فساد دربار (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فساد دربار (1) - نسخه متنی

روح الله حسینیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فساد دربار (1)

پژوهشگر: روح‌الله حسينيان

چکيده: يکي از عوامل بروز نارضايتي هاي گسترده از رژيم شاه، فساد بي‌حد و حصر دربار بود. فساد اخلاقي، تکبر و تفرعن، فساد جنسي، فساد مالي و فساد ديني تمام تار و پود دربار را در نورديده بود. در حقيقت، فسادي که با ظهور رژيم پهلوي هم‌زاد دربار بود، در پايان دوران حکومت پهلوي به صورت يک فرهنگ حاکم درآمد. در ابتدا رژيم سعي مي‌کرد فساد دربار را به دلايل فرهنگي و هراس از واکنش هاي خشمگينانه‌ي مردم مخفي نگه دارد. همين امر موجب شد تا خاندان سلطنت خود را از مردم پنهان نمايند و کم کم رابطه باريک خود را با مردم قطع کنند. همين تغييرات سبب گرديد دربار به اشرافيت و طبقه‌اي تبديل شود که هيچ رشته‌اي ميان آنان و مردم تنيده نباشد.

فساد دربار نه تنها در چهارديواري کاخهاي پهلوي نماند، بلکه در تمام ارکان رژيم ريشه زد. نهادهاي رژيم هر چه به دربار نزديکتر بودند، بيشتر به مظهر فساد تبديل مي‌شدند و کم کم از درون مي‌پوسيدند و ناگهان فرو مي‌ريختند.

با آنکه وقوع فساد در هر رژيمي محتمل است، اما، عواملي را که به بي‌اعتمادي مردم دامن مي‌زنند، مي‌توان در موارد زير خلاصه کرد:

1. برخورد نکردن نظام و نهادهاي آن با فساد؛

2. رخنه کردن فساد در بدنه و در رأس نظام (نهادينه شدن فساد).

رژيم شاه به هر دو بيماري مبتلا شد. فساد دربار کم کم از پرده برون افتاد و مردم مسلمان ايران را سخت به عکس‌العمل واداشت. بخش اعظم تظاهراتي که از سال 1356 در ايران آغاز شد، متوجه فساد دربار بود. به گفته ژان لوروريه، روزنامه‌نگار فرانسوي «اگر در کوچه و خيابان از ايرانيان بپرسيد که چرا رژيم را مورد انتقاد و سرزنش قرار مي‌دهند و جواب آنها را جمع کنيد، فساد و انحطاط اخلاقي رژيم در رديف اول پاسخ آنها خواهد بود.»(1)

اگر مجموعه‌ي شعارها، ديوار نوشته‌ها و پلاکاردهاي مردم ايران را در دوره‌ي انقلاب مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم، اين ادعا را ثابت مي‌کند که فساد دربار پهلوي يکي از عوامل اعتراض آشتي‌ناپذير مردم ايران بود.

بسياري از شعارهاي مردم فساد رژيم و مظاهر فساد و عوامل آن را مورد اعتراض قرار مي‌دادند. شعارهاي ذيل نمونه‌اي از آنهاست:

نظام شاهنشاهي سرچشمه فساد است.(2)

شاه مظهر رذالت، دنائت، لئامت و فساد است.(3)

اسلام دين جنبش و جهاد است، برنامه‌اش کوبيدن فساد است.(4)

تا شاه در ايران است، فساد هم هست.(5)

مرگ بر رژيم فاسد(6)

بعضي از شعارهاي مردم، فساد اخلاقي عناصر دربار را مورد حمله قرار مي‌داد. مردم با توجه به موقعيت زماني در اعتراض به رقصيدن کارتر و فرح در شب ژانويه 1978 (11 دي 1356) دهها شعار را براي وي سرودند، به عنوان نمونه:

زاري نکن شهبانو اگر ممد دماغ بميره کارتر تو را مي‌گيره(7)

شاهپور بختيار در کاخ بسته، کارتر مي‌زنه، شاه مي‌خونه، فرح مي‌رقصه(8)

فرح به من گفت الهي مملي بميره، جيمي مرا بگيره(9)

مردم، بعضي عناصر ديگر دربار را مورد هجوم قرار مي‌دادند و با شعارهاي طنزآميز اعمال آنها را مورد انتقاد قرار مي‌دادند:

مرگ بر خاندان فاحشه پهلوي(10)

اي اشرف بي‌شرف کجايي(11)

مرگ بر محمدرضا پهلوي، غلامرضا پهلوي، اشرف فاحشه(12)

شاه به اين بي‌غيرتي هرگز نديده ملتي(13)

شاه رفته به مصر عربي برقصه، تنبک بزنه، فرح برقصه(14)

شعارهاي کنايه‌آميز، موارد خاصي از اعمال فسادآميز رژيم را برجسته مي‌کرد. مردم با آگاهي از نقش فرح در جشن هنر شيراز شعار مي‌دادند:

فرح را بردند شيراز، با دايره و تنبک و ساز(15)

در بعضي از اين شعارها، شراب‌خوارگي درباريان مورد طعن و سرزنش قرار مي‌گرفت، در يکي از شعارهاي مردم آذربايجان به زبان ترکي آمده است:

دايم شراب ايچللر مسند ديليشن لر.(16)

مرگ بر شاه جلاد سگ صفت شرابخوار(17)

در نظر مردم، بسياري از مفاسد اجتماعي ناشي از مفاسد رژيم پهلوي بود و درباريان مسئوليت مستقيم آن را به عهده داشتند. مواد مخدر يکي از مشکلات اجتماعي دوره‌ي پهلوي بود و مردم، خود درباريان را عامل اين بدبختي مي‌دانستند. در يکي از پلاکاردها آمده بود:

ايران دومين مصرف کننده ترياک است، مرگ بر شاه(18)

در بعضي شعارها عامل توزيع مواد مخدر را هم مشخص مي‌کردند، به همين جهت مي‌نوشتند:

اشرف رهبر باند هروئين(19)

پس از روي کار آمدن بختيار، شعارهاي طنزآميز اشاره‌گر به استعمال مواد مخدر زياد شد و نوک پيکان شعارها به سوي بختيار نشانه رفت؛ به عنوان نمونه:

ترياکي بي‌اختيار دست از سر مردم بردار(20)

اي بختيار شيره‌کش تو هم برو مراکش(21)

مردم عامل ترويج قمار را عناصر رژيم مي‌دانستند، لذا در يک پارچه نوشته‌ي کنايه‌آميز نسبت به شريف‌امامي اعتراض کردند:

قمارخانه‌دارها و همه‌ي مراکز فساد به رهبري نمايندگان ساواک در مجلس مدافع قانون اساسي شده‌اند.(22)

فساد مالي دربار يکي از عوامل بسيار مهم اعتراض مردم نسبت به رژيم شاه بود. در بسياري از شعارها فساد مالي دربار به نقد کشيده مي‌شد و مورد اعتراض واقع مي‌شد؛ به عنوان نمونه:

ما شير و موز نمي‌خواهيم، ما شاه دزد نمي‌خواهيم(23)

پنجاه سال دزدي و جنايت، افتخار محمدرضا شاه است(24)

پهلوي پول دزد تو را مي‌کشيم(25)

جيب شاه بانکه، هايده مثل تانکه(26)

مردم ايران نه تنها نسبت به فساد دربار، زبان به اعتراض گشودند؛ بلکه دربار را مسئول بسياري از مفاسد و بي‌مبالاتيها مي‌دانستند. در يکي از پلاکاردرها مسئوليت فيلمهاي مبتذل را به عهده رژيم گذاشته بودند که براي ترويج فساد به دستور آمريکا به نمايش درمي‌آيد:

مرگ بر سازندگان فيلمهاي منحرف کننده و آنهايي که اين فيلمها را به دستور آمريکاي فسادپرور نمايش مي‌دهند.(27)

و يا در اعتراض به ترويج کنندگان ابتذال به نوعي آنها را با رژيم مرتبط مي‌ساختند. مردم در شعارهاي کنايه‌آميز خود خوانندگان را مورد اعتراض قرار مي‌دادند:

بي‌پدر مادر ساواکي، گوگوش و هايده رفتند گدايي(28)

ما گوگوش و رامش نمي‌خواهيم، ما شاه سرکش نمي‌خواهيم(29)

مردم ايران نه تنها در اعتراض به فساد دربار صدها شعار کنايه‌آميز و طنزآميز جالبي را سر دادند، بلکه با طرح شعارهاي اخلاقي به جنگ رژيم آمدند. آنها معتقد بودند با رفتار اخلاقي و ترويج ارزشهاي ديني نهضت ادامه مي‌يابد و رژيم ساقط خواهد شد. شعارهاي پرمعناي زير اشاره‌اي به اين طرز تلقي است:

اي خواهر و مادر! تو با حفظ حجابت به نهضت پاسخ مثبت دادي(30)

اي خواهر! حجاب تو کوبنده‌تر و سازنده‌تر از خون است.(31)

اي خواهر مسلمان!حجاب تو مشت محکمي است بر پيکر رضا کچل و پسرش(32)

اينها نمونه‌اي از شعارهايي است که نشان مي‌دهد فساد دربار يکي از عوامل اعتراض مردم نسبت به رژيم شاهنشاهي بود. اين نکته را نيز نبايد فراموش کرد که فساد موجبات بدبيني ذهنيت مردم نسبت به حاکميت را فراهم خواهد کرد، به طوري که بسياري از شايعات غيرواقعي را در اذهان صحيح جلوه مي‌دهد. اين خود عاملي در بي‌اعتمادي مضاعف و سقوط مشروعيت رژيم در اذهان مردم خواهد شد. هم چنان که مطابق سنت الهي،فسق و فجور موجب سرنگوني (33) و عذاب آسماني خواهد شد.(34)

اينک به نمونه‌هايي از مفاسد دربار پهلوي مي‌پردازيم.

اشرافيت دربار

با آنکه، پهلوي‌ها يک خانواده بي‌اصل و نسبي بودند و همواره از بي‌ريشگي رنج مي‌بردند، اما به محض رسيدن به قدرت تمام خصلتهاي اشرافيت، کيش شخصيت، تفرعن، انحصار قدرت، نخوت، خود بزرگ‌بيني و ترويج چاپلوسي و بي‌اعتنايي و تحقير مردم را شيوه خود ساختند.

تفرعن، استکبار و خودبزرگ‌بيني، بيماري عمومي دربار بود و خود شاه از همه بيشتر به اين بيماري مبتلا شده بود. او خود را پدر سالاري مي‌ديد که بايد تمام ايرانيان چون کودکاني در مقابلش سر تعظيم فرود آورند. او حتي از ابراز چنين پنداري خودداري نمي‌کرد. در مصاحبه با يکي از شبکه‌هاي تلويزيون انگليس با صراحت تمام گفت:

مردم ايران همان احترامي را براي شاه خود قائل هستند که کودکان خانواده‌هاي ايراني براي پدر خودشان(35)

شاه معمولاً از خود چنان اسطوره‌اي مي‌ساخت که گويي دستگاه آفرينش او را براي رهبري و مديريت مردم ايران آفريده است و همواره از خود «به عنوان شاهنشاه اين سرزمين و رهبر سرنوشت ملت ايران و به عنوان پدر و مربي» ملت نام مي‌برد و گاه خود را «مرشد و معلم»(36) مي‌ناميد. چنان در اين حالت ماليخوليايي سير مي‌کرد که واقعاً مي‌پنداشت خداوند او را به «عنوان رهبر اين ملت در دوران سرنوشت‌ساز امروز جهان مأمور»(37) کرده است.

شاه خود را نخبه‌اي چنان برتر مي‌پنداشت که به خود اجازه مي‌داد هر تصميمي که مي‌خواهد بگيرد. به هنگام تصميم‌گيري براي واگذاري بحرين در پاسخ علم گفت: «من آزادم چنين تصمياتي بگيرم». حتي علم در توضيح اين جمله شاه اعتراف مي‌کند که «پاسخ شاه به اين نکته، چنانچه ويژگي اوست، متفرعنانه بود.»(38)

شاه باور داشت که نه تنها شخص او از يک فره ايزدي برخوردار است، بلکه جايگاه او نيز مقامي اسطوره‌اي است. او در اوايل سال 1974 (1353) به نيويورک تايمز چنين گفت:

در ايران آنچه به حساب مي‌آيد کلمه‌ي «سحرآميز» است و کلمه‌ي سحرآميز عبارتست از «پادشاه».(39)

به همين جهت شعار اصلي رژيم بر کوه‌ها، سر در پادگانها و ادارات جمله‌ي «خدا، شاه، ميهن» بود. او تلاش مي‌کرد تا جايگاه شاه را در رديف خدا و کشور قرار دهد و اين شعار را به صورت آئين و کيش مردم درآورد. شاه در اواخر عمر تلاش مي‌کرد تا با تبليغات گسترده‌اي ضرورت عشق به شاه را فراگير کند. «يکي از تصاوير، او را در حالي نشان مي‌داد که گويي خداوندگار در مقابل بندگان خود مشغول اظهار تفقد است». ساواک نيز تلاش مي‌کرد تا «شاه را به صورت يک موجود فوق بشر جلوه دهد تا جايي که در يکي از پوسترهاي مربوط به شعار خدا، شاه، ميهن عمداً لغت شاه را بزرگتر و بالاتر از خدا نوشته بودند.(40)

شاه علاوه بر اين که براي خود تمايز و برتري قائل بود بستگانش را نيز لايق چنين امتيازي مي‌دانست. فرمانده نيروهاي هوايي ارتش شاهنشاهي از شاه درخواست کرد تا براي يکنواختي اجازه دهد رنگ هواپيماي آموزشي وليعهد را به رنگ ساير هواپيما‌هاي نيروي هوايي در بياورند. شاه از اين پيشنهاد برآشفت و دستور داد «که بر عکس کليه هواپيما‌هاي ديگر بايد به رنگ هواپيماي والاحضرت درآيند » چون وليعهد اين گونه پسنديده بود.(41) درباره‌ي اشرف پهلوي با اينکه نه سوادي داشت، نه تخصص و نه هيچ مزيت ديگري، شاه به وزارت دربار شاهنشاهي دستور داد تا به وزير امور خارجه رسماً اعلام کند که اشرف «از نظر تشريفات بالاتر از نخست وزير مي‌باشند.»(42)

تفرعن و کيش شخصيت شاه نه تنها در ضمير دربار جاي گرفته بود، بلکه بسياري از کارگزاران نظام نيز از سر باور يا تملق به اين بيماري دامن مي‌زدند. بانک مرکزي به نخست وزير هويدا پيشنهاد کرد تا به جاي نام پول رايج ايران «ريال» و «تومان»،«پهلوي» و «شاهي و شاهين»را جايگزين کنند.(43)

خاندان پهلوي چنان محور حيات اجتماعي و سياسي رژيم در ايران شده بود که همه چيز بر محور رضاشاه،، شاه، وليعهد، ملکه و ساير شاهزادگان مي‌گشت. عفو زندانيان محدود به ايام تولد شاهزادگان بود. وقتي خبر حاملگي ملکه اعلام مي‌شد، روزنامه‌ها پيش‌بيني مي‌کردند به مناسبت تولد شاهزاده، تعدادي از زندانيان مورد عفو قرار خواهند گرفت. به عنوان نمونه به مناسبت تولد عليرضا، سومين فرزند شاه، شصت نفر از زندانيان مورد عفو شاه قرار گرفتند.(44)

برتري‌طلبي و تفرعن موجب شده بود که شاه به هيچ‌وجه اجازه اظهار هم‌نوعي به ديگران ندهد. ارتشبد فريدون جم رئيس ستاد ارتش در يک اقدام چاپلوسانه خطاب به شاه گفت: «من نه تنها شاهنشاه را فرمانده خود مي‌دانم، بلکه به او به عنوان برادر خود نيز عشق مي‌ورزم » کلمه‌ي برادر براي شاه ناگوار آمد و علم، وزير دربار در ملاقات بعدي به وي تذکر داد که «شاه از بي‌مبالاتي او و اينکه شاه را برادر خود دانسته، شديداً ناخشنود است.» او پس از اين جمله مجبور به استعفا شد و به عنوان سفير ايران در اسپانيا تبعيد شد. (45)

اتفاقاً همين کيش شخصيت شاه يکي از عوامل سقوطش شد. زيرا ظواهر پرزرق و برق قدرت شاه، آمريکا را فريب داد و هرگز پيش‌بيني سقوط او را نکرد. در يکي از گزارشهاي سفارت آمريکا چنين آمده بود:

عکس شاه همه جا هست، پيش از شروع فيلم در همه سينما‌ها تصوير او در حالتهاي شاهانه گوناگون همره قطعاتي از سرود ملي نمايش داده مي‌شود. سالروز تولد شاه، ملکه و وليعهد با آتش‌بازي و رژه و تظاهرات جشن گرفته مي‌شود ... همه رسانه‌هاي گروهي مورد استفاده قرار گرفته‌اند تا اين انديشه را تبليغ کنند که وفاداري به سلطنت و ميهن‌پرستي ملي لازم و ملزومند.(46)

بيشتر کارخانجات، سدها، بيمارستانها، دانشگاهها، مدارس، پارکها، آموزشگاهها و ... به نام يکي از خاندان سلطنت نامگذاري شده بود. به عنوان نمونه _ نه اسقراء تام _ به فهرست زير توجه فرماييد:

بندر پهلوي، بندر فرحناز، بندر شاه، بندر شاپور، نفت شاه، شهر شاهي، شهر شاه‌پسند، شهرک فرحناز پهلوي در تهران، سد فرحناز در تهران، سد شهناز پهلوي در همدان، سد رضاشاه پهلوي در خوزستان، سد شهبانو فرح در رشت، سد محمدرضا شاه پهلوي، دانشگاه صنعتي آريا‌مهر تهران، دانشگاه پهلوي شيراز، دانشگاه فرح(مدرسه عالي دختران تهران)، آموزشگاه حرفه‌اي فرح پهلوي، آموزشگاه پرستاري اشرف پهلوي، آموزشگاه حرفه‌اي رضا پهلوي اصفهان، آموزشگاه بهياري25 شهريور زاهدان(به مناسبت بيست و پنجمين سال سلطنت پهلوي)، آموزشگاه عالي پرستاري رضاشاه کبير، بيمارستان ليلا پهلوي (به مناسبت تولد وي در اين بيمارستان)، بيمارستان فرح پهلوي مشهد، بيمارستان ثريا (بيمارستان شير و خورشيد)، بيمارستان آريامهر بندر لنگه، درمانگاه کودکان شمس پهلوي، مرکز پزشکي پهلوي، بيمارستان24 اسفند (تولد رضاشاه)، بيمارستان شهناز پهلوي مشهد، بيمارستان پهلوي نهاوند، بيمارستان يکصد تخت خوابي رضا پهلوي رضائيه، زايشگاه فرح، بيمارستان بنياد شمس پهلوي، بيمارستان پهلوي تهران، درمانگاه نوبنياد رضا پهلوي شيراز، بيمارستان ششم بهمن مشهد، بيمارستان 25 شهريور تهران ( به مناسبت بيست و پنجمين سال سلطنت پهلوي)، بيمارستان رضا پهلوي وابسته به سازمان شاهنشاهي خدمات اجتماعي ، ميدان شهياد پهلوي، ميدان 24 اسفند (روز تولد رضاشاه)، کوي فرح پهلوي شيراز، کوي فرح پهلوي زاهدان، ميدان پهلوي، خيابان پهلوي، کوي نوبنياد 9 آبان (تولد شاه)، ميدان 25 شهريور، کوي رضا پهلوي محلات، خيابان محمد رضاشاه پهلوي، خيابان غلامرضا پهلوي.

ورزشگاه فرح پهلوي اصفهان، استخر پهلوي اصفهان، ورزشگاه سرپوشيده محمدرضا شاه پهلوي، ورزشگاه بزرگ يک‌صد هزار نفري آريامهر، ورزشگاه سرپوشيده والاحضرت شاهپور عليرضا پهلوي گنبد، مرکز ورزشي و فرهنگي 25 شهريور تهران، استاديوم فرح پهلوي تهران، کلوپ دختران شهناز پهلوي، کلوپ رضا پهلوي، سالن سرپوشيده تربيت بدني محمدرضا شاه پهلوي آبادان، استاديوم ورزشي شهناز پهلوي، پارک پهلوي تهران، پارک وليعهد بابل، پارک آريامهر تهران، پارک جنگلي شهبانو فرح پهلوي لويزان، پارک فرحناز پهلوي شيراز، پارک وليعهد شيراز، پارک فرح در جلاليه تهران، پارک نوبنياد پهلوي، پارک فرح پهلوي اصفهان، پارک فرح‌آباد جنوب شهر تهران.

شاه حتي کارخانه‌اي مانند ذوب آهن اصفهان را که صنعتي ملي بود به نام «کارخانه ذوب آهن آريامهر» نام‌گذاري کرد.

جالب اين است که بدانيم انتخاب نام اماکن بزرگ مانند دانشگاه يا بنادر و شهرها و کارخانجات هرگز توسط مردم صورت نمي‌گرفت، بلکه نامگذاري به فرمان و فرمان نيز از سوي شاه صادر مي‌گرديد.

خودخواهي دربار شاه، تعطيلي، شادي، جشن و پايکوبي مردم ايران را بر محور خاندان سلطنت تعيين مي‌کرد. مردم موظف بودند در ايام متعلق به اين خانواده جشن بگيرند و خيابانها را آذين‌بندي کنند و مدارس را مجبور مي‌کردند با راه‌اندازي کارناوال‌ها شادي خود را به لودگي و سياه‌بازي آلوده کنند. جدول روزهاي تعطيل يا جشن و چراغاني نشانگر تفرعن اين خانواده مي‌باشد:

21 فروردين: روز دعا (به مناسبت جان سالم به در بردن شاه از ترور سال 1344)

28 مرداد: روز جشن ملي‌(به مناسبت پيروزي شاه در کودتاي 28 مرداد 1332)

25 شهريور: روز جشن ملي (به مناسبت آغاز سلطنت محمدرضا پهلوي)

6 مهر: روز جشن ملي (سالروز سروش آريامهر!)

21 مهر: روز جشن و شادي (به مناسبت تولد فرح)

14 آبان: روز جشن و آذين‌بندي (به مناسبت تولد شاه)

19 آبان: روز جشن و پايکوبي(به مناسبت تولد وليعهد)

6 بهمن: روز جشن (به مناسبت انقلاب شاه و ملت)

15 بهمن: روز نيايش ( به مناسبت رفع خطر از شاه در سال 1327)

3 اسفند: روز رضاشاه کبير ( به مناسبت کودتاي سوم حوت 1299)

12 اسفند: روز پدر (به مناسبت تولد رضاشاه)

بوروکراسي طبقاتي

يکي ديگر از ويژگيهاي اشرافيت، بوروکراسي طبقاتي است. اشراف‌زادگان نه به دليل تحصيلات و نه به دليل لياقت و مديريت، بلکه به دليل وراثت و پيوند خوني صاحب پست و مقام مي‌شوند. فهرست زير نمونه‌اي از مشاغل خانواده سلطنتي است:

1. فرح: رياست عاليه پيشاهنگي دختران، رياست جمعيت ملي مبارزه با سرطان، رياست عاليه کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان، رياست عاليه انجمن فيلارمونيک، رياست عاليه بنياد نيکوکاري فرح.

2. اشرف: رياست عاليه جمعيتهاي زنان، رياست عاليه سازمان زنان، رياست نمايندگي ايران در کميسيون حقوق بشر، رياست مجمع حقوق بشر سازمان ملل، رياست کميته پيکار جهاني با بي‌سوادي، رياست نمايندگي ايران در انجمن شوراي اقتصادي و اجتماعي سازمان ملل متحد، رياست عاليه هيئت امناي دانشگاه جندي‌شاپور، رياست بنياد اشرف پهلوي.

3. شمس: رياست عاليه جمعيت شير و خورشيد، رياست بنياد شمس پهلوي.

4. شهناز: رياست سازمان سلطنتي تشويق و معاونت دانشجويي، استاندار افتخاري خوزستان.

5. وليعهد: رياست بنياد فرهنگي رضا پهلوي، رياست انجمن ملي خانه‌هاي فرهنگ، رياست هيئت امناي آموزشگاه شبانه روزي، رياست سازمان پيشاهنگي ايران.

6. غلامرضا: رياست بازرسي ارتش شاهنشاهي، رياست کميته ملي المپيک ايران، رياست عاليه شوراي ورزش نيروهاي مسلح شاهنشاهي، نايب رئيس مرکز آموزش فنون هواپيمايي کشوري، رياست شوراي عالي ورزش و تفريحات سالم کارگران ايران.

7. عبدالرضا: رياست انجمن حفظ و حمايت منابع طبيعي، رياست مرکز مديريت ايران.

8. مهرداد پهلبد، شوهر شمس: وزير مادام العمر فرهنگ و هنر.

9. فريده ديبا، مادر فرح: رئيس هيئت امناي انجمن ملي اوليا و مربيان.

بي‌اعتنايي به مردم

يکي از خصلتهاي اشرافيت، بي‌اعتنايي و تحقير مردم و سپس انقطاع کامل از آنها است. شاه در ابتداي سلطنت گاه با يک اتومبيل بدون محافظ رفت و آمد مي‌کرد، اما در اين اواخر کاملاً از مردم بريد و با هلي‌کوپتر آمد و شد مي‌کرد. حتي تا حصارک، منزل اردشير زاهدي، دامادش با هواپيماي چهار نفره‌ي جت مي‌رفت (47)

شاه در پاسخ اوليويه وارن گزارشگر راديو. فرانسه که از وي پرسيد: «آيا بيم آن نيست که تماس با ملت را تا اندازه‌اي از دست بدهيد؟»گفت: «مردم حالا مي‌توانند به همان خوبي، روزي چند بار مرا روي صفحه تلويزيون ببينند.»(48)

غرور و نخوت از پاسخ شاه فرو مي‌ريزد، ديدن مردم براي شاه هيچ اهميتي نداشت، گويي اين مردم هستند که محتاج ديدن شاه هستند.

علت بي‌اعتنايي شاه به مردم را بايد در روحيه‌ي استکباري پادشاهان جستجو کرد. زيرا آنان پادشاهي را به وراثت مي‌برند و خود را متکي به مردم نمي‌بينند. او چنان خود را از مردم بي‌نياز مي‌ديد که گاه به صراحت به آنان توهين مي‌کرد. شاه در يک کنفرانس مطبوعاتي در سال 1353 مردم ايران را «تنبل» خواند. پس از انتشار مصاحبه از اينکه به صراحت از مردم ايران انتقاد کرده است، احساس شجاعت مي‌کرد. او در علت اين همه شجاعت به علم وزير دربار گفت:

آدمي که متکي به آراء مردم نباشد، آزاد است.(49)

شاه پا را از اين فراتر گذاشته بود و در مورد مردم ايران مي‌گفت:

اين مردم قادر به انجام هيچ چيز نيستند، مثل گوسفندان مي‌مانند.(50)

شاه معتقد بود که اگر آثار تمدني در مردم ايران ديده مي‌شود از برکت خاندان پهلوي است. او مي‌گفت:«مردم ايران از معدود ملل عقب‌افتاده جهان بودند که حتي عادت به شست و شوي دست و صورت خود را نداشتند و اين پدرش رضاخان بود که مردم را به شستن دست و صورت و نظافت شخصي عادت داد.»(51) و جالب اين است که رضاشاه نيز همين اعتقاد را نسبت به مردم ايران داشت. به روايت ملکه مادر، رضاشاه، مردم ايران را «مردمي که عادت به شستن دست و صورت نداشتند و آب دماغ خود را به آستين پيراهن مي‌کشيدند و پاک مي‌کردند»(52) توصيف مي‌کرد.

روحيه‌ي نخوت و تحقير مردم ايران نه تنها در رضاشاه و محمدرضا شاه ريشه زده بود، بلکه کليه درباريان به اين بيماري مبتلا شده بودند. ملکه مادر مردم ايران را مردمي «حسود»(53) و «مذبذب» مي‌دانست که حتي حکومت کردن بر آنان افتخار نداشت.(54)

فرح هم كه سعي مي‌کرد خود را تافته جدا بافته دربار نشان بدهد از اين امر مستثني نبود. به روايت علي شهبازي سرتيپ محافط شاه، فرح مردم جنوب تهران را «کمتر از حيوان مي‌دانست».(55)

شاه چنان نسبت به مردم ايران بي‌اعتنا بود که هيچ يک از دختران ايران را در ابتداي جواني لايق ازدواج نمي‌دانست. او ابتدا با شاهزاده فوزيه مصري ازدواج کرد و سپس تصميم گرفت با «گابريلا» دختر پادشاه برکنار شده ايتاليا ازدواج کند و در دربار نيز تمام فشار بر اين بود که «اعليحضرت زن خارجي بگيرند»، اما موضوع با مخالفت آيت‌الله بروجردي خاتمه يافت.(56)

شاه حتي در بيماريهاي پيش پا افتاده، مانند دندان درد از پزشکان ايراني استفاده نمي‌کرد و دندانپزشک مخصوص را برايش از سوئيس مي‌آوردند.(57) او چنان به مردم ايران بي‌اعتنا بود که از مصاحبه با خبرنگاران داخلي اجتناب مي‌کرد.

شاه علت سقوطش را عقب‌افتادگي ملت ايران مي‌دانست و «بزرگترين اشتباه» خود را سعي در پيش بردن «به زور به سوي استقلال و سلامت و فرهنگ و سطح زندگي و آسايش» «ملتي باستاني» ارزيابي کرده است.(58)

تحقير زيردستان

درباريان به دليل خوي استکباري هيچ يک از کارگزاران خود را به ديده‌ي احترام نمي‌نگريستند. حتي وفادارترين نوکران خود را با نامگذاري و استهزاء تحقير مي‌کردند. علم وزير دربار از اين که شاه نخست‌وزيرش هويدا را سخت تحقير مي‌کرد، لذت مي‌برد. او در توصيف روحيه‌ي شاه مي‌نويسد:

همانگونه که خدا يکي است، شاه هم يکي است. هر قدر زير دستانش بيشتر تحقير شوند او بيشتر خوشش مي‌آيد.(59)

او حتي وزيران خود را «الاغهايي» مي‌ناميد که به «دردي» نمي‌خورند.(60) شاه براي هر يک از زيردستان خود نامي تحقيرآميز گذاشته بود و در دربار آنها را با اين نام صدا مي‌زدند. شاه، عقل منفصل خود و دوست دوران کودکي و نوکر وفادارش ژنرال حسين فردوست را «خردوست»مي‌ناميد و نوکري مانند ارتشبد نعمت‌الله نصيري را که به خاطر شاه دست به هر جنايتي زد، «نعمت خر گردن» صدا مي‌زد.(61) ارتشبد عباس قره‌باغي، رئيس ستاد مشترک ارتش شاهنشاهي ايران با آن همه عظمت و يال و کوپال، در دربار «عباس پشکل» خوانده مي‌شد.(62)

اين روحيه حتي در نزديکان دربار تأثير کرده بود و به ادارات دولتي نيز سرايت کرده بود. اردشير زاهدي داماد شاه و وزير امور خارجه براي هر معاوني نامي را انتخاب کرده بود. زاهدي در هنگام کار هرگاه مي‌گفت: «بي‌شرف يا حرام‌زاده به اتاقش بيايد، همه فوراً درک مي‌کنند منظور او چه کساني هستند.»(63)

روش ديگري که شاه از تحقير ديگران لذت مي‌برد، دلقک‌سازي بود. شاه از محمود حاجبي رئيس فدراسيون تنيس روي ميز و پاي ثابت شاه در قمار مي‌خواست که «صداي خر در بياورد. حاجبي با استادي تمام عرعر مي‌کرد و حاضرين از خنده روده‌بر مي‌شدند.»

استهزاء شخصيتهاي درجه‌ي اول کشور در دربار امر رايجي بود. قلي ناصر، دلقک معروف دربار که به کريم شيره‌اي اعليحضرت معروف بود با اداي هويدا وي را سخت تحقير مي‌کرد. به گزارش فريده ديبا در يک مهماني که در کاخ شمس برگزار شده بود، قلي ناصري با «تقليد صدا و حرکات هويدا سنگ تمام گذاشت و به خصوص حرفهايي را زد و اداهاي زنانه‌اي را درآورد که مخنث بودن هويدا را نشان مي‌داد. شاه و ميهمانان فوق‌العاده شاد شدند و خيلي زياد خنديدن ... هويدا رنگش سفيد شده بود و بيچاره مثل کسي که برق او را گرفته باشد خشک و بي‌حرکت در جايش ميخکوب شده بود.»(64)

نکته :

دربار فساد شاه پهلوي بوروکراسي طبقاتي اشرافيت تحقير

منبع:

باشگاه انديشه به نقل از كتاب سقوط (مجموعه مقالات نخستين همايش بررسي علل فروپاشي سلطنت پهلوي)

/ 1