آنچه در پيش روي داريد متن سخنراني استاد محقق آيت الله سبحاني، پيرامون توحيد و شرك در عبادت در دانشكده الهيات تهران است. كه پس از استخراج از نوار، و ويراستاري مختصر منتشر ميگردد.سالروز شهادت باقرالعلوم عليه السلام را به مسلمانان جهان، بويژه به برادران و خواهران حاضر در جلسه، تسليت عرض مي كنم، براي من مايه افتخار و اعتزاز و شرف است كه در دانشكده الهيات، كه جزء حوزه علميه قم محسوب ميشود، به حضور خواهران و برادران كه دانشجويان علوم ديني در تهران به شمار ميآيند، رسيدم.موضوع بحث ما توحيد و شرك در قرآن است. علت گزينش اين موضوع براي بحث اين است كه فعلاً در ميان امت اسلامي، مسئله توحيد و شرك مطرح است. تصور نشود كه اين مسئله، با متن زندگي ما تماسي ندارد، زيرا در غالب كشورها خصوصا جاهايي كه موج بعضي از انحرافات به آنجا رسيده است مسئله توحيد و شرك از نظر قرآن، به شكل حادّي مطرح است.اصل مشترك ميان تمام شرايع آسماني، مسئله توحيد است. قرآن كريم هم، در آيات متعدد براين اصل مشترك تاكيد دارد و مي فرمايد: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ اُمَّةٍ رَسُولاً أنِ اعْبُدُوااللّهَ وَ اجْتَنِبُواالطَّاغُوتَ» يعني «ما به سوي هر امتي پيامبري فرستاديم كه خدا را بپرستيد و از پرستش طاغوت بپرهيزيد». بنابراين، توحيد اصل مشترك ميان تمام شرايع است، اينك در مورد اينكه آيا توحيد يك مرحله دارد يا داراي مراحل متعددي است، و نيز همه مراحلش مورد اعتقاداست يا بعضي از مراحل آن، مختصري توضيح ميدهيم.در درجه اول، توحيد ذاتي يا توحيد در ذات مطرح ميشود. توحيد ذاتي را در دو مرحله بيان ميكنيم:يك مرحله اين است كه خدا واحد است و نظير و شريك و مانند ندارد.[بايد توجه كرد كه [نمي گوييم خدا يكي است و دو تا نيست، زيرا توحيد أعدادي در مورد خدا صحيح نيست.مرحله دوم توحيد ذاتي، بساطت در ذات است خداوند واحد است، يعني ذاتش بسيط است و مركب نيست. اين دو مرحله تقريبا مورد اعتقاد همه مسلمين و متكلمين اسلامي حتي اشاعره قرار دارد كه صفات خدا را زائد بر ذات او ميدانند، چون معتقدند در مرحله ذات نيست و پايينتر از ذات است. حق مطلب در سوره توحيد ذكر شده است: «قُلْ هُوَ اَللّهُ اَحَد، اَللّهُ الصَّمَد، لَمْ يَلِد وَ لَم يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كفُوااَحَد» . «احديّت» در آغاز سوره نشانه بساطت در ذات، و نظير نداشتن در آخر سوره نشانه واحد بودن است . بنابراين توحيد ذاتي به هر دو معني در اين سوره كوتاه آمدهاست. در درجه دوم، مرحله توحيد در خالقيت مطرح ميشود، (يعني) خالق يكي است و خالقي جز خدا نداريم. اين توحيد در آفرينش گري است و شايد تمامي ملل عالم مگر اندكي، درمسأله توحيد، در آفرينشگري خدا وحدت نظر دارند. حتي عرب جاهلي هم توحيد در خالقيت را قبول داشته است و قرآن كرارا از زبان آنها نقل مي كند كه اگر از آنها سؤال شود آسمان و زمين را چه كسي خلق كرده است ؟ ميگويند «الله»، (امّا) غالبا در كتابهاي كلامي اشتباهي رخ داده و توحيد در خالقيت را با توحيد در ربوبيت يكي شمردهاند. در نظر محمد بن عبدالوهاب و شايد ابن تيمّيه، توحيد درخالقيت همان توحيد ربوبي است و حال آنكه خالقيت يك مسأله، و ربوبيت مسأله ديگري است. ربوبيت سرپرستي و كارگرداني جهان است. مشركان مي گفتند خورشيد رب ماست، نمي گفتند خالق ماست.درجه سوم، توحيد ربوبي است كه بعد از توحيد خالقيت مطرح مي شود. توحيد ربوبي اين است كه همچنانكه خالق جهان يكي است، كارگردان جهان نيز يكي است. در زمان حضرت ابراهيم عليهالسلام و پس از آن حضرت، شرك ربوبي بودهاست. مناظره ابراهيم كه در سوره انعام آمده در باره ربوبيت و كارگرداني است. مشركان فكر ميكردند كه خالق متعال جهان را آفريده، اما اداره جهان را به موجودات ديگر كه نسبت به ساير موجودات برترند سپردهاست، مانند خورشيد يا اينكه خورشيد نماينده آن موجودات برتر است. حضرت ابراهيم در سخن با همه آنان ميگويد: «هذا ربي» و در آخر هم كه آنان را محكوم ميكند، مي فرمايد: «رب من اينها نيست»: « وَجَّهْتُ وَجْهي لِلَّذي فَطَرَ السَّمواتِ وَالأرْضَ » آن كسي كه خالق آسمانها و زمين است همان هم رب است. متاسفانه نفي توحيد ربوبي، دامنهاش حجاز را هم گرفته بود. مشركان عرب چه در مكه و مدينه و چه در يمن و شبه جزيره، خدا را خالق مي دانستند، اما به ربوبيت و كارگرداني منحصر او معتقد نبودند و ميگفتند بخشي از سرنوشت ما در دست همين بت هاست. قرآن كريم بر اين مسأله گواهي ميدهد، آنجا كه ميفرمايد: « وَ جَعَلُوا لِلّهِ أنْدادَا»- در قرآن كلمه «انْدا» بيشتر به كار رفته -يعني مشركان براي خداوند متعال مثل و مانند قرار داده بودند. عرب جاهلي با آن عقلش درك ميكرد كه آفرينش آسمان و زمين، كار اين بت و يا آن بت نيست، اما در ربوبيت خدا مشرك بودند. قرآن ميفرمايد آنها بت هايي را عبادت مي كنند «لِيَكُونَ لَهُمْ عِزّا»، زيرا عزت خود را در دست بت ها ميدانستند. قرآن مجيد در برابر آنها مي فرمايد: روز قيامت هنگامي كه مشركان پشيمان مي شوند مي گويند واي بر ما «ِاذْ نُسَوّيكُمْ بِرَبِّ العَالَمِينَ». بنابر اين، همه اينها حاكي است كه عرب جاهلي مشرك بود به شرك در ربوبيّت، نه در خالقيت. اكنون مسأله مورد بحث ما توحيد در عبادت است، البته مراحل توحيد، بيش از اينهاست: توحيد در اطاعت، توحيد در حاكميت، توحيد در تشريع و قانون گذاري، توحيد در مغفرت و توحيد در شفاعت. همه اينها از مراحل توحيد است، البته ميشود براي آنها جامعي پيدا كرد به نام توحيد در افعال. و بالاخره يك مرحله از توحيد، كه الان خيلي مطرح است توحيد در عبادت است كه مورد اتفاق همه مسلمانان جهان است. يعني همه مسلمانان معتقدند تنها بايد خدا را عبادت كرد. در اصل اين مسأله بحثي نيست، محل بحث،تشخيص مصاديق عبادت است. مثلاً آيا توسل به يك مقام الهي مانند انبياء و اولياءِ دين عبادت هست يانيست ؟ نزاع و اختلافي اگر هست، در مصاديق است. اكنون حدود 500 سال يا بيشتر] است كه] در بين مسلمانان بر سر مصاديق شرك در عبادت، اختلاف است. بايد ببينيم معيار عبادت چيست و چگونه بايد عبادت را تفسير منطقي كنيم كه هم جامع باشد و هم مانع ؟ پيداست كه نخست بايد با استفاده از قرآن ضابطهاي اتخاذ كنيم و سپس در باره مصاديق و صغريات عبادت بحث كنيم. متأسفانه در اين نزاع، كه ابتدا در كتاب ابن تيميّه و محمد بن عبدالوهاب مطرح شده و بعدا ديگران آن را مطرح كردهاند ، چيزي كه وجود ندارد تحليل منطقي «عبادت» است پس ابتدا ببينيم تعريف منطقي عبادت چيست ؟ گفتهاند : عبادت از « عَبَدَ»است به معني «خَضَعَ» و «ذَلَّ » و «طريقٌ معبَّدٌ» يعني مذلّل ، و عبادت به معني كرنش است.اگر تعريف عبادت اين باشد زير آسمان خدا يك فرد موحد وجود نخواهد داشت ! زيرا همه ما نسبت به پدر مادر خود اظهار تذلل ميكنيم، چه قرآن به ما دستور دادهاست: « واخْفَضْ لَهُما جناحَ الذلّ مِنَ الرحمة» و اصولاً همگي ما نوعي خضوع نسبت به ما فوق داريم. بنابراين اگر عبادت صرفا به معني خضوع باشد، تعريف مزبور، تعريفي مانع اغيار نيست. زيرا خيلي كارها خضوع است، ولي عبادت نيست.جناب عبده و پس از او شيخ شلتوت در تفسير خود ميگويند: عبادت خضوع بينهايت است، ولي اين تعريف هم مانع اغيار نيست، زيرا سجده ملائكه برآدم، خضوع بينهايت بود. آدم، مسجودٌله ملائكه بود نه مسجودٌ عليه. ما كه در نماز مُهر ميگذاريم، مُهر ما مسجودٌعليه است، نه مسجودٌله؛ مسجودٌله خداست. ولي در سجده فرشتگان برآدم - كه به دستور صريح الهي انجام گرفت ـ مسجودٌ له ملائكه آدم بود، نه خدا. خدا فرموده بود: «اسْجُدوا ِلآدمَ » و آنان نيز بر آدم سجده كردند. بنابر اين اگر واقعا معيار عبادت، خضوع بي نهايت باشد تمام فرشتگان مشرك شدهاند ! خدا هم كه به پرستش آدم دستور داد، فرمان به شرك دادهاست ! آيا درست است ؟ علماي وهابي در برابر اين آيات چه جوابي دارند ؟ مي گويند: چون خدا امر كرده كه ملائكه برآدم سجده كنند، اشكالي ندارد! شما دانشجويان عزيز و فضلاي دانشكده الهيات، در باره اين جواب چه نظري داريد؟ در علم اصول مي خوانيم كه امر، موضوع را عوض نمي كند. اگر خداوند متعال به ما بگويد منافق را دشنام ده، ما منافق را دشنام مي دهيم، اما امر خدا سبّ بودنِ سبّ را عوض نمي كند، زيرا دشنام، دشنام است. اگر خداامر كرده برآدم سجده كنيد، يعني خضوع بينهايت كنيد؛ امر خدا ماهيت كار را عوض نمي كند. علاوه براين، پرستش آدم فحشاء است؛ هنگامي كه از بتپرستان سؤال مي شود چرا بت مي پرستيد ؟ مي گويند: « وَاللّهُ َامَرَنا بِهَا» خدا به ما امر كرده بت ها را بپرستيم.خدا به پيامبرش آموزش مي دهد «قل : ِانَّ اللّهَلا يَأْمَرُ بالفَحْشَاءِ» يعني بگو خداوند امر به فحشاء نمي كند. «َاتَقُولونَ عَلي اللّهِ ما لا تَعْلَمون». پس امر خدا ماهيت كار را عوض نمي كند.من معتقدم اگر يك همايش، يا مجمع علمي از علماي اسلام براي حل مسأله شرك و توحيد در عبادت بر پا شود و دور از جنجالهاي سياسي و تبليغاتي به بررسي اين مسأله بپردازند، خيلي از مشكلات حل مي شود؛ مشروط براينكه آمادگي براي شنيدن و تفكر باشد. ما براي اينكه بتوانيم عبادت راتحليل منطقي كنيم از قرآن استمداد مي كنيم. قرآن كريم هنگامي كه مي فرمايد عبادت كنيد، عبادت را روي كلمه «رب» وارد مي كند: «يا أيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ». رب بمعناي صاحب شيءاست. ربِّ مال، صاحب مال است. بزرگان گفتهاند تعليق حكم بر وصف، مشعر به عليت آن وصف در تعلق و تحقق حكم است. چرا ما بايد الله را عبادت كنيم ؟ چون رب ماست. عبادت از شؤون ربوبيت است: آن كس كه رب ماست، عبادت از آن اوست. ربوبيت، مقتضايش كرنش در مقابل رب است. آن كس كه سرنوشت زندگي در دست اوست بايد او را پرستش كرد، بنابراين، معلوم ميشود عبادت از آنِ ربوبيت است. در آيه ديگر آنگاه كه خلّاق متعال بت پرستان را نكوهش مي كند، مي فرمايد: كه اين بتها به درد شما نمي خورند.« لا يَضُرُّونَ و لا يَنْفَعُون ». ابراهيم مي گويد : « وَالَّذِي يُطْعِمُنيِ وَ يَسْقِينِ، وَ ءاذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ » (اگر گرسنه و تشنه شدم او مرا اطعام مي كند و سيراب مي سازد و اگر مريض شدم او شفا مي دهد). معلوم مي شود عبادت از شؤون كسي است كه معتقد هستيم سرنوشت ما كلا در دست اوست، يا لااقل بخشيدن گناه يا شفاعت در دست اوست. كلمه «عبد» را كه در معاجم لغات وارسي مي كنيم مي بينيم دنبالش الفاظي از قبيل: ربوبيت، خالقيت و فطرت است. همه اينها نشان آن است كه عبوديت نوعي خضوع است، اما در مقابل موجودي كه معتقديم او رب است كه مرحلهاي پائين تر از خالقيت است اگر معتقد شويم خالق مااست، يا معتقد شويم خالق نيست ولي سرنوشت ماكلاً يا جزءا ولو مغفرت و شفاعت در دست اوست و در مقابل او كمي خم بشويم او را عبادت كردهايم. عبوديت از شؤون اعتقاد به ربوبيت است. به عبارت عربي كه هم جامع و هم مانع باشد، بايد گفت:«العِبادةُ هي الخُضُوعُ َامامَ موجودٍبِاعتقادٍ أ نَّهُ رَبُّ َاوْ َانَّهُ ِالهٌ».«اله» به معناي خدا است نه به معناي معبود، يكي از اشتباهات اين است كه «اله» را به معني معبود گرفتهاند.لازم نيست «اله» اله بزرگ باشد، اگر اله كوچك هم باشد خضوع در برابر وي (به عنوان اله) باز عبادت است. بت ها از نظر مشركان «اله» بزرگ نبودند، «اله» كوچك بودند. به تعبير سوم، اگر در مقابل موجودي كرنش كنيم كه معتقد باشيم او خداست (چه خداي واقعي و چه خداي دروغين)او را عبادت كردهايم. آلهه عرب اله بودند، اما اله قلّابي، و از قرآن استفاده ميشود كه «اله» والله يكي است «الله » عَلَم است و «اله» اسم جنس است؛ «اله» به معني خدا، نه به معني معبود. معبوديت از لوازم «اله» است و كساني كه «اله» را تفسير به معبود كردهاند، در حقيقت تفسير به لازم كردهاند. خلاصه اگر يك نوع حق ربوبيت براي كسي قائل شده پنداشتيم كه سرنوشت ما در دست اوست: روزي، باران، بچه دادن، خانه، و در آخرت: شفاعت، مغفرت، آري، اگر براي كسي مقامي از اين مقامها ـ كوچك يا بزرگ ـ قائل شديم كه همگي از شؤون «اله»واقعي است، و آنها را از خدا بگيريم و به دست ملك، نبي، فرشته، جن و ...بدهيم، ميشود شرك، و خضوع نسبت به آنها عبادت حرام و شرك آميز است. چيزي كه هست اگر در مقابل صاحب شؤون واقعي خضوع كنيم عبادت حقه است و اگر در مقابل صاحب شؤون دروغين خضوع كنيم شرك در عبادت است. بر اساس اين تعريف، تمام مشكلات حل ميشود: سجده ملائكه بر آدم، عبادت نيست با اينكه آنان منتهاي خضوع را نسبت به آدم با سجده خود اظهار داشتند، چون ملائكه معتقد نبود كه آدم رب آنهاست، بلكه معتقد بودند وي عبدي است كه خلّاق متعال او را آفريدهاست.خضوع فرزندان يعقوب نسبت به يوسف نيز عبادت نبود. يوسف به آن مقام رسيد. پدر، مادر و يازده برادرش سراغ وي رفتند. «فَخَرُّوا لَه سُجدَّا»، از اسب به زمين افتادند. قرآن كلمه «خَرّوا» را به كار ميبرد. «خراره» اسم صوت است. معلوم مي شود خودشان را به زمين افكندند و سجده كردند. در عين حال، چون در يوسف اين مقام را قائل نبودند عمل آنان عبادت نبود، بلكه او را يك انسان والا ميدانستند كه بر اثر خويشتن داري به عاليترين مقام رسيدهاست و لذا وقتي كه يوسف را شناختند، گفتند كه خدا ترا بر ما برتري بخشيد. شما از اين مقياس ميتوانيد خيلي از مشكلات توحيد در عبادت را حل كنيد، از جمله بوسيدن باب و جدار و ضرايح و آنچه منتسب به ائمه اهل بيت عظام عليهم السلام است. آنها ميگويند بوسيدن ضريح پرستش امام بوده و شرك در عبادت است، در نتيجه، عامل آن «يُستتاب و الاّ يُقْتَل» ! ما ميگوئيم: نخست عبادت را تعريف منطقي كنيد تا ببينيم اين عمل مصداق آن تعريف هست يا نه. بعدا بگوئيد اين عمل شرك و عبادت است يا نه. من گمان نميكنم حتي يك نفر از مسلمانان جهان، از افريقا گرفته تا آخرين نقطه آسيا قائل به ربوبيت پيامبران و اولياي خدا بشود، بلكه بوسيدن آنها اظهار حب نسبت به آنان است و حب انبياء، اولياء، مخصوصاحب نبي يك اصل ثابت در قرآن است. يكي از وظايف مسلمانان، ابراز محبت به آن حضرت است: « وَالَّذِينَ آمَنوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ» «عَزَّرَ» يعني «أحبَّ». مؤمنان كساني هستند كه به پيامبر ايمان آوردهاند،او را دوست دارند و به او كمك ميكنند. پيداست كه محبت، مظاهري دارد: يكي از مظاهر محبت به نبي، بوسيدن آثار منتسب به اوست، حالا آيا اين فايده دارد يا ندارد، بحث ديگري است و فعلاً بحث ما در باره شرك و توحيد است، نه فايده داشتن و نداشتن چيزي، غالبا هنگامي كه مسلمانان از كنار ضريح رد ميشوند، خصوصا در موقع خلوت، آمران به معروف در مدينه با اشاره به ضريح ميگويند: اين حَديد است، والحَديدُ لا يُفيد.من ميخواهم اظهار محبت بكنم، در بند سود و زيان آن نيستم. انسانها هنگامي كه آثاري از نياكانشان را مي بينند آنها را ميبوسند در حاليكه يقين دارند اين كار فايدهاي براي آنان در بر ندارد. بحث ما اين است كه آيا اين عمل، در حكم پرستش است يا نه ؟ بديهي است كه ما براي صاحبان قبور ربوبيّت و الوهيّت قائل نيستيم، بلكه آنها را بندگان صالح خدا مي دانيم، و به تعبير ديگر، انبيا را دوست داريم، اما شؤون خدا را در آنها قائل نيستيم. وانگهي، چه بسا بوسيدن و دست كشيدن بر قبر پيامبر و اولياي خدا مفيد هم باشد، خدا ميفرمايد: حضرت يوسف به برادران خود گفت : «إذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذا فَألْقُوهُ عَل وَجْهِ َابِي يأْتِ بَصِيرا» و برادران يوسف پيراهن او را روي صورت پدر انداختند و او بينا شد .مطلب ديگر ،توسل است. اگر واقعا به ربوبيّت والوهيّت متوسلٌ اليه وكارگرداني وتدبير او معتقد باشيم ،مسلما با توسل به آنها مشرك شدهايم، اما اگر ما مي خوانيم: «ألْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ العَالَميِنَ» و تنها نوعي در خواست دعا از آنها داريم ، چرا توسل به آنان و واسطه قرار دادن آنها در بارگاه الهي براي قضاي حوائج ، شرك باشد؟ اين قرآن است كه صراحتا مي فرمايد :«وَ لَوْ اَنَّهُم ِاذْ ظَلَمُوا أنْفُسَهُمْ جَاؤُكَ فَاسْتَغْفَروُ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَسُولُ لَوَجَدُوااللَّهَ تَوّابا رَحيما». آنها ميگويند « توسل به پيامبر در يك صورت مجاز است كه پيامبر حي و حاضر باشد، خدا فرمود : اگر مومنان بيايند در محضر پيامبر اكرم و استغفار كنند پيامبر نيز در حق آنها استغفار كند خدا را تواب و رحيم مييابند، ولي پيامبر در آن زمان حي بود، يا در آياتي كه منافقان را نكوهش ميكند كه هر گاه به آنها گفته مي شود برويد به پيامبر متوسل بشويد تا پيامبر در حق شما استغفار كند، از اين كار سر مي پيچند.:« وَ ِاذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوا يَستَغْفِرْلَكُمْرَسُولُ اللّهِ لَوُّوا رُؤُسَهُم» علماي وهابي ميگويند اين مسأله مربوط به حيات پيامبر است، اما اگر اكنون كه پيامبر زنده نيست، شما به وي متوسل بشويد كه در حق شما دعا كند تا خدا بيمار شما را شفا دهد، يا گم شده شما را به شما برگرداند، شرك است، زيرا خدا فرمود: «ءانَّكَ مَيِّتُ وَ ِانَّهُم مَيِّتون»!سؤال اين است كه آيا مي شود چيزي را اگر از زنده بخواهيم توحيد محسوب شود و اگر از مرده بخواهيم شرك محسوب شود!بديهي است كه موت و حيات، ممكن است مرز بين مفيد و غير مفيد بودن باشد، اما بحث ما در مورد توحيد و شرك است و موت و حيات، مرز توحيد و شرك نيست. علاوه بر اين انبيا، انبياي شهدا هم هستند، با توجه به اين نكته چگونه ممكن است كه شهدا زنده باشند، اما انبيا زنده نباشند؟ اگر پيامبر اكرم مرده و ديگر خبري نيست، پس چرا روزانه چندين بار در نماز ميگوئيم : «السَّلامُ عَلَيْكَ َايُّها النَّبِيُّ» براستي ما به چه كسي خطاب مي كنيم ؟ و آيا خطاب به جماد مي كنيم ؟ ! همچنين، حيات برزخي كه قرآن بدان اشاره كرده چيست؟ تلقين ميت كه همه مسلمين به آن معتقدند چيست ؟ ابوابي كه در صحيح بخاري است و در آنها روايت شده است كه ميت صداي نعلين تشييع كنندگان را مي شنود، چيست؟ نيز اينكه در سوره يس آمده است :« قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قآلَ يا لَيْتَ قَوْمي يَعْلَمونَ بِما غَفَرَلِي رَبّي وَ جَعَلَنِي مِنَ المُكْرَمِينَ» چه معنايي دارد ؟ شاگرد مسيح و يكي از مروّجين دينِ وي را كشتند، خداوند بعد از كشته شدن وي اين پيام را از او نقل مي كند. اگر پس از كشته شدن، هيچ مظهري از حيات باقي نمي ماند، فرد مزبور چگونه اين پيغام را مي دهد ؟ ! همچنين، در قرآن آمده كه انبيا با مردگان سخن گفتهاند، براي نمونه : حضرت صالح بعد از آنكه افراد قومش كشته شدند «فَتَوَلّي عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَومِ لَقَدْ ابْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ». نيز در مورد حضرت هود آمده كه وقتي عذاب الهي قومش را نابود كرد، چهره از آنها برتافت :«قَالَ لَقَدْ َابْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبّي وَ نَصَحْتُكُمْ».در حديث متواتر آمده است:«الأَعْمالُ بِالِنّيّاتِ»، بايد ببينيم نيت افراد در اعمالي كه انجام ميدهند، كدام است ؟ آيا با عقيده به الوهيّت و ربوبيت شخص متوفي، و به اين عنوان كه سرنوشت ما در دست اين موجود است، مسلمانان وارد حرم پيامبران و ائمه مي شوند؟ پس شرك است. اما اگر با اين عقيده كه آنان عِباداللّه الصّالحيناند، مخالفت خدا نميكنند، محبت آنها واجب است و دعاي آنها مستجاب است، از انبيا و اولياي الهي در خواست دعا مي كنند، چرا شرك محسوب شود ؟