عقب ماندگی مسلمین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عقب ماندگی مسلمین - نسخه متنی

سیدمحمد خامنه ای

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عقب ماندگي مسلمين *

سيد محمد خامنه اي

عقب ماندگي مسلمين، که در قرون اخير وضوح بيشتري يافته، معلول علتي واحد نيست بلکه عواملي متعدد در آن دخالت دارد که يکي از دلائل عمدة آن، جوانب روحي و روانشناسي اجتماعي ملل مسلمان است و دليل مهم ديگر آن ـ که موضوع مقاله ماست ـ عامل فکري و فلسفي و فقر انديشه و جهان بيني است که مي‌توان از آن به «فقر تفکر فلسفي» تعبير کرد.

برويهم اين عوامل را مي‌توان به سه دسته: عوامل دروني و شخصي، عوامل بروني و اجتماعي، و عوامل يا موانع سياسي و خارجي دشمنان، تقسيم کرد و ما در اين مقاله فقط به عامل فکري و فلسفي آن مي‌پردازيم که مي‌توان آنرا زيربنا و زمينة اصلي همه رفتارهاي بشري و تمام تحولات اجتماعي و درنتيجه عامل عمدة عقب ماندگي مسلمين در قرون جديد دانست.

عنوان «تفکر فلسفي» را نبايد در علم فلسفه و مشتي اصطلاحات و مباحث فني آن محصور و محدود کرد بلکه بايد آنرا از آن نظر که ماية اصلي فرهنگ و بينش اجتماعي ملي است مهم دانست.

تاريخ نشان داده است که جهان بيني توحيدي اسلام و بطور کلي، فرهنگ اسلامي در زمان نبي اکرم(ص) و خلفاي راشدين تا چه اندازه در مسلمين صدر اسلام تحول شخصيتي و اجتماعي بوجود آورده و چگونه مردم بدوي سرزمين حجاز را در عرصة معرفت و تفکر فلسفي و شناخت جهان واقعي بر قلة افتخار نشانده است.

همين تحول فکري و اعتقادي مسلمين بود که سبب گرديد ـ که، نه فقط مسلمانان در برابر تمدنهاي بزرگ آن زمان سر تسليم فرود نياورند و مرعوب قدرت و جلال ظاهري آنها نشوند بلکه حتي ـ توانستند پس از چند قرن، پرچمدار دانش و فلسفه شوند و به سراسر جهان آنروز، علم و تکنولوژي و بخصوص حکمت و اخلاق را صادر و منتشر نمايند.

انتقال فلسفه و علوم ديگر و نيز علم حقوق از اسپانياي اسلامي در قرن پانزده مسيحي به اروپا و ترجمه کتب پرقيمت آن ـ که گفته مي‌شود تنها يکي از کتابخانه‌هاي قرطبه متعلق به سلطان حکم دوم چهارصد هزار جلد کتاب داشته است ـ بزبان لاتين، چهره نيمه وحشي اروپا را بکلي ديگرگونه کرد و اروپاي جديد و دوران روشنگري Enlightenment را بوجود آورد. اروپا از برکت ترجمة همين کتب مسلمين بود که توانست خود را از گرداب توحش و استبداد کليساي قرون وسطا نجات دهد و به دوران تجدد و اکتشاف و ترقيات علمي گام بگذارد.

پس از ترجمه و انتقال حکمت و علوم اسلامي به اروپا بود که اشخاصي مانند بيکن، نيوتون، کپرنيک، گاليله، دکارت، گروسيوس و بنتام ظهور کردند و با گذر از سدّ جاهليت قديم اروپائي و کليسائي، قدم به عرصه اي گذاشتند که اسلام در ده قرن پيش از آن، آنرا در پيش پاي مسلمين گذاشته بود، اروپا و غرب، با اختلاف حداقل 10 قرن عقب بودن از مسلمين، تمدن جديد خود را آغاز کرد ولي در ظرف کمتر از چهار قرن از مسلمين جلو افتاد و خود را به اوج رساند و به اين هم بسنده نکرد، بلکه کوشيد که سيطرة خود را از راه نشر فرهنگ مخصوص خود بر مسلمين بگستراند و مسلمين را بصور مختلف و از راههائي مانند طرق سياسي و نظامي، عقبمانده نگه دارد و آنها را محتاج و ريزه خوار و بردة فکري و علمي خود کند.

چون بسط سلطة نظامي و سياسي بآساني ميسر نبود، از اينرو غرب به شيوه‌اي ديگر دست زد و کوشيد براي رسيدن به اهداف خود، ملل ديگر و از جمله ملل مسلمان را مغلوب فرهنگ و مرعوب پيشرفتهاي علمي و صنعتي خود سازد و فرهنگي را که طي دو هزار سال از يونان و روم به آنها رسيد و چندان تغييري نکرده بود بر ملل ديگر تحميل نمايد.

غرب براي اين کار خود، کوشيد با شعبده نمايش قدرت علمي و پيشرفتهاي صنعتي خود، مسلمين را مبهوت و سپس تسليم نمايد و براي اين هدف به «از خود بيگانه کردن» آنان و دورکردن از سابقة تاريخي پرافتخارشان بپردازد و با تحميل و تبليغ غيرمستقيم «فرهنگ جاهليت» خود، مردم مسلمان را آنچنان شيفته خود نمايد که کورکورانه بدنبال آنان بيفتند و از آنان الگو بگيرند و در نتيجه مانند بردگان فکري و فرهنگي، نان خود را بخورند و در خانه خود زندگي ولي مانند غربيان فکر کنند و کمر به خدمت آنان ببندند و ثروت ملي خود را در برابر توليدات صنعتي آنان با دو دست تقديم نمايند و هرگز بفکر معارضه و رقابت علمي و صنعتي با غرب نيفتند.

يکي از نتايج اين تحميل افکار فلسفي و سياسي غربي به شرق اسلامي، متزلزل ساختن فرهنگ اصيل و مذهب ملل مسلمان، و يکي از اهرمهاي آن، تبليغ و ترويج و جايگزين کردن انديشه ها و مکاتب فکري بي اصل و نسب ـ بنام فلسفه ـ بود که، برخلاف فلسفه اسلامي ـ که بر اساس عقل و براهين منطقي شکل گرفته‌ـ، شکل فتوا و اظهارنظرهائي بدون دليل و برهان داشت، و اگرچه نام آنرا عقلگرائي و علم گرائي و تحصلگرائي مي‌گذاشتند ولي مقصود آنان از عقل، عقلي جزئي و سطحي و چشمي نزديک بين بود.

گرچه در خلال فلسفه‌هاي غربي، مسائل جديد و پيشرفتهائي در منطق و افقهاي نو فکري بوجود آمد و به دامنة فلسفه وسعت بخشيد، اما پراکندگي فکري و عدم انسجام و بي برهاني و عدم اتکا به استدلال و عقل، سبب شد که مشکلي ديگر بر مشکلات جهان و ملل ديگر بيفزايد و اساس فلسفه را در خطر انحطاط قرار دهد و بعلاوه، مسائلي را در جوامع اسلامي رواج دهد که درواقع ربطي به آنان نداشت.

مسائلي که فکر غربي را بخود مشغول مي‌ساخت (مانند سکولاريزم، مدرنيسم و پست مدرنيسم، تعارض شرع و عقل، تعارض علم و دين و مسائلي ديگر مانند دموکراسي، حقوق بشر، بردباري مذهبي «تولرانس» و پلوراليسم و مانند آنها)، همه مسائلي بودند که به جامعه غربي تعلق داشت و همه برخاسته از روانشناسي خاص غربي و سابقة تاريخي ملل مسيحي اروپائي بود.

هيچيک از اين مسائل ربطي با بيشتر جوامع شرقي بويژه با جامعه اسلامي نداشت و مسائل طبيعي جامعه آنان شمرده نمي شد ولي عملاً و عمداً کوشش مي‌شد که اين مسائل غربي را، مسائل و مشکلاتي جهاني و عارض بر همة جوامع اسلامي فرض و تحميل کنند و آنرا در بين مسلمين طرح و دنبال نمايند و مقصود از اين کار سرگرم ساختن اذهان و از خود بيگانه ساختن مسلمين و ايجاد همفکري يا پيروي کورکورانه از فکر غربي بود، تا آنها را از درک واقعيات اطراف خود و درک موقعيـت خطرناکشان غافل نگه دارند.

اين تهاجم فرهنگي به ملل مسلمان کارگر واقع شد و مسلمين ناآگاهانه بدنبال فلسفه ها و افکار آنان افتادند و در مسائل اجتماعي و فکري آنان غوطه ور شدند و صدها کتاب دربارة اين مسائل و افکار بيگانه در کشورهاي اسلامي ترجمه و تبليغ شد و بتدريج روشنفکران مسلمان، خاستگاه و ريشة ملي و مذهبي خود را گم کردند و ميان دو فرهنگ سنتي و بيگانه سرگردان ماندند.

غرب در کنار اين ارمغان بيماريزا و مسموم که براي مسلمين آورد، بگونه اي ماهرانه از رواج و توسعة علم و تکنولوژي در ميان ملل مسلمان جلوگيري نمود و معلومات و تجربيات حساس و مهم علوم و تکنولوژي فوق پيشرفته را از آنها پنهان نگه داشت؛ زيرا ملل غربي نه فقط ـ برخلاف مسلمين قرون اوائل که علم را سخاوتمندانه در دنيا منتشر مي‌کردندـ دستاوردهاي علمي پيشرفته خود را به مسلمانان نمي دادند بلکه با بخل بسيار آنرا از دسترس دانشمندان مسلمان دور نگه مي‌داشتند و حتي در صورت يافتن دانشمنداني که مهارتهائي کسب کرده بودند، آنها را بصور مختلف بسوي خود جذب نموده و از کشورشان دور و بيگانه مي‌ ساختند.

اين يک طرف قضيه بود، اما از طرف ديگر و در نگاه جامع، خوشبختانه، ملل اسلامي اگر در علوم طبيعي و تجربي و تکنولوژي عقب افتاده نگهداشته شده اندـ و همين باعث خودباختگي آنان در برابر غرب و تسليم در برابر فرهنگ و تفکر غربي شدـ اما هنوز در بسياري از شاخه‌هاي علوم انساني، حرف اول را مي‌زنند. و اگرچه از عنوان اين همايش چنين استنباط مي‌شود که عقب ماندگي مسلمين را مطلق و مسلم و مفروض دانسته اند ولي خوشبختانه حقيقت غير از اينست و مسلمانان ميراثي گرانبها و گنجي پنهان را در خانة خود دارند که مي‌توان بکمک آن سيادت خود را در عرصة بين المللي حفظ کرد و البته، در کنار آن بايستي راههائي ديگر براي نجات از فقر علم و تکنولوژي يافت.

فلسفة اسلامي و فرهنگ اسلامي و منابع غني آن مانند قرآن و حديث و تکيه بر اعتماد بنفس و توکل بر خدا، همانگونه که در قرون وسطاي اسلامي توانست فرهنگ و علوم و فلسفه را به اوج خود برساند و پا بر روي بافته‌هاي يونانيان بگذارد و بحكم «و بشّر عباد الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه» موضوعات علمي و مفيد آن را بگيرد و تکامل ببخشد ولي ابعاد جاهليت و شرک آميز آنرا بدور افکند و در ساية توحيد و فرهنگ توحيدي بناي رفيعي را بنياد کنند و توانست اروپاي قرون وسطا را از جهل و استبداد ديني و تا حدودي توحش اخلاقي رهائي بخشد؛ امروز همان فلسفه و همان منابع غني قرآني و اسلامي مي‌تواند، مسلمين را در ساية توکل به خدا و اعتماد بنفس و ترک خمود و تنبلي به همان اوج برساند. ذکر عظمت تاريخي گذشته بدون کوشش براي احياي آن و بازگشت به آن عظمت کاري بيثمر است.

در آغاز اين دورة جديد که مقارن با هزاره سوم تقويم مسيحي است، مي‌توان همه چيز را دوباره آزمود. امروزه مي‌توان فلسفة و بخصوص فلسفه اسلامي را که بيش از ده قرن رشد سالم داشته و قدرت خود را باثبات رسانده است براي رفع بحران کنوني مسلمين و زمامداري سياستهاي نوسازي جوامع اسلامي و بازگشت به پيشرفت و دانش خود در دست بگيريم.

فلسفة اسلامي يک فلسفة نظري محض نيست بلکه داراي ابعادي اجتماعي و عملي است و مي‌تواند در تحول روحي جامعه مؤثر باشد و بجاي خمود و کسل، به انسان روحي پرنشاط و نيرو و قلبي اميدوار بدهد و ملل مسلمان را به صف کشورهاي پيشرفته برساند، بدون آنکه به ضعفها و عقب ماندگيهاي رواني و معنوي آنان دچار باشد.

دنياي غرب، در کنار کاخ عظيم دانش و تکنولوژي نشسته ولي از مزاياي عمدة انسانيت ـ يعني اخلاق و اصالت خانواده و فرصت تفکر در مصلحت واقعي خود ـ محروم است و بحراني ريشه دار را مي‌گذراند.

مهمترين مزيت انسان، آگاهي و قدرت تعقل و تفکر دربارة «من کيستم؟ از کجا آمده ام؟ چرا آمده ام؟ و به کجا خواهم رفت؟» مي‌باشد. اين امتياز بزرگ از انسان غربي و فرهنگي که او در جهان تبليغ مي‌کند، گرفته شده است.

فلسفة غربي هم که موظف به انجام و معرفي اين تفکر است در بيشتر مواقع ـ اگر نگوئيم همه جاـ خالي و تهي است، اما در فلسفة اسلامي اين سؤالها همواره محور اصلي بوده و هست و همين امتياز مي‌تواند سبب نجات جوامع اسلامي از دام دشمنان و رهائي از پوچگرائي و غرق شدن در زندگي حيواني شود.

اوج تفکر اسلامي، مکتب معروف به حکمت متعاليه است که در چهار قرن پيش بوسيلة حکيم عاليمقام صدرالدين شيرازي ملاصدرا، معروف به صدرالمتألهين، معرفي شد و ما مسلمانان امروزه وارث مکتبي هستيم که مي‌تواند نه فقط در برابر تفکر فلسفي غربي خودنمائي کند و برتري خود را نشان دهد، بلکه حتي مي‌تواند بکمک آن بشتابد و گره‌هاي کور فلسفه غرب و مشکلات آنان را بگشايد.

حکمت متعاليه ملاصدرا با ابتکارها و نوآوريهاي خود مي‌تواند راه ابداع و خودنمائي ما را در برابر تفکر و فرهنگ غربي به ما نشان دهد. فلسفة معاصر غربي اصالت ندارد و وصله اي ناهمرنگ با جامعه و فرهنگ ما، مسلمين، است. متفکران غربي به پيروان شرقي و مسلمان خود، بچشم موجودات انگلي در صحنه فلسفه غرب مي‌نگرند که اين نگاه بيگانگان با سيادت و عزت اسلامي و تاريخ درخشان ما هيچ مناسبتي ندارد.

غرب خود را همواره در عرصة تفکر و فلسفه توليد کننده و عرضه کننده، و ملل مسلمان را بچشم مصرف کننده و مضطر در برابر مصنوعات فکري خود مي‌بيند و از همين ديدگاه است که خود را مالک و فرمانرواي جهان مي‌پندارد.

اما تقابل فلسفة اصيل اسلامي و حکمت متعاليه در تجربة جديد، خلاف اين تصورات و اوهام را ثابت کرده و مي‌تواند استقلال و عزت مسلمين را ثابت کند.

رهائي از عقب ماندگي و رسيدن به رشد و پيشرفت در صنعت و تکنولوژي، محتاج داشتن فکري سالم و مستقل (نه مستعار از بيگانه) و صدالبته داشتن روح مطمئن و فعال و ترک تقليد و تنبلي فکري و جسمي است، و احتياج رشد صنعتي و اقتصادي به دانش و تفکر اصيل بمراتب بيشتر از احتياج انديشه و دانش به تکنولوژي است. بازگشت به تفکر و فلسفة اسلامي بتنهائي چاره عقب ماندگي نيست. براي شکستن سدّ عقب ماندگي و قدم گذاشتن در جادة پيشرفت در همه زمينه ها بايد با توجه به همة عوامل زير باشد:

اول: داشتن تفکري مستقل و فلسفه اي اصيل و جهان بيني صحيح و دورساختن رسوبات انديشه و فرهنگ غربي از قبيل اصالت ماده و تجربه و نفي معنويات.

دوم: بازيابي خود و بازگشت به اصل اسلامي و تاريخي خود و نيز اعتماد بخود و بياري خدا، که يکي از عوامل مهم پيشرفت در جهان بوده است و درمان احساس خودکم بيني در برابر غرب.

سوم: کنار گذاشتن فرهنگ غربي و ترک بي اعتقادي به وفاق دين و علم و عقل.

چهارم: هوشياري در برابر سياستها و دامهاي سياسي استثمارگران غرب براي ايجاد تفرقه و تجزية جامعه اسلامي مانند تبليغ ناسيوناليسم و قوم گرائي و پيگيري وحدت مسلمين.

يکي از شيوه‌هاي صهيونيسم براي جداسازي ملل عرب از خانوادة بزرگ اسلام، اطلاق فلسفة عربي به فلسفة اسلامي بود تا بدينوسيله فلسفه و فکر اسلامي به فلسفة ايراني، فلسفة عربي، فلسفة هندي، فلسفة ترکي و غيرذلک تقسيم شود و هر کسي بدنبال تبليغ متاع خود باشد و متأسفانه برخي از انديشمندان عرب نيز آنرا پذيرفتند و بدنبال چيزي بنام فلسفة عربي و عقل عربي رفتند که آنهم مانند ناسيوناليسم و قوميگرائي عربي خواهد شد که تاکنون نتوانسته است مشکلي را حل کند بلکه سبب مشکلات تازه و جدائي از بدنة ديگر ملل مسلمان شده و آنها را از رسيدن به مقصود بازداشته است.

تکيه بر وطن عربي در جاي خود لازم است و در مواجهه‌هاي داخلي مؤثر مي‌باشد ولي در مواجهة با دنياي خارج و عرصة دشمنان، بايستي وطن همه ما، وطن اسلامي و انديشة همه ما، انديشة اسلامي، و فلسفه و فرهنگ ما، فلسفه و فرهنگ اسلامي باشد.



* اين مقاله متن سخنراني آيت‌الله سيد محمد خامنه‌اي و مقاله ارائه شده در هشتمين كنگره بين‌المللي فلسفه اسلامي گروه فلسفه دانشكده دارالعلوم، دانشگاه قاهره ـ مصر مي‌باشد كه در بيستم آوريل سال 2003 ميلادي بزبان عربي عرضه شده است.

/ 1