یوسف عاشورا (11) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یوسف عاشورا (11) - نسخه متنی

سید محمد انجوی نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

يوسف عاشورا - قسمت يازدهم

سخنران: حجت الاسلام سيد محمد انجوي نژاد

مکان:حسينيه سيدالشهداء

فنا و تعلق سوزي يوسف عاشورا:

خداوند از اول هر چيز،چند تجلي بر عاشقان عاشورا دارد که در بحث يوسف عاشورا اين تجلي ها کاملا مشخص است

تجلي خلقت

يعني اگر کسي مخلوق خدا باشد صرف همين مخلوق خدا بودن برايش ارزشي را باعث مي شود.شما بعضي وقتها دنبال يخچال،يه ضبط يا يک ويديو سي دي که مي گردين سفارش مي کنين که آقا مارک فلان رو بگير.ميگه آقا شما هنوز مارکهاي بعدي رو نديدي ميگه نه فلان کارخانه چون کارهايش درسته پس مارکهايش هم درسته. بنابراين خدا،چون خداست کارهايش هم درسته.

مخلوقات خداوند در درجه اول،بايد احترام رو باعث بشن.آقا اباعبدالله نسبت به مخلوقات جهان، احترام داشتند حتي اگر دشمن اباعبدالله بودند.

تجلي امانت عشق بر خلق

در اين تجلي ،امانت عشق است که بر خلق عرضه مي شود و بعد که مخلوق آمد و اين امانت(عشق به خدا) را بر همه خلق توصيه و ارائه کرد از ميان خلق، خيلي ها بودند که برنتابيدند

عمان ساماني در گنجينة الاسرار اينطور مي گويد:




  • اين نه جام عشرت،اين جام ولاست
    دُرد او درد است و صافِ او بلاست



  • دُرد او درد است و صافِ او بلاست
    دُرد او درد است و صافِ او بلاست



ميگه تويي که خلق شدي،خلق نشدي که عشرت کني.دنيايي رو بياي به خواب و خورو خشم و شهوت برسي وبري.دُرد در اينجا يعني رسوب.هر چه مي گذرد و در قلب تو درد هايي از اين خلقت انبار مي شود براي اينکه تو بداني که نبايستي اينجا،به خوشگذراني مطلق بگذرد.چرا چهره ها شکسته مي شود؟چرا زير چشمها چين مي خورد؟چرا صداها خسته مي شود؟چرا قامت ها خميده مي شود؟چرا قلبها بيمار مي شود؟همه و همه براي اين است که درد به سراغش مي آيد. و يک تکه صاف و پاگيزگي دارد براي ولا و نزديکي و تعالي.يعني با يار اهل نََرد عشق بودن.

بعد ادامه مي دهد: وقتي که اينها را بر عاشقان،کساني که به دنيا آمدند و خلق شدند عرضه کردند همه برنتابيدند. و عده اي گفتند آقا دُرد و دَرد و عشق رو بي خيال شو.ما يه مشت غرايز داريم و مي خواهيم پاي غرايزمان بايستيم.از شهوت بگو،از مقام بگو،از دنيا بگو، از لذت بگو،از خانه بگو،از شغل بگو، از بالا و پايين دنيا بگو.و عده زيادي از مردم ،اين عشقي را که از طرف خداوند ارائه شده بود را قبول نکردند و سرباز زدند.

يه جملاتي اينجا ميگه عمان ساماني که قضيه اي هست راجع به جمشيد،پادشاه ايران،که مي گويند يه جامي داشت که اين جام،يک جام شراب بود و در اين جام 7 خط بود.اولين خط اسمش فرودين بود و آخرين خط اسمش جور بود.آن ساقي که جام را براي اشخاص پر مي کرد،هر کس که از در وارد مي شد را بررسي مي کرد و تشخيص مي داد که تا کدام خط، بايد برايش شراب بريزد تا اين شخص تا يک حدي لذت ببره و جلوي جمشيد بدمستي نکند و عقلش زايل نشود.اگر يکي را تشخيص مي داد که اين تا خط چهارم،بايد شراب بريزد و اين بابا 3 خط بيشتر ظرفيت نداشته و بدمستي مي کرد جمشيد ساقي را مي خواباند و حد مي زد و بيرون مي کرد.

جام عشق خداوند هم که در اختيار من و شما قرار داده شده يک ساقي دارد که عمان ساماني اشاره مي کند که جام ولاست.

اگر يک وقت، ديدي خارج از ظرفيتت بر توبلا و مطلبي آمد و تو احساس کردي که نمي تواني تحمل کني بدان که ساقيِ جامِ خداوند اشتباه نمي کند و تو را بالاتر ديده

پسره يا دختره مياد به باباش ميگه امسال اگر من، کنکور زدم فلان رشته پايين فلان شهرستان دورِ دانشگاه آزاد، شما مي ذارين من برم؟باباش ميگه ابدا.ميگه چرا؟ميگه آخه تو ظرفيتت بالاتره.

وقتي خداوند بلا ميده،جامي تو را ساقيِ خداهيچوقت اشتباه نمي کند. مشکل از خودته برو ببين کجا کم آوردي؟

حافظ شعر زيبايي داره




  • صوفي ار باده به اندازه خورد نوشش باد
    ورنه،انديشه اين کار،فراموشش باد



  • ورنه،انديشه اين کار،فراموشش باد
    ورنه،انديشه اين کار،فراموشش باد



اگر مي خواهي بيايي سراغ عشق و دم از يوسف بزني و با زينب،فردا شب بگويي ماارايت الا جميلا،بايد يادت باشد که اين يک مقداري هزينه مي برد و به همين راحتي نيست،بحث،بحث ظرفيتهاست.

ادامه ميده عمان ساماني:تعلق ها مي سوزد




  • وضويي از دل و جان شسته دست
    چهار تکبيري بزد بر هر چه هست



  • چهار تکبيري بزد بر هر چه هست
    چهار تکبيري بزد بر هر چه هست



که البته حافظ هم همين شعر را دارد.




  • من همان دم،که وضو ساختم از چشمه عشق
    4 تکبير زدم يکسره بر هر چه که هست



  • 4 تکبير زدم يکسره بر هر چه که هست
    4 تکبير زدم يکسره بر هر چه که هست



که برادرا و علماي اهل سنت،اشتباه کردند که دليل بر اهل سنت بودنش مي دانند .چون در نماز ميت چهار تکبير واجب است در فقه اهل سنت و در نماز اهل شيعه 5 تکبير واجب است در فقه شيعه

اهل سنت مي گويند:چون حافظ گفته که 4 تکبير زدم بر هر چه هست پس اهل سنت بوده.عمان ساماني هم گفته،عمان ساماني که خودش مقتل امام حسين رو نوشته و از اهل سنت هم نيست و از بالا تا پايين رو لعن کرده.همه و همه به اين دليله که اطلاعي به فقه شيعه ندارن.اتفاقا در شعر حافظ و شعر عمان ساماني يک نکته بسيار ظريف است که اينها مي خواهند بر دنيا،نماز ميت بخوانند که از نظر فقه شيعه،نماز ميت بر مومن خواندن ،5 تکبير داره و بر منافق خواندن 4 تکبير دارد.

يعني اينکه ،دنيا منافق است براين دو رو که مي خواهي نماز بخواني 4 تکبير زدم.حافظ در نهايت تسلط دارد و مي گويد که مومن نيست دنيا.دوروست.مومن کسي است که به ما ايمان واقعي داشته باشد و ما بتوانيم بهش اعتماد کنيم.

قضيه چهارم:

جلوتر که ميره البلاءُ والولاء پيش مي آيد




  • چون دل عشاق را در قيد کرد
    امتحانشان را،ز روي سرکشي
    پيش گيرد شيوه عاشق کشي



  • خود نمايي کرد و دلها صيد کرد
    پيش گيرد شيوه عاشق کشي
    پيش گيرد شيوه عاشق کشي



وقتي که خوب معلوم مي شود که اينها اهل کارند بحث فنا روي کار مياد.




  • در بيابان جز نشان سر دهد
    ره به کوي عقلشان کمتر دهد



  • ره به کوي عقلشان کمتر دهد
    ره به کوي عقلشان کمتر دهد



عقل نسبي موقتي و مادي گرايي رو کلا مي گذاره کنار.

حالا نوبت خداست




  • دوست مي دارد دلِ پر دردشان
    اشکهاي سرخ و رويِ زردشان



  • اشکهاي سرخ و رويِ زردشان
    اشکهاي سرخ و رويِ زردشان



اصلا خدا گفت:انا عند المنکسرة قلوبهم

خداوند دنبال روي زرد و اشک سرخ مي گردد.خداوند دنبال دل پر درد مي گردد. دل بي قيد و بي درد و و دل بي تفاوت نسبت به جامعه، دل بي تفاوت نسبت به دين و دل بي تفاوت نسبت به خداوند و زحمات اولياء و دل بي تفاوت نسبت به خود،ولو تا آخر عمرش هر روز مشکي بپوشد و هر روز زنجير بزند و سينه بزند و اينقدر خودش را بزند تا چشمش پر از خون شود اين شخص ابدا راهي به درگاه يوسف عاشورا ندارد. بلکه درد بايد در دلت باشد

حال ببين خداوند چه مي کند:




  • دل پريشانشان کند چون زلف خويش
    زان که عاشق را دلي بايد پريش



  • زان که عاشق را دلي بايد پريش
    زان که عاشق را دلي بايد پريش



ديگه حسين بن علي اين دنيا رو بر نمي تابه و تحمل نمي کنه.اينقدر پريشان شده حجربن علي، اينقدر در دلش التهاب ايجاد شده که اصلا توانايي اين را ندارد که مثل بقيه مردم بنشيند سر سفره صبحانه.تا صبح روي پايش بند نميشه هروله کنان دور خيمه ها مي گرده، مي زنه، مي خنده، مي رقصه.گفتند: پيرمرد تو 60 سالته.اين اداها چيه که تو در مياري؟چرا روي پاهات بند نميشي؟گفت:شماها نمي دونين چه خبره.




  • خم کندشان چون قامتِ مانند تير
    رويِ چون گلشان کند همچون ضرير



  • رويِ چون گلشان کند همچون ضرير
    رويِ چون گلشان کند همچون ضرير



مثل تير کمان که وقتي خم ميشه قدرت مي گيره براي پرتاب.هر چه بيشتر کمان خم شود اين تير بيشتر پرتاب مي شود.آماده است اين روح را از بدن پرتاب کند تا جايي که جبرييل هم نرسد.

ضرير هم يک گياه زرد رنگي است.صورت سرخشان زرد ميشه و روي به زردي مي گرايد.




  • يعني اين قامت،کماني خوش تر است
    رنگِ عاشق، زعفراني خوش تر است



  • رنگِ عاشق، زعفراني خوش تر است
    رنگِ عاشق، زعفراني خوش تر است



جواني آمد خدمت رسول خدا. و رسول خدا از او پرسيد:کيف اصبحت؟(چطور صبح کردي جوان؟اصبحت والقنا (در حالي که يقين دارم) رنگش زرد و صورتش برافروخته چهره پر از بهجت و التهاب

با تمام صورت داره مي خنده.روي پاهاش نمي تونه بند بشه.رسول خدا فرمود:براي يقين علاماتي است.علاماتش چيه؟گفت:يا رسول الله اينهايي که الان توي مسجد نشستن مي خواين بگم چه کساني الان به بهشت مي روند و کجاي بهشت هستند و چه کساني الان به جهنم مي روند و جايگاهشان الان کدام قسمت جهنم است؟رسول خدا فرمودند:هيس.ديگه هيچي نگو!برو تو رسيدي.

ببين تو به کجاها مي تواني برسي و ما چقدر خسته عبادت مي کنيم و چقدر با توقع عبادت مي کنيم و توقعات ما،چقدر بچه گانه است. بعد مياد جلوتر،لحظاتي است که اباعبدالله به عروج نزديک مي شود.تعلقات حسين رو خداوند شروع مي کند به زدن.ببين چقدر صحنه ها زيباست.

تو در بندي،عاشقت اومده سراغت .يکي يکي بندها رو داره مي کَنه.ببخشيد بخيه داري. خب بخيه ها تو هم داره مي کشه.هر يک بخيه اي که مي کشي يک دردي براي تو دارد اما در حقيقت داره تو رو سالم مي کنه.

تعلق سوزي:آخرين قدم يوسف




  • آن به رُتبت موجد لوح و قلم
    کرد عيسي آنچه گرد آورده بود
    سوخت هر چون آرزو را،پرده بود



  • وان به جانبازي،به جانبازان علم
    سوخت هر چون آرزو را،پرده بود
    سوخت هر چون آرزو را،پرده بود



هر پرده اي در مقابلش بود و هر آرزويي از دنيا، همه را سوزاند حتي آرزوي سلامت براي زينب(س)




  • چشم پوشيد از همه آزادگان
    از تعلق پرده اي ديگر نماند
    سر راهي جز علي اکبر نماند



  • از برادر، وز برادرزادگان
    سر راهي جز علي اکبر نماند
    سر راهي جز علي اکبر نماند



از تعلقات حسين،فقط علي اکبر مانده،هنوز دلش به علي اکبر گيره.حالا خدا داره کار انجام ميده.




  • اجتهادي داشت از اندازه پيش
    لن تنالوالبر حتي تُنفقوا
    بعد از آن مما تُحبون گويد او



  • آن يکي را نيز بردار از زپيش
    بعد از آن مما تُحبون گويد او
    بعد از آن مما تُحبون گويد او



اگر مي خواهي انفاق کني در راه خدا، اوني رو که دوست داري انفاق کن نه اوني که به دردت نمي خوره

يه قضيه اي رو براتون بگم.

يه روزي وضع ماليمون مثل هميشه خيلي بي ريخت بود بعد يه 200 هزار تومني پول رسيد به دست ما.ميلاد امام رضاي همين امسال بود.يه لحظه با خودم گفتم ما که اينقدر امام رضا امام رضا مي کنيم يه چند تا پرده بگيريم بزنيم به درو ديوار.خب حالا چقدر ميشه؟گفتند 200 هزار تومن. بعد يه لجظه گفتم والله...آخه لازم ميشه.بعد همون لحظه دوباره با خودم گفتم يعني تو اينقدر توکل نداري؟سريع دست کردم تو جيبم دادم که بخريد.تا پولو دادم که برين بخرين 5 دقيقه بعدش يه بنده خدايي اومد و گفت:من 5 ميليون تومن مي خوام بدم به کانون!

همه چي مال خداست. چه پول،چه عاطفه،چه احساس،چه علم،چه عشق هر چه را در راه خدا بدهي در جا خداوند نقد جوابش را مي دهد




  • هر چه غير از اوست سد راه من
    آن بت است و غيرت من بت شکن



  • آن بت است و غيرت من بت شکن
    آن بت است و غيرت من بت شکن



هر چه در مقابل خداوند باشد غيرت من اجازه نمي دهد اونو در مقابل خداوند نگه دارم.اينقدر غيورم و اعتماد به خداوند دارم و اينقدر مي دانم که صاحب تمام املاک و جهان،خداست و اينقدر راحتم و اينقدر سبکبالم و اينقدر نسبت به خداي خودم غيورم و غيرت دارم که محال است يک چيزي رو به مخالفت خداوند قبول کنم.آخر مگر ديوانه ام که به مخالفت با خداوند بايستم

.




  • جان رحيم و دل اسير چهر توست
    چون تو را خواهد از من رونما
    رونما شو جانب او ،رو نما



  • مانع راه محبت مهر توست
    رونما شو جانب او ،رو نما
    رونما شو جانب او ،رو نما



در کشکول شيخ بهايي از سقراط نقل مي کند

مي دانيد که سقراط آدم موحدي بود.يکي از شاگردانش از سقراط سوال کرد که چرا من تو را هيچوقت اندوهگين نديدم.خيلي زيبا جواب داد و گفت:براي اينکه من تعلقي به چيزي ندارم،هيچ چيز مال من نيست.چرا بايد اندوهگين باشم؟مني که نه مرکبم مال منه؛نه خانواده ام مال منه؛نه لباسام مال خودمه؛ نه قدرتم مال منه و نه خودم مال خودم هستم.واسه چي من بايد ناراحت باشم؟هر چي اومده از اون اومده و هر وقت هم بره اون بُرده.راحت.والله علي العظيم

مثل چنين شبي حسين بن علي روش نميشه که جلوي زينب بخنده وگرنه از خوشحالي داره بال در مياره.

مصيبت سرجاي خودش،گريه و روضه سر جاي خودش،اينکه نشون بديم ما هم آدميم،عاطفه داريم.اما اونها هم بهشون سخت نمي گذره.

مادر شهيد نشسته داره گريه مي کنه که چرا بچش شهيد شده.درسته که حق داره گريه کنه اما بهترين جاي خلقت گير پسرش اومده.

استادمون مي گفت:رفتيم جايي مفقودالجسدي بود.اومدن کاغذ دادن که مفقودالجسد پيدا بشه.بعد ايشون مي گفت:من گفتم پيداش کردم.(عند مليک المقتدر في جنات نعيم)

جانبازه يادتونه صبح چي مي گفت؟پرسيديم:

- چند ساله چشمات نمي بينه و دست نداري؟

- گفت:18 سال.

- بچه هم داري؟

- آره دو تا.

- تا حالا بچه هات رو ديدي؟

- نه.

- ناراحت نيستي؟

- با بهجت گفت:ابدا!




  • اي اسيران قضا در اين سفر
    غير تسليم و رضا اين المفر



  • غير تسليم و رضا اين المفر
    غير تسليم و رضا اين المفر



اگر مي خواهي راحت باشي و مي خواهي غصه نخوري و مي خواهي در زندگيت خوب زندگي کني و مي خواهي لحظه مرگ همه بيان به استقبالت و مي خواهي اون دنيا آباد و آزاد باشي و هر چه اراده کني بهت برسه تسليم و راضي باش.




  • در دايره قسمت ما نقطه تسليميم
    حکم آنچه تو فرمايي،شرط آنچه تو بنمايي



  • حکم آنچه تو فرمايي،شرط آنچه تو بنمايي
    حکم آنچه تو فرمايي،شرط آنچه تو بنمايي



آخه چرا جزع و فزع مي کني؟خدا بيشتر از اين بهت نميده.دنيا همينه.تو يک دردهايي داري منم يک دردهايي دارم.هر کسي براي خودش يک مشکلاتي داره.هموني که تو آرزو مي کني که جايش باشي اگر جايش باشي مي بيني که مشکلاتي داره که کمر تو رو مي شکونه.




  • همره ما را هواي خانه نيست
    نيست در اين راه غير از تيروتيغ
    گو ميا هر کس زجان دارد دريغ



  • هر که جست از سوختن،پروانه نيست
    گو ميا هر کس زجان دارد دريغ
    گو ميا هر کس زجان دارد دريغ



(اگر نمي تواني فنا شوي نيا)

سر در خانه خدا نوشته اند:




  • اي که از کوچه معشوقه ما مي گذري
    باخبر باش که سر مي شکند ديوارش



  • باخبر باش که سر مي شکند ديوارش
    باخبر باش که سر مي شکند ديوارش



اينجا با کسي تارف ندارن.اينجا بحث تعلق سوزي و فناست.بحث بريدن از شيطانيت ها و غرايز و در حد پيوستن به معشوق

به عاشق ميگن حالا که نزديک شدي ديگه ساکت باش.اين حرفارو به نامحرم نزنيا مسخرت مي کنن.مهم نيست که بهت بگن برو بابا بشين سر درست. بگو من درس مي خوانم چون او فرموده،زندگي مي کنم چون او گفته.فردا اگر بگه برو گير نده به دنيا ميگم چشم.کاري نداره که.چمران ميشم دکتر فيزيک هسته اي مي گيرم،کلاس و تدريسم رو ول مي کنم،اسلحه مي ذارم روي دوشم ميرم با بچه هاي جنوب لبنان ،با هم مي جنگيم.

به قول مولوي:




  • بر لبش قفل است و بر دل رازها
    عارفان که جان حق نوشيده اند
    رازها دانسته و پوشيده اند



  • لب خموش و دل پر از آوازها
    رازها دانسته و پوشيده اند
    رازها دانسته و پوشيده اند



عمان ساماني ادامه مي دهد:




  • سري اندر گوش هر يک باز گفت
    با مخالف پرده ديگرگون زنيد
    با منافق نعل را وارون زنيد



  • باز گفت اين راز را بايد نهفت
    با منافق نعل را وارون زنيد
    با منافق نعل را وارون زنيد



رسيدين به يک منافقي خودتون رو بزنيد به کوچه علي چپ.که انگار نه انگار ما چيزي مي فهميم.هر چي هم گفت بگين بله بله شما درست مي فرماييد.

الحمدالله در جامعه اي هستيم که مردم هر چي دوست دارن مي بافن. و آيا تو مي توني جلوي بافتنش رو بگيري؟ پس بزن بر طبل بي عاري که آنهم عالمي دارد.اگر مومن بود و پشت سرت حرف زد بگو چه باحال،هر چي نماز و روزه داشت رو داد به ماها.اگر هم منافق بود باز بگو چه باحال.عذاباي مارو گرفت.پس هر کس هر چه کرد بگو دمش گرم.بذار بگه.فردا تو مي ميري منم مي ميرم اون موقع معلوم ميشه که کي برد کرده و چه کسي باخته.




  • خوش ببينيد از يسارو از يمين
    بي خبر زين ره نگردد تا خبر
    اي رفيقان پا نهيد آهسته تر



  • زانکه دزدانند ما را در کمين
    اي رفيقان پا نهيد آهسته تر
    اي رفيقان پا نهيد آهسته تر



لطايف عرفانيت رو براي خودت داشته باش.خلوتهايت را با خدا تابلو نکن.به اين و اون بگو.

يه عده ظرفيت ندارند پشت سرت حرف مي زنند ميگن منافقه،رياکاره،مهر کن دهانت رو.از هر صد خوابي که مي بيني يکيشو براي مردم بگو.از هر صد تا حسنه اي که داري براي اينکه مردم بفهمند همچين چيزهايي وجود داره 2 تاشو بگو.بذار وقتي مُردي ملائکه نگاه کنند که آنچه مردم در مورد تو گمان مي کردند بسيار پايين تر از اون چيزي است که تو هستي.سند افتخارت باشه.




  • هر که نقش پاي دارد گو مياي
    پايِ ما را ني اثر بايد نه جاي



  • پايِ ما را ني اثر بايد نه جاي
    پايِ ما را ني اثر بايد نه جاي



هر که مي بيني که وقتي داره مياد به مسير خدا، دوست داره که همه ببينند و تشويق کنند و کوچکترين توهيني رو بر نمي تابه که آقا مگه نديدين به نوکر اباعبدالله توهين کرد.در حالي که خودشو کشتند.نوکر که نبايد از شاه بالاتر باشه.طرف ميارن چايي مي ذارن جلوش ميگه به نوکر اباعبدالله توهين کرده چايي سرد برام آوردن!

در بهشت عليِ دزفول،طرف جون داده در اوج زيبايي و جماله.گفته من ارزش ندارم که برين يه سنگ قبر 5000 تومني بخرين اين پول رو بدين به مساکين.بلکه با گِل جا درست کنيد و روي سنگ قبرم با انگشت بنويسيد پَرِ کاهي تقديم به آستان الهي.(شهيد دُروَلي)

ما اثري نداريم از خودمون.محو مي شويم




  • کس مبادا ره بدين مستي برد
    در کف نامحرم افتد راز ما
    بشنود گوش خران،آواز ما



  • پي بدين مطلب به تردستي برد
    بشنود گوش خران،آواز ما
    بشنود گوش خران،آواز ما



اينها از نگاه غريزه دارن به ما نگاه مي کنند.چي چي داري؟چي گيرت اومد اين کارارو کردي ؟به خورت،خوابت،شهوتت چيزي اضافه شد؟




  • راز عارف در لبِ عام اوفتد
    تشتِ اهل معني از بام اوفتد



  • تشتِ اهل معني از بام اوفتد
    تشتِ اهل معني از بام اوفتد



اگر رازت رو همه عوام بفهمند در حقيقت معنويات و معرفتها رو از بام ريختي دور و همه چي رو خراب کردي؟




  • عارفان را قصه با عامي کشد
    کارِ اهل دل به بدنامي کشد



  • کارِ اهل دل به بدنامي کشد
    کارِ اهل دل به بدنامي کشد



مراقب باش اگر در مسير خدا به يک چيزهايي رسيدي و رفتي به کساني که نمي فهمند گفتي کارت به بدنامي مي کشد.

تجلي عشق

تعلقها از بين رفت و بين تو و خدا ديگر حجابي نيست.سکوت کردي و کسي از راز هاي دلت باخبر نشد و دردهايت را فقط و فقط با عاشقت گفتي.خداوند لذت مي بره که عجب بنده خوبي.به بقيه که مي رسه چقدر تعلق منو ميگه.بهش ميگن آقا تو مومني راحتي؟ميگه الحمدالله خدا همه چي داده.خداوند اينجا واقعا لذت مي بره اينکه من چيزي هم ندادما ولي ببين چطوري آبروداري مي کنه!

پرده ها کنار ميره:




  • پير مي خوران به صدر اندر نشست
    احتياطِ خانه کرد و در ببست



  • احتياطِ خانه کرد و در ببست
    احتياطِ خانه کرد و در ببست



هر کي مي خواد بره پاشه بره.اونايي که براي باغ اومدين،اونايي که براي حکومت اومدين،اونايي که براي شهوت اومدين،اونايي که براي خانه اومدين همه به سلامت. من بيعتم را برداشتم.روز قيامت هيچ شکايتي از شما نمي کنم و هيچ عذابي بر شما نيست به يک شرط!اينکه آنقدر دور شويد که صداي هل من ناصر ينصرني مرا نشنويد.ملت دويدند.خانم زينب فرمودند:يک عده زير دست و پاها له شدند طوري که يکدفعه سه چهار هزار نفر رفتند.در آخر هم آقا نشستند و گفتند هنوز چراغ خاموشه هر کس که مي خواهد بلند شود و برود.حتي بهانه دادن دستشون .به آقا اباالفضل گفتند: عباس جان دست زينب را بگير و از اين معرکه خارج شو.




  • محرمانِ رازِ خود را خواند پيش
    با لب خود گوششان انباز کرد
    جمله را کرد از شراب عشق مست
    يادشان آورد آن عهد الست



  • جمله را بنشاند پيرامون خويش
    در ز صندوق حقيقت باز کرد
    يادشان آورد آن عهد الست
    يادشان آورد آن عهد الست



بهشون گفت:يادتونه شما در روز ازل و عهد الست ،چه پيماني با خدا بستيد .همه گفتند:آقا بفرماييد استفاده مي کنيم.

صداي ملکوتي امام بلند شد:

خداوند يک امانتي داشت بنام عشق،عرضه کرد به سموات قبول نکردند،به کوهها گفت:شما قبول مي کنيد؟اما آنها هم قبول کردند.به حيوانات عظيم الجثه،متوسط القامة،ريز،ميکروبي،بزرگتر همه رو عرضه کرد.هيچکدام قبول نکردند.رسيد به

انسان،انسان قبول کرد اما عمومشان اين امانت را قدر ندانستند.

امانتها چي بود؟

بنده من،اعضاء و جوارحت را براي من خرج کن.آنچه من دوست دارم را ببين و آنچه من دوست دارم را بشنو و آنچه من دوست دارم را بگو.(اين زبانت را نگه دار).اين همه حرف زدي چه باري از دوشت برداشته؟جايي برو که من دوست دارم.از دستت استفاده کن در مسيري که من دوست دارم.به عهدهايي که بستي ايمان داشته باش و عمل کن.به مردم قول دادي عمل کن به من قول دادي عمل کن و واجباتت را به جاي آر.اينقدر من حي علي الصلوة ميگم اينقدر طولش نده بدو ديگه. خسته شدم 10 ساله 20 ساله 30 ساله تو بالغ شدي هنوز ياد نگرفتي وقتي حي علي اصلوة ميگم زود بياي نمازت رو بخوني!اينها تک تک روايت هايي است که امام صادق دارن امانت رو شرح مي دن و من به اين زبان مي گويم

دليل برتري تو بر ساير حيوانات امانت داري توست و امانت داري تو ارزشش مي داني براي چيست؟

1.تو اختيار داري اين امانت را پاس نداري و اگر اين اختيار را در جنبه مثبت خرج کردي و امانت داري کردي تو انسان ارزشمندي هستي و حيوانات اختيار ندارند.

2.تو اراده داري که هر چه بيشتر به آن برسي آبديده تر و قويتر مي شود.

3.چون تو داراي قدرت سير صعود به سمت بي نهايت و نزول حضيظ ذلت و منفي بي نهايتي تو کاملا مختاري.تو مي تواني يک شب عاشورا دل به حسين ببندي و از فردا صبح ، در بالاي بالاتر از آسمانها پرواز کني.صعود و نزول تو دقيقه اي و ثانيه اي است. و برعکس حيوانها که پدر آدم رو در ميارن تا مي خوان يه چيزي ياد بگيرن و اي انسان اين تويي که يک لحظه مي گويي يا الله و نور من بر دلت تجلي مي کند و از آدمي که خودت روت نميشد در آينه به خودت نگاه کني تبديل مي شوي به آدمي که ملائکه بر تو سجده مي کنند.

آيه قرآن مي فرمايد:

از نعمتهايي که به شما داديم سوال مي کنند

امام صادق مي فرمايند:

اينکه اينقدر که امام رضا رو دوست داشتي چقدر به حرفش گوش دادي و اينقدر که حسين حسين کردي و عاشق کربلا بودي از زندگي حسين چه مي دانستي؟چقدر رفتارت رو به امام حسين نزديک کردي؟

سريع نگو آخه کي مي تونه مثل امام باشه. کسي هم از تو نخواسته مثل امام باشي .حتي الامکان در مسيرش باش.کدام زني مي تونه بلند بشه و بگه من مي توانم زينب باشم.تو اگر راست ميگي عرضه داشته باش يه کمي حجابت رو رعايت کن.

و بعد مي فرمايند:

انسان،قدر ندانست به خودش ظلم کرد و جهالت ورزيد.

1- فراموش کرد اينهمه حرفي که بهش زديم که تو آدمي،انساني،اراده داري،قوي هستي و مي تواني بروي بالا.اما خودش را دست کم گرفت و گفت:نمي تونم،ضعيفم،شهوتم از من قوي تره،من اينقدر بدبختم که دنبال شکم و شهوتم دارم مي دوم.

منو اسير کردن و اسمش رو هم گذاشتن آزادي.که آقا آزاد باش. آخه آزاد چي؟؟اينکه از اسارت خدا رها شوم و گناه کنم و اسير گناه شوم؟آيا اين تعريف آزاديه؟از اين تعريف مضحک تر هم داريم؟ميگه ما دنبال آزادي هستيم. اينکه هر جا دوست داريم بريم هر چي دوست داريم بخوريم و هر کاري که خواستيم بکنيم.اما ببخشيد يعني از اسارت خدا رها شويم و اسير شهوت و شکم و هر چي دوست دارم بکنم بشيم؟

متاسفانه مردم ما،کمتر ياد آخرت مي کنند. ياد رفتن نيستند.جوانهاي ما،کمتر ياد مرگ مي کنند.نماز آخرشان را کم مي خوانند.

يکي از علماء فرمودند:حداقل هفته اي يکبار يک نماز بخوان و بگو اين نماز آخرمه.

يه دو رکعت نماز ،نيمه شب پاشو بخون.که آقا به من مهلت دادن دو رکعت نماز بخونم و بميرم.بشين فکر کن و به خودت تلقين کن.

و بعد مي فرمايند:

2- دليل ديگر جهالت ، قدرناشناسيهاست.اونايي رو که بهش داديم شکر نمي کنه و دائم به دنبال چيزهاي جديده.هر چي هم بهش ميديم طمعش بيشتر ميشه.

3- دل بستن به سرابها.علم خوب است به شرطي که علم حقيقي باشد نه علم سراب.نه علمي که فکر کني اين علم، مي تواند تو را بالاتر ببرد و در اجتماع بيشتر تحويلت بگيرند در حالي که علم بايد براي خدا باشد.عشق خوبه اما نه عشق به هر قيمت و هر پستي و ذلت و هر گناهي. بلکه عشقي که خدا خودش بگه خوبه.خانه خوبه اما خانه اي که به قيمت گناه تهيه نشود وکاخي در مقابل کوخي نباشد و آه مستمندان را به دنبالش نداشته باشد

و بعد:فرمودند:ان الله هوالغفور الرحيم

اگر اين کارهارو هم کردين نااميد نشويد. اگر خواستين برگردين هيچ مشکلي ندارد.




  • گفت شاه باش اين دلِ آزادتان
    يادتان باد اي فراموش کرده ها
    يادتان باد اي به دلتان شور و مي
    آن اشارتهاي ساقي پي ز پي



  • باده خوردستيد بادا يارتان
    جلوه ساقي ز پشت پرده ها
    آن اشارتهاي ساقي پي ز پي
    آن اشارتهاي ساقي پي ز پي



همه چيرو فراموش کردند. يه وقت ديدند محمدبن بشيرخزرمي ،زنش را صدا کرد که آقا تشريف بيارين دم در.در گوشش يه چيزي گفت.آقا اباعبدالله همينطور که داشتند با بقيه صحبت مي کردند نيم نگاهي هم به محمدبن بشير مي کنند که در آخر به خانمش گفت مهم نيست و اومد نشست.اما امام مي دونن چه خبره.آقا روبه بشير کردند و فرمودند:بشير خانمت چي گفت؟گفت:آقا چيز مهمي نيست شما بفرماييد ما استفاده مي کنيم.مجددا آقا فرمودند:بشير ما بهت ميگيم بگو.بشير گفت:آقا ما يک پسري داريم که تنها پسر جوان ماست.در مرو خراسان سرباز بود.حالا پيک خبر اورده که پسرت اسير شده و تا يک ماه ديگه اگر 5 هزار درهم آوردي که آوردي وگرنه او را مي کشيم.آقا فرمودند:من پنج هزار درهم را به تو مي دهم و بيعت را از دوشت بر مي دارم با خانمت برو و فرزندت را آزاد کن.(يعني ببينيد امام حتي راه رو براش باز مي کنه)بشير سرش پايينه.امام دوباره تکرار کردند که بيعت را برمي دارم و پنج هزار درهم را هم مي دهم برو و بچه ات را آزاد کن.سر بشير پايين بود.آقا فرمودند:بشير چرا ساکتي؟گفت آقا:من نه زن دارم،نه بچه دارم،نه بيعت مي دونم چي ميشه نه...!آقا من فقط تو را مي خواهم!و حتي اگر شمشير هم به من ندهند من با دست مي روم و مي جنگم و آقا فرمودند:بشير ما در روز قيامت دستت را مي گيريم.

شب عاشورا زيباترين شب تاريخه.اوج تجلي عشق و زيبايي امشبه.

در بحارالانوار جلد 44 صفحه 398 داريم که پذيرايي خاص آقا اباعبدالله و امام سجادرو در آخر ميگن.مي گويند وقتي اين بساطها اينطوري پيش رفت پذيرايي خاصشون شروع شد. حالا که به اينجا رسيدند.چون اگر آقا اولش اين کار رو مي کردند از اين 3000 تا شايد همشون مي موندن.اما اينهايي که مانده اند امتحان عاشقيشان را پس داده اند و ديگه رفتني نيستند.اينجاست که آقا پرده آخر رو کنار مي زنند که بشير،محمد،عباس،جعفر اين که مي بيني اين بهشته.اينجا رو مي بيني اينجا جاي توست. اينو مي بينين اين رسول خداست اون مادرم فاطمه (س) است و بعد امام فرمودند خبر مهم:

فردا من کشته و شما هم کشته مي شويد و کسي نمي ماند. تا امام، اينو گفت همه بلند شدند و شروع کردند به هلهله کردن که خدارا شکر که به ما شرافت داد که کنار تو کشته شويم!

و بعد امام،نگاه مردم را براي دنيا تغيير دادند

دانشمندي را سوال کردند که به نظر تو، دختر چشم آبي زيباتره يا دختر چشم مشکي؟گفت:براي اوني که دختر چشم آبي داره دختر چشم مشکي و براي اوني که دختر چشم مشکي داره دختر چشم آبي و براي اوني که هيچ کدام رو نداره هر دو و براي اوني که هر دو رو داره هيچکدام. اين دنياست!

حضرت عيسي(ع) در جايي داشت کار مي کرد؛خبر آمد از عرش که دنيا داره ماد سراغت.گفت بياد.اومد ديد يه پيرزن عجوزه داغون،چهره رو بزک کرده يه چادر رنگي رو سرش انداخته،يه دستش رو خضاب کرده و يک دستش هم خونيه.

- حضرت عيسي:سلام

- دنيا:عليک سلام

- عيسي(ع):دنيا تويي؟

- دنيا:آره

- عيسي(ع):پس چرا اينقدر کمرت خمه؟

- دنيا:از بس عمر کردم.

- عيسي(ع):چادر رنگي براي چي سرت انداختي؟

- دنيا: براي اينکه جوانها از پشت فکر کنند من يه دختر جوان و زيبا هستم

-عيسي(ع):دستت را چرا خضاب کردي؟

- دنيا:تازه شوهر کردم.

- عيسي(ع):چرا اين دستت خونيه؟

- دنيا:الان قبلي رو کشتم.

- عيسي(ع):يه نصحيتي مرا کن دنيا.تو که بد نيستي اين خصوصيت ذاتي توست.خدا اينطوري خلقت کرده.

- دنيا:يا روح الله من يه عجيب برات بگم و يک اعجب.عجيب اينکه من پدر را مي کشم پسر به من دل مي بندد.پسر را مي کشم پدر به من دل مي بندد.همسر را مي کشم شوهر به من دل مي بندد.شوهر را مي کشم همسر به من دل مي بندد.

- عيسي(ع):و اعجبش چيه؟

- دنيا:اعجبش اينه که من اينقدر عمر کردم تا به حال کسي به وصالم نرسيده!!

امام در مکه در استقبال،وقتي نصيحتشان مي کردند که يوسف زهرا کجا مي رويد؟آقا اين جملات را فرمودند:

مرگ بر فرزندان آدم نوشته شده مانند گردنبندي که هميشه در گردن دختران است. من نيز بسيار به ديدار گذشتگانم مشتاقم همانند اشتياق يعقوب به يوسف و من براي قتلگاهي مهيا مي شوم که خدا را در آن ملاقات مي کنم.




  • که اي قده پوشان صحراي الست
    کشته شدن عادت جيش شماست
    آرزو را ترک گفتن خوشتر است
    کي خضاب دستتان باشد ثواب
    دست عاشق را،زخون بايد خضاب



  • از مراد خويشتن شوييد دست
    نامرادي بهترين عيش شماست
    با عروس مرگ خفتن خوشتر است
    دست عاشق را،زخون بايد خضاب
    دست عاشق را،زخون بايد خضاب



علامه جعفري مي فرمايند:

معماي حيات،اگر مرگ نباشد اصلا حل نمي شود.

ناصر خسرو مي گويد:




  • روزگار و چرخِ انجُم باز ايستي
    ورنه اين روز راز دهر را فرداستي



  • ورنه اين روز راز دهر را فرداستي
    ورنه اين روز راز دهر را فرداستي



/ 1