نگاهى به چهره زن در ادب پارسى
سيماى زن در نثر كهن
قسمت دهم م . لنگرودى در ادامه بررسى چهره زن در نثر پارسى و نقد آنها به دو كتاب كليله و دمنه, و طوطى نامه و سپس اخلاق ناصرى مرحوم خواجه نصير مى پردازيم. زن در حكايات كليله و دمنه
در كليله و دمنه شخصيتهاى افسانه اى كه عمدتا حيوانات هستند سخن مى گويند. در جاى جاى اين كتاب به بهانه هاى مختلف از زبان شخصيتهاى حكايت, سخن از بى وفايى زنان و ناپايدارى عهد ايشان رفته است و اين كار با گنجاندن زشتكارى زنى افسانه اى و فرضى كه در داستان نقش دارد, موجه جلوه داده مى شود. در داستان بوزينه و باخه حكايت كار چنان است كه آمد: ((... باخه گفت من تو را بر پشت بدان جزيره رسانم, كه در وى هم امن و راحت است و هم خصب (فراخى نعمت) و نعمت. در جمله بر وى دميد تا بوزنه توسنى كم كرد و زمام اختيار بدو داد. او را بر پشت گرفت و روى به خانه نهاد. چون به ميان آب رسيد تإملى كرد و از ناخوبى آنچه پيش داشت باز انديشيد و با خود گفت: سزاوارتر چيزى كه خردمندان از آن تحرز نموده اند بى وفايى و عذر است خاصه در حق دوستان و از براى زنان كه نه در ايشان حسن عهد صورت بندد و نه از ايشان وفا و مردمى چشم توان داشت. و گفته اند كه ((بر كمال عيار زر به عون و انصاف آتش و قوف توان يافت و بر قوت ستور به حمل بار گران دليل توان گرفت, و سداد و امانت مردان به داد و ستد بتوان شناخت و هرگز علم به نهايت كارهاى زنان و كيفيت بدعهدى ايشان محيط نگردد.))! فان هى اعطتك الليان فانها لغيرك من خلانها ستلين و ان حلفت لا ينقض النإى عهدها فليس لمخصوب البنان يمين(1) (اگر آن زن به تو نرمى نشان داد همانا كه براى غير تو از دوستان خويش نيز نرم خواهد شد و اگر سوگند خورد كه دورى نمى شكند پيمان او را, پس بدان كه زنان سرانگشت خضاب كرده را سوگند و قسمى پذيرفته نيست.) در باب گربه و موش نيز از زبان برهمن به بى وفايى زن اشاره مى شود: ((برهمن جواب داد: كه اغلب دوستى و دشمنايگى قايم و ثابت نباشد و هر آينه بعضى به حوادث روزگار استحالت پذيرد و مثال آن چون ابر بهارى است كه گاه مى بارد و گاه آفتاب مى تابد و آن را دوامى و ثباتى بيشتر صورت نبندد. سحابه صيف ليس يرجى دوامها (ابر تابستان است كه اميدى به دوام آن نتوان داشت) و وفاق زنان و قربت سلطان و ملاطفت ديوانه و جمال امرد همين مزاج دارد و دل در بقاى آن نتوان بست.))!(2) طوطى نامه و حكايت فريبكارى زنان
از كتاب كليله و دمنه كه در بعضى از داستانهايش حكايت بى وفايى زنان مى رود كه بگذريم به كتابى مى رسيم سراسر سخن از فريبكارى زنان. طوطى نامه كه نام ديگرش جواهرالاسمار است مجموعه اى است از داستانهاى كوتاه و مرتبط, موضوع تمام حكايات به گونه اى ذكر فريبكارى زنان است! داستانها را طوطى مى گويد. طى پنجاه و دو شب و به قصد انصراف خاطر يك زن. نام اين زن ((ماه شكر)) است و ماه شكر زن ((صاعد)) است و صاعد, ارباب طوطى پسر بيست ساله بازرگان ثروتمندى است سعيدنام. طوطى سخندان را صاعد خريده است در آغاز تجارتش. و سودهاى كلانى از جانب او نصيبش شده است; به اين جهت خاطر طوطى را خيلى مى خواهد. هنگام سفر سفارش پشت سفارش كه ماه شكر مواظب باشد و در هر كارى ـ چه در صلاح و چه در فساد ـ نظر طوطى را بخواهد. ماه شكر زن صاعد, جوان و زيباست. روزهاى آغازين ازدواج است كه صاعد به سفر مى رود. ماه شكر به وسوسه پيرزنى مكار بدلى مى جويد و دل به جوانى مى بازد و براى ديدار او از طوطى نظر مى خواهد. طوطى غيرتمند و حق شناس و سخندان است. به چاره جويى آن قدر ماه شكر را به فسانه سرگرم مى كند تا صاعد از سفر باز گردد.(3) طوطى در پنجاه و دو مجلس حكاياتى از بى وفايى زنان و نتيجه ناخوشايند آن براى ماه شكر باز مى گويد و او را سرگرم مى دارد! در حكايات اين كتاب زن در برابر مرد هر چند به ظاهر ساكت است اما در نهان آرام نيست. مرد در اين كتاب باور دارد كه زن لعبتى است اسباب سرگرمى او. از اين روى مرد اين كتاب در برابر زن اداى خداى آسمانى را درمىآورد. مى خواهد همه اش فرمان بدهد اما زن هم از ديرباز به ظلمى كه بدو روا داشته اند تسليم نبوده است. ناچار در برابر مرد موضع مى گيرد. موضع زن در اين كتاب عدم تمكين از مرد است. نافرمانى و عدم تمكين از مرد به خدعه و نيرنگ انجام مى گيرد.(4) زن, همان گونه كه در كتابهاى ديگر از جمله تورات به طغيان عليه خداى آسمانى (خوردن ميوه ممنوعه) متهم و محكوم شده است در اين كتاب به طغيان عليه خداى!زمينى كه همانا شوى است متهم است. سايه اين طغيان در سراسر اين كتاب گسترده است. شارك همسر طوطى سخنور و حكايتگر, گاه گاه در پاسخ شوىاش حكاياتى از مكر و نيرنگ مردان بازگو مى كند اما در اين نزاع, هميشه شوى بر او غالب مىآيد و حكايات نفاق و ناسپاسى زنان را با آب و تاب تمام بيان مى كند. شارك پس از ذكر حكايتى از بى وفايى مردان به طوطى مى گويد: اكنون اى طوطى حال بى وفايى و مغادرت مردان همچنين است كه تقرير افتاد. اما طوطى سخت متغير و برآشفته مى شود و مى گويد: نى! همچنين نيست كه تو گفتى. چه در ميان هزار[ يك] مرد در تباهى بدين مثال باشد كه بيان كردى وليكن در ميان هزار زن نهصد و نود و نه در بدى بدين نهج اند كه من خواهم گفت و در مكر ايشان خواهم سفت. شارك گفت: تو هم اگر در مساوى (بديهاى) زنان و نفاق و خداع و ناسپاسى و بدعهدى ايشان چيزى دارى بگوى. طوطى گفت: اوصاف بد ايشان از آنهاست كه: ((و لو ان ما فى الارض من شجره اقلام و البحر يمده من سبعه ابحر[ ((اگر آنچه در زمين درخت است قلم شود و هفت دريا مركب] ذره اى در تقرير نبايد و از اينجاست كه اصحاب طبع فرموده اند:
گر نسل آدمى نشدى منقطع ز دهر
يك ترب گنده بودى صد خونبهاى زن(5)
يك ترب گنده بودى صد خونبهاى زن(5)
يك ترب گنده بودى صد خونبهاى زن(5)
دع ذكرهن فمالهن وفإ
زن دوست بود ولى زمانى
چون در بر ديگرى نشيند
چون نقش وفا و عهد بستند
بر نام زنان قلم شكستند
ريح الصبا و عهودهن سوإ))(6)
تا جز تو نيافت مهربانى
خواهد كه تو را دگر نبيند
بر نام زنان قلم شكستند
بر نام زنان قلم شكستند
از زنان گو وفا طمع دارى
گر چه چون شير و شكر و شهدند
ناقص دين و ناقص عهدند]!]
باشد از غايت سبكبارى
ناقص دين و ناقص عهدند]!]
ناقص دين و ناقص عهدند]!]
زن در نگاه خواجه نصيرالدين طوسى
خواجه نصير در كتاب اخلاق ناصرى نياز نوع بشر و افراد انسان را به منزل و تدبير آن نيازى اساسى در بقاى نوع انسانى دانسته و زن را معاون و جانشين مرد در منزل كه به حفظ اندوخته هاى غذايى همت مى گمارد, شمرده است: ((پس به ساختن منازل حاجت آمد و چون مردم را به ترتيب صناعتى كه بر تحصيل غذا مشتمل باشد مشغول بايد بود از حفظ آن مقدار كه ذخيره نهاده بود غافل ماند. پس از اين روى به معاونى كه به نيابت او اكثر اوقات در منزل مقيم باشد و به حفظ ذخاير اقوات و اغذيه مشغول, محتاج شد و اين احتياج به حسب تبقيه[ باقى ماندن] شخص است. و اما به حسب تبقيه نوع نيز به جفتى كه تناسل و توالد بر وجود او موقوف باشد احتياج بود. پس حكمت الهى چنان اقتضإ كرد كه هر مردى جفتى گيرد تا هم به محافظت منزل و ما فيه قيام نمايد و هم كار تناسل به توسل او تمام شود.))(11) خواجه تعريفى لطيف از منزل دارد. او منزل را همان الفت و پيوند ويژه و ارتباط خاص زن و مرد مى داند نه چهار ديوارىاى كه در آن سكنى مى گزينند: ((و ببايد دانست كه مراد از منزل در اين موضع نه خانه است كه از خشت و گل و سنگ و چوب كنند بل كه از تإليفى مخصوص است كه ميان شوهر و زن و ... افتد مسكن ايشان چه از چوب و سنگ بود و چه از خيمه و خرگاه و چه از سايه درخت و غار كوه.))(12) اين محقق بزرگ در بخش ديگرى از كتاب, انگيزه تإهل را حفظ مال و طلب نسل مى داند و تصريح مى كند كه داعيه شهوت و غرضهاى ديگر نمى تواند انگيزه صحيحى براى تإهل باشد. آنگاه زن شايسته را شريك مرد در مال و تدبير منزل مى داند: ((و زن صالح شريك مرد بود در مال و قسيم او در كدخدايى و تدبير منزل و نايب او در وقت غيبت. و بهترين زنان زنى بود كه به عقل و ديانت و عفت و فطنت و حيإ و رقت دل و تودد (مهربانى) و كوتاه زبانى و طاعت شوهر و بذل نفس در خدمت او و ايثار رضاى او و وقار و هيبت نزديك اهل خويش, متحلى (آراسته) بود و عقيم نبود و بر ترتيب منزل و تقدير نگاه داشتن در انفاق واقف و قادر باشد و به مجامله و مدارات (مدارا) و خوشخويى سبب موانست و تسلى هموم و جلاى احزان شوهر گردد. ))(13) نويسنده كتاب, اصول كلى سياست و تدبير مرد در ارتباط با همسر را در سه امر خلاصه مى كند. 1ـ هيبت 2ـ كرامت 3ـ شغل خاطر (مشغول داشتن) ((اما هيبت آن بود كه خويشتن را در چشم زن مهيب دارد تا در امتثال اوامر و نواهى او اهمال جايز نشمرد و اين بزرگترين شرايط سياست اهل بود چه اگر اخلالى بدين شرط راه يابد زن را در متابعت هوا و مراد خويش طريقى گشاده شود و بر آن اقتصار نكند بلكه شوهر را در طاعت خود آرد و وسيلت مرادات خود سازد و به تسخير و استخدام او مطالب (خواسته هاى) خود حاصل كند پس آمر مإمور شود و مطيع, مطاع و مدبر مدبر, و غايت اين حال حصول عيب و عار و مذمت و دمار هر دو باشد و چندان فضائح و شنايع حادث شود كه آن را تلافى و تدارك صورت نبندد. و اما كرامت آن بود كه زن را مكرم (گرامى) دارد به چيزهايى كه مستدعى محبت و شفقت بود, تا چون از زوال آن حال مستشعر باشد به حسن اهتمام امور و مطاوعت (فرمانبردارى) شوهر را تلقى (ملاقات) كند و نظام مطلوب حاصل شود.)) خواجه, شيوه هاى ارج گزارى به زن را در 6 امر برشمرده و بر آن است كه:
1ـ زن را بايد در ظاهر و هيإتى زيبا و آراسته دارد. 2ـ در حفظ پوشش و حجاب او از نامحرمان و بيگانگان نهايت كوشش را به عمل آورد به گونه اى كه هيچ بيگانه اى شكل و شمايل او را نبيند و آواز و صدايش را نشنود. 3ـ در مسايل اوليه و بديهيات تدبير منزل با او مشورت نمايد به گونه اى كه او را در تسلط بر خود به طمع نيافكند. 4ـ او را در تصرف بر قوت و غذا آزاد بگذارد تا بنا به مصالح منزل اقدام كند. 5ـ با خويشان و خانواده او صله رحم كند و از كمك و يارى آنان دريغ نورزد. 6ـ چون اثر شايستگى و لياقت در زن احساس كرد زنى ديگر را بر او ترجيح ندهد و برنگزيند اگر چه به جمال و مال و نسب و خانواده از او شريفتر باشد. و اما شغل خاطر كه خواجه از آن به عنوان اصل سوم سياست و تدبير اهل ياد مى كند آن است كه مرد, زن را همواره به اداره امور منزل و اقدام به مصالح زندگى مشغول دارد و نگذارد او بيكار و فارغ البال و آسوده خاطر بنشيند, زيرا اگر زن از ترتيب منزل و تربيت اولاد و رسيدگى به امور منزل فارغ باشد به امورى همت مى گمارد كه موجب پديد آمدن خلل و سستى در اركان زندگى است. خواجه نصيرالدين طوسى چند زنى را ناروا مى شمرد و با آنكه آن را تنها براى پادشاهان بنا به دلايلى جايز مى داند اما پرهيز از آن را براى پادشاهان بهتر مى داند و مرد را به مثابه دل مى داند. چنان كه يك دل در دو بدن نمى تواند منبع حيات باشد يك مرد نيز از عهده تنظيم امور و منزل برنمىآيد: ((... و جز ملوك را كه غرض ايشان از تإهل طلب نسل و عقب بسيار بود و زنان در خدمت ايشان به مثابت بندگان باشند در اين معنى رخصت نداده اند و ايشان را نيز احتراز اولى بود چه مرد در منزل مانند دل باشد در بدن, و چنان كه يك دل منبع حيات دو بدن نتواند بود يك مرد را تنظيم دو منزل ميسر نشود.))(14) برخورد كاربردى و نگرش به زن به عنوان موجودى واسطه اى و وجودى فرعى كه نهايتا به كار حفظ نسل و منزل مىآيد در كلام شاعران و اديبان پارسى گوى سابقه ديرينه دارد اما از بزرگانى كه معلم اخلاق و حكمت اند, توقع نمى رود تحت تإثير انديشه هاى رايج فراموش كنند كه آفريدگار بزرگ, زندگى زناشويى را كانون ((مودت)) و ((رحمت)) دو جانبه خوانده و همه را منشعب از نفس واحدى دانسته است و طبعا حكمرانى و سلطنت كردن در خانه با روح مودت و رحمت سازگار نيست. شايسته بود كه حكيمان و آموزگاران اخلاق, همگان را به اين نكته توجه مى دادند كه لازمه تدبير منزل و سياست اهل, قدرت طلبى و برترىجويى و غلبه يكى بر ديگرى نيست و موفقيت زندگى و سلامت منزل در رفق و مدارا و تعاون مرد و زن است نه در تلاش براى تحميل اراده يكى از اين دو بر ديگرى. ادامه دارد. 1ـ كليله و دمنه, انشاى ابوالمعالى نصرالله منشى, تهران, 1370, انتشارات دانشگاه تهران, ص247ـ 248. 2ـ همان, ص266. 3ـ طوطى نامه (جواهرالاسمار) عماربن محمد ثغرى, انتشارات بنياد فرهنگ ايران, ص19. 4ـ همان, ص45. 5ـ همان, ص303 ـ 304. 6ـ ياد زنان را رها كن, چه نيست وفايى مر ايشان را. باد صبا و عهد ايشان يكى است. اين شعر در ديوان منسوب به على(ع) مذكور است. (چاپ دمشق, 1382, ص4). 7ـ منبع پيشين, ص201. 8ـ زنان شيطانهايى هستند كه براى ما خلق شده اند. پناه مى بريم به خدا از شر اين شيطانها. ((النسإ حبائل الشيطان)) زنان دامهاى ابليس اند. (رك به: شرح شهاب الاخبار, ص18) 9ـ از دنياى شما سه چيز مرا خوش آمد: عطر و زن و نور چشم من در نماز قرار داده شده است. 10ـ منبع پيشين, ص206 ـ 207. ماهنامه پيام زن ـ شماره 56 ـ آبان 75