باغيان وچگونگي برخورد حکومت اسلامي با آنان
مصباح ـ ش 5ـ بهار 72 شعبان حق پرست کلمه باغي از ريشه «بغي» واين کلمه در لغت ودر اصطلاح فقهي معاني مختلف دارد: 1ـ معناي لغوي بغي، اين کلمه در لغت به معاني زير آمده است:
الف ـ از حد تجاوز کردن ـ پس باغي به شخصي گفته مي شود که از حدود مشخص شده، تجاوز کند. بي جهت نيست که عرب به زن فاجره، بغّي مي گويد چرا که از حدود مشخص شده از جانب خداوند تجاوز کرده وپا را فراتر مي نهد. در قرآن کريم آمده است: «يا اخت هارون... وما کانت امّک بغيّاً.» به حضرت مريم گفتند: اي خواهر هارون... مادرت زن بدکاره اي نبود. ب ـ ظلم وستم ـ در اين معنا، به ظالم، باغي گفته مي شود. در تاريخ آمده است که پيامبر اکرم صلّي الله عليه وآله، در زمان حيات عمّار ياسر به او فرمود: يا عمّار. تقتلک الفئة الباغية.» اي عمّار، گروه ظالم وستمکار، تو را خواهند کشت که مراد معاوية وطرفداران او بودند کهه در جنگ صفّين، آن صحابي بزرگوار وياور علي عليه السّلام را به شهادت رساندند. ج ـ برتري جويي واستعلاء ـ بر اساس اين معنا، باغي کسي است که در روي زمين، برتري جويي مي کند؛ به عنوان مثال، فرعون، باغي بود چرا که مي گفت: «انا ربّکم الأعلي.» من خداي بزرگ شما هستم. د ـ طلب کردن چيزي ـ چنان که در سوره آل عمران آمده است: «افعير دين الله يبغون.» آيا آنها غير از آيين خدا مي طلبند. ودر روايتي از پيامبر گرامي اسلام (صلّي الله عليه وآله وسلّم) آمده است: «طلب العلم فريضةٌ علي کلّ مسلمٍ الا انّ الله يحبّ بغاة العلم. » فراگيري علم ودانش بر هر مسلماني واجب است، آگاه باشيد که خداوند طالبان علم وجويندگان دانش را دوست مي دارد. البتّه ماده بغي در باب افتعال بيشتر در معناي طلب استعمال مي شود. بنابراين، از نظر معناي لغوي، باغي به کسي گفته مي شود که متجاوز، ظالم، برتري جو وطالب باشد. مخفي نماند که اصل معناي بغي، همان از حد تجاوز کردن است. 2ـ معناي اصطلاحي بغي:
با توجه به تعريفهاي مختلفي که براي باغي شده، مي توان گفت: باغيان، دسته ويا گروهي هستند که بر ضدّ امام معصوم (عليه السّلام) ويا امام عادل خروج کنند وقصد براندازي حکومت او را داشته باشند. در زير به چند نمونه از تعريف بغي که در کتب فقهي شيعه آمده است، اشاره مي کنيم: ه 1ـ کلّ من خرج علي امامٍ عادلٍ ونکث بيعته وخالفه في احکامه فهو باغٍ. آنان که بر امام عادل خروج کرده وبيعتش را شکستند ودر دستوراتش با او به مخالفت برخاستند، باغي هستند. 2ـ والباغي هو من قاتل اماماً عادلاً. باغي به کسي گفته مي شود که با امام عادل به جنگ بپردازد. 3ـ والباغي کلّ من خرج علي امامٍ عادلٍ. باغي کسي است که بر امام عادل خروج کند. 4ـ کلّ من خرج علي امامٍ عادلٍ فهو باغ. کسي که بر امام عادل خروج کند، باغي است. 5ـ البغاة وهم کلّ من خرج علي امامٍ عادلٍ. باغيان کساني هستند که بر امام عادل خروج کنند. 6ـ من خرج علي المعصوم من الأئمّة عليهم السّلام فهو باغٍ کسي که بر امام معصوم خروج کند، باغي است. به طور کلي اين عبارت در تعريفهاي بالا مشترک است که باغيان کساني هستند که در برابر امام عادل، دست به خروج وقيام مي زنند. قيودي که در تعريف باغي مورد توجه مي باشد، به شرح زير است: الف ـ خروج آنها دسته جمعي است نه انفرادي. بنابراين به چند نفر انگشت شمار که سلاح به دست گيرند، باغي اطلاق نخواهد شد؛ چنان که شيخ طوسي، ابن ادريس حلّي وابن حمزه طوسي، دسته جمعي بودن را معتبر دانسته وه گفته اند: تعداد باغيان، بايد آنقدر زياد باشد که مقابله با آنها واز هم پاشيدن ومتفرّق کردنشان جز با به راه انداختن سپاه وجنگ ميسّر نباشد. استدلال آنها اين است که حضرت علي (عليه السّلام)، پس از دستگيري عبدالرحمن بن ملجم مرادي (لعنة الله)، دستور داد تا به او نيکي کنند وفرمود: «ان برئت فانا اولي بامري، وان متّ فلاتمثّلوا به.» اگر از زخم شمشير سلامت يافتم، خود مي دانم که چه کنم واگر از دنيا رفتم او را مثله نکنيد. دليل بر اينکه به يک يا چند نفر انگشت بشمار نمي توان عنوان باغي نهاد، چند امر است: اوّل اينکه فقهاي شيعه، احکام باغيان را در کتاب جهاد، تحت عنوان جهاد دفاعي داخلي مطرح نموده اند ومعلوم است جهاد در معناي فقهي خود داراي تعريف خاصّي است که معمولاً با لشکر کشي وبسيج نيرو و... همراه است وقهراً برخورد با يک نفر همانند ابن ملجم، جهاد اصطلاحي فقهي نخواهد بود. دوّم، اينکه همانگونه که در عبارت بالا آمده است، اگر فردي چون ابن ملجم، باغي بود، بايد بلافاصله بعد از مجروح ساختن حضرت، به قتل برسد چرا که کيفر باغي، چيزي جز مرگ نيست. امّا مي بينيم که حضرت فرمود تا زماني که زنده ام، کاري با او نداشته باشيد واگر از دنيا رفتم او را مثله نکنيد. اينکه ابن ملجم بعد از شهادت حضرت به قتل رسيد، از روي قصاص بوده است. البتّه فقهايي چون شهيد اول وشهيد ثاني در لمعه وشرح لمعه معتقدند که دسته جمعي بودن، در صدق باغي شرط نيست وفرق نمي کند چه يک نفر باشد مانند ابن ملجم وچه بيشتر از يک نفر مانند اهل جمل وصفّين، در هر صورت باغي نخواهند بود. ب ـ خروج آنها بر ضد امام معصوم (عليه السّلام) يا امام عادل است. در اينکه مراد از امام تعريف فقهي باغي، چه کسي است، آيا منظور امام عادل است يا امام معصوم (عليه السّلام)، ميان فقهاي شيعه اختلاف وجود دارد، عده اي چون شهيد اول وشهيد ثاني در لمعه وشرح لمعه وصاحب جواهر، شيخ محمد حسن نجفي در کتاب ارزشمند جواهر الکلام، معتقدند که مراد امام معصوم (عليه السّلام) است، ولي بعضي مانند شيخ طوسي در نهايه ومحقّق حلّي در شرايع الاسلام، چنين اعتقادي ندارند، عبارت اين دو بزرگوار در دو کتاب فوق چنينه است: کلّ من خرج علي امامٍ عادلٍ ونکث بيعته وخالفه في احکامه فهو باغٍ. هرکس که بر امام عادل خروج کند وبيعتش را بشکند ودر دستوراتش با او به مخالفت برخيزد، باغي است. «يجب قتال من خرج علي امامٍ عادلٍ اذا نذب اليه الأمام عموماً أو خصوصاً او من نصبه الأمام.» جنگ با کسي که بر امام عادل خروج کرده، واجب است در صورتي که امام به صورت عمومي يا خصوصي دستور جنگ با او را صادر کرده باشد يا شخص منصوب از جانب امام چنين دستوري داده باشد. در کتاب «دراسات في ولاية الفقيه وفقه الدولة الاسلاميّة» پيرامون تعريف باغي، قيد امام عادل، ترجيح داده شده است. اگر قيد امام معصوم (عليه السّلام) در تعريف بيايد، بايد بگوييم که در عصر غيبت حضرت ولي عصر (عج)، اگر حکومت اسلامي به رهبري امام عادل تشکيل شود کساني که بر ضد او خروج مي کنند، مصداق باغي نخواهند بود، بلکه بايد با عنوانهاي ديگري مانند محارب با آنها برخورد کرد. امّا اگر قيد امام عادل را ملاک قرار دهيم، هم زمان معصوم (عليه السّلام) وهم زمان غيبت را در بر مي گيرد. بر اين اساس، اگر در عصر غيبت، امام عادلي حکومت اسلامي تشکيل دهد وعدّه اي بر ضدّ او دست به قيام زنند، باغي خواهند بود لذا مي بينيم امام خميني (ره) در مواردي صدام وحزب بعث را باغي تلقي فرموده اند. که ذيلاً عبارات ايشان نقل مي گردد: باغي در کلام امام خميني (رضوان الله عليه)
اينک که فضل الهي، 14 سال از عمر حکومت اسلامي ايران مي گذرد، شايسته است روشن سازيم، با توجّه به تجاوزات نظامي مختلفي که از طرف اجانب واشرار نسبت به اين نظام مقدّس صورت گرفته است، آيا مي توان گفت که بعضي از اين تجاوزات، مصداق بغي بوده اند يا خير؟ ه در جواب به اين سؤال، بايد ديد که آيا بنيانگذار انقلاب اسلامي ايران، حضرت امام خميني (رضوان الله عليه) در طي اين مدّت، از اين عنوان استفاده کرده اند يا خير؟ با تفحصّي که در کتابهاي آن حضرت به عمل آمد، تنها در «صحيفه نور» که مجموعه رهنمود هاي ايشان است، در دو مورد به اين کلمه در قبال تجاوز صدام اشاره کرده اند. 1ـ پس از تجاوز صدّام به جمهوري اسلامي ايران، امام خميني در جمع سفيران کشورهاي اسلامي، بيانات زيرا را ايراد فرمودند. نکته قابل توجّه در اين سخنان آن است که حضرت امام، صدّام ملحد را باغي دانسته واز آيه 9 سوره حجرات استفاده کرده است: «ما الآن در يک روزي مجتمع هستيم که دولت صدّام، دولت غاصب صدّام بدون يک عذر موجّهي در بين تمام دول عالم، بدون اطلاع وبدون سابقه از دريا وهوا وزمين هجوم کرد بر ايران وبه خيال خودش مي خواست که کشور گيري کند وخلافت مسلمين را يک آدمي که به اسلام اعتقاد ندارد، رياست مسلمين را به دست بگيرد ومع الأسف در عين حالي که در قرآن کريم است که اگر دو طايفه اي از مسلمين با هم اختلاف کردند شما مصالحه بدهيد بين آنها را واگر چنانکه يکي از آنها باغي باشند وطاغي باشند، با او قتال کنيد تا اينکه سر نهد به احکام خدا. کدام يک از کشورهاي اسلامي بررسي کردند در اينکه طاغي وباغي کيست وآن کسي که هجوم کرده است کيست تا اينکه همه به امر خدا با او مقاتله کنند؟ بر کدام مملکت اسلامي پوشيده است اين معنا که صدّام به ما بغي کرده است وطغيان کرده است وظلم کرده است وهجوم کرده است؟ چرا ممالک اسلامي به آيه شريفه اي که مي فرمايد: «فقاتلوا الّتي تبغي حتّي تفي إلي امر الله» چرا عمل نمي کنند؟ مع الأسف بعضي از ممالک اسلامي يعني ممالکي که دولتهايشان به اسم اسلام بر آنها حکومت مي کنند، در عين حالي که مي بينند که او طغيان کرده است وهجوم کرده است بر يک مملکت اسلامي بدون جهت، بدون يک حجّت، با او اعلام موافقت مي کنند يا بعضي پشتيباني مي کنند. ما بايد مشکلات اسلامي را در کدام نقطه عالم طرح کنيم وحل کنيم؟ مسلمين عالم بايد مشکلاتشان را در چه محفلي حل بکنند؟ در محافل بين المللي که دستاورد دولتهاي بزرگ است؟ در آن محافلي که به اسم اسلام است لکن اثري از اسلام در آن نيست؟ بايد مملکت ايران شکواي خودش را به چه مقامي عرضه کند؟ ملّتي که مورد هجوم واقع شده است بدون عذر، بايد با کي طرح کند اين مطالب را؟ با ه کدام يک از دولتها اين مسأله را طرح کند؟ بر همه دولتهاي اسلامي به نص قرآن واجب است که مقابله کنند با دولت عراق تا برگردد به ذکر خدا وامر خدا.» 2ـ در 24/ 12/ 1360 نيز در ديدار با گروهي از پرسنل هوانيروز وکارداران وسرکنسولان وزارت امور خارجه چنين فرمود: «... ما مي گوييم که به همه کشورهاي اسلامي وهمه کشورهاي غير اسلامي، تمام کشورهاي عرب وغير عرب ما مي گوييم که ما حکم را قرآن مي دهيم، قرآن کتاب آسماني مسلمين است، طايفه يا طايفه ديگري ندارد. ما حکم را قرآن قرار مي دهيم، ما يک آيه اي از قرآن کريم را حکم قرار مي دهيم وعقلاي عالم، اشخاصي که مي خواهند صلح بدهند ما را، با همين يک آيه عمل بکنند وما قبول داريم، صدّام هم که مي گويد وخودش اقرار مي کند که من مسلمان هستم، در عين حالي که ما بعيد مي دانيم، اين قرآن است، ساير کشورهاي اسلامي هم که مي گويند که ما، ملتها قرآن را قبول دارند، حتماً دولتها هم مي گويند ما به قرآن اعتقاد داريم، بيايند بنشينند، نماينده بفرستند، ما قرآن کريم را باز مي کنيم، سوره حجرات را باز مي کنيم ويک آيه از آيات سوره حجرات را برايشان مي خوانيم. مي گوييم بياييد به اين عمل کنيد. در آن آيه اين است که اگر دو طايفه اي از مؤمنين با هم جنگ کردند، شما صلحشان بدهيد و اگر طايفه اي از اينها تجاوز به طايفه ديگر کرد، همه تان مکلّفيد که با او قتال کنيد، جنگ کنيد تا اينکه به اطاعت خدا برگردد. وقتي به اطاعت خدا برگشت صلح کنيد به عدالت، به قسط. ما مي گوييم به دنيا که بياييد ببينيد که ما در خاک عراقيم يا عراق در خاک ماست؟ اگر ما در خاک عراقيم، شما با ما جنگ کنيد واگر عراق در خاک ماست به حسب قرآن کريم تجاوز کرده، وفئه باغيه است وفئه باغيه را بايد با او قتال کنيد، ما از قتال شما هم گذشتيم واميدي به اين نداريم لااقل محکوم کنيد، اگر به قرآن عمل نمي کنيد که قتال کنيد واو را با سرنيزه بيرون کنيد از کشور اسلامي، لااقل محکوم کنيد او را واگر محکوم هم نمي کنيد لااقل بي صدا باشيد، بي طرف باشيد، چه شده اينها را که نه به قرآن اعتنا دارند ونه به حکم عقل اعتناه دارند ونه به مسائل بين المللي، به هيچي اعتنا ندارند، هر روز يک شايعه درست مي کنند.» ج ـ قيام آنها، رنگ سياسي دارد وهدف اصلي آنها، براندازي حکومت اسلامي واز بين بردن حکومت امام مسلمين است. بنابراين، صرف شورش نمي تواند مصداق بغي پيدا کند. بلکه اگر به منظور ايجاد ترس ووحشت در جامعه اسلامي ونشر فساد ودستيابي به اغراض دنيوي دست به شورش زده باشند. مصداق مفسد في الارض ومحارب خواهند بود. د ـ منظور از کلمه خروج در تعريف فقهي باغي، قيام مسلّحانه است. در کتب فقهي، گاه وبيگاه به اين مطلب اشاره شده است؛ به عنوان مثال در «فقه القرآن» راوندي آمده است: «الباغي هو من قاتل اماماً عادلاً. » معلوم است که کلمه قتال، به معناي جنگ وکارزار است وهمچنين در «انتصار» سيد مرتضي آمده است: «من حارب الأمام العادل وبغي عليه. » در اين عبارت کلمه بغي بر حرب عطف شده است ومراد از بغي جنگ است. بنابراين صرف سرپيچي از فرمان امام، بغي نخواهد بود. البتّه جاي اين سؤال هست که اگر عدّه اي با تشکيلات خاصّي براي دست زدن به قيام مسلحانه آماده شوند واسلحه وتجهيزات لازم را فراهم آورند وبه اصطلاح بخواهند دست به کودتا زنند، آيا حکومت اسلامي مي تواند قبل از قيام آنان به عنوان باغي با آنها برخورد کند يا خير؟ با تعريفي که ما به دست داديم. جواب منفي است. البته معناي اين مطلب، اين نيست که نتوان با آنها برخورد کرد، بلکه بايد گفت که فلسفه تشکيل دايره استخبارات در حکومت اسلامي يکي همين است که هر توطئه اي قبل از بروز ودر نطفه، خفه وسرکوب شود. ه ه ـ آيا شرط باغي بودن عدّه اي آن است که اهل تأويل باشند يا خير؟ در ميان فقهاي شيعه اختلاف وجود دارد. عدّه اي مانند شيخ طوسي، ابن حمزه وابن ادريس معتقدند که آنها بايد اهل تأويل باشند ولي صاحب جواهر مي گويد: من دليلي بر اين مطلب نيافتم بلکه خلاف آن را در برخورد علي (عليه السّلام) با اهل حمل وصفّين مي بينم که اهل تأويل نبودند وشبهه اي براي آنها وجود نداشت. البته خوارج نهروان، اهل تأويل (هر چند باطل) بودند. چنانکه علي (عليه السّلام) فرق اين دو طايفه را اينگونه بيان داشت: «لاتقاتلوا الخوارج بعدي فليس من طلب الحقّ فأخطأه کمن طلب الباطل فأدرکه.» خوارج نهروان که به دنبال حق بودند ولي به خطا رفتند با اهل صفين که دنبال باطل بودند وبه آن رسيده بودند، يکي نيستند. يک نکته:
با تفحصّي که در مجمع القوانين جزايي به عمل آورده ايم، روشن شد که از عنواني به نام باغي، هيچ بحثي به ميان نيامده وبه جاي باغي، از حدّ محارب سخن به ميان آمده وبندهاي قانوني آن بيان شده است. براي نمونه، چند مادّه از آنها را در زير يادآور مي شويم: ماده 198 ـ هر گروه يا جمعيّتي متشکّل که در برابر حکومت اسلامي قيام مسلّحانه کند، تمام افراد وهواداراني که موضع آن گروه يا جمعيّت را مي دانند وبه نحوي در پيشبرد اهداف سازمان فعاليت وتلاش مؤثر دارند محاربند، اگر چه در شاخه نظامي شرکت نداشته باشند. تبصره ـ جبهه متحدي که از گروه ها واشخاص مختلف تشکيل شود، در حکم يک واحد است. ماده 199 ـ هر فرد يا گروه که طرح براندازي حکومت اسلامي را بريزد وبراي اين منظور اسلحه ومواد منفجره تهيه کند ونيز کساني که با آگاهي واختيار، وسايل واسباب کار وسلاح در اختيار آنها بگذارند، محارب ومفسد في الارض هستند. با توجّه به اين بندها، به نظر مي رسد که از ديدگاه نويسندگان اين قانون، باغي همان محارب است وکيفر محارب را دارد، چنان که در ماده 202، کيفر محارب به صورت زير آمده است: ماده 202 ـ حد محاربه وافساد في الارض يکي از چهار چيز است: 1ـ قتل 2ـ آويختن ه به دار 3ـ قطع دست راست وپاي چپ 4ـ تبعيد. انتخاب هريک از امور چهار گانه به اختيار قاضي است ولي در صورتي که اجراي بعضي از مجازاتها داراي مفسده اي باشد، نمي تواند آن را انتخاب نمايد، خواه کسي را کشته يا مجروح کرده يا مال او را گرفته باشد وخواه هيچيک از اين کارها را انجام نداده باشد. امّا چه عللي مي تواند باعث شده باشد تا قانونگذاران ما تنها درباره محارب وحدّ او مواد قانوني را از فقه شيعه استخراج وتدوين کرده باشند وحتّي اشاره اي هم به باغي نداشته باشند، با آنکه مي دانيم باغي ومحارب فرقهاي آشکاري دارند که از جمله آنها موارد زير است: 1ـ تعريف محارب وباغي با هم فرق دارد؛ در زير به چند نمونه از تعريف فقهي محارب اشاره مي کنيم: الف ـ المحاربة هي تجريد السّلاح برّاً او بحراً، ليلاً او نهاراً، لأخافة النّاس في مصرٍ کان وغيره من ذکرٍ او انثي قوّيٍ او ضعيفٍ محاربه عبارت است از برهنه کردن سلاح، چه در خشکي باشد يا در دريا، شب باشد يا روز، به منظور ترساندن مردم، در شهر باشد يا غير آن، از جانب مرد باشد يا زن، قوي باشد يا ضعيف. ب ـ المحارب هو کلّ من جرّد او جهّزه لأخافة النّاس وارادة الأفساد في الأرض في برکان او في بحرٍ، في مصرٍ او غيره، ليلاً او نهاراً ويستوي فيه الذّکر والأنثي. محارب کسي است که سلاح خود را برهنه کند ويا آن را براي ترساندن مردم وايجاد فساد بر روي زمين، تجهيز وآماده سازد، در خشکي باشد يا در دريا، در شهر باشد يا در غير آن، شب باشد يا روز ومرد وزن در آن مساوي هستند. امّا در تعريف باغي، چنانکه گذشت، عباراتي مانند «کلّ من خرج علي امامٍ عادلٍ.» آمده است. همانطور که ملاحظه کرديم، در محارب، بحث از برهنه کردن سلاح ويا مجهّز شدن به آن ترساندن مردم وايجاد فساد وبر روي زمين مطرح است وحال آنکه در تعريف باغي، ه بحث از خروج عدّه اي است بر امام عادل وعدم تسليم در برابر احکام واوامر او. پس، از نظر تعريف، فوق بين اين دو دسته روشن است. 2ـ کيفر محارب چنانکه در آيه 33 سوره مائده آمده، چهار چيز است وحال آنکه کيفر باغي، تنها جنگيدن با اوست. 3ـ محارب ممکن است يک نفر يا چند نفر وبيشتر باشد، يعني گاه به يک نفر نيز مي توانيم عنوان محارب بنهيم چنانکه به يک دسته وگروهي نيز با اجتماع شرايط، محارب گفته شود، امّا باغيان دسته جمعي هستند. 4ـ قصد محارب وباغي با هم فرق دارد. مقصود محارب از به دست گرفتن سلاح، ترساندن مردم وافساد بر روي زمين است وحال آنکه هدف اصلي باغي، براندازي حکومت اسلامي وقيام بر ضدّ شخص حاکم وامام است. 5ـ توبه محارب قبل از دستگيري قبول مي شود وموجب سقوط حد از اوست (البتّه حق الناس به عهده او باقي مي ماند وبايد آن را بپردازد) ولي بعد از دستگيري، توبه اش قبول نمي شود. امّا توبه باغي در صورت ذوفئه نبودن ونداشتن تشکيلات وتحزّب بعد از اسارت نيز قبول است. به نظر مي رسد که علّت مطرح نشدن بحث باغي در قوانين جزايي، موارد زير باشد: الف ـ فقهاي شيعه از شيخ صدوق (متوفي 329 ه( تا مرحوم صاحب جواهر (متوفي 1266) مبحث باغي را در کتاب جهاد مطرح کرده اند. ومي دانيم که جهاد يعني جنگ وقتال با عدّه اي که به صورت مسلحانه در برابر سپاه اسلام قرار گرفته باشند وحال آنکه بحث محارب را در کتاب حدود طرح کرده اند. معلوم است، قوانين جزايي بايد به مسائلي بپردازد که جنبه قضايي داشته باشد در حالي که مسائل مربوط به جهاد از جمله سياست خارجي وداخلي اسلام به شمار مي رود. ه ب ـ شايد به اين خاطر بوده که قانونگذاران ما، وقتي به تحقيق پيرامون باغي پرداختند، به اين نتيجه رسيدند که بين فقهاي شيعه در تعريف باغي اختلاف وجود دارد. اين اختلاف اساسي پيرامون کلمه امام است که مراد از کلمه امام کيست، آيا منظور امام معصوم (عليه السّلام) است يا امام عادل، چنانکه قبلاً گفته شد، بعضي مانند شهيد اول وشهيد ثاني ومرحوم صاحب جواهر آورده اند که مراد، امام معصوم (عليه السّلام) است. اين ترديد باعث شد که تا آنها احکام باغي را در قوانين جزايي مطرح نکنند، زيرا اگر مراد از امام، امام معصوم (عليه السّلام) باشد. ديگر در زمان غيبت کبري، باغي نخواهيم داشت. ج ـ ممکن است به اين عليت باشد که منابع اصلي نويسندگان قوانين جزايي کتب فقهي شيعه بوده است وآنان نيز قهراً سراغ کتاب حدود رفته اند ودر قبل گفته شد که بحث باغي در بخش حدود نيامده است ولذا آنها نيز متعرّض اين بحث نشده اند. لازم به يادآوري است که رابطه ميان باغي ومحارب، عام وخاص من وجه است يعني در بعضي موارد مي توانيم هر دو عنوان را يکجا بکار ببريم وبگوئيم گروه مورد نظر، هم محارب وهم باغي هستند. 3ـ مجوّز برخورد با باغيان در قرآن کريم وسنّت معصومين عليهم السّلام: الف ـ قرآن از جمله آياتي که فقها بيش از آيات ديگر در مورد جنگ با باغيان به آن استناد کرده اند، آيه 9 از سوره حجرات است که خداوند مي فرمايد: «وان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما، فان بغت احديهما علي الأخري فقاتلوا الّتي تبغي حتّي تفيء الي امر الله، فان فاءت فاصلحوا بينهما بالعدل واقسطوا انّ الله يحبّ المقسطين.» هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم نزاع وجنگ پردازند در ميان آنها صلح برقرار سازيد، واگر يکي از آنها بر ديگري تجاوز کند، با طايفه ظالم پيکار کنيد تا به فرمان خدا بازگردد، هر گاه بازگشت (وزمينه صلح فراهم شد) در ميان آن دو بر طبق عدالت صلح برقرار سازيد وعدالت پيشه کنيد که خداوند عدالت پيشه کنندگان را دوست دارد. بعضي مانند فاضل مقداد در کتاب «کنز العرفان في فقه القرآن» معتقدند که اين آيه هيچه ارتباطي به بحث باغي ندارد، بلکه درباره نزاع ودرگيري ما بين دو طايفه مومن است. وي در اين مورد چنين مي گويد: «به اين آيه بر جنگ با باغيان استدلال شده است واين اشتباه است زيرا باغي کسي است که با تأويل باطل با امام عادل خروج کند وبا او محاربه نمايد. چنين کسي نزد ما [شيعه] کافر است. زيرا پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) به علي (عليه السّلام) فرمود: اي علي، جنگ با تو، جنگ با من وصلح با تو، صلح با من است. بنابراين چگونه مي توان گفت که باغي مؤمن است تا اين آيه شامل او شود، با وجود لفظ «بغي» نمي توان گفت که مراد، همان باغياني هستند که ميان فقها مشهور است.» خلاصه اشکال فاضل مقداد اين است که اين آيه، پيرامون نزاع دو دسته مؤمن سخن مي گويد نه دسته اي که بر امام عادل خروج کرده باشند زيرا قيام بر ضدّ امام معصوم (عليه السّلام) موجب کفر است. [البتّه اگر در تعريف باغي معتقد باشيم که مراد از امام، امام معصوم (عليه السّلام) است] در حالي که نزاع ميان مؤمنان تنها موجب فسق است نه کفر. اين جواب را مي توان به اين اشکال داد که: 1ـ مراد از مؤمن در اين آيه، مؤمن مجازي است. يعني باغيان تا زماني که دست به خروج نزدند، مؤمن بودند، اکنون به اعتبار ايمان سابق به آنها مؤمن اطلاق شده است. 2ـ باغيان نسبت به اعتقادات خود مؤمن هستند گرچه اعتقاد آنها بر باطل باشد. بنابراين دو طايفه، شامل باغيان وسپاهيان امام عادل نيز خواهد بود. 3ـ اگر دفع طايفه مومني که بر طايفه مؤمن ديگر تجاوز کرده است واجب باشد، به طريقه اولي دفع تجاوز طايفه باغي بر امام معصوم (عليه السّلام) يا امام عادل واجب خواهد بود. 4ـ در حديثي که به حديث اسياف مشهور است از امام صادق (عليه السّلام) نقل شده که پيامبر اکرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم) به پنج شمشير مبعوث گشتند که شمشير چهارم، بر ضدّ اهل بغي بود. در اين روايت مي بينيم که به همين آيه مورد بحث استدلال شده است. بخشي از اين حديث در ذيل مي آيد: «وامّا السّيف المکفوف علي اهل البغي والتّاويل، قال الله عزّ وجلّ: «وان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما...» فلمّا نزلت هذه الآيه قال رسول الله (صلّي الله عليه وآله وسلّم): انّ منکم من يقاتل بعدي علي التّأويل کما قاتلت علي التّنزيل، فسئل النّبيّ (صلّي الله عليه وآله وسلّم) من هو، فقال: خاصف النّعل يعني امير المؤمنين (عليه السّلام)...» امّا شمشيري که کنار گذاشته شده، بر ضدّ اهل بغي وتأويل است، خداوند عزّ وجلّ فرمود: «اگر دو طايفه مؤمن به نزاع با يکديگر پرداختند، بين آنها را صلح دهيد... .» هنگامي که اين آيه نازل شد، پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: در ميان شما کسي خواهد آمد که بر تأويل مي جنگد همچنان که من بر تنزيل جنگيدم. از حضرت سؤال شد که او چه کسي است؟ فرمود: خاصف النعل يعني علي (عليه السّلام). 5ـ همانگونه که در صفحات قبل آمده است، حضرت امام خميني، درباره تجاوز نظامي صدّام ملحد به نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران، به همين آيه استدلال کرده اند. وصدام را به عنوان باغي معرفي کرده اند. ب ـ سنّت: ه از جمله روايتي که در زمينه قتال با باغيان به آن استناد مي شود. حديثي است که در کتاب وسائل الشيعه به شرح زير آمده است: «عن ابن المغيرة، عن جعفرٍ، عن أبيه قال: ذکرت الحروريّة عند علي (عليه السّلام)، فقال: ان خرجوا علي امام عادلٍ او جماعةٍ فقاتلوهم وان خرجوا علي امامٍ جائرٍ فلاتقاتلوهم فانّ لهم في ذلک مقالاً.» از ابن مغيره واو از امام جعفر صادق (عليه السّلام) واو از پدرش نقل کرده که فرمود: از حروريّه در نزد علي (عليه السّلام) سخن به ميان آمد. آن حضرت فرمود: اگر بر امام عادل يا جماعتي از مسلمانان خروج کنند، با آنها بجنگيد واگر بر ضد امام جائر وستمگر قيام کنند با آنان نجنگيد چرا که براي آنها در اين زمينه، سخني است. نکته جالب توجّه در اين روايت آن است که حضرت بين امام عادل وامام جائر فرق قائل شده اند ونفرموده اند، امام معصوم (عليه السّلام) وامام جائر. لذا بي جهت نيست که بعضي از فقها در تعريف باغي، قيد امام عادل آورده اند. همانگونه که در کتابهاي تاريخي آمده است، علي (عليه السّلام) در سال 35 هجري خلافت ظاهري را به دست گرفتند. هنوز چند ماهي (حدود 5 ماه) نگذشته بود که عده اي به ظاهر مسلمان، حضرت را به خود مشغول کردند وتا پايان عمر مبارک آن بزرگوار، نگذاشتند به هدفهاي بلندي که در سر داشت نائل شود. از سال 35 تا 40 هجري يعني مدت چهار سال و هفت ماه، سه دسته به نامهاي ناکثين، قاسطين ومارقين با حضرت جنگيدند. چنانکه پيامبر گرامي اسلام (صلّي الله عليه وآله وسلّم) به آن حضرت خبر داده بود که با اين سه دسته خواهد جنگيد. «ستقاتل بعدي النّاکثين والقاسطين والمارقين.» شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد / ج 1/ ص 201. يعني به زودي بعد از من با ناکثين وقاسطين ومارقين خواهي جنگيد. خود آن حضرت در خطبه سوم نهج البلاغه فرمود: «فلمّا نهضت بألأمر نکثت طائفةٌ ومرقت اخري وقسط آخرون.» چون به کار برخاستم، گروهي پيمان بسته، شکستند، وگروهي از جمع دينداران بيرون جستند وگروهي ديگر با ستمکاري دلم را خسستند. ه ناکثين از نکث ودر لغت به معناي شکستن ونقض کردن است. به طلحه وزبير وعايشه که جنگ جمل را به راه انداختند، ناکثين (بيعت شکنان) گفته مي شود. قاسطين از کلمه قسط به معناي ظلم وستم است. معاويه واصحاب او که جنگ صفين را به راه انداختند، معروف به قاسطين (ظالماني که با جنگشان در مقابل حضرت (عليه السّلام)، بر آن بزرگوار، ظلم وستم روا داشتند). هستند ومارقين از مرق به معناي از چيزي به سرعت خارج شدن است، به خوارج نهروان که جنگ نهروان را به راه انداختند، مارقين (خارج شدگان از دين) گفته مي شود. هدف از بيان اين مطالب آن است که سيره عملي امير المؤمنين (عليه السّلام) براي ما شيعيان حجّت است وجنگ آن حضرت با هريک از اين سه دسته، دليلي محکم بر واجب بودن جنگ با باغيان است. از آن حضرت در کتابهاي روايي از جمله وسائل الشيعه وهمچنين در نهج البلاغه مطلبي نقل شده است که اگر به ظاهرش بخواهيم عمل کنيم، بايد بگوييم که بعد از آن حضرت، ديگر نمي توان با باغيان وخروج کنندگان بر امام جنگيد. براي توضيح اين نکته، بيان زير لازم است: آن حضرت در خطبه 61 نهج البلاغه فرمود: «لاتقاتلوا الخوارج بعدي، فليس من طلب الحقّ فاخطأه کمن طلب الباطل فأدرکه.» بعد از من با خوارج نجنگيد، آن کسي که در پي حق است وبه خطا مي رود با کسي که به دنبال باطل است وبه آن دست مي يابد، يکسان نيستند. سيّد رضي به دنبال اين سخن حضرت آورده اند که مراد از دسته دوّم، معاويه واصحاب او هستند. مفهوم اين سخن حضرت چيست؟ آيا به اين معناست که ديگر خوارج سر برون نخواهند کرد؟ يا به اين معناست که اگر چه خوارج در آينده دست به شورش زنند، شما با آنها نجنگيد، در جواب به اين سؤال، مي توان مطالب زير را بيان کرد: 1ـ شايد به خاطر اين بوده که حضرت مي دانست خوارج در آينده با امويان به جنگ خواهند پرداخت وخطر بني اميّه بيشتر از خوارج خواهد بود، پس با خوارج نجنگيد. چنان که در خطبه 93 نهج البلاغه فرمود: الا انّ اخوف الفتن عندي عليکم فتنة بني اميّة...» همانا، ترسناکترين فتنه ها در ديده من، فتنه فرزندان بني اميّه است. 2ـ شايد به اين جهت بوده که خوارج، به خاطر ظاهر زاهد مآبانه اي که داشتند، اگر کسي جز حضرت به جنگ با آنها مي پرداخت، توان دفاع از خود نداشت چنان که در خطبه 93 فرمود: «ايّها النّاس، فأنا فقأت عين الفتنة ولم يکن ليجتري عليها احدٌ غيري بعد ان ماج غيهبهاه واشتدّ کلبها.» اي مردم: بعد از آنکه امواج فتنه ها در همه جهان گسترده وبه آخرين درجه شدت رسيده بود وکسي جرأت نداشت وارد معرکه گردد، اين من بودم که چشم فتنه را کور کردم. 3ـ احتمال مي رود حضرت مي دانست که شيعه در آينده در اقليّت وضعف خواهد بود. واگر با اين عده کم به جنگ خوارج مي پرداختند، هم خود وهم خوارج ضعيف مي گشتند وبني اميّه وحکام جور، از اين فرصت به دست آمده، به نفع خود بهره ها مي جستند. دليل اين مطلب آن است که به عنوان مثال در عصر امام مجتبي (عليه السّلام)، معاويه طيّ نامه اي از آن حضرت که در بين راه کوفه به مدينه بود، دعوت مي کند که به جنگ با خوارج بپردازد. امام دعوت او را رد کرد. وبه او چنين مي نويسد: لو آثرت ان اقاتل اهل القبلة لبدأت بقتالک.» اگر مي خواستم با اهل قبله (مسلمانان) بجنگم اوّل از همه، با تو به جنگ مي پرداختم. گذشته از همه اين مباحث، همانگونه که مي دانيم، نوّاب عامّه حضرت ولي عصر (عج) در زمان غيبت آن حضرت، با وجود آماده بودن شرايط، مي توانند حکومت را به دست گيرند وآن وظايفي که ائمّه (عليه السّلام) در اجراي احکام اسلامي داشتند، اينان نيز خواهند داشت. چنان که حضرت امام خميني (رضوان الله عليه) در کتاب ارزشمند تحرير الوسيله آورده است: «في عصر غيبة وليّ الأمر وسلطان العصر عجّل الله فرجه الشّريف يقوم نوّابه العامّة ـ وهم الفقهاء الجامعون لشرائط الفتوي والقضاء ـ مقامه في اجراء السّياسات وسائر ماللأمام عليه السّلام الّا البدأة بالجهاد.»ه زمان غيبت ولي امر وسلطان عصر (عج) نوّاب عام ـ يعني فقهايي که شرايط فتوا دادن وقضاوت کردن را دارا هستند ـ به جاي آن حضرت، به اجراي احکام وفرمانهاي الهي وهمه آنچه که براي امام معصوم (عليه السّلام) بوده، مي پردازند، مگر جهاد ابتدايي. قهراً همان گونه که جهاد با کساني که بر ضدّ ائمّة معصومين (عليه السّلام) قيام مي کردند، واجب بود، جهاد با آنان که درعصر غيبت بر ضدّ امام عادل، دست به قيام مي زنند نيز واجب خواهد بود؛ به عبارت ديگر، اگر دستمان از آيات و رواياتي که در اين زمينه به آنها استدلال شده، کوتاه شود، بهترين مجوّز براي برخورد با باغيان، همان دفاع از حريم اسلام ودولت اسلامي خواهد بود. در اين باره، صاحب کشف الغطاء، در بحث جهاد آورده است: «اطاعت چنين امامي بر مسلمانان واجب است، همچنان که اطاعت از مجتهدان در احکام واجب است، وهرکس از فرمان چنين کس سرپيچي کند، از فرمان امام معصوم (عليه السّلام) سرپيچي کرده است.» 4ـ احکام بغاة
در کتابهاي فقهي عالمان شيعه واهل سنت در اين باره مطالبي آمده که بعضي مانند صاحب جواهر الکلام از فقيهان شيعه وابن قدامه حنبلي در مغني بطور مبسوط، اين احکام را يادآور شده وبعضي از احکامي را که پيرامون بغاة در کتابهاي فقهي شيعه واهل سنّت مطرح شده، يادآور مي شويم: الف ـ ديدگاه عالمان شيعه: 1ـ تنها به امر امام مي توان با باغيان جنگيد. چنان که شيخ طوسي در نهايه / ص 319 آورده است: «ولا يجوز لأحدٍ قتال اهل البغي الاّ بامر الأمام.» يعني جنگ با اهل بغي، تنها بهه امر امام ودستور او جايز است. 2ـ در صورت دستور امام، جنگ با باغيان، مانند جهاد با مشرکان، واجب کفايي است، مگر آنکه شخصاً عدّه اي را تعيين کند که در آن صورت، بر آنها، واجب عيني خواهد بود. 3ـ فرار وترک چنين جنگي، گناه کبيره است. 4ـ جهاد با باغيان، زماني به پايان مي رسد که به فرمان خداوند گردن نهند. 5ـ اگر باغيان، داراي فئه وتشکيلات باشند، کشتن اسيران ومجروحان آنها وتعقيب فراريهايشان جايز خواهد بود چنان که سيره عملي حضرت علي (عليه السّلام) در جنگ صفين چنين بوده است. امّا اگر داراي تشکيلات نباشند، مجروحان واسيران آنان به قتل نمي رسند وفراريهايشان تعقيب نمي شوند چنان که علي (عليه السّلام) با اهل جمل ونهروان به اين صورت عمل کرده بود. در جلد 6 وسائل الشيعه / ص 54، روايتي به همين مضمون آمده است: «عن حفض بن غياثٍ قال: سألت ابا عبدالله (عليه السّلام) عن الطائفتين من المؤمنين احداهما باغيةٌ والأخري عادلةٌ، فهزمت العادلة الباغية. قال: ليس لأهل العدل ان ءبتبعوا مدبراً ولايجهّزوا علي جريح ولايقتلوا اسيراً، وهذا اذا لم يبق من اهل البغي احدٌ ولم يکن فئةٌ يرجعون اليها، فاذا کانت لهم فئةٌ يرجعون اليها فانّ اسيرهم يقتل ومدبرهم يتبع وجريحهم يجهّز عليه.» حنص بن غياث گويد: از امام صادق (عليه السّلام) از دو طايفه مؤمن که يکي باغي وديگري عادل است وبه جنگ با يکديگر پرداختند ودسته عادل، دسته باغي را شکست داده ومغلوب ساخته است، سؤال کردم. فرمود: بر دسته عادل جايز نيست که فراري را تعقيب کرده ومجروح واسير را به قتل رساند. اين (حکم) در زماني است که از اهل بغي هيچ فردي باقي نماند وداراي دسته وتشکيلاتي نباشند که به آنها مراجعه کنند. امّا اگر داراي دسته اي باشند که به آن دسته مراجعه کنند، اسير آنها به قتل مي رسد، فراري آنان تعقيب مي شود ومجروحانشان نيز کشته مي گردند. در روايت ديگري، امام هادي (عليه السّلام) در جواب سؤالات يحيي بن اکثم چنين فرمود: اينکه گفتي علي (عليه السّلام) در جنگ صفين، هم آنها که مي جنگيدند وهم آنها که فرار مي کردند، هر دو را به قتل رساند ومجروحانشان را کشت، امّا در جنگ جمل، فراريها را تعقيب نکرد،ه مجروحانشان را به قتل نرساند وفرمود: هرکس سلاح بر زمين گذارد وبه خانه خود رود در امان است، به اين جهت بوده که رهبران جمل (طلحه وزبير) کشته شده بودند وديگر تشکيلاتي براي آنها باقي نمانده بود تا دوباره بتوانند تجديد قوا کنند بلکه به منازل خود بازگشتند، حضرت نيز از تعقيب آنها دست کشيد. امّا اهل صفين داراي دسته وتشکيلاتي بودند ورهبري به نام معاويه داشتند که آنها را به سلاح ونيزه وتير وشمشير تجهيز مي کرد وبرايشان مستمرّي قرار داده بود، خانه وکاشانه شان را آماده مي ساخت، به ملاقات مريضشان مي رفت، به مداواي مجروحانشان مي پرداخت وبراي پياده گان، مرکب تهيه مي کرد وآناني را که سلاح خود را در جنگ از دست داده بودند، تجهيز مي کرد ودوباره به ميدان جنگ مي فرستاد. بنابراين، دو گروه با هم مساوي نبودند وحکم آنها با هم فرق داشت. 6ـ سربازاني که به همراه امام عادل با باغيان مي جنگند اگر کشته مي شوند، شهيدند وغسل وکفن ندارند، بلکه تنها بر آنها، نماز گزارده مي شود. 7ـ به اسارت در آوردن فرزندان باغيان جايز نيست، حتّي آن فرزنداني که بعد از باغي شدنشان به دنيا مي آيند. 8ـ زنانشان به تملّک در نمي آيند. 9ـ تملّک اموال آنها که در خارج ميدان جنگ است چه منقول مانند تجهيزات وچه غير منقول مانند زمين وخانه جايز نيست. 10ـ در مورد به غنيمت گرفتن اموالي که در ميدان جنگ دارند از قبيل تجهيزات نظامي وغيره دو نظر وجود دارد: الف ـ عدّه اي چون سيد مرتضي وابت ادريس وشهيد در دروس معتقدند حتّي اموالي که در ميدان جنگ دارند، جايز نيست به غنيمت گرفته شود. ب ـ بعضي مانند ابن عقيل عماني، ابن جنيد اسکافي، شيخ طوسي، شهيد ثاني ومحقق کرکي ومحقق حلّي به غنيمت گرفتن اموالشان را که در ميدان جنگ آورده اند، جايز مي دانند ومعتقدند که بايد بين رزمندگان تقسيم شود. 11ـ آنچه از اموال آنها مانند سلاح وغيره در حال جنگ تلف گردد، باعث ضمانت نمي شود. امّا اگر باغي، چيزي از امام عادل، يا تابعين او را (اگر چه کافر ذمّي باشند) تلف کند،ه ضامن است، چه مالي باشد وچه جاني. 12ـ بر امام جايز است در صورتي که ضرورت ايجاب کند، از کفّار اهل ذمّه براي جنگ با باغيان کمک بگيرد. 13ـ اگر باغيان، از کودکان وزنان ومانند آنها، به عنوان «ترس» استفاده کنند وتنها راه دستيابي به آنان، کشتن ترس باشد، به قتل خواهند رسيد، زيرا جنگ وقتال با باغيان، بر حرمت قتل زنان وکودکان ترجيح دارد. 14ـ درباره غسل وکفن مقتولان آنها در ميدان جنگ، ميان فقيهان شيعه اختلاف وجود دارد. مبناي اين اختلاف به کفر ويا عدم کفر آنها بر مي گردد. آنهايي که به کفرشان فتوا داده اند، غسل به کفن ونماز بر آنها را جايز ندانسته وآنان که به کفرشان فتوا نداده اند، گفته اند که بايد آنها را غسل داد وکفن کرد وبر آنان نماز گزارد. چنان که شيخ طوسي در کتاب خلاف ومبسوط اين دو نظر را ابراز کرده است. حضرت امام خميني (رضوان الله عليه) در جلد اول تحرير الوسيله، صفحه 106 آورده است: «وامّا النّواصب والخوارج لعنهم الله تعالي فهما نجسان من غير توقّف ذلک علي جهود هما الرّاجع الي انکار الرّسالة...» واما ناصبي ها (که با امام امير المؤمنين علي (عليه السّلام) دشمني مي کنند وبه آن جناب ناسزا مي گويند) وخوارج، که خداوند متعال هر دو طائفه را لعنت کند، نجسند چه اينکه چيزي ازه ضرورت اسلام را انکار کنند وبرگشت انکارشان به انکار رسالت باشد يا نه. در بين فقيهان شيعه ابوجعفر علي بن حمزه طوسي، در کتاب ارزشمند خود، الوسيلة الي نيل الفضيله «تقسيم بندي جالبي از باغيان به دست داده که قابل توجّه است. او مي گويد: جنگ وجهاد با باغيان، يعني آنان که بر امام عادل خروج کرده اند، به سه بخش تقسيم مي شود: 1ـ واجب 2ـ جايز 3ـ حرام. در صورتي قتال با آنها واجب است که چهار شرط زير جمع شده باشد: الف ـ از قدرت وتوان بالايي برخوردار باشند وتنها از طريق جنگ بتوان آنها را در هم پاشيد وپراکنده کرد. ب ـ از سلطه امام خارج شده واز او جدا گردند، چه در داخل بلاد اسلامي باشد يا خارج آن. ج ـ جدايي آنها از امام، بر اساس تأويلي باشد که به گمان خودشان، جايز ودرست است، امّا اگر بر اساس تأويلي نادرست وباطل باشد، حکم محارب خواهند داشت. د ـ امام، آنها را به جنگ فراخوانده باشد. در صورتي جهاد با آنان جايز است که دفاع از جان در بين باشد ومورد سوّم (حرمت) در جايي است که تحت سلطه امام باشد واز توان وقدرت آن چناني برخوردار نباشد. ديدگاه اهل سنّت پيرامون بغي
از آنجا که دانشمندان سنّي مذهب معتقدند، هرکس که با زور وقدرت بتواند به حکومت برسد، وليّ امر بوده واطاعت از او واجب است، چه مؤمن باشد وچه فاجر وفاسق، قهراً در تعريف بغي، نکاتي آورده اند که در فقه شيعه وجود ندارد. زيرا امام به نظر آنان، گاه علي عليه السلام است وگاه خلفاي جور اموي وعباسي. هر دو مفترض الطاعة هستند ودر هر دو صورت خروج بر آنها را مصداق بغي قلمداد مي کنند. امّا در مذهب شيعه، به هر خروجي، بغي گفته نمي شود، بلکه خروج وقيامي را مصداق بغي معرّفي مي کنند که بر ضد امام معصوم عليه السلام يا امام عادل باشد.ه دانشمندان اهل سنّت براي اثبات اين مطلب که اطاعت از وليّ امر، چه فاسق وفاجر وچه مؤمن واجب است، به رواياتي تمسّک جسته اند که اکثر قريب به اتفاق آنها جعلي بوده وبعضي، سلسله سند آنها قابل خدشه است به عبارت ديگر، ضعيف السند هستند، که در هر دو صورت، از درجه اعتبار ساقطند. اينکه به دو نمونه از رواياتي که در اين زمينه آورده اند اشاره مي کنيم: 1ـ ابن عبّاس از پيامبر گرامي اسلام (صلّي الله عليه وآله وسلّم) روايت کرده است که فرمود: من رأي من اميره شيئاً يکرهه فليصبر، فانّه فارق الجماعة شبراً فمات فميتته جاهليّةٌ.» هرکس از امير وحاکم خود چيزي ببيند که ناخشنود گردد، بايد صبر را پيشه خود سازد، چرا که هرکس به اندازه يک وجب از جماعت مسلمين جدا شود، به مرگ جاهليت از دنيا مي رود. 2ـ از حذيفه بن يمان روايت شده که رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «يکون بعدي ائمّةٌ لايهتدون بهداي ولايستنّون بسنّتي، وسيقوم فيکم رحالٌ قلوبهم، قلوب الشّياطين في جثمان انسٍ قال، قلت کيف اصنع يا رسول الله ان ادرکت ذلک، قال: تسمع وتطيع وان ضرب ظهرک واخذ مالک فاسمع واطع.» بعد از من امامان وحاکماني مي آيند که به هدايت من راه نيافته اند وبه سنت من عمل نمي کنند، به زودي در ميان شما مرداني خواهند آمد که قلوبشان، قلوب شياطين در قالب انسانهاست، به حضرت عرض کردم: اگر آن زمان را درک کردم، چه کنم ووظيفه من چيست؟ فرمود: حرف شنوي داشته باش واطاعت کن واگر بر پشت تو تازيانه زنند ومال تو را به غارت برند، باز حرف شنوي داشته باش واطاعت کن. از جمله نصوص قرآني که در اين زمينه به آن استناد کرده اند آيه 9 از سوره حجرات است که در فقه شيعه هم مورد بحث قرار گرفته است که در اوّل اين مقاله آمده است. تعريف فقهي بغي ميان مذاهب چهارگانه اهل سنّت
1ـ شافعيها در تعريف بغي گفته اند: «هو خرج جماعةٍ ذات شوکةٍ ورئيسٍ مطاعٍ عن طاعةه الامام بتأويل فاسدٍ.» خارج شدن جماعتي (که از قدرت وشوکت برخوردار بوده وداراي رئس مطاعي هستند) از اطاعت امام با تأويل باطلي ودر تعريف باغي آورده اند: «هم المسلمون مخالفوا الامام بخروج عليه وترک الانقياد له او منع حقٍّ توجّه عليهم بشرط شوکةٍ لهم وتأويل ومطاعٍ فيهم او هم الخارجون عن الطّاعة بتأويل فاسدٍ لايقطع بفساده ان کان لهم شوکةٌ بکثرةٍ او قوّةٍ وفيهم مطاعٌ.» باغي، به مسلمانان مخالف امام گفته مي شود که بر او خروج کرده واز انقياد او به در آمده واز حقّي که به ديگران دارند، سرباز مي زنند، به شرطي که از شوکت وقدرتي برخوردار بوده وداراي تأويل باشند ودر ميان خود از شخصي اطاعت کنند. يا اينکه به خارج شوندگان از اطاعت امام گويند که از تأويل فاسدي برخوردار بوده که يقين به بطلان آن وجود نداشته باشد، به شرطي که از جهت کثرت افراد ونيرو، از عظمت وشوکتي برخوردار باشند وشخصي در ميان آنها باشد که از وي اطاعت کنند. 2ـ حنبليها گويند: هم الخارجون عن امامٍ ولو غير عدلٍ بتأويلٍ سائغٍ ولهم شوکةٌ ولو لم يکن فيهم مطاعٌ.» باغيان، خارج شوندگان از اطاعت امامند اگر چه آن امام، عادل نباشد، با تأويل جايز، وداراي شوکت وقدرتي هستند اگرچه شخصي مطاعي در بين آنها نباشد. 3ـ مالکيها در تعريف بغي گويند: «هو الأمتناع عن طاعة من ثبتت امامته في غير معصيةٍ بمغالبته ولو تأويلاً.» بغي، يعني سرپيچي از اطاعت کسي که امامت او ثابت شده است در غير معصيت به قصد غلبه وبرتري بر او، اگرچه بر اساس تأويل باشد ودر مورد باغي گويند: «هم فرقةٌ من المسلمين خالفت؛ الامام الاعظم او نائبه لمنع حقٍّ وجب عليها اولخلفه.» آنها فرقه اي از مسلمانان هستند با امام اعظم يا نائب او به مخالفت برمي خيزد به اين دليل که از اداي حقي که به گردن دارند سرباز مي زنند. 4ـ حنفيها در تعريف بغي آورده اند: «هو الخروج عن طاعة امام الحقّ بغير حقٍّ.» بغي، يعني به ناحق، بر امام حق خروج کردن، ودر تعريف باغي گفته اند: «والباغي، هو الخارج عن طاعة امام الحقّ بغير حقٍّ.» باغي کسي است که به ناحق بر امام به حق، خروج کند. با توجّه به اين تعريفها، مذاهب چهارگانه اهل سنّت، در ارکان اصلي بغي اختلافي ندارند بلکه اختلاف، آنها در شروطي است که بايد در باغيان فراهم آيد. از بين اين چهارم تعريف، مي توان به يک تعريف جامعي رسيد که ديدگاه هر چهار مذهب را تأمين کند وآن اين استه که بگوييم: «البغي هو الخروج علي الأمام مغالبةً.» بغي عبارت است از خروج بر امام با غلبه وقدرت. ارکان اصلي بغي در اين تعريفها سه امر است: 1ـ خروج بايد بر ضدّ امام باشد. 2ـ خروج به قصد غلبه وتفوّق وسيطره بر امام باشد. 3ـ قصد جنايي در بين باشد. احکام باغيان از ديدگاه ماوردي ( )
ابوالحسن بصري بغدادي معروف به ماوردي در کتاب خود به نام «احکام سلطانيه» بخشي را به باغي اختصاص داده که به شرح زير است: اگر طايفه اي از مسلمانان باغي شوند وبه مخالفت با رأي جماعت مسلمين برخيزند وبا مذهب جديدي که بدعت گذاري کرده اند از مسلمانان جدا شوند در اين صورت: 1ـ اگر از اطاعت امام خارج نشوند ودر محل ومنطقه معيّني گرد هم نيايند بلکه در جاهاي مختلف پراکنده بوده وتحت سلطه حکومت باشند، به حال خود واگذاشته مي شوند وبه جنگ با آنها دست يازيده نمي شود بلکه در احکام الهي وحقوق وحدود، همانند ساير مسلمين با آنها رفتار مي شود. عده اي از خوارج به مخالفت با حضرت علي (عليه السّلام) پرداختند. حضرت بر بالاي منبر بودند که يکي از آنها سخن به اعتراض گشود وگفت: لا حکم الّا لله. حضرت در جواب فرمود: کلمة حقٍ اريد بها باطلٌ لکم علينا ثلاثٌ لاتمنعکم مساجد الله أن تذکروا فيها اسم الله. ولانبدکم بقتالٍ، ولانمنعکم الفئ، مادامت ايديکم معنا.» اين سخن، سخن حقي است امّا آنچه که از آن قصد شده، باطل است. شما برگردن ما سه حق داريد: 1ـ شما را از وارد شدن در مساجد که نام خدا را در آن ياد کنيد باز نمي دارم. 2ـ من شروع کننده جنگ با شما نخواهم بود. 3ـ شما را از فيء باز نمي دارم. اين همه، تا زماني است که همراه با ما وتحت امر ما باشيد. 2ـ اگر اعتقاد خود را آشکار کنند ودر عين حال با اهل عدل مختلط باشند، امام، فساده اعتقاد آنها وبطلان بدعتي را که ايجاد کرده اند برايشان روشن مي کند تا به اعتقاد راستين باز گردند وبا جماعت مسلمين همراه شوند. بر امام رواست، آنهايي را که متظاهر به فسادند، از باب تأديب وباز داشتن از استمرار، تعزير کند ونبايد از مقدار تعزير تجاوز نمايد يعني از به قتل رساندن آنها واجراي حدود الهي دست کشد. از پيامبر اکرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم) روايت شده که فرمود: «لايحلّ دم امريٍ مسلم الاّ بأحدي ثلاثٍ: کفرٌ بعد ايمانٍ، او زناً بعد احصانٍ، او قتل نفسٍ بغير نفس.» خون شخص مسلمان تنها در سه صورت، حلال است: 1ـ مسلماني، کافر شود 2ـ در صورتي که مرتکب زناي محصنه شود. 3ـ در صورت ارتکاب قتل عمد. 3ـ اگر طايفه باغي، از اهل عدل جدا گشته ودر محلّ مشخّصي استقرار يابند، در اين صورت اگر از اجراي حقّي جلوگيري نکرده واز اطاعت امام خارج نگردند تا زماني که بر اطاعت امام باقي اند وحقّي که بر گردن دارند ادا کنند، با آنها جنگ نخواهد شد. چنان که طايفه اي از خوارج در نهروان از سپاه حضرت علي (عليه السّلام) جدا گشته. حضرت کارگزاري را بر آنها گماشت. خوارج مدّتي بر اطاعت او باقي بودند وکارگزار حضرت نيز به صلح وآشتي با آنها رفتار مي کرد تا اينکه خوارج، عامل حضرت را به شهادت رساندند. آن بزرگوار نزد آنها نماينده اي فرستاد واز آنان خواست تا قاتلش را تسليم امام کنند. امّا امتناع کردند ودر جواب گفتند: همه ما قاتل او هستيم. فرمود: پس آماده جنگ شويد. حضرت به سراغ آنها رفت وبيشتر آنها را به قتل رساند. 4ـ امّا اگر اين گروه باغي، از اطاعت امام خارج شوند واز اداي حقوقي که برگردن دارند سرباز زنند ودر جمع آوري اموال بطور مستقل عمل کنند وخود، احکام را اجرا کنند در اين صورت: 1ـ اگر امامي وفرماندهي براي خود تعيين ونصب نکنند، اموالي را که از مردم اخذ کرده اند، غصب خواهد بود وذمّه آنان که اموال خود را به آنها داده اند [به عنوان زکاة وغيره] بري نخواهد شد وهمه احکامي که اجرا کرده اند، مردود خواهد بود وحقّي با آن ثابت نخواهد شد. 2ـ امّا اگر امامي ورهبري براي خود منصوب کنند وبا سخن او، اموال را جمع آوري کننده وبا دستور او احکام را جاري سازند، در چنين صورتي، احکام جاري شده، مردود نخواهد بود واموالي که اخذ کرده اند، مطالبه نخواهد شد. به هر حال در هر يک از اين دو صورت، با آنها جنگ خواهد شد تا دست از جدايي وتفرقه برداشته وبه اطاعت امام برگردند. چنان که خداوند در قرآن کريم فرمود: «وان طائفتان من المؤمنين...» حجرات/ 9 ماوردي، فرقهايي که بين جنگ با باغيان وقتال با مشرکان ومرتدين وجود دارد، به شرح زير بيان مي دارد: 1ـ هدف از جنگ باغيان، بازداشتن آنهاست امّا در جنگ با مشرکان، مرتدين، کشتن آنهاست. 2ـ در برخورد با باغيان، تنها با آنان که پيش رو هستند، جنگ مي شود واز جنگ با فراريها ممانعت به عمل مي آيد وحال آنکه در قتال با مرتدين ومشرکان، چه آنها که پيش رو هستند وچه آنها که فرار کرده اند، هر دو گروه، جنگ مي شود. 3ـ مجروحان باغيان کشته نمي شوند، امّا به قتل رساندن مجروحان مشرکان ومرتدين در حين جنگ جايز است؛ چنان که حضرت علي عليه السلام در جنگ جمل، مجروحان را به قتل نرساند وفراريها را تعقيب نکرد. 4ـ باغياني که به اسارت گرفته مي شوند، به قتل نمي رسند ولي کشتن اسيران مشرکان ومرتدين در حين جنگ جايز است. همچنين رعايت حال اسيران باغيان مي شود بدين معنا که اگر به اسيري ايمن باشيم که ديگر به دسته خود بر نمي گردد، آزادش مي کنيم امّا درباره اسيري که از بازگشت او به دسته اش ايمني نداريم، حبس مي کنيم تا جنگ به نتيجه برسد، پس آزاد مي شود وبعد از پايان جنگ حبسش جايز نيست. 5ـ اموال باغيان، به غنيمت، وفرزندانشان به اسارت گرفته نمي شوند. 6ـ در جنگ باغيان از مشرک معاهد وکافر ذمّي کمک گرفته نمي شود اگرچه در جنگ با مشرکان ومرتدين، از مشرک معاهد وکافر ذمّي کمک گرفتن جايز است. 7ـ در جنگ با باغيان آتش بس وجود ندارد بنابراين اگر آتش بسي برقرار شود، الزامي دره رعايت آن نخواهد بود. خلاصه:
اگر در محدوده مملکت اسلامي، غائله اي به پا شود ويا اينکه توسّط يکي از کشورهاي اسلامي (که سران آنها به نام اسلام بر ملل اين کشورها حکومت مي کنند) جنگي وهجومي بر ضد حکومت اسلامي انجام شود، به فتواي همه فقيهان شيعه، دفاع در برابر چنين هجومي واجب است وبر همه مردم از زن ومرد وپير وجوان (هرکس به اندازه توانايي خود) واجب است به دفاع برخيزد. اين گروه مهاجم ويا کشور حمله کننده، اگر خصوصياتي که در صفحات قبل براي باغي برشمرديم دارا باشند، مصداق واقعي باغي هستند ونحوه برخورد با آنها به همان گونه اي است که علي عليه السّلام با سه طايفه ناکثين قاسطين ومارقين انجام دادند. نمونه اين گونه برخورد را در دوران پرفراز ونشيب انقلاب اسلامي مي توان ملاحظه کرد؛ به عنوان مثال جريان غائله پاوه وسنندج در سال 1358، جنگ تحميلي استکبار جهاني توسّط دست نشانده خود، صدّام ملحد، بر عليه جمهوري اسلامي ايران در سال 1359 وحمله منافقين با پشتيباني استکبار جهاني وارتش بعث عراق در سال 1367 (که قصد رسيدن به تهران را در سر داشتند ودر حمله مرصاد توسّط رزمندگان اسلام سرکوب شدند)، همه از مصداقهاي باغيان هستند. همانطور که در گذشته يادآور شديم از آنجا که باغيان به دو دسته داراي تشکيلات وعقبه وبدون تشکيلات وعقبه تقسيم مي شوند وبرخورد با هريک از اين دو دسته با هم فرق دارد، غائله هايي که در دوران 14 ساله انقلاب اسلامي توسّط دشمنان اسلام بپا شد، جز جنگ تحميلي، همه از قسم دوّم به شمار مي آيند وهدف برخورد با آنان، متفرّق کردن ودر هم پاشيدن آنهاست. اما جنگ تحميلي دولت بعث عراق عليه جمهوري اسلامي ايران از قسم اوّل به شمار مي رود چرا که اين جنگ را حکومتي اداره مي کرد که داراي ارتش وتجهيزات آن چناني وتشکيلات وسازماندهي خاصّي بود همانند آنچه که در صفّين توسط حکومت معاويه در مقابل لشکر علي عليه السلام به وقوع پيوست.ه والسلام فهرست ومأخذ
1ـ قرآن کريم. 2ـ اصول کافي، کليني. 3ـ مجمع البحرين، طريحي. 4ـ کشّاف اصطلاحات الفنون، تهانوي. 5ـ نهايه، ابن النير. 6ـ المعجم الوسيط. 7ـ جواهر الکلام، شيخ محمد حسن نجفي. 8ـ تفسير نمونه، جمعي از نويسندگان. 9ـ ينابيع الفقهيه. 10ـ قواعد الاحکام، علاّمه حلي. 11ـ تبصرة المتعلين، علّامه حلي. 12ـ شرح لمعه، شهيد ثاني. 13ـ شرايع الاسلام، محقق حلّي. 14ـ لغت نامه دهخدا. 15ـ مجمع القوانين جزايي. 16ـ تحرير الوسيله، حضرت امام خميني (قدس سره). 17ـ فقه سياسي، ابوالفضل شکوري. 18ـ فقه سياسي، محمد الصالح الظالمي، ترجمه رضا رجب زاده. 19ـ شرح فتح القدير، ابن همام حنفي. 20ـ کنز العرفان في فقه القرآن، فاضل مقداد. 21ـ وسايل الشيعه، شيخ حر عاملي. 22ـ سيره معصومين، شهيد مطهري. 23ـ نهج البلاغه. 24ـ مقاله اي از حجة الاسلام آقاي جعفر مرتضي عاملي. 25ـ دراسات في ولاية الفقيه وفقه الدولة الاسلامية، منتظري. 26ـ ترجمه البيع، حضرت امام خميني (قدس سره). 27ـ الجوامع الفقيهه. 28ـ التشريع الجنايي الاسلامي، عبدالقادر عوده. 29ـ احکام سلطانيه، ماوردي. 30ـ صحيفه نور. 31ـ رساله بغاة، سيد مهدي خاموشي.ه 1- پايان صفحه 65.
2- پايان صفحه 66.
3- پايان صفحه 67.
4- پايان صفحه 68.
5- پايان صفحه 69.
6- پايان صفحه 70.
7- پايان صفحه 71.
8- پايان صفحه 72.
9- پايان صفحه 73.
10- پايان صفحه 74.
11- پايان صفحه 75.
12- پايان صفحه 76.
13- پايان صفحه 77.
14- پايان صفحه 78.
15- پايان صفحه 79.
16- پايان صفحه 80.
17- پايان صفحه 81.
18- پايان صفحه 82.
19- پايان صفحه 83.
20- پايان صفحه 84.
21- پايان صفحه 85.
22- پايان صفحه 86.
23- پايان صفحه 87.
24- پايان صفحه 88.
25- پايان صفحه 89.
26- پايان صفحه 90.
27- پايان صفحه 91.
28- پايان صفحه 92.
29- پايان صفحه 93.
30-1
31- سوره مريم، آيه 28.
32- نازعات، 24.
33- آل عمران، 83.
34- اصل کافي، کليني، ج 1، صفحه 31.
35- مجمع البحرين، طريحي، کشّاف اصطلاحات الفنون، تهانوي، نهاية، ابن أثير. المعجم الوسيط وجواهر الکلام، شيخ محمد حسن نجفي.
36- نهايه، شيخ طوسي، به نقل از الينابيع الفقهيه ج، ص 19/ سرائر، ابن ادريس حلّي، به نقل از ينابيع، صفحه 173.
37- فقه القرآن، راوندي، به نقل از ينابيع، صفحه 143.
38- وسيله، ابن حمزه طوسي، به نقل از ينابيع، صفحه 195.
39- قواعد الاحکام، علامه حلّي، به نقل از ينابيع، صفحه 267.
40- تبصرة المتعلمين، علامه حلّي، به نقل از ينابيع، صفحه 81.
41- لمعه، شهيد اوّل، به نقل از ينابيع، ص 275.
42- جواهر الکلام، شيخ محمد حسن نجفي، ج 21، ص 322/ شرح لمعه، شهيد ثاني، ج 2، صفحه 407.
43- نهايه، شيخ طوسي، صفحه 396.
44- شرايع الاسلام، محقق حلّي، ج 1، صفحه 366.
45- صحيفه نور، ج 13، ص 124، تاريخ 28/ 7/ 1359.
46- صحيفه نور، ج 16، ص 77، تاريخ 24/ 12/ 1360.
47- در لغتنامه دهخدا آمده است: خروج کردن: مصدر مرکّب است وبه معناي بيرون آمدن بر، به جنگ وخلاف برخاستن، شورش کردن، به ضدّ کسي برخاستن، وبا استفاده از رساله «بغاة» از آقاي سيد مهدي خاموشي.
48- فقه القرآن، راوندي، به نقل از ينابيع، صفحه 143.
49- انتصار، سيد مرتضي، به نقل از ينابيع. صفحه 19.
50- مجمع القوانين جزايي، صفحه 35.
51- لمعه، شهيد اول، ج 9، صفحه 290.
52- تحرير الوسيله، امام خميني رضوان الله عليه، ج 4، مترجم، صفحه 238.
53- فقه سياسي، ابوالفضل شکوري، ج 1، صفحه 235.
54- تحرير الوسيله، امام خميني (قدس سره)، بخش حدود.
55- فقه سياسي، شکوري، ج 1، صفحه 235.
56- کنزالغرفان في فقه القرآن، فاضل مقداد سيوري، ج 1، صفحه 386.
57- استعمال مجاز بايد با مناسبت باشد، يکي از آنها مناسبت «ما کان» است يعني به اعتبار گذشته؛ به عنوان مثال: گاه نان را مي بينيم ومي گوييم: به اين گندم قسم. يعني به اعتبار اينکه در گذشته، اين نان، گندم بوده است. در آيه بالا، لفظ مؤمن به اعتبار «ما کان» در معناي مجازي خود به کار رفته است، به اين اعتبار که باغيان قبل از دست زدن به قيام بر ضدّ امام، مؤمن بوده اند.
58- اين گونه استدلال را «قياس اولويت» گويند؛ به عنوان مثال در قرآن کريم آمده است: «.... فلا تقل لهما افٍّ...» 23/ اسرا. به پدر ومادر اف نگوييد. از اين آيه مي توان اينگونه استفاده کرد: اگر اف گفتن بر پدر ومادر حرام باشد به طريق اولي ضرب وشتم آنها حرام خواهد بود؛ يعني از حرمت اف گفتن حرمت ضرب وشتم را به دست مي آوريم.
59- خاصف النعل به معناي شخصي است که کفش را مي دوزد وبر آن پينه مي زند که يکي از القاب امير المؤمنين (عليه السّلام) است.
60- وسايل الشيعه، ج 11، صفحه 16.
61- سيره معصومين، شهيد مطهري، صفحه 68.
62- نام ديگر خوارج، حروريّه است زيرا در محلي به نام حرورا، اجتماع کرده بودند. حروريّه، اسم منسوب است.
63- با استفاده از مقاله اي پيرامون خوارج از حجة الاسلام جعفر مرتضي عاملي.
64- در زمان غيبت، در تمام اموري که امام معصوم (عليه السّلام) در آنها حق ولايت دارد، فقيه ولايت دارد واز جمله آنهاست: خمس [چه سهم امام باشد وچه سهم سادات]، انفال وآنچه که بدون لشکر کشي به دست مسلمانان رسيده وبه «فيء» موسوم است. نتيجه آنچه ذکر کرديم اين است که تمام اختياراتي که امام عليه السلام دارد فقيه نيز داراست مگر دليلي شرعي اقامه شود مبني بر اينکه فلان اختيار وحق ولايت امام عليه السلام به جهت حکومت ظاهري او نيست، بلکه به شخص امام مربوط مي شود که به سبب مقام معنوي او به وي اختصاص يافته است، وبا دليلي اقامه شود که فلان موضوع، گرچه مربوط به مسايل حکومت وولايت ظاهري بر جامعه اسلامي است، لکن مخصوص شخص امام عليه السلام است وشامل ديگران نمي شود، همچون دستور به جهاد غير دفاعي که بين فقها مشهور است، هرچند اين مسأله نيز، خود جاي بحث وتأمل بسيار دارد. از کتاب البيع حضرت امام خميني، مترجم، صفحه 77، چاپ وزارت ارشاد.
65- تحرير الوسيله، ج 1، ص 482، مسأله 2.
66- به نقل از فقه سياسي در اسلام، محمد صالح الظالمي، ترجمه رضا رجب زاده، ص 39.
67- ترس، در لغت به معناي سپر است امّا در اينجا به اين معناست که بغاة، عدّه اي از زنان، کودکان، ديوانگان ومانند آنها را که به قتل رساندنشان در جنگ جايز نيست سپر خود قرار دهند تا از اين رهگذر جان خود را حفظ کنند. اگر ضرورت اقتضا کند، کشتن آنها جايز است به عنوان مثال، وضعيت به گونه اي باشد که پيروزي وغلبه بر بغاة وتنها راه دست يافتن بر آنها، منوط به کشتن ترس باشد، شهيد ثاني در شرح لمعه آورده است: اگر آناني که ترس قرار گرفته اند، مسلمان باشند تا آنجا که ممکن است، از کشتن آنها ممانعت به عمل مي آيد ودر صورتي که هيچ چاره اي جز آن نباشد، کشته خواهند شد وبر قاتلان آنها، قصاص وديه نخواهد بود بلکه فقط بايد کفّاره دهند.
68- جواهر الکلام، ج 21، ص بعد.
69- الوسيلة الي نيل الفضيله، ابن حمزه طوسي، به نقل از الجوامع الفقيهه، ص 733.
70- التشريع الجنايي الاسلامي، عبدالقادر عوده، ج 2، ص 672.
71- التشريع الجنايي الاسلامي، عبدالقادر عوده، ج 2، ص 672.
72- التشريع الجنايي الاسلامي، ج 2، ص 673و 674.
73- ماوردي، شافعي مذهب است، به نقل از المنجد.
74- احکام سلطانيه، ماوردي، ص 58ـ 62.