ضرورت تحول و نوانديشىدرحوزه هاى علوم دينى - ضرورت تحول و نواندیشی درحوزه های علوم دینی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ضرورت تحول و نواندیشی درحوزه های علوم دینی - نسخه متنی

سید علی حسینی خامنه ای

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید







ضرورت تحول و نوانديشىدرحوزه هاى علوم دينى

رهنمودهاى مقام معظم رهبرىدر شروع درس خارج سال73

رهبر انقلاب در آغاز درس خارج فقه (شهريور 73) كلام معصوم را به تفسير نشستند و در پرتو آن جاودانه كلام: (السابقون الى ظل العرش طوبى لهم) از آن جاودانه مرد مؤمنان را مخلصان را و بويژه روحانيان را مهربانانه فراخواندند كه به سراى امن الهى بشتابند و به آن پناهگاه عظيم و نفوذ ناپذير پناه آورند: عرش الهى.

شرايط ويژه باريابى به اين بارگاه معنوى و مقدس را بيابند تا از شر شياطين در امان بمانند و از خنجرهاى زهرآگين آنها جان سالم به در برند.

رهبر انقلاب در اين بيان بلند و پرنكته راه را ترسيم كردند و چاه را. دست روى معضلات گذاردند معضلاتى كه كارآيى و تحرك حوزه ها را كم مى كند و آنها را به ركود مى كشاند. (سمع) و (طاعه) را زيبا معنى كردند و

(مبالات) را. توجه دادند اگر توجه به جهان پيرامون خود نباشد نمى توان امام خلايق شد و عَلَم جلودارى بر دوش گرفت اين اولين اصل است در جامعه علمى و مذهبى شيعه.

(به من چه) (به ما چه ما كار خودمان را مى كنيم.) راه ندارد به آستان جامعه شيعى. عالِم شيعى نمى تواند و نبايد چنين جملاتى را بر زبان راند كه دور مى شود از اين آستان و در بيابانهاى مخوف سردرگم مى ماند و ملتى را زمين گير مى كند و بى تحرك.

(هجرت) را معنى كردند و به اين واژه مقدس حياتى دوباره بخشيدند و لباسى نو به قامتش پوشاندند. چنان به ترجمان اين واژه پرداختند كه گويى براى اولين بار در جامعه اسلامى مطرح شده است. بله بر اساس اين تفسير مؤمن هميشه بايد اين اصل مقدس را در زندگى لحاظ كند و تابلو و راهنماى خويش قرار دهد. هر گاه نياز بود و به مصلحت تن به هجرت دهد كه شايد سبب خيرى گردد و تحولى و حركتى.

جهاد را يك عرض عريض و يك عمل شامل و عام و نافع و تمام نشدنى خواندند. جدّ و جهد عليه كژيها و ناراستيها و فساد هميشه مى تواند باشد تعطيل بردار نيست و هيچ گاه امت محمدى(ص) نمى تواند بى جهاد بزيد جهاد شرط حيات او وقوام اوست.

تلاش بسيار مى شود كه سمت و سوى اين اصل والا وركن ركين را تغيير دهند و عليه راستان و راست مردان و دلسوزان يك امت به كار بندند از اين روى بايد هوشيار بود و حق را شناخت و چهره هاى حق نما را رسوا كرد.

نكته پرارجى كه در پايان سخن به آن تأكيد داشتند و حوزه ها را بدان فرا خواندند: (تدبر و روز بودن مسائل علمى) بود.

آرى حوزه ها بايد از تكرار مكررات و بحثهاى ملال انگيز بپرهيزند. همان مباحثى كه راه به جايى نمى برند و مشكلى را حلّ نمى كنند بلكه بر مشكلات مى افزايند و طلاب جوانى را كه به عشق فراگيرى دانشهاى كارگشا و مفيد به حوزه ها پا مى گذارند و محروميتهاى فراوانى را متحمل مى شوند زمين گير مى كنند و پويايى و شادابى و تحرك را از آنان مى گيرند و گرد ملال بر چهره شان مى افشانند و آينده اى مبهم و تاريك فرا روى شان قرار مى دهند.

كارى كنند كه اين درياى موّاج انسانهاى پويش گر و پرتكاپو و مخلص به كار آيند و در آينده گره گشا باشند نه گره افزا.

از اين روى رهبر خردمند انقلاب اسلامى ايران كار كوچك فرزندان (حوزه) را كه پس از يك دهه كار مستمر مطبوعاتى و نشر و عرضه مجلّه (حوزه) با همه فقر علمى كه داشتند توفيق يافتند گام ديگر بردارند و به (فقه) بپردازند و به مسائل مبتلابه فقهى ستودند و كارشان را در خور تحسين دانستند. به اميد آن كه بتوانيم پاسخ گوى آن همه لطف باشيم و بتوانيم به آن كار عالى و آرمانى روز به روز نزديك شويم.

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين والصلاة والسلام على محمد وآله الطاهرين ولعنة اللّه على اعدائهم اجمعين.

طبق معمول همه روزها امروز هم حديثى را مى خوانم تا ان شاء اللّه به انوار معارف اهل بيت عليهم السلام متبرك بشويم.

اين روايت از (نوادر راوندى) عن موسى بن جعفر(ع) عن ابائه عليهم السلام است كه اين سند جزو سندهايى است كه اگر كسى سند كتاب شريف (جعفريات) را قبول داشته باشد سند معتبرى است. ما قبلاً به مناسبتهاى متعدد در اين جا راجع به سند كتاب شريف (جعفريات) يا (اشعثيات) (كه به هر دو اسم خوانده مى شود) صحبت كرده ايم و روايات (فضل اللّه بن على الحسنى الراوندى) را كه از اعلام و بزرگان علماى شيعه در قرن پنجم و ششم و صاحب كتاب نوادر و كتب ديگر است عرض كرده ايم. اغلب احاديث اين كتاب همان احاديث كتاب (اشعثيات) است كه ايشان نقل كرده اند و قبلاً عرض كرديم كه: كتاب (اشعثيات) هم حاوى رواياتى است كه (محمدبن محمدبن اشعث) از موسى بن اسماعيل نقل مى كند و موسى بن اسماعيل هم آنها را از اسماعيل بن موسى بن جعفر(ع) نقل مى كند و او نيز از پدرش حضرت موسى بن جعفر(ع) و ايشان نيز از حضرت جعفربن محمد ابى عبداللّه(ع) عن ابائه عليهم السلام وعن اميرالمؤمنين(ع) و عن رسول الله(ص) نقل مى كند. اين سند خيلى عالى است. البته بعضى از روات قبل و بعد (محمدبن محمدبن اشعث) مورد ترديدند. ليكن بعضى مثل مرحوم حاجى نورى رضوان اللّه عليه

و بعضى ديگر از بزرگان اصرار دارند بر اين كه اين سند جزو اسناد خوب است. مرحوم آقاى شيخ آقا بزرگ تهرانى رحمة اللّه عليه از مرحوم آقاى آخوند نقل مى كند كه ايشان در مجلس استفتائشان مى فرمودند:

(هيچ فقيهى نمى تواند قبل از ديدن كتاب (مستدرك) حاجى نورى رحمة اللّه عليه فتوا بدهد).

براى اين كه فحص از معارض و حجت و... متوقف بر اين كتاب است.اصل كتاب (مستدرك) نيز همين (اشعثيات) است كه البته بعداً از منابع و كتابهاى ديگر روايات زيادى به آن اضافه شد. بنابراين بعضى ها روايات اشعثيات را با همين سندى كه عرض شد كاملاً مورد قبول قرار دادند.

حالا اگر كسى آن سند را قبول دارد و معتبر مى داند (كه ما قبلاً بحث كرديم و بعيد هم نيست كه اين طور باشد) آن وقت روايات فضل اللّه بن على راوندى كه در كتاب (نوادر) نقل شده است معتبر است.

حالا با اين مقدمه درباره سند دو سه روايت اخلاقى عرض مى كنيم تا ان شاء اللّه مورد توجه قرار بگيرد.

مرحوم مجلسى در اين جا چند حديث را از كتاب (نوادر) نقل مى كند كه من امروز به مناسبت شروع درس چند تا از آنها را عرض مى كنم.

يكى از اين روايات كه سند آن به پيغمبر اكرم(ص) مى رسد اين است:

قال رسول اللّه(ص):

(السابقون الى ظل العرش طوبى لهم)

يعنى خوشا به حال كسانى كه به سايه عرش سبقت مى گيرند.

چرا كه عرش الهى يك امر

معنوى و حاكى از حد اعلاى عظمت ذات مقدّس ربوبى است. معنى سبقت به سايه عرش هم پناه بردن عبد به مولاى خودش در عالى ترين درجه ممكن است.

بالاترين چيزى كه مى توان براى بنده فرض كرد اين است كه انسان به ظل عرش پروردگـار پنـاه ببرد. بعـد سـؤال مى كند: (يا رسول اللّه ومَنْ هُم) چه كسانى هستند كه به سايه عرش رحمان سبقت مى گيرند؟

رسول خدا(ص) پاسخ مى دهند: (الّذين يقبلون الحقّ اذا سمعوه) كسانى سبقت مى گيرند كه اين چند خصوصيت را دارند:

اولاً وقتى سخن حق را شنيدند آن را قبول مى كنند. ثانياً (ويبذلونه اذا سئلوه) يعنى اگر از آنها سؤال شود كه حق چيست؟ بدون ملاحظه آن را بيان مى كنند و حق را بذل مى كنند.

اگر همين دو كلمه در دنياى غرق در فساد امروز كه بدون شك ذهنها دلها وجدانها و عقول بيدارى در آن پيدا مى شود عمل شود آنها مى توانند حقيقت و حق را بفهمند و تشخيص بدهند حق چيست. حق چيزى است كه بناى خلقت بر آن است.

(وما خلقنا هما الا بالحقّ) مبناى آفرينش الهى بر حق است. (حق) يعنى همان چيزى كه بايد باشد و همان چيزى كه همه مجاهدتهاى مجاهدان عظيم تاريخ و عالم براى رسيدن به آن است. حق خيلى چيز مهمى است. حق همان چيزى است كه اگر شناخته و تبعيت بشود و تحقق پيدا بكند هيچ نادرستى نامطلوبى و ناسزاوارى در عالم نخواهد بود. به هر اندازه اى كه حق تحقق پيدا بكند اين جور خواهد شد. آيا اين چيز كمى است؟ اگر در همين دنياى غرق در فساد امروز

كسانى كه مى فهمند همه حق يا شطرى از آن و يا حتى يك كلمه از آن را بشناسند و قبول بكنند و براى كسانى كه به آن احتياج دارند بيان بكنند شما خواهيد ديد كه چه حادثه و تحول عظيمى در حيات بشر و عالم پيش خواهد آمد.

گرفتارى امروز ما اين است كه هواهاى نفسانى و قيدهاى بشرى و زنجيرهايى كه به گردنهاى افراد بشر آويزان است آنها را سنگين كرده است: (والاغلال التى فى اعناقهم) و به آنها اجازه نمى دهد كه حق را بشناسند و بعد از آن كه شناختند آن را قبول كنند و براى كسانى كه احتياج دارند بيان كنند. اشكال اين جاست. اگر همين امر حاصل بشود شما مى بينيد كه چه تحول عظيمى ايجاد خواهد شد. پس واقعاً جا دارد گفته شود: (السابقون الى ظل العرش) اين كار سختى هم هست. البته حق در مقياس جهانى يك عده شناسندگان ترويج كنندگان ممانعت كنندگان بخل كنندگان ردكنندگان كفر ورزندگان و مخفى كنندگان دارد. حق در مقياس جامعه اى كه ما در آن زندگى مى كنيم علائم نشانه ها مصاديق جزئيات و خصوصيات ديگرى دارد. همه اينها هم مهم است. نبايد گفت كه فلان آدم مخفى كننده و انكار كننده حق در سطح عالم (حالا حق نبوت يا حق توحيد يا حقانيت فلان حرف) ملعون است. اما اگر كسى در اين جا يك حقيقت را با چشم خود مى بيند و در عين حال مثل همان كس آن را انكار مى كند و مى پوشاند و از آن دفاع نمى كند و اگر بر او عرضه شد آن را قبول نمى كند از آن حكم خارج است. در روايت واژه (الذين) آمده است يعنى هر كس در هر جاى دنيا و در هر مقياسى مصداق آن است.

سوم اين كه: (ويحكمون للناس كحكمهم لانفسهم) اين هم يكى از آن مصاديق حق است كه خيلى هم سخت است. بعضى از حقها براى بعضى از انسانها خيلى تلخى ندارد بلكه براى اهل حق شيرين هم هست. اما آن حقى كه براى همه در همه جا تلخ است اين مصداق از حق است كه اگر كسى به اين به عنوان يكى از مصاديق بسيار مهم حق عمل كرد امتحان بسيار خوبى داده است.

(يحكمون للناس كحكمهم لانفسهم) يعنى اينها بايد همان طور كه براى خودشان حكم مى كنند براى مردم هم حكم بكنند و فرقى بين خود و ديگران نگذارند. اين از آن حرفهاى خيلى سخت است. اين حديث شريف به دليل اين كه ما طلبه ها هم امروز به بركت نظام جمهورى اسلامى از نظر موضع اجتماعى موقعيت ويژه اى داريم و هم پيش از تحقق و اقامه نظام جمهورى اسلامى در طول تاريخ فقاهت شيعه روحانيت و سلسله علماى شيعه به شهادت مجاهدتها و مواضع تاريخى و حوادثى كه اتفاق افتاده است در جهت تحقق بخشيدن به حق و مبارزه با باطل موضع اجتماعى ممتازى داشتند يك حديث بسيار آموزنده و مهم است. اين حديث هميشه يادتان باشد و معممين روحانيون علما و طلاب هيچ وقت اين سه كلمه را فراموش نكنند.

اولاً هر جا حق را ديدند آن را بپذيرند.البته با تشخيص درست و تشخيصى كه (بينهم و بين اللّه) هيچ گونه شائبه نفسانى در آن نباشد.

ثانياً هرگاه از آنها درباره حق سؤال شد و خواسته شد كه حق را بر زبان جارى و اعلام كنند آن را اعلام كنند.

و ثالثاً در قضاوت خود را با ديگران يكسان قرار بدهند يعنى همان طور كه براى ديگران ـ چه به نفع ديگران و چه به ضررشان ـ قضاوت مى كنند براى خودشان هم قضاوت كنند كه اين تقريباً يكى از سخت ترين و بارزترين مظاهر حق است.

حديث ديگر كه باز در همان سند است اين است:

(عن على(ع) قال: قيل لرسول اللّه(ص): ما الذى يباعد الشيطان منّا)

چه چيز است كه شيطان را از ما دور مى كند؟

البته مى دانيد كه شيطان اعم از ابليس است. شيطان همان قواى موثر شرآفرين فسادآفرين و انحراف آفرينى است كه در قالبها و لباسهاى مختلف انسان را منحرف مى كند. گاهى در شكل انسان و گاهى هم در شكل غير انسان ظاهر

مى شود. گاهى هواى نفسانى و گاهى هم ابليس است. ابليسها همان طايفه شيطانى هستند كه داستان آنها در قرآن مثل ماجراى حضرت آدم هست كه آنها هم سلسله مهمى از شياطينند امّا فقط آنها نيستند. آنها شياطين جن هستند. شياطين انس هم هستند كه گاهى خطرشان از آنها بيشتر است. حالا چه چيزهايى شيطان را از ما دور مى كند؟

(قال: الصوم للّه يسوّد وجهه) صوم و روزه غرايض گمراه كننده جسمانى را سركوب مى كند و جلوى طغيان آنها را مى گيرد

(والصدقه تكسّر ظهره) صدقه پشت اين هواها را مى شكند. چون صدقه يك گذشت و اغماض مهمى است كه انسان از مايملك خود مى گذرد.

(والحب فى اللّه تعالى والمواظبة على العمل الصالح يقطع دابره) اين دو مهم تر از آنهاست. يكى (حب فى اللّه) است كه يعنى عواطف و بخصوص محبت خود را در جهت الهى هدايت كند. اگر كسى را دوست داريد اين محبّت براى خدا باشد نه براى دنيا. محبت خود را جايى خرج كنيد كه براى خداست. روايات در مورد (الحب للّه) و(البغض للّه) مفصل است. در كتاب شريف كافى هم يك بابى در مورد اين صفت وجود دارد و روايات فراوانى هم در كتب مربوطه هست.

نكته بعدى (المواظبة على العمل الصالح) است. اگر عمل صالح را يك بار انجام بدهيم كار مهمى نيست و همه اين كار را مى كنند. چيزى كه مهم است اين است كه انسان بر عمل صالح مواظبت كند يعنى عمل صالح استمرار داشته باشد.

(والدّوام فى الاتّصال بخدمتك)

كه در دعاى كميل هم مى خوانيم. انسان بايد دائماً متصل به خدمت پروردگار باشد. اين استمرار و تداوم خيلى مهم است. اگر اين دو كه يكى جنبه عاطفى و قلبى و ديگرى جنبه عملى دارد انجام شد (يقطع دابره) يعنى ريشه هواى نفس قطع و نابود مى شود. (والاستغفار يقطع و تينه) استغفار هم شاهرگ آن را قطع مى كند كه همان تعبير كنايى است كه در فارسى هم هست. پس از جمله چيزهايى كه شيطان را نابود مى كند استغفار و طلب مغفرت از پروردگار است كه در قرآن هم بارها آمده است.

در هر جا هم بر استغفار يك خصوصيت و ثمره اى مترتب شده است. در آيات كريمه قرآن و روايات هم آثار استغفار ذكر شده است. اين روح استغفار و طلب مغفرت چيز مهمى است زيرا به معناى توجه انسان به خطاهاى خود

است. كسى كه خود را عارى از خطا و گناه و اشتباه مى بيند و خيال مى كند كه كار بدى انجام نداده به فكر استغفار نمى افتد. نفس توجه به استغفار به اين معنى است كه ما دچار خطا كمبود گناه تخلف قصور و تقصير هستيم. پس استغفار براى هر انسانى لازم است زيرا كه به طور طبيعى هيچ انسانى نيست كه دچار ظلم و گناه و تقصير نباشد.

(ولو يواخذ اللّه الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابه) خداى متعال از گناهان بندگان اغماض مى كند والا اگر بنا بود خدا به خاطر ظلم بندگانش آنها را مواخذه كند يك نفر از آنها بر روى زمين نمى ماند. در (ماترك عليها من دابه) قهراً دابه انسانى مراد است چون بحث بر سر انسانهاست. بنابراين دائماً از ما خطاهاى گوناگونى صادر مى شود كه ناشى از هواى نفس و مقدارى هم از جهالتها و كوتاه نظريهاست. پس هدف از استغفار توجه به گناه است و لازمه توجه به گناه تصحيح عمل است. بايد هر انسانى دائماً خودش را تصحيح كند. اگر اين حالت تصحيح بود آن وقت تكامل پيش مى آيد. شرط اصلى كمال انسانى همين تصحيح است كه استغفار يكى از عوامل مهم آن است. لذا به استغفار خيلى اهميت داده اند.

روايت سوم اين است: (وبهذا الاسناد قال: قال رسول اللّه(ص): اوصي امتي بخمس) به پنج چيز امتم را وصيت مى كنم. (بالسمع) به شنيدن (والطاعه) و به اطاعت. در جاهاى ديگر معمولاً (سمع و طاعه) را باهم مى آورند. ولى در اين جا ازهم جدا شده است. پيداست كه (سمع و طاعه) در اين جا به يك معنى به كار نرفته است. اگر در جاهاى ديگر هم (بالسمع والطاعه)

يعنى شنيدم و قبول كردم باهم مى آيد. در اين جا (سمع) غير از (طاعه) است. (سمع) يعنى توجه كردن شنيدن استماع و مبالات. اولين چيزى را كه جامعه علمى و مذهبى شيعه دارد (مبالات) است كه بايد نسبت به جهان پيرامون خود (مبالات) داشته باشد. شايد (سمع) اشاره به اين باشد. رهاكردن هر چه شد بشود به ما چه ما كه نمى توانيم به ما چه ربطى دارد اينها نمى شود. اين اساس مبارك يعنى (انقلاب و نظام اسلامى) به خاطر اين بنا شد كه آن مرد الهى با ديگران اين فرق اساسى را داشت كه هرگز نگفت به من چه! خيلى ها آنچه را كه در جامعه ما اتفاق مى افتاد مى ديدند. البته بعضيها هم نمى ديدند و نمى فهميدند و ملتفت نبودند ولى مى گفتند: (به ما چه ما كار خودمان را مى كنيم). ولى اين

بزرگوار نگفت به ما چه لذا امام خلايق و امت شد و امامت هم حق او بود.

اول كار شنيدن است و بعد (والطاعه) يعنى اطاعت. اطاعت بايد از چه كسى باشد؟ از (من له الطاعه) و (من حقه الطاعه) هركسى در هر ميدانى بايد از آن كسى كه شايسته و مستحق اطاعت است اطاعت كند. از هركس و در هر مقامى كه مى خواهد باشد سرپيچى و نافرمانى پذيرفته نيست. امت اسلام وقتى به وصيت پيغمبر(ص) عمل كرده كه در جايى كه شرعاً اطاعت بر عهده او گذاشته شده اطاعت كند. در مقابل اطاعت عصيان است كه در آيه شريفه هشدار دهنده اى هم كه بنده بارها به مناسبتهاى مختلف عرض كرده ام آمده است: (وعصيتم الرسول) يكى از چيزهايى كه در جنگ احد موجب شكست مسلمانان شد قضيه عصيان و اطاعت نكردن بود. مردم يك كلمه پيغمبر(ص) را اطاعت نكردند و يك فاجعه به وجود آمد. در دوران جمهورى اسلامى هم هرجا عدم اطاعت مشاهده شد فاجعه به بار آورد. هرجا اطاعت بود كار به رشد و صلاح و خير انجاميد.

بعد مى فرمايد: (والهجره) يكى هم هجرت است. البته اين هجرت مراحلى دارد. يك روز كه نبى اكرم(ص) فرمودند هجرت كنيد مرادشان شايد تشكيل (مدنيت اسلامى) بود كه لازم بود مردم از حالت زندگى رهايى كه آن روز در جزيره العرب داشتند خارج بشوند و يك مدنيت به وجود بياورند. تا وقتى كه مردم تابع يك مدنيت و تجمع و اجتماعى به اصطلاح شهرى نشوند نمى شود با آنها دستورات الهى و اسلامى را اجرا كرد و آنها را به جايى رساند. مرحله

اول هجرت به (دار الهجره) بود بعد هجرت به شهرها بود كه پيامبر(ص) به مردم عشاير و قبايل چادرنشين فرمود كه: بايد هجرت كنيد اگر آنها هجرت نمى كردند حتى اگر در جهاد هم شركت مى كردند چيزى از غنيمت به آنها داده نمى شد. كه اين مسأله در روايات ما جزو مباحث مربوط به كتاب جهاد است كه ان شاء اللّه به آنها مى رسيم. به آن جايى كه بايد هجرت كرد هجرت كنيم.

(هجرت) يعنى اين كه نبايد به يك مكان چسبيد. شايد امروز مصداق اين هجرت براى طلاب علوم دينيه و فضلاى محترم كه در حوزه ها متمكن و مستقرند اين باشد كه به اكناف بلاد اسلامى براى تبليغ هجرت كنند. عده اى هستند كه مى توانند در يك شهرى مستقر بشوند و مردم را هدايت كنند ولى در خلال صدها يا هزارها نفر مثل

خودشان در قم مانده اند و اثرى هم بر آنها مترتب نيست. حداكثر اين است كه يك درسى بگويند كه اگر اينها نگفتند آن بيست سى نفرى كه به درس اينها مى آيند به يك درس ديگر مى روند و همان درس را از ديگرى مى شنوند.

شايد امروز يكى از مصاديق هجرت اين باشد. الان در كشور ما شهرهايى هست (فضلاً از روستاهايى) كه اينها محتاج عالم دينى هستند و علماى دينى بايد بدون پيش شرط به آن جا بروند. بعضيها به ما مى گويند بايد فلان امكانات و فلان تسهيلات فراهم باشد تا ما برويم.

من نمى گويم كه احتياجى به امور مادى و شرايط زندگى نيست البته كه احتياج است. اما اين را بايد جزو طلبات قهرى دانست و نبايد به عنوان پيش شرط فرض كرد. بايد راه بيافتند و همت گماشته بشود. البته اين يك امر فردى هم خيلى نيست چون ممكن است شما پنجاه نفر بگوييد كه بر ما مسلم شد كه بايد برويم و برويد ولى بعد متوقف بشود. بايد يك حركتى در حوزه علميه قم و به تبع آن در ساير حوزه ها ايجاد بشود و همه راه بيفتند و اصلاً يك جريان دائمى بشود. مديريت حوزه علميه و اكابر و اعيان و متشخصين حوزه اين كار را راه بيندازند. اول هم خودشان شروع كنند. بعضى از بزرگان هستند كه اگر به جاى ماندن در قم به شهرهاى ديگر بروند خيلى وجودشان مفيدتر خواهد بود. حتى در بزرگان هم چنين چيزى وجود دارد. ما ديديم كه يك نفر مثل مرحوم آيت الله ميلانى(رض) از كربلا كه نزديك نجف بود آمدند به مشهد و يك حوزه علميه بزرگى را به وجود آوردند در حالى كه مثل ايشان در نجف و كربلا تعداد زيادى بودند.

اين يك واقعيتى است. حقيقتاً از بركات الهى براى حوزه مشهد وجود آيت اللّه ميلانى بود. ايشان به مشهد آمدند در حالى كه مى توانست تا آخر عمر در كربلا بما ند. ايشان هم يك عالمى بود در ميان چندين نفر مثل خودش كه شايد بعضى از آنها از ايشان از جهات گوناگونى جلوتر بودند. حالا اگر علماً هم جلوتر نبودند ولى از جهات ديگر جلوتر بودند. ليكن ايشان آمد مشهد و مايه بركت شد.

اين حرف حتى در حد شخصيتهايى مثل آيت اللّه ميلانى جارى است. بايد از تراكم جلوگيرى شود. هجرت به جاهايى كه به آنها احتياج است به شهرها و حوزه هاى بزرگ و كوچك يكى از مصاديق هجرت است. هجرت براى تبليغ به خارج از كشور و يا به دستگاههاى دولتى ادارات و

كارخانه ها و جايى كه از آنها خواسته مى شود و تمايل به وجود آنها هست هم ممكن است امروز يكى از مصاديق هجرت باشد.

(والجهاد) كه جهاد يك عرض عريض و يك عمل شامل و عام و نافع تمام نشدنى است. كه در انواع و اشكال مختلف تحقق پيدا مى كند

ما در اول كتاب جهاد عرض كرديم كه معيار جهاد شمشير نيست ميدان جنگ هم نيست. معيار جهاد همان چيزى است كه امروز در فارسى مبارزه ناميده مى شود. مثلاً مى گويند: (فلانى آدم مبارزى هست يا نيست). ما دو جور نويسنده عالم دانشجو طلبه و جامعه داريم. مبارز و غير مبارز. جهاد يعنى مبارزه. در مبارزه دو چيز حتماً لازم است: يكى جد و جهد و تحرك است. انسان نمى تواند در رختخواب و داخل پستو مبارزه كند. مبارزه بايد داراى يك جد و جهد باشد. اگر چه صورتهايى از مبارزه با نفس هم ميدانهايى دارد ولى فعلاً مثالهايى كه مى زنيم مبارزه هاى اجتماعى است. پس اول اين است كه در مبارزه تلاش جد و جهد و تحرك باشد.

دوم اين كه مبارزه بايد در مقابل يك دشمنى باشد. مبارزه در آن جا كه دشمن نيست معنى ندارد. پس جهاد متقوم است بر دو ركن يكى اين كه در آن جد و جهد باشد و ديگر آن كه در مقابل دشمن باشد. اگر كسى عليه دولت جد و جهد كند اين جهاد نيست فتنه و اخلال است. اگر كسى جد و جهد در مقابل دولت حق و صلاح و نظام حق كند فتنه كرده است نه جهاد. اين محاربه است. حالا اين جد و جهد به هر شكلى كه مى خواهد باشد چه به شكل نوشتن يا گفتن يا كتاب يا شب نامه يا

شايعه پراكنى يا نق زدن و يا منفى بافى. همه اينها اشكال دارد. همه اينها فتنه گرى اغواگرى و بعضى از اشكال آن محاربه است اگر همه اينها در مقابل دشمن خدا و دشمن على لسان اللّه ولسان رسوله و اوليائه عليهم السلام باشد جهاد في سبيل اللّه مى شود كه پيغمبر(ص) به آن دعوت كرده است. پس تنبلى و نشستن و بيكارى و بى اهتمامى از امت پيغمبر(ص) خواسته نشده است.

آخرين نكته (والجماعه) است و بعد فرمود: (ومن دعى بدعاء الجاهليه فله جثوة من جثاء جهنم) كسى كه مردم را به جاهليت دعوت كند سنگى از سنگهاى جهنم بر سر او فرود مى آيد.

جاهليت چيست؟ جاهليت همان است كه قبل از اسلام بود. نظام قبل از نظام اسلامى نظام جاهليت بود. هر نظامى غير از نظام اسلامى نظام جاهليت است كه اگر كسى به آن دعوت كند سنگى از سنگهاى جهنم بر سر او فرود مى آيد. اين از زبان پيغمبر(ص) است شوخى نيست. خوب حالا ماطلبه ها و حوزه هاى علميه اين چند چيزى را كه گفتيم به ياد داشته باشيم. من امروز مخصوصاً سه روايت خواندم تا تأكيد عملى بر اهتمام به تهذيب اخلاق در حوزه هاى علميه داشته باشم.

آقايان اگر كسى علم پيدا كند مجتهد بشود مقامات بالا برود امّا حاضر نباشد حق را بپذيرد هواى نفس او بر او غالب باشد خواسته هاى او و تمايلات شخصى او واضحات را از او مخفى بكند اين هيچ مفيد نيست به عالم اسلام بلكه مضر است و گاهى اضرّ از جهّال است اگر چنانچه كسى اعلم هم باشد افقه هم باشد اما نتواند بفهمد نظام اسلامى امروز در ايران

اسلامى چطور بر مبناى حق قيام كرده است اين را نتواند بفهمد نتواند ببيند چطور نظام جاهلى مبنى بر گناه و فسق و فجور و ظلم را اين نظام از بين برد خوب حالا گيرم از لحاظ فقاهت هم خيلى بالا از لحاظ علم هم خيلى خوب كه آن علم هم نيست آن جهل است آن نور نيست ظلمت است والا اگر نور بود هدايت مى كرد. اوّل خود او را هدايت مى كرد خود اين جور افراد را هدايت مى كرد.

اگر ماببينيم كسانى را كه در حوزه هاى علميه خداى ناكرده هستند كه بحمداللّه اين جور افراد ديگر اگر هم باشند خيلى در ندرت و اقليتند كه اينها براى خاطر هواهاى نفسانى خودشان حاضرند مصالح عمومى را زير پا بگذارند حاضرند با نظام اسلامى حتى همراهى نكنند يا بالاتر خداى ناخواسته مقابله بكنند. اگر چنين كسانى را ديديم بيشتر بايد به نقش تهذيب اهميت بدهيم.

اگر ديديم در حوزه هاى علميه علمى هست اما اين شور و كار علمى خلاءهاى نظام را آنچنان كه بايد پر نمى كند بايد به مسأله تهذيب توجه بكنيم چرا كه اگر اخلاق و تهذيب نفس در حوزه ها باشد و صفاى نفس ايجاد كند هر كلمه اى كه خوانده مى شود بايد به نفع مردم و جامعه باشد. بنده مى خواهم به مسأله تهذيب تأكيد كنم.

حوزه هاى علميه ما پر از جوانان پاك و طاهر است. در كمتر جايى اين همه جوان زندگى مى كنند كه در حوزه هاى علميه ما مثل حوزه علميه قم زندگى مى كنند. هزاران جوان آن هم جوانهاى پاك صالح و كسانى كه از زخارف دنياى دنيه به حسب ظاهر گذشته اند كه واقعاً

بعضى از اينها مصداق اين فقره شريف دعاى ندبه هستند:

(شرطوا عليهم الزهد في درجات هذه الدنيا الدنيه وزخرفها وزبرجها)

اين همه جوانهاى صالح خالص مؤمن پاك و نورانى در حوزه علميه جمع شده اند. اجتماع اين همه جوان موقعيت ممتازى است. يكى از وظايف حوزه علميه اين است كه اولاً اين روح صفا و معنويتى را كه در طلاب جوان است در آنها حفظ و ماندگار و تثبيت و عميق كند. ثانياً آن را تكميل و بيشتر كند و پرورش بدهد و نورانى تركند. من مى خواهم خواهش كنم كه به اين نكته در همه حوزه ها توجه بشود. البته نه اين كه نمى شود ولى مى خواهم بيشتر توجه بشود. دنياى امروز دنياى فاسدى است. فساد دنيا دارد به همه مناطق عالم سرريز مى شود و ديوار و حصن و حصارى هم نيست مگر تبليغ و تبيين صحيح. اين تبليغ صحيح را چه كسانى بايد انجام بدهند؟ انسانهايى كه خودشان استوار و محكم باشند. يعنى همين جوانها و روحانيونى كه معارف دينى را مى خوانند و فرا مى گيرند و بيان مى كنند. بايد اينها از لحاظ اخلاقى و روحى خيلى استوار پولادين و تأثيرناپذير باشند.

نكته بعدى كه آن هم اصل دوم در حوزه هاست مسأله پيشرفت و تدبر و به روز بودن علمى است.

من مى خواهم عرض كنم كه: آقايان! خصوصيت عمده فقهاى بزرگ از قبيل صاحب جواهر(ره) كه ما به تعبير امام(رض) فقه مان را فقه جواهرى ناميديم اين بود كه اهل تحول در انديشه رايج فقهى زمان خودشان بودند.

مرحوم صاحب جواهر(ره) جزو افرادى بود كه خيلى به شهرت

و اجماع اعتنا داشت. بعضى از فقها اين قدر به شهرت و اجماعات منقوله اهتمام ندارند ولى مرحوم صاحب جواهر(ره) خيلى به شهرت و اجماع در مسائل مختلف تكيه مى كند. اما در عين حال اين مرد داراى افكار نو و جديدى است. ايشان فتاوايى دارد (آنجاهايى هم كه به فتوا نرسيده حرف را نزديك به فتوا مى كند) كه قبل از ايشان شايد احدى از فقها نگفته اند يا حداقل معروف نيستند. يكى از اين مسائل همين مسأله جهاد ابتدايى در زمان غيبت است كه مشهور و معروف بين فقهاى متأخرين اين است كه مشروع نيست. ولى ايشان جورى بحث مى كند كه نتيجه بحث ايشان مشروع بودن است (ايشان مى گويند اگر اجماعى در بين نباشد) اين نوآورى است. مرحوم صاحب جواهر(ره) در مسائل گوناگون همين جور است. آن فقيهى مى تواند الگو برجسته و بزرگ باشد كه داراى اين روح باشد. مرحوم آيت اللّه بروجردى(رض) كه در زمان خودش به قله فقاهت شيعه رسيد از اين قبيل است. امام(رض) از اين قبيل بود. در حوزه ها بايد روح تتبع علمى و فقهى وجود داشته باشد. حالا ممكن است كه به قدر فتوا مواد آماده نشود عيبى ندارد. ولى بحث علمى را بكنند

من گاهى مى بينم چند نفر در يك بحث فقهى يك حرف جديدى مطرح مى كنند بعد از اطراف به اينها حمله مى شود كه شما چرا اين حرف را زديد. اين اواخر بعضى از فقهاى فاضل و خوب داراى فكر نو بعضى از حرفها را زدند و مطرح كردند كه مطرح كردنش ايرادى ندارد. در حوزه علميه بايد طاقت شنيدن حرفهاى جديد زياد باشد هر چند كه به حدى نرسد كه

اين فقيه فتوا بدهد. ممكن است ديگرى چيزى بر او بيفزايد و فتوا بدهد. لذا بنده به فضلاى محترم و بزرگانى از قم توصيه كردم كه يك مجله فقهى تهيه و منتشر كنيد. كه در آن مجله فقهى افكار و آراء جديد فقهى مطرح بشود. البته آن بزرگان اين كار را نكردند ولى يك عده از جوانها يك كارى در اين زمينه انجام دادند كه اگر چه آن كار اصلى عالى و آرمانى نيست اما شايسته تحسين و تقدير است. به خاطر اينكه يك قدمى در اين راه است.

اما آن كار بزرگ هنوز هم مى تواند انجام بگيرد. و اگر دو يا سه مجله فقه در حوزه قم باشد زياد نيست. مجله اى مخصوص فلسفه و كلام باشد كه بحمداللّه يك مجله كلامى در حوزه قم هست ولى با تيراژ كم و غير معروف است. شايد خيلى از شما هم اسم آن را نشنيده و آن را نديده باشيد ولى بنده بحمداللّه ديدم و از كسانى كه مسؤول اين كار هستند تشكر مى كنم. بايد علوم اسلامى اين طور باشند كه افكار نو روز به روز در حوزه علميه مطرح بشوند. اهم از همه و مقدم بر همه فقه است و بعد بقيه علوم.

مطلب سوم هم اين است كه حوزه علميه بايد در صف اول حركت عظيم جامعه قرار داشته باشد. همان طور كه شما ملاحظه كرده ايد مراجع بزرگ ما چه در زمان امام(رض) و چه بعد از زمان امام(ره) تا امروز مثل مرحوم آيت اللّه العظمى گلپايگانى(ره) مرحوم آيت الله العظمى نجفى(ره) و امروز هم آيت الله العظمى اراكى (حفظه اللّه و ادام اللّه بقائه الشريف) در صف اول قرار داشتند. هر حادثه مهمى در جامعه بود اينها مقدم بر ديگران بودند.

روز رأى گيرى اول صبح مرحوم آقاى گلپايگانى و مرحوم آقاى مرعشى اولين كسانى بودند كه رأى مى دادند. اينها يك كارهاى رمزى و به اصطلاح كار سمبليك است. رأى را عصر هم مى شود داد اما اينها اول صبح رأى مى دادند. همين طور امام(رض) را شما ديده بوديد كه البته وضع ايشان معلوم است. مراجع قم اين جور بودند. هميشه در صف مقدم بودند. در كارهاى اساسى در جنگ در حضور در جبهه ها و تشويق مردم برحضور در جبهه ها در كارهاى اقتصادى و غيره هميشه علماء بزرگ پيشقدم بودند. حوزه بايد اين طور باشد. آن كسى كه در حوزه باشد و نظام اسلامى و احكام قرآن را كه در اين نظام عمل مى شود و نيز حكومت اسلامى را كه به بركت مجاهدت مردم برپا شده است با چشم غير جدى نگاه بكند او يك عنصر بيگانه در حوزه علميه است هركس كه مى خواهد باشد.

حوزه علميه صحيح شيعى اين جور نيست. بايد همه خودشان را در صفوف اول بدانند. بخصوص طلاب جوان كه بحمداللّه هميشه هم همين جور بوده اند. فضلا و طلاب جوان بزرگان حوزه و مدرسين محترم كه هميشه بحمداللّه در همه جهات در صفوف مقدم جا داشتند باز هم بايد جا داشته باشند. ان شاء اللّه به بركت هدايت هاى دينى علماى بزرگ و پرچمداران علم دين اين نظام اسلامى بتواند روز به روز خودش را كامل تركند.

والسلام عليكم

ورحمة اللّه وبركاته









/ 1