از اينرو، هويّت شيعى به همان اندازه که از ويژگىهاى داخلى متأثر است، از فشار خارجى که محيط اطراف بر اين جامعه وارد مىکند نيز تأثير مىپذيرد. شيعيان بجز دورههايى کوتاه، همواره درجات گوناگونى از طرد، تبعيض يا آزار و اذيت را تحمّل کردهاند. آنها در سه موضوع الهيّات، سياست و (در عصر جديد) وفادارى به حکومت، مورد عيبجويى قرار گرفتهاند. احترام شيعيان به دوازده امام، اعتقاد آنها به قدرت شفاعت، و زيارتها، نمازها و قربانىهايى که در حرمها انجام مىدهند، در ظاهر مخالف اصل يگانگى خداوند (توحيد) است؛ اصلى که اساس اسلام است و در چشم سنّيان تصويرى مشکوک و کژانديش از تشيّع ترسيم مىکند. سرانجام، تشيّع فرقهاى جداگانه از انديشه اسلامى تلقّى نمىشود، بلکه جنبشى بدعتگذار به شمار مىرود که اصول اسلام را تضعيف کرده است.از جنبه سياسى، تلقّى عمومى اين است که شيعيان از ابتدا ساز مخالف مىزدند و تمايلى به حمايت از نظام خلافت (جانشينى) و نظم مرسوم نداشتند. بنابراين، تشيّع فتنهاى است که براى از ميان بردن يکپارچگى امّت طرّاحى شده است. در نهايت، تشيّع متّهم است به اينکه يک ايدئولوژى و جنبش غيرعربى است که موالى (مسلمانان غيرعرب) آن را ساخته و به ترويجش پرداختهاند تا بدين وسيله، فرهنگ عرب و ويژگى عربى اسلام و در واقع، خود اسلام را، که بهترين فراورده عربهاست، تضعيف کنند. در دوران معاصر، نويسندگان ملّيتگراى عرب اين اتهام آخر را عليه تشيّع، تحت عنوان «شعوبىگرى» (ضدّ عربيت) مجددا رواج دادهاند.از اينرو، بر اساس اين اتهامات، اشتغال شيعيان به کارهاى عمومى محدود شده و اين محدوديت همچنان ادامه دارد. مشارکت سياسى آنان نيز محدود به شورشهاى ناموفقى است که در دوران خلفاى اموى و عبّاسى صورت گرفتند و همچنين دوره کوتاهى از تساهل که سلاطين محلّى در قرون دهم و يازدهم برقرار کرده بودند. در بيشتر دوران تاريخ اسلام ـ جز آنچه گذشت ـ انزواى سياسى براى شيعيان امرى متداول بود. در نتيجه، شيعيان از زندگى عمومى و امور حکومتى کنارهگيرى کرده و در پى آن، در امپراتورى عظيم اسلام ناديده گرفته شدند. البته از آغاز قرن شانزدهم، ايران استثناى مهمّ اين قاعده به شمار مىرود.هرگونه مطالعهاى در مورد هويّت شيعه، در جهان عرب امروز، در چارچوب لوازم، تبعات و نتايج جايگاه شيعيان به عنوان رافضه و مرفوضون (آنها که طرد کرده و طرد شدهاند) صورت مىگيرد. وضعيت شيعيان در حکومتها و جوامعى که در آن زندگى مىکنند، ميراثى است تاريخى که از نپذيرفتن مشروعيت حکومت و طرد متقابل شيعيان از جانب حکومت سنّى و نيز تحريم و انزواى ناشى از آنها، به دست آمده است.«عدل» و مفهوم مقابل آن، يعنى «ظلم» (بى عدالتى يا ستم)، در انديشه الهيّاتى، اجتماعى و سياسى شيعه، نقشى برجسته دارد. عدل در فرهنگ شيعى، بعدى الهيّاتى به فهم تاريخى از عدالت ـ به معناى حقوقىاش ـ افزوده است و آن «پيروى از اراده عادلانه خداوند» و «عمل بر طبق اراده حق خداوند» است. تعبير سياسى اين مفهوم آن است که تنها حکومت مشروع، حکومتى است که از اراده حقّ خداوند پيروى کند، و عدالت اجتماعى و برابر بودن مسلمانان نيز از مظاهر عدل الهى است. با اين معيار، بيشتر حکومتهاى مسلمان تقريبا در همه ابعاد، ظالمانه رفتار کردهاند.آنچه بعد فرهنگى ـ مذهبى هويّت شيعه را تقويت مىکند، اين است که آنان از نظر اجتماعى، به عنوان طبقهاى فرودست، فقير و بىسواد در جهان عرب، از جنوب لبنان گرفته تا بحرين، شناخته شدهاند. شيعيان زندگى خود را تحت ظلم مىدانند، و در برداشتى نوين، آن را اينگونه تفسير مىکنند که حکومت استبدادى حقوق آنها را زير پا گذاشته، به گونهاى تبعيضآميز عمل مىکند. شيعيان به الگويى از فقر و فراموششدگى اشاره مىکنند که از اعمال تبعيضآميز حکومتها، از دوره عثمانى تا عصر حاضر، ناشى شده است. شيعيان از لبنان گرفته تا بحرين، به عنوان رعايا و بخش روستايى و فقير جوامعشان محسوب مىشوند. آنها طى دهههاى متمادى، از پيشرفت شهرنشينى و تجدّدى که در جهان عرب پس از جنگ جهانى اول شروع شد و پس از جنگ جهانى دوم سرعت يافت، عقب نگه داشته شدند. مزاياى تجدّد، که در تعليم و تربيت، خدمات بهداشتى، ارتباطات، فرصتهاى شغلى و سطح بالاترى از زندگى نمود مىيابد، بسيار دير به مناطق شيعى نشين انتقال يافت و امروزه نيز فقر و توسعهنيافتگى نسبى شيعيان در جنوب لبنان، جنوب عراق و در روستاهاى بحرين احساس مىشود. اين مناطق تا دهه 1960، سواحل دورافتادهاى بودند که محروميت آنها نهفته و فراموش شده بود و عمدتا بر کشاورزى اتّکا داشتند. کشاورزى نيز در اين نظامهاى اقتصادى، که به طور فزايندهاى به نفت، خدمات مالى و فرايند صنعتى شدن متّکىاند، بخشى رو به زوال است.احساس تبعيض و بىعدالتى، که براى شيعيان در جامعه مقدّر شده، مشخصه رايج و مهمّ خودآگاهى و يکپارچگى شيعى است و حتى شيعيانى که تعلّقى اندک به آموزههاى دينى دارند، آن را احساس مىکنند. يکى از دانشمندان شيعه به طعنه، اينگونه اظهار نظر مىکند که شايد شيعيان «نبايد شکايتى داشته باشند»؛ چرا که عقيده آنها، به آنان آموخته است که سرنوشت براى آنها رنج را رقم زده و اينکه تقدير آنها بر اين است که تا مهدى نيامده، به حکومت نرسند. از ديدگاه ايشان، معضل اصلى فلسفى شيعيان، از اين نوع اعتقاد ناشى شده است. آيا آنها صرفا بايد با بىاعتنايى و در سکوت، رنج را تحمّل کنند؟ يا اينکه بايد با افزودن توان جامعه شيعى و فراهم آوردن مقدّمات اوليه ظهور مهدى، به (روند) تاريخ کمک کنند؟بسيارى از شيعيانى که خود را در قالب اصطلاحات غيرفرقهاى تعريف مىکنند، به اين امر پى بردهاند که ديگران علىرغم تعريف آنها از خود، آنها را ابتدا شيعه به حساب مىآورند. از آنجا که اين نسبت، برچسبى است که جهان خارج بر آنها نشانده، آنها قدرت تغيير آن را ندارند. شيعيانى که در اين تحقيق با آنها مصاحبه شده، با نارضايتى اظهار داشتهاند که گريزى از برچسب «تشيّع» نيست، و حتى اگر يک شيعه پيرو تسنّن شود، در نظر سنّىها، شيعه باقى مىماند. اين تلقّى از تفاوت بنيادى، در سطحى عمومى، به فرهنگ عاميانه نيز سرايت کرده است: در فرهنگ عاميانه لبنان، اعتقاد بر اين است که شيعيان دُم دارند؛ در عربستان سعودى، شايع است که شيعيان پيش از خوردن غذا به آن تف مىکنند؛ وهّابىهاى متعصّب معتقدند که دست دادن با شيعيان، وضو را باطل مىکند؛ بسيارى از وهّابىها معتقدند که اغلب شيعيان به دنبال اين هستند که در طول حج، مخفيانه، خانه کعبه (زيارتگاه اصلى در مکّه) را با مدفوع انسانى آلوده کنند؛ در عراق، پس از جنگ خليج، مقالهاى در روزنامه رسمى حزب بعث، شيعيان جنوب را متّهم کرد به اينکه افزون بر معايب اخلاقى ديگر، مبتلا به فساد و انحرافات جنسى نيز هستند. هرچند اين مسائل اوج تعصّبات عاميانهاند، نشان از بن بستى دارند که شيعيان دچار آن شدهاند. در تحليل نهايى، اين امر مطرح نيست که فرد چگونه خود را تعريف مىکند، بلکه تعريف جامعهاى که در آن قرار دارد، هويّت و مناسبات او را متعيّن مىسازد. در نتيجه، تشيّع به نگرشى تبديل شده است که جهان را آکنده از ظلم مىبيند و معتقد است که تقدير شيعيان بر اين بوده که همواره بيگانه، محصور در خود و در ترس از مواجهه با ديگران باشند. پيامد اين ديدگاه، پيدايش يک سنّت طولانى تقديرباورى سياسى و کنارهگيرى از امور عمومى است که شيعيان را از نظر فيزيکى و اجتماعى، در قسمتهاى دورافتادهاى محصور کرده است تا در آن کنج تاريک، از حافظه عرب محو شوند.
انشعابهاى شيعيان
تقسيمبندى شيعيان به عنوان يک جامعه، از عوامل گستردهاى متأثر است. برخى از اين عوامل را شرايط خارجى تحميل مىکنند که واضحترين آنها مرزهاى سياسى بين کشورهاى عربى است که جوامع شيعه گستردهاى در آنها زندگى مىکنند. علىرغم اين واقعيت که شيعيان در شکلگيرى زندگى عمومى جوامعشان حرفى براى گفتن ندارند، شرايط خود آنها، به صورتى اجتنابناپذير، متأثر از پيشرفتهاى تاريخى و اقتصادى است که در محيط نزديکشان صورت مىگيرد. براى مثال، در دهه 1920، در حالى که شيعيان عراقى به مقابله با قيموميت بريتانيا برخاستند و شورشى عليه حضور بريتانيا در عراق صورت دادند، شيعيان بحرين براى مصون ماندن از بىعدالتىهاى خاندان و طوايف حکومتى، به مقامات بريتانيايى متوسّل مىشدند.اين واقعيت، همراه با رژيمهايى که کنترلهاى امنيتى سختى اعمال مىکنند، بيانگر اين است که مسافرت راحت و غيررسمى از مرزهاى منطقه، همواره ساده نبوده است. در سالهاى اخير، ارتباطات بين جوامع شيعى، به دليل روابط امنيتى حکومتهاى منطقه، حتى محدودتر نيز شده است و حال آنکه فرصتهاى شيعيان براى تثبيت حمايت و همکارى ميانمرزى، مشکلتر شده است.تقسيمبندىهاى ديگرى نيز در جوامع شيعى به وجود آمده که ناشى از ماهيت روابط بين رژيمهاى کشورهايى است که در آن زندگى مىکنند. ماهيت روابط ايران و عراق روشنترين نمونه از اين مسئله است. در تنشهاى شديدى که ميان دو کشور وجود داشت و در عمل، به هشت سال جنگ بين آنها در دهه 1980 انجاميد، شيعيان در اين ميان گرفتار شدند. شيعيان کويت در جنگ عليه کويت، مجبور شدند با ارتش عراق، که اکثريت سربازان رسمى آن شيعه بودند، بجنگند. اگرچه ايران، در جنگ با عراق، به دنبال استفاده از شيعيان عراقى به عنوان ستون پنجم خود بود، و عراق نيز احتمالاً اميد داشت که شيعيان کويتى را دست کم وادار به بىطرفى کند، در واقع، در هر دو مورد، جوامع شيعى توانستند به خوبى وفادارى مطلق خود را به حکومتى که در آن اقامت دارند، نشان دهند. ناگفته پيداست که شيعيان، به رغم جمعيت زيادشان، تقريبا هيچ تأثيرى بر روابط ميان حکومتها ندارند.اما منشأ بيشتر اختلافات شيعيان در درون جامعه قرار دارد. مؤلّفههاى مشترک بسيارى از هويّت فرهنگى و مذهبى شيعى و درد مشترک، در واقع، تا حدّى موجب اتحاد جامعه مىشود و ممکن است به ظاهر، نيرويى متحد و منسجم با اهداف و سرنوشت مشترک ايجاد کند. با اين حال، عقايد و تجارب مشترک در واقع، توان جامعه را صرف غلبه بر اختلافات درونى کرده است. جامعه شيعى عرب، متنوّع و در برخى موارد، به خودى خود، متفرّق است که اين امر توانايى آن را براى ايجاد هماهنگى محدود ساخته و تعريف اهداف مشترک را مشکلتر کرده است، چه برسد به دستيابى به آن. بسيارى از عواملى که شيعيان را متحد مىکنند، مىتوانند عامل تفرقه آنها نيز باشند. در حالى که آموزههاى دينى يک ويژگى مشترکند، ممکن است تفرقهانگيز نيز باشند. (براى مثال) نهاد مرجعيت، هم عامل پيوند است و هم منبعى براى اختلاف. (علاوه بر اين) طبقه و جايگاه اقتصادى، شيعيان يک جامعه واحد را متفرّق مىکند و جهتگيرى سياسى نيز مىتواند عاملى باشد براى اختلاف.
تنوّع در تعهّد مذهبى
اولين منبع اختلاف در بين شيعيان، ميزان پاىبندى مذهبى آنهاست. همه شيعيان به طور مساوى، به تشيّع عمل نمىکنند و ميزان پاىبندى آنها به تعاليم تشيّع نيز يکسان نيست. از دهه 1970، تعداد شيعيانى که دستورات عملى اسلام، همچون نماز و روزه را مراعات مىکنند و اعمال ديندارانهاى همچون شرکت در محافل تلاوت قرآن يا احاديث دوازده امام را بجاى مىآورند و روز مقدّس عاشورا را گرامى مىدارند، رو به افزايش است. حسينيهها، يعنى مراکز شيعى که در آنها نماز، جشن و نشستهاى جمعى برگزار مىشود، جمعيت بيشترى را به خود جلب مىکنند. با اين حال، قيدهاى قابل ملاحظهاى در اين گرايش وجود دارند: اولاً، افزايش پاىبندى مذهبى در بين شيعيان، بخشى از احياى کلى اسلام است و نشانهاى از اينکه تعداد شيعيانى که به مذهب بازگشتهاند از ديگر مسلمانان بيشتر باشد، در دست نيست.ثانيا، همانگونه که در مورد سنّىها نيز اينچنين است، افزايش ديندارى در ميان شيعيان، به هيچ وجه، کلى يا به يک شکل نيست. اعتقاد مذهبى شيعيان طيفى است که از پاىبندى شديد، تا بىتفاوتى را دربرمىگيرد و اين تفاوتها موجب شکافى جدّى در جامعه شيعى شده است. ميزان پاىبندى اعتقادى، مسئله هويّت را مجددا مطرح مىکند. افراد تا چه حد مىتوانند ادعاى تشيّع داشته باشند، بدون اينکه قاطعانه اصول آن را باور کنند؟ آيا بىبندوبارى مذهبى، از شدت هويّت يک شيعه مىکاهد؟ شيعيان همواره اين سؤالات را مىپرسند و با آن مواجهند. افزون بر آن، از آغاز قرن بيستم، شيعيان در معرض تأثيرات بسيارى هستند که کم و بيش با تشيّع بيگانهاند: يکى از آنها فرهنگ، نهادها و تعليم و تربيت غربى است. ديگرى نفوذ قدرتمندى است که ايدئولوژىهاى سوسياليستى از نيمه قرن به بعد، بر جوامع شيعى سراسر منطقه داشتهاند. عامل سوم اشکال گوناگون ملّيتگرايى عربى است که شيعيان بسيارى از آن حمايت کردهاند؛ همچون، ناصرگرايى، بعثگرايى به اشکال گوناگون و جنبشهاى کوچکتر ديگر. اين بنيانهاى سياسى، از مذاهب طفره مىروند و دستکم به صورتى ظاهرى، به دنبال اين هستند که از آن فراتر روند. در نتيجه اين حمايتهاى فکرى جديد، پيوندهاى مذهبى بسيارى از شيعيان، امروزه بسيار بىانسجامتر از اوايل قرن است.لاادرىگرى آشکار به سبب بدنامى و کيفر سنگينى که اسلام براى ارتداد تعيين کرده است، به ندرت ديده مىشود. با اين حال، در درون اين خط قرمز، درجاتى نامتناهى از اعتقاد به تعاليم شيعى وجود دارند. اغلب شيعيان در ابتدايىترين سطح، مدّعىاند که به اسلام و اصول گسترده مربوط به آموزههاى شيعى، همچون مشروعيت تلاش على[ عليهالسلام ] براى خلافت، جايگاه خاص دوازده امام و آرمان بحق شهادت حسين،[ عليهالسلام ] اعتقاد دارند. اما همگان اصل عصمت دوازده امام را نمىپذيرند و ممکن است برخى مدح و ستايش حسين[ عليهالسلام ] و ديگر امامان را افراط بيجا بدانند. چپگراهاى شيعه تکيه بر مذهب را به عنوان عامل وحدت، نمىپذيرند و در مقابل، بر اهميت سرکوب سياسى براى اتحاد جامعه تأکيد دارند. چپگراها اغلب در مورد مبناى مذهبى تبعيض، ترديد دارند و اين امر را به نياز به حفظ منافع طبقاتى و برترى سياسى نسبت مىدهند. اين (نوع) شيعهگرى، که از جنبه عقيدتى بدان بىاعتقادند، اغلب مورد انتقاد شيعيان مؤمنى است که در حالت افراطى معتقدند: پاىبندى مذهبى، عنصرى حياتى از هويّت است و شيعيانى که به وظيفه خود عمل نمىکنند، اساسا شيعه نيستند و نمىتوانند جزو جامعه شيعى به شمار آيند. کسانى که سخت به تشيّع وفادارند، دوست دارند خود را نمايندگان حقيقى جامعه شيعى، پيشوايان و پيشگامان نهضت آزادى تشيّع تصوير کنن