ناراضي مشروطه- زمينههاي شكلگيري نهضتجنگل و ماهيت مذهبي آن
پژوهشگر: هوشنگ شاكري چکيده:
اين مقاله به بررسي پيدايش و نمو نهضت جنگل و ريشه هاي اين نهضت مي پردازد. حركتها و فعل و انفعالات اجتماعي علاوه بر صورت ظاهري، از يك زيرساخت نهفته نيز برخوردارند كه برخلاف جلوه بيروني، قابل سنجش و يا پيشبيني دقيق نميباشد و جالب آنكه بخش اعظم فرايندهاي اجتماعي و سياسي نيز در پيوند با اين جنبه پنهاني است كه اتفاق ميافتد؛ بدين معنا كه ميتوان يك حركت اجتماعي را طبق برنامهريزي ازپيشتعيينشده شكل داد اما تداوم اين جريان ديگر در اختيار كامل شكلدهندگان آن نخواهد بود بلكه از ديالكتيك خاص خود برخوردار است.حال اگر به سدهها و يا حتي دهههاي گذشته برگرديم، بسامد خطا در پيشبينيهاي افراد از وقايع اجتماعي و سياسي را بيشتر ملاحظه خواهيم كرد. نظر به اين امر، مسلما با بسياري از كساني كه در كوران حوادث گذشته بنا به نيات خيرخواهانه عُلَم مبارزه برافراشتند تا اصلاحات و دگرگونيهاي مدنظر خود را در نقطه مقابل جباران و نيز اجانب پيش ببرند اما در نهايت با شكست مواجه ميشدند، همدردي خواهيم كرد. از جمله اين مبارزان راه حق كه در طول تاريخ ايران امثال آنها كم نيستند، ميتوان از اميركبير، مدرس، ميرزاكوچكخان جنگلي و . . . نام برد كه همگي نيز جان خود را بر سر راه آرمانهايشان فدا كردند. آنان بهظاهر شكست خوردند اما درواقع هيچگاه شكست نخوردند؛ چراكه براساس همين قانون مخفي جريانات اجتماعي كه هيچوقت به ظواهر متكي نيستند بلكه هر حركت اجتماعي در تمام دوران پس از خود تاثيرگذار است و آنچه امروز عليالظاهر شكست تلقي ميشود، بسا كه سالها و گاه دههها پس از آن به بار نشيند ـ چيزي كه امروزه به عيان ميبينيم ـ بايد گفت ميرزاكوچكخانها هيچگاه نمردند و نخواهند مرد و آبي كه از آبشخور انديشه آنان در جوي فكر و فرهنگ اين مرز و بوم جاري شد، همچنان شكوفهها و نهال هاي جديدي را آبياري خواهد كرد.گيلان در دوره قاجار
مردم گيلان نيز همچون ساكنان ساير نقاط و مناطق ايران در دوره قاجار، به لحاظ اجتماعي و اقتصادي در وضعيتي بسيار سخت و دشوار ميزيستند. ساختار فاسد و ناكارآمد حكومتهاي قاجار و عمال و دستنشاندگان محلي آنان در سراسر كشور وضعيتي رقتبار به وجود آورده بود كه خطه گيلان و اهالي آن نيز از اين قاعده مستثني نبودند. مردم اين ناحيه در تمام سالهاي فرمانروايي سلاطين قاجار، بهويژه در سالهاي پاياني قرن دوازدهم هجري شمسي، در فقر و فلاكتي عظيم به سر ميبردند كه در برخي كتب و گزارشات آن دوره مفصل بدان اشاره شده است. در نگاه اول شايد مايه تعجب و شگفتي باشد كه سرزميني همچون گيلان كه وفور نعمت و زيادي مواهب خدادادي آن شهره خاص و عام است، گرفتار فقر و نداري شده باشد اما جالب است بدانيم كه علت اصلي چنين وضعيتي در دوره قاجار درواقع همين ثروتهاي طبيعي اين منطقه بود. موقعيت خاص جغرافيايي و تواناييهاي طبيعي سرزمين گيلان سبب شده بود شاهان و رجال دربار قاجار همواره درصدد تملك و تصاحب بخشهاي باارزش و حاصلخيز اين منطقه از كشور برآيند و بههميندليل بهتدريج بسياري از سرزمينهاي آباد گيلان به دست شاهان و درباريان افتاد. اما از آنجا كه اين گروه خود از گيلان به دور بودند، جهت كنترل و بهرهبرداري مطلوب از اين متصرفات و استثمار هرچهبيشتر مردم، از حاكمان محلي بهره ميگرفتند. بدينمعنا كه آنان مناطق تحت تملك خود را با عنوان املاك سلطنتي به حاكمان و اربابان محلي اجاره ميدادند. اين اربابان نيز بهنوبهخود جهت كسب منافع و نيز جلب رضايت دربار و ارسال حقالاجاره، فشار مضاعف و طاقت فرسايي را بر توده فقير و محروم گيلان، بهخصوص بر كشاورزان وارد ميكردند. «وجود املاك سلطنتي وسيع گيلان خود از جاذبههاي حكومت و فرمانروايي اين منطقه در دوره قاجاريه به شمار ميرود؛ چراكه اين املاك به حكام گيلان اجاره داده ميشد و آنان نيز بهنوبهخود آنها را به افراد ديگري اجاره ميدادند حكام و مالكين بزرگ علاوه بر درآمدي كه از زمينهاي مورد تصرف خود به دست ميآوردند، ماليات زيادي [را نيز] از كسبه و مشاغل، حمامها، دكانها، كاروانسراها، . . . محصولات كشاورزي و حتي طيور و درختان ميوه اخذ ميكردند؛ بهعبارتديگر تا قبل از انقلاب مشروطيت در سال 1285. ش و به دنبال آن، تدوين قانون اساسي كه مالكيت فردي را محترم شناخت، هيچ حقي بر مالكيت زمين كه متكي بر ضمانت اجرايي باشد وجود نداشت. حتي اراضي موقوفه نيز در بسياري موارد از اينگونه تعرض مصون نمانده است.» بههميندليل در اين دوره طبقه زميندار بزرگي بهتدريج شكل گرفت كه همين گروه در جريان نهضت مشروطه به سركوب طرفداران نهضت مشروطه در گيلان پرداخت. علاوهبراين، مالكان، عمال و ماموران دولت نيز فشار و تعديهاي بيشماري در حق مردم اعمال ميكردند؛ به عبارتي، ميتوان گفت يك اتحاد نانوشته ـ اما كاملا ملموس ـ ميان حكام محلي و ماموران دولتي ازيكسو و مالكان و خوانين بومي ازديگرسو شكل گرفته بود. با اين توصيف، بهراحتي ميتوان حدس زد كه وضعيت مردم گيلان در اين اوضاع و احوال چگونه بوده است. «. . . اگر بخواهيم كيفيت زندگي دهقانان ]گيلان[ را در رابطه با زمين و ارباب خلاصه كنيم، ميتوان گفت هيچ حقي براي زارع نسبت به ارباب زمين وجود نداشت. و هيچ حقي نبود كه ارباب نسبت به زارع و زمين نداشته باشد. بهطوريكه در پارهاي از موارد شرمآورترين هديهها يعني عفت دختر دهقانزاده را از آن خود ميدانستند و باگذشتترين آنان دخالت در زندگي آينده دختران اين روستاها را در انتخاب همسر براي خود يك حق طبيعي ميشمردند.» علاوه بر اين، كشاورزان بيدفاع به لحاظ تملك بر حاصل دسترنج خود نيز استقلال نداشتند؛ بدينمعنا كه پس از آن همه رنج و زحمتي كه براي بهرهوري محصول متحمل ميشدند، در نهايت بايد آن را به هزار بهانه يا دو دستي تقديم ارباب ميكردند و يا حتي پيش از برداشت، آن را در گرو ميگذاشتند؛ در كتاب اصلاحات ارضي در گيلان، نوشته حميد مهراني، اين وضعيت بهخوبي توصيف شده است: «در كار زراعت برنج بايستي پاي در آب و سر بر آفتاب سپرد و اين هر دو تا پايان خوشهبندي و هنگام درو ادامه مييابد. اما دريغ كه هميشه ابرهاي بارانزا ياري نميكنند تا شاليزارهاي تشنه، كام تركنند. در چنين وضع و حالي است كه دهقان رنجديده و خرمن سوخته با طلبكاران و مباشران ارباب روبهرو ميشود و عقلش ره به جايي نميبرد كه حاصل ندرويده را چگونه با آنان تقسيم كند! ناگزير سند ميدهد كه بهره مالكانه از حاصل ندرويده را در سالهاي پرباران بپردازد. اما افسوس كه سالهاي پرباران نيز نميتوانند سالهاي سوخت را جبران نمايند و هر سال سندي بر سند ديگر افزوده ميشود تا دهقان بهناچار از زمين جدا گردد و ارباب زمين را با بهره بيشتر به دهقان ديگري سپارد و باز روز از نو روزي از نو! آري، در چنين وضع و حالي فرش اغلب خانهها چيزي جز حصير نيست و غذاي اصلي خانوادهها غالبا برنج است و برنج بيهيچ خورشتي، دهقانان تهيدست شبها را گرسنه سر بر بالين ميگذارند و . . . دهقانان گيلاني با آنهمه نعمتهايي كه طبيعت در اختيارش قرارداده چنين روزگار فلاكت باري داشتند.» اين چنين بود كه بهتدريج يك طبقهزميندار بزرگ در گيلان به وجود آمد كه خود را نهتنها صاحب و مالك زمينها و محصولات زراعي بلكه عملا مالك جان و ناموس مردم ميدانست. اين عده كه در دستگاه حكومت محلي نيز صاحب مقامات بودند، خود را بالاتر و والاتر از مردم عادي و به خصوص كشاورز تهيدست گيلان ميپنداشتند و لذا كشتار و تجاوز را بسيار طبيعي قلمداد ميكردند و بهشدت از هرگونه فكر و انديشهاي كه خواهان برابري، عدالت و دينمداري باشد ميهراسيدند و به طرق گوناگون آن را در نطفه خفه ميكردند.علاوه بر همه اين موارد، وابستگي دربار قاجار به حكومتهاي خارجي ـ بهويژه به دول بريتانيا و روسيه ـ و متعاقبا واگذاري امتيازات فراوان اقتصادي و تجاري به آنها در شهرها و بنادر شمالي و جنوبي كشور نيز مزيد بر علت شده و تضييقات و فشارهاي سختي را بر مردم و از جمله بر بازرگانان ايراني اين مناطق تحميل ميكرد. در آن زمان، شمال كشور عليالخصوص گيلان و آذربايجان به منطقه نفوذ روسيه تبديل شده بود و ورود كالاهاي روسي و جولان تجار اين كشور با تمسك به قراردادهاي يكطرفه و همچنين نپرداختن گمركات از سوي آنان سبب شده بود تجار، بازرگانان و توليدكنندگان گيلاني عملا توان رقابت را از دست داده و بيشازپيش بر مشكلات و فقرشان افزوده شود. اين عوامل دستبهدست هم داده و نارضايتيهاي بسياري را در ميان روستانشينان، طبقه محروم و نيز متوسط شهري ايجاد كرده بود.گيلان و مشروطه
اين اوضاع و احوال باعث شد مردم گيلان نيز ـ عليرغم آنكه حكام محلي از هرگونه تلاش آنان براي دگرگوني اوضاع جلوگيري و آن را سركوب ميكردند ـ همزمان با وقايع پايتخت و شروع زمزمه ايجاد تغييرات اساسي در حكومت قاجار و توجه به حقوق ملت، بهگونهاي تاثيرگذار به نهضت مشروطه پيوستند كه جانفشانيهاي آنان در تاريخ نيز ثبت است. مردم محروم و ستمديده گيلان نيز دوشادوش ساير هموطنان خود در مبارزه عليه استبداد محمدعليشاه و نيز در فتح تهران نقش بارزي ايفا كردند و تصور همگي آنان بر اين بود كه با پيروزي نهضت مشروطه و بهوجودآمدن نهادهاي حافظ حقوق مردم همچون مجلس شوراي ملي، قوانيني كه به نفع مردم باشد وضع و بهزودي اجرا خواهد شد و بدينصورت روابط ظالمانه و غارتگرانه پيشين به پايان خواهد رسيد.در همين زمينه كميته سري ستار و انجمنهاي عدالت، اخوت و برق، نقش اساسي را بهويژه در شهرهاي رشت و انزلي برعهده داشتند. علاوه بر مجاهدان و روشنفكران گيلاني تعدادي از انقلابيون قفقازي نيز در صفوف مجاهدان گيلاني به چشم ميخوردند. از اين ميان، رابطه مبارزان و آزاديخواهان گيلاني با اعضاء و برنامههاي حزب سوسيالدموكرات ايران و باكو كه حيدرخان عمواغلي از اعضاء برجسته آن به شمار ميرفت قابل توجه است؛ چراكه اين تعامل تا سالها ادامه يافت. گرچه حضور و تاثير انقلابيون قفقازي و گرجي را در فعاليتهاي مشروطهخواهي مردم گيلان نميتوان منكر شد، اما اين گروه بيشتر در سازماندهي نيروها و تهيه و ارسال اسلحه و تجهيزات فعاليت ميكرد و تاثيرات سياسي و ايدئولوژيك چنداني بر مردم گيلان نداشتند و همانگونه كه تاريخ نشان داد، اين مهاجران بهتدريج پس از فتح تهران از عرصه سياسي كشور محو شدند. ازهمينجا ميتوان به اين نكته بسيار مهم در حركت مشروطهخواهي مردم گيلان پيبرد كه آنان در حركت خود از اتحاد و همشكلي و هماهنگي كاملي، چه در تركيب نيروها و چه در اهداف، برخوردار نبودند و حتي در ميان روحانيون گيلاني طرفدار مشروطه نيز دودستگي و افتراق به چشم ميخورد. برخي از مشروطهخواهان طرفدار مشروطه به همان شكل وارداتي آن بودند، اما گروه ديگر مشروطه مشروعه را مدنظر داشتند. بافت مشروطهخواهان نيز طيف گستردهاي از افراد بومي گرفته تا مهاجران قفقازي را دربرميگرفت. بدترازهمه اينكه بيشتر گيلانيها و حتي ساير مشروطهخواهان پروپاقرص (بختياريها و آذربايجانيها) كه موفق به فتح تهران نيز شدند، درك درستي از مشروطه و ساختار آن نداشتند.«تصور دهقانان از مشروطيت با فهم و تصور مالكين بزرگ از مشروطيت كاملا متفاوت بود. يك نمونه آن تلگرافي بود كه در صفر 1325. ق از طرف مالكين گيلان به مجلس مخابره شد و مشعر بر اين بود كه رعاياي رشت از معناي مشروطيت، آزادبودن و ندادن ماليات را استنباط كردهاند. بدينجهت سركش شده، ماليات نميدهند و تمامي رعيتخانه مختل است . . . در نتيجه گفتوگوهاي پارلماني كه تصميم گرفته ميشود، به انجمن ايالتي رشت تلگراف شود و معني مشروطيت را به مردمي كه درست نفهميدهاند، بفهماند.» به نظر ميرسد آنچه بيشازهمه مردم را به مبارزه و مشروطهخواهي واداشته بود، نارضايتي از عملكرد دربار قاجار و حكام محلي بود.عامل بسيار مهم ديگر در اقبال مردم به مشروطه، نارضايتي آنان از حضور قواي قزاق روس در گيلان بود. نماينده و كنسول روس در گيلان با توجه به همين حضور قزاقهاي مسلح بود كه آزادانه و گستاخانه در تمام شؤون زندگي مردم دخالت ميكرد و محمدعليشاه و دربار او نيز كه در اين دوره شديدا به دولت تزاري روسيه متمايل و وابسته شده بودند و آن دولت را يگانه حامي خود در برابر امواج مشروطهخواهي ميپنداشتند، نهتنها از اقدامات كنسول و قزاقهاي روس در گيلان ممانعت نميكردند بلكه آنان را مورد حمايت خود قرار ميدادند؛ بههميندليل بود كه مبارزات مردم گيلان عليه استبداد داخلي بهسرعت رنگ و بوي مبارزه با استعمار خارجي نيز به خود گرفت.زماني كه اوضاع پايتخت در اثر حمله محمدعليشاه به مجلس شوراي ملي و دستگيري و سركوب مشروطهخواهان بحراني شد، كاملا محتمل بود كه مردم و مجاهدان گيلان به اين مساله واكنش شديد خواهند داشت. گيلانيها به ويژه مردم رشت با برپايي اعتراضات گسترده و تجهيز مردم و مجاهدان بهزودي آماده حركت به سوي تهران شدند. قزاقهاي مقيم منطقه سعي كردند اين اعتراضات را سركوب كنند اما ديگر اعتراضات به اوج خود رسيده بود. مشروطهخواهان در غائله مشهور به«مديريه»، سردار افخم، حاكم رشت، را به قتل رساندند و پس از آن نيروهاي دولتي خلع سلاح شده، شهر به دست مشروطهخواهان افتاد. با اين واقعه، رشت به يكي از مهمترين مراكز طرفدار مشروطهخواهي تبديل شد. چندي بعد مجاهدين گيلاني به همراه انقلابيون قفقازي عازم تهران شدند و در كنار بختياريها و آذربايجانيها، پايتخت را تصرف نموده و عملا نظام مشروطه را پسازمدتي تعطيلي اينبار با قدرتي بيشتر برپا نمودند؛ اما اين پايان كار نبود و ماجرا همچنان ادامه داشت. اميدهايي كه برباد رفت
همانگونه كه پيشتر ذكر شد، علت اصلي حمايت مردم گيلان از مشروطه اين بود كه آنان تصور ميكردند با محدودشدن قدرت دربار و محمدعليشاه، اعمال نفوذ عوامل محلي آنان در گيلان نيز كاهش يافته و مردم از حقوق اجتماعي، سياسي و اقتصادي بيشتري برخوردار خواهند شد. اما وقايع بعدي نشان داد كه توده مردم محروم و ديندار گيلان كه با تمام وجود به ياري و مساعدت مشروطه برخاسته بودند، هرگز به اهداف و خواستههاي خود نرسيدند. هرچند با پيروزي مشروطهطلبان و خلع محمدعليشاه تغييرات عمدهاي در نظام و ساختار سياسي و حكومتي كشور روي داد، اما نفوذ وابستگان استبداد و ايادي دولتهاي بيگانه به پيكره نظام مشروطه و نهادهاي آن موجب شد تا وضعيت اسفبار پيش از مشروطه همچنان بدون تغيير باقي بماند و حتي در مواردي بر وخامت اوضاع نيز افزوده شود. مردم آزاديخواه گيلان مشاهده ميكردند كه دولتهاي مشروطه نهتنها به فكر بهبود اوضاع مملكت نيستند بلكه درصدد هستند آزاديهاي نسبي به وجودآمده را نيز متوقف و محدود كنند. متاسفانه بايد اعتراف كرد كه در انحراف مشروطه از اهدافش، خود مردم و مجاهدان گيلاني نيز بيتقصير نبودند؛ بهعنوانمثال، فرماندهي حمله و حركت مجاهدان گيلان به تهران را كسي ـ سپهدار رشتي ـ برعهده داشت كه خود سالها همكار و عامل دربار قاجار بود. سپهدار رشتي خود از طبقه مالكان بزرگ ايران محسوب ميشد كه حتي سابقه سركوب مشروطهخواهان و آزاديخواهان را نيز داشت. «از عمليات سپهدار چنان كه در تاريخها نوشتهاند، يكي اين بود كه در اجتماع مسجد جامع تهران، روزي كه چند تن از عناصر ملي كشته شدند، سپهدار يكي از سررشتهداران دولت بود و روزي كه دستهجات سينهزن به راه افتاده، پيراهن خونين سيدعبدالحميد را با خود حمل ميكردند، به فرمان سپهدار مسجدجامع محاصره و به مليون شليك شد و هم او بود كه به علما گفته بود مامورم شما را متفرق كنم.» وي در مدتي كه حاكم گيلان و اردبيل بود، به كمك عينالدوله سفاك در محاصره تبريز شتافت و به مخالفان ستارخان ياري رساند. چنين فردي ناگهان با تغيير چهره به يك آزاديخواه دوآتشه تبديل شده بود و كار او چنان بالا گرفت كه به فرماندهي مشروطهخواهان گيلان و سپس وزارت جنگ و رئيسالوزرايي برگزيده شد. بديهي بود كه چنين فردي با توجه به گذشته و ارتباطاتش، تنها به فكر تحقق منافع خود و اطرافيانش باشد. نهتنها در گيلان بلكه در كل كشور، بيشتر فرماندهان و رهبران حركتهاي مشروطهخواهي يا از عوامل رژيم سابق و يا از مالكان و خوانيني بودند كه تنها براي حفظ منافع و موقعيت خود با نهضت همراه شده بودند؛ بهتعبيربهتر، اين عده ميخواستند با سوارشدن بر امواج نهضت مشروطه به منافع خود نائل شوند. تاريخ نشان داد كه همين گروه نهضت را به بيراهه كشاندند و با برخي اقدامات خود نهتنها به آرمانها و وعدههاي اوليه نهضت وفا نكردند بلكه وضعيتي بهمراتب وخيمتر و بغرنجتر از قبل به وجود آوردند. آنان حتي كار را به آنجا كشيدند كه دخالت و نفوذ بيگانه در امور كشور به مراتب بيش از سالهاي قبل از مشروطه افزايش يافت. در كنار بيكفايتي و فساد دولتهاي پس از مشروطه، وقوع جنگ جهاني اول نيز عامل مضاعفي در عسرت و ناراحتي مردم بود. دولت مركزي كه در اين ايام عملا نقش و قدرتي نداشت، به قدري بيكفايت بود كه روس و انگليس براساس معاهده 1907 ايران را بين خود تقسيم نمودند. در چنين اوضاعي كه مردم نه در سطح داخلي و نه در روابط خارجي بوي بهبود استشمام ننموده بلكه خواري و خفت دولت ايران را ميديدند، طبيعي بود كه از مشروطه و نتايج آن ناراضي و مايوس باشند. در اين سالها فقط بينظمي و ضعف مفرط بر تمام اركان كشور مسلط و حكمفرما بود. فقر و قحطي و ظلم و تعدي حاكمان محلي بيداد ميكرد؛ تا جايي كه در برخي مناطق كشور مردم جهت گذران زندگي و رضايت اربابان و پرداخت ماليات مجبور به فروش دختران خود شدند. اهالي گيلان نيز ميديدند كه با وجود تمام فعاليتها و تلاشهاي آنان همان حاكمان قبلي و برخي سرسپردگان دولتهاي استعماري با نام مشروطه و قانون همان كارهاي دوره استبداد ما قبل مشروطه و حتي بدتر از آن را اعمال ميكنند. چنين بود كه زمزمههايي در مخالفت با وضع موجود، اعم از ظلم بيحدوحصر حكام محلي، بينظمي و نابساماني اوضاع مملكت، فقر و فلاكت، قتل و دزدي و از همه بدتر اشغال بخشهايي از كشور توسط دولتهاي بيگانه آغاز شد. در اين زمان مشروطه تنها سفره رنگيني شده بود كه ميبايست شكمهاي حريص همان مستبدان پيشين و مزدوران اجنبي را سير ميكرد. ديگر كسي به فكر آزاديخواهي، دينداري و سرافرازي وطن نبود. كار به آنجا رسيد كه دولت مشروطه به التيماتوم روسيه تن داد و با اين اقدام، در كنار بيتحركي در قبال قرارداد 1907، عملا استقلالي از كشور باقي نماند. همين وضعيت در گيلان نيز به چشم ميخورد، جايي كه مردم گيلان نااميد از مشروطه، در فقر و فلاكت و ناامني دست و پا زده و ميبايست حضور مستبدانه و ظالمانه كنسول و قزاقهاي روسي را نيز تحمل ميكردند. تنها راهي كه ميشد براي گريز از اين وضعيت تصور نمود، ظهور يك فرد انقلابي بهتماممعنا از ميان مردم آزاديخواه و متدين گيلان بود.سردار جنگل
آن هنگام كه مشروطه به بيراهه رفته و كشور در تب و تاب مشكلات داخلي ازيكسو و نفوذ و دخالت خارجي ازسويديگر ميسوخت، جواني تقريبا گمنام در عرصه سياسي و اجتماعي كشور، به نام ميرزاكوچكخان جنگلي از ديار گيلان نمايان شد كه با اقدامات و فعاليتهايش براي هميشه نام خويش را جاودان كرد. ميرزا كوچكخان در زادگاهش، گيلان در زمره مشروطهخواهان درآمد و بههمينخاطر، از تحصيل دست كشيد و همراه با ساير آزاديخواهان به جرگه مبارزه عليه استبداد و استعمار پيوست. ميرزا نيز بههمراه مجاهدان گيلاني، در فتح تهران و قزوين شركت كرد اما پس از پيروزي مشروطه با مشاهده برخي وقايع و اقدامات، تهران را ترك كرده و به رشت بازگشت. در آنجا نيز ميرزا آشكارا ميديد كه مشروطه از راه خود منحرف شده است و علاوهبرآن قواي متجاوز روس در سراسر گيلان پراكنده شده و به ظلم و تعدي مشغولند. وي از آنجا كه يك انقلابي واقعي و معتقد بود، دست از مبارزه نكشيد و حتي پس از مشروطه نيز مخالفت خود با عملكرد نادرست حكام محلي و همچنين حضور قواي متجاوز خارجي را ادامه داد و به همين دليل بهزودي به دستور كنسول روس ـ كه در آن موقع عملا در گيلان حرف اول و آخر را ميزد ـ به پنج سال تبعيد محكوم گرديد، با اين قيد كه حق ورود و بازگشت به گيلان و بهويژه رشت نيز از او سلب شد. بااينوجود، رشادتها و تلاشهاي او در جريان نهضت مشروطه چيزي نبود كه مورد ترديد يا فراموشي واقع شود. «پس از فتح رشت به دست انقلابيون ميرزاكوچكخان اول كسي بود كه به ياري مجروحين و ستمديدگان و كساني كه اسارت و زحمت ديده بودند شتافت و در كمك به آنان آنچه در قوه داشت دريغ نكرد.» «يكي از مجاهديني كه در برخوردهاي دولتي، شجاعت و شهامت قابلتحسيني از خود بروز داد ميرزاكوچكخان بود. او كه مدتي قبل در مسلك آزاديخواهان درآمده بود، در جنگ با قواي دولتي چنان رشادتي نشان داد كه مورد ستايش رهبران انقلاب و اعضاي كميته ستار قرار گرفت.» ميرزا همچنين هنگامي كه محمدعليشاه قصد داشت به كمك روسيه از گمشتپه به ايران بازگردد به آنجا رفت و در درگيري بهوجودآمده مجروح گرديد. او پس از اين واقعه جهت مداوا به بادكوبه رفت و پس از چندين ماه اقامت در اين شهر و همچنين تفليس به گيلان بازگشت. در ايام پس از پيروزي مشروطه، هرچند ميرزا نيز در تهران اسم و رسمي داشت، همچنان با فقر و تنگدستي زندگي ميكرد و تا هنگام ترك پايتخت هيچگونه شغل و پست دولتي را نپذيرفت. اما با مشاهده انحرافات مشروطه بهتدريج اين فكر در او قوت گرفت كه جهت تحقق اهداف اوليه نهضت مشروطه كه به دليل نفوذ سياستمداران وابسته و مزدور ناكام مانده بود، اقدامي صورت دهد. بههمينجهت وي در آغاز با برخي از دوستان، سياسيون و اشخاصي كه آنان را وطنپرست و مدافع حقوق ملت ميدانست، به مشورت پرداخت اما سرانجام تصميم گرفت به قصد ايجاد يك تشكيلات منسجم نظامي جهت مبارزه با استبداد و استعمار، روانه زادگاه خود شود. ميرزا قصد داشت با استفاده از جغرافياي طبيعي منطقه و بهويژه جنگلهاي انبوه گيلان، نهضتي انقلابي و مسلح به وجود آورد و لذا بههمينمنظور به همراه ميرزاعليخانسالار، ملقب به سردار فاتح، عازم شمال كشور شد؛ اما اين دو بهزودي از يكديگر جدا شدند؛ چون سردار فاتح، مازندران و ميرزاكوچكخان گيلان را جهت مبارزه و شروع نهضت انقلابي مناسب و مساعد ميدانست. سرانجام ميرزا جنگلهاي انبوه گيلان را براي مبارزه با قواي دولتي و قزاقهاي روسي برگزيد و اولين اقدام او به همراهي دكترحشمت در جنگلهاي تولم شكل گرفت. ميرزا ازهمانآغاز، آزادي، استقلال و عدالتخواهي را به عنوان شعارهاي نهضت خود اعلام كرد. وي در تحقق اين اهداف توجه به مسائل مذهبي و رعايت شؤونات اسلامي را مورد توجه قرارداد و بههميندليل هم بود كه حركت او بهسرعت از سوي مردم گيلان به ويژه طبقات محروم و متدين مورد استقبال قرار گرفت. علاوه بر مردم عادي، برخي از روشنفكران گيلاني همچون حسين كسمايي و اشرفالدين حسيني نيز او را مورد تاييد و همراهي قرار دادند. ميرزا از هنگامي كه اولين پايگاه خود را در جنگلهاي شمال رشت بنيان نهاد تا هنگام شهادت خود در يازدهم آذر1300. ش، لحظهاي دست از مبارزه عليه استبداد داخلي و سلطه خارجي برنداشت. هرچند نهضتي كه ميرزا آغاز كرده بود در ظاهر با كشتهشدن وي به پايان رسيد، اما بيترديد حركت او به عنوان يك اقدام منحصربهفرد و ماندگار در تاريخ معاصر كشورمان ثبت شد و اثرات فراواني برجاي گذاشت.نقش مذهب در نهضتجنگل
همواره در ميان محققان بر سر اينكه آيا نهضتجنگل داراي گرايشات مذهبي بود و آيا باورهاي مذهبي موسسان، اعضاء و طرفداران آن در گسترش و موفقيتهاي آن نقشآفرين بوده يا نه، اختلافاتي به چشم ميخورد. برخي از مورخان و پژوهشگران تاريخ معاصر ايران به دلايل مختلف ـ از جمله ضديت با دين يا وابستگي به قدرتهاي خارجي ـ سعي در نفي و انكار آموزههاي مذهبي در باور و عملكرد ميرزاكوچكخان و نهضتجنگل داشتهاند. آنان تاكيد ميكنند كه نهضتجنگل به هيچ عنوان رنگ و بوي مذهبي نداشته و اين نهضت در مبارزات خود كاملا از ايدئولوژي غيرمذهبي پيروي ميكرده است. عدهاي حتي پا را از اين فراتر گذاشته و با استناد به عملكرد برخي اشخاص يا گروههاي همراه نهضت، اين ادعا را مطرح نمودند كه نهضتجنگل اساسا ماهيتي نهتنها غيرديني بلكه ضدديني داشت. اما نگاهي دقيق و موشكافانه به ماهيت نهضتجنگل، بهويژه به همراهي تودههاي محروم و نيز به بزرگترين چهره آن، يعني ميرزاكوچك خان، بهوضوح نشان ميدهد كه دين و گرايشات مذهبي در نهضتجنگل از نفوذ و جايگاه بالايي برخوردار بوده است. گاه اين حضور و نفوذ كاملا نمايان و آشكار است و گاه مذهب در نقش يك عنصر الهامبخش و تاثيرگذار بر عملكرد، اهداف و شعارهاي اين حركت ظاهر ميشود؛ چنانكه اين حالت در مرامنامه نهضتجنگل بهخوبي آشكار است و برخي مواد آن مرامنامه آشكارا رنگ و بوي مذهبي دارد و برخي ديگر از بندهاي مرامنامه نيز تحت تاثير باورهاي مذهبي شكل گرفته است. بدونترديد ميرزاكوچكخان به عنوان رهبر نهضتجنگل تحت تاثير باورهاي مذهبي و اصول راستين دين اسلام بوده است. ميرزا يك مسلمان معتقد بود و اين اعتقاد را تا آخرين لحظه عمر خود حفظ كرد. او حتي قبل از آغاز حركت مشروطه در رشت به تحصيل علوم ديني مشغول بود و در اين مدت عملا يك روحاني محسوب ميشد. هرچند وي بهخاطر مبارزه با استبداد و كمك به آزاديخواهان، درس و بحث را رها كرد اما هرگز به لحاظ باورهاي مذهبي در او نقصاني پديد نيامد. ابراهيم فخرايي از ياران نزديك ميرزا در اين مورد ميگويد:«ميرزا يك ايراني ايدهآليست و يك مرد مذهبي تمامعيار بود. هيچگاه واجباتش ترك نميشد و از نماز و روزه قصور نميكرد. . .» ميرزا كوچكخان زمانيكه هنوز در تهران بود، با چهرههايي از طرفداران طرح اتحاد اسلام معاشرت داشت و پس از آنكه به رشت آمده و فعاليت خود در قالب نهضتجنگل را نيز شروع كرد، همچنان در هيات اتحاد اسلام رشت تا زمان انحلال آن، عضويت داشت. علاوه بر اين، رفتار سياسي و اجتماعي ميرزا نيز بهروشني گوياي اين مطلب است كه وي فردي متدين و معتقد بوده است. او اين عقايد خود را حتي در زمان همكاري با اشخاصي چون احساناللهخان و حيدرخان عمواغلي ـ كه تقريبا داراي عقايد ضدمذهبي بودند ـ حفظ كرد. يحيي دولتآبادي از مورخان همعصر ميرزا مينويسد:«ميرزا كوچكخان يكي از مجاهدان گيلان است. در اين وقت، سالش بهظاهر ميان پنجاه و شصت است. مردي است قويبنيه، سيه چرده، موي سر و صورتش انبوه، داراي اخلاق نيكو و در عين صلح و سلامتخواهي سلحشور، دوستدار عالم اسلاميت و طرفدار استقلال و آزادي ايران و مخالف حكومتهاي استبدادي خودي و بيگانه . . .» ازسويديگر شكي وجود ندارد كه ارتباط بسيار تنگاتنگ و محكمي ميان نهضتجنگل و هيات اتحاد اسلام وجود داشته و اين امر بهوضوح در مرامنامه نهضتجنگل و مطالب روزنامه جنگل نيز به چشم ميخورد. در شماره 28 اين روزنامه آمده است: «بلي ما به نام اتحاد اسلام قيام كرديم و به اين جمعيت مقدس منتسبيم ولي بايد دانست كه طرفدار اسلاميم، به نام سادة انما المومنون اخوة. يعني ميگوييم در اين موقع كه تشتت كلمه و اختلاف اسلاميان، مسلمانان را به دست دشمن عمومي ذليل و زبون كرده نبايد مسلمانان برادركشي كنند و به نام شيعه و سني و ساير عناوين مذهبي به جان هم افتاده و مجال استفاده به دشمن عمومي بدهند . . . بعد از موفقيت به انجام وظايف ايرانيت، البته برادران اسلامي مادامي كه به وظايف اخوت خود عمل كنند بر ديگران مقدم خواهند بود و از استقلال ممالك اسلامي خرسند و از تزلزل استقلال خانههاي مسلمين متاثر ميشويم. اين است معني اتحاد اسلامي كه ما ميگوييم. آيا هيچ مسلماني را شايسته است سرپيچي از اين اصل اساسي؟» باتوجه به مذهب و اصول متعالي اسلام، عامل اصلي جذب توده مردم به نهضت بود. اين قشر كه گرايش عميقي به دين اسلام داشتند، بيهيچ چشمداشتي جذب شعارهاي آرمانگرايانه نهضت شده و در راستاي تحقق اهداف آن جانفشاني ميكردند. دراينبين، شعار عدالتخواهي كه از سوي نهضت تبليغ ميشد و كاملا ريشه اسلامي داشت، تاثيرگذارتر بود. در كنار عدالتخواهي ميتوان از شعارهايي نظير استقلالخواهي، مبارزه با ظلم و جور، دشمني با استبداد و استثمار و توجه به حقوق شهروندان ـ به ويژه ضعفا ـ را نام برد كه همگي جزو آموزههاي دين اسلام ميباشد؛ همچنين بهراحتي ميتوان تاثير و رد پاي مذهب را در مفاد و بخشهاي مختلف مرامنامه نهضتجنگل مشاهده كرد، از جمله: جلوگيري از امراض مسريه و مسكرات، ممنوعبودن احتكار ارزاق و . . . البته لازم به ذكر است كه بخشهايي از طرفداران و اعضاء نهضتجنگل بيتوجه به مذهب و يا اصولا مخالف حضور آن در عرصههاي مبارزاتي بودند اما ميرزاكوچكخان به همراه موسسين اوليه هيچگاه از اعتقادات مذهبي خود دست برنداشتند. برهميناساس، از لحاظ توجه به مسائل مذهبي، ميتوان نهضت را به دو گروه مذهبي و غيرمذهبي تقسيم كرد كه ميرزاكوچكخان بيترديد در گروه نخست قرار ميگيرد. اشخاصي نظير احساناللهخان، خالو قربان و حيدرخان عمواغلي را نيز ميتوان در گروه دوم جاي داد. ميرزا در دوران جواني براي كسب معارف ديني حتي به سلك طلبههاي روحانيت درآمده و گرايشهاي مذهبي را در خود تقويت نموده بود. او همين حالت را در سالهاي بعد نيز تداوم بخشيد؛ چنانكه بسياري از معاصران وي ـ اعم از دوستان و دشمنان ـ در توصيف انديشه ميرزا به چهار وجه آزاديخواهي، وطنپرستي، انقلابيگري و مذهبگرايي او تاكيد كردهاند. محمد ساعد كه در آن زمان كنسول ايران در تفليس بود، در اين مورد ميگويد:«ميرزاكوچكخان به من گفت كه از هواداران آزادي و شيفتگان مبارزهكننده در راه حفظ استقلال ايران است. ميرزا ايراني وطنپرستي بود . . . و رويهمرفته [فردي] مذهبي بود كه ميخواست افكار انقلابي را در جامه مذهب عرضه كند.» طرفداران نهضتجنگل نيز«. . . معتقد بودند كه بر هر مسلمان پاكدل ايراني فرض است كه وظيفهاش را نسبت به كشور و همميهنانش ادا كند و به تناسب بهرهمنديش از اجتماع خير و فايدهاي به آنها برساند.» اين در حالي بود كه وظيفه ملي فوق و همچنين استقلالطلبي طرفداران واقعي نهضتجنگل كاملا با آموزههاي مذهبي عجين شده بود؛ چنانكه از قول آنها ميخوانيم: «ما مثل هميشه به عالميان خطاب كرده ميگوييم هركس به خانه ما تجاوز كند، هركس قصد ازبينبردن استقلال ما را داشته باشد، هرقدر عده او زياد و هرقدر قوي و داراي اسلحه و مهمات باشد و ما هرقدر ضعيف و داراي قواي اندك باشيم، بازهم مانند سدآهنين در مقابل او ايستادگي خواهيم كرد و چون يقين داريم حق با ما است، بالاخره به مقاصد حقه خود كه حفظ وطن و دفع تجاوز هر متجاوزي باشد نائل خواهيم شد، الا ان حزب الله هم الغالبون . . .» البته توجه ميرزا و طرفداران اصيل و واقعي نهضتجنگل به مذهب بههيچوجه فرقهگرايانه و افراطي نبود بلكه آنها تمام انسانها را برابر، برادر و برخوردار از حقوق انساني و طبيعي ميدانستند؛ چنانكه در روزنامه جنگل ميخوانيم: «. . . تمام ملل عالم محبوب ما است، جنس بشر را عموما برادر خود ميدانيم . . .» «. . . مرحوم ميرزا كوچك شرحي راجع به اتحاد اسلام و فوايد آن و بيثمر بلكه مضربودن جدال ترك و فارس و سني و شيعه بيان كرد و الحق داد سخن داد. تمام جوانان به گريه افتادند و با قيد قسم خود را حاضر براي هرگونه فداكاري نمودند.» بديهي است چنين نگرش متعالي و همهجانبهاي نميتواند جز با بهرهگيري از تعاليم ديني به وجود آيد. در بعد تاريخي نيز جنگليها و بهخصوص ميرزاكوچكخان همواره تاريخ اسلام ـ به ويژه صدر اسلام ـ را مورد توجه قرار ميدادند. آنان ضمن قائلبودن حقانيت براي اين تاريخ، نهضت امام حسين(ع) را بهترين سرمشق و توجيهكننده حركت خود ميدانستند. ميرزا بهكرات، چه در مواقع صلح و چه در ايام جنگ و مبارزه، تمسك و پيروي از اين الگوي بزرگ را گوشزد مينمود:«خداوند متعال به وسيله [حضرت] محمد(ص) به ما خبر داد كه بسا عده قليل به جمعيت كثير غلبه كردهاند. ما از سرسلسله مجاهدين اسلام يعني حضرت سيدالشهداء(ع) سرمشق ميگيريم؛ چه، اقتدار يزيد و دولت اموي كمتر از دولت تزاري و جمعيت آن سرور نيز بيشتر از اين جمعيت [منظور طرفداران نهضتجنگل] نبود. گرچه درظاهر حضرت امام حسين(ع) مغلوب شد ولي نام نامي و اسم گرامي آن بزرگوار قلوب آزاديخواهان را هميشه به نور خود منور داشته است.» تلقي و باوري كه جنگليها از مذهب داشتند آنان را قادر ميساخت تا با يك جهتگيري تكاملي، علاوه بر دوري از خرافات و برخي ظواهر نامناسب، به سمت استفاده از اصول مذهب در تبيين و تعريف برخي مفاهيم از جمله: ظلمستيزي، انسانيت، وطندوستي و . . . حركت كند؛ بهعنوانمثال، تركيب ميان برخي باورهاي مذهبي و اصل وطنپرستي در ايدئولوژي آنان چنين بود:«. . . ما تا آخرين نفرات براي حفظ دين و وطن فداكاري ميكنيم و استظهار ما فقط به تاييدات باطني اسلام و توجهات حضرت حجت عصر (ارواحنا فداه) است.» در بعد اجتماعي نيز نهضتجنگل نگاهي كاملا مذهبي و متاثر از آموزههاي ديني داشت اين تاثير چنان واضح و آشكار است كه نيازي به شرح و بسط ندارد؛ بااينوجود، جهت آگاهي بيشتر به ذكر بخشهايي از مطالب روزنامه جنگل در اين خصوص ميپردازيم:«ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم. بسياربسيار بهموقع است اگر با دلي روشن و نيتي پاك و عزيمتي سخت محكم قيام به وظايف انسانيت و اسلاميت و ايرانيت و استقلال وطن خودتان نماييد. ليس للانسان الا ما سعي.
به دست من و توست نيكاختري
به بيداد و بيدادگر نگرويم
كه ما بنده دادگر داوريم.»
اگر بد نجوييم نيك اختريم
كه ما بنده دادگر داوريم.»
كه ما بنده دادگر داوريم.»
ـ محمدتقي رهنمايي، كتاب گيلان، جلد سوم، تهران، گروه پژوهشگران ايران، 1374، صص 116ـ 115ـ سيدمحمدتقي ميرابوالقاسمي، گيلان از انقلاب مشروطيت تا زمان ما، 1371ـ حميد مهراني، اصلاحات ارضي در گيلان، كتاب گيلان، جلد دوم، تهران، گروه پژوهشگران ايران، 1374، ص 48ـ46ـ شاپور رواساني، نهضتميرزاكوچكخان جنگلي و اولين جمهوري شورايي در ايران، نشر شمع، 1368، صص 82 ـ64ـ ابراهيم فخرايي، گيلان در جنبش مشروطيت، تهران، شركت سهامي كتابهاي جيبي، 1353، ص 103ـ همان، ص 123ـ ميرزاكوچك (يونس) فرزند ميرزابزرگ در خانواده متوسطي در محله استادسراي رشت به سال 1298. ق متولد شد. وي در مدرسه حاجحسن و جامع رشت و مدتي نيز در مدرسه محموديه تهران به تحصيل علوم ديني پرداخت اما با شروع نهضت مشروطه از تحصيل دست كشيد و به صف مجاهدان پيوست و تا پايان زندگي (آذر 1300. ش) مشغول جانفشاني در راه آزادي و استقلال مملكت بود.ـ ابراهيم فخرايي، همان.ـ حسن حاج سيدجوادي، نقش گيلان در انقلاب مشروطيت، كتاب گيلان، جلد دوم، تهران، گروه پژوهشگران ايران، 1374، ص 139ـ همان.ـ نام قديم باكو.ـ وي در دوره اول نهضت سردبير روزنامه جنگل بود.ـ مدير روزنامه نسيم شمال و معروف به همين نام.ـ متن مرامنامه نهضتجنگل از اين قرار بود:«آسايش عمومي و نجات طبقات زحمتكش (زارع، كاسب، كارگر) ممكن نيست مگر به تحصيل آزادي حقيقي و تساوي افراد انساني، بدون فرق نژاد و مذهب. در اصول زندگاني و حاكميت اكثريت به واسطه منتخبين ملت، پيشرفت اين مقاصد را فرقه اجتماعيون به مورد ذيل تعقيب مينمايند:ماده اول: 1ـ حكومت عامه و قواء عاليه در دست نمايندگان ملت جمع خواهد شد. 2ـ قواء مجريه در مقابل منتخبين مسئول بوده و تعيين آنها از مختصات نمايندگان متناوب ملت ميباشد. 3ـ كليه افراد بدون فرق نژاد و مذهب از حقوق مدنيه بهطورتساوي بهرهمند خواهند بود. 4ـ آزادي تامه افراد انسان در استفاده كامل از قواء طبيعي خود. 5 ـ الغاء كليه شئون و امتيازات.ماده دوم ـ حقوق مدنيه: 6 ـ مصونيت شخص و مسكن از هر نوع تعرض و حريت اقامت و مسافرت. 7ـ آزادي فكر، عقيده، اجتماعات، مطبوعات، كار، كلام، تحصيل. 8 ـ هر يك از افراد ملت كه به سن شصتسالگي برسد، از طرف حكومت حقوق تقاعد خواهد گرفت و در مقابل آن ترويج ادبيات و اصلاح اخلاق جماعت را عهدهدار خواهد بود. 9ـ تساوي زن و مرد در حقوق مدني و اجتماعي.ماده سوم ـ انتخابات: 10ـ انتخابات بايد عمومي و متناسب و مساوي و مستقيم باشد. 11ـ هريك از افراد هجده ساله حق انتخابكردن و بيستوچهارساله حق انتخابكردن و انتخاب شدن را دارا هستند.ماده چهارم ـ اقتصاد: 12ـ منافع ثروت از قبيل خالصجات، رودخانهها، مراتع، جنگلها، درياها، معادن، طرق و شوارع و كارخانجات جزء علاقه عمومي است. 13ـ مالكيت اراضي با ملاحظه تامين معيشت عمومي تا حدي تصديق ميشود كه حاصل آن عايد توليدكننده شود. 14ـ ممنوع بودن انحصار و احتكار ارزاق و سرمايه. 15ـ تبديل مالياتهاي غيرمستقيم به مستقيم تدريجا.ماده پنجم ـ معارف، روحانيت، اوقاف: 16ـ تعليمات ابتدايي براي كليه اطفال مجاني و اجباري است. 17ـ تحصيلات متوسط و عاليه براي اطفالي كه استعداد داشته باشند، مجاني و حتمي است. تبصره: محصلين در انتخاب هر فني از فنون آزادند. 18ـ ديانت، چون از عواطف قلبيه است، بايد مصون از تعرض باشد. 19ـ ضبط و اداره كل اوقاف در دست عامه و تخصيص عوايد آنها به مصارف عمومي و امور خيريه و صحيحه و تاسيس كتابخانههاي عمومي.ماده ششم ـ قضاوت: 20ـ قضاوت بايد سريع، ساده و مجاني باشد. 21ـ تبديل تنبيهات به اصول تحذيري. 22ـ حبس مقصرين به اعمال شاقه به مدرسه و دارالتربيه اخلاقي تبديل شود.ماده هفتم ـ دفاع: 23ـ ورزش و مشق نظامي براي مدارس ابتدايي و متوسط اجباري است. 24ـ براي تحصيل فنون نظام، مدارس عاليه تاسيس خواهد شد. 25ـ در مقابل تهاجمات ضداصول اجتماعي و تجاوزات كشور ثاني، دفاع از وظايف عمومي و اجباري است.ماده هشتم ـ كار: 26ـ ممنوعبودن كار و مزدوري براي اطفالي كه سنشان به چهاردهسال نرسيده. 27ـ برانداختن اصول بيكاري و مفتخواري به وسيله ايجاد موسسات و تشكيلاتي كه توليد كار و شغل مينمايد. 28ـ ايجاد و تكثير كارخانجات با رعايت حفظالصحه كارگران. 29ـ تحديد ساعات كار در شبانهروز منتها به هشت ساعت ـ استراحت عمومي و اجباري در هفته يك روز.ماده نهم ـ حفظ الصحه: 30ـ تاسيس دارالعجزه و مريضخانههاي عمومي و مجاني. 31ـ رعايت نظافت و حفظالصحه در مجامع و منازل و مطبخها و كارخانجات و غيره. 32ـ انتشار قوانين صحيح در بين عامه. 33ـ جلوگيري از امراض مسريه و مسكرات ـ منع استعمال افيون و ساير مواد مخدره.» (به نقل از: محمدعلي گيلك، تاريخ انقلاب جنگل، رشت،1371، صص529 ـ527)ـ ابراهيم فخرايي، سردار جنگل (ميرزاكوچكخان)، تهران، سازمان انتشارات جاويدان، 1342، ص 38ـ يحيي دولتآبادي، حيات يحيي، تهران، 1331، صص 94ـ93ـ روزنامه جنگل، شماره 28، پانزدهم جماديالاخر، 1336، صص 2 و 3ـ حسين مكي، تاريخ بيستساله ايران، جلد اول، تهران، نشر ناشر، 1361، صص 537 ـ 535ـ ابراهيم فخرايي، همان، ص 49ـ محمدعلي گيلك (خمامي)، تاريخ انقلاب جنگل، نشر گيلكان، رشت، 1371، ص 159ـ روزنامه جنگل، شماره پانزدهم، 23 محرم 1336. ق، ص 3ـ بهاءالدين املشي (ميزان)، گوشههايي از تاريخ گيلان، به كوشش محمدهادي ميزان، 1352، ص 222ـ محمدعلي گيلك، همان، ص 33ـ همان، صص 160ـ159ـ روزنامه جنگل، شماره 26، نوزدهم جماديالاول 1336. ق، ص 3ـ همان، شماره پانزدهم، ص 7ـ محمدعلي گيلك، همان، متن بازجويي دكتر حشمت، ص 221ـ همان.ـ همان، نامه ميرزا به مديواني، ص 352ـ همان، نامه ميرزا به رشيدالممالك، ص 489ـ همان، آخرين نامه ميرزا، صص 504 و 505ـ ابراهيم فخرايي، همان، ص 384منبع: ماهنامه زمانه