چیستی فلسفه دین و مسائل آن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چیستی فلسفه دین و مسائل آن - نسخه متنی

محمد محمد رضایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

چيستي فلسفه‌دين و مسائل آن

محمّد محمّدرضايي?

چکيده

اين مقاله بر آن است تا مسأله «چيستي فلسفه دين و مسائل آن» را بررسي کند. در ابتدا شايد اين مسأله واضح به نظر برسد؛ امّا با تأمل بيشتر مشخص مي‌شود که تعريف فلسفه دين، بسيار مشکل و مناقشه‌آميز است؛ در نتيجه، مسائل آن نيز به تبع تعريف معيّن نيست.

تعريف فلسفه دين تابعي از تعريف فلسفه و دين است و تعريف آن‌ها آن چنان متنوع و گسترده است که تعريف دقيقي از آن‌ها نيز با مشکل مواجه مي‌شود. تعريف فلسفه مورد ارزيابي قرارگرفته و مشخص گرديد که فلسفه روش واحدي براي فلسفه‌پردازي ندارد و حتي به تعبيري مي‌توان دين را نيز مکتب فلسفي نام نهاد. در مورد دين نيز تعريف‌هاي گوناگوني ارائه شده است؛ به‌طوري که نمي‌توان تعريف واحدي از آن ارائه داد؛ از اين رو برخي دين پژوهان کوشيده‌اند ابعاد گوناگون دين يا مشخصه‌هاي دين‌ساز را مطرح کنند؛ بنابراين، ما بايد در فلسفه دين تعريف‌ خاص خود را از دين ارائه دهيم.

سرانجام بر اساس تعريف‌هاي گوناگون از فلسفه‌ و دين، سعي شده‌است تعريفي از فلسفه دين ارائه شود که اشکالات کمتري داشته‌باشد:

فلسفه دين، فعاليتي عقلاني در جهت معقوليت و توجيه مولفه‌ها يا آموزه‌هاي اصلي دين و سازو‌اري آن‌ها با يک‌ديگر يا در جهت نفي آن‌ها و نيز ارزيابي نقادانه از آن‌ها است.

واژگان کليدي : فلسفه، دين، فلسفه دين، الاهيات عقلاني، کلام، ابعاد دين، فعاليت عقلاني.

مقدمه

در ابتدا ممکن است به نظر برسد که فلسفه دين تعريف روشني دارد و مسائل آن نيز مشخص است، و به تعبيري فلسفه دين، علم مستقل و متمايز از علوم ديگر است؛ اما با تأمل بيشتر در معناي فلسفه دين، روشن مي‌شود که تعريف آن، بسيار مشکل و مناقشه‌آميز است؛ در نتيجه تشخيص مسائل آن نيز به تبع تعريف، معيّن نيست. کتاب‌هايي که به نام فلسفه دين يا درآمدي به فلسفه دين در مغرب‌زمين منتشر مي‌شود، هر کدام مي‌کوشند تعريفي از فلسفه دين ارائه دهند؛ براي مثال، برخي فلسفه دين را تفکر فلسفي و يا ژرف‌انديشي در باب دين دانسته‌اند. برخي از آن‌ها به صعوبت تعريف فلسفه دين اذعان مي‌کنند و برخي نيز بدون تعريف فلسفه دين، وارد بحث از مسائل آن مي‌شوند و برخي ديگر مي‌گويند که فلسفه دين رايج، در واقع فلسفه دين مسيحي و تا اندازه‌ا‌ي يهودي است. اگر کسي خواهان فلسفه دين در باب اديان ديگر ‌باشد، بايد به کتاب‌هاي ديگر مراجعه کند.

مشکل بودن فلسفه دين

اما چرا تعريف فلسفه دين و به تبع آن تعيين مسائل آن مشکل و مناقشه آميز است؟

تعريف فلسفه دين، تابعي از تعريف فلسفه و دين است. معنا و تعريف فلسفه و دين، چنان متنوع و متفاوت و به تعبيري عرض عريضي است که تعريف دقيقي از آن‌ها نيز با مشکل مواجه مي‌شود. همچنين در باب رابطه فلسفه با دين ‌چنان آرا و ديدگاه‌هاي متعارضي ارائه شده است که برخي مانند کيرکه‌گارد، فيلسوف دانمارکي و پدر اگزيستانسياليسم برآنند که دين براي توجيه خود به عقل نيازي ندارد و کوشش براي اعمال و کاربرد مقولات عقلي و فلسفي براي دين به طور کامل بيهوده است. به نظر او، مضحک به نظر مي‌رسد که دين با معيار‌هاي عقل داوري شود؛ يعني دين و عقل ضد همند و نيز ايمان ديني اصيل هنگامي ظاهر مي‌شود که عقل به پايان خود برسد (Pojman, 1987: P. 397).

برخي ديگر مانند توماس آکوئيناس، يکي از بزرگ‌ترين متکلمان و فيلسوفان مسيحي بر آن است که عقل و دين، هماهنگي تقريباً کاملي دارند. او افکار و آراي ارسطو را با مسيحيت هماهنگ دانست. او هرگز تصور نمي‌کرد کسي بتواند تعارضي ميان اهداف تحقيقات فلسفي و اهداف تحقيقات کلامي بيابد (ژيلسون، 1375: ص5-24).

حال اين دو فيلسوف را ملاحظه فرماييد: آيا فلسفه پردازي آن‌ها يکسان است؟ آيا مي‌توانند مسائل يکساني را براي فلسفه دين در نظر بگيرند؟ اصولاً آيا نکات مشترک بين فلسفه پردازي اين دو فيلسوف وجود دارد. چه تعريفي از فلسفه ارائه دهيم تا هر دو آن‌ها را در برگيرد.

تعريف فلسفه

تعريف فلسفه بسيار مشکل و مناقشه آميز است و براي اثبات اين امر، ابتدا به تعريف لفظي وسپس به تعريف اصطلاحي آن خواهيم پرداخت:

فلسفه مرکب از دو کلمه يوناني Philia و Sophia است. در فارسي به معناي دوست داشتن حکمت يا دانش دوستي ترجمه شده است. در انگليسي، کلمه Philia را به معناي عشق و محبت و کلمه Sophia را به معناي خرد و دانش تعبير کرده‌اند.

معناي اصطلاحي

در تعريف فلسفه، ميان فيلسوفان اختلاف نظر وجود دارد... ؛ زيرا هر يک داراي نگرش و جهان‌بيني معيّني است و همين امر سبب مي‌شود که ماهيت فلسفه از نظر فيلسوفان متفاوت باشد. اصولاً چون اين رشته بر خلاف رشته‌هاي علمي، حدود مشخص و معيّني ندارد، هر فيلسوف طبق بينش فلسفي خويش فلسفه را به صورتي خاص تعريف مي‌کند (Passmore, 1967: p. 216 : شريعتمداري، 1376: ص15).

طي تاريخ فلسفه، فيلسوفاني را مي‌بينيم که آراي فلسفي خود را در قالب‌هاي گوناگوني بيان مي‌کنند. بعضي از آن‌ها، فلسفه را در قالب فلسفه طبيعي، دين، سياست، اخلاق، مسائل اجتماعي و ... عرضه مي‌دارند؛ از اين رو، همه اين قالب‌ها مي‌تواند فلسفه پردازي باشد.

اميل بريه، مورّخ فلسفه در اين باره مي‌گويد:

در طي تاريخ فلسفه، فيلسوفاني را مي‌بينيم که بالاخص جزو دانشمندانند. بعضي ديگر مثل اگوست کنت، علي‌الخصوص، از مصلحان امر اجتماعي به شمار مي‌روند. بعضي ديگر مثل فيلسوفان رواقي جزو معلمان اخلاق بوده‌اند و بعضي ديگر مثل کلبيان، درباره رفتار ابناي زمان به امر و نهي مي‌پرداخته‌اند. بعضي مانند دکارت يا کانت، تنها اهل تفکر بوده و به اظهار افکار نظري اکتفا کرده‌اند و حال آن که بعضي ديگر مانند ولتر، قصد آن داشته‌اند که به‌طور مستقيم تأثيري در عمل ببخشند. تفکر فلسفي گاهي به صورت تأمل محض در خويشتن بوده و گاهي بدين صورت در آمده است که شخص از خود جدا شود و به سوي وجودي متعالي استعلا جويد. اين اختلاف صور، تنها مولود اختلاف طبايع اشخاص نيست؛ بلکه معلول مقتضيات اجتماعي هر عصري هم هست.

نجباي روم که طالب کساني بودند که بتوانند راهنماي آنان به طريق صواب باشند؛ پاپ‌هاي قرن سيزدهم که مي‌‌خواستند تعليمات فلسفي دانشگاه پاريس وسيله تحکيم معتقدات مسيحي شود؛ اصحاب دائرة‌المعارف که قصد آن داشتند که به فرمانروايي و زورگويي نيروهاي گذشته پايان بخشند، امور مختلفي را از فلسفه خواستار بودند و به همين سبب فيلسوف مي‌بايست گاهي اهل انتقاد و گاهي صاحب حوزه مخصوص عقلي باشد (بريه‌، 1374: ص10)؛

بنابراين، فلسفه به صورت‌ها و جلوه‌هاي گوناگوني بروز و ظهور داشته است. همه اين قالب‌ها را مي‌توان فلسفه تلقي کرد؛ براي مثال، توماس آکوئيناس، فيلسوف برجسته مسيحي که مسيحيت را با فلسفه ارسطو هماهنگ کرد و دين مسيحيت را به زبان فلسفه ارسطو ارائه داد. تفسير مسيحيت يا به تعبيري، دين مسيحيت بنا به قرائت توماس آکوئيناس در واقع نوعي نگرش فلسفي است. در اين مورد نمي‌توان دين را از فلسفه جدا دانست تا گفته شود رابطه دين و فلسفه چگونه است؛ بلکه دين مسيحيت، خود نوعي فلسفه است. تأمل در مباني اين دين در واقع تأمل در مباني فلسفي است.

در سنت تفکر شرقي نيز از جمله تفکر هندي ارتباط و پيوستگي دين و فلسفه و عرفان وجود دارد؛ به گونه‌اي که تفکيک اين سه و مشخص کردن مرزهاي هر کدام در انديشه هندي به راحتي ميسّر نيست. تمام مکاتب فکري هند جز در موارد نادري، به‌تدريج رنگ ديني به خود گرفته يا حتي مثل آيين بودا به دين تبديل شدند که اين درست بر خلاف جريان انديشه يوناني است؛ چنان که رادا کريشنان مي‌نويسد:

در يونان، عناصر دين، خصوصيات فلسفي پيدا کردند. در هند فلسفه خود، مبدل به دين شد. اپا‌نيشادها هم متون ديني است و هم کهن‌ترين تأملات فلسفي هندي. به تعبيري، فلسفه صرفاً مجموعه‌اي از مباحث نظري براي ارضاي حس کنجکاوي بشر نيست؛ بلکه تلاشي فکري است که در مسير نجات و رستگاري انسان به کار مي‌آيد (اسمارت، 1378: ص22)؛

بنابراين، نتيجه آن که برخي از اديان، خود، نوعي مکتب فلسفي هستند. ممکن است مطرح شود که اين قالب‌هاي گوناگون فلسفه همه امور عارضي هستند که اگر اين امور عارضي حذف شوند، معناي اصيل فلسفه باقي مي‌ماند و آن تفکري مستند است که به انتقاد از خود مي‌پردازد و به ادله عقلي در توجيه خود مي‌کوشد. و تاريخ چنين تفکري، تاريخ فلسفه است يا مانند کانت مي‌توان آن را تاريخ عقل محض ناميد؛ زيرا عقل محض است که مذاهب فلسفي را طرح ريزي مي‌کند؛ بنابراين، فلسفه، تفکر نظري محض، و سعي محض انسان براي فهم است بي‌آن‌که هيچ‌گونه اغراض ديگري از آن منظور باشد.

اشکال اين راه‌حل اين است که اگر تاريخ فلسفه، تاريخ عقل محض باشد، بايد همه مذاهبي را که سهمي براي اعتقاد و شهود اعم از عقلي و مواجيد قلبي قائل شده‌اند، از اين تاريخ حذف کرد؛ حال آن‌که اين قبيل مذاهب از اهم عقايد (فلسفي) به شمار مي‌روند.

برفرض اگر اين معنا را براي فلسفه در نظر بگيريم، اولاً معناي بسيار محدود را براي فلسفه در نظر گرفته‌ايم و ثالثاً فلسفه، خود تاريخ پر فراز و نشيبي است که قالب‌هاي مختلفي به خود گرفته و ما بايد همه آن‌ها را فلسفه بدانيم، نه اين که ما به ‌گزينش دست بزنيم. تنمان در تاريخ فلسفه خود، از همين دستور پيروي کرده است. به نظر او در نوشتن تاريخ فلسفه نبايد پيش‌تر معناي خاص براي فلسفه در نظر گرفت و آن تاريخ را بر اين معنا مبتني ساخت؛ بلکه بايد نشان داد که فلسفه چگونه به تدريج صورت پذيرفته و عقل انساني براي تحقق بخشيدن به علم قوانين طبيعت و قوانين اختيار انساني چه کوشش‌هايي کرده است (ر.ک: بريه‌، 1374: ص11-24)، و همچنين اگر ما گزاره‌هاي فلسفي را از زمينه ظهور و بروز آن جدا کنيم، در واقع حيات و حرکت آن را گرفته‌ايم و دلالت آن را بر معناي خاص از ميان برده و فکر جامدي را جايگزين آن کرده‌ايم. فهم انديشه فلسفي جز با توجه به مناسبات آن با مجموعه‌اي که اين مفهوم جنبه‌اي از آن است، ميسر نيست؛ براي مثال، «خودت را بشناس»، قول مشهور فلسفي است که اختلاف دقيقي در بيان جزئيات معناي آن ميان فيلسوفان حاصل شده است. خود شناختن در نظر سقراط بدين معنا است که انسان، آراي خاص خود را در معرض امتحان بگذارد و از طريق جدال عقلي آن‌ها را بسنجد و بيازمايد، و در نظر آگوستين قديس، وسيله‌اي براي وصول به معرفت خدا از طريق تصور تثليت است که ما آن را در روح خويش باز مي‌يابيم. در نظر دکارت بدين معنا است که طرز وصول را بياموزيم، و در نظر کانت به معناي ارزيابي از قواي شناختي عقل است که چه اندازه توانايي شناخت يقيني دارد. در اپانيشادهاي هندي به معناي معرفت به وحدت «خود» با اصل کلي عالم است؛ بنابراين، ما چگونه مي‌توانيم به معناي اين بيان فلسفي صرف‌نظر از زمينه و غايات که آن را براي تحصيل آن‌ها به کار مي‌بردند، پي ببريم؟ (ر.ک: بريه‌، 1374: ص11).

همچنين خود نحله‌هاي فلسفي چنان متفاوت هستند که حتي روش مشابه و يکساني در فعاليت عقلاني آن‌ها وجود ندارد؛ براي مثال، هگل و افلاطون معتقدند که روش فلسفه، دياليکتيک (Dialectic) است؛ هر چند که در ماهيت آن با هم اختلاف دارند. روش برگسون در فلسفه، شهود است و براي ويتگنشتاين، کشف بي‌معناييو براي شيليک، وضوح و روشني و براي هوسرل، وصف پديدارشناسانه است.

از سوي ديگر، هيوم بر آن بود که فيلسوف بايد از روش‌هاي تحقيق تجربي پيروي کند حال آن که اسپينوزا معتقد بود: فيلسوف بايد از روش هندسي پيروي کند(‌Passmore: 1367, P. 218). در حوزه تفکر عقلي اسلامي: ابن سينا، بر آن است که در فلسفه بايد از روش استدلالي و برهاني مدد گرفت؛ در حالي که شيخ اشراق، هم از روش استدلالي و هم از روش شهودي و پالايش نفس بهره برد و ملاصدرا نيز در حکمت متعاليه بر آن بود که بين يافته‌هاي عرفاني و عقايد ديني و استدلال عقلي و يافته‌هاي مکشوف از طريق اشراق، هماهنگي برقرار است؛ بنابراين، روش‌ها در فلسفه بسيار متنوع است. فلسفه‌هاي طبيعت گرايانه يونان باستان، فيثاغورثيان، سوفيست‌ها، سقراط، افلاطون، ارسطو، نوافلاطونيان، رواقيان، اصحاب اهل مدرسه قرن سيزدهم يا فيلسوفان اسکولاستيک، تجربه‌گرايي بريتانيايي، عقل‌گرايي قاره‌اي يا حوزه کارتزين، کانت، ايدئاليسم‌هاي آلمان، نوتوميست‌ها، نوکانتي‌ها، مارکسيست‌ها، پديدارشناسان، اگزيستانيساليست‌ها، پوزيتيويست‌هاي منطقي و تحليل زباني را در نظر بگيريد، ماهيت فلسفه در اين مکاتب فلسفي بسيار متفاوت از يک‌ديگر است. امروزه حتي مانند گذشته، فلسفه شامل فلسفه طبيعي نظير فيزيک و علوم زيست‌شناختي نيز مي‌شود؛ بنابراين فلسفه گاهي به معناي بسيار عام و گاهي بسيار خاص که به‌طور تقريبي معادل با منطق گرفته مي‌شود، به کار مي‌رود؛ اما شايد معنايي از فلسفه که عموماً بتوان برسر آن توافق داشت، اين است که بگوييم: فلسفه، فعاليت عقلاني است.حتي فيلسوفاني که مي‌خواهند در فلسفه پردازي خود به عناصر غير عقلاني تاکيد کنند، باز اين عمل را به‌وسيله فعاليت عقلاني انجام مي‌دهند؛ البته اين فعاليت عقلاني به يک شيوه به انجام نمي‌رسد. گاهي از روش استدلال قياسي و گاهي استقرايي و گاهي تمثيلي و گاهي شهودي و گاهي هندسي و ... . مدد مي‌جويد. همچنين اين فعاليت عقلاني، گزافي صورت نمي‌گيرد؛ بلکه براي پاسخگويي به سؤالات اساسي فراروي انسان است؛ نظير انسان چيست؟ ما براي چه زندگي مي‌کنيم يا به تعبيري غايت زندگي انسان چيست؟ آيا انسان خود خالق خود است يا اين که معبود ديگري او را آفريده است؟ عالم چگونه آفريده شده است؟ عناصر سازنده عالم واحد است يا کثير؟ آيا قلمرو هستي منحصر به عالم ماده است يا عوالم ديگر غيرمادي نيز وجود دارند؟ آيا کسب معرفت حقيقي براي انسان ممکن است و در صورت امکان، با چه شيوه‌اي؟‍ چه اعمالي خوب و چه اعمالي بد هستند و به‌طور اصولي معيار خوبي و بدي چگونه است؟

هنگامي که انسان با اين سؤالات مواجه شد، مي‌کوشد با يک فعاليت عقلاني به اين سؤالات اساسي پاسخ مناسب دهد؛ از اين رو است که نحله‌هاي گوناگون فلسفي شکل مي‌گيرد. هر فيلسوفي با شيوه خاص خود مي‌کوشد به اين سؤالات اساسي پاسخ دهد؛ براي مثال، کانت فيلسوف بزرگ آلماني در برابر اين سؤال که چرا انسان فلسفه‌پردازي مي‌کند، مي‌گويد که انسان فلسفه‌پردازي مي‌کند تا به اهداف نهايي عقل برسد يا از طريق فلسفه، اهداف نهايي را برگزيند.

- او مسائل نهايي فلسفه را چهار چيز مي‌داند:

- چه چيزي را مي‌توانم بدانم؟ (مابعد‌الطبيعه)

- چه چيزي را من بايد انجام دهم؟ (اخلاق)

- به چه چيزي مي‌توانم اميد داشته باشم؟ (دين)

- انسان چيست؟ (انسان شناسي)

کانت مي‌گويد: سه سؤال اول مي‌تواند به سؤال چهارم برگردد و در واقع، فلسفه به انسان‌شناسي (Anthropology) تبديل مي‌شود؛ از اين رو، هدف نهايي فلسفه اين است که انسان بايد خود را بشناسد. برترين موضوع مابعدالطبيعه، شخص انسان است؛ البته شناخت چيستي انسان مستلزم سؤالات ديگري است: جهاني که انسان در آن قرار دارد، چيست؟ يک شخص کيست؟ و به چه چيزي مي‌توانم اميد داشته باشم و يا چه چيزي مي‌توانم در مورد خدا بشناسم؟ و اين مسائل ما را به جهان‌شناسي، نفس‌شناسي و خداشناسي مي‌رساند؛ البته او اين مسائل را متعلق عقل نظري نمي‌داند؛ بلکه آن‌ها به حوزه عقل عملي تعلق دارند. انسان خود را در ‌جايگاه شخص اخلاقي درک مي‌کند؛ آن هم نه از طريق استدلال، بلکه به‌طور مستقيم از طريق بداهت (Self-evident)؛ اما چه چيزهايي انسان را شخص اخلاقي مي‌سازند؟ او مي‌گويد آن‌ها عبارتند از:

آزادي اراده، فناناپذيري نفس و وجود خدا (Marias: 1967, P . 106)؛ بنابراين، فلسفه کانت در پاسخ با اين سؤال که انسان چيست، شکل مي‌گيرد.

کنار اين نحله‌هاي گوناگون فلسفي، دين نيز برآن است که مي‌تواند به اين سؤالات اساسي پاسخ مناسب دهد. برخي انسان‌ها با يک فعاليت عقلاني دين را مي‌پذيرند. در ضمن در برخي از اديان، خود پاسخ‌هاي ديني نيز يا به‌طور مستقل عقلاني هستند يا مبتني بر استدلال‌هاي عقلاني؛ بنابراين مي‌توان گفت که دين نيز امر عقلاني است که به پاسخگويي اين سؤالات مي‌پردازد و هيچ فرق ماهوي بين نحله‌هاي فلسفي و برخي از اديان از جهت فعاليت عقلاني بودن نيست. حتي مي‌توان مطرح کرد که از ديدگاه متدينان، دين بهتر از نحله‌هاي ديگر فلسفي از عهده توجيه‌پذيري و معقوليت‌سازي و پاسخگويي به نيازها و سؤالات اساسي برمي‌آيد.

همان‌طور که پيش‌تر مطرح کرديم، برخي از اديان، خود فعاليت فلسفي و عقلاني هستند؛ از اين رو ميان متکلم که از دين دفاع عقلاني مي‌کند با فيلسوف در فعاليت عقلاني داشتن فرقي نيست؛ زيرا متکلم نيز بر اثر فعاليت عقلاني به دين رسيده، و دين را براي توجيه نياز‌هاي اساسي خود ضرور يافته است؛ از اين رو به‌طور کلي مي‌توانيم نتيجه بگيريم که تعريف اصطلاحي فلسفه، معناي عامي دارد که حتي مي‌تواند دين را نيز شامل شود.

تعريف دين

تعريف دين نيز مانند تعريف فلسفه بسيار مشکل و مناقشه آميز است. ارائه تعريف‌هاي گوناگون از دين به‌وسيله دين‌پژوهان بيانگر آن است که به احتمال فروان نتوان تعريفي جامع و دقيق از آن ارائه داد.

براي روشني اين بحث به برخي تعريف‌ها در باب دين اشاره مي‌کنيم:

- جيمز مارتينو: دين اعتقاد به خدايي سرمدي است؛ يعني اعتقاد به اين که حکمت و ارده‌اي الاهي بر جهان حکم مي‌راند؛ (خدايي) که با بشر داراي مناسبات اخلاقي است.

- هربرت اسپنسر: دين تصديق اين مطلب است که تمام اشيا تجليات قادري هستند که فراتر از شناخت ما است.

- جي.فريزر: من دين را اين‌گونه مي‌فهمم که نوعي استمالت و دلجويي از قدرت‌هايي است که از انسان برترند و اعتقاد بر آن است که جريان طبيعت و حيات انساني را هدايت و کنترل مي‌کنند.

- اف. اچ. برادلي: دين کوششي براي نشان دادن واقعيت کامل خير از طريق جنبه‌هاي وجودي انسان است.

- ماتيو آرنولد: دين اخلاقياتي است که به کمک احساسات، تعالي يافته، بر انگيخته و فروزان شده است.

- مک‌ تاگارت: دين، شور و احساسي است که بر ايمان به سازواري ميان ما و جهان در کل تکيه دارد.

- سي.پي.تايل: دين، حالت يا قالب خالص يا حرمت آميز روح است که آن‌را پرهيزگاري مي‌ناميم.

- ادوارد کايرد: دين فرد، بروز تلقي نهايي وي از جهان و حاصل جمع معنا و بصيرت کامل وي به امور است.

- ويليام جيمز: احساسات، اعمال و تجربيات افراد هنگام تنهايي آن‌گاه که خود را هر آنچه که الاهي مي‌نامد، مي‌يابند (آلستون، 1376: ص20Alston 1967; ).

- ت. پارسونز: مجموعه‌اي از باورها، اعمال، شعاير و نهادهاي ديني که افراد بشر در جوامع گوناگون بنا کرده‌اند.

- اس. رايناخ: مجموعه‌اي از اوامر و نواهي که مانع عملکرد آزاد استعدادهاي ما مي‌شود.

- هربرت اسپنسر: دين پاسخ انسان به نداي الاهي است (جان هيک، 1381: ص17).

- از نظر اسلام، دين، يعني تسليم در برابر اوامر خداوند (آل عمران (3): 19).

از اين تعاريف گوناگون بر مي‌آيد که دين معناي واحدي ندارد که مورد قبول همگان باشد.

اشکال عمده اين تعاريف، غير از تعريف اسلامي اين است که بر يکي از ابعاد دين توجه کرده يا بر چيزي که به نظر آنان جوهر دين به نظر مي‌‌رسد، تاکيد کرده‌اند؛ بنابراين، شايد نتوان تعريف جامعي از دين ارائه داد؛ از اين رو برخي از دين‌پژوهان کوشيده‌اند مشخصه‌‌هاي دين ساز را مطرح کنند و مي‌گويند به نسبتي که اين مشخصه‌ها در جايي بيشتر وجود داشته باشد، با قطعيت بيشتري مي‌توان واژه دين را در آن مورد به کار برد.

آلستون در مقاله خود تحت عنوان «دين» نه مشخصه را مشخصات دين ساز معرفي مي‌کند:

- اعتقاد به وجودهاي ماورا طبيعي‌ (خدايان)؛

- تفکيک ميان اشياي مقدس و غيرمقدس؛

- اعمال و مناسکي که بر امور مقدس تکيه دارد؛

- قانوني اخلاقي که اعتقاد به مصوب بودن آن از ناحيه خدايان وجود داشته باشد؛

- احساساتي که مشخصه ديني دارند (خشيت، احساس رمز و راز، احساس گناه و پرستش) که به نظر مي‌آيد در محضر امور مقدسه، و در خلال انجام مراسم سر بر مي‌آورند و به تصورات مربوط به خدايان مرتبطند؛

- دعا و ديگر صور ارتباط با خدايان؛

- جهان‌بيني، يا تصوير تمام از جهان به صورت کل و جايگاه فرد در آن. چنين تصويري تشخيص غايتي فراگير براي جهان و اشاره به اين که جايگاه فرد در آن چيست، در برمي‌گيرد؛

- نظامي کم و بيش کامل در مورد حيات فرد که بر جهان‌بيني مبتني است؛

- گروه اجتماعي که اوامر پيشين آنان را به هم پيوسته است.

آلستون مي‌گويد که وقتي مقداري لازم از اين مشخصه‌ها به ميزان کافي وجود داشته باشند، ما يک دين داريم؛ اما باز اين مشخصه‌ها مشکل را حل نمي‌کند: اول اين‌که تفسيرهاي گوناگوني از اين مشخصه‌ها عرضه مي‌شود و همچنين ممکن است برخي، يکي از مشخصه‌ها را اصل، و بقيه را فرع بدانند. در آن صورت اختلاف‌هاي اساسي بين آن‌ها حاصل مي‌شود؛ براي مثال تعريف شلاير ماخر از دين با تعريف کانت فرق مي‌کند. و دوم اين‌که به‌طور دائم تعاريف جديدي عرضه مي‌شود که شايد داراي هيچ يک از اين مشخصه‌ها نباشد؛ بنابراين، به‌طور دائم بايد اين مشخصه‌ها کم و زياد شوند؛ براي مثال، برخي پيشنهاد کرده‌اند که علم، دين قرن نوزدهم و بيستم است و حتي امروزه برخي مي‌گويند که «فلسفه، دين قرن بيست‌ويکم است يا حتي کمونيسم و امانيسم هم يک دين هستند. دين‌پژوه بزرگ مغرب زمين، نينيان اسمارت به جاي تعريف دين، شش بعد و جنبه براي آن در نظر مي‌گيرد که به‌طور خلاصه عبارتند از:

1. جنبة آييني: اديان، ظهور و بروز خود را در قالب مناسک و عبادات و آيين‌هاي خاصّي عرضه مي‌کنند. همه اديان به طريقي داراي مراسم و آيين هستند. اين آيين‌ها، معنايي باطني دارند و بيانگر اعتقادات فرد هستند.

2. جنبه اسطوره‌اي يا اساطيري: واژه اسطوره در اصل به معناي داستان است؛ بنابراين، اسطوره‌اي بودن به اين معنا نيست که مضمون آن‌ها دروغ است. هنگامي که اسطوره و اساطيري بودن را دربارة پديده‌هاي ديني به کار مي‌بريم، در برابر صدق و کذب آن‌ها بي‌طرف است. به‌طور معمول هر ديني دربردارنده حوادثي است اعمّ از آن‌هايي که مستقيم به خدا مربوط مي‌شوند و آن‌هايي که چنين نيستند که اين حوادث در قالب داستان ذکر مي‌شوند.

3. جنبه عقيدتي: هر ديني، نظام عقيدتي دارد که در مجموعه گزارهاي مربوط به ذات، صفات و افعال خدا و رابطه او با جهان و انسان و نيز سرنوشت انسان تبلور مي‌يابد. تشخيص اين جنبه از بعد اسطوره‌اي دين به آساني ميسّر نيست.

4. جنبه اخلاقي: به‌طور معمول هر ديني، داراي مجموعه‌اي از اصول اخلاقي است. اگر اصول اخلاقي همه شرايع مورد توجه قرار گيرد، خواهيد ديد که بسياري از اين اصول مشترکند. اصول اخلاقي دين و شريعت حاکم، کنترل کننده رفتارهاي اجتماعي آن جامعه است؛ البته افراد، هميشه مطابق اصول و معيارهايي که اظهار مي‌دارند، زندگي نمي‌کنند؛ بنابراين، بين اصول اخلاقي مندرج در دين و رفتارهاي پيروان آن دين بايد فرق گذاشت؛ براي مثال در آموزه‌هاي اخلاقي مسيحيت، اصل محبت به همنوع وجود دارد؛ اما بسياري از مسيحيان و دولت‌هاي آنان به چنين اصلي عمل نمي‌کنند.

5. جنبه اجتماعي: اديان و مذاهب فقط مجموعه‌اي از اعتقادات نيست؛ بلکه سازمان يا تشکيلات اجتماعي نيز دارند. اين جنبه اجتماعي دين تا حدودي به واسطه آرمان‌‌هاي ديني و عقيدتي متعيّن مي‌شود.

6. جنبه تجربي دين: تبيين ابعاد ديگر دين بدون در نظر گرفتن اين بعد، بسيار مشکل است (اين جنبه مانند روح و جان ابعاد ديگر دين است؛ زيرا که متديّن خود شخصاً به تجربه ديني مي‌پردازد). مسيحي دعا مي‌کند و بر آن است که خدا، پاسخ او را مي‌دهد؛ از اين رو، اين دين شخصي، به ضرورت، متضمن امري است که ما آن را جنبه تجربي ناميده‌ايم؛ يعني بُعدي که شخص، تجربه‌اي از عالم ماورا مي‌يابد. حتي انبيا خود در تجربه شخصي به نبوت رسيده‌اند؛ بنابراين، بر اساس اهميتي که اين بعد براي اديان دارد، مارکسيسم و اُمانيسم را نمي‌توان دين تلقي کرد؛ زيرا در آن‌ها امکان تجربه در عالم نامرئي وجود ندارد. رابطه با خداي شخصي يا اميد به تجربه رستگاري براي آن‌ها وجود ندارد ( Smart, 1376: pp. 6-11).

ممکن است فيلسوف هر کدام اين جنبه‌ها را به‌طور مستقل تجزيه و تحليل و توجيه عقلاني کند. در صورت انجام چنين کاري تمام اين مسائل جزء مسائل فلسفه دين قرار مي‌گيرند.

مسأله مهمي که در بحث از دين اثرگذار است، اين است که اين ابعاد دين آيا بر هم تقدم و تأخر دارند يا وحدت ارگانيکي بر آن‌ها حاکم است و بر هم تأثير متقابل دارند؛ يعني اين ابعاد، تقدم و تأخر ندارند؛ بلکه همه‌ ‌آ‌ن‌ها اهميت يکساني دارند؟ اگر اين ابعاد بر هم تقدم و تأخر رتبي داشته ‌باشند، در آن صورت، يکي از ابعاد، محور اصلي و بقيه تابع آن مي‌باشند. از اين‌رو فيلسوفان دين به‌طور عمده مي‌کوشند از بعدي که جنبه اصلي دارد بحث و بررسي کنند؛ براي مثال، شلاير ماخر اعتقاد دارد آنچه در دين اصل است، بُعد تجربي دين است و تمام ابعاد ديگر حتي بعد آموزه‌اي تابع اين بُعد تجربي هستند؛ بنابراين، همه آن‌ها را بايد در پرتو بعد تجربي تقسير کرد يا کانت بر آن است که بعد اخلاقي دين محور اساسي است و همه ابعاد ديگر دين را بايد بر اساس بعد اخلاقي تجزيه و تحليل کرد؛ ولي اگر دين‌پژوهي معتقد باشد تمام ابعاد دين مانند پيکر موجود زنده وحدت ارگانيکي دارند و نمي‌توان يک بعد را بر ديگري مقدم داشت، بايد همه ابعاد دين به يکسان مورد توجه قرار گيرند؛ اما فيلسوفان دين به‌طور عمده بر جنبه آموزه‌هاي دين تأکيد مي‌کنند و اين امر مي‌تواند به علل ذيل باشد:

1. فعاليت و شأن حرفه‌اي فيلسوفان اقتضا مي‌کند که بيشتر به جنبه آموزه‌اي دين بپردازند.

2. ساير ابعاد دين مبتني بر جنبه آموزه‌اي و عقيدتي دين است. توجيه هر بعد ديني سرانجام بر توجيه اعتقاد يا اعتقاداتي مبتني است؛ براي مثال مسلماني که به اعمال حج مي‌رود يا مسيحي که به عشا رباني مي‌رود. اگر به آن‌ها گفته‌ شود که چه توجيهي براي انجام چنين اعمالي داريد، آنان سرانجام به مجموعه‌اي از اعتقادات و آموزه‌ها خواهند رسيد که در صورت موجّه بودن آن اعتقادات، پذيرش اين اعمال ساده است.

حتي اگر از شلايرماخر و کانت سؤال شود که به چه دليل شما بُعد تجربي و بُعد اخلاقي را مقدم بر دين کرده‌ايد، آن‌ها حتماً ادله‌اي بر اين عمل خود دارند که آن ادله‌ همان جنبه آموزه‌اي دين خواهد بود؛ البته اين نافي آن نيست که فيلسوف دين همه ابعاد را به صورت مستقل بحث و بررسي قرار ندهند.

همچنين فيلسوفان دين به همه اعتقادات و آموزه‌هاي ديني و نيز آموزه‌هاي خاص توجه نمي‌کنند؛ زيرا حجم فرواني از تحقيق را شامل مي‌شود که بسيار گسترده خواهد شد. توجه آنان حتي الامکان بيشتر به مسائل مشترک بين اديان است تا گستره وسيع‌تري از اديان را شامل شود؛ هرچند بحث و بررسي در مورد پديده‌هاي ديگر ديني نيز در حيطه فعاليت فيلسوف دين قرار مي‌گيرد؛ البته ما مي‌توانيم فلسفه‌هاي دين خاص نيز داشته باشيم؛ يعني هر نحله فلسفي مي‌تواند در مورد دين به فعاليت عقلاني بپردازد. از اين رو به تعداد نحله‌هاي فلسفي، فلسفه دين داريم.

تعريف فلسفه دين

حال با توجه به مطالبي که در باب تعريف فلسفه و دين و مشکل بودن تعاريف آن‌ها مطرح کرديم، مي‌کوشيم تعريفي مناسب از فلسفه دين ارائه دهيم:

تعريف فلسفه دين: فعاليتي عقلاني در جهت معقوليت و توجيه مولفه‌ها يا آموزه‌هاي اصلي دين (دين خاص يا عام) و سازواري آن‌ها با يک‌ديگر يا در جهت نفي آن‌ها و نيز ارزيابي نقادانه از آن‌ها است.

در فلسفه دين بهتر است، ابتدا منظور از دين مشخص شود که آيا دين خاص منظور است يا مشترکات بين اديان که تبيين آن‌ها گستره بحث را بهتر مشخص مي‌سازد و حتي دين به معناي عام را هم بايد حتي الامکان مشخص کرد که منظور چه ادياني مدنظر است. همچنين فيلسوف دين براي فهم آموزه‌هاي ديني بايد به متکلمان ديني مراجعه کند که تعيين قرائت خاص آنان از دين، افق بحث را روشن‌تر مي‌سازد؛ براي مثال کساني که در حوزه دين اسلام مي‌خواهد فلسفه‌پردازي کند، بايد به‌طور دقيق مشخص کرد که فهم و قرائت کدام يک از فرقه‌هاي ديني مدنظر آنان است؛ براي مثال، تفسير مشبّهه و مجسّمه از خداوند به صورت کامل مغاير با تفسير متکلمان شيعه از دين اسلام است، که تعيين اين مسأله هم به گستره و قلمرو بحث بسيار مدد مي‌رساند.

اگر چنين تعريفي از فلسفه دين را بپذيريم، در آن صورت متفکراني که به معقوليت و توجيه مولفه‌هاي اصلي دين مي‌پردازند و براي آن‌ها استدلال ارائه مي‌دهند و همچنين کساني که مي‌کوشند سازواري آموزه‌ها را نشان دهند يا متفکراني که مي‌کوشند نشان دهند برخي يا همه گزاره‌هاي اصلي دين نامعقول و ناموجه است و بين آموزه‌ها، ناسازواري وجود دارد يا متفکراني که ميان اين متفکران ارزيابي مي‌کنند و نقاط قوت و ضعف‌ اين ديدگاه‌ها را نمايان ساخته و در آخر يا از يکي از اين ديدگاه‌ها دفاع مي‌کنند يا ديدگاه ديگري ارائه مي‌دهند همه در زمره فيلسوفان دين هستند؛ پس ‌بر اساس اين تعريف، فيلسوف دين که به توجيه‌گزاره‌هاي دين و سازواري بين آن‌ها مي‌پردازد با متکلم فرق چنداني ندارد، زيرا متکلمان نيز در پي آن هستند تا آموزه‌هاي اصلي دين را توجيه کنند و نيز سازواري اين آموزه‌ها را نمايان سازند؛ بنابراين، هر گونه تفکر عقلاني در باب دين که به اثبات و تحکيم يا نفي گزاره‌هاي ديني بينجامد فلسفه دين خواهد بود. در اين صورت، مسائل فلسفه دين نيز روشن مي‌شود؛ يعني تمام بحث و بررسي‌هاي عقلاني جهت اثبات و نفي مؤلفه‌هاي دين، جزو مسائل فلسفه دين خواهند بود. اکنون ذکر اين نکته شايسته است که با هر گرايش فلسفي مي‌توان در باب دين، فلسفه‌پردازي کرد؛ در نتيجه به تعداد مکاتب فلسفي و به تعداد تعريف‌هاي گوناگون از دين، فلسفه دين داريم و تعريفي که ما در باب فلسفه دين مطرح کرديم، همه فلسفه‌پردازي‌ها را شامل مي‌شود. اکنون مناسب است که به ديدگاه‌هاي برخي از متفکران و فيلسوفان دين در باب تعريف فلسفه دين اشاره کنيم و سپس آن‌ها را مورد نقد و بررسي قرار دهيم:

1. براين ديويس در برابر اين سؤال که فلسفه دين چيست؟ مي‌گويد: مشکل مي‌توان گفت که دقيقاً فلسفه دين چيست. ممکن است کسي آن را فلسفه‌پردازي درباره دين تعريف کند؛ اما از آن‌جا که اختلاف نظر بسياري در باب طبيعت دين و فلسفه وجود دارد، اين تعريف نيز داراي اشکالاتي است.

نقد و بررسي: اگر نتوانيم فلسفه دين را تعريف کنيم، در نتيجه تعيين مسائل آن نيز با مشکل مواجه مي‌شود؛ زيرا برچه اساسي مسأله‌اي را در کتاب فلسفه دين مورد بحث قرار مي‌دهيم. اگر ملاکي وجود ندارد، تعيين مسائل فلسفه‌دين گزافي خواهد بود.

2. جان هيک فلسفه دين را چنين تعريف مي‌کند: تفکر فلسفي در باب دين.

نقد و بررسي: از آن‌جا که اختلاف نظر بسياري در باب طبيعت فلسفه و دين وجود دارد، اين تعريف نيز با مشکل مواجه مي‌شود؛ در نتيجه تعيين مسائل آن نيز با مشکل مواجه خواهد بود. ما از جان هيک مي‌پرسيم که تفکر فلسفي چه نوع تفکري است. دين بايد داراي چه ويژگي‌‌هايي باشد تا آن را دين بدانيم. اگر معناي رايج فلسفه و دين مد نظر باشد، در آن صورت افکار و مسايل بسيار متناقضي که شايد هيچ وجه مشترکي ندارند، جزو فلسفه دين به شمار مي‌آيند.

3. آنه جردن و نيل وکير و ادوينگ تات مطرح مي‌کنند که هر تعريفي از فلسفه دين بحث انگيز و مناقشه‌‌آميز خواهد بود و فلسفه دين امروزي به معناي تحليل از برخي عناصر و مفاهيم اديان (به نحو خاص غربي) است.

نقد و بررسي: ابهام‌هايي که در تعريف آنان از فلسفه دين وجود دارد، معناي «تحليل» و «عناصر و مفاهيم ديني» است. آنان چه معنايي از تحليل ارائه کرده‌اند؟ آيا منظور آنان، همان معنايي از تحليل است که در فلسفه تحليلي به کار مي‌رود يا معناي ديگري است که ابهام تحليل، کمتر از معناي فلسفه‌پردازي نيست. همچنين عناصر و مفاهيم اديان، تعبير مبهمي است؛ منظور از اديان کدام دين است و تعريف دين چيست و نيز آيا منظور از عناصر و مفاهيم، هر مفهومي است يا مفاهيم کليدي و اساسي که بايد به صورت دقيق مشخص شود؟

نتيجه گيري

از مطالب اين مقاله بر مي‌آيد که تعريف فلسفه دين، بسيار مشکل و سخت است. فيلسوفان دين هرکدام کوشيده‌اند تعريفي از فلسفه دين ارائه دهند تا مسائل آن نيز مشخص شود؛ ولي تعريف آنان با ابهام‌هاي گوناگوني مواجه است که به برخي از آن‌ها اشاره کرديم. همچنين مطرح ساختيم که تعريف فلسفه دين، تابعي از تعريف فلسفه و دين است. از آن‌جا که تعريف فلسفه و دين نيز با مشکلات اساسي مواجه است،‌ اين مشکلات به تعريف فلسفه دين نيز سرايت مي‌کند. به‌ نظر مي‌رسد تعريفي که ما از فلسفه دين ارائه داديم، در مقايسه با تعريف‌هاي ديگر اشکالات کمتري دارد.

منابع و مآخذ

آلستون پيير و ديگران، دين و چشم اندازه‌هاي نو، غلام‌حسين توکلي، قم، بوستان کتاب، 1376 ش.

اسمارت نينيان، زاي جان، وينگ و ....، سه سنت فلسفي، ابوالفضل محمودي، قم، بوستان کتاب، 1378ش.

بريه اميل، تاريخ فلسفه، علي مراد بريه‌، تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1374ش.

ديويس براين، درآمدي به فلسفه دين، مليحه صابري،‌ تهران،‌ انتشارات بين‌المللي، 1381ش.

ژيلسون اتين، مباني فلسفه مسيحيت، محمد محمدرضايي و سيد محمود موسوي، قم، بوستان کتاب، 1375 ش.

شريعتمداري علي، فلسفه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1376ش.

هيک جان، فلسفه ‌دين، بهزاد سالکي، تهران، انتشارات بين‌المللي المهدي، 1381ش.

Alston, William P, [religion] in: the Encyclopedia of philosophy, Editor in chief: paul Edwards, NewYork , Macmillan publishing Co, 1967.

Jordan, Anne, Lockyer neil, Tate, Edwin, Philosphy of Religion, United Kingdom, Nelson Thornes Ltd, 2004.

Macgregor, gedde, philosophical Issues in religious Thought, Boston, Houghton Mifflin Company, 1973.

Marias, Julian, History of Philosophy, Stanley Appelbaum ard Clarence C, Strowbridge, New York, Dorer publications, Inc, 1967.

Passmore, John, [Philosophy] in: the Encyclopedia of philosophy, D Editor in chife: Paul Edwards, New York, Macmillan publishing Co, 1967.

Pojman, Louise, Philosophy of Religion, America, Waedsworth Publising, ComPany, 1987.

Smart, Ninian , the Religious Experience of mankind, Second edition , New York, Charles, Scribner`s Sons, 1967 .

دانشيار گروه فلسفه دانشگاه تهران.

تاريخ دريافت: 16/3/85 تأييد: 29/3/85

سال يازدهم / بهار و تابستان 1385

/ 1