برابرى عمل نكرد و قانون را زير پا نگذاشت . «حكومت اسلام حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خداست و قانون فرمان و حكم خداست. قانون اسلام يا فرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامى حكومت تام دارد. همه افراد از رسول اكرم (ص) گرفته تا خلفاى آن حضرت و ساير افراد تا ابد تابع قانون هستند. همان قانونى كه از طرف خداى تبارك و تعالى نازل شده و در لسان قرآن و نبى اكرم (ص) بيان شده است... حكم الهى براى رئيس و مرئوس متّبع است... رأى اشخاص حتى رأى رسول اكرم (ص) در حكومت و قانون الهى هيچگونه دخالتى ندارد. همه تابع اراده الهى هستند.» 116 در آخرين روزهاى زندگى رسول خدا (ص) مردم شاهد صحنهاى شگفت بودند تا همگان براى هميشه بدانند كه در برابر قانون چگونه بايد بود و سيره گرامىترين خلق خدا چگونه بود. پيامبر خدا در آن روز در حالى كه بيماريش شدت يافته بود و فضل بن عباس و على بن ابى طالب زير بغلش را گرفته بودند و به سختى راه مىرفت وارد مسجد شد و بر منبر رفت و آخرين سخنان را با مردمش گفت: «ايها الناس، فانى احمد اليكم الله الذى لاالهالاهو؛ و انه قد دنا منى حقوق من بين اظهركم، فمن كنت جلدت له ظهراً فهذا ظهرى فليستقدمنه، و من كنت شتمت له عرضاً فهذا عرضى فليستقد منه؛ الا و ان الشحناء ليست من طبعى ولا من شأنى؛ الا و ان احبكم الى من اخذ منى حقا ان كان له، او حللنى فلقيت الله و انا اطيب النفس؛ و قد ارى ان هذا غير مغن عنى حتى اقوم فيكم مراراً.» 117 مردم، من خدايى را كه جز او خدايى نيست در برابر شما مىستايم ؛ هر كه در ميان شما حقى بر من دارد اينك من. اگر بر پشت كسى تازيانهاى زدهام، اين پشت من، بيايد و به جاى آن تازيانه بزند. اگر كسى را دشنام دادهام، بيايد دشنامم دهد. زنهار كه دشمنى در سرشت من نيست و در شأن من نيست ؛ بدانيد كه محبوبترين شما نزد من كسى است كه اگر حقى بر من دارد از من بستاند يا مرا حلال كند تا خدا را كه ديدار مىكنم پاك و پاكيزه باشم؛ و چنين مىبينم كه اين درخواست مرا كافى نيست و لازم است چند بار در ميان شما برخيزم وآن را تكرار كنم . سپس از منبر فرود آمد، نماز ظهر را گزارد و باز به منبربازگشت و همان سخن را تكرار كرد. رسول خدا (ص) جلوه تام رحمت الهى بود، هرگز كسى را نيازرده بود، حقى را پايمال نكرده بود، خلاف مساوات و عدالت عمل نكرده بود، در اجراى قانون ملاحظه اين و آن را نكرده بود و جز براى خدا خشم نگرفته بود؛ اما اينك گاه پيوستن به رفيق اعلى، اصرار داشت كه كوچكترين حقى از مردم بر گردنش نباشد و مساوات در برابر قانون را در برترين درجهاش تحقق بخشد. مردى برخاست و گفت: «اى رسول خدا، من سه درهم نزد تو دارم!» پيامبر فرمود: «فضل، به او بده.» فضل آن را پرداخت و مرد نشست. آن گاه فرمود: «ايها الناس من كان عنده شىء فليؤده ولا يقل فضوح الدنيا، الا وان فضوح الدنيا ايسر من فضوح الاخرة.» 118 مردم، هر كس مالى از كسى نزدش هست بايد آن را بپردازد و نگويد رسوايى دنياست، بدانيد كه بىشك رسواييهاى دنيا آسانتر از رسواييهاى آخرت است . مرد ديگرى برخاست و گفت: «اى رسول خدا، سه درهم نزد من است كه دراه خدا به كارزدهام.» پيامبر فرمود: «چرا به كار زدى؟» گفت: بدان محتاج بودم.» فرمود: «فضل، آن را از وى بستان.» مردى برخاست و گفت: «اى رسول خدا، در فلان جنگ بر شكم من تازيانهاى زدى!» پيامبر پيراهنش را بالا زد و از مرد خواست تا بيايد و قصاص كند مرد پيش آمد و خود را به سينه و شكم برهنه پيامبر افكند و جاى قصاص را بوسه زد.119 آن حضرت نشان داد كه پيامبر خدا بر مردم عادى در برابر قانون هيچ امتيازى ندارد. مدعيان مساوات بايد بياموزند كه چگونه بايد رفتار كرد. علامه اقبال لاهورى در حكايتى زيبا مساوات همگان در برابر قانون را چنين آورده است:
بود معمارى ز اقليم خجند
ساخت آن، صنعتگر فرهادزاد
خوش نيامد شاه را تعمير او
آتش سوزنده از چشمش چكيد
جوى خون ازساعد معمار رفت
آن هنرمندى كه دستش سنگ سفت
گفت اى پيغام حق گفتار تو
سفته گوش سطوت شاهان نيم
قاضى عادل به دندان خسته لب
رنگ شه از هيبت قرآن پريد
از خجالت ديده برپا دوخته
يك طرف فريادى دعوى گرى
گفت شه از كرده خجلت بردهام
گفت قاضى فى القصاص آمد حيات 120
عبد مسلم كمتر از احرار نيست
چون مراد اين آيه محكم شنيد
مدعى را تاب خاموشى نماند
گفت از بهر خدا بخشيدمش
يافت مورى بر سليمانى ظفر
پيش قرآن بنده و مولا يكى است
بوريا و مسند ديبا يكى است 122
درفن تعمير نام او بلند
مسجدى از حكم سلطان مراد
خشمگين گرديد از تقصير او
دست آن بيچاره از خنجر بريد
پيش قاضى ناتوان و زار رفت
داستان جور سلطان باز گفت
حفظ آئين محمد كار تو
قطع كن از روى قرآن دعويم
كرد شه را در حضور خود طلب
پيش قاضى چون خطا كاران رسيد
عارض او لالهها اندوخته
يك طرف شاهنشه گردون فرى
اعتراف از جرم خود آوردهام
زندگى گيرد به اين قانون ثبات
خون شه رنگينتر از معمار نيست
دست خويش از آستين بيرون كشيد
آيه بالعدل و الاحسان 121 بخواند
از براى مصطفى بخشيدمش
سطوت آئين پيغمبر نگر
بوريا و مسند ديبا يكى است 122
بوريا و مسند ديبا يكى است 122
مساوات در تقسيم بيتالمال
رسول خدا (ص) در دادن حقى كه به مردم تعلق مىگرفت هيچ برترى قائل نمىشد؛ ميان فرزندان اسماعيل (عربها) و فرزندان اسحاق (غير عربها) تفاوتى نمىگذاشت سفيد را بر سياه و توانگر را بر ناتوان برترى نمىداد، چنانكه در تقسيم غنائم جنگ بدر عمل كرد. 130 اين سيره پس از پيامبر مورد بى اعتنايى و تجديد نظر قرار گرفت. به دنبال رو آوردن درآمدهاى كلان ناشى از فتوحات، عمربن خطاب براى تصميم در چگونگى تقسيم غنايم مشورت كرد و به سبك نظام مالى ايران و روم دفاترى تنظيم و مردمان را طبقهبندى كرد و بدين ترتيب مساوات مالى بر هم خورد. خليفه درتقسيم بيت المال با معيارهاى طبقاتى مهاجران را بر انصار، انصار را بر عرب، عرب را بر موالى و زنان پيامبر را بر زنان مهاجر و انصار برترى داد و حتى در سهميه زنان پيامبر بين آنها كه عرب بودند و غير آنها تفاوت مىگذاشت. 131 البته نقل شده است كه خليفه گفت: اگر زنده بمانم در تقسيم بيتالمال به مساوات عمل خواهم كرد، 132 اما چنين فرصتى حاصل نشد. در دوران عثمان بن عفان، اين مسأله به انحرافهاى اساسى اقتصادى منجر شد و ثروتهاى انباشته شدهاى در دست اقوام او و آنان كه در جهت منافع وى بودند، شكل گرفت. به بيان امير مؤمنان (ع) بيت المال به غارت رفت: «الى ان قام ثالث القوم نافجا حضنيه، بين نثيله و معتلفه، و قام معه بنوابيه يخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الربيع.» 133 بالاخره سومى به پا خاست، او همانند شتر پرخور و شكم بر آمده، همىّ جز جمع آورى و خوردن بيت المال نداشت، بستگان پدريش (بنى اميه) به همكاريش برخاستند، آنها همچون شتران گرسنهاى كه بهاران به علفزار بيفتند و با ولع عجيبى گياهان را ببلعند، براى خوردن اموال خدا (بيت المال مسلمانان) دست ازآستين درآوردند. آنها بيت المال را به جاى صرف در جهت مصالح و رشد امت به خود اختصاص دادند و دست به دست گرداندند و در حالى كه محروميت مستضعفان جامعه روزبه روز بيشتر مىشد، سردمداران حكومت اموال بيشترى را به خود اختصاص مىدادند. روزى كه عثمان كشته شد صدو پنجاه هزار دينار طلا و يك ميليون درهم نزد خزانه دار خود ذخيره كرده بود و ارزش املاك او در حنين و وادى القرى و جز آن صد هزار دينار بود ومقدار زيادى هم ارزش احشام او بود 134 زبير بن عوام پس از مرگش هزار اسب و هزار غلام و كنيز از خود باقى گذاشت و ازرش يك از متروكات او پنجاه هزار دينار طلا بود. عوايد طلحة بن عبيدالله در عراق روزى هزار دينار طلا بود و در برخى مناطق ديگر بيش از اين درآمد داشت. در اصطبل عبدالرحمن بن عوف صد اسب و هزار شتر و ده هزار گوسفند يافت مىشد و يك چهارم دارايى او پس از مرگش هشتاد و چهار هزار دينار طلا به حساب آمد. زيدبن ثابت پس از مرگش به قدرى طلا و نقره از خود باقى گذاشته بود كه وارثان او آنها را با تبر خرد كرده، تقسيم كردند و املاك و مزرعههاى او صد هزار دينار ارزش داشت. چون يعلى بن منيه در گذشت پانصد هزار دينار طلا از خود به جاى گذاشت و از مردم هم مطالبات بسيارى داشت و ارزش تركه او از املاك و جز آن سيصد هزار دينار مىشد.135 عثمان فدك را به مروان حكم بخشيد 136 و نيز يك پنجم غنايم آفريقا را كه تقريباً مساوى پانصد هزار دينار بود 137 به حكم بن ابى العاص صد هزار درهم بخشيد.138 به حارث بن حكم بن عاص سيصدهزار درهم، 139 به سعيد بن عاص صد هزار درهم 140، به ابوسفيان دويست هزار درهم 141 و به عبدالله بن خالدبن اسيد چهار صد هزار درهم 142 يا ششصد هزار درهم 143 بخشيد ابن ابى الحديد معتزلى ذكر مىكند كه تمام غنائمى را كه خداوند از فتح ناحيه شمال غربى افريقا يعنى از طرابلس غرب تا طنجه براى عثمان نصيب فرموده بود به عبدالله بن سعد بن ابى سرح بخشيد بدون اينكه هيچيك از مسلمانان در آن شريك سازد؛ 144 و به قول برخى يك پنجم خمس غنائم افريقا 145 و يا صد هزار درهم 146 بدو بخشيد. و بذل و بخششهاى فراوان ديگر از بيت المال كه اين خود از عوامل شورش مردم عليه او و در نهايت كشته شدنش بود. به بيان امير مؤمنان (ع): «الى ان انتكث عليه فتله، و اجهز عليه عمله، و كبت به بطنته.» 147 اما عاقبت بافتههايش (براى استحكام خلافت) پنبه شد، و كردار ناشايستش كارش را تباه ساخت و سرانجام شكم خوارگى و ثروت اندوزى، براى ابد نابودش ساخت. و هنگامى كه پيشواى پرهيزگاران، على (ع) زمام امور را به دست گرفت، اعلام كرد كه در همه امور به سيره رسول خدا (ص) عمل مىكند و عمل كرد؛ از جمله مساوات در تقسيم بيت المال. آن حضرت بدون هيچ تأخير و سازشى، در روز دوم زمامداريش، مساوات در تقسيم بيت المال را اعلام كرد و در روز سوم آن را تحقق بخشيد. ابن ابى الحديد معتزلى از قول ابوجعفر اسكافى، دانشمند و متكلم بزرگ معتزله درگذشته به سال 240 هجرى 148 آورده است كه روزدوم پس از بيعت با على (ع) كه روز شنبه يازده شب مانده از ماه ذى حجه بود - آن حضرت به منبر رفت و خطبهاى ايراد كرد. 149در آن خطبه راه و روش خود را كه ادامه سيره پيامبر بود مشخص، و مساوات در تقسيم بيت المال را اعلام كرد و همين سخنان نخستين چيزى بود كه خوگرفتگان به نابرابريها آن را خوش نداشتند و موجب كينه و مخالفت با امام شد. آن حضرت به صراحت فرمود: «وانى حاملكم على منهج نبيكم (ص) و منفذ فيكم ما امرت به ؛ ان استقمتم لى و بالله المستعان. الا ان موضعى من رسول الله (ص) بعد وفاته كموضعى منه ايام حياته.» 150 من شما را به راه روشن پيامبرتان (ص) خواهم برد و به آنچه فرمان داده شدهام درباره شما عمل خواهم كرد، اگر به آنچه مىخواهم (تن سپاريدو) مستقيم شويد و (البته) از خدا بايد يارى جست. بدانيد كه موضع من نسبت به رسول خدا (ص) پس از رحلت او همچون موضع من در دوران زندگى اوست. اما على (ع) در ادامه سخنان خود مترفان و متنعمان را از راه و روششان پرهيز داد و اعلام كرد كه استفادههاى نامشروع از بيت المال پايان يافته است و كسى بر سيره او كه سيره پيامبر خداست و بر عمل به مساوات در تقسيم بيت المال خرده نگيرد و اعتراض نكند و آنان كه براى خود نسبت به ساير مردم امتياز قائلند بدانند كه اجر مزيتهاى معنوى نزد خداست و هيچكس را بر هيچكس مزيتى مادى نيست و همه مسلمانان برابرند و اموال خدا بايد به مساوات ميانشان تقسيم شود. سپس از همگان خواست كه فردا براى گرفتن سهمشان از بيت المال بيايند. 151 امير مؤمنان به عمار ياسر و عبيدالله بن ابى رافع و ابوهيثم تيهان مأموريت داد مالى را كه در بيت المال بود تقسيم كنند و به آنها فرمود: «اعدلوابينهم ولا تفضلوا احد على احد» (عادلانه تقسيم كنيد و كسى را بر كسى برترى ندهيد). آنها مسلمانان را شمردند و مقدار مال را نيز معلوم كردند و مشخص كردند كه به هر كس سه دينار مىرسد مسلمانان و نيز طلحه و زبير با پسرهاى خود براى گرفتن سهمشان از بيت المال آمدند و به هر يك سه دينار دادند. طلحه و زبير اعتراض كردند و گفتند: «عمر با ما چنين رفتار نمىكرد. آيا اين نحوه تقسيم بيت المال نظر خودتان است يا دستور رفيقتان؟» آنها پاسخ دادند: «امير مؤمنان (ع) چنين دستور داده است . » پس نزد على (ع) رفتند و به اين شيوه اعتراض كردند و نحوه تقسيم بيتالمال را در دوره عمر يادآور شدند. حضرت پرسيد: «فما كان يعطيكما رسول الله ؟» (رسول خدا در تقسيم بيتالمال با شما چگونه رفتار مى كرد)؟ آنها سكوت كردند . فرمود:«اليس كان النبى يقسم بين المسلمين بالسوية؟» (آيا پيامبر بيت المال را ميان مسلمانان به مساوات تقسيم نمى كرد؟)گفتند: آرى فرمود: «فسنة رسول الله اولى بالاتباع عند كما، ام سنة عمر؟» (پس نزد شما سنت پيامبر سزاوارتر است كه پيروى شود يا سنت عمر)؟ گفتند: «سنت رسول خدا؛ اما ما داراى سوابق وخدمات بوده، در راه اسلام سختيها كشيدهايم و از نزديكان (به پيامبر) هستيم.» حضرت از آنها پرسيد:«سابقه شما در اسلام بيشتر است يا من؟» گفتند: «سابقه شما.» فرمود: «شما به پيامبر نزديكتر هستيد يا من؟» گفتند: «شما» پرسيد:«خدمات شما و سختيهايى كه براى اسلام متحمل شدهايد بيشتر است يا من؟» گفتند: «شما» فرمود: «به خدا سوگند من و كارگرى كه براى من كار مى كند در سهممان از بيت المال يكسان هستيم .» 152 آن حضرت در خطبهاى همگان را از موضع و عملكرد خود آگاه ساخته بود: «و محوت دواوين العطايا و اعطيت كماكان رسول الله (ص) يعطى بالسوية و لم اجعلها دولة بين الاغنياء.» 153 و دفاتر حقوق و عطايا را (كه به دستور عمر بر ملاكهاى طبقاتى تعيين شده بود) از بين بردم ومانند رسول خدا (ص) آن را به مساوات تقسيم كردم و آن را در دست توانگران قرار ندادم. عاصم بن ضمره گويد: «على (ع) بيت المال را ميان مردم تقسيم كرد و همه را يكسان داد.» 154 يعقوبى مى نويسد : على (ع) مردم را در عطا برابر نهاد و كسى را بر كسى برترى نمى داد و به موالى همان اندازه مى داد كه به عربها و وقتى علت را جويا شدند، در حالى كه چوبى از زمين برداشت و آن را ميان دو انگشت خود نهاد فرمود: «قرات ما بين الدفتين فلم اجد لولد اسماعيل على ولد اسحاق فضل هذا.» 155 تمام قرآن را خواندهام و در آن براى فرزندان اسماعيل (عربها) بر فرزندان اسحاق (غير عربها) به اندازه اين چوب برترى نيافتهام . امام در پاسخ اين گونه اعتراضها و خرده گيريها به طلحه و زبير فرمود: «و اما ما ذكرتما من امر الاسوة، فان ذلك امرلم احكم انافيه برايى ، ولا وليته هوى منى ، بل وجدت انا و انتما ما جاء به رسول الله (ص) قد فرغ منه.» 156 و اما (اعتراض) شما در مورد اينكه (چرا ميان شما وساير مسلمانان) به تساوى رفتار كردهام، اين حكمى نبوده كه من به رأى خود صادر كرده و بر طبق خواسته دلم انجام داده باشم، بلكه من و شما مى دانيم كه اين همان دستورالعملى است كه پيامبر (ص) آورده وانجام داده است . امير مؤمنان (ع) محكم و استوار برسيره مساوات ايستاد و با وجود همه مخالفتها ، بيت المال را به تساوى ميان همگان تقسيم كرد و ميان عرب و غير عرب تفاوت نگذاشت. از ابواسحاق نقل شده كه حرث گفت : من نزد على (ع) بودم كه دو زن آمدند و ادعاى فقر و مسكنت كردند . امام فرمود: بر ما واجب است در صورت صدق گفته شما به شما كمك كنيم. آن گاه مردى را به بازار فرستاد تا براى آنها طعام و لباس خريده و فرمود به هر يك از آنها صد درهم بدهد . يكى از زنها اعتراض كرد و گفت من عرب هستم و زن ديگر از موالى است ، چگونه با ما برخورد مساوى شده است. امام فرمود: «قد قرات ما بين اللوحين فما رايت لولد اسماعيل على ولد اسحاق عليهما السلام فضلا ولا جناح بعوضة.»157 من قرآن خوانده و در آن خوب نگريستهام اما براى فرزندان اسماعيل (عربها) بر فرزندان اسحاق (غير عربها) حتى به اندازه بال پشهاى برترى نديدهام. ابن داب از ام هانى خواهر على (ع) نقل مىكند كه نزد برادرش آمده و امام بيست درهم به او داده، كنيز عجم ام هانى نيز نزد امام رفته و پول گرفته بود. وقتى ام هانى از كنيز خود پرسيد كه چقدر از امام گرفته است، گفت كه على (ع) بيست درم به او داده. ام هانى با عصبانيت نزد امام رفت و گفت كه بايد به او پول بيشترى بدهد. اما پاسخ امام همان بود كه در قرآن براى فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق برترى نيافته است . 158 آن حضرت براى خويشاوندان خود هيچ مزيتى بر ديگران قائل نمى شد و در برخورد با عقيل كه خواستار مبلغى بيش از سهمش از بيت المال بود همين حقيقت را گوشزد كرد و فرمود: «من و تو نسبت به بيت المال ، چون ساير مسلمانان هستيم.» 159 آنان كه براى اصلاح دنياى خود و بقاى چند روز حكومتشان دست تعدى به بيت المال مسلمانان دراز مى كنند و آن را ميان خويشاوندان و حاميان خود به يغما مىگذارند سخت در خسرانند. وقتى به امام گزارش رسيد كه مصقلة بن هبيره شيبانى فرماندار آن حضرت در «اردشير خره» يكى از شهرهاى فارس اموال عمومى را به خويشان خود اختصاص داده است ، سخت با او برخورد كرد و در نامهاى به وى نوشت : «به من درباره تو گزارشى رسيده كه اگر درست باشد و اين كار را انجام داده باشى پروردگارت را به خشم آورده، و امامت را عصيان كردهاى:(گزارشى رسيده) كه تو غنائم مربوط به مسلمانان كه به وسيله اسلحه و اسبهايشان به دست آمده ، و خونهايشان در اين راه ريخته شده است، در بين افرادى از باديه نشينان قبيلهات كه خود برگزيدهاى تقسيم مى كنى. سوگند به كسى كه دانه را در زير خاك شكافت و روح انسانى را آفريد. اگر اين گزارش درست باشد تو در نزد من خوار خواهى شد و ارزش و مقدارت كم خواهد بود؛ حق پروردگارت را سبك مشمار و دنيايت را با نابودى دينت اصلاح مكن كه از زيانكارترين افراد خواهى بود. آگاه باش! حق مسلمانانى كه نزد من و يا پيش تو هستند در تقسيم اين اموال مساوى است ، بايد همه آنها به نزد من آيند و سهميه خود را از من بگيرند.» 160 از حقوق واجب مردم بر گردن امام و حكومت ، تقسيم اموال عمومى به مساوات و عدم تبعيض در تقسيم آن است . ابوحمزه ثمالى گويد: «از امام باقر (ع) پرسيدم : «ما حق الامام على الناس؟» (حق امام بر مردم چيست ) ؟ فرمود: «حقه عليهم ان يسمعو اله و يطيعوا » (سخنش را بشنوند وفرمانش برند) . عرض كردم : «فما حقهم عليه؟» (حق مردم بر امام چيست ) ؟ فرمود: «يقسم بينهم بالسوية و يعدل فى الرعية ، فاذا كان ذلك فى الناس فلا يبالى من اخذههنا و ههنا.» 161 (اينكه بيت المال را ميان آنها به مساوات تقسيم كند و با مردم به عدالت رفتار كند؛ و چون اين دو اصل در ميان مردم عملى گشت امام باك ندارد از آنكه كسى اين سو و آن سو زند) احتمال دارد مراد آن باشد كه امامى كه به وطيفه خود عمل مى كند و مساوات وعدالت را جارى مى سازد باكى از واپس گرايان و مترفان و ستمگران ندارد و بر اين موضع حق خود مى ايستد و هرگز گامى به پس نمى گذارد . با شواهد تاريخى و روايى كه در دست هست اين معنا درست مى نمايد و همه پيشوايان حق همين جهتگيرى را داشتهاند . حفص بن غياث گويد شنيدم وقتى از امام صادق (ع) درباره تقسيم بيت المال پرسش شد چنين فرمود: «اهل الاسلام هم ابناء الا سلام اسوى بينهم فى العطاء و فضائلهم بينهم و بين الله ؛ اجعلهم كبنى رجل واحد لا يفضل احد منهم لفضله و صلاحه فى الميراث على آخر ضعيف منقوص ؛ و قال: هذا هو فعل رسول الله (ص) فى بدو امره ، و قد قال غيرنا: اقدمهم فى العطاء بما قد فضلهم الله بسوابقهم فى الاسلام اذا كانوا فى الاسلام اصابوا ذلك فانزلهم على مواريث ذوى الارحام بعضهم اقرب من بعض و اوفر نصيباً لقربه من الميت و انما ورثوا برحمهم و كذلك كان عمر يفعله.»162 مسلمانان همه فرزندان اسلامند(و من ميان آنها در دادن بيت المال فرقى نمى گذارم و ) به همه يكسان و يك اندازه مى دهم و برتريهاى آنها تنها بين خودشان وخداست ؛ من آنها را مانند پسران يك مرد قرار مى دهم كه براى هيچيك از آنها به سبب فضل و صلاحيت يكى بر ديگرى كه ضعف و نقص دارد برترى در ارث قائم نمى شود؛ و فرمود: اين عمل رسول خدا در ابتداى كارش و كسانى كه غير از ما هستند مى گويند ما آنهايى را كه خداوند به سوابقشان در اسلام برترى داده است در دادنيها برترى مىدهيم چون در اسلام برترى دارند و گويند مانند مواريث در خويشاوندان است كه برخى بر برخى نزديكتر هستند و به علت نزديكى به مرده ، سهم بيشترى دارند و به علت نزديكى ارث مى برند و عمر چنين مى كرد. اما امير مؤمنان (ع) بر موضع حق تقسيم بيت المال به مساوات ايستاد و آن همه مخالفتها به همين سبب بود. 163 آن حضرت بر مواضع نبوى ايستاد و تهديدها و كارشكنىها و فتنهها او را از ميدان بر در نبرد. فان الناس كلهم سواء و ان ذكت الحروب مضرمات 164 تمام مردم برابرند گرچه آتش جنگهاى خانمانسوز شعلهور گردد. ابو مخنف ازدى گويد: گروهى از شيعه نزد امير مؤمنان (ع) آمدند و گفتند: اى امير مؤمنان آيا بهتر نيست اين اموال را ميان اين رؤسا و اشراف تقسيم كنى و آنها را بر ما ترجيح و برترى دهى و چون پس از مدتى كارها محكم شد به بهترين روشى كه خداوند فرموده است بازگردى و اموال را به طور مساوى و از سر عدالت در ميان مردم تقسيم كنى؟ حضرت فرمود: «اتأ مرونى و يحكم ان اطلب النصر بالظلم و الجور فيمن وليّت عليه من اهل الاسلام ؟ لا و الله لا يكون ذلك ما سمر السمير و ما رؤيت فى السماء نجما، والله لو كانت اموالهم ملكى لساويت بينهم ، فكيف و انما هى اموالهم.» 165 آيا به من دستور مى دهيد كه براى پيروزى و موفقيت خود در حق كسانى كه بر آنها حكومت مى كنم از ستم و بيداد استمداد جويم؟ هرگز، به خدا سوگند تا شب و روز برقرار و تا در آسمان ستارهاى ديده مى شود، به چنين كارى دست نمى زنم . به خدا سوگند اگر اموال از خودم بود به طور مساوى در ميان آنها تقسيم مىكردم، تا چه رسد به اينكه اين اموال ، اموال خودشان است . و نيز نقل شده است كه چون عدهاى براى مال دنيا از گرد امام پراكنده مى شدند و به سوى معاويه فرار مى كردند، گروهى از اصحاب امير مؤمنان (ع) به حضرت گفتند: اى امير مؤمنان اين اموال را به آنها بده و اشراف عرب و قريش را بر موالى و عجم برترى ده و به كسانى بده كه بيم آن است كه به سوى معاويه فرار كنند، حضرت همين سخن را فرمود: «اتأمرونى ان اطلب النصر بالجور، لا والله لا افعل ما طلعت شمس و مالاح فى السماء نجم ؛ والله لو كان مالهم لى لواسيت بينهم فكيف و انما هى اموالهم.» 166 (آيا به من دستور مى دهيد كه براى پيروزى خود از بيداد استمداد جويم، هرگز ، به خدا سوگند تا زمانى كه خورشيد مىدمد و ستارهاى در آسمان مى درخشد به چنين كارى دست نمى زنم؛ به خدا سوگند اگر بيت المال ايشان از آن من بود بين آنها مواسات مى كردم پس چگونه چنين نكنم در حالى كه مال متعلق به آنهاست )؟ به همين سبب بود كه اشراف كوفه با على (ع) دورويى مى كردند و نفاق مى ورزيدند و به معاويه تمايل داشتند و در نهان هواى او را در سر مى پروراندند. على (ع) از بيت المال و غنائم به كسى بيش از حقش نمى داد در حالى كه معاويه ملاحظه آنان را داشت و به هر يك از اشراف دو هزار درهم مى بخشيد 167 امام على (ع) جز به راه مساوات وعدالت نرفت . عبدالله بن عباس در نامهاى به امام حسن (ع) نوشت كه مردم بدين دليل پدرت را رها كردند و به سوى معاويه شتافتند كه در تقسيم اموال به مساوات عمل مى كرد و آنها تحمل اين را نداشتند. 168 و نيز وقتى از عبدالرحمن بن سلمى سؤال شد كه تو را به خدا چرا از على روى گرداندى؟ تو را به خدا بگو آيا از زمانى كه على در تقسيم اموال كوفه سهمى ويژه به تو نداد از او جدا نشدى؟ او پاسخ داد : «حال كه سوگند دادى: آرى.» 169 ايستادگى بر رعايت مساوات در تقسيم بيت المال از ويژگيهاى امير مؤمنان (ع) بود و به بيان فقيه بزرگ شيعه، شيخ محمد حسن نجفى: نصوص فراوانى حاكى از آن است كه على (ع) بيت المال را به مساوات ميان مردم تقسيم مى كرد و رعايت عدالت در اين مورد از صفات ويژه آن حضرت به شمار آمده است . 170 عباية بن ربعى از آن حضرت نقل كرده است : «احاج الناس يوم القيامة بسبع: اقام الصلاة و ايتاء الزكاة و الامربالمعروف و النهى عن المنكر ، و القسم بالسوية، والعدل فى الرعية ، و اقام الحدود.» 171 روز قيامت با هفت دليل با مردم احتجاج خواهم كرد: بر پاداش نماز و پرداختن زكات و امر به معروف و نهى ازمنكر و تقسيم بيت المال به مساوات و رعايت عدالت ميان مردم و اجراى حدود. اين بيان شريف نشان دهنده جايگاه ويژه رعايت مساوات در تقسيم بيت المال است ، چيزى چون نماز و زكات و امر به معروف و نهى از منكر كه تعطيل شدنشان ، تعطيل شدن حقيقت دين است . لذا فقهاى شيعه بر اين نظرند كه بيت المال بايد به طور مساوى ميان مستحقان تقسيم شود. شيخ طوسى (ره) مى نويسد: «لايفضل الناس فى العطايا بشرف او سابقة او زهد او علم.» (در تقسيم بيت المال ميان مردم به سبب شرافت يا سابقه يا زهد يا دانش نبايد فرقى گذاشت ) . سپس اضافه مى كند كه شيوه على (ع) همين بود كه بيت المال را به مساوات تقسيم مىكرد و ابوبكر نيز همين روش را داشت ولى عمر گروهى را بر گروهى ديگر برترى مى بخشيد. وى آن گاه دليل تقسيم بيت المال به مساوات را چنين ذكر مى كند): «دليلنا ان الاسم يتناول الجميع ، و كونهم مقاتلين و مرابطين اشتركوا فيه فلا ينبغى تفضيل بعضهم على بعض ، لان تفضيل بعضهم على بعض يحتاج الى دليل .» 172 (دليل ما اين است كه اسم «بيت المال» مطلق است و شامل همه مردم اعم از رزمندگان و مرزبانان مى شود و برترى دادن برخى بر برخى ديگر جايز نيست زيرا برترى دادن نياز به دليل دارد و در اين امر دليلى براى برترى دادن گروهى بر گروهى ديگر وجود ندارد) . فقيه بزرگ ديگر شيعه، ابن براج طرابلسى نيز مى نويسد: «و ينبغى للامام ان يسوى بين المسلمين فى القسمة، و لايفضل احدا منهم على احد لشرف فيه، او زهد، او علم على من ليس هو كذلك .» 173 (سزاوار است كه امام در تقسيم بيت المال ميان مسلمانان به مساوات عمل كند . و كسى را بر كسى به سبب شرافت يا زهد يا علمى كه دارد برترى ندهد) . ابن ادريس حلى نيز همين بيان را دارد.174 اين مسأله آن قدر مهم و اساسى و حياتى بوده كه يكى از اهداف انقلابيون شيعه در طول تاريخ بوده است، زيرا مقصد آنان از مبارزه بازگشت به سيره نبوى و سيره علوى بوده است؛ همان گونه كه حسين بن على بن حسن، شهيد فخ در مراسم بيعت خود گفت: «ابايعكم على كتاب الله، و سنة رسول الله، و على ان يطاع الله و لايعصى، و ادعوكم الى الرضا من آل محمد، و على ان نعمل فيكم بكتاب الله و سنة نبيه (ص)، و العدل فى الرّعية و القسم بالسوية فان نحن و فينالكم و فيتُم لنا و ان نحن لم نف لكم و فلا بيعة لنا عليكم.» 175 (با شما براساس كتاب خداو سنت رسول خدا بيعت مىكنم و اينكه خداوند را بندگى كنيم و از عصيانش بپرهيزيم. من شما را به سوى برگزيدهاى از آل محمد مىخوانم و تعهد مىكنم كه در ميان شما به كتاب خدا و سنت پيامبرش عمل كنيم و در ميان مردم براساس عدالت رفتار و بيت المال را به مساوات تقسيم كنيم. پس اگر به تعهدات خود وفا كرديم شما هم به ما وفادار باشيد و اگر به آنچه تعهد كردهايم وفا نكرديم بيعت ما از گردن شما برداشته است). و چون امام حق، خورشيد مغرب طلوع كند، مساوات مالى در معناى حقيقىاش عينيت يابد. ابوسعيد خدرى روايت كر ده است كه رسول خدا (ص) فرمود: «ابشرّكم بالمهدى... فيملأ الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلماً و جورا، يرضى عنه ساكن السماء و ساكن الارض يقسم المال صحاحاً. فقال له رجل: و ما صحاحاً؟ قال: التسوية بين الناس.» 176 شما را مژده مىدهم به آمدن مهدى... پس زمين را همان گونه كه از ستم و بيداد لبريز شده باشد از داد و دادگرى لبريز سازد؛ ساكنان آسمان و زمين از او راضى هستند و مهدى مال را به طور صحيح تقسيم مىكند. مردى از پيامبر پرسيد: به طور صحيح يعنى چه؟ فرمود: يعنى به مساوات ميان مردم تقسيم مىكند. عبدالله بن مسعود نيز از پيامبر (ص) روايت كرده است كه در اين باره فرمود: «... و يقسم المال بالسوية و يجعل الله الغنى فى قلوب هذه الامة.» 177 مهدى مال را به مساوات تقسيم مىكند و قلبهاى امت محمد را لبريز از بىنيازى خواهد كرد. اما عصر (ع) اموال را به مساوت تقسيم مىكند و عدالت را بر قرار مىسازد 178 و ديگر نيازمندى باقى نخواهد ماند. امام باقر (ع) فرمود: «... و يسوى بين الناس حتى لاترى محتاجاً الى الزكاة.» 179 مهدى اموال را ميان مردم چنان به تساوى قسمت مىكند كه ديگر نيازمندى يافت نمىشود تا به او زكات دهند. مساوات در مالياتهاى اسلامى
از موارد ديگرى كه مساوات در آن رعايت شده مالياتهاى اسلامى يعنى زكات، خمس، صدقات و غيره است. اين مالياتها از همه كسانى كه درآمد و دارايشان از مرزى فراتر رود گرفته مىشود و به هيچ عنوان مسائل طبقاتى در آن را ندارد. اين مالياتها براى همه، براساس نسبت و ضرايبى ثابت است. به عبارت ديگر نسبت تكليف به وسع نسبتى ثابت است بدين ترتيب اسلام در اداى ماليات شرعى امتيازى ميان پيروانش قائل نشده است و همه را در پرداخت حقوق واجب مساوى دانسته، همان طور كه در پرداخت جزيه نيز ميان اهل كتاب فرقى نگذاشته است. البته در اين مالياتها نه تنها وضع ناتوانان و نيازمندان به طور كامل رعايت شده است و آنها از پرداخت معافند، بلكه بخش عمدهاى از اين مالياتها با هدف تكافل اجتماعى در جهت تأمين ناتوانان و نيازمندان اختصاص يافته است اين مالياتها به گونهاى وضع شده كه علاوه بر جلوگيرى از طغيان، تراكم و تمركز ثروت، فقر ونادارى و بينوايى را ريشه كن و زمينه عدالت اجتماعى را فراهم سازد؛ كه امنيت و آسايش جامعه جز در پناه عدالت اقتصادى و اجتماعى ميسر نمىشود و آن هنگام است كه حقيقت دين ظهور يابد و همگان در سايه عدالت به صلاح رسند. نشانههاى چنين جامعهاى در خطبهاى از امير مؤمنان (ع) آمده است: «اضاءلكم الا سلام فاكلتهم رغداً و ما عال فيكم عائل ولا ظلم منكم مسلم و لا معاهد.»180 اسلام براى شما درخشد و به خوشى و فراوانى خوريد و هيچ عائلهمند گرفتارى در ميان شما نبود و به هيچ مسلمان يا غير مسلمانى كه در عهد و پيمان شماست ستم نرود. درباره اين مالياتها و نقش حقيقى آنها در زدودن فقر از جامعه و ايجاد آسايش و امنيت همگانى در سيره اقتصادى به تفصيل بحث خواهد شد. مساوات در تحصيل علم
از لوازم اصل مساوات آن است كه امكانات رشد و كمال به طور مساوى در دسترس همگان قرار گيرد و ازمصداقهاى اساسى و مهم اين معنا فراهم بودن امكان تحصيل علم براى همه است؛ اينكه هر كس از هر طبقهاى بتواند در پرتو لياقت و استعداد و فعاليت خود به كمال شايسته خويش برسد. لازمه حديث مشهور فريقين كه از رسول خدا (ص) نقل شده، همين امر است: «طلب العلم فريضة على كل مسلم.» 181 طلب و فراگيرى دانش بر (نوع) مسلمانان واجب است . فراگيرى دانش بر هر مسلمان، مرد، زن، كوچك، بزرگ، بر همگان واجب است كه از عمدهترين علتهاى پيشرفت علوم و ترقى مسلمانان در سدههاى نخست تاريخشان نيز همين بود . رسول اكرم (ص) اين مساوات را در مدينه تحقق بخشيد و با تأكيد فراوان همگان را به فراگيرى دانش خواند. پس از پيروزى بدر و به اسارت درآمدن گروهى از مشركان، در ميان آنان عدهاى بودند كه سواد داشتند، پيامبر اعلام كرد كه اسيران با سواد مىتوانند با تعليم خواندن و نوشتن به ده نفر از كودكان انصار آزاد شوند. 182 اسيران مشركى كه نمىتوانستند فديه دهند و آزاد شوند با تعليم كودكان مسلمان آزاد شدند. اين عمل موجب شد كه بسيارى از كودكان مسلمان خواندن و نوشتن بياموزند كه زيد بن ثابت در زمره آنان خواندن و نوشت آموخت. 183رسول خدا (ص) جامعه خود را در سايه مساوات در تحصيل علم به سوى مقصدى كه مىخواست سير داد. از قول عبدالله بن سعيدبن عاص نقل شده است كه پيامبر به وى فرمان داد تا در مدينه به مردم خواندن ونوشتن بياموزد. 184 از عبادة بن صامت نيز نقل شده است كه گفت من به جمعى از اصحاب صفه خواندن و نوشتن قرآن آموختم. 185 رسول اكرم (ص) چنان بر مساوات در تحصيل علم اهتمام داشت كه از شفا ام سليمان بن ابى حتمه نقل شده است كه پيامبر به وى فرمود به برخى زنان قرآن بياموزد پس از آنكه خواندن و نوشتن آموخته بودند .186 بلاذرى نام چند تن از زنان اين دوره را كه توانايى نويسندگى داشتند آورده است از جمله: حفصه همسر پيامبر، ام كلثوم دختر عقبه و عايشه دختر سعد. 187 پيامبر خدا (ص) همگان را به كسب دانش و آگاهى مىخواند و آن را به صورت يك تكليف دينى بيان مىفرمود. آموزش دين به عنوان اساس كار تربيتى مسلمانان مطرح بود. ايمان باور مبتنى بر معرفت است و مسلمان بصير در دين، از همان ابتداى بعثت آموزش دين اساس حركت دينى بود. «هو الذى بعث فى الاميين رسولاً منهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين.» 188 اوست خدايى كه در ميان مردم بى كتاب پيامبرى از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها بخواند و آنهارا پاكيزه سازد و كتاب و حكمتشان بياموزد. اگر چه پيش از آن در گمراهى آشكار بودند . سخنان مكرر پيامبر گوياى اين تأكيد است: «تعلموا كتاب الله و تعاهدوه...» 189 كتاب خدا را بياموزيد و ملتزم بدان باشيد. «خياركم من تعلم القرآن و علمه.» 190 بهترين شما كسى است كه قرآن را بياموزد و تعليم دهد . «اغد عالماً، او متعلماً، او مستمعاً، او محباً، لا تكن الخامسة فتهلك.» 191 روز خود را در حالى آغاز كن كه دانشمند يا دانشجو يا شنونده دانش يا دوستدار دانش باشى و از گروه پنجم (خارج از اين چهار گروه) مباش كه هلاك و نابود شوى. پيام آور هدايت مسلمانان را دعوت و تشويق به آموزش مىكرد و اصرار داشت كه همگان قرآن بياموزند، به خاطر بسپارند و بدان عمل كنند. در سال يازدهم بعثت رسول خدا در موسم حج در عقبه منى با گروهى از مردم يثرب ملاقات كرد و اسلام را بر آنان عرضه داشت. آنها پس از شنيدن آياتى چند از قرآن و دعوت رسول خدا ايمان آوردند و اسلام با آنان به يثرب رفت. در سال دوازدهم بعثت دوازده نفر از انصار در موسم حج در عقبه منى با رسول خدا بيعت كردند پيامبر مصعب ابن عمير را همراهشان به مدينه فرستاد تا به آنان كه اسلام مىآوردند قرآن بياموزد، اسلام را آموزش دهد و آنان را در فهم عميق دين يارى دهد: «امره ان يقرئهم القرآن، و يعلمهم الاسلام و يفقههم فى الدين». بدين جهت مصعب را در مدينه «مقرى» مىگفتند. 192 مردم نزد او «اقراء» مىكردند يعنى قرآن را تلاوت مىكردند و او استماع مىكرد تا خطاهايشان را اصلاح كند. پيامبر آن قدر بر آموزش دين اهتمام داشت كه به ابى بن كعب انصارى مىفرمود خداوند به من امر كرده است كه تو را «اقراء» كنم. 193 و بسيارى نزد او تعليم يافتند. رسول خدا (ص) افراد زيادى را براى آموزش همگانى دين به مناطق گوناگون اعزام كرد از جمله: رافع بن مالك انصارى را براى تعليم در مدينه مامور ساخت. 194 معاذبن جبل را به يمن و حضرموت روانه كرد 195 و چون مكه فتح شد عتاب بن اسيد را جانشين قرار داد و معاذ را مامور آموختن قرآن و دين كرد. 196 عمروبن حزم خزرجى را نيز به نجران گسيل كرد. 197 و... اين حركت همگانى و اعلام مساوات در تحصيل علم در اوضاع و احوالى عينيت مىيافت كه ديدگاههاى طبقاتى در فراگيرى علم به شدت حاكم بود و دانش مختص توانگران و قدرتمندان بود و محرومان و ناتوانان در كنار آن همه نامردمى و ستم و بيداد از فراگيرى دانش نيز محروم بودند در ايران پيش از اسلام: «تعليم و تربيت منحصر به فرزندان اعيان و ثروتمندان بود و اين كار به وسيله كاهنان صورت مىگرفت و به بعضى از فرزندان اشراف تعليمات مخصوصى مىدادند كه براى فرماندارى استانها و تصدى مشاغل دولتى مهيا شوند» 198 در مصر: «كاهنان مصرى مقدمات علوم را در مدارسى كه پيوسته به معابد بود به فرزندان خانوادههاى ثروتمند مىآموختند. يكى از كاهنان منصبى داشت كه مىتوان آن را معادل وزير آموزش و پرورش امروز دانست، او خود را به نام «رئيس طويله شاهى براى تعليم و تربيت» مىناميد» 199 درهند: «اگر فردى از طبقه سودره به قرائت كتب مقدس گوش مىداد، مىبايست گوشش را (بنا به كتابهاى قانون برهنمى) با سرب گداخته پر كرد؛ اگر آن را زمزمه كند ،بايد زبانش را بريد، اگر آن را به ياد بسپارد بايد او را دوباره كرد». 200 در مدينه پيامبر نشانى از تبعيض از جمله فاسدترين تبعيضها يعنى محروم كردن استعدادها ازفراگيرى دانش نبود. اوصياى آن حضرت به سيره پيامبر مىخواندند و با هرگونه تبعيضى در تعليم و تربيت مخالفت مىكردند چنانكه امام صادق (ع) به حسان معلم فرمود: «ان يكون الصبيان عندك سواء فى التعليم لا تفضل بعضهم على بعض.» 201 كودكان در تعليم نزدت يكسان باشند، برخى را بر برخى برترى ندهى. آنان كه دانش را طبقاتى كنند و همت خود را در تعليم و تربيت متوجه توانگران و قدرتمندان سازند در آتش دوزخند. امام صادق (ع) فرمود: «... و من العلما من يرى ان يصنع العلم عند ذوى الثروة و الشرف، ولايرى له فى المساكين وضعاً فذاك فى الدرك الثالث من النار...» 202 برخى از اهل علم معتقدند كه بايستى دانش را به ثروتمندان و طبقه اشراف آموخت و تهى دستان را از دانش محروم كرد، چنين اهل علمى در طبقه سوم آتش خواهند بود. اسلام نگاه و رفتار طبقاتى را در همه امور زير پا گذارده و به هيچكس اجازه نداده است كه مردمان را در فراگيرى دانش بر مبناى ثروت و مكنت طبقهبندى كند. تبعيض در تعليم و تربيت و امكانات آن در سيره نبوى پذيرفته نيست و از همين رو محدثان بزرگ اسلام در كتب روايى خود «باب مساوات در تحصيل علم» گشودند، چنانكه دارمى در سنن خويش بابى باز كرده است با عنوان: «باب التسوية فى العلم».203 از نتايج و ثمرات مساوات در فراگير علم آن بود كه دانشمندان بسيارى از طبقات محروم جامعه يعنى مستضعفان، محرومان و ستمديدگان به مراتب بالادست يافتند؛ چيزى كه مستكبران و حرام اندوزان و ستمگران آن را سخت ناخوش مىداشتند. واقعهاى كه از ابن ابى ليلى نقل شده گوياى اين حقيقت است. وى گويد: «عيسى بن موسى 204 (عباسى) كه ستمگرى نژاد پرست و متعصب بود ازمن پرسيد: فقيه بصره كيست؟ گفتم: حسن بن ابى الحسن، گفت: پس از او؟ گفتم: محمد بن سيرين . گفت: آن دو عربند يا از موالىاند؟ گفتم: از موالىاند. گفت: فقيه مكه كيست؟ گفتم: عطاء بن ابى رباح و مجاهد (بن جبر) و سعيد بن جبير و سليمان بن يسار؛ گفت: آنها چگونهاند؟ گفتم: از موالى هستند. گفت: فقهاى مدينه چه كسانى هستند؟ گفتم: زيدبن اسلم و محمد بن منكدر و نافع بن ابى نجيح؛ گفت: چه هستند؟ گفتم: از موالى هستند پس رنگ به رنگ شد آن گاه پرسيد: فقيهترين فرد قبا كيست؟ گفتم ربيعة الرأى و ابن زناد؛ گفت: آن دو چگونهاند؟ گفتم: از موالىاند. چهرهاش درهم و تيره شد سپس گفت: فقيه يمن كيست؟ گفتم: طاووس و پسرش و (همام) بن منّبه؛ گفت: اينها چگونهاند؟ گفتم: از موالى هستند. رگهاى گردنش متورّم شد و به حال خسته نشست آنگاه گفت فقيه خراسان كيست؟ گفتم : عطاء بن عبدالله خراسانى و گفت: اين عطا از كدامين است؟ گفتم: از موالى. چهرهاش تيرهتر شد و به سياهى كامل گراييد به طورى كه وحشت كردم. پرسيد: فقيه شام كيست؟ گفت: مكحول گفت: اين يكى چگونه است؟ گفتم: از موالى است. (خشم و اندوهش افزون شد.گفت: فقيه جزيره كيست؟ گفتم: ميمون بن مهران. گفت اين چگونه است؟ گفتم: از موالى است) نفسى به سختى كشيد و پرسيد: فقيه كوفه كيست؟ به خدا سوگند اگر بيم آن نبود كه هلاك شود هر آينه مىگفت م حكم بن عيينه و عمار بن ابى سليمان، اما در بيان اين حقيقت شر و ناخوشى يافتم، پس گفتم: ابراهيم و شعبى. گفت: ايندو چگونهاند؟ گفتم: هر دو عربند. گفت الله اكبر و حزن و اندوهش فرو نشست». 205 مساوات در تصدى شغلها و انجام مسؤوليتها
از امورى كه در سيره پيامبر چشمگير بود و بسيارى تاب تحملش را نداشتند و تا روزهاى آخر زندگى رسول خدا نيز نتوانستند آن را بپذيرند، مساوات در تصدى شغل و انجام مسؤوليت براساس اهليت بود. پيامبر در اين امر ميان هيچيك از افراد امت فرقى نمىگذاشت و هر كس واجد اهلبيت بيشترى بود ميدان گستردهترى مىيافت تصدى امور با ملاك دانش و توان و تقواى مسلمانان تعيين مىشد و نه با ملاكهاى جاهلى، چنانكه در دوران جاهليت عرب از ويرگيهاى رهبر قبيله سن او بود (شيخ) و عرب قائل به شيخوخيت بود و چنانچه فردى همه اهليتهاى لازم براى رهبرى و فرماندهى را دارا بود ولى شيخ نبود، عرب جاهلى بدو تن نمىداد اين جمود جاهلى به رغم مواضع صريح قرآن كريم و رفتار و عملكرد پيامبر از انديشه و دل بسيارى بيرون نرفت. آيات متعدد كتاب الهى بيانگر اين حقيقت است كه خداوند جز براساس شايستگى مسؤوليتى نمىبخشد. آن گاه كه ابراهيم خليل (ع) به سبب شايستگيهايش و پس از آزمونهاى گوناگون به مقام امامت رسيد، عرض كرد: پروردگارا آيا فرزندان من به سبب نسبت با من از موهبت رهبرى الهى برخوردار خواهند بود؟ پس به صراحت پاسخ گفت كه ملاك تصدى مسؤوليت نسبت به خو يشاوندى نيست و هرگز ستمكاران به مقام امامت نمىرسند. «و اذا ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال: انى جاعلك للناس اماماً قال: و من ذريتى؟ قال: لا ينال عهدى الظالمين.» 206 و پروردگار ابراهيم او را به كار چند بيازمود و ابراهيم آن كارها را به تمامى به انجام رسانيد. خداوند فرمود: من تو را پيشواى مردم گردانيدم. گفت: فرزندانم را هم؟ فرمود: پيمان من ستمكاران را در بر نگيرد. اينكه ابراهيم (ع) پس از بر آمدن از عهدهآزمونها، شايستگى پيشوايى يافت، بيان كننده حقيقت مورد بحث است كه مقام و مسؤوليت جز بنابر شايستگيها داده نمىشود، ملاك تصدى مسؤوليت ثروت و مكنت نيست. در قرآن كريم اين امر با بيان نمونهاى زيبا چنين عنوان شده است: «المتر الى الملاء من بنى اسرائيل من بعد موسى اذا قالوا لنبى لهم ابعث لنا ملكا نقاتل فى سبيل الله قال: هل عسيتم ان كتب عليكم القتال الا تقاتلوا؟ قالوا: و ما لنا الا نقاتل فى سبيل الله و قد اخرجنا من دريارنا و ابنائنا فلما كتب عليهم القتال تولّوا الا قليلاً منهم و الله عليم بالظالمين. وقال لهم نبيهم ان الله قد بعث لكم طالوت ملكاً قالوا: انى يكون له الملك علينا و نحن احق بالملك منه و لم يؤت سعة من المال. قال: ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم و الله يؤتى ملكه من يشاء والله واسع عليهم.» 207 آيا آن گروه از بنى اسرائيل را نديدى كه پس از موسى به پيامبر خود گفتند: زمامدار و فرماندهى براى ما انتخاب كن تا (تحت فرماندهى او) در راه خدا پيكار كنيم؟ پيامبر آنها گفت: آيا احتمال مىدهيد كه چون جن بر شما مقرر شود جنگ نكنيد؟ گفتند: چگونه ممكن است در حالى كه از خانه و فرزندانمان رانده شدهايم (و شهرهاى ما به وسيله دشمن اشغال و فرزندان ما اسير شدهاند)؟ اما هنگامى كه دستور پيكار به آنها داده شد جز اندكى سرپيچى كردند و خداوند از حال ستمكاران آگاه است. پيامبرشان به ايشان گفت: خداوند «طالوت» را براى زمامدارى شما برانگيخت و انتخاب كرده است گفتند : چگونه او بر ما حكومت داشته باشد با اينكه ما از او شايستهتريم و او ثروت زيادى ندارد. گفت: خدا او را بر شما برگزيده و علم و (قدرت) جسم او را وسعت بخشيده است. خداوند ملكش را بر هر كس بخواهد مىبخشد و احسان خداوند وسيع و او آگاه (از لياقت افراد براى منصبها) است. طالوت جوانى بود نيرومند و زيرك و دانشمند و با تدبير، اما گمنام كه چهار پايان پدر را به چرا مىبرد و كشاورزى مىكرد. به دنبال گم شدن چهار پايانش در صحرا، نزد اشموئيل پيامبر رفت و اشموئيل در نخستين برخورد شايستگيهاى او را دريافت و پى برد كه او همان كسى است كه خداوند او را مأمور نجات بنى اسرائيل كرده است. اشموئيل به قوم خود اعلام كرد كه خداوند طالوت را به فرماندهى آنان برگزيده است تا با رهبرى او به پيكار با دشمن برخيزند اما آنان براى فرمانده امتيازاتى از نظر نسب و ثروت را شرط مىدانستند و طالوت فاقد همه آن ويژگيهايى بود كه براى آنان ملاك تصدى مسؤوليت بود. او فردى گمنام و تهيدست بود. اشموئيل ملاكهاى باطل بنى اسرائيل را مورد سرزنش قرار داد و اظهار داشت ويژگيهاى تصدى مسؤوليت علم و قدرت است كه به اندازه كافى در طالوت هست. 208امير مؤمنان (ع) درباره ملاك تصدى مسؤوليت، زمامدارى و رهبرى فرمود: «ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه، و اعلمهم بامرالله فيه.» 209 مردم! سزاوارترين كس به زمامدارى و رهبرى قويترين مردم نسبت به به آن است و داناترين آنها به فرمانهاى خدا در آن. مىتوان نتيجه گرفت كه ملاك تصدى امور به طور كلى علم و قوت است و ملاكهاى واقعى و نه نسبت و ثروت و ساير ملاكهاى غير واقعى. رسول اكرم (ص) در دوران رسالت خويش مساوات در تصدى شغلها و انجام مسؤوليتها را به تمامى تحقق بخشيد. نه تنها رعايت مساوات براى هر كه واجد اهليت بود كه رعايت مساوات ميان صاحبان اهليت تا سنگينى بار مسؤوليتها بر يك گوشه از جامعه تحميل نشود. آن حضرت در ابتداى ورود خود به مدينه ضمن عهدنامهاى كه ميان گروههاى اجتماعى مختلف موجود در مدينه منعقد كرد، در بخش مربوط به گروههاى مسلمان، انجام مسؤوليت دفاع از نظام را به مساوات مشخص كرد و چنين اعلام فرمود: «و ان كل غازية غزت معنا يعقب بعضها بعضاً.» 210 همه گروههاى مسلمان كه به جنگ و جهاد مىروند به ترتيب و به تناوب وارد جنگ خواهند شد (و جنگيدن بر يك گروه دو مرتبه پشت سر هم تحميل نخواهد شد). آن حضرت در فرستاده سفير مساوات را رعايت مىكند. 211 پيامبر خدا در دادن مسؤوليت فرماندهى جنگ تنها ملاحظه شايستگى و توانايى و تدبير افراد را مىكرد و نه خويشاوندى و نسب و سن، و جوانان شايسته را فرمانده قرار مىداد همان گونه كه درباره زيدبن حارثه به عنوان يكى از فرماندهان نبرد موته عمل كرد 212 و درباره اسامة بن زيد به عنوان آخرين فرمان پيكار با دشمنان دستور فرمود بنابر نقل جمعى از مورخان، پيامبر شانزده روز پيش از رحلت، 213 خود پرچمى براى اسامة بست و به او چنين فرمان داد: «به نام خدا و در راه خدا نبرد كن، با دشمنان خداپيكار كن. سحرگاهان بر اهالى ابنى 214 حمله ببرد و ابن مسافت را چنان سريع طى كن كه پيش از آنكه خبر حركت تو به آنجا برسد خود و سربازانت به آنها رسيده باشيد.» 215 آن حضرت دستور داد كه مردم بسيج شوند و لشكر مهاجر جمله همراه وى كرده بود. 216 در اين بسيج كسى از بزرگان مهاجران نخستين و انصار نبود كه پيامبر او را زير پرچم اسامه قرار نداده باشد. بزرگانى چون ابوبكر، عمربن خطاب، ابو عبيده جراح، سعدبن ابى وقاص، سعيد بن زيد، قتادة بن نعمان، سلمت بن اسلم بن حريش در زمره آنها بودند.217 اسامه پرچم را به بريدة بن حصيب اسلمى داد و جرف 218 را بن ا به فرمان پيامبر اردوگاه خود قرار داد تا سربازان اسلام دسته دسته به آنجا بيايند و همگى در وقت معينى حركت كنند. 219 بدين ترتيب پيامبر در آخرين روزهاى زندگى خويش، باز برهمگان آشكار كرد كه ملاك تصدى مسؤوليت و موقعيتهاى اجتماعى جز لياقت و شايستگى و كاردانى نيست و هرگز اين امور در گرو سن و سال نمىباشد. آنان كه هنوز خوى جاهليت در سرشان بود و نمىتوانستند خود را با ملاكهاى حقيقى منطبق سازند و تبعيض را بر عدالت و نابرابرى را بر مساوات مىپسنديدند زبان به اعتراض گشودند كه چرا پيامبر جوانى را كه شيخ محسوب نمىشود بر آنان فرمانده كرده است. برخى از سيره نويسان سن اسامه را هفده سال 220 و برخى هجده ذكر كردهاند 221 واقدى آن را بيست و يك يا نزديك آن گفته است 222 آنچه مسلم است آنكه اسامه در سالهاى نخستين جوانى بود و اين امر بر آنان كه رنگ سيره پيامبر به خود نگرفته بودند بسيار سنگين و گران مىآمد وسخنانى بر زبان مىراندند كه همه نشانى از جاهليت و عدم تسليم در برابر حق داشت. 223 فرداى روزى كه پيامبر پرچم جنگ را براى اسامه بست، در بستر بيمارى افتاد، در اثناى بيمارى آگاه شد كه در حركت سپاه اسامه به سوى شام كارشكنى شده است و برخى لب به اعتراض گشودهاند كه چرا جوان نورسى را بر برزگان مهاجر و انصار فرمانده ساخته است و همراه وى نرفتهاند. پيامبر اكرم از اين نافرمانى كه جز تجلى روح جاهلى نبود خشمگين شد و در حال بيمارى آهنگ مسجد كرد و به منبر رفت و پس از حمد خدا و ثناى الهى فرمود: «ايها الناس، انفذوا بعث اسامة، فلعمرى لئن قلتم فى امارته لقد قلتم فى امارة ابيه من قبله و انه لخليق للامارة و ان كان ابوه لخليقاً لها.»224 مردم، فرماندهى اسامه را بپذيريد و سپاه را حركت دهيد كه به جان خودم سوگند اگر درباره فرماندهى او سخن مىگوييد، پيش از اين درباره فرماندهى پدرش هم سخنها گفتيد ولى او شايسته فرماندهى است چنانكه پدرش نيز در خور آن بود . پيامبر پس از اين سخن از منبر فرود آمد و به خانه رفت و در بستر بيمارى افتاد و در همان حال كسانى از بزرگان صحابه را كه به عيادت وى مىرفتند مؤكداً سفارش مىكرد كه در جرف به سپاه اسامه بپيوندند و سپاه را حركت دهند: «انفذوا بعث اسامة» 225 رسول خدا(ص) آن قدر بر اين امر تأكيد داشت كه فرمود: «جهزوا جيش اسامت لعن الله من تخلف عنه.» 226 (سپاه اسامه را حركت دهيد كه خدا لعنت كند آنان را كه از اين كار تخلف كنند). بدين ترتيب پيامبر تلاش مىكرد تا جانشينى على بن ابى طالب را تثبيت كرده 227 و نيز ملاكهاى حقيقى را جايگزين ملاكهاى جاهلى كند. رسول خدا (ص) در طول رسالت خويش تلاش كرد راه كمال را براى همه شايستگان باز كند و معيارهاى جاهلى را محو سازد و با اين روال باب جديدى در تصدى شغلها و مسؤوليتها باز شد. حتى آن ميدان رشدى كه براى زنان بسته بود گشود شد. زنان وارد صحنههاى گوناگون اجتماعى و سياسى شدند. آنها در عرصههاى ايمان، مبارزه، هجرت و جهاد به كمالات و مراتب والا دست يافتند. سميه دختر خباط از آن جمله است. او كنيز ابو حذيفة بن مغيره مخزومى بود كه چون با ياسر ازدواج كرد، ابوحذيفه او را آزاد ساخت. عمار ثمره اين ازدواج بود آنها از نخستين مسلمانان بودند. برخى سميه را هفتمين مسلمان شمردهاند چون دعوت علنى شد و سردمداران شرك منافع خود را در خطر ديدند آن ستمديدگان را زير سختترين شكنجهها قرار دادند تا از اسلام برگردند ابوجهل بر آنها زره مىپوشانيد و در آفتار سوزان نگاهشان مىداشت تا سوزش شكنجه ايمان از دلشان بزدايد در اين اوضاع سخت عطوفت و مهربانى پيامبر و دلجوييهاى او مرهم رنجها و زخمهايشان بود پيامبر چون بر آنان مىگذشت با محبّت بديشان مىفرمود: «صبراً آل ياسر موعدكم الجنة» (اى خاندان ياسر بردبارى پيشه كنيد كه منزلگاه شما بهشت است). در برابر آن همه شكنجه و فشار جز استقامت از آن بانوى والاظهور نيافت و همين بود كه ابوجهل را به مرز جنون مىكشانيد. آنها اعتراف مىكردند كه در برابر اين ضعيفان عاجزند. سرانجام رهبر جلادان بيدادگر قريش تيرى در سينه او فرو نشاند. آخرين كلام نخسيتن شهيد اسلام اين بود: خدا بزرگتر است... و شكوه و سربلندى از آن محمد... 228 صفيّه دختر عبدالمطلب، خواهر حمزه سيدالشهداء چون برادر شير زنى مبارز بود كه از شجاعت و اقدامات او در دفاع از حريم اسلام سخنها رفته است در اوضاع سخت مكه اسلام آورد و بر سر پيمان باحق استوار ايستاد. چون گاه هجرت فرا رسيد دل از وابستگيها بركنده، همراه فاطمه بنت اسد و فاطمه بنت محمد (ص) به راهبرى على (ع) به مدينه رفت. هنگام پيكار احد زنان در قلعه حسان بن ثابت بودند تا در جايى كاملاً امن باشند. وقتى خبر شكست مسلمانان را شنيد قلعه را ترك گفت نيزهاى برداشت و به شتاب خود را به ميدان احد رساند و به سوى فراريان تاخته فرياد مىزد: نكبت بر شما باد، از كنار رسول خدا گريختيد و او را تنها گذاشتيد. پيامبر او را ديد كه چگونه به سوى ميدان هجوم آورده و با چشمانى نگران پيامبر موجى از حماسه و طوفانى از شجاعت برپا كرده است. او نيزه خويش را در دست مىفشرد و از مرگ پاكى نداشت. پيامبر ترسيد كه شمشيرهاى دشمنان او را از پاى درآورد. فرزندش زبير را خواند تا به سوى مادر رفته از وارد شدن او به كارزار مانع شود. چون نبرد پايان يافت، خبر شهادت حمزه را به او دادند. خواست تا براى آخرين بار پيكر برادر را ببيند. پيامبر ب ه زبير فرمود: او را بازگردان تا پيكر پاره پاره حمزه را نبيند. صفيه در پاسخ گفت: چرا به جسد برادرم نزديك نشوم؟ شنيدهام او را مثله كردهاند چون اين مصيبتها در راه خداست ما هم بدآنهاراضى هستيم و ان شاء الله شكيبايى و صبر پيشه خواهم كرد وقتى زبير رسول خدا (ص) را از گفته مادر آگاه كرد، حضرت فرمود: راهش را باز بگذاريد. صفيه بر سر كشته حمزه رفت، بر او درود فرستاد، كلمه استرجاع (انا لله و انا اليه راجعون) بر زبان جارى ساخت و براى او طلب آمرزش كرد و چنانكه گفته بود بردبارى پيشه كرد. هنگام نبرد خندق، گروهى از زنان و كودكان در قلعه حسان بن ثابت بودند. حسان بن ثابت با اينكه در سرودن شعر عليه بزرگان قريش بى باك بود اما از جنگ هراس داشت و آن روز پيش زنان و كودكان در قلعه مانده بود يهود بنى قريظه در اين جنگ پمان شكنى كرده عليه مسلمانان اقدام مىكردند. برخى از آنها لباس جنگ به تن كرده به ميان شهر آمده بودند و هر كه را سر راه خود مىديدند متعرضش مىشدند در اين اوضاع يكى از جاسوسان يهودى براى بررسى به آن قلعه نزديك شد و خود را به ديوار قلعه چسباند. صفيه او را ديد و از حسان خواست تا پايين رفته، او را بك شد، حسان گفت: اى دختر عبدالمطلب خدايت بيامرزد، به خدا تو خود مىدانى كه من مرد اين كار نيستم و كشتن او از عهده من خارج است، صفيه نيزهاى برگرفت و از قلعه به زير آمد و آن يهودى را از پاى درآورد. بدين گونه از شجاعت صفيه سخن مىگويند. او دلاورى راستين در راه مكتبش بود. 229 نسيبة دختر كعب (ام عماره انصارى) از زمره آنانى است كه در پيمان دوم عقبه حضور داشت و با رسول خدا (ص) پيش از هجرت آن حضرت بيعت كرد. فداكاريهاى او در ميدانهاى گوناگون نبرد سبب افتخار زنان مسلمان بود. زمانى كه سپاه اسلام براى رويارويى با دشمن از مدينه خارج شد تا در دامنه احد موضع گيرد چهارده زن همراه سپاه شدند تا زنان نيز همپاى مردان در دفاع از حريم دين اداى تكليف كرده باشند. آنها مىرفتند تا در ميدان نبرد به مداواى مجروحان بپردازند و آبرسانى كنند و نسيبه يكى از آنان بود. او به همراه دو فرزندش حبيب و عبدالله و برادرانش عبدالله و عبدالرحمن و همسرش زيدبن عاصم و عده ديگرى از خاندانش عازم كارزار احد شد. هنگام اعزام در برابر رسول خدا (ص) ايستاد و با بيانى كه حاكى از ايمان و خلوص و پايدارى بود گفت: «اى رسول خدا دعا كن تا توفيق يافته، در راه اعتقاد و ايمان خويش اخلاص بورزيم و تحت لواى تو لشكرى استوار و مقاوم باشيم و در بهشت همدم تو گرديم» پيامبر دستهايش را به سوى آسمان بلند كرد و دعا كرد: «بارالها، آنها را به فرمانبردارى و اطاعتت موفق بدار و در شمار لشكريان دينت قرار داده و در بهشت همدم من گردان». وظيفه نسيبه امداد رسانى بود اما چون جنگ شدت گرفت خاندان خود را كنار رسول خدا (ص) گرد آورد تا از آن حضرت دفاع كنند. در اين هنگام يكى از فرزندانش پيشاروى رسول خدا (ص) مجروح شد وحضرت فرياد برآورد: «ام عمار فرزندت را مداوا كن، سپس به پيكار بپرداز» نسيبه به سوى فرزند شتافت و به مداواى زخمش پرداخت و بدو گفت: «برخيز پسرم و با اين گروه بستيز و از پيامبرت دفاع كن. اكنون روز تو فرا رسيده است و من تو را براى چنين روزى ذخيره ساختهام» پيامبر خطاب به او فرمود: «ام عماره، خداوند تو را پاداش نيك دهد. چه كسى ياراى آن دارد كه در چنين روزى، چون تو پايدارى نشان دهد». در اين هنگام به كسى كه فرزندش را مجروح ساخته بود حمله كرد و او را زخمى ساخت و بر زمين افكند، آن گاه به همراه فرزندش او را روانه دوزخ كرد. زمانى كه سپاهيان از گرد پيامبر گريختند و جز تنى چند با آن حضرت نماندند نسيبه از جمله آنان بود. چون پيامبر مشاهد كرد كه ام عماره بى سپر مىجنگد بر مردى كه در حال فرار بود نهيب زد: «اى مرد، سپرت را بيفكن تا كسى كه مىجنگد آن را بر گيرد» مرد سپرش را بر زمين انداخت و رسول خدا (ص) آن را بهام عمار داد. ابن قميئه حمله آورد و نسيبه به دفاع پرداخت، ضربتهايى بر او زد اما چون ابن قميئه دو زره بر تن داشت به او كارگر نشد و ضربهاى سخت بر نسيبه وارد كرد كه او خود را كنار كشيد و شمشير بر شانهاش نشست و زخمى عميق بر جاى نهاد هنگامى كه پيامبر وضع اين زن مؤمن مجاهد پاك باخته را ديد يكى از فرزندانش را صد كرد تا زخمش را ببندد. پيامبر در شأن او فرمود كه: «مقام نسيبه از مقام فلان و فلان بارتر است». او بحق از بسيارى بالاتر بود، ازآن فراريان هر چند كه ازبزرگان صحابه بودند. او در نبرد احد سيزده زخم برداشت . اين زن والا مقام در معركهها و موقعيتها حساس فراوانى حضور داشت و نقش - آفرين بود در صلح حديبيه، در بيعت رضوان، در غزوه خيبر، در عمرة القضاء در غزو حنين و در جنگ يمامه در دوران خلافت ابوبكر عليه مسيلمه كذاب كه ادعاى پيامبر كرده بود كه در اين نبرد يازده يا دوازده زخم برداشت. در همين نبرد يك دستش قطع شد. ام سعد دختر سعدبن ربيع گويد: از نسيبه پرسيدم: «دستت چه شده است؟» گفت: «در جنگ يمامه وقتى كار سخت شد و مسلمانان رو به هزيمت رفتند، من به انصار بانگ زدم كه گرد آييد و چون گرد آمديم تا «حديقة الموت» 230 (باغ مرگ) پيش را نديدم و در آنجا ساعتى پيكار كرديم تا اينكه ابودجانه در كنار آن باغ كشته شد، من وارد باغ شدم و به دنبال آن بودم كه خود را به مسيلمه برسانم و او را بكشم. در آنجا مردى راه را بر من بست و ضربتى زد كه دستم قطع شد، اما به خدا سوگند نه اعتنايى كردم و نه از كار بازماندم، پيش روى كردم تا به جنازه آن خبيث رسيدم و ديدم پسرم عبدالله شمشيرش را با جامه او پاك مىكند. گفتم: او را كشتى؟ گفت: آرى. پس سجده شكر به جاى آوردم». او نمونه برجسته تربيت نبوى بود. 231 سميراء دختر قيس از زنان بنى دينار نيز در نبرد احد براى امدادگرى رفته بود. دو پسرش نعمان بن عبد عمرو، و سيلم بن حارث به شهادت رسيدند و چون اين خبر را به او دادند فقط پرسيد: «رسول خدا (ص) در چه حال است؟» گفتند: «سلامت است». گفت: «آن حضرت را به من نشان دهيد» پس چون نشانش دادند، گفت: «اى رسول خدا، هر مصيبتى در قبال سلامت تو نا چيز و قابل تحمل است.» آن گاه جنازههاى دلبندانش را بر شترى گذاشت و به سوى مدينه رهسپار شد عايشه او را در راه ديد و از ميدان نبرد پرسش كرد. گفت: «خدا را شكر كه رسول خدا زنده و سلامت است. و خداوند گروهى از مؤمنان را به درجه شهادت رساند». و اين آيه را خواند «و رد الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيراً و كفى الله المؤمنين القتال.» 232 (خداوند كافران كينه توز را باز پس زد. اينان به هيچ غنيمتى دست نيافتند. و در كارزار، مؤمنان را خدا بسنده است). عايشه گفت: «اينها جنازههاى كيست؟». گفت: «دو پسرم» آن گاه بدون سستى و درنگ شتر را حركت داد و رفت. 233 زنان بسيارى در اين گونه معركهها رشد و كمال خود را به ظهور رساندند. ام نوفل، صفيه بنى دينارى از آن جمله بود. پدر، همسر و فرزند او در نبر داحد به شهادت رسيدند پس از پايان يافتن پيكار، زنان به بيرون شتافتند تا از حال خويشان و رزمندگان خبر گيرند . چون صفيه خبر يافت كه هر سه عزيزانش كشته شدهاند پرسيد: «رسول خدا (ص) چگونه است؟» گفتند: «شكر خدا آن حضرت خوب و سلامت است». گفت: «رسول خدا (ص) را نشانم دهيد تا اطمينان پيدا كنم». چون آن حضرت را ديد و مطمئن شد، گفت: «با زنده و سلامت بودن رسول خدا (ص) تمام مصيبتها ناچيز و قابل تحمل است.»234 هند دختر عمروبن حزام كه از زنان شايسته انصار بود در نبرد احد همسر، برادر و پسر خود را از دست داد و خشنود بود كه رسول خدا (ص) زنده و سلامت است. پس از آن نيز همگام با حوادث پيش مىرفت و حضورى فعال داشت. فرزندانش را با شهامت و بى باكى به ميدانهاى رزم مىفرستاد. هنگام غزوه خيبر همراه گروهى از زنان براى يارى رزمندگان و امدادرسانى ترك خانه كرد و ثابت كرد كه همچنان نيرومند و پايدار است و بار افسردگيها و مرارتها او را لرزان نساخته، ناراحتيها او را به يأس نكشانده است.235 اينها و دهها زن ديگر نمونههاى برجسته تربيت يافتگان سيره پيامبر بودند. آنها از همه اسارتها و تبرجهاى جاهلى خارج شده، پاكى و عفاف و رسالت مادرى را قرين تلاش اجتماعى و مبارزه سياسى كرده بودند. و اقدى خبرى را نقل كرده است كه گوياى اين حقيقت است: از ام عماره پرسيدهاند آيا زنهاى قريش هم روز احد همراه شواهران خود جنگ مىكردند؟ و او در پاسخ گفته است: «به خدا پناه مىبرم ؛ من نديدم كه يكى از زنهاى ايشان تيرى بيندازد يا سنگى بزند. آنها همراه خود دف و دايره مىآورند تا بزنند و كشتگان جنگ بدر را به يادشان آورند و نيز با خود سرمهدان و ميل سرمه داشتند كه هر وقت مردى از ميدان جنگ مىگريخت يا سستى نشان مىداد، يكى از آن زنان سرمهدان و ميلى به او مىداد و مىگفت: بى گمان تو زن هستى! من آن زنها را ديدم كه جامههاى خود را به كمر بسته بودند و با سرعت مىگريختند و سواركاران نيز بدون اعتنا به آنها در حال گريز و نجات خود بودند. زنان پاى پياده در پى آنها مىدويدند و پى در پى به زمين مىافتادند. من هند دختر عتبه را كه سنگين وزن بود ديدم كه جامعهاى كهنه به تن داشت و از ترس گريز اسبها زمينگير شده بود و قدر ت حركت نداشت و زن ديگرى نيز همراه او بود. تا اينكه قريش دوباره بازگشت و حمله مجددى كرد و به ما آن مصيبتها وارد كردند كه كردند. ما آن مصيبتها را كه در آن روز از جانب تيراندازان خودمان و به سبب نافرمانى دستور رسول خدا (ص) متوجهمان شد به پيشگاه خداوند خواهيم برد».236 زنان جاهلى، مردان خود را به ننگ زن بودن به جنگ تشويق مىكردند و زنان مسلمان در سايه مساوات اجتماعى هويت خود را به تمامى بروز مىدادند و اينكه در عرصه تصدى مسؤوليتهاى اجتماعى و سياسى همپا و همدوش مردان خويشند. تحقق والاى اين مساوات در ياران مهدى موعود (ع) است. جابر جعفى از امام باقر (ع) درباره ظهور حضرت ولى عصر (عج) نقل كرده است كه حضرت فرمود كه چون مهدى (ع) آيد ميان ركن و مقام نمازگزارد، آن گاه روى به مردم كند و فرياد كند: «الا انا نستنصر الله اليوم و كل مسلم». (بدانيد كه ما امروز از خدا يارى مىجوييم و از مسلمانان) سپس امام باقر (ع) افزود: «و يجى ء و الله ثلاثمائة و بضعة عشر رجلاً فيهم خمسون امراة يجتمعون بمكة على غير ميعاد قزعاً كقزع الخريف.» 237 (به خدا سوگند سيصد و سيزده تن نزد او گرد مىآيند كه در ميان آنان پنجاه زن هستد. آنها بدون قرارى از پيش از اين سوى و آن سوى مانند ابرهاى پراكنده پاييزى به هم مىپيوندند و در مكه به حضور مهدى مىرسند.) اين مساوات همه جانبه و فراگيرى است كه با سيره پيامبر اكرم (ص) براى همگان به ارمغان آمد. 1- كليات اقبال لاهورى، ص 73. 2- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 100؛ و نيز ر.ك: من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 379؛ البيان و التعريف، ج 2، ص 14؛ مسند الشهاب، ج 1، ص 145 ؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 204؛ تحف العقول، ص 274. 3- باقر شريف القرشى، النظام السياسى فى الاسلام، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، 1402 ق. ص 202. 4- بحارالانوار، طبع كمپانى، ج 17، ص 101. 5- باقر شريف القرشى، العمل و حقوق العامل فى الاسلام، الطبعة الرابعة، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت. 1399 ق. ص 273. 6- «هر موجودى به اصل محكم «التجلى لا يتكرر» در وجود خود منفرد و متفرد است و او را ثانى نيست. و به عبارت ديگر، هر شىء مظهر اسم شريف يا من ليس كمثله شىء است، و اين مظهريت را مراتب است. هر حرفى از حروف كتاب آفاقى و انفسى ناطق است كه من موجودى واحد و بى شريكم، چگونه موجد مرا شريك باشد» حسن حسن زاده آملى، رساله وحدت از ديدگاه عارف و حكيم، چاپ اول، انتشارات فجر، 1362 ش. ص 24. 7- قرآن، نوح /14. 8- قرآن، زخرف /32. 9- الميزان فى تفسير القرآن، ج 11، صص 60- 61. 10- قرآن، حجرات /13. 11- الميزان فى تفسير القرآن، ج 18، صص 326 - 327. 12- الجامع لاحكام القرآن، ج 16، صص 340 - 341. 13- همان، ص 341. 14- همان؛ و نيز ر.ك: سيرة ابن هشام، ج 4، ص 33؛ امتاع الاسماع، ج 1، صص 390 - 391؛ البداية و النهاية، ج 4، ص 347. 15- ورام بن ابى فراس مىنويسد خداوند درباره تفاخر به نسب و خويشاوندى فرموده است: «يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى أى لا تفاوت فى انسابكم لا جتماعكم الى اصل واحد ثم ذكر فائدة النسب فقال: ان اكرمكم عندالله اتقاكم.» (اى مردم ما شما را از نر و مادهاى آفريديم يعنى هيچ تفاوتى در نسبهاى شما نيست، زيرا همه شما به يك اصل بر مىگرديد، سپس فايده نسبها را بيان كرده مىفرمايد: گرامىترين شما نزد خدا با تقواترين شماست.) تنبيه الخواطر، ج 1، ص 213. 16- قرآن، نساء /1. 17- ر. ك: الميزان فى تفسير القرآن، ج 4، صص 135 - 136 ؛ تفسير نمونه، ج 3، ص 245. 18- الجامع لاحكام القرآن، ج 16، ص 342؛ در تحف العقول، ص 24 باعنوان خطبه رسول خدا (ص) در حجة الوداع آمده است: «ايها الناس ان ربكم واحد و ان اباكم واحد. كلكم لادم و آدم من تراب. ان اكرمكم عندالله اتقاكم و ليس لعربى على عجمى فضل الا بالتقوى الاهل بلغت؟ قالوا: نعم قال: فليبلغ الشاهد الغائب.» و نيز ر.ك: البيان و التبيين، ج 2، ص 24. 19- قرآن، بقره /156. 20- ر. ك: محمد بن حمزة بن محمد العثمانى (ابن فنارى)، مصباح الانس فى شرح مفتاح غيب الجمع و الوجود، لصدر الدين محمد بن اسحق قونوى، مع تعليقات ميرزا هاشم الكيلانى اشكورى و آية الله حسن حسن زاده آملى، چاپ دوم، انتشارات فجر، 1363 ش. صص 69 - 70؛ الاسفار الاربعة (الحكمة المتعالية)، صدرالدين محمد الشيرازى، شركة دارالمعارف الاسلامية، مطبعة الحيدرى، طهران، 1378 ق. ج 2، ص 82؛ امام روح الله خمينى، مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية، ترجمه سيد احمد فهرى، انتشارات پيام آزادى، 1360 ش. ص 35. 21- الجامع لاحكام القرآن، ج 16، ص 342. 22- همان. 23- الكافى، ج 8، ص 246 ؛ بحارالانوار، ج 21، ص 137؛ و نيز ر.ك: المغازى، ج 2، ص 836؛ سيرة ابن هشام، ج 4، ص 32؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 17، ص 281؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 143؛ نهاية الارب، ج 17، صص 312 - 313. 24- من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 363 ؛ المواعظ، ص 26؛ مكارم الاخلاق، ص 438. 25- صحيح مسلم، ج 4، ص 154؛ سنن ابى داود، ج 1، ص 156. 27- محمد على فروغى، سير حكمت در اروپا، كتابفروشى زوار، 1344 ش. ج 1، ص 49. 30- الاختصاص، ص 337، به نقل از الحياة، ج 5، ص 125. 31- الجامع الصغير، ج 2، ص 288؛ فيض القدير، ج 5، ص 37؛ تفسير ابن كثير، ج 6، ص 388 ؛ و نيز ر.ك: سنن ابى داود، ج 2، ص 624؛ كنزالعمال، ج 3، ص 527. 32- ابوالعلاء المعرى، اللزوميات، الطبعة الثانية، دارالكتب العلمية، بيروت، 1406 ق. ج 1، ص 409. 33- الكافى، ج 8، ص 182؛ تنبيه الخواطر، ج 2، ص 151. 34- قرآن، شعراء 214. 35- تنبيه الخواطر، ج 1، صص 213 - 214. 36- هما، ص 213. 37- تحف العقول، صص 124 - 126؛ نهجالسعادة، ج 1، صص 200 - 206؛ و نيز ر.ك: المعيار و الموازنة، صص 110 - 112؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 7، صص 39 - 40. 38- قرآن، حجرات /13. 39- قرآن، آل عمران، /31. 40- در نسخ موجود به همين محو است و آيه شريفه 32 سوره آل عمران بدين صورت: «و اطيعوا الله و اطيعوا الرسول فان توليتم فان الله لا يحب الكافرين.» احتمال دارد آنچه در متن آمده است نقل به معناى كلام امام باشد و يا اينكه راوى يا كاتب يا ناسخ اشتباه كرده باشد .ر.ك: پانوشت نهج السعادة، ج 1، ص 201. 41- ر.ك: قرآن، بقره /38، 62، 112، 262، 274، 277، آل عمران /170، مائده /69، انعام /48، اعراف /35، يونس 62/، زخرف /68، احقاف /13. 42- ر.ك: قرآن، بقره /5، آل عمران /104،، اعراف /8، 157، توبه /88، نور /51، روم /38، لقمان، /5. 43- شرح ابن ابى الحديد، ج 7، ص 37؛ و نيز ر.ك: الكافى، ج 8، صص 360 - 361. 44- تحف العقول، ص 152؛ و نيز ر.ك: تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 94. 45- الكافى، ج 8، صص 181 - 182؛ رجال الكشى، ص 14؛ امالى الطوسى، ج 1، صص 146 - 147 با مختصر اختلاف، و نيز ر.ك: مختصر تاريخ دمشق، ج 10، ص 39. 46- كليات اقبال لاهورى، ص 109. 47- الاحتجاج، ج 2، ص 340. 48- الكافى، ج 8، ص 230. 49- الكافى، ج 1، ص 32؛ منية المريد، ص 31؛ و نيز از آن حضرت نقل شده است: «علم النسب علم لاينفع و جهالة لاتضر.» الجامع الصغير، ج 2، ص 160. 50- امالى الصدوق، ص 194. 51- غررالحكم، ج 2، ص 321. 52- بحارالانوار، ج 77، ص 112. 53- صحيفه نور، ج 17، ص 128. 54- امالى الطوسى، ج 1، ص 229، ج 2، ص 140. 55- المواعظ، ص 61؛ امالى الطوسى، ج 2، ص 51. 56- المغازى، ج 2، صص 446 - 447 ؛ سيرة ابن هشام، ج 3، ص 241؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 10، ص 40؛ الطبقات الكبرى، ج 4، ص 83 ،ج 8، ص 319؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 85؛ البداية و النهاية، ج 4، ص 104 ؛ الوافى بالوفيات، ج 15، ص 309. 57- سفينة البحار، ج 2، ص 179. 58- الكافى، ج 8، ص 268؛ وسائل الشيعة، ج 8، ص 499 ؛ تنبيه الخواطر، ج 2، ص 176؛ كحل البصر، ص 69. 59- ر.ك: عبدالحى الكتانى، التراتيب الادارية، دارالكتاب العربى، بيروت، ج 2، ص 217؛ بحارالانوار، ج 16، ص 236. 60- المحجة البيضاء، ج 4، ص 152؛ سنن ابى داود، ج 2، ص 527؛ الوفاء باحوال المصطفى، ج 2، ص 438؛ مكارم الاخلاق، ص 16؛ بحارالانوار، ج 16، ص 262. 61- ر.ك: ارشاد القلوب، ص 115؛ الوفاء با حوال المصطفى، ج 2، ص 597؛ الطبقات الكبرى، ج 1، صص 360 - 371؛ مسند احمد حنبل، ج 6، ص 106؛ سنن بيهقى، ج 2، ص 420؛ دلائل النبوة بيهقى، ج 1، صص 329 - 330. 62- مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 146 - 147. 63- كليات اقبال الاهورى، ص 16. 64- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 110؛ و نيز ر.ك: العقد الفريد، ج 3، ص 112. 65- همان. 66- «وامره ان يلين لهم جناحه و ان يساوى بينهم فى مجلسه و وجهه و يكون القريب و البعيد عنده فى الحق سواء امره ان يحكم بين الناس بالعدل و ان يقيم بالقسط ولا يتبع الهوى و لايخاف فى الله لومة لائم فان الله مع من اتقاه و اثر طاعته و امره على من سواه» تحف العقول، ص 119. 67- تحف العقول، ص 119؛ و نيز ر.ك: نهجالبلاغه، نامه 46. 68- امالى الطوسى، ج 1، ص 30؛ تحف العقول، ص 122. 69- الغارات، ج 1، ص 106، مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 97؛ روضة الواعظين، صص 121 - 122. 70- «مساواتهم فى كل ما يجوز فيه المساواة.» بحارالانوار، ج 74، ص 227. 71- الكافى، ج 8، ص 182؛ الاختصاص، ص 151؛ تنبيه الخواطر، ج 2، ص 151 مستدرك الوسائل، ج 11، ص 94 (يا مختصر اختلاف)؛ وسائل الشيعة، ج 11، صص 79 - 80. 72- مناقب خوارزمى، ص 62. 73- الكافى، ج 8، صص 60 - 61. 74- هما، ص 69. 75- تهذيب الاحكام، ج 6، صص 146 - 147؛ وسائل الشيعة، ج 11، ص 81؛ جواهر الكلام، ج 21، ص 216. 76- نهجالبلاغه، نامه 50؛ امالى الطوسى، ج 1، ص 221. 77- حلوان نام چند منطقه بوده است: حلوان عراق، حلوان مصر و حلوان نيشابور، حلوان مورد بحث شهرى بوده است ميان فارس و اهواز كه در سالهاى 16 يا 19 هجرى فتح شده و فاصله آن تا بغداد نزديك پنج روز راه بوده است. ر.ك: معجم البلدان، ج 2، صص 290-294؛ الروض المعطار، ص 195. 78- نهجالبلاغه، نامه 59. 79- همان، نامه 53؛ تحف العقول، ص 98. 80- ر.ك: على بن عبدالله بن على البحرانى، منارالهدى فى النص على امامة الائمة الاثنى عشر، بيروت، 1405 ق. ص 298. 81- نهجالبلاغه، نامه 70؛ و نيز ر.ك: انساب الاشراف، ج 2، ص 157. 82- تنبيه الخواطر، ج 2، صص 3 - 4 ؛ و نيز ر.ك: مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 108. 83- روضة الواعظين، ص 312؛ و نيز: تنبيه الخواطر، ج 2، ص 19. 84- اللزوميات، ج 2، ص 450. 85- ر.ك: صفة الصفوة، ج 1، صص 378 - 381 ؛ الطبقات الكبرى، ج 3، صص 40 - 47؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 9، صص 125 - 128؛ الوافى بالوفيات، ج 15، صص 27 - 29؛ الاصابة، ج 1، صص 545 - 546 ؛ الاستيعاب، ج 1، صص 525 - 529. 86- قرآن، احزاب /37. 87- قرآن، احزاب /40. 88- الكافى، ج 5، صص 340 - 343. 89- هما، ص 344. 90- همان، صص 344 - 345. 91- همان، ص 345. 92- كليات اقبال لاهورى، ص 109. 93- النظام السياسى فى الاسلام، ص 208. 94- ر.ك: همان. 95- «راى رسول الله (ص) رجلا غنيا جلس بجنبه فقير فانقبض منه و جمع ثيابه. فقال صلى الله عليه و آله: اخشيت ان يعدو اليك فقره.» تنبيه الخواطر، ج 1، ص 214. 96- «نبط» گروهى از مردم كه در بطائح ميان عراقين نازل شدند نبطى و نباطى و نباط، منسوب به وى. قومى كه در بطائح ميان عراق عرب و عراق عجم يا به سواد عراق ساكن بودهاند و اينان مردمى غير عرب بودهاند كه عربيت گزيدهاند و در برآوردن آب ماهر و به كثرت فلاحت مشهور بودهاند. البته در اين كه نبطىها چه قومى بوده و از كجا آمدهاند اختلاف است، بعضى مىگويند مسكن اولى آنها در داخل عربستان بوده بعد به بين النهرين هجرت كردهاند و آشوريها يا ماديها آنها را باديّه راندهاند بعضى ديگر معتقدند كه مسكن اصلى آنها در بين النهرين بوده و از آنجا به اطراف رفتهاند. على اكبر دهخدا، لغتنامه، تهران. 97- سفينة البحار، ج 1، ص 597. 98- حلية الاولياء، ج 1، ص 147. 99- «سين بلال شين» اين روايت در بعضى از كتب فقهى نقل شده است و در كتاب اللوء لوء المرصوع محمد بن خليل طرابلسى معروف به قاوقجى، طبع مصر، ص 40 نيز وارد شده است . 100- مثنوى معنوى، دفتر سوم، ج 2، ص 12. 101- تحف العقول، ص 145. 102- ر.ك: احمد امين، ضحى الاسلام، الطبعة العاشرة، دارالكتاب العربى، بيروت ج 1، ص 22. 103- شرح ابن ابى الحديد، ج 8، ص 111. 104- فتوح البلدان، ص 185 - 186؛ كتاب الخراج، ص 121. 105- مروج الذهب، ج 2، ص 320؛ الطبقات الكبرى، ج 3، ص 345. 106- الطبقات الكبرى، ج 7، ص 127. 107- الكافى، ج 5، صص 318 - 319. 108- حلية الاولياء، ج 1، ص 186. 109- مرتضى مطهرى، خدمات متقابل اسلام و ايران، چاپ دهم، انتشارات صدرا، 1359 ش. ص 135. 110- ضحى الاسلام، ج 1، صص 23 - 24. 111- همان، صص 24 - 25. 112- همان، ص 27. 113- دعائم الاسلام، ج 2، ص 442؛ مستدرك الوسائل، ج 18، ص 7. 114- همان. 115- صحيح البخارى، ج 8، ص 573؛ با مختصر اختلافى در لفظ: صحيح مسلم، ج 11، صص 186 - 188؛ سنن ابى داود، ج 2، ص 445؛ سنن النسائى، ج 8، صص 72-75؛ سنن ابن ماجه، ج 2، صص 851 - 852. 116- امام خمينى، ولايت فقيه (نامهاى از امام موسوى كاشف الغطاء)، صص 54 - 55. 117- تاريخ الطبرى، ج 3، ص 189-190؛ و نيز: الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 319؛ البداية و النهاية، ج 5، ص 251. 118- همان. 119- ر.ك: محمد خاتم پيامبران، مقاله از هجرت تا وفات، صص 362 - 363. 120- «ولكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب.» قرآن، بقره /179. 121- «ان الله يامر بالعدل و الاحسان.» قرآن، نحل /90. 122- كليات اقبال لاهورى، ص 72 - 73. 123- ر.ك: الغارات، ج 2، صص 536 - 539. 124- تهذيب الاحكام، ج 6، ص 227؛ وسائل الشيعة، ج 18، ص 156. 125- الكافى، ج 7، صص 412 - 413؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 226؛ وسائل الشيعة، ج 18، ص155؛ مفتاح الكرامة، ج 10، ص 30؛ جواهر الكلام، ج 40، ص 140. 126- همان. 127- النظام السياسى فى الاسلام، ص 210. 128- الغارات، ج 1، صص 124 - 125؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 18، ص 63. 129- ر.ك: المقنعة، صص 723 - 725؛ محمد بن الحسن الطوسى، المبسوط فى فقه الامامية، المكتبة المرتضوية، ج 8، ص 149؛ المهذب، ج 2، ص 580 ؛ السرائر، ج 2، ص 157. 130- ر.ك: سيرة ابن هشام، ج 2، ص 284؛ امتاع الاسماع، ج 1، ص 93؛ تاريخ الطبرى، ج 2، ص 458؛ المغازى، ج 1، ص 99؛ البداية و النهاية، ج 3، ص 368؛ تاريخ الذهبى، ج 2، ص 115؛ سنن ابى داود، ج 2، ص 70؛ الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 130، الروض الانف، ج 5، ص 182. 131- رك: الطبقات الكبرى، ج 3، صص 295- 304؛ تاريخ الطبرى، ج 3، صص 612 - 618؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 153؛ كتاب الخراج، صص 24 و 42 - 46؛ ابو محمد الفضل بن شاذان النيسابورى، الايضاح، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1402 ق. صص 136 - 138. 132- الطبقات الكبرى، ج 3، ص 304؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 154؛ المعيار و الموازنة، ص 252؛ الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 504. 133- نهج البلاغه، خطبه 3. 134- مروج الذهب، ج 2، ص 332؛ جرجى زيدان، تاريخ التمدن الاسلامى، دارمكتبة الحياة، بيروت، ج 1، ص 79. 135- مروج الذهب، ج 2، ص 333؛ تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، صص 79 - 80. 136- المعارف، ص 112؛ سننن بيهقى، ج 6،ص 301؛ شرح ابن الى الحديد، ج 1، ص 198. 137- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 166؛ المعارف، ص 112؛ انساب الاشراف، ج 5، صص 25، 27 و 28 ؛ الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 91. 138- المعارف، ص 112؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 198. 139- انساب الاشراف، ج 5، ص 52. 140- هما، ص 28. 141- شرح ابن الى الحديد، ج 1، ص 199. 142- المعارف، ص 113؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 198. 143- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 168. 144- شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 199. 145- البداية و النهاية، ج 7، ص 170. 146- مختصر تاريخ دمشق، ج 16، ص 192. 147- نهج البلاغه، خطبه 3. 148- تاريخ بغداد، ج 5، ص 416. 149- شرح ابن ابى الحديد، ج 7، صص 36 - 37. 150- همان. 151- همان. 152- مستدرك الوسائل، ج 11، صص 90 - 91؛ و نيز ر.ك: مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، صص 110 - 111. 153- الكافى، ج 8، صص 60 - 61. 154- الغارات، ج 1، ص 118؛ وسائل الشيعة، ج 11، ص 81. 155- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 183. 156- نهج البلاغه، كلام 205. 157- انساب الاشراف، ج 2، ص 141؛ و نيز ر.ك: الغارات، ج 1، ص 70؛ وسائل الشيعة، ج 11، ص 81. 158- الاختصاص، ص 151؛ مستدرك الوسائل، ج 11، ص 93. 159- مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 109. 160- «بلغنى عنك امر ان كنت فعلته فقد اسخطت الهك، و عصيت امامك: انك تقسم فىء المسلمين الذى حازته رماحهم و خيولهم، و اريقت عليه دماؤهم، فيمن اعتامك من اعراب قومك فوالذى فلق الحبة، و برأ النسمة، لئن كان ذلك حقا لتجدن لك على هوانا، و لتخفن عندى ميزاناً، فلا تستهن بحق ربك، ولا تصلح دنياك بمحق دينك، فتكون من الاخسرين اعمالا الا و ان حق من قبلك و قبلنا من المسلمين فى قسمة هذا الفىء سواء: يردون عندى عليه، و يصدرون عنه.» نهج البلاغه، نامه 43. 161- الكافى، ج 1، ص 405. 162- تهذيب الاحكام، ج 6، صص 146 - 147؛ وسائل الشيعة، ج 11، ص 81؛ جواهر الكلام، ج 21، ص 216. 163- ر.ك: شرح ابن ابى الحديد، ج 7، ص 37. 164- الزوميات، ج 1، ص 161. 165- وسائل الشيعة، ج 11، ص 80؛ و نيز ر.ك: تحف العقول، ص 126. 166- الغارات، ج 1، ص 75؛ ابوعبدالله محمد بن النعمان البغدادى الملقب بالشيخ المفيد، الامالى، منشورات جماعة المدرسين، قم، 1403ق. صص 175 - 176؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 153؛ امالى الطوسى، ج 1، صص 197- 198. 167- الغارات، ج 1، ص 45. 168- فتوح ابن اعثم ، ج 4، ص 149؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 23. 169- محمد تقى تسترى، بهج الصباغة فى شرح نهج البلاغه، منشورات مكتبة الصدر، تهران، 1390 ق. ج 2، صص 197 - 203. 170- جواهر الكلام، ج 21، ص 216. 171- الخصال، ج 2، ص 363؛ بحارالانوار، ج 41، ص 106. 172- الخلاف، انتشارات دانشگاه تهران، 1344 ش،ص 499. 173- المهذّب، ج 1، ص 186. 174- السرائر، ج 2، صص 9 - 10. 175- ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، الطبعة الثانية، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1408 ق. ص 378. 176- مسند احمد حنبل، ج 3، ص 37؛ كشف الغمة، ج 2، ص 471؛ بحارالانوار، ج 51، صص 81 و 92؛ منتخب الاثر، ص 147. 177- كشف الغمة، ج 2، ص 474؛ بحارالانوار، ج 51، ص 84. 178- الفتوحاتالمكية، ج 3، ص 327. 179- بحارالانوار، ج 52، ص 390. 180- الكافى، ج 8، ص 32. 181- الكافى، ج 1، صص 30 - 31؛ ابوجعفر محمد بن الحسن بن فروخ (الصفار) بصائر الدرجات الكبرى فى فضايل آل محمد (ص)، مؤسسة الاعلمى، طهران، 1404 ق. صص 22 - 23؛ المحاسن، ص 225؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 83؛ مشكاة الانوار، ص 137؛ كنزالفوائد، ج 2، ص 107؛ وسائل الشيعة، ج 18، ص 13. 182- امتاع الاسماع، ج 1، ص 101؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 22؛ مسند احمد حنبل، ج 1، ص 247؛ عيون الاثر، ج 1، ص 373؛ التراتيب الادارية، ج 1، ص 48. 183- امتاع الاسماع، ج 1، ص 101؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 22؛ التراتيب الادارية، ج 1، ص 48. 184- ابوعبدالله المصعب بن عبدالله بن المصعب الزبيرى، نسب قريش، عنى بنشره لاول مرة ، دارالمعارف للطباعة و النشر، قاهره، 1953 م ص 174؛ مختصر تاريخ مدينة دمشق، ج 12، ص 233؛ الاصابة، ج 1، ص 343؛ التراتيب الادارية، ج 1، ص 48. 185- التراتيب الادارية، ج 1، ص 48. 186- ر.ك: فتوح البلدان، ص 458؛ الاصابة، ج 4، ص 333؛ الاستيعاب، ج 4، ص 333؛ التراتيب الادراية، ج 1، ص 49 - 50. 187- فتوح البلدان، ص 458. 188- قرآن، جمعه /2. 189- الجامع الصغير، ج 1، ص 511. 190- امالى الطوسى، ج 1، ص 367؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 615؛ كنزالعمال، ج 1، ص 525؛ بحارالانوار، ج 92، ص 186. 191- منيةالمريد، ص 26؛ المحجة البيضاء، ج 1، ص 22؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 183؛ كنز العمال، ج 10، ص 143؛ تنبيه الخواطر، ج 1، ص 84. 192- سيرة ابن هشام، ج 2، صص 38 - 242؛ سيرة ابن كثير، ج 1، صص 333 - 336؛ السيرة الحلبية، ج 2، ص 8؛ سيرة زينى دحلان، ج 1، ص 288-290. 193- مسند احمد حنبل، ج 5، ص 114؛ مستدرك حاكم، ج 2، صص 226 - 227؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 4، ص 198؛ تهذيب الكمال، ج 2، صص 264 - 265. 194- الاصابة، ج 1، ص 487. 195- تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 482؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 24، ص 370؛ الاصابة، ج 3، صص 406 - 407. 196- مختصر تاريخ دمشق، ج 24، ص 370. 197- همان، ج 19، صص 195 - 196. 198- ويل دورانت، تاريخ تمدن، چاپ دوم، ج 1، مترجمان احمد آرام، ع. پاشايى، امير حسين آرياپور، صص 424 - 425. 199- همان، ص 203. 200- همان، ص 556. 201- الكافى، ج 5، ص 121؛ وسائل الشيعة، ج 12، ص 112. 202- الخصال، ج 2، ص 353. 203- سنن الدارمى، ج 1، ص 110. 204- «عيسى بن موسى بن محمد عباسى، مكنى به ابوموسى برادر زاده سفاح از اميران و فرماندهان دولت عباسى بود كه وى را «شيخ الدولة» مىگفتند. در سال 102 ق. در حميمه متولد شد و در سال 132 ق. از طرف عموى خود والى كوفه و مناطق آن گشت و سفاح او را ولى عهد منصور قرار داد اما منصور در سال 147 ق. او را از ولايت عهدى و حكومت كوفه معزول كرد. وى در سال 167 ق. درگذشت.» خيرالدين الزركلى، قاموس الاعلام، الطبعة الثامنة، دارالعلم للملايين، بيروت، 1989 م، ج 5، صص 109 - 110. 205- العقداالفريد، ج 2، ص 545. 206- قرآن، بقره /124. 207- قرآن، بقره /246-247. 208- ر.ك: تفسير نمونه، ج 2، صص 167 - 168. 209- نهجالبلاغه، خطبه 173. 210- سيرة ابن هشام، ج 2، ص 121؛ نهاية الارب، ج 16، ص 349؛ البداية و النهاية، ج 3، ص 274. 211- ر.ك: سيرة ابن هشام، ج 4، صص 278-279؛ الوفاء باحوال المصطفى، ج 2، صص 717-743؛ الطبقات الكبرى، ج 1، صص 258 - 263؛ عيون الاثر، ج 2، ص 323 - 338؛ سيرة ابن كثير، ج 2، صص 152 - 162؛ السيرة الحلبية، ج 3، صص 240 - 255. 212- ر.ك: جعفر مرتضى العاملى، دراسات و بحوث فى التاريخ والاسلام، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1409 ق، ج 1، صص 239 - 243؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 65؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 130؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 205، ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسى، تلخيص الشافى، حققه و علق عليه السيد حسين بحرالعلوم، الطبعة الثانية، منشورات العزيزى، قم، 1394ق.ج 1، صص 227 - 229؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 15، ص 62. 213- مورخان اهل سنت تاريخ بستن پرچم را چهار روز مانده از ماه صفر و رحلت آن حضرت را دوازده ربيع الاول نوشتهاند كه زمان بستن پرچم شانزده روز پيش از رحلت مىشود. ر.ك: المغازى، ج 3، ص 1117؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 189؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 113؛ عيون الاثر، ج 2، صص 352 - 353. 214- ابنى جزئى از خاك بلقا واقع در سرزمين شام در نزديكى موته ميان عسقلان و رمله است. معجم البلدان، ج 1، ص 79؛ لسان العرب، ج 1، ص 54؛ الروض الانف، ج 7، صص 511 - 512. 215- ر.ك: الطبقات الكبرى، ج 2، ص 190؛ عيون الاثر، ج 2، ص 352؛ المغازى، ج 3، ص 1117. 216- سيرت رسول الله (ص)، مشهور به سيرة النبى، روايت عبدالملك بن هشام، ترجمه و انشاى رفعى الدين اسحاق بن محمد همدانى قاضى ابرقوه، بنياد فرهنگ ايران، ج 2، ص 1095 ؛ و نيز ر.ك: تاريخ الطبرى، ج 3، ص 184. 217- الطبقات الكبرى، ج 2، ص 190؛ المغازى، ج 3، ص 1118؛ عيون الاثر، ج 2، ص 352؛ و نيز ر.ك: تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 113؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 474؛ الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 317. 218- جرف منطقه وسيعى در سه ميلى مدينه به سمت شام است . 219- المغازى، ج 3، ص 1118؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 190؛ عيون الاثر، ج 2، ص 352. 220- تاريخ اليعقوبى، ج 2،ص 113. 221- الروض الانف، ج 7، ص 512. 222- انساب الاشراف، ج 1، ص 475. 223- ر.ك: المغازى، ج 3، ص 1118 ؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 190؛ سيرة ابن هشام، ج 4، ص 328؛ عيون الاثر، ج 2، ص 352؛ الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 317. 224- سيرة ابن هشام، ج 4، ص 328؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 474؛ و نيز ر.ك: المغازى، ج 3، ص 1118؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 190؛ عيون الاثر، ج 2، ص 352 - 353؛ سيرة ابن كثير، ج 2، ص 457؛ تاريخ الطبرى، ج 3، ص 186؛ الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 317؛ الروض الانف، ج 7، ص 512. 225- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 113؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 190؛ عيون الاثر، ج 2، ص 353. 226- ابوالفتح محمد بن عبدالكريم الشهرستانى، الملل و النحل، الطبعة الثانية، مكتبة الانجلوا المصرية، قاهرة، (افست)، ج 1، ص 29. 227- ر.ك: الخصال، ج 2، صص 371 - 372؛ بحارالانوار، ج 38، صص 173 - 174. 228- ر.ك: سيرة ابن هشام، ج1، ص 342؛ الطبقات الكبرى، ج 8، ص 264؛ اسدالغابة، ج 5، ص 481؛ الاصابة، ج 4، ص 327؛ الاستيعاب، ج 4، صص 324 - 327. 229- ر.ك: سيرة ابن هشام، ج 3، ص 48و 246؛ اسدالغابة، ج 5، صص 492 - 493؛ الطبقات الكبرى، ج 8، ص 41؛ الاصابة، ج 4، صص 339 - 340؛ زنان صدر اسلام،، صص 1 - 9. 230- نام بوستانى در سرزمين يمامه است. معجم البلدان، ج 2، ص 232. 231- ر.ك: سيرة ابن هشام، ج 3، صص 29 - 30؛ المغازى، ج 1، صص 268 - 270؛ الطبقات الكبرى، ج 8، صص 412 - 416؛ اسدالغابة، ج 5، ص 605، الاصابة، ج 4، صص 403 - 404؛ الاستيعاب، ج 4، صص 455 - 456؛ 232 - قرآن، احزاب /25. 233- المغازى، ج 1، ص 292. 234- ر.ك: سيرة ابن هشام، ج 3، ص 51؛ زنان صدر اسلام، صص 25 - 33. 235- ر.ك: المغازى، ج 1، ص 265؛ الطبقات الكبرى، ج 8، ص 394؛ زنان صدر اسلام، ص 133 - 142. 236- المغازى، ج 1، ص 272. 237- تفسير العياشى، ج 1، ص 65؛ تفسير البرهان، ج 1، ص 164.