فقه (كاوشى نو در فقه اسلامى)
بهار و تابستان 75، شماره مسلسل: 7و8 ناپاكى كافران و مشركان در نگاه روايات
احمد عابدينى صفحات: 91ـ130 پيش از اين گفته شد كه اصل و قاعده اولى در مورد هر چيز، و از جمله انسان، پاكى است، يعنى تا زمانى كه دليلى بر ناپاكى چيزى يا انسانى پيدا نكنيم، اصل و قاعده اين است كه آن چيز، يا انسان پاك است. پس از اين گفتار، آياتى كه احتمال مىرفت به نجس بودن بعضى از گروههاى انسانى، دلالت داشته باشند، بررسى شد كه دلالت آيات قرآن بر نجس بودن هيچ انسانى، حتى مشركان، ثابت نيست؛ بنابر اين، تاكنون هيچ گونه خدشهاى به اصل و قانون اوليه (قانون و اصل طهارت) وارد نشده است. اكنون بحث اين است: آيا روايات رسيده از پيامبر اكرم (صلىاللهعليهوآلهوسلّم)، يا ائمه (عليهالسلام) بر نجس بودن بعضى از گروههاى انسانى دلالت دارند؟ روشن است كه بحث منحصر به نجس بودن مشركان نيست بلكه اگر روايتى، به فرض بر ناپاكى يهودى يا مرتد و يا ولد الزنا دلالت كرد، بىگمان بر اصل اولى خدشه وارد مىكند و ديگر نمىشود گفت كه همه انسانها پاكند و حتى در بعضى از گونهها بههطريق اولويت بر نجس بودن مشركان هم دلالت مىكند. بنابر اين، بحث در روايات، ويژه مشركان نيست و همه روايات مربوط به تمام گروههاى انسانى، بايد بررسى شوند. افزون بر اين، سند روايات هم بايد بررسى شوند؛ زيرا صدور آيات قرآن از شارع مقدس مسلّم بود و تنها دلالت آنها نياز به بحث داشت، ولى در بحث روايات، سند و دلالت، هر دو، نياز به بررسى دارد. براى آسانتر شدن بحث و امكان رسيدن به بيشترين شمار از روايات در كمترين زمان و با آسانترين روش و جهت بىنياز شدن از بحث سندى طولانى، روايات را باب باب بررسى مىكنيم. به بيان ديگر: رواياتى كه احتمال دارد بر ناپاكى بعضى از گروههاى انسانى دلالت كنند، در بابهاى گوناگون مطرح شده است، ما روايات هر باب را، جدا جدا به بوته بحث مىگذاريم، تا ضعف سندى بعضى از آنها را بعضى ديگر جبران كند و بعضى از آنها دلالت بعضى ديگر را روشن كند. سلام كردن بر غير مسلمان
1 . «حميدبن زياد، عن الحسن بن محمد، عن وهيب بن حفص، عن ابى بصير، عن احد هما (عليهالسلام) فى مصافحة المسلم اليهودى و النصرانىّ، قال: من وراء الثوب فان صافحك بيده فاغسل يدك.1» امام على (عليهالسلام) درباره مسلمان با يهودى و نصرانى فرمود: از روى لباس (اشكالى ندارد) اگر او با دستش با تو مصافحه كرد، دست خود را بشوى. 2 . «ابو على الاشعرىّ، عن الحسن بن على الكوفى، عن عباس بن عامر عن علىبن معمر، عن خالد القلانسى قال: قلت لا بى عبدالله عليهالسلام: القى الذمّى فيصافحنى قال: امسحها بالتراب و با لحائط قلت: فالناصب؟ قال: اغسلها2.» خالد قلانسى مىگويد: از حضرت صادق (عليهالسلام) پرسيدم كه با ذمى ملاقات مىكنم او با من مصافحه مىكند. فرمود: دست خود را به خاك و به ديوار بكش.ه گفتم: ناصب چطور؟ فرمود: دستت را بشوى. 3 . «ابو على الاشعرى، عن محمد بن عبدالجبار، عن صفوان، عن العلاء بن رزين، عن محمد بن مسلم، عن ابى جعفر (عليهالسلام) فى رجل صافح رجلا مجو سيا قال يغسل يده و لا يتوضّا3.» حضرت باقر (عليهالسلام) درباره مردى كه با مجوسى مصاحفه كرد فرمود: دستش را بشويد و وضو نگيرد. 4 . «عن محمد بن على بن محبوب، عن ابى عبدالله الرازى، عن الحسن بن علىّبن ابى حمزة، عن سيف بن عميرة، عن عيسى بن عمر مولى الانصار، انه سأل ابا عبدالله عليهالسلام عن الرجل يحل له ان يصافح المجوسى؟ فقال: لا. فساله يتوضأ اذا صافحهم؟ قال: نعم انّ مصافحتهم ينقض الوضوء4.» عيسى بن عمر از حضرت صادق (عليهالسلام) پرسيد آيا جايز است كه انسان با مجوسى مصافحه كند؟ امام فرمود: نه. پرسيد اگر مصاحفه كرد وضو بگيرد؟ فرمود: بله مصاحفه آنان وضو را باطل مىكند. بررسى
الف. سند اين روايات، نيازى به بررسى ندارد؛ سه سند جدا دارند. افزون بر اين، سند خبر اول و سوم صحيح است و سند خبر دوم هم، همه افرادش موثق هستند، مگر علىبن معمّر كه نجاشى و شيخ نوشتهاند: كتابى داشته است. و لى او را مدح و يا ذم نكردهاند5. اما چون ابن ابى عمير كتاب وى را نقل كرده است، خود، به گونهاى توثيق و اعتبارى براى اين شخص به شمار مىرود. ب. دلالت اين روايات بر نجس بودن مشركان و كافران، روشن نيست، زيرا: نخست اين كه: در تأثير نجس بودن، سريان از جنس به جسم پاك شرط است. پس بايد يكى ازهآن دو جسم ملاقات كننده، يا هر دوى آنها، به گونهاىتر باشند كه سريان يابند. در حالى كه، در اين روايات هيچ نشانهاى وجود ندارد كه دست يكى از آنان تر بوده است.دو اين كه: كلينى كه از لحاظ باب بندى، بسيار دقيق عمل كرده است، اين روايات را تنها در باب سلام كردن بر غير مسلمانان آورده و در باب ديگرى، به عنوان پاكى و ناپاكى انسان يادآور نشده است. در اساس، ايشان چنين بابى را تشكيل نداده است. با اين كه كلينى از طبقه نهم و معاصر با شروع عصر غيبت بوده است و بيشتر از ديگران در فضاى حديث قرار داشته و معانى آن را درك مى كرده است. سه اين كه: اگر بنا باشد، اين روايات، بر نجس بودن گروهى از انسانها، دلالت كنند، با يكديگر، ناسازگار مى شوند. زيرا روايت نخست مىگويد: «اگر يهودى و نصرانى با دستش (بدون پارچه) با تو مصافحه كرد، دست خود را بشوى.» روايت دوم در همين مورد مىگويد: «دست خود را به ديوار يا به خاك بكش [و لازم نيست دست خود را بشويى] از سويى، روايت دوم در مورد مصاحفه با ناصبى مىگويد: «دست خود را بشوى» و روايت اول و سوم در مورد يهود و نصارا و مجوس مىگويند: «دست خود را بشوى» و روايت دوم و سوم اگر چه ناسازگارى ندارد، ولى هر دو، با روايت دوم ناسازگارند؛ زيرا، مفهوم روايت دوم اين است كه: تنها مصاحفه با ناصبى نياز به شستن دست دارد. نكته: به احتمال قوى، اين روايات، ربطى به پاكى و ناپاكى ندارد، بلكه مىخواهند راه و چگونگى راه و چگونگى سلام كردن به غير مسلمانان را به ما بياموزند؛ از اين روى، بين گونهاى كه شما دست خود را دراز مىكنى و شما خواستار مصاحفه با آنان هستى، با گونهاى كه آنان خواستار مصاحفهاند و دست دراز مىكنند، فرق مىگذارد. روايت نخست، در باره مطلق مصاحفه است (چه شما شروع كنى چه آنان) حضرت مىفرمايد: از روى پارچه اشكال ندارد. در اين جا روشن نيست كه شروع كننده كيست و مصاحفه از سوى چه كسى شروعهشده است؛ از اين روى، امام به همين مقدار از دورى گزينى از آنان بسنده مىكند و مىفرمايد: «از روى پارچه اشكال ندارد.» در روايت دوم، ذمى مصافحه را آغاز مىكند، امام مىفرمايد: «دست خود را به خاك يا ديوار بكش»، كه نسبت به شستن، مرحله پايينترى است و در روايت سوم كه مسلمان مصافحه را آغاز مىكند، مى فرمايد: «دست خود را بشوى» از همين جا حكم ناصب، كه خباثت و پليدى او بيشتر است، روشن مىشود كه اگر او مصافحه را آغاز كند، شما دست خود را بشوى؛ زيرا پليدى او، از اهل كتاب بيشتر است و بيشتر بايد از او دور شود؛ از اين روى به نظر مىرسد كه اگر مىپرسيد من دست دادن با او را شروع مىكنم، امام مىفرمود: وضو هم بگير. به هر حال،اين روايات دلالت بر ناپاكى اصطلاحى اهل كتاب يا ناصبيان ندارد، اما دلالت آنها بر اين مطلب كه تا جايى كه امكان دارد بايد از آنان دورى گزيد، امرى روشن است. اما روايت چهارم، كه صاحب وسائل آن را از شيخ طوسى نقل كرده، موضوع بحث، دست دادن با مجوسى است كه امام مىفرمايد: جايز نيست. آن گاه پرسش كننده مى پرسد: اگر شخصى از اين دستور سر پيچيد و با آنان دست داد، آيا تكليفى بر دوش او مىآيد؟ آيا لازم مىشود كه وضو بگيرد؟ امام مى فرمايد: بله. يكى از شكننده هاى وضو، دست دادن با آنان است . آن گاه اين روايت، ناسازگارى دارد، با روايات فراوانى كه شكننده هاى وضو را بيان مىكنند؛ از اين روى شيخ طوسى، اين روايت را توجيه مىكند و مىنويسد: «مراد از وضو گرفتن همان شستن دست است6.» حال اين توجيه صحيح است، يا بايد توجيه ديگرى پيدا كرد، بحث ديگرى است، ولى مهم اين است كه هيچ كس به واجب بودن وضو، گردن ننهاده است. امكان دارد بگوييم حكم به باطل شدن وضو در اين روايت، مانند حكم شستن دست، در روايتهاى سه گانه پيش، از سويى براى ايجاد تنفر در مسلمانان بوده است و از سوى ديگر كفارهاى براى گناه و خطاى آنان.ه به عبارت ديگر: چطور ما براى بعضى از گناهان، متعهد به پرداخت كفارهايم، يا كفاره واجب، مانند: قتل عمد و افطار عمد يا كفاره مستحب، مانند: وطى زن در حال حيض، بنابر بعضى ديدگاهها7، اين جا هم به خاطر گناهى كه فرد مرتكب شده و عمل غير جايزى را انجام داده است، امام (عليه السلام) كفارهاى را بر او لازم كرده باشد، تا از سويى ناراحتى درونى آن فرد با پرداخت كفاره، برطرف شود و از سوى ديگر، در آينده به چنين عملى دست نيازد. يادآورى: سند اين روايت ضعيف است، زيرا حسن بن على بن ابى حمزه را همه ضعيف شمردهاند: كشى وى را بسيار دروغگو خوانده است. على بن حسن بن فضال گفته است: من خجالت مىكشم كه حتى يك روايت از او نقل كنم. نجاشى او را ضعيف شمرده است. پس از اين ضعيف شمردنها، اعتمادى به حديث وى نيست8. همچنين عيسى بن عمر در سند حديث توثيق نشده است9. با اين كاستيها، در اصل، اعتمادى به خبر نيست. خلاصه ضعفهاى روايت چهارم عبارتند از: 1.از نظر سند ضعيف است. 2. حكمى را بيان كرده كه هم با رواياتى كه نقض كنندههاى وضو را مىشمارند، ناسازگار است و هم كسى ملتزم نشده. 3. بر فرض صرف نظر كردن از آن اشكالها، روايت توجيه هاى ديگرى دارد كه با پاك بودن مجوسيان، سازگار در ميآيد؛ مثلاً، حكم به باطل بودن وضو، حكم تعبدى است و ربطى به پاكى و ناپاكى مجوسى ندارد. مكروه بودن شست و شوى بدن در گندابها
از مجموع روايتهاى اين باب، كه در زيل ياد مىشوند، اين مطلب روشن مىشود كه گروهى از نادانان و انسانهاى خرافى، فكر مىكردهاند كه آبهايى كه پس از شستشوىهافراد، در جايى، مانند چاه فاضلاب و ... جمع مىشوند، شفا بخشند! و بعضى به خاطر شفاى درد چشم يا بيماريهاى ديگر، در گندابها مىرفته اندو با آن آبهاى آلوده خود را مىشستهاند. امام(عليه السلام) مىفرمايد: «چطور مىتواند اين آب شفا بخش باشد، در حالى كه جنب، كافر، ناصبى و مانند اينها در آن خود را مىشويند.» به بيان ديگر، مىخواهد بگويد: شفا، كه امر معنوى است، بايد از آبى كه داراى معنويت باشد، حاصل شود، نه از گندابها و هرزآبها. پس روايات اين باب، در صدد بيان نجس بودن جسمى گروهى از انسانها نيست، بلكه در صدد بيان اين است كه آنان، هيچ گونه معنويتى ندارند. 1. «محمد بن الحسن باسناده، عن محمد بن على بن محبوب، عن عدة من اصحابنا عن محمد بن عبدالحميد، عن حمزة بن احمد، عن ابى الحسن الاول (عليه السلام) قال: ... و لا تغتسل من البئر التى تجتمع فيها ماء الحمام، فانه يسيل فيها ما يغتسل به الجنب، وولد الزنا و الناصب لنا اهل البيت، و هو شرّهم10.» حضرت كاظم (عليه السلام) فرمود: ... و از چاهى كه آبهاى حمام در آن جمع مىشود، غسل نكن ، چون آب غسل جنب، ولدالزنا و دشمن اهل بيت كه بدتر از آنان است، در آن جا وارد مىشود. 2.«محمد بن يعقوب، عن الحسين بن محمد، و محمدبن يحيى، عن على بن محمد بن سعد، عن محمد بن سالم، عن موسى بن عبدالله بن موسى، عن محمد بن على بن جعفر، عن ابى الحسن الرضا (عليه السلام) (فى حديث) فال: من اغتسل من الماء الذى قد اغتسل فيه فاصابه الجذام فلايلو من الانفسه. فقلت لابى الحسن(عليه السلام) انّ اهل المدينه يقولون: انّ فيه شفاء من العين، فقال كذبوا يغتسل فيه الجنب من الحرام، و الزانى، و الناصب الذى هو شرّهما و كل من خلق الله ثمّ يكون فيه شفاء من العين11.» محمد فرزند على بن جعفر از حضرت رضا (عليه السلام) در ضمن حديثى فرمود: كسى كه غسل كندهبا آْبى كه با آن غسل شده است و به مرض جذام گرفتار شود، نبايد غير از خود را سرزنش كند. به حضرت عرض كردم مردم مدينه مىگويند: در آن آب (آبى كه افراد خود را شستهاند) شفاى چشم است. فرمود: دروغ مىگويند جنب از حرام، زناكار و دشمن اهل بيت كه بدتر از آن و بدترين آفريده خداست، در آن غسل مىكند، آن وقت شفا براى چشم است؟ 3. « وعن بعض اصحابنا، عن ابن جمهور، عن محمد بن قاسم، عن ابن ابى يعفور، عن ابى عبدالله (عليه السلام) قال: لا تغتسل من البئر التى يجتمع فيها غسالة الحمام فانّ فيها غسالة ولد الزنا، و هو لا يطهر الى سبعة آباء، و فيها غسالة الناصب و هو شرهما ان الله لم يخلق شرا من الكلب، و ان الناصب اهون على الله من الكلب12.» ابن ابى يعفور از حضرت صادق (عليه السلام) نقل مىكند: در چاهى كه هرزآب حمام در آن جمع مىشود، غسل نكن زيرا در آنجا، غساله ولدالزنا است كه تا هفت پشت [هفت پدر] پاك نمىشود غساله ناصبى در آن است و او بدتر از آنان است خداوند موجودى بدتر از سگ خلق نكرده و دشمن اهل بيت، در پيش خداوند، از سگ پست تر است. 4. روايت مرسلهاى از حضرت كاظم (عليه السلام) به همين مضامين نقل شده است 13. 5. «محمد بن على بن الحسين فى (العلل) عن محمد بن الحسن، عن سعدابن عبدالله، عن احمد بن الحسن على بن فضال، عن الحسن بن على، عن عبدالله ابن بكير، عن عبدالله بن ابى يعفور، عن ابى عبدالله (عليه السلام) (فى حديث) قال: و اياك ان تغتسل من غسالة الحمام، ففيها تجتمع غسالة اليهودى و النصرانى و المجوسى و الناصب لنا اهل البيت فهو شرهم، فان الله تبارك تعالى لم يخلق خلقا انجس من الكلب و ان الناصب لنا اهل اهل البيت لا نجس منه14.» در علل الشرايع از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه بر حذر باش كه از هرزآبهاى حمام غسل كنى، زيرا غساله يهودى، نصرانى، مجوسى و دشمن ما اهل بيت كه از همه آنان بدتر است، در آن جمع مىشود و خداوند آفريدهاى نجس تر از سگ خلق نكرده، ولىهدشمن ما اهل بيت، از سگ هم نجستر است. بررسى
چون روايات اين باب، از مشايخ سه گانه و در كتابهاى گوناگون نقل شده، مضمون آنها، به طور مسلم، از امام (عليهالسلام) صادر شده است و مرسله بودن بعضى از آنها اشكالى ندارد. از سويى، چنين نادانيهايى، به واسطه بعضى از اهل خرافه يا حماميهاى پول دوست، احتمال مىرود، از زمان حضرت صادق (عليهالسلام) در بين مسلمانان شيوع پيدا كرده و واپسين سالهاى عمر حضرت رضا (عليهالسلام) هم، احتمال مىرود كه پايان يافته باشد؛ زيرا روايات مربوط به گند آب، بيشتر از امام كاظم (عليهالسلام) است. در اين روايات، بيشتر تأكيد روى جنب از حرام، و لد الزنا و دشمن اهل بيت بود و همانگونه كه گفته شد، مسلمانان ساده لوح فكر مىكردند: آب هرز آبها شفابخش است و امام اصرار دارد اشخاصى كه هيچ معنويتى ندارند، بلكه خود پليدند، چطور، آبى كه خود را در آن شستهاند، مىتواند شفابخش باشد؟ پس به هيچ وجه، بحث پاكى و ناپاكى آنان يا ناپاكى گند آب مطرح نيست و صاحب وسائل هم در پايان باب، يادآور مىشود: «ولها عارضات عامّه تؤيد جانب الطهارة15.» در برابر اين روايات، روايات فراگيرترى وجود دارد كه با اينها ناسازگارند و جانب پاكى را تقويت مىكنند. با اين مباحث روشن مىشود، حتى روايت علل الشرايع كه امام فرمود: «خداوند آفريدهاى نجستر از سگ ندارد، ولى دشمن اهل بيت، از سگ نجستر است16.» مراد نجاست اصطلاحى فقهى نيست؛ زيرا اگر دشمن اهل بيت، از سگ نجستر بود، بايد شستن ظرفهاى دشمنان اهل بيت، از شستن ظرفهاى سگ سختتر باشد، در حالى كه اينگونه نيست. در بين ظرفهاى نجس، فقط ظرفى كه سگ از آن آب مىخورد،با خاك مالى و با آب، چند مرتبه شسته مىشود. پس مقصود از نجستر ازهسگ، همان بدترى و پليدترى است كه در احاديث ديگر تعبير به «ششرا من الكلب» يا «شرهم» شده بود. روشن شد در اين باب هم، بحث نجاست مطرح نيست و امام مىخواسته آنان را از غسل در گنداب باز دارد و اگر بر فرض، آنان نجس فقهى بودند، گنداب نجس مىشد و غسل با آب نجس، باطل بود. صاحب وسائل هم، از مجموعه اين روايات، نجس بودن را نفهميده است. از اين روى، در آخر باب نوشت: «اين احاديث را حمل بر كراهت مىكنيم؛ زيرا احاديث فراگيرتر داريم كه جانب طهارت را تقويت مىكنند17.» اشكال: امكان دارد گفته شود: نجس شدن آب و باطل بودن غسل، در صورتى است كه يقين داشته باشيم، حتما آب به بدن ناصب يا يهود و نصارا رسيده است و چنين يقينى نداريم؛ از اين روى صاحب وسائل و ديگران، به اصالة البرائة تمسك جستهاند. جواب: چرا انسان شعرى بگويد كه در قافيهاش بماند؟ چرا بگويد آنان نجسند، تا بعد ناگزير شود بگويد: شايد ناصبى نبوده، شايد يهودى نبوده و ... ما كه علم نداريم و مانند اين توجيهها. آيا كلام امام (عليهالسلام) كه مىفرمايد: «در آب حمام جنب و ولد الزنا و دشمن اهل بيت، غسل مىكنند» كافى نيست؟! اگر در واقع آنان، در ذات، نجسند، پس گندآب، به طور مسلم، نجس است و فرموده امام (عليهالسلام) براى ما علمآور است يا دست كم حجت است و بنابر نجاست ذاتى آنان، بايد ملتزم به نجس بودن آب، باطل بودن غسل و ... بشويم. پس گريزى نيست كه پليدى را بر پليدى معنوى حمل كنيم و بگوييم آنان نجس نيستند، ولى از لحاظ روحى پليدند و آبى كه بدن آنها با آن شسته شود، داراى معنويت و شفا نيست. نكته ديگر: در روايات جنب و ولد الزنا و پدران و لدالزنا ياد شده بود كه هيچ كدام، نجس فقهى نيستند، آنگاه چطور دشمن اهل بيت، يا يهودى كه هم سياق با آنان است، ه نجس فقهي باشند؟ خلاصه اشكالها بر دلالت اين روايتها:
1. اين روايات، براى جلوگيرى از رفتن مردم در گندآب و فاضلاب حمامها صادر شده و يادآورى نمونههايى از افراد پليد، براى ايجاد تنفر در شيعيان بوده، تا به هيچ گونه گرد اين عمل غير بهداشتى و زيان آور نگردند. 2. اگر اين روايات، دلالت بر نجاست فرقههاى ياد شده مىكرد، هيچ چارهاى نبود، جز اين كه آن آبها نجس باشند و غسل آنها هم باطل، ولى نه ائمه(عليه السلام) سخنى از باطل بودن غسل و واجب بودن اعاده آن بيان كردهاند و نه فقها و نه راويان چنين نكتهاى را گفتهاند. 3. لفظ نجس و انجس كه در مورد دشمن اهل بيت، كار رفته است، به معناى نجس اصطلاحى نيست، زيرا: نخست اين كه در پارهاى از روايات، به جاى «انجس من الكلب» «شر من الكلب» به كار رفته. دو اين كه : از خارج مىدانيم، شستن ظرف و چيزهاى نجس شده به واسطه دشمن اهل بيت، از شستن ظرف و امور نجس شده توسط سگ، دشوارتر نيست. 4. در اين روايات، نمونههايى در كنار هم ياد شده كه بعضى از آنها، به طور مسلم، از نظر فقهى پاكند، يا دست كم در زمان ما، فقها اتفاق بر پاكى آنان دارند، مانند ولدالزنا، جنب از حرام، پدران ولدالزنا و زناكار. و سياق دلالت مىكند كه احكام همه موضوعهاى هم سياق، يكى است مگر اين كه بر خلاف آن اقامه شود. با اين اشكالها كه ياد شد، بعيد مىدانيم،كسى بتواند به اين روايات، براى نجس بودن بعضى از گروههاى انسانى تمسك بجويد. به عبارت ديگر، همان گونه كه صاحب وسائل نوشته است: « به خاطر دليلهايى كه جانب پاكى را تأييد مىكنند، اين روايات را حمل بر كراهت مىكنيم و مىگوييم گنداب حمامها پاك است18.» ما هم مىگوييم به خاطر دليلهاى فراگيرى كه داريم و دليلهاى قطعى كه بر پاكى بعضى از اين گروهها وموجود است و با كمك اصل طهارت و قائده طهارت كه پيش ازهاين ثابت كرديم، همه اين دليلها را (به فرض دلالت) بر كراهت از چنين انسانهايى حمل مىكنيم و مىگوييم رابطه با چنين افرادى مكروه است نه اين كه آنان از نظر فقهى، نجس باشند. نجس بودن نيم خورده كافران
در صدر اسلام و زمان ائمه اطهار (عليه السلام)، به طور معمول، وقتى كه مىخواستند از نجس بودن و يا پاك بودن حيوان يا انسانى بپرسند، از نيم خورده آنها مىپرسند، از نيم خورده آنها مىپرسيدند. از اين روى، در وسائل الشيعه جلد اول ابوابى به عنوان «اسئار» داريم كه بايد احاديث باب سوم اين بابها، كه مربوط به نجس بودن كافران است، ياد شود و سپس مقدار دلالت آنها بررسى شود: 1 . «محمد بن يعقوب، عن على بن ابراهيم، عن ابيه عن عبدالله بن المغيرة، عن سعيد الاعرج، قال: سألت ابا عبدالله (عليهالسلام) عن سؤر اليهودى و النصرانى، فقال: لا19.» سعيد اعراج مىگويد: از حضرت صادق (عليهالسلام) درباره نيم خورده يهودى و نصرانى پرسيدم. امام فرمود: نه. 2 . و عن احمد بن ادريس، عن محمد بن احمد بن يحيى، عن ايوب بن نوح، عن الوشّاء، عمّن ذكره، عن ابى عبدالله (عليهالسلام) انه كره سؤر ولدالزنا و سؤر اليهودى و النصرانى، و المشرك، وكل من خالف الاسلام، و كان اشدّ ذلك عنده سؤر الناصب20.» و شّاء در خبر مرسلى نقل مىكند كه حضرت صادق (عليهالسلام) از نيم خورده و لدالزنا و نيم خورده يهودى، نصرانى، مشرك و هر مخالف اسلام، كراهت داشت و از شديدترين چيزها در نزد او، نيم خورده دشمن اهل بيت (عليهالسلام) بود. 3 . محمد بن الحسن، باسناده عن سعد بن عبدالله، عن احمد بن الحسن بن على بن فضال، عن عمرو بن سعيد المدائنى، عن مصدق بن صدقة، عن عمّار الساباطى، عن ابى عبدالله عليهالسلام قال: سالته عن الرجل هل يتوضّا من كوز او اناء غيرههاذا شرب منه على انه يهودى؟ فقال: نعم. فقلت : من ذلك الماء الذى يشرب منه؟ قال: نعم21.» عمار ساباطى مىگويد: از حضرت صادق(عليه السلام) سؤال كردم: آيا انسان وضو مىگيرد از كوزه يا ظرف آب كه شخصى بنابر يهودى بودن از آن آب خورده باشد؟ فرمود : بله. گفتم از همان آبى كه آن شخص از آن آشاميده است ؟ فرمود: بله. بررسى
روايت نخست، سندش صحيح است، ولى پرسش و پاسخ ابهام دارند. روشن نيست پرسش كننده از چه چيز پرسيده: آيا او مىخواسته حكم وضو گرفتن با نيم خورده يهود و نصارا را بپرسد آن گونه كه ظاهر روايت سوم است؟ يا مىخواسته حكم آشاميدن نيم خورده يهود و نصارا را بپرسد؟ يا مى خواسته بپرسد كه آيا نيم خورده يهود و نصارا شفا بخش است ، يا نه؟ از سويى، پاسخ امام هم مجمل است و بر حسب احتمالهاى گوناگون در كلام پرسش كننده، پاسخ امام هم، معانى گوناگونى دارد: اگر مراد پرسشگر حكم وضو باشد، نهى امام ، نهى وضعى است؛ يعنى وضو با آب نيم خورده باطل و آن آب نجس است و از اين جا مى توان نجس بودن هود و نصارا را ثابت كرد. ولى اگر مراد پرسش گر از حكم آشاميدن آن آب باشد، نهى امام(عليه السلام) امكان دارد نهى كراهتى (تنزيهى) باشد و يا به خاطر حرام بودن آب باشد. اگر نهى امام تنزيهى باشد يعنى آشاميدن از آب مكروه است و اگر نهى تحريمى باشد، يعنى آشاميدن از آن آب حرام است و آن گاه، اگر پرسيده شود كه چرا حرام است؟ گفته مىشود: چون نجس است. پس براى ثابت كردن نجس بودن، بايد نخست نهى را تحريمى بشمار آوريم و مطلب ديگرى را هم بيفزاييم و آن اين كه مناسبت حكم و موضوع ايجاب مى كند كه نهى امام(عليه السلام)، به خاطر نجس بودن آنان باشد.ه امااحتمال سوم كه پرسش پرسش كننده درباره شفابخشى نيم خورده يهود و نصارا باشد، پاسخ امام، اين مى شود كه نه، در نيم خورده آنان شفا نيست. شايد گفته شود : احتمال سوم، بسيار ضعيف است، چون شأن راوى از اين بالاتر است كه نداند در نيم خورده كافران شفانيست. پاسخ: اين احتمال، اگر چه ضعيف است، ولى به طور كامل، بى ربط نيست. افزون بر اين، از مردمى كه تن به خرافه دادهاند و در گندآبها، براى شفا خود را شست و شو مىدادهاند، دور نيست كه نيم خورده كافر هم شفا بدانند، همان گونه كه امروزه هم، بين بعضى از عوام مردم مشهور است كه نيم خورده گربه، حافظه را زياد مىكند: به هر حال با اين احتمالهاى بسيار كه در روايت موجوداست، استفاده حكم نجاست، خيلى سخت و دشوار خواهد بود. روايت دوم: پيش از بررسى روايت دوم، شايسته است، اين روايت را با روايت ديگرى بسنجيم، تا اشكالهاى آن روشن شود. «احمد بن ادريس عن محمد بن يحيى عن ايوب بن نوح عن الوشاء عمن ذكره عن ابى عبدالله عليهالسلام انه كان يكره سؤر كل شى لا يؤكل لحمه22 .» حضرت صادق (عليهالسلام) از نيمخورده هر حيوانى كه گوشتش خورده نمىشود، كراهت داشت. هنگامى كه دو روايت با هم سنجيده شود، روشن مىشود كه سند هر دو، يكى است در تمام طبقات و هر دو مرسلهاند از حضرت صادق(عليهالسلام). در روايت نخست، لفظ «انه كره» است كه از آن استفاده مىشود كه يك زمان خاصى آن نيمخورده را دوست نداشت، ولى روايت دوم «انه كان يكره»، يعنى پيوسته از نيمخورده حيوان حرامگوشت كراهت داشت و سيرهپيوسته ايشان اين بوده كه نيمخورده حيوانهايى كه گوشت آنها خوردنى نبوده، دوست نمىداشته است. با اين حال، مىبينيد كه فقهاى شيعه، پيوسته حكم به پاكى نيمخورده حيوانهاى حرام گوشت كردهاند.ه روشن است كه بحث منحصر به نجس بودن مشركان نيست بلكه اگر روايتى، به فرض بر ناپاكى يهودى يا مرتد و يا ولد الزنا دلالت كرد، بىگمان، بر اصل اولى خدشه وارد مىكند و ديگر نمىشود گفت كه همه انسانها پاكند و حتى در بعضى از گونهها به طريق اولويت بر نجس بودن مشركان هم دلالت مىكند. بنابراين، بحث در روايات، ويژه مشركان نيست و همه روايات مربوط به تمام گروههاى انسانى، بايد بررسى شوند. افزون بر اين، سند روايات هم بايد بررسى شوند؛ زيرا صدور آيات قرآن از شارع مقدس مسلّم بود و تنها دلالت آنها نياز به بحث داشت، ولى در بحث روايات، سند و دلالت، هر دو، نياز به بررسى دارد. 1 .چطور «انه كان يكره» را كه داراى شدت بيشترى است، حمل بر پاكى كردهاند و گفتهاند نيم خورده آنها كراهت دارد ، ولي آنگاه كه به نيمخورده كافر و مشرك رسيدهاند، گفتهاند: نجس است و حرام، با اين كه نهى از نيم خورده حيوانات حرام گوشت شدت بيشترى دارد. به بيان ديگر، اگر «كره» حرام بودن و نجس بودن را بفهماند «انه كان يكره»، به طريق اولى، بايد حرام بودن و نجس بودن را بفهماند. 2 . در خود روايت، نيم خورده ولدالزنا، در ضمن نيم خوردههاى نجس ياد شده، در حالى كه نيم خورده ولدالزنا را فقها پاك مىدانند، نمىشود كلماتى كه به يكديگر عطف شدهاند و بر يك شيوهاند، احكام گوناگونى داشته باشند، مگر اين كه از خارج دليل يقينى بر تفضيل داشته باشيم و فرض اين است كه دليل ديگر نداريم و دليل ما، همين اخبار است. 3 . سند اين روايت تام نيست، زيرا روايت مرسله است. خلاصه:
1 . روايت مرسله است. 2 .بعضى از نيم خوردههاى ياد شده در روايت مسلم پاكند و يگانگى اسلوب حكم مىكند كه بقيه هم پاك باشند، مگر اين كه دليل قطعى بر تفضيل داشته باشيم. 3 . لفظ «كره» به معنا]ى حرام بودن نيست و شاهد آن، مرسله ديگر وشّاء است كههياد شد. اما روايت سوم: در اصل دلالت بر نجس بودن يهودي ندارد، بلكه دلالت آن بر پاكى يهودى ظاهرتر، بلكه نص است، زيرا عمار ساباطي ميگويد: «از حضرت پرسيدم: آيا انسان مىتواند از كوزه يا ظرف ديگري وضو بگيرد در صورتى كه شخص، بنابريهودى بودن، از آن آب بياشامد؟ حضرت فرمود: بله.» به نظر ميرسد اين روايت، آشكارا وبه گونه روشن، دلالت بر پاكى نيم خورده اهل كتاب ميكند. از آن جا كه در ذهن شيخ طوسى، بوده كه اهل كتاب نجسند و در نتيجه نيم خورده آنان هم نجس است، در اين جا به توجيه پرداخته است: «فهذا محمول على انه اذا شرب منه يظنه يهود يا ولم يتحققه فيجب ان لايحكم عليه بالنجاسة الاّ مع اليقين او اراد به من كان يهود يا ثم اسلم23.» اين خبر حمل ميشود بر گونهاى كه شخصى گمان مىرفت يهودى است، ولى يقين به يهودى بودنش نبود، از آن آب آشاميده باشد. يا حمل مىشود بر شخصى كه پيش از اين، يهودى بوده وسپس مسلمان شده است. شيخ طوسى چنين توجيه كرده، با اين كه « على انه يهودى» هيچ گاه تحمل اين معنى را ندارد و مؤيد آن، اين كه عمار ساباطى با شگفتى، پرسش را تكرار مىكند وامام همان پاسخ را مىدهد. به عبارت ديگر، جمله «على انه يهودى» گويا به مقدري نياز دارد؛ مثلا «على ظن انه يهودى» يا « على يقين انه يهودى » يا «على انه كان يهودياً» شيخ طوسى مىنويسد: «ظن» يا «كان» را در تقدير مىگيريم. ما مىگوييم، اوّلا لازم نيست چيزى در تقدير بگيريم وثانيا «يقين» در تقدير مىگيريم وتكرار پرسش هم مؤيد همين احتمال است. به هر حال، وقتى مىتوان احتمال شيخ طوسى را پذيرفت كه دليل قطعى بر نجس بودن اهل كتاب داشته باشيم ولى تا اين جا، چنين دليلى را نيافتهايم. خلاصه: در فصل نيم خورده كافران هم، دليلى بر نجس بودن هيچ گروه از گروههاى انسانى پيدا نكرديم، بلكه (به احتمال زياد) دليل بر پاكى اهل كتاب پيدا شدههمين خبر عمار ساباطى باشد. حرام بودن، هم غذايى با كافران در يك ظرف
1 . «محمدبن يعقوب، عن عدة من اصحابنا، عن احمدبن محمدبن خالد، عن يعقوب بن يزيد، عن علىبن جعفر، عن اخيه ابىالحسن(ع) قال: سألته عن مؤاكلة المجوسى فى قصعة واحده وارقد علي فراش واحد، وأصافحه، قال: لا24.» علىبن جعفر از برادرش حضرت موسى كاظم(ع) درباره هم غذا شدن با مجوسى در يك ظرف وهم خواب شدن با او در يك رختخواب ودست دادن با سؤال كرد؟ حضرت فرمود: نه. 2 . «وعنهم، عن احمد، عن اسماعيل بن مهران، عن محمد بن زياد، عن هارون بن خارجه قال: قلت لابى عبدالله(ع): انى أخالط المجوس فآكل من طهامهم؟ قال: لا25.» هارونبنخارجه مىگويد: به حضرت صادق(ع) عرض كردم: من با مجوس آمد و شد دارم آيا از خوراكيهاى آنان بخورم؟ فرمود: نه. 3 . «وعن ابيه، عن صفوان، عن العيص قال: سألت ابا عبدالله عليهالسلام: عن مؤكلة اليهودى والنصرانى والمجوسىّ افآكل من طعامهم؟ قال: لا26.» عيص مىگويد: از حضرت صادق(ع) درباره هم غذا شدن با يهودى، نصرانى ومجوسى پرسيدم كه آيا از طعام آنان بخورم. فرمود: نه. 4 . «عبدالله بن جعفر فى «قرب الاسناد» عن عبداللهبن الحسن، عن علىّبن جعفر، عن اخيه موسىبن جعفر(ع) قال: سألته: عن المسلم، له ان يأكل مع المجوسى فى قصعة واحدة او يقعد معه على فراش واحد او فى المسجد اويصاحبه؟ قال: لا27.» حميرى در قرب الاسناد از علىبن جعفر از برادرش موسىبن جعفر(ص) مقل مىكند كه ازهاو پرسيدم آيا مسلمان حق دارد با مجوسى در يك ظرف غذا بخورد، يا با او در سجاده يا تشك همنشين باشد، يا همراه او باشد؟ فرمود: نه. بررسى
گويا خبر چهارم و خبر نخست يكى باشند؛ زيرا راوى و امامى كه از او روايت شده و مضمون خبر يكى است و هر دو خبر مىخواهند از همنشين و همغذا شدن با مجوسيان بپرسد. پس بعضى از كلمات اين دو حديث يكديگر را شرح مىدهند؛ مثلا، مقصود از «ارقد معه على فراش» است، يعنى هم خوابگى به معناى انحرافى آن مطرح نيست، بلكه هم نشينى مطرح است و مراد از مسجد هم، سجاده است. 2 . سند روايات خوب است و بعضى از آنها سند مكرر دارند. پس از بحث سندى خوددارى مىكنيم، زيرا، بىگمان چنين مفهومهايى از امام صادر شده است. 3 . اين روايات، نظر به اين جهت دارند كه آيا رواست با آنان هم غذا شد. نكته حساس پرسش اين است كه طعام از آنان است؛ از اين روى بازدارندگى هم، بيشتر به همين قسمت ربط دارد. به نظر مىرسد خوردن از طعام آنان براى مسلمان، از اين جهت اشكال دارد كه آنان در غذاهاى خود گوشت خوك، مردار و چيزهاى حرام ديگر را به كار مىبرند، همان گونه كه قسمت ديگر پرسش هم ناظر به همنشينى با آنان است و صحبت از تر بودن تشك و تختخواب يا تر بودن دست در هنگام دست دادن نيست و ربطى به پاكى و ناپاكى اصطلاحى ندارد. اينها جهتهاى كلى بود كه در مجموع روايات، جاى طرح داشت. اينك بررسى تك تك روايات
1 . در خبر نخست، متعلق نهى امام (عليهالسلام) چيست؟ آيا از مجموع امور، به گونه پيوسته، باز داشته يا از تك تك آنها هم بازداشته است؟ به عبارت ديگر، از ظاهر پرسش بر مىآيد كه از مجموع اين كارها، پرسش شده است، يعنى مجموع هم غذا و هم نشينى شدن و دست دادن با آنان مورد پرسش واقع شدههاست و امام (عليهالسلام) از اين مجموعه، بازداشته است. ولى روشن نيست كه هر يك از اين امور هم، به تنهائى، مورد نهى باشند. به عبارت ديگر، تركيب اين مجموعه، حالتى را ايجاد مىكند كه مسلمان از خويشتن خويش بيگانه شده و به طور كامل، اخلاق مجوسيان را به خود مىگيرد. شايد بازدارندگى، به اين جهت باشد. با اين احتمال، روايت ربطى به نجس بودن مجوسيان ندارد. احتمال دارد، نهى انفرادى باشد، يعنى هر يك از اين پرسشها به تنهايى مطرح باشد و پاسخ امام (عليهالسلام) باز داشتن از تك تك امور ياد شده باشد. در اين صورت بايد پرسيد آيا باز داشتن امام، به خاطر حرام بودن است، يا به خاطر پاكيزگى؟ در هر دو صورت، آيا طعام از مجوسى است يا از مسلمان؟ در هر يك از چهار صورت، يا ترى سرايت كنندهاى بين مجوسى و طعام، وجود دارد، يا نه؟ تنها در يك گونه از گونههاى هشتگانه زير، مىتوان، بىگفت و گو، حكم به نجس بودن مجوسى داد و آن، هنگامى است كه بازداشتن، به خاطر حرام بودن باشد و طعام از مسلمان و ترى سرايت كنندهاى هم در بين. در اين صورت، مىتوان به مناسبت حكم و موضوع، اعتراف كرد كه حكم به حرام بودن ناشى از نجس بودن مجوسى است، ولى اگر طعام از مجوسى باشد، احتمال دارد، نهى به خاطر در هم آميخته بودن طعام آنان، به آلودگيها و نجسهاى ديگر باشد، مانند خمر، خنزير و ... نه نجس بودن ذاتى آنان. به هر حال، ثابت كردن يك گونه از بين چند گونه، دشوار است و نياز به دليل دارد. خلاصه اشكالها:
1 . اشكالهاى ما بر خبر اول اين شد كه روشن نيست امام، چون همنشينى و ... با مجوسيان حرام است، بازداشته، يا به خاطر پاكيزگى و روشن نيست، نهى امام به همه موارد تعلق گرفته يا به يك يك موارد، در صورتى كه به يك يك موارد تعلق گرفته باشد،هطعام از مجوسى است، يا مسلمان، ترى سرايت كننده وجود دارد يا نه؟ پس روايت، به طور كامل، روشن نيست. 2 . در روايت دوم هم، در ابتدا تمام احتمالهاى ياد شده در روايت نخست، موجود است، ولى با دقت در روايت، بعضى از احتمالهايى كه باعث حكم به نجس بودن مجوس مىشود، رد مىشود و در نتيجه احتمال دلالت روايت دوم، بر نجس بودن مجوس كمتر است. در اين روايت: «انى اخالط المجلوس فآكل من طعامهم؟ قال: لا» گويا نهى به هم غذا شدن مىخورد و خود آمد و شد با مجوس مورد نهى نيست. پرسش كننده جايز بودن آمد و شد با آنان را فرض كرده است و تنها از هم غذا شدن پرسيده است. در مورد اين كه طعام از مسلمان است، يا از اهل ذمه، روايت، به روشنى بيان مىكند كه طعام از مجوسى است، بنابر اين، احتمال دارد كه نهى از خوردن طعام آنان به خاطر چيزهاى حرامى است كه در غذاهاى آنان وجود دارد. پس گيريم كه نهى هم تحريمى باشد و دلالت بر نجس بودن طعام مجوسى هم بكند، دلالت بر نجس بودن خود مجوسيان نمىكند. 3 . در روايت سوم هم، پرسش تنها از هم غذا شدن و خوردن از غذاهاى يهود، نصارا، يا مجوس است كه امام باز مىدارد و همان گونه كه گفته شد، دلالتى بر نجس بودن ذاتى آنان ندارد، چون احتمال دارد نهى تحريمى نباشد و گيريم كه نهى تحريمى باشد، احتمال دارد خود طعام آنان(صرف نظر از جنس يا پاكى انسانها) محذور داشته باشد. بحث روايت چهارم هم، پيش از اين شد؛ زيرا با روايت نخست، يكى است. نتيجه: اگر ما بوديم و روايات اين باب، هيچ كدام از اين روايات، دلالتى بر نجس بودن هيچ گونه از انسانها نداشت. براى اطمينان بيشتر از اين مطلب، روايتهاى باب 53 را ملاحظه كنى. حرام نبودن هم غذا شدن با كافران، اگر غذا را نجس نكنند 1 . «محمد بن يعقوب، عن ابى على الاشعرى، عن محمد بن عبدالجبّار، عنهصفوان عن عيص بن القاسم ابا عبدالله(عليهالسلام)، عن مؤاكلة اليهود والنصراني والمجوسى فقال: ان كان من طعامك وتوضأ فلاباس28.» عيص بن قاسم مىگويد : از حضرت صادق(عليهالسلام) درباره هم غذا شدن با يهودى، نصرانى ومجوسى پرسيدم فرمود: اگر از غذاى شما باشد و وضو هم بگيرد [ دست خود را بشويد ] اشكال ندارد. 2 . «وعن محمدبن يحيى، عن احمدبن محمد، عن على بن الحكم، عن عبدالله بن يحيى الكاهلى قال: سألت ابا عبدالله(عليهالسلام) عن قوم مسلمين يأكلون وحضرهم مجوسى ايدعونه الى طعامهم؟ فقال: اما انا أو اكل المجوسى واكره ان أحرّم عليكم شيئاً تصنعونه فى بلادكم29.» عبدالله بن يحيى كاهلى مىگويد: از حضرت صادق(عليهالسلام) درباره گروهى از مسلمانان كه مشغول غذا خوردنند وشخص مجوسى آن جا حاضر مىشود، پرسيدم كه آيا او را به غذا دعوت كنند؟ فرمود: من با مجوسى هم غذا نمىشوم، ولى دوست ندارم كارى را كه شما در شهرهايتان انجام مىدهيد، برشما حرام كنم. 3. «وبالاسناد، عن على بن الحكم، عن معاوية بن وهب، عن زكريا ابن ابراهيم قال: كنت نصرانياً فاسلمت فقلت لأبى عبدالله عليهالسلام: ان اهل بيتى على دين النصرانية فاكون معهم فى بيت واحد وآكل من آنيتهم؟ فقال لى عليهالسلام: اياكلون لحم الخنزير؟ قلت: لا، قال: لابأس30.» زكريابن ابراهيم مىگويد: من نصرانى بودم ، مسلمان شدم، آنكاه به حضرت صادق عليهالسلام گفتم: خانواده من بر دين نصراني هسنتد،، آيا با آنان در يك اتاق باشم واز ظرفهاى آنان غذا بخورم؟ فرمود: آنان گوشت خوك مىخورند؟ گفتم نه. فرمود: اشكال ندارد. 4 . «محمدبن الحسن باسناده، عن الحسين بن سعيد، عن صفوان، عن عيصبن القاسم، قال: سألت ابا عبدالله(عليهالسلام) عن مؤاكلة اليهودى والنصرانى فقال: لاباسه اذا كان من طعامك وسألته عن مؤاكلة المجوسىّ فقال: اذا توضّأ فلابأس31.» عيص بن قاسم مىگويد از حضرت صادق(عليهالسلام) درابره هم غذا شدن با يهودى ونصرانى پرسيدم؟ فرمود: اگر از غذاى شما باشد، اشكال ندارد. درباره هم غذا شدن با مجوسى پرسيدم؟ فرمود: اگر دست خود را بشويد اشكال ندارد. 5 . «عبدالله بن سنان، عن ابى عبدالله(عليهالسلام) قال: لاباس بكواميخ المجوس ولاباس بصيدهم للسّمك32.» عبدالله بن سنان از حضرت صادق(عليهالسلام) نقل ميكند كه كواميخ مجوسى اشكال ندارد وماهىهاى صيد شده توسط آنها اشكال ندارد. توضيح: «كواميخ، جمع كامخ است وكامخ معرب كامه ... (منتهىالارب). آنچه با نان به عنوان نان خورش در آميزند. درآميخته با سركه ... و بعضى آن را به ترشيهايى اختصاص دادهاند كه براى تشهى غذا به كار مىبرند33.» نكته: گويا روايت نخست با چهارم يكى باشند؛ زيرا راوى و امام و مضمون پرسش و پاسخ يكى است، جز اين كه كلينى، همه حديث را در باب هم غذا شدن با كافران، به طور كامل آورده است. به هر حال، مراد از وضو گرفتن در اين دو خبر، همان شستن دست و صورت است، تا نجسيهاى عرضى كه به طور معمول دستان آنان را آلوده كرده، برطرف شود. به هر حال، دلالت اين پنج يا چهار خبر، بر پاكى يهود، نصارا ومجوس روشن است وروشن مىكند كه نهى در روايتهاى باب قبل، تنها به خاطر اشكالى است كه در خود عذاى آنان وجود دارد، نه به خاطر نجاست ذاتى آنان وگرنه روايات دو باب، ناسازگار مىشدند. به بيان ديگر، روايت دوم وسوم باب 52، مربوط به نخوردن از غذاى آنان بود وتفسير كننده ديگر روايات آن باب. باب 53، روايات يك وچهار، هم غذا شدن با آنان را در صورتى مجاز مىشمارد كه غذا از مسلمان باشد وآنان دست خود را بشويند واين دو تفسير كننده روايات اينه بابند. نكته در خورد دقت: روايت سوم باب 52 وروايتهاى اول و چهارم باب 53 از عيص بن قاسم هستند كه معلوم مىشود ايشان، دو پرسش از امام (عليهالسلام) پرسيده: 1 . آيا با آنان هم غذا شوم؟ امام(ع) فرموده است: اگر عذاى شما باشد، اشكال ندارد. 2 . اگر از طعام آنها باشد چطور است؟ امام(ع) اين صورت را نهى فرموده است ودر واقع ايشان پرسش را بى قيد طرح كرده، ولى امام (عليهالسلام) پاسخ را با قيد داده است. عيص، براى اطمينان بيشتر، پرسش را مقيد كرده و امام هم پرسش را مقيّد پاسخ داده است. حرام بودن غذا خوردن در ظرفهاى كافران گفته شده: روشن ترين وآشكارترين روايات كه بر نجس بودن كافران دلالت مىكنند، در اين باب گردآورده شدهاند: 1 . «محمدبن علىبن الحسين باسناده، عن سعيد الاعرج انه سال الصادق(عليهالسلام) عن سؤر اليهودى والنصرانى ايؤكل او يشرب؟ قال: لا34.» شيخ صدوق از سعيد اعرج نقل مىكند كه او از حضرت صادق(عليهالسلام) درابره نيم خورده يهودى ونصرانى پرسش كرد كه آيا خورده مىشود وآشاميده مىشود؟ امام فرمود: نه. بررسى:
روايت سعيد اعرج را پيش از اين نقل كرديم35، ولى در اين جا يك قيد افزوده دارد؛ زيرا در آن جا، پرسش از نيم خورده يهودى ونصرانى بود و جهت پرسش روشن نبود كه خوردن است يا وضو گرفتن، يا شفا خواستن. امّا در اين جا پرسش مقيد است ودر واقع پرسش اين است:ه در صدر اسلام وزمان ائمه اطهار (عليهالسلام)، به طور معمول، وقتى كه مىخواستند از نجس بودن ويا پاك بودن حيوان يا انسانى بپرسند، از نيم خورده آنها مىپرسيدند. از اين روى، در وسائل الشيعه جد اول ابوابى به عنوان «اسئار» داريم كه بايد احاديث باب سوم اين بابها، كه مربوط به نجس بودن كافران است، ياد شود وسپس مقدار دلالت آنها بررسى شود. آيا نيم خورده يهودى ونصرانى خورده مىشود يا نه؟ امام مىفرمايد: نه، خورده نمىشود. گويا اين دو روايت، يكى باشند وروايت صدوق، قرينه مىشود كه در خبر كلينى هم، لفظ «ايشرب او يؤكل» موجود بوده ولى افتاده است. مگر اين كه كسى بگويد: كلينى از صدوق نگهدارندهتر است وبعيد مىنماد كلينى كلمهاى را از روايت انداخته باشد، هرچند معناى آن روشن باشد. در نتيجه بايد گفت لفظ «ايؤكل اويشرب» در كلام پرسش كننده نبوده وشيخ صدوق، پرسش را نقل به معنى كرده است. به عبارت ديگر، شيخ صدوق، پرسش را بيشتر باز كرده، در حالى كه پرسش سعيد اعرج لفظ «ايؤكل او يشرب» را نداشته است. به عبارت فنى: در اين جا، دو اصل برخورد مىكنند: 1 . اصل نبود زياده: يعنى اگر شك كرديم كه آيا هنگام نقل روايت، از خود، لفظى بر آن افزودهاند، يا نه؟ اصل وقاعده اقتضا مىكند بگوييم چيزى زياد نكردهاند. 2 . اصل نگهدارندهتر. يعنى اگر دوشخص، روايتى را به دو گونه نقل كردند، هر كدام از آنان از لحاظ نگهدارندگى بر ديگرى پيشى داشت، در اين جا هم خبر وى، پيش داشته مىشود وكلينى از شيخ صدوق در اين قسمت پيشى داشته است. پس اصل اينهاست كه آن دوكلمه پرسش نبوده است. 2.«و باسناده عن زراره، عن الصادق (عليه السلام) انه قال: فى آنية المجوس اذا اضطررتم اليها فاغسلوها بالماء36.» شيخ صدوق اززراره نقل مىكند: حضرت صادق(عليه السلام) فرمود: اگر به ظرفهاى مجوسى ومضطر شديد، آنها را با آب بشوييد. 3. محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيى، عن احمد بن محمد، عن ابن محبوب عن العلابن رزين، عن محمد بن مسلم، قال: سألت ابا جعفر(عليه السلام) عن آنية اهل الذمة و المجوسى فقال: لا تأكلوا فى آنيتهم و لا من طعامهم الذى يطبخون و لا فى آنيتهم التى يشربون فيها الخمر37.» محمد بن مسلم نقل مىكند: از حضرت باقر (عليه السلام) درباره ظرفهاى اهل ذمه و مجوسيان پرسدم؟ حضرت فرمود: در ظرفهاى آنان نخوريد و از طعامهايى كه مىپزند نخوريد و در ظرفهايى كه در آن خمر مىخورند، نخوريد. 4.«... عن فضالة، عن العلاء عن محمد بن مسلم، عن احدهما عليهما السلام قال: سألته عن آنية اهل الكتاب، فقال: لاتأكل فى آنيتهم اذا كانوا يأكلون فيه الميتة والدم و لحم الخنزير38.» محمد بن مسلم، از يكى از دو امام: باقر و يا امام صادق(عليه السلام) چنين نقل مىكند: از او درباره ظرفهاى اهل كتاب پرسيدم؟ فرمود: در ظرفهاى آنان، در صورتى كه آنان مردار، خون و گوشت خوك مىخورند، نخور. 5. «... عن محمد بن سنان، عن اسماعيل بن جابر و عبدالله بن طلحة قال: قال ابو عبدالله (عليه السلام) : لا تأكل من ذبيحة اليهودى و لاتاكل فى آنيتهم39.» اسماعيل بن جابر و عبدالله بن طلحه نقل كردهاند: حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: از ذبيحه يهودى نخور و در ظرفهاى آنان نخور. 6. « وعن محمد بن عيسى اليقطينى، عن صفوان بن يحيى، عن موسى بن بكر، عن زرارة، عن ابى عبدالله(عليه السلام) فى آنية المجوس فقال: اذا اضطررتم اليها فاغسلوهاهبالماء40.» زرراره از حضرت صادق(عليه السلام) درباره ظرفهاى مجوسى نقل مىكند: اگر به آن ظرفها مضطر شديد، آنها را با آب بشوييد. توجه: اين روايت از نظر متن، سند، راوى و روايت شده از او، برابر با روايت شماره دو است، ولى چون صاحب وسائل آن را مستقل آورده، آن را دوباره نقل كرديم. 7. «وبأسناده، عن الحسين بن سعيد، عن القاسم بن محمد، عن معاوية بن وهب، عن عبدالرّحمن بن حمزة، عن زكريا بن ابراهيم قال: دخلت على بن عبدالله (عليه السلام) فقلت: انّى رجل من اهل الكتاب وانّى اسلمت و بقى اهلى كلّهم على النصرانيّة و انا معهم فى بيت واحد لم آفارقهم بعد، فآكل من طعامهم؟ فقال لى: ياكلون الخنزير؟ فقلت: لا ولكنّهم يشربون الخمر فقال لى: كل معهم و اشرب41.» زكريا بن ابراهيم مىگويد: بر حضرت صادق (عليهالسلام) وارد شدم و گفتم: من از اهل كتابم و مسلمان شدم و تمام اقوام من بر دين نصرانى باقى ماندهاند و من با آنان در يك خانه زندگى مىكنم و هنوز از آنان جدا نشدهام. آيا از طعام آنان بخورم؟ حضرت از من پرسيد: آيا گوشت خوك مىخوردند؟ گفتم: نه، ولى خمر مىآشامند. حضرت به من فرمود: با آنان بخور و بياشام. بررسى:
اين روايت را صاحب وسائل در اين جا برابر بالفظ تهذيب نقل كرده است و در باب 53، همين روايت را برابر با لفظ كلينى نقل كرده بود كه ياد شد و چون بىگمان، يك واقعه بوده است، پس اين اختلاف تعبيرها، همه، به اين جهت بوده كه مضمون و معنى را حفظ مىكردهاند؛ اما اصرارى بر حفظ لفظ نداشتهاند و شايد به طور كلى، چنينهچيزى ممكن نبوده است. به هر حال، روايت آن گونه كه در تهذيب نقل شده و صاحب وسائل در باب 54 ياد كرد، هم از لحاظ سند اشكال دارد و هم از لحاظ متن. در سند شيخ، قاسم بن محمد است كه مشترك است و بر فرض هم كه روشن شود مراد قاسم بن محمد جوهرى است، موثق بودن وى، روشن نيست. افزون بر اين، در سند تهذيب، معاوية بن وهب از عبدالرحمن بن حمزة نقل مىكند، در حالى كه كلينى در چند مورد در اصول كافى و فروع كه قصه مسلمان شدن زكريا بن ابراهيم و سفارشهاى حضرت صادق (عليهالسلام) را ياد مىكند ، در تمام موارد، معاوية بن وهب، مستقيم، از زكريا بن ابراهيم نقل مى كند و رخداد، بى گمان يكى بيشتر نبوده است و از طرفى عبدالرحمن بن حمزه مجهول است و در كتابهاى حديثى، غير از اين خبر كه تهذيب از او نقل كرده، خبر ديگرى از او نقل مىكند: عدة من اصحابنا، عن احمدبن محمد بن خالد، عن على بن الحكم، عن معاوية بن وهب، عن زكريا بن ابراهيم قال: كنت نصرانيّاً فاسلمت و حججت فدخلت على ابى عبدالله (عليه السلام) فقلت: انى كنت على النصرانيّة و انّى اسلمت، فقال: واىّ شىء رايت فى الاسلام؟ قلت: قول الله عزوجل: «ماكنت تدرى ما الكتاب ولا الايمان و لكن جعلناه نوراً نهدى به من نشاء» فقال: لقدئ هداك الله، ثم قال: اللهم اهده ـ ثلاثا ـ سل عما شئت يا بنى فقلت: انّ ابى و امّى على النصرانيّة و اهل بيتى، و امى مكفوفة البصر فاكون معهم و آكل فى آنيتهم؟ فقال ياكلون لحم الخنزير؟ فقلت: لا ولايمسونه، فقال: لاباس فانظر امك فبرها، فاذا ماتت فلاتكلها الى غيرك، كن انت الذى تقوم بشأنها و لاتخبرن احداً انك اتيتنى حتى تاتينى بمنى ان شاء الله قال: فاتيته بمنى و الناس حوله كانه معلّم صبيان، و هذا يسأله، فلما قدمت الكوفة ألطفت لأمى و كنت اطعمها و افلى ثوبها و رأسها و اخدمها فقالت لى: يا بنى ما كنت تصنع بى هذا و انت على دينى فما الذى ارى منك منذ هاجرت فد خلت فى الحنيفية؟ فقلت: رجل من ولد نبينا امرنى بهذا، فقالت: هذا الرجل هو نبى؟ه فقلت : لاولكنه ابن نبى، فقالت: يا بنى، ان هذا نبى ان هذه وصايا الانبياء، فقلت: يا امه انه ليس يكون بعد نبينا نبى ولكنه ابنه، فقالت: يا بنى دينك خير دين، اعرضه على، فعرضته عليها، فدخلت فى الاسلام و علّمتها، فصلت الظهر والعصر و المغرب و العشاء الآخرة، ثم عرض لها عارض فى الليل، فقالت: يابنى اعد على ما علمتنى فاعدته عليها، فاقرّت به وماتت، فلما اصبحت كان المسلمون الذين غسّلوها و كنت انا الذى صليت عليها و نزلت فى قبرها42.» نصرانى بودم، مسلمان شدم و حج گزاردم. بر حضرت صادق (عليه السلام) وارد شدم و گفتم: من نصرانى بودهام و مسلمان شدهام. فرمود: در اسلام چه ديدى كه مسلماند شدى؟ گفتم: فرموده خدا را: «[اى محمد] تو كتاب قرآن و ايمان را نمى دانستى ولكن ما قرآن را نورى كه با آن هركس را بخواهيم هدايت مىكنيم، قرار داديم43.» فرمود: خداوند تو را هدايت كرده است، آن گاه سه مرتبه فرمود: خدايا او را هدايت كن. فرمود: اى فرزندم! هر چه خواهى بپرس. گفتم پدر و مادرم و همه اهل بيت من نصرانيند و مادرم نابينا است. آيا من با آنان باشم و در ظرفهاى آنان غذا بخورم؟ پرسيد: آيا گوشت خوك مىخورند؟ گفتم : نه، حتى به آن دست هم نمىزنند. فرمود: اشكال ندارد[با آنان باش] مادرت را مورد توجه قرار بده و با او مهربانى كن و هنگامى كه از دنيا رفت، خودت او را تجهيز كن و او را به ديگرى واگذار نكن و به هيچ كس خبر مده كه پيش من آمدهاى، تا اين كه باز در منى پيش من بيايى. ان شاءالله. در منى، نزد او رفتم. مردم پيرامون او جمع بودند ... هنگامتى كه به كوفه برگشتم، به مادرم بيشتر محبت مىكردم. اورا خودم غذا مىدادم و ... مادرم به من گفت: آن روزى كه بر دين من بودى اين اندازه به من مهربانى نمىكردى، چطور شده از روزى كه به دين حنيفى گرويدهاى و از دين خود دورى گزيدهاى، چنين مىكنى.ه گفتم: مردى از فرزندان پيامبرمان چنين دستورى به من داد. مادرم گفت: آيا او پيامبر است؟ گفتم: نه او پسر! پيامبر است. گفت: او پيامبر است چون اين سفارش از سفارشهاى انبياست ... . مادرم گفت: اى پسر! دين تو بهترين دينهاست. آن را بر من عرضه كن. بر او عرضه كردم و مسلمان شد، نماز ظهر و عصر، مغرب و عشا را خواند. شب براى وى عارضهاى پيش آمد. گفت: پسرم آنچه به من ياد دادى دوباره تكرار كن. برايش تكرار كردم. به آنها اقرار كرد و مرد. صبحگاهان مسلمانان او را غسل دادند و خودم بر او نماز خواندم و در قبر رفتم و او را دفن كردم. اشكالهاى متنى: در متن تهذيب آمده است: «انى رجل من اهل الكتاب و انى اسلمت» من مردى از اهل كتابم و مسلمان شدم. در نقل كافي آمده است: « كنت نصرانيا فاسلمت» نصراني بودم، مسلمان شدمو. مىبينيد كه تهذيب نقل مىكند: من اهل كتابم و مسلمان شدم. در نقل كافى، كه از لحاظ ادبى بهتر است، آمده: من نصرانى بودم و مسلمان شدم. از طرفى نقل كلينى، انسجام بيشترى دارد: من نصرانى بودم و مسلمان شدم و اقوامم بر دين نصرانى باقىاند. همه هم سياقند. تهذيب نقل مىكند: من اهل كتابم مسلمان شدم. تا اين جا روشن نيست او، يهودى بوده يا نصرانى. يك مرتبه اين جا مىگويد: اهل بيت من بر دين نصرانى باقىاند و اين ناهماهنگي در سياق است.هدر روايت تهذيب آمده: «من و اقوامم در يك اتاق زندگى مىكنيم و هنوز از آنان جدا نشدهام، آيا از طعام آنان بخورم؟» از اين عبارت چنين به دست مىآيد كه هر كس مسلمان شد، بايد از اهل بيت و پدر و مادر نصرانى خود، فاصله بگيرد. در حالى كه كلينى اين حديث را در باب نيكى به پدر و مادر مىآورد و امام به او سفارش مىكند: مواظب مادرت باش و با او مهربانى كن و او همين كار را مىكند و سبب مىشود كه مادرش به اسلام برگردد.. به هر حال نقل كلينى با روح اسلام، كه نيكى به پدر و مادر است، نزديك تر است. تهذيب نقل مىكند: «حضرت پرسيد آيا گوشت خوك مىخورند؟ گفتم نه ولكن خمر مىآشامند.» اما كلينى كه در دو جا (در اصول و فروع) اين دحديث را نقل كرده، سخنى از شرب خمر به ميان نياورده است، با اين كه كلينى در اصول كافى، جزئيات زيادى از داستان را نقل كرده است. به اين جهت، به نظر مىرسد بحث شرب خمر نيز، از نقل به معناهايى است كه شيخ انجام داده و در اصل داستان چنين كلامى نبوده است. با توجه به اين بررسى، ما نيازى به تفضيل بين خمر و خنزير يا توجيه به اين كه ظرفهاى خمر، به طور معمولى مخصوص و جدا بوده، يا اين كه خمر حرام است، ولى نجس نيست، نمىبينيم. اين روايت و داستان، پاكى ذاتى اهل كتاب را بيان مىكند و نشان مىدهد كه باز داشتن از خوردن غذاهاى آنان، به خاطر گوشت خوكى است كه آنها مىخورند. روايت نشان مىدهد كه اگر تبليغ دين، در گرو مهربانى با آنان و محبت به آنان است، امرى مطلوب و مورد خشنودى شارع مقدس خواهد بود. اگرچه زكريا بن ابراهيم، شناخته شده نيست، ولى مىتوان او را در اين كلام و نقل اين داستان راست گو دانست؛ زيرا او، نه در مقام بيان حكم شرعى بوده، تا احتماله جعل و تحريف در حقش داده شود و نه در مقام تبليغ خود بوده، تا او را متهم به دروغ گويى كنيم و نه مطلبى خلاف اصول كلى اسلام و اصول مورد پذيرش شيعه گفته، تا در كلامش شك كنيم. وى، خواسته اهتمام اسلام به پدر و مادر را بيان كند و معجزه و كرامت حضرت صادق (عليه السلام) را بنماياند كه فرمود: «خود، مادرت را تجهيز كن» اين نشان مىدهد كه حضرت، مسلمان شدن مادر زكريا را مىدانسته ومىخواسته بع اين گونه علم وپيش وگويى قطعى خود را به او بفهماند. روشن شد: سند داستان عيبى ندارد و با ترجيح نقل كلينى، از نظر متنى هم، پذيرفته است. يادآورى: بررسى متن تهذيب وكافى وسنجيدن آنها با يكديگر وبرترى دادن متن كافى، به هيچ روى از ارزش تهذيب وجايگاه بلند شيخ نمىكاهد. بلكه چون مقام، مقام تعارض است ويكى از دو متن را بايد ترجيح داد، عقل حكم مىكند كه بايد بهتر را ترجيح داد وبيان اين نكتهها، براى تمييز خوب از بد نيست، بلكه براى تمييز به از بهتر است. 8 . «وعن ابي علىّ الاشعرى، عن محمدبن عبدالجبار، عن صفوانبن يحيى عن اسماعيل بن جابر قال: قلت لابى عبدالله(عليهالسلام): ماتقول: فى طعام اهلالكتاب، فقال: لاتأكله، ثم سكت هنيئة ثم قال: لا تأكله، ولا تتركه تقول: انّه حرام ولكن تتركه تتنزّه عنه، انّ في آنيتهم الخمر واحم الخنزير45 .» اسماعيل بن جابر مىگويد به حضرت صادق(عليهالسلام) عرض كردم: درباره طعام اهل كتاب چه مىفرماييد؟ فرمود: نخور. مقدار كمى ساكت شد و باز فرمود: نخور باز مقداري ساكت شد و فرمود: نخور و آن را به عنوان اين كه حرام است هم ترك نكن، بلكه ترك كن به خاطر پاكى وپاكيزگى؛ زيرا در ظرفهاى آنان، خمر وگوشت خوك است.ه بررسى
اين روايت در تهذيب46 و كافى47 آمده و اختلاف در متن بسيار كم است فقط در تهذيب كلمه «تتنزه عنه» است و در كافى «تنزها عنه» و سند حديث هم صحيح است و دلالت آن بر پاكى اهل كتاب نيز، آشكار است. پس اين روايت اين باب، آشكارترين دلالتها را بر پاكى اهل كتاب دارند، بويژه روايت اسماعيل بن جابر كه بسان نص است. بررسى مجموعى ديگر روايات
1 . پيش از اين گفته شد، روايت دوم و هشتم باب (شماره 2 و 6)، يكى هستنند كه يك بار صاحب وسائل آن را از صدوق نقل كرده و بار دوم از محاسن برقى. گفته شد: روايت اول كه صدوق از سعيد اعرج نقل كرده بود (شماره 1)، به احتمال زياد همان روايتى است كه كلينى در باب نيم خورده (اسئار) نقل كرده بود48كه در اين صورت، پرسش كننده، ديگر مجمل نيست و روشن مىشود پرسش از وضو با نيم خورده يهودى و نصرانى نيست و پرسش از شفا بخشى نيم خورده آنان نيز، نيست، بلكه تنها پرسش از خوردن نيم خورده آنان است، پس پرسش ابهام ندارد. اما پاسخ امام كه فرموده: «لا» امكان دارد بازداشتن به خاطر حرام بودن نيم خورده باشد و شايد به خاطر پاكيزگى و دورى از آلودگى. اگر بازداشتن به خاطر حرام بودن باشد، به قرينه حكم و موضوع، شايد بتوان گفت كه مشكل اصلى در نيم خورده اهل كتاب، نجس بودن آنان است. به هر حال، با اين توجيهها، روايت ظهور در نجس بودن اهل كتاب پيدا مىكند. 2 . به احتمال زياد، روايت سوم باب، با روايت ششم (شماره 3 و 4) يك روايت باشند؛ زيرا در هر دو، علاءبن رزين، يك مضمون تقريبا واحد را از محمد بن مسلم نقل مىكنند. در روايت سوم (شماره3)، مضمون نقل شده را محمدبن مسلم به امام باقر نسبت داده است، ولى در روايت ششم(شماره 4) آن را به يكى از دو امام: (امام صادق يا امام باقر.)ه براى ما روشن نيست كه آيا محمد بن مسلم، ترديد داشته حديث را از كدام يك از امامان شنيده است و در اين صورت بايد اين حديث را در اواخر عمر، نقل كرده باشد؛ زيرا در چنين زمانى، انسان به طور معمول، بعضى چيزها را فراموش مىكند و احتياط هم ايجاب كرده كه حديث را به «احد هما» نسبت دهد. يا اين كه اشتباه، از سوى راويانى كه از علابن رزين روايت را براى ما نقل كردهاند رخ داده است. زيرا روايت سوم (شماره3) را احمدبن محمد، از ابن محبوب از علاءبن رزين و روايت ششم (شماره4) را حسين بن سعيد، از فضاله از علاءبن رزين نقل كرده است. پس احتمال دارد كه فضاله، شك كرده كه آيا علاء، از محمد بن مسلم از امام صادق (عليهالسلام)برايش نقل كرده يا از امام باقر (عليهالسلام) نقل كرده، از اين روى براى احتياط به «احد هما» نسبت داده است. به عبارت روشنتر: چون راوى يكى است و مضمونها هم نزديك به هم، احتمال قوى مىدهيم كه دو روايت يكى باشند و مراد از «احد هما» در روايت ششم، امام باقر باشد. به هر حال، اگر دو خبر يكى باشند، سند خبر ششم به واسطه خبر سوم در خور فهم است و امامى كه محمد بن مسلم از او روايت كرده است روشن مىشود همان گونه كه به واسطه روايت ششم، مىتوان معناى روايت سوم را فهميد. در روايت سوم سه بازداشت وجود دارد: 1 . بازداشت از خوردن در ظرفهاى مجوس و اهل كتاب. 2 . بازداشت از خوردن غذاهايى كه آنان مىپزند. 3 . بازداشت از خوردن و آشاميدن در ظرفهايى كه از آنها خمر مىآشامند. در روايت ششم، يك بازداشت مشروط وجود دارد و آن بازداشت از خوردن در ظرفهايى است كه در آنها مردار، خون و گوشت خوك مىخورند. پرسش اين است: چرا در روايت سوم، نخست خوردن از تمام ظرفهاى آنان بازداشت و آن گاه خوردن از ظرف خمر را؟ اگر هر دو بازداشت، تحريمى باشند، با آمدن بازداشت نخست، ديگر جايى براى بازداشت از ظرفهاى خمر باقى نمىماند؛ زيرا بازداشت اولى را در بر گرفته بود وهآوردن بازداشت براى تأكيد، مخالف با گوناگونى تأسيس است، يعنى ظاهر روايت اين است كه سه بازداشت جداى از هم، بر سه موضوع گوناگون واقع شده است، ولى اگر بازداشت سوم را تأكيد بازداشت نخست بگيريم، با گوناگونى كه در ظاهر عبارت است، مناسبت ندارد. از طرف ديگر، در جاى خود گفتهاند: «التاسيس خير من التأكيد» يعنى اگر كلامى پيدا شد كه داراى دو احتمال است، برابر يك احتمال، كلام جنبه تاكيدى مىيابد و همان محتواى جملههاى پيش را تكرار مىكند، ولى برابر احتمال ديگر، كلام مطلب جديدى به انسان مىدهد. در اين گونه موارد مىگويند: تأسيس و اين كه متكلم در صدد افاده مطلب جديدى بوده است، بر تأكيد پيشى داده مىشود. با توجه به اين دو اصل لفظى و عقلايى، مىتوان گفت كه بازداشت سوم، بازداشتى است مستقل، با موضوع و حكم مستقل و مىتوان چنين نتيجه گرفت كه بازداشت نخست بازداشتى است براى تميزى و پاكيزگى كه مربوط به تمام ظرفهاى آنان مىشود؛ زيرا آنان به طور معمول چيزهايى را كه ما نجس مى دانيم، نجس نمى دانند و از آنها اجتناب نمىورزند و به مراتب بدتر از انسانهاى بىمبالاتند، پس دورى گزيدن از تمامى ظرفها و وسائل زندگى آنان، مناسب و شايسته است. اما بازداشت سوم، بازداشت تحريمى است و موضوع آن، ظرفهاى ويژه خمر است و علت تحريم هم، يا نجس بودن آن ظرفهاست يا اثر كمى كه از خمر در آن ظرفها باقى مى ماند و اگر بدون شستن به كار رود، آن مقدار كم خمر، در غذا و طعام ما وارد مىشود. پس بازداشت سوم، داراى موضوع مستقل، يعنى ظرفهاى خمر و حكم مستقل، يعنى حرام بودن و انگيزهاى روشن يعنى نجس يا حرام بودن را در بر دارد. حال، وقتى به سراغ خبر ششم مىرويم، مى بينيم كه در آنجا، بازداشت، از ظرفهاى آنهاست، ولى نه تمام ظرفها، بلكه ظرفهايى كه به گونه معمول، براى خوردن مردار، خون و گوشت خوك به كار مى روند. جمله «كانوا يأكلون» پيوستگى را مىرساند، يعنى ظرفهايى كه جهت خوردن غذا به كار گرفته مىشوند و چون اين ظرفها بيشتر با چيزهاى نجس سروكار دارند، انسان علم و اطمينان عرفى به نجس بودن آنهاهمىيابد و در چنين مواردى، ظاهر بر اصل مقدم است؛ يعنى اگر چه اصل، پاكى چيزهاست، مگر اين كه يقين به نجس بودن آنها پيدا شود، و در اين جا يقين به نجس بودن ظرفهاى خون و گوشت خوك وجود ندارد، چون انسان احتمال مىدهد كه آن ظرفها، به گونه قهرى يا اختيارى پاك شده باشند، اگر چه احتمال آن بسيار ضعيف باشد، ولى ظاهر اين است كه آن ظرفها نجسند... از اين روايت و مانند اين، معلوم مىشود در چنين مواردى كه علم عرفى وجود دارد و احتمال پاكى بسيار ضعيف است، ظاهر بر اصل مقدم مىشود و حكم به نجس بودن مىشود. خلاصه: روايت سوم و ششم (شماره 3و4) ، به احتمال قوى يك روايت هستند، ولى چه يك روايت باشند يا دو روايت، بسيار روشن است كه بازداشت، به خاطر نجس بودن ذاتى اهل كتاب نيست، بلكه به خاطر خوردن و به كاربردن چيزهاى حرام و نجس است. نتيجه: شش روايتى كه مىتوانست ظهور كمى در نجس بودن اهل كتاب داشته باشند، به چهار روايت تبديل شد و بيشترين مطلبى كه از اين روايات مىتوان به دست آورد، يك بازداشت بى قيد «لاتاكل» است. آن گاه روايت چهارم (در شماره 8)، كه سند بسيار خوبى هم دارد، مىگويد «لاتاكل» حكم تحريمى نيست، بلكه يك حكم تنزيهى است. پس، حرام بودن غذاهاى آن ثابت نشد و وقتى حرام بودن ثابت نشد، به طريق اولى بر نجس بودن غذا و در نتيجه بر نجس بودن ذاتى آنان نيز، دلالت ندارد. نتيجه روايات بابهاى گوناگون
تا كنون، روايات شش باب بررسى گرديد و روشن شد كه روايات، نه به گونه انفرادى و نه به گونه اجتماعى، نه با مدلول مطابقى و نه با مدلول التزامى و تضمنى، بر نجس بودن هيچ گونه انسانى دلالت نمىكرد. بله، در بعضى از آنها اشعارى يا ظهور ابتدايى بر نجس بودن، بود، ولى اين ظهور باهاندك درنگى از بين مىرفت. پس اگر ما بوديم و تنها همين روايات و روايت معارضى هم وجود نداشت، باز از مجموع اينها نمىتوانستيم، حتى به نجس بودن ذاتى يك انسان هم، حكم كنيم، تا چه رسد حكم به نجس بودن ذاتى تمام كافران و مخالفان اسلام. تكلمه: باب مستقل ديگرى كه بتوان به آن براى نجس بودن بعضى انسانها تمسك جست وجود ندارد، ولى روايات پراكندهاى وجود دارد كه شايد كسى بپندارد كه مىتوان به آنها براى نجس بودن بعضى انسانها استدلال كرد: 1. «عدة من اصحابنا، عن احمد بن محمد بن خالد، عن عثمان بن عيسى، عن سماعة عن ابى عبدالله(عليه السلام) قال: سألته عن طعام اهل الكتاب و ما يحلّ منه قال: الحبوب49.» سماعه نقل مىكند: از حضرت صادق (عليه السلام) درباره غذاى اهل كتاب و حلالهاى آن پرسيدم، فرمود: دانهها. دو روايت پى در پى با راوى و روايت شده از او، و پرسش و پاسخ يكسان، در كافى نقل شده است كه گويا، يك روايت باشند. 2. «محمد بن يحيى، عن احمد بن محمد، عن محمد بن سنان، عن ابى الجارود قال: سألت ابا جعفر(عليه السلام )عن قول الله عز و جل: «وطعام الذين اوتوا الكتاب حلّ لكم و طعامكم حل لهم» فقال الحبوب و البقول50.» ابى جارود مىگويد: از حضرت امام صادق(عليه السلام) درباره آيه قرآن «وطعام الذين ...» پرسيدم، فرمود: دانهها. 3. مانند پرسش ابى جارود را هشام بن سالم از حضرت صادق(عليه السلام) مىپرسد و امام (عليه السلام) جواب مىدهد: عدس و نخود و... چگونگى استدلال: طعام، يعنى آنچه كه در خور خوردن است. پس چرا امام (عليه السلام) آن را ويژه دانهها و مانند آن كرد؟ با برهان صبر و تقسيم در مىيابيم كه طعام اهل كتاب هيچ اشكالى ندارد، مگر اينكه نجس بودن اهل كتاب، آن طعام را نجس كرده است و تنها دانه ها از آن نجسى در امانند. اشكالها: بسيار روشن است كه اين استدلال، تمام نيست؛ زيرا آيه در مقام منتهنهادن است و بى گمان، پيش از نزول آيه، اين گونه داد و ستد، بين مسلمانان و اهل كتاب، در مدينه رايج بوده است و يكى از مهمترين شواهد آن، شأن نزولهاى سوره «ههل اتى» است كه پيش از سوره مائده نازل شدهاست51. به هر حال، خداوند مىخواهد در اين آيه بر مسلمانان منت نهد و چيزى را كه پيش از اين حلال نبوده است، حلال كند؛ از اين روى، مىفرمايد: «اليوم احل لكم الطيبات و طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم و طعامكم حل لهم52.» امروز، پاكيزهها برشما حلال شد و غذاهاى اهل كتاب بر شما حلال است و غذاهاى شما بر آنان. مراد از امروز، يعنى زمان اقتدار اسلام، كه مسلمانان بر يهوديان مدينه و خيبر و بر مشركان مكه، پيروز شدهاند و اسلام جاى پاى خود را محكم كرده است. آوردن «احل لكم الطيبات» با اين كه پاكيزهها هيچ زمانى حرام نبودهاند، براى اين است كه نخست، چيزهايى كه حلال بودن آنها يقينى است ذكر كند و آن گاه چيزهايى كه در حلال بودن آنها ترديد است، بر آنها عطف كند، تا شبههها و وسوسههاى نفس، بهتر از بين بروند53. و مراد از طعام، هر آنچه است كه قوت قرار مىگيرد و خورده مىشود كه شامل: دانهها، سبزيها، ميوهها، ذبيحهها و گونههاى خوراكى مىشود. تا اين جا معناى آيه روشن است و هيچ دليل يا قرينهاى بر اين كه طعام به معناى دانه باشد وجود ندارد، بلكه بر عكس لفظ «اليوم» كه نشانه مقام منت نهادن است، قرينه مىشود كه مراد از طعام دانهها نيست؛ زيرا، دانهها پيش از آن زمان هم حلال بودند. پس رواياتى، كه طعام را به دانهها و مانند آنها ويژه مىكنند، مخالف قرآن هستند و حجت نخواهند بود و بايد علم آن را بر اهلش برگرداند. بر فرض كه روايات حجت باشند، برهان صبر و تقسيم، حجت نيست و بر فرض كه حجت باشد، در اين حجت نيست؛ زيرا ما به فلسفه احكام راه نداريم، تا از راه اين برهان حكم را بيابيم و بر فرض دانستن ملاكها و فلسفه و علت احكام، اين جا آن راه،هنتيجه نخواهد داد؛ زيرا از كجا معلوم كه علت ويژه شدن طعام در دانهها، به خاطر نجس بودن آنان ياشد. شايد علت ويژه كردن اين باشد كه امام مىخواسته مردم را به معناى لغوى طعام در نزد اهل حجاز توجه دهد. زيرا بعضى از لغويان گفتهاند: اهل حجاز وقتى طعام را بى قيد ذكر كنند، مرادشان گندم است. امكان دارد مقصود قصر قلب باشد، زيرا بعضى از اهل سنت، مىخواستهاند همهذبيحههاى اهل كتاب را حلال بدانند و امام مىخواسته نادرستى كلام آنان را بنماياند. شايد امام(عليهالسلام) طعام را به دانهها، تفسير كرد بدان جهت بود كه ساير غذاهاى آنان، به طور معمول، به چيزهاى نجس در مىآميختهاند. پس از راه برهان صبر وتقسيم، يا مفهوم وصف ومانند آن، راه به جايى نمىتوان برد واز اين گونه روايت هم، هيچ دليلى براى حكم به نجس بودن هيچ انسانى يافت نشد. 1 . «اصول كافى»، ثقةالاسلام كلينى ج2/650، دارالتعارف، بيروت. 2 . «همان مد رك». 3 . «همان مدرك». 4 . «وسائل السيعه»، شيخ حر عاملى ج1/195، داراحياءالتراثالعربى، بيروت، «تهذيب الاحكام»، شيخ طوسى، ج1/374، ح1020، دارالتعارف، بيروت 5 . «معجم رجال الحديث»، سيد ابوالقاسم خويى، ج12.183، دارالزهراء، بيروت. 6 . «وسائل السيعه»، ج1/195. 7 . «توضيح المسائل محشى» /907، ضمائم /421 ـ422، مسائل 1574، 1660/127، مسأله 452. 8 . «معجم رجال الحديث»، ج5/14 ـ 16. 9 . «همان مدرك»، ج13/203. 11 . «وسائل شيهع»، ج1/158، باب 11، ح1.. 12 . «همان مدرك» ح2. 13 . «همان مدرك» /159، ح4. 14 . «همان مدرك» ح5. 15 . «همان مدرك» /159. 16 . «همان مدرك». 17 . «همان مدرك». 18 . «همان مدرك». 19 . «همان مدرك»، ج 1/165، ح1. 20 . «همان مدرك»، ح2. 21 . «همان مدرك»، ح3. 22 . «همان مدرك»، ج1/167، باب5، ح2. 23 .«تهذيب الاحكام»، ج1/224. 24 .«وسائل الشيعه»، ج16/471، باب 52 از ابواب اطعمه و اشربه، ح1. 25 . «همان مدرك» /472، ح2. 26 . «همان مدرك»، ح3. 27 . «همان مدرك»،ح4. 28 . «همان مدرك»/473، ح1. 29 . «همان مدرك»، ح2. 30 . «همان مدرك»، ح3. 31 . «همان مدرك»، ح4. 32 . «همان مدرك»، ح5. 33 . «لغت نامه»، دهخدا. 34 . «وسائل الشيعه»، ج16/475، باب 54، اطمعه محرمه، ح1. 35 . «همان مدرك»، ج1/165. 36 . «همان مدرك»، ح2. 37 . «همان مدرك»، ح3. 38 . «همان مدرك»، ح6. 39 . «همان مدرك»، 477، ح7. 40 . «همان مدرك»، ح8 . 41 . «همان مدرك»، باب 54، ح5. 42 . «اصول كافى»، ج2/160، ح11؛ «فروع كافى»، ج6/162، ح10. 43 . سوره «شورى»، آيه 52. 45 . «وسائل الشيعه»، ج 16/476، باب 54، اطمعه محرمه، ح4. 46 . «تهذيب الاحكام»، ج9/78. 47 . «كافى»، ج6/264، باب طعام اهل الذّمه، ح9. 48 . «همان مدرك»، ج3/10ـ11. 49 . «همان مدرك»، ج6/263، باب طعام اهل الذمه، ح1. 50 . «همان مدرك»، ح6. 51 . تفسير آية جوادى، نوار 1195. 52 . سوره «مائده» آيه 5. 53 . تفسير «الميزان»، علامه طباطبايى، ج5/203، مؤسسه الاعلمى، بيروت؛ تفسير آيت الله جوادى، نوار 1195