قانون اساسي مسؤوليت اجرا و تفكيك قوا
آيتاللّه عباسعلي عميد زنجاني، دكتر حسين مهرپور و دكتر سيد محمد هاشمي بر اساس اصل صد و سيزدهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، پس از مقام رهبري، رئيس جمهور، عاليترين مقام رسمي كشور است و مسؤوليت اجراي قانون اساسي و رياست قوه مجريه را، جز در اموري كه مستقيما به رهبري مربوط ميشود، بر عهده دارد. از سوي ديگر، بر اساس اصل پنجاه و هفتم، قواي سهگانه مقننه، مجريه و قضاييه، زير نظر ولايت مطلقه امر عمل ميكنند و از يكديگر مستقل ميباشند. اين دو اصل، به همراه برخي اصول ديگر قانون اساسي و تحليلها و تفسيرهاي متفاوتي كه وجود دارد، پرسشهاي حقوقي و قانوني چندي را ايجاد ميكند. آنچه اينك نخستين بخش آن، پيش روي شما است، دستاورد گفتوگويي است با سه نفر از صاحب نظران و حقوقدانان محترم، آقايان آيتاللّه عباسعلي عميد زنجاني، دكتر حسين مهرپور و دكتر سيد محمد هاشمي. اين گفتوگو بر محور مسؤوليت اجراي قانون اساسي و مسأله تفكيك قوا و جايگاه رهبري در قانون اساسي شكل گرفته است و به برخي مسائل ديگر، مانند موضوع هيأت پيگيري اجراي قانون اساسي و دادگاه عالي قانون اساسي، نيز پرداخته است.گفتني است كه اين گفتوگوها به صورت جداگانه انجام گرفته است و سپس توسط مجله، تلفيق و تنظيم شده است. برخي تكرارها، كه به رغم تلاش براي ساماندهي مطلوب آن، به چشم ميخورد، ناشي از همين امر است. جناب آقاي دكتر مهرپور، توضيح بيشتر برخي از پاسخها را مستقيما به يكي از مقالات خويش در فصلنامه «راهبرد» ارجاع دادند و در اين گفتوگو از آن نيز بهره گرفته شد. بخش دوم اين گفتوگو، كه به توفيق الهي در شماره بعد تقديم ميشود، به بررسي چگونگي سازگاري مسؤوليت اجراي قانون اساسي با تفكيك قوا، مسؤوليت اجرا با نگاه به روح حاكم بر قانون اساسي، بررسي تفسير شوراي نگهبان و سير تاريخي آن، جايگاه قانوني هيأت پيگيري قانون اساسي و دادگاه عالي ميپردازد. ان شاءاللّه.لازم ميدانيم از اساتيد محترم، كه اين فرصت را در اختيار مجله گذاشته و در اين گفتوگو شركت كردند، سپاسگزاري كنيم.: قانون اساسي، مبناي نظام حكومتي و بيانكننده مناسبات گوناگون در جامعه و به بيان ديگر تأمين كننده حقوق متقابل ملت و دولت است و طبعاً از موقعيت بسيار والايي برخوردار است. اما مهمتر از آن، بحث پاسداري از قانون اساسي در برابر دستاندازيهاي احتمالي و تلاش در راه اجراي اصول آن است. در قوانين اساسي كشورها معمولاً اهتمام ويژهاي نيز به اجراي قانون اساسي ميشود. در قانوناساسي جمهوري اسلامي ايران، اين مهم به عهده رئيس جمهور گذاشته شده است؛ اما اين موضوع، ابهاماتي دارد و پرسشهايي درباره آن مطرح است؛ مانند اينكه مسؤوليت اجراي قانوناساسي به چه معنا و محدوده آن كجا است، با مسؤوليت مقام معظم رهبري و يا قواي مقننه و قضاييه چگونه سازگار است؟ با اين اوصاف، تحليل شما درباره مسؤوليت اجراي قانوناساسي، با توجه به اصول صد و سيزدهم، صد و بيست و يكم، صد و بيست ودوم و پنجاه و هفتم چيست؟
عليهمالسلام محور بحث ما، خود قانون اساسي است به صورت استدلال حقوقي. ما در حوزه قانوني بحث نميكنيم؛ چون خواه ناخواه، شوراي نگهبان، تفسيري دارد كه آن تفسير قانوني است و متَّبَع. ما در حوزه حقوقي بحث ميكنيم كه بر فرض، ما باشيم و قانوناساسي، از مجموع قانون اساسي چه چيزي استفاده ميشود؟ و مفهوم حقوقي اين جمله كه «رئيس جمهور مسؤول اجراي قانون اساسي است»، چيست؟در وحله اول، بايد چند نكته مشخص شود تا به پاسخ اين پرسش، دست يابيم.مسائل و اصول قانون اساسي، مانند حلقات زنجير، به هم پيوسته است. ما نميتوانيم هيچ اصلي را در قانون اساسي، منهاي اصول ديگر تفسير يا معنا كنيم. قانون اساسي ما فاقد دادگاه قانون اساسي است. در بسياري از كشورها دادگاه عالي قانون اساسي وجود دارد. اگر كساني كه مجريان قانون اساسي هستند، تخلف كنند، در آن دادگاه محاكمه ميشوند. در بعضي از نظامهاي دنيا به جاي دادگاه عالي، شوراي عالي هست؛ مثلاً در مصر دادگاه عالي قانون اساسي هست؛ ولي فرانسه شوراي عالي قانون اساسي دارد كه همان مسؤوليت را دارد؛ يعني در آن، متخلفان در اجراي قانوناساسي، به گونهاي به كارشان رسيدگي ميشود. همچنين نظامهاي مختلف در دنيا به دو گونه است: در بعضي از آنها اين دادگاه را بيرون از سه قوه قرار داده اند؛ مانند فرانسه و مصر؛ يعني در حقيقت، قوه چهارمي ايجاد كردهاند، قوه برتر. بعضي نيز اين دادگاه را در درون قوه قضاييه قرار دادهاند. بنابراين، دادگاه عالي، يكي از نهادهاي قضايي است؛ همانند شورايعالي قضايياي كه ما در گذشته داشتيم كه بالاترين مقام بود. يا مانند ديوان عالي كشور، دادستاني كل و ديگر نهادهاي كلان قوه قضاييه.در بعضي از كشورها نيز دادگاه را همعرض اينها قرار دادهاند. ما هيچكدام از اينها را در قانون اساسي پيشبيني نكرديم. بنابراين، قانون اساسي فاقد ضمانت اجراي اصول قانون اساسي است. چرا ما اين كار را نكرديم؟ چون در نظام ما نهادي برتر پيشبيني شده كه رهبري است. با وجود اين نهاد برتر، ديگر نيازي به چنين چيزي وجود ندارد. وقتي ميگوييم: رهبر بر سه قوه نظارت دارد و يا رهبر وظيفه هماهنگي بين سه قوه را دارد، خود به خود و بهطور غيرمستقيم، وظايف دادگاه عالي يا شوراي عالي را رهبر بر عهده دارد. بنابراين، در چنين زمينه اي چون احساس خلأ نشده، در قانون اساسي ما، دادگاه عالي يا مشابه آن پيشبيني نشده است.در حقيقت، روح قانون اساسي ما، كاري را كه دادگاه عالي بايد انجام دهد، از رهبري خواسته است. اگر رئيس جمهور، در انجام وظايفش تخلف كند، عزل ميشود. اين ضمانت اجرا است. اگر رئيس قوه قضاييه تخلف كند، عزل ميشود. اين نكته را توجه داشته باشيد كه در قانون اساسي مصوب سال 1358 ما اصلاً عزل نداشتيم. رهبري نصب ميكرد؛ ولي عزل نبود. اين هم برگرفته از رويه امام بود؛ چون امام معمولاً كسي را، جز در مورد بنيصدر، عزل نكردند. رويه شان اين بود. يعني از اول، پيشبينيهاي لازم را ميكردند و نيازي به عزل نداشتند؛ ولي در تجديد نظر در قانوناساسي، عزل هم اضافه شد، نصب اعضاي فقهاي شوراي نگهبان و عزل آنان، نصب فرماندهان و عزل آنان. وقتي عزل مطرح ميشود، همان ضمانت اجرا پيش ميآيد.نكته دومي كه در تفسير اين اصل قانون اساسي بايد به آن توجه داشت، اين است كه رئيس جمهور، در جريان اجراي تصميمات دو قوه ديگر هست. اين نكته بسيار دقيقي است؛ زيرا او مصوبات مجلس را توشيح و ابلاغ ميكند. پس او هم در جريان مصوبات هست، هر چند شكلي است و نميتواند تخلف كند؛ يعني اگر آن چند روزي كه در قانون پيشبيني شده، بگذرد، اين تخلف محسوب ميشود و روزنامه رسمي، خودبهخود، مصوبات مجلس را منتشر ميكند و ميرود براي اجرا. ولي اين كه پيشبيني شده است كه رئيس جمهوري همواره در اجراي مصوبات مجلس حضور دارد، به اين علت است كه او بايد آنها را ابلاغ كند؛ همانطور كه در تصميمات قوه قضاييه نيز حضور دارد؛ زيرا پليس، كه ضابط دادگستري است، جزئي از قوه مجريه است، گرچه انتخاب فرماندهياش با رهبري است، اما از نظر ساختاري و با توجه به سلسله مراتب، يعني رئيس جمهور، وزير كشور، رئيس پليس و بدنه پليس، جزء قوه مجريه است و هميشه در جريان اجراي تصميمات دادگاهها هست. دست كم پيشبيني قانون اين است. خوب، اين هم يك نكته است.نكته سوم اين است كه در نظام ما رئيس جمهور بعد از رهبري، مقام اول را در كشور دارد و اين نيز از ماهيت اجرايي نشأت ميگيرد. ماهيت اجرايي، بزرگترين بخش قدرت است؛ يعني با توجه به مفهوم حقوقي دولت، كه شامل همه نهادها ميشود، بزرگترين بخش دولت، از نظر تشكيلات، ساختار و نيرو، قوه مجريه است. همه افرادي كه قوه مقننه دارد، چند نفر است؟ تعدادي نماينده و تعدادي هم نيروي اداري مجلس هستند. قوه قضاييه هم از نظر نيرو، ساختار و بدنه، محدود است؛ ولي بزرگترين بدنه، يعني سهم بيشتر قدرت را رئيس جمهور دارد. به علت ماهيت كار. هميشه در بحث تعادل قوا، كه سه قوه بايد متعادل باشند، يا به تعبير قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، بايد مستقل باشند، گفته ميشود كه تفاوت قوا از نظر قدرت لطمه اي وارد نميكند. عيبي ندارد كه قوه مجريه از نظر بدنه، نيرو و قدرت، قدرت برتر باشد؛ اما از نظر قانوني، حق دخالت در قوه مقننه و قضاييه را نداشته باشد. آن چه مهم است، اين است كه دو قوه ديگر مستقل باشند و قوه برتر نتواند دخالت كند. قوه مقننه، بيشتر از اين افراد نميخواهد. قوه قضاييه هم نيازي به بيشتر از اين افراد ندارد. طبيعت قوه مجريه اين است كه در روستاها هم دهدار داشته باشد و ساختماني براي دهدار تهيه كند. بنابراين، اين سه نكته را ماآيت اللّه عميد:معناي اينكه مسؤوليت اجراي قانون اساسي بر عهده رئيس جمهور است، اين است كه اگر رئيس جمهور به روال صحيح و قانوني عمل كند، قانون اساسي اجرا خواهد شد و الا اگر قوه مجريه، يعني رئيس جمهور، خللي در كارش باشد، قانون اساسي لنگ خواهد بود.اگر در كنار هم بگذاريم، مسأله مسؤوليت اجراي قانون اساسي توسط رئيس جمهور روشن ميشود؛ يعني مسؤوليت از اين سه بُعد ناشي ميشود؛ زيرا قدرت بيشتري در اختيار دارد. براي اينكه در همه مراحل اجرايي قوه مقننه و قوه قضاييه حضور دارد . مهمتر از همه، نكته اول بود كه توضيح داده شد؛ يعني پيشبيني نشدن دادگاه در قانوناساسي. از مجموع اين مطالب، يك نكته بدست ميآيد و آن، اينكه رئيس جمهور اگر خوب عمل كند، قانون اساسي اجرا ميشود و اگر خوب عمل نكند، قانون اساسي اجرا نميشود. معناي اين تفسيري كه من عرض ميكنم، اين نيست كه قوه مقننه يا قضاييه مقصر باشد؛ معنايش اين است كه اگر قانون اساسي اجرا نشده، مقصر قوه مجريه و رئيس جمهور است؛ چون رئيس جمهور، با آن توضيحاتي كه داده شد، همه جا حضور دارد. بنابراين، معناي اينكه مسؤوليت اجراي قانون اساسي بر عهده رئيس جمهور است، اين است كه اگر رئيس جمهور به روال صحيح و قانوني عمل كند، قانون اساسي اجرا خواهد شد و الا اگر قوه مجريه، يعني رئيس جمهور، خللي در كارش باشد، قانون اساسي لنگ خواهد بود. اين تفسيري است كه براي مسؤوليت اجراي قانون اساسي، كه بر عهده رئيس جمهور است، به نظر ميرسد. اين معنا بسيار دقيق است؛ يعني يك معناي سياسي ـ حقوقي بسيار دقيقي است كه قانون اساسي، محترمانه به رئيس جمهور گفته است كه مواظب اعمالت باش! اگر قانون اساسي بخواهد اجرا شود، وابسته به عمل تواست و الا قوه مقننه و قضاييه كه مهار شدهاند. قوه مجريه هم كه در آن دو قوه حضور دارد. اگر خللي هم در كار آن دو قوه باشد، اين خلل از قوه مجريه نشأت ميگيرد.عليهمالسلام قانون اساسي ميثاق ميان ملت و دولت و بيانگر نهادها و مناسبات سياسي، اجتماعي و اقتصادي جامعه و حقوق و آزاديهاي اساسي ملت و ترسيم كننده چارچوب نظام حكومتي است. طبيعتاً نظام حكومتي، كه بر مبناي قانون اساسي پذيرفته شده از سوي ملت تشكيل ميشود، بايد در جهت حفظ و حراست از قانون اساسي و اجراي مقررات آن همت بگمارد. قانون اساسي ممكن است از يك سو، با تصويب قوانين عادي يا دستورها و مقررات لازمالاجراي دولتي و از سوي ديگر، با نقض عملي مقررات آن، يا كوتاهي در فراهم كردن زمينههاي اجرايي آن، مورد تجاوز قرار بگيرد. در متن قانون اساسي بسياري از كشورها، تمهيداتي در هر دو زمينه مزبور انديشيده شده و راهكارهايي طراحي شده است.در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، وظيفه اول به عهده نهاد خاص و مستقلي به نام شوراي نگهبان گذاشته شده است؛ اما وظيفه دوم، يعني مراقبت در اجراي اصول قانون اساسي و معطل و متروك نماندن آنها و عدم نقض عملي آنها، بر عهده رئيس جمهور گذاشته شده است.اصل صدو سيزدهم قانون اساسي صراحت دارد كه رئيس جمهور، مسؤول اجراي قانون اساسي است: «رئيس جمهور، پس از مقام رهبري، عاليترين مقام رسمي كشور است و مسؤوليت اجراي قانون اساسي و رياست قوه مجريه را، جز در اموري كه مستقيماً به رهبري مربوط ميشود، بر عهده دارد.» استنباط و برداشت بنده از اين اصل، اين است كه اصل صد و سيزدهم شؤوني براي رئيس جمهور قائل شده است؛ يعني كسي كه با رأي مستقيم مردم، به عنوان رئيس جمهور انتخاب ميشود، شؤوني دارد. يك شأن او اين است كه رئيس قوه مجريه است. در اين شأن، در عرض رؤساي دو قوه ديگر است و رياست قوه مجريه را در محدوده وظايفي كه بر عهده او است، دارد و براي اعمال وظايف قوه مجريه تدبير ميكند. در اين شأن قانون، اموري را كه مستقيماً مربوط به رهبري ميشود، استثنا كرده است؛ يعني نحوه بيان اين اصل قانون اساسي، اين است كه برخي اموري را كه مربوط به قوه مجريه بوده، در حيطه اختيار رهبري قرار داده است.قانون اساسي در اصل شصتم ميگويد: «اعمال قوه مجريه، جز در اموري كه در اين قانون، مستقيماً بر عهده رهبري گذارده شده، از طريق رئيس جمهور و وزرا است.» همين تعبير را در اصل صد و سيزدهم هم دارد: «رئيس جمهور، رئيس قوه مجريه است، جز در اموري كه مستقيماً به عهده رهبري است.»قانون اساسي دو شأن ديگر هم براي رئيس جمهور قائل شده است كه او را از رؤساي دو قوه ديگر متمايز ميكند: يكي اينكه بعد از رهبري، بالاترين مقام رسمي كشور است؛ يعني رهبري شأن و مقام بالاتر و موقعيت خاص خودش را دارد. بعد از مقام رهبري، بالاترين مقام رسمي كشور، رئيس جمهور است. معاهداتي را كه لازم باشد، امضا ميكند، نمايندگان دولت و حكومت ايران، در خارج از ايران، به نام رئيس جمهور حضور پيدا كرده و امضا ميكنند. رئيس جمهور به طور رسمي نمايانگر شخصيت دولت و حكومت جمهوري اسلامي ايران است كه يك سلسله تبعاتي نيز دارد.شأن ديگر، مسؤوليت اجراي قانون اساسي است. قانون اساسي، اين شأن را جدا و در كنار و در عرض رياست قوه مجريه، براي رئيس جمهور قائل شده است. در اين مورد، تفكيكي هم نشده و نگفته است كه رئيس جمهور، چون رئيس قوه مجريه است، در حوزه مسؤوليت خودش بايد سعي كند كه قانون اساسي اجرا شود، نه. آن جدا است؛ چون رئيس قوه قضاييه نيز در حوزه مسؤوليت خود، طبعاً چنين مسؤوليتي را دارد. قوه مقننه نيز همينطور. اما قانون اساسي جداي از شأن رياست قوه مجريه، مسؤوليتي به عنوان رئيس جمهور، بر عهده او گذاشته است كه مسؤوليت اجراي قانون اساسي است. به هر حال، يك وضعيت خاص و يك مسؤوليت بالاتر از عنوان رياست يك قوه و شأني جداي از آن، مورد نظر قانون اساسي بوده است. حالا نميگويم بالاتر يا پايينتر، حتي نميگويم: امتياز، بلكه مسؤوليتي جدا به او داده است. در اين مورد، ما اصل صد و بيست و يكم و صد و بيست و دوم قانون اساسي را نيز داريم. مطابق اصل صد و بيست و يكم، رئيس جمهور در مجلس سوگند ياد ميكند. محتواي سوگند او، از جمله، اين است كه هم پاسدار قانون اساسي باشد و هم مذهب رسمي و هم مشخصاً از آزادي و حرمت اشخاص و حقوقي كه قانون اساسي براي ملت شناخته، حمايت كند. اصل صد و بيست و دوم قانون اساسي چيزي را استثنا نميكند. وقتي كسي مسؤوليتي دارد، بايد پاسخگو باشد. در آنجا مراجعي را كه رئيس جمهور در برابر آنها پاسخگو است، ذكر كرده كه در قبال وظايف و مسؤوليتي كه بهموجب قانون اساسي يا قوانين عادي دارد، در برابر ملت، رهبر و مجلس شوراي اسلامي مسؤول است. در برابر ملت بايد پاسخگو باشد و توضيح بدهد.راهكار عملي و آثار پاسخگو بودن در برابر ملت چيست؟ البته تبعاتي دارد كه طبعاً در رأيي كه مردم به رئيس جمهور ميدهند و مواردي مانند اين، متبلور ميشود. پاسخگو بودن و مسؤول بودن در برابر مجلس و رهبر، به گونههاي ديگري متبلور ميشود؛ يعني همين كه در اصل هشتاد و نهم قانون اساسي آمده كه مجلس ميتواند از رئيس جمهور سؤال كند و او را استيضاح كند. ملاحظه ميكنيد كه در بند دوم اين اصل ميگويد: اگر حداقل 31 نمايندگان مجلس هماهنگ و جمع شوند، ميتوانند رئيس جمهور را در مقام اجراي وظايف مديريت قوه مجريه و اجراي امور اجرايي كشور، استيضاح كنند. رئيس جمهور هم بايد پاسخ و توضيح بدهد و سرانجام ممكن است رأي به عدم كفايت سياسي وي داده شود. اگر مجلس به اين ترتيب، رأي به عدم كفايت رئيس جمهور بدهد، به رهبري منعكس ميشود. طبق آنچه در اصل صد و دهم قانون اساسي آمده، ممكن است پاسخ در برابر رهبري نيز به اينجا منتهي شود كه رهبري تصميم به عزل رئيس جمهور بگيرد. غير آنچه در مورد مجلس و رهبري آمده، رئيس جمهور مسؤوليت ديگري نيز از لحاظ حقوقي، در برابر دستگاه قضايي دارد؛ يعني از لحاظ تخلف از وظايف قانوني، در ديوانعالي كشور به تخلفات او رسيدگي ميشود. ميدانيد كه در بند يكم اصل صد و دهم قانون اساسي چنين آمده: «از جمله اختيارات رهبري، عزل رئيس جمهور با در نظر گرفتن مصالح كشور، پس از حكم ديوانعالي كشور به تخلف وي از وظايف قانوني است.» تخلف از وظايف قانوني، الزاماً ارتكاب آنچه به آن جرم گفته ميشود، نيست؛ چون اگر رئيس جمهور مرتكب جرمي شود كه قابل تعقيب باشد، طبق اصل صد و چهلم قانون اساسي، رسيدگي به اتهام او در دادگاههاي عمومي دادگستري است؛ اما آنچه مشخصاً بر عهده ديوانعالي كشور گذاشته شده است، رسيدگي به تخلفات قانوني رئيس جمهور است. اگر اين تخلفات اثبات هم بشود، الزاماً معنايش اين نيست كه مجازاتي در پي داشته باشد. ممكن است تخلفات سياسي باشد كه به رهبري منعكس ميشود و رهبري نيز تصميم ميگيرد. اصل صد و بيست و دوم قانون اساسي مسؤوليت رئيس جمهور را به شكل مذكور بيان ميكند.شما ميتوانيد بگوييد: از جمله وظايف رئيس جمهور در قانون اساسي، اجراي قانون اساسي است و ممكن است زماني مطرح شود كه آيا رئيس جمهور، به اين وظيفه قانوني خود، كه طبق اصل صد و سيزدهم قانون اساسي برعهده او گذاشته شده، عمل كرده است يا نه؟ اين از جمله مواردي است كه مجلس ميتواند بررسي كند و تبعاتي سياسي در پي دارد. بنده معتقد به تخصيص اصل صد و سيزدهم به وسيله اصل صد و بيست و دوم نيستم؛ يعني ما اگر بتوانيم خوب درك كنيم و تبيين كنيم، اصل صد و بيست و دوم بانحوه عمل و ميزان كاري كه رئيس جمهور در اجراي مسؤوليت اصل صد و سيزدهم ميتواند انجام دهد، منافاتي ندارد.قانون اساسي حتي پس از بازنگري و تغييراتي كه در بعضي از اصول آن پيش آمد، اين وظيفه و مسؤوليت را كه بر عهده رئيس جمهور گذاشته، كه به طور عام، اجراي قانون اساسي است، بر نداشته است.عليهمالسلام قبل از اينكه به پرسش شما پاسخ بدهم، مقدمهاي را درباره قانون اساسي و اجراي آن بيان ميكنم تا اهميت موضوع، راهنماي خوبي براي پاسخ باشد.به هر حال، با توجه به تجربياتي كه داريم، نظام سياسي كشورها، اولاً يا استبدادي است و يا مردمي؛ به اصطلاح، فردسالاري يا مردم سالاري. ثانياً يا يكهتازي است و يا قانوني. ثالثاً يا ديني است و يا غيرديني. براي اينكه يك نظام، شايستگيهاي لازم را داشته باشد، اولاً نبايد استبدادي باشد، ثانياً نبايد بيحساب و كتاب و يكهتازانه باشد و ثالثاً نبايد مغاير عقايد مردم باشد.در اين خصوص، قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، كه مبين امور اساسي است، بيان كننده اين سه اصل اساسي است؛ يعني اولاً تبيينكننده حاكميت مردم است، ثانياً تبيينكننده حاكميت قانون است و ثالثاً مبين ارزشهاي ديني است. با اين ترتيب، در واقع، قانون اساسي ما قانوني است كه زمامداري كشور را مقيد به اين سه اصل اساسي ميكند.از سوي ديگر، بايد توجه داشته باشيم كه در همه كشورها نوعاً و در كشور ما خصوصاً، در واقع، آسيبهايي از اين جهات، در طول تاريخ وارد شده است؛ يعني هم استبداد وجود داشته و هم عدم تقيد زمامداران به قانون و هم اينكه ناديده گرفتن ارزشهاي ديني به دو ترتيب: يا به اصطلاح، پشت پا زدن به اصل دين و يا سوء استفاده كردن از دين؛ يعني به بهانه دين، رفتار ضد ديني كردن.انقلاب اسلامي از جمله انقلابهايي است كه با دلواپسيهاي رهبران انقلابي، همچون امام خميني و انتظارات مردم، مبين اين موضوعات اساسي است.اما با مراجعه به تاريخ و با بقاياي آن زمينههاي نامناسب تاريخي، دلواپسي درباره قانون اساسي، دلواپسيِ بهحقي به نظر ميرسد و پاسداري از قانون اساسي، در واقع، يك پاسداري منطقي است. در همه كشورها پاسداري از قانوناساسي، به وسيله قانون اساسي پيشبيني ميشود كه اين پاسداري بر عهده دستگاه قضايي يا يك نهاد سياسي است و يا توسط يك شخصيت مورد اعتماد مردم است. در كشور ما قانون اساسي، از بين فروض بيان شده، بيان كننده قوه مؤسس است (قوه مؤسس ناظر است) يعني آن قوه مؤسس ناظر يا آن قوه مؤسس مدون قانون اساسي بايد شأن و منزلتي بالاتر از زمامداران و كارگزاران و نيز احاطه وافي داشته باشد تا بتواند از قانون اساسي پاسداري كند. به همين علت است كه پاسداري از قانون اساسي، امر بسيار ظريفي، است. خصوصاً از آنجا كه خطاب قانون اساسي به زمامداران است و قدرت در دست زمامداران است. بنابراين، تخطي از قانون اساسي، امر سهل و سادهاي است. از اينرو، بايد قوهاي قدرتمند ناظر بر اجراي قانون اساسي باشد كه زمامداران از آن اطاعت و پيروي كنند. اين مقدمه را عرض كردم تا درباره مسؤوليت اجراي قانون اساسي و پرسش شما مطلبي را بيان كنم.همانطور كه ميدانيد، مسؤوليت اجراي قانون اساسي، بهموجوب اصل صد و سيزدهم، بر عهده رئيس جمهور گذاشته شده است. اين پرسش مطرح است كه چرا رئيس جمهور اين مسؤوليت را در اختيار دارد؟در پيشنويس قانون اساسي، رئيس جمهور، اولين مقام رسمي كشور بوده است و رهبري به هنگام بررسي قانون اساسي، وارد قانون اساسي شد. اول اصل پنجم تأسيس شد و بعد فصل هشتم قانون اساسي و موضوعاتي كه مربوط به رهبري است؛ يعني در جمهوري اسلامي ايران حاكميت، حاكميت ملي به رياست رئيس جمهور و ديگر نهادهاي مردمي بود. از سوي ديگر، قواي سه گانه وجود داشتند؛ اما رئيس جمهور، رئيس كشور بود.در همه كشورها يك نفر رئيس كشور است كه نوعاً رئيس جمهور است؛ يعني رئيس جمهور علاوه بر اينكه رئيس قوه مجريه است، رئيس جمهور و مردم هم هست، نماد عالي كشور هم هست. رياست همه كشور را بر عهده دارد.در كشور ما هم چنين چيزي پيشبيني شده بود و ما اين را از قانون اساسي فرانسه اقتباس كرده بوديم. با توجه به اينكه رهبر فقيد انقلاب، امام خميني رحمهالله در مصاحبههاي خود، در اوايل انقلاب اعلام ميكردند كه قصد مديريت ندارند، توجه به اين مواضعِ اوليه ايشان، در واقع، رئيس جمهور، به عنوان رئيس كشور و مقام عالي پيشبيني شده بود. با ورود رهبري، اين اصل، با مشكلات اجرايي مواجه شد كه ما شاهد آن هستيم. به هر حال، قانون اساسي رئيس جمهور را پيشبيني كرده است. از اين رو، ضمن اينكه ميتواند نگراني خاطر وجود داشته باشد، دستكم ما ميتوانيم توجيهاتي داشته باشيم كه رئيس جمهور مسؤول اجراي قانون اساسي است. اصل صد و سيزدهم صريحاً اعلام ميكند كه رئيس جمهور، پس از مقام رهبري، عاليترين مقام رسمي كشور است؛ بدين اعتبار كه عاليترين مقام رسمي كشور، مقام رهبري است. از اين بابت ميتوانيم بگوييم كه رئيس جمهور نفر دوم (اگر ترتيب مقامي را در نظر بگيريم) و مسؤول اجراي قانون اساسي است.بنابراين، ميتوانيم يك بحث جامعهشناختي داشته باشيم. از نظر جامعهشناختي بايد يك والايش سياسي در جامعه ايجاد شده باشد، به ترتيبي كه يك مقام مادون هم بتواند بر مقام مافوق نظارت بكند؛ همچنان كه امام علي عليهالسلام يك نفر قاضي را كه منصوب كرد، همان قاضي امام علي را محاكمه كرد. اشكالي هم ندارد. از اين نظر، ديگر ترتب مقامي خيلي مهم نيست. منتهي جامعه بايد يك تجربه تاريخي را طي كند تا به اين فضيلت اخلاقي ـ سياسي نايل شود.كشور ما با گذر از قرنها استبداد، اكنون يك نظام مردمي پيدا كرده است؛ اما بايد توجه داشته باشيم كه آن رسوبهاي استبدادي در اذهان همه شهروندان ايران، كم يا بيش وجود دارد. به بيان ديگر، ميتوانيم بگوييم كه در جامعه ايران، هنوز آن والايشِ لازم و كافي پيدا نشده است. از اين رو، اصل صد و سيزدهم از نظر جامعهشناختي اصل معلول يا آسيبپذيري است كه رئيس جمهور نميتواند وظيفهاش را بهدرستي انجام بدهد.در هر صورت، با وجود اين، ميگوييم: از آنجا كه رئيس جمهور، اولاً مظهر حاكميت ملي است، چون منتخب مستقيم مردم است، ثانياً مقامي عالي به نام رهبري، او را تأييد ميكند و نيز به دلايل ديگر، ما خود را راضي ميكنيم كه رئيس جمهور، مناسبترين شخص براي اين مسؤوليت بسيار خطير است.دكتر هاشمي:واقعيت اين است كه رئيس جمهور مسؤول يك ميثاق ملي است. اگر بخواهيم شعار هم بدهيم، مسؤول يا پاسدار خونبهاي شهيدان انقلاب است و بايد براي اجراي قانون اساسي، نظارتهاي لازم و كافي را بكند.واقعيت اين است كه رئيس جمهور مسؤول يك ميثاق ملي است. اگر بخواهيم شعار هم بدهيم، مسؤول يا پاسدار خونبهاي شهيدان انقلاب است و بايد براي اجراي قانون اساسي، نظارتهاي لازم و كافي را بكند.اصل صد و سيزدهم اصلي اساسي است كه رسماً رئيس جمهور را مسؤول اجراي قانون اساسي ميداند؛ اما اصول پشتيبان هم داريم: يكي اصل صد و بيست و يكم است، كه رئيس جمهور سوگند ياد ميكند كه پاسدار قانون اساسي و شرع باشد و ديگري اصل صد و بيست و دوم است كه رئيس جمهور در مقابل ملت، در درجه اول، و رهبر و مجلس، در درجه دوم مسؤول است. از اين بابت، رئيس جمهور مسؤوليت بسيار خطيري دارد؛ اما با توجه به ساختارِ شكلگيري نظام، در حاكميت ملي، كه در اصل پنجاه و هفتم قانون اساسي آمده است، اين اصل به قواي حاكم در جمهوري اسلامي ايران اشاره ميكند كه قواي حاكم عبارت است از: قوه مقننه، قضاييه و مجريه، كه زير نظر ولايت مطلقه امر و امامت امت قرار دارد.من در فضاي موجود جامعه، اين مطلب را مطرح ميكنم كه اولاً رئيس جمهور، زير نظر رهبري است، به عنوان رئيس قوه مجريه و بر اساس اصل پنجاه و هفتم قانوناساسي. از اين بابت، با توجه به همان فضاي جامعه، چنين نظارتي در عمل امكانپذير نيست. از آنجا كه رهبري نيز وظايفش در قانون اساسي آمده، رئيس جمهور، در عمل نميتواند به شايستگي آن نظارت لازم و كافي را انجام دهد.: آيا در اينجا اشكال در اصول قانون اساسي است؟عليهمالسلام ممكن است اشكالاتي در اصول قانون اساسي باشد؛ ولي اشكال بزرگتر وضع اجتماعي و سياسي جامعه مااست؛ مثلاً شورايي به نام شوراي قانون اساسي در فرانسه وجود دارد كه شوراي نگهبان ما شبيه آن است، ما از آنها اقتباس كردهايم. سه نفر را رئيس جمهور تعيين ميكند، سه نفر را مجلس ملي و سه نفر را مجلس سنا. با وجود اين، اين شوراي قانون اساسي بر مجلس و بر تمام نهادهاي حكومتي و بر مصوبات نظارت ميكند. خود رئيس جمهور توسط يك دادگاه عالي، كه خودش بر آن اشراف دارد، قابل محاكمه است؛ ولي رئيس جمهور پاسدار قانون اساسي است. اصل پنجم قانون اساسي فرانسه ميگويد كه «رئيس جمهور ضامن اجراي قانون اساسي است.» كه ما هم از آنها اقتباس كردهايم.به هر حال، ميدانيم كه نهادهاي حاكم، متكي به هم هستند؛ يعني به گونه اي است كه ما نميتوانيم بگوييم كه يك «ابتدايي» از آن بالا وجود دارد و ديگران به آن متكي هستند. رئيس جمهور اولاً منتخب مردم است، ثانياً مسؤوليت دارد، ثالثاً نفر بعدي است؛ اما اگر ما آن اخلاق سياسي شايسته را داشته باشيم، از اين نظر، اين مسؤوليت با اشكال روبهرو نميشود. اشكال در اينجااست كه الآن در بعضي از دستگاههايي كه به نحوي منتسب به مقام رهبري هستند، نظارت و اِشراف عَمَلي نيست.1 در حالي كه حضرت علي عليهالسلام در فرمان خود به مالك اشتر، از آن صحبت ميكند كه «چشم و گوش همهجا مراقبند.» يا در جاي ديگر، با تعبير «فلا تكلّموني بما تكلّم به الجبابرة» از مردم خود ميخواهد كه راحت و خودماني بااو صحبت كنند.سال گذشته و امسال، سال علوي است. اگر ما پيرو حضرت علي باشيم، قاضي بايد بداند كه اگر مقام بالاتري تخلفي كرد، اين امكان قانوني و عملي براي او وجود دارد كه آن مقام را مؤاخذه كند. آيا در جامعه ما چنين امكاني وجود دارد يا نه؟به همين علت است كه تأكيد من بيش از آن كه حقوقي باشد، جامعهشناختي است.دكتر هاشمي:هيچجا گفته نشده است كه رهبر مسؤول اجراي قانون اساسي است، بلكه رئيس جمهور مسؤول اجراي قانون اساسي است. قانون اساسي هم اطلاق دارد.: آقاي دكتر هاشمي! حضرتعالي با تحليلي كه فرموديد، مسؤوليت اجراي قانون اساسي را شامل اصول مربوط به مقام رهبري و قواي ديگر هم دانستيد و حال آنكه يك تلقي اين است كه ذيل اصل صد و سيزدهم كه ميگويد: «جز در اموري كه مستقيماً به رهبري مربوط ميشود»، اجراي قانون اساسي را هم شامل ميشود؛ كما اينكه اين احتمال نيز مطرح ميشود كه با توجه به اينكه بيشتر اصول قانون اساسي مربوط به قوه مجريه است، رئيس جمهور، مسؤول اجراي قانون اساسي در بخش اجراييات باشد. بنابراين، از باب تغليب، رئيس جمهور مسؤول اجراي قانون اساسي است. اين تلقي را چگونه ارزيابي ميكنيد؟عليهمالسلام من اين تفسير را قبول ندارم. از نظر اصولي «مستثنيمنه» كلمه «الا» هميشه آن كلمه يا جمله آخراست و گمان نميكنم شما نيز قبول داشته باشيد. به همين علت است كه رئيس جمهور، اولاً بعد از رهبري، عاليترين مقام است، ثانياً مسؤول اجراي قانون اساسي است، ثالثاً رياست قوه مجريه را جز اموري كه مربوط به رهبري است، بر عهده دارد. قرينه هم داريم و ميتوانيم از اصول ديگر نيز استنباط كنيم؛ از جمله، اصل شصتم قانون اساسي كه ميگويد: «اعمال قوه مجريه، بهجز اموري كه در مورد مقام رهبري است، بر عهده رئيس جمهور است.» پس اين استثنا صرفاً مربوط به رياست قوه مجريه است؛ يعني قوه مجريه، دو رئيس دارد و قانون اساسي تصريح دارد كه يكي از رؤسايش مقام رهبري است و ديگري هم رئيس جمهور است؛ ولي هيچجا گفته نشده است كه رهبر مسؤول اجراي قانون اساسي است، بلكه رئيس جمهور مسؤول اجراي قانون اساسي است. قانون اساسي هم اطلاق دارد؛ يعني قانون اساسي عبارت است از 176 اصل كه تعدادي از اين اصول، مربوط به مقام رهبري است. بنابراين، فكر نميكنم بتوانيم مستثنا كردن رهبر را در خصوص قانون اساسي بپذيريم؛ خصوصاً اينكه بر اساس قرايني كه در قانوناساسي وجود دارد، رهبر هم تابع قانون است؛ از جمله، تابع قانوناساسي. از اينرو، اين مستثنا منه «الا» صرفاً رياست قوه مجريه است.قسمت دوم سؤال شما نيز به نظر، سليقهاي ميرسد تا منطقي. ما يك متن حقوقي داريم به نام قانوناساسي. رئيس جمهور مسؤول اجراي قانون اساسي است كه مشتمل بر 176 اصل و 14 فصل است. بنابراين، چنين تحليلي اصولاً پذيرفته شده نيست. اگر اينطور باشد، گفته ميشد كه رئيس قوه قضاييه هم حسب سهم خود، مسؤول اجراي قانون اساسي است.قانون اساسي براي اينكه به اجرا در آيد، پاسخگو و ناظر لازم دارد. با توجه به اينكه قانون اساسي در معرض خطر و آسيب است، نياز به يك ناظم قدرتمند(در معناي منطقي) دارد، نه به معناي فيزيكي ومادي. منظور از اصل صد و سيزدهم اين بوده كه پاسداري از قانون اساسي به عهده رئيس جمهور است؛ همچنان كه در اصل قَسَم، رئيس جمهور پاسدار قانون اساسي و مذهب رسمي كشور است و از اين بابت به نظر نميرسد كه چنين استثنايي پذيرفته شده باشد. قانون اساسي يك «اصطلاح» است نه يك لغت و داراي 176 اصل است كه همه قوا و همه نهادها را شامل ميشود.: آيتاللّه عميد! در معنايي كه حضرتعالي ارائه كرديد، مسؤوليت اجراي قانون اساسي بر عهده رئيس قوه مجريه گذاشته شد؛ ولي به نظر ميرسد اين مسؤوليت به دومين مقام رسمي كشور داده شده است نه رئيس قوه مجريه، كه همعرض دو قوه ديگر است. ثانياً با تحليل شما رئيس جمهور فقط حضور دارد و اطلاع پيدا ميكند، چگونه اين را اجراي قانون اساسي ميشماريد؟ ثالثاً جايگاه تخلف كجا است؟ اگر رئيس جمهور تخلفي را در قواي ديگر ملاحظه كرد، چه وظيفهاي دارد؟عليهمالسلام اما مسأله اولتان كه ميگوييد: اين مسؤوليت ناشي از دومين مقام رسمي كشور است، اين منافاتي ندارد با آن توصيفي كه ما داريم. ما نخواستيم بگوييم كه مسؤوليت اجراي قانون اساسي، نشأت گرفته از رئيس قوه مجريه بودن است، نه، رئيس قوه مجريه به خاطر اينكه بعد از رهبري، مقام اول رسمي كشور است، خواه ناخواه اين مسؤوليت را هم دارد؛ يعني دقيقاً ما هم بر اين تأكيد داريم كه اين مسؤوليت، ناشي از همان موقعيت حساس است كه رئيس جمهور دارد؛ يعني رئيس جمهور تعيينكننده است كه قانون اساسي اجرا شده يا نشده است.: آيا قانون تأكيدي است؟ اين عاليترين مقام رسمي كشور و مسؤوليت اجراي قانون اساسي و رياست قوه مجريه؟عليهمالسلام سه امر جدا جدااست؛ اما با صحبت ما منافاتي ندارد. جهت تعليلي فهميده نميشود. اگر هم جهت تعليلي باشد، اولي نشأت گرفته از دو تاي دوم و سوم است.: شما فرموديد: قانونگذار قيدي را كه لغو باشد، نميآورد. از خودِ رياست قوه مجريه بودن، در تحليل كردن و نگاه به ساختار، فهميده ميشد كه دامنه قوه مجريه، خيلي گسترده است. پس اين «مسؤول اجراي قانون اساسي بودن»، قيد اضافهاي است كه بايد غرضي در آن باشد.عليهمالسلام ما يا اين سه تا مطلب را در عرض هم قرار ميدهيم و ميگوييم: رئيس جمهور:1. بعد از رهبري اولين مقام است.2. مسؤول اجراي قانون اساسي است.3. رئيس قوه مجريه است.به اين تفسيري هم كه ما كرديم، اشكالي برنميگردد؛ يا جهت تعليلي ميگيريم و ميگوييم: چون عاليترين مقام است، بنابراين، مسؤول اجرايي هم هست، بنابراين، رئيس قوه مجريه هم هست. اين هم منافاتي ندارد؛ چون عاليترين مقام است، چون بالاترين قدرت دست او است، چون همه جا حضور دارد. بنابراين، اصلاً اجراي قانون اساسي به عملكرد رئيس جمهور وابسته است. ما درباره سؤال دوم گفتيم كه در مصوبات مجلس حضور دارد. حضور در مصوبات مجلس به معناي حق وتو نيست. ميدانيد كه در بعضي از نظامها و كشورها پيشبيني شده كه اگر رئيس جمهور، مصوبات مجلس را امضا نكرد، ميتواند دلايل مخالفت خودش را به مجلس اطلاع بدهد و مجلس با توجه به دلايل رئيس جمهور، مسأله را بررسي كند كه با32 آرا، تصويب ميشود. به علت اعتراض رئيس جمهور، در بعضي كشورها اين پيشبيني شده است؛ ولي در قانون اساسي ما چنين چيزي نيست. امضا و توشيح رئيس جمهور، صرفاً تشريفاتي است؛ اما تشريفاتي است كه معنا دارد، تشريفاتي بيمعنا نيست. تشريفاتي است كه رئيس جمهور همه جا حضور داشته باشد؛ همانطور كه در مورد مسأله بدنه نيروي انتظامي، ضابط دادگستري هيچكاره است، مجري صرف است؛ اما حضور رئيس جمهور را ميرساند. حضور داشتن، خود، مسألهاي است فراتر از تشريفات. ما قبول داريم كه بيش از حضور نيست؛ اما حضور هم بيمعنا نيست. حضور هم ميتواند مفيد فايده باشد.اما در مورد تخلف، مسؤوليتها الزاماً اينطور نيست كه ضمانت اجرا داشته باشد. خود اين، يك مسأله است كه آيا اصولاً قانون بايد ضمانت اجرا داشته باشد يا قانون بدون ضمانت اجرا هم قانون است؟ مثلاً فرض كنيد كه در حقوق بينالملل، اين بحث مطرح است كه آيا بر قواعد كلي حاكم بر روابط بينالملل، عنوان قانون صدق ميكند يا نه؟ چون مسائل و قواعد حقوق بينالملل، ضمانت اجرا ندارد، هر چند اخيراً تلاشهايي شده و سازمان ملل داراي نيروي صلح يا نيروي مسلحي شده است كه مثلاً جنايتكاران جنگي را به گونهاي محاكمه ميكنند؛ ولي هنوز هم گفتوگو هست كه آيا قواعد حقوق بين الملل، ضمانت اجرا دارد يا نه؟ كه اگر شخصي در اين محاكم، محكوم شد، سرانجام چه اتفاقي ميافتد؟ مثلاً سازمان ملل ميخواهد جنايتكاران جنگي را اعدام كند يا مثلاً الآن صحبتش هست كه يكي از جنايتكاران جنگي يوگسلاوي سابق، دكتر هاشمي:ضمانت اجراي تحقيق و تفحص، از پشت تريبون مجلس قرائت كردن و مردم را در جريان گذاشتن است. ضمانت اجراي مسؤوليت اجراي قانون اساسي رئيس جمهور هم عبارت از اخطار كردن است.محكوم به حبس ابد بشود. اگر بخواهد سازمان ملل زندان داشته باشد، خود تبديل به يك دولت ميشود و اين مشكلات زيادي به دنبال دارد. اصل اينكه قانون بايد ضمانت اجرا داشته باشد، خود يك مسأله است. اصلاً آيا قانون اساسي ضمانت اجرا دارد؟ با يك كودتا قانون اساسي معلق ميشود. ضمانت اجراي قانوني، درست است جزء فروع قانون است، اما بدون ضمانت اجرا هم قانون ميتواند قانون باشد. ضمانت اجراي رئيس جمهور، اخطار است، اخطار ميكند. رويه نيز تا امروز همينطور بوده است. يك بار در زمان بني صدر اتفاق افتاد. بنيصدر به قوه قضاييه اخطار كرد كه در حفظ حقوق عامه و آزاديها كوتاهي ميكند و اگرخاطرتان باشد، شوراي عالي قضايي آن زمان هم معترض شد كه رئيس جمهور حق دخالت در كار شوراي عالي قضايي را ندارد و مسأله به شوراي نگهبان ارجاع شد. شوراي نگهبان هم حق را به رئيس جمهور داد كه وي ميتواند اخطار كند. بنابراين، ضمانت اجرايي كه شما دنبالش هستيد، عبارت از اخطار است كه رئيس جمهور اخطار ميكند؛ عيناً مانند تحقيق و تفحص مجلس. تحقيق و تفحص مجلس يكي از ضمانتهاي اجرايي نظارت مجلس است، البته نظارتي كه اسمش در قانون اساسي نيامده است. آنچه هست، شيوههاي خاص نظارتي است كه يكي از آنها تحقيق و تفحص است. خوب، بعد از تحقيق و تفحص، مجلس چه كار ميكند؟ بگير و ببند راه مياندازد؟ نه، فقط از پشت تريبون مجلس، نتيجه تحقيق و تفحص خوانده ميشود. بنابراين، ضمانت اجراها مختلف است. همه، بگير و ببند نيست. ضمانت اجراي هر چيزي به تناسب خودش است. ضمانت اجراي تحقيق و تفحص، از پشت تريبون مجلس قرائت كردن و مردم را در جريان گذاشتن است. ضمانت اجراي مسؤوليت اجراي قانون اساسي رئيس جمهور هم عبارت از اخطار كردن است.: نتيجه نظريه اول چيست؟ ظاهرا لازم است مقداري توضيح داده شود.عليهمالسلام نتيجه اين شد كه براي فهم مسؤوليت اجرايِ قانون اساسي رئيس جمهور، بايد به سه نكته توجه كرد و بر اساس اين سه نكته، اگر كاستي باشد، در كار رئيس جمهور است.من به شما حق ميدهم كه اين معنا مقداري ابهام ايجاد كند؛ اما خوب، يك استدلال حقوقي است و من بر اساس اصول مختلف قانون اساسي، كه در كنار هم ميگذاريم، اين برداشت را ميكنم. برداشتي درست بر عكس تفسيري كه اكنون در جرايد و غير جرايد براي مسؤوليت اجراي قانون اساسي رئيس جمهور ارائه ميكنند و توپ را به زمين قوه مقننه و قضاييه مياندازند. آن وقت رئيس جمهور ميشود داور. در حالي كه با تفسيري كه ما ميكنيم درست بر عكس است؛ يعني توپِ مسؤوليت ميافتد توي زمين خود رئيس جمهور. رئيس جمهور اگر در حوزه مسؤوليت خود، خللي در قانون اساسي باشد، بايد ببيند كجاي كار خودش مشكل دارد. آيا آن جا كه در كار مجلس حضور داشته، ايراد داشتهاست؟ يا آنجا كه در كار قوه قضاييه حضور داشته است، اشكال داشته است؟ يا آن جا كه قوه مجريه هست، اشكال دارد؟ يكي از اين سه مورد هست؛ چون اگر مجلس تخلف كند، شوراي نگهبان هست، نيازي به رئيس جمهور نيست. اگر قوه قضاييه تخلف كند، رهبر هست كه رئيس آنرا عزل كند و نيازي به رئيس جمهور نيست. اينها همه را بايد در كنار هم ديد.: نوعاً چنين است كه به خاطر تخلف از يك اصل از قانون اساسي، مقامي را عزل نميكنند. عزل مرحله اي است كه بايد شرايط سياسي ـ اجتماعي اجازه دهد. پس با اين تحليل شما قانون اساسي يك كمبودي دارد.عليهمالسلام تخلف از اصول قانون اساسي جزئي نيست. يك تخلف از آن با صد تخلف، يكي است. شما تصور ميكنيد اگر كسي يك اصل قانون اساسي را زيرپا بگذارد، اين مثل گناه صغيره است. نه، اينطور نيست. يك اصل قانون اساسي با كل قانون اساسي هيچ تفاوتي ندارد. وقتي به يك اصل عمل نميشود،اين شخص، اصلاً، صلاحيت ندارد.: چنان كه مستحضريد، در قانون اساسي مصوب سال 1358 رئيس جمهور علاوه بر اينكه مسؤوليت اجراي قانون اساسي را بر عهده داشت، هماهنگ كننده قواي سهگانه نيز بود؛ اما در بازنگري سال 1368 ايجاد هماهنگي، از مسؤوليتهاي رئيس جمهور حذف و به مسؤوليتهاي مقام رهبري افزوده شد. چرا اين تفكيك صورت گرفت؟ آيا از مسؤوليت اجراي قانون اساسي كم شده است يا نه؟عليهمالسلام قبل از بازنگري، قانون اساسي در اصل صد و سيزدهم، علاوه بر مسؤوليت اجراي قانون اساسي، شأن ديگري هم براي رئيس جمهور قائل بود كه ظاهراً تنظيم روابط قواي سه گانه بوده است. اصل پنجاه و هفتم قبلي هم درباره قواي سه گانه ميگفت: «اين قوا مستقل از يكديگرند و ارتباط ميان آنها به وسيله رئيس جمهور برقرار ميگردد.» در بازنگري، هم اين عنوان از ذيل اصل پنجاه و هفتم برداشته شد و هم عنوان تنظيم روابط از اصل صد و سيزدهم و همان طور كه ميدانيد، تنظيم روابط در بند هفتم اصل صد و دهم قانون اساسي، در وظايف و اختيارات رهبري آمده است: «حل اختلاف و تنظيم روابط قواي سه گانه».عده اي ميگويند: مسؤوليت اجراي قانون اساسي و اينكه رئيس جمهوري پيگيري كند كه قانون اساسي اجرا يا نقض شده يا نه، تا وقتي بود كه در قانون اساسي آمده بود كه تنظيم روابط قواي سه گانه بر عهده رئيس جمهور است و چون اين مورد از وظايف رئيس جمهور برداشته شد، رئيس جمهور در اين زمينه مسؤوليتي ندارد. حتي گفته شده (همانطور كه شوراي نگهبان هم گفته) اينكه رئيس جمهور ميتواند به قواي ديگر اخطار بدهد، به همان زماني مربوط ميشد كه او وظيفه تنظيم روابط را بر عهده داشت.استنباطي كه بنده دارم، اين است كه مسؤوليتي كه قانون اساسي بر عهده رئيس جمهور گذاشته است، زماني كه تنظيم روابط بر عهدهاش بود، راحتتر ميتوانست آن را انجام دهد. تعبير بنده است كه قانون اساسي يك نوع شيخوخيت براي رئيس جمهور قائل بود. او در مورد روابط قواي سه گانه پادرمياني ميكرد، از اين حالت كدخدامنشي و شيخوخيت استفاده ميكرد و ميتوانست تدبير بهتري بينديشد و قانون اساسي اجرا شود. اكنون اين شيخوخيت برداشته شده و به رهبري داده شده است؛ يعني ميتوان گفت كه ابزارِ اجرايِ قانون اساسي از رئيس جمهور گرفته شده است؛ اما باز هم مسؤوليت اجراي قانوناساسي، به طور مطلق آمده است. اگر شما بگوييد: منظور از مسؤوليت اجراي قانوناساسي، با توجه به تحولاتي كه انجام شده، فقط مربوط به قوه مجريه و در همان حوزه مسؤوليت قوه مجريه است، پس بايد به رئيس قوه قضاييه هم بگويند كه مسؤول اجراي قانون اساسي است. چرا چنين تعبيري درباره ايشان در قانون اساسي نيست؟ چرا چنين تعبيري درباره قوه مقننه وجود ندارد؟ پس حتما علتي داشته كه اين مورد، جزو وظايف و مسؤوليتهاي رئيس جمهور گذاشته شده است.عليهمالسلام همانطور كه ميدانيد، رئيس جمهور در قانون اساسي مصوب 1358 داراي سه مسؤوليت عمده بود: اول، مسؤوليت اجراي قوانين و به بيان ديگر، مسؤوليت دستگاه اجرايي كشور به عنوان رئيس قوه مجريه. دوم، ايجاد هماهنگي بين قوا، كه بعدا به رهبري محول شد. علتش هم اين بود كه شوراي بازنگري، اين تفسير را بر اين اساس انجام داد كه خواه ناخواه نظارت بر سه قوه، بر عهده رهبري است. لازمه نظارت، ايجاد هماهنگي هم هست، نظارت و هماهنگي اصلاً تفكيكپذير نيست. بنابراين، كاري را كه رهبري انجام ميدهد، اگر بر عهده غير رهبري گذاشته شود، احياناً اگر لغو نباشد، ايجاد اختلال در كارها است. به اين علت، هماهنگي سه قوه، به رهبري محول شد و از مسؤوليتهاي رياست جمهوري حذف گرديد. در مورد مسؤوليت اجراي قانون اساسي، چون مسأله به خوبي روشن و واضح نبود و احتمال اينكه با مسائل اجرايي، كه در حوزه مسؤوليت رهبري هست، برخورد داشته باشد، تغييري در اين مسأله داده نشد؛ چون ميدانيد كه همه مسؤوليتهايي كه رئيس جمهور دارد، در حقيقت، خارج از حوزه مسائل اجرايي است كه بر عهده رهبري است؛ يعني اين اصل، به طور كلي بر مسؤوليتهاي رياست جمهوري حاكم است كه هر جا قانون اساسي يك مسأله اجرايي را، از هر مقوله كه باشد، بر عهده رهبري گذاشته، خواه ناخواه از حوزه قوه مجريه خارج ميشود و طبعاً از قلمرو مسؤوليت رياست جمهوري هم خارج ميشود؛ ولي آنطور كه برخي مطرح ميكنند كه بهصورت غيرحقوقي است و مسؤوليت اجراي قانون اساسي را به گونهاي معنا ميكنند كه به طور طبيعي تعارض پيدا ميكند با مسؤوليتهاي اجرايي رهبري - به ويژه كه طبق اين معنا مسؤوليت اجراي قانون اساسي با مسؤوليتهاي دو قوه ديگر تعارض پيدا ميكند - طبيعتاً لازمهاش اين ميشود كه رئيس جمهور نوعي مسؤوليت هماهنگي هم داشته باشد؛ يعني نظارت بركار قوه قضاييه هم دارد. خوب، دقيقاً اين مسؤوليت رهبري است. هم نظارت، مسؤوليت رهبري است و هم هماهنگي.عليهمالسلام هر قوهاي وظيفه خاص خود را دارد. بنابراين، اگر خلط وظيفه نشود، ابتدائاً اختلاف پيش نميآيد؛ اما گاهي اوقات برخي مسائل پيش ميآيد كه قوا به نحوي تلاقي وظيفه پيدا ميكنند؛ مثلاً وظيفه قوه قضاييه، تعقيب مجرمان، از جمله، فروشندگان مواد مخدر و معتادان است؛ اما از سوي ديگر، ممكن است دولت سياستي داشته باشد، فرض كنيد وزارت اطلاعات يا دستگاه حكومتي بخواهد براي كشف يك جرم، برخي صحنهسازيهاي مجرمانه را بكند؛ مثلاً عده اي را به عنوان قاچاق فروش، در جامعه قرار دهد. حالا همين قاچاق فروش را، كه مأمور دولت است قوه قضاييه دستگير، محاكمه و اعدام كند. اينجا دكتر هاشمي:مسؤوليت اجراي قانون اساسي، تنظيم قوا نيست، تنظيم روابط قوا در عمل است. بنابراين، مسؤول اجراي قانون اساسي، مسؤول اجراي قانون اساسي در قوه قضاييه، قوه مقننه، قوه مجريه، صدا و سيما، نهادهاي تابع رهبري و غيره است.اختلاف بين قوا پيش ميآيد. گاهي اوقات تلاقي وظايف پيش ميآيد و بايد يك مقامي براي حل اختلاف داشته باشيم.قانون اساسي سال 1358 بر اساس همان بنيانگذاري اصليِ پيشنويس قانون اساسي، كه رهبري در آن نبود، اين وظيفه را بر عهده رئيس جمهور گذاشته بود. توجيهي هم داشت؛ چون رئيس جمهور، رئيس قوه مجريه بود، نه رئيس دولت. معمولاً رئيس اجرايي اصلي، نخستوزير بود. از اين رو، اگر نخستوزير، قوه قضاييه و مقننه اختلاف پيدا ميكردند، رئيس جمهور به عنوان نفر دوم، بالاتر بود و اين اشراف را داشت و ميتوانست اِعمال نظارت و حل اختلاف كند و روابط را تنظيم نمايد؛ اما بعداً وقتي رئيس جمهور، رياست دولت را هم بر عهده گرفت، در واقع، مسؤول كامل يكي از قوا رئيس جمهور شد و از اين نظر، خودِ رئيس جمهور، به عنوان يك طرف، نميتواند تنظيم كننده رابطه باشد. به همين علت، در سال 1368 اين وظيفه بر عهده مقام رهبري قرار گرفت؛ اما ربطي به مسؤوليت اجراي قانون اساسي ندارد. مسؤوليت اجراي قانون اساسي، تنظيم قوا نيست، تنظيم روابط قوا در عمل است. بنابراين، مسؤول اجراي قانون اساسي، مسؤول اجراي قانون اساسي در قوه قضاييه، قوه مقننه، قوه مجريه، صدا و سيما، نهادهاي تابع رهبري و غيره است. بنابراين، به نظر نميرسد كه اين گرفتن تنظيم روابط قواي سه گانه از رئيس جمهور، موجب تخفيف يا تضعيف اين اصل شده باشد.: پرسش بعدي درباره چگونگي اجراي قانون اساسي است. رئيس جمهور چگونه پيگيري كند؟ آيا ميتواند به شكل دخالت باشد ياصرف نظارت است و يا در حد اخطار و تذكر؟عليهمالسلام معناي ديگري كه براي اين اصل، يعني مسؤوليت اجراي قانون اساسي رئيس جمهور، ميشود بيان كرد، همان نظارت است. در قانون اساسي، مسأله نظارت به گونههاي مختلف آمدهاست: يك نظارتِ كلانِ همه جانبه، با همين اصطلاح «ن» و «ض» و «ا» و «ر» و «ت»، كه طبق اصل پنجاه و هفتم مربوط به رهبري است. يك نظارت كلان نيز در محدوده اجراي قوانين (آن هم با كلمه نظارت) براي قوه قضاييه وجود دارد. قوه قضاييه، نظارت بر حُسن اجراي قوانين را دارد كه بر عهده ديوان عالي كشور است؛ ولي قانون اساسي، چند نظارت بي نام و نشان هم دارد: يكي نظارت مجلس است. مجلس نظارت دارد اما بدون كلمه «ن» و «ض» و «ا» و «ر» و «ت». شما در فصل ششم قانون اساسي، كه وظايف قوه مقننه را بيان كرده، كلمه نظارت را نميبينيد؛ اما استيضاح، همان نظارت است، سؤال از وزير و رئيس جمهور، همان نظارت است، تحقيق و تفحص همان نظارت است. پس معناي نظارت آمده، ولي كلمه نظارت نيامده است. اين هميشه منشأ اختلاف مفصلي است بين مجلس كه ميگويد: من حق نظارت دارم، و شوراي نگهبان كه ميگويد: شما حق نظارت نداريد، بلكه حق سؤال داريد، حق استيضاح داريد، حق تحقيق و تفحص داريد؛ چون اگر حق نظارت داشته باشد، از اينها فراتر ميرود. شوراي نگهبان ميگويد: شماحق نظارت نداريد، بلكه حق تحقيق و تفحص داريد؛ يعني شما حق مصاديق نظارت را داريد و بيشتر از اين، حقي نداريد. حق هم با شوراي نگهبان است. يكي از مواردي كه نظارت آمده، ولي كلمه نظارت نيامده، همين جااست. در اينجا نيز ممكن است بگوييم: اينكه «رئيس جمهور مسؤول اجراي قانون اساسي است» يعني بر اجراي قانون اساسي نظارت دارد، نه بر قوه مقننه و قضاييه كه آن وقت با وظيفه رهبري تعارض داشته باشد. بر دو قوه ديگر نظارت ندارد، بلكه بر اجراي قانون اساسي نظارت دارد. هر كس از قانون اساسي تخلف كند، او بايد نظارت داشته باشد و بداند.مسأله بعدي اين است كه آيا اين نظارت، استصوابي است يا استطلاعي و يا استرجاعي؟ در قانون اساسي هم همه نوع نظارت هست. يقيناً نظارت، استصوابي نيست؛ زيرا اگر رئيس جمهور، مصوبات مجلس را امضا نكند، بهطور خودكار ميرود براي اجرا. رئيس جمهور آراي دادگاهها را چه امضا كند و چه امضا نكند، هيچ اثري ندارد. پس استصوابي آيت اللّه عميد:اين يك معناي كاملاً صحيح است كه بگوييم: رئيس جمهور ناظر بر اجراي قانون اساسي است به صورت نظارت استطلاعي.نيست؛ يعني قوه مقننه و قضاييه، در اجراي اصول قانون اساسي، منتظر تصويب رئيس جمهور نميمانند. اين نوع نظارت، يقيناً منتفي است.و اما استطلاعي درست است؛ چون مصوبات مجلس، براي توشيح و ابلاغ ميآيد زير دست رئيس جمهور. همه آراي دادگاهها به وسيله نيروي انتظامي اجرا ميشود كه رئيس جمهور، از نظر سلسله مراتب اداري ميتواند مطلع باشد، پس استطلاعي است. از اين رو، اين يك معناي كاملاً صحيح است كه بگوييم: رئيس جمهور ناظر بر اجراي قانون اساسي است به صورت نظارت استطلاعي.يك نوع نظارت هم به نام استرجاعي يا ارجاعي داريم كه ناظر ميتواند به يك قوه بالاتر ارجاع بدهد؛ مثلاً به دادگاه. اين هم يقيناً نيست؛ چون در قانون اساسي، دادگاه قانون اساسي پيشبيني نشده است. اگر بگوييم: رئيس جمهور به قوه قضاييه ارجاع بدهد، آن وقت تفكيك قوا و استقلال قوا از بين ميرود. فرض كنيد نماينده مجلس از قانون اساسي تخلف كرده است، يا نمايندگان توافق كردند و مجلس را يك سال تعطيل كردند، اين خلاف قانون اساسي است، بايد حضور داشته باشند و قوانين را تصويب كنند، دستكم لوايح دولت را بايد بررسي كنند. تعطيلي مجلس، تعطيلي فصل ششم قانون اساسي است. خوب، رئيس جمهور ارجاع داد به قوه قضاييه. قوه قضاييه چه كار ميتواند بكند؟ پيشبيني نشده است. اتفاقا نمايندگان مصونيت نيز دارند. پس نظارت استصوابي كه نيست، نظارت استرجاعي هم معنا ندارد و پيشبيني نشده است. فقط ميماند نظارت استطلاعي.: اين منافات دارد با آن اصل قانون اساسي كه رئيس جمهور را در مقابل ملت، مجلس و رهبر پاسخگو ميداند كه اطلاق دارد و هيچ تخصيصي هم نخورده است. بنابراين، بايد در برابر همه وظايف پاسخگو باشد و اين نيازمند داشتن اختياراتي است، با اين تحليلِ جناب عالي، وي ديگر نميتواند پاسخگو باشد؛ زيرا ميگويد: من مطلع شدم كه تخلف صورت گرفته است؛ اما از عهده من بيرون است. در اين صورت، چگونه به او ميگوييد كه در برابر ملت، مجلس و رهبر پاسخگو باشد؟عليهمالسلام كجاي قانون اساسي هست كه رئيس جمهور پاسخگوي اجراي قانون اساسي در برابر مردم است؟: اطلاق همين اصل.عليهمالسلام نه، اطلاق در حوزه مسؤوليتهاي اجرايي است. كاري كه دست او نيست، چه مسؤوليتي دارد؟ يك نفر كاري كرده، گردن ديگري را كه نميشود زد. «لا تزر وزارة وزر اُخري».: اصل صد و بيست و دوم قانون اساسي ميگويد: «رئيس جمهور در حدود اختيارات و وظايفي كه به موجب قانون اساسي و يا قوانين عادي بهعهده دارد، در برابر ملت و رهبر و مجلس شوراي اسلامي مسؤول است.» اصل صد و سيزدهم نيز ميگويد: رئيس جمهور مجري قانون اساسي است؛ يعني مسؤوليت دارد و بايد پاسخگو باشد.عليهمالسلام شما معناي اول را ميفرماييد يا معناي دوم را؟ مسؤوليت نظارتي دارد كه نظارت خود را انجام ميدهد. همين الآن نظارتش را انجام ميدهد؛ همه قوانين را توشيح ميكند، ابلاغ هم ميكند، نيروي انتظامي حضور دارد و در همه آراي دادگاهها، ضابط دادگستري است.: ميتواند پاسخگو باشد؟عليهمالسلام نظارت دارد، بله. اگر سؤال كردند، ميگويد: من نظارت استطلاعي داشتم، بدون اطلاع من نبوده و من مطلع بودم. در ذهن شما نظارت استصوابي است. نظارت استصوابي گفتيم كه معنا ندارد و نميتواند باشد.البته در همين محدوده ميتواند تذكر بدهد و اخطار كند. اين همان فلسفه نظارت استطلاعي است. اگر ما ريشه مسأله نظارت را پيجويي كنيم، در مسأله وصيت و وقف است؛ مثلاً فرض كنيد شخصي وصي تعيين ميكند، ناظر بر وصي هم تعيين ميكند كه ناظر بداند شما چه كار ميكنيد؛ فقط بداند. براي اينكه تذكري بدهد. جلوي او را نميتواند بگيرد؛ ولي تذكر ميتواند بدهد. احتمال دارد از ده تذكر، يكي مؤثر باشد. اين حق اخطار، ناشي از همين ماهيت نظارت استطلاعي است. اين كمترين فايده نظارت استطلاعي است. يك فايده كلي كه دارد، اين است كه من وقتي بدانم كه ديگري از كار من مطلع است، خود اين بازدارنده است؛ چون فلسفه نظارت، بازدارندگي است. وقتي طرف مطلع شد، اين خودش بازدارنده است. تذكر و اخطار ممكن است تنش ايجاد كند، اشكالي ندارد. اين مقدار از اثر تذكر را بايد بپذيريم. همه اين بحثها به خاطر اين است كه اين جمله، در قانون اساسي هست. وقتي هست، بايد به لوازم آن هم ملتزم شد. التزام به شيئ، التزام به لوازم آن هم هست مانند تحقيق و تفحص است كه در افكار عمومي تشنج ايجاد ميكند. اين مقدار آثار سياسي تذكر را بايد پذيرفت؛ ولي آثار حقوقي ندارد، گرفتن و زندان و جريمه ندارد.عليهمالسلام قانون اساسي از جمله قوانيني است كه همه اصولش لازم الاجرا ولازم الاتباع است. بعضي از اصول قانون اساسي به محض تدوين و تصويب، قابل اجرا است. بعضي از اصول، عيناً قابل اجرا است؛ فرض كنيد دولت تعيين ميشود يا نمايندگان انتخاب ميشوند؛ اما بعضي از اصول، جنبه آرماني دارد و زمان ميطلبد تا اجرا شود؛ مثلاً بايد همه از تحصيل رايگان استفاده كنند، همه بايد خانه داشته باشند، عدالت اينطور باشد، مردم اينطور باشند.به همين علت، آنچه مورد انتظار است، اين است كه رئيس جمهور، اولاً از باب نظارت، مسؤول اجراي قانون اساسي است و ثانياً بايد تلاش كند تا زمينه اجراي اصول قانون اساسي را فراهم كند. رئيس جمهور به عنوان رئيس قوه مجريه، بايد تعقيب كند. اگر زير نظر خودش است، بايد زمينه اجرا را فراهم كند. اگر نياز به نهادهاي ديگر، از قانونگذاري، قضا وغيره است، بايد تدابير و تلاشهاي لازم را از اين به بعد لحاظ كند. در اين خصوص، در سالهاي 62ـ63 پيش نويسي تهيه شد كه خود من آنرا نوشتم. آقاي خامنه اي رئيس جمهور بودند، از من خواستند كه كمك كنم. من پيش نويسي نوشتم كه به هر حال، آن زمان هم اشكالاتي وجود داشت تا اينكه به عنوان قانون وظايف و اختيارات رئيس جمهور، در تاريخ 25/8/1365 به تصويب رسيد. در آن قانون، چهار ماده وجود دارد كه ماده 13 آن، مسأله را بهخوبي بيان ميكند. اين ماده ميگويد: «به منظور پاسداري از قانون اساسي ايران و در اجراي اصل صد و سيزدهم قانوناساسي، رئيس جمهور از طريق نظارت، كسب اطلاع، بازرسي، پيگيري، بررسي و اقدامات لازم، مسؤول اجراي قانون اساسي است».بنابراين، رئيس جمهور، امكانات نظارت برايش پيشبيني شده كه اين مسؤوليت را بر عهده دارد؛ اما چيزي كه در قانون، بيشتر آمده،نقض و تخلف است؛ خصوصاً ماده 14، مسأله نقض و تخلف را بيان كرده كه رئيس جمهور از باب تذكر، اخطار تا تعقيب را مطرح ميكند؛ ولي وقتي بنا شد كسي به علت نقض قانون اساسي و تخلف محاكمه شود، ديگر رئيس جمهور مسؤول محاكمه نيست، قوه قضاييه است. او را به قوه قضاييه ميسپرد. اين است كه رئيس جمهور بايد سازوكارهاي لازم را داشته باشد.نظارت هم كه گفته ميشود، محصور در استطلاعي و استصوابي نيست. نظارت نوع ديگري نيز دارد. به طور كلي، نظارت استصوابي و استطلاعي، كه در فقه و در قانون هم هست، از باب مراقبتهايي است كه بايد در مورد «منظور» بشود. اگر ناظر خود صاحب اختيار است، آنچه را صواب و صلاح است، انجام بدهد. اگر صاحب اختيار نيست، ارجاع به مقام مسؤول بدهد. اينجا يك نظارت ديگري وجود دارد كه نه استصوابي است نه استطلاعي، بلكه اين نظارت، انضباطي است. در نظارت انضباطي، كسي كه مسؤولش هست، اقدامات لازم را انجام ميدهد. نظارت قاضي استصوابي است يا استطلاعي؟ قاضي نظارت ميكند، بررسي ميكند و حكم صادر ميكند. چگونه؟ قانون را اجرا ميكند. بايد مستند و مستدل باشد. قاضي نيز در اينجا هر كاري نميتواند انجام دهد؛ مثلاً تصميم بگيرد فلاني را اعدام كند. قاضي نميتواند چنين كاري بكند. ضرورتي ندارد كه ما از اين عبارات بخواهيم استفاده بكنيم. اتفاقاً در مورد دعوايي كه بر سر نظارت استصوابي يا استطلاعي شوراي نگهبان بود، من در وزارت كشور، دو سه سال پيش سخنراني داشتم و گفتم: نه استصوابي است، نه اطلاعي، بلكه انضباطي است. رئيس جمهور نظارت ميكند، اگر تخلف شده باشد، رئيس جمهور دادگاه ندارد كه محاكمه كند، به قوه قضاييه ميفرستد. بنابراين، اينجا، نه استصوابي است و نه اطلاعي. يا به بيان بهتر، يك مقدار اطلاعي است و يك مقدار انضباطي. نظارت استصوابي نيست. نظارت استصوابي اين است كه آن مقام ناظر، آنچه را صلاح است، در مورد منظور انجام بدهد؛ مثلاً يتيمي سرپرست ندارد، قيم دارد. براي قيم ناظر ميگذارند؛ يعني قيم هر كاري نميتواند بكند، نميتواند مال اين بچه را همينطور بفروشد. به دادستاني، دادسرا و قوه قضاييه سپرده ميشود كه من ميخواهم ملك را بفروشم، بچه صغير است، نميتواند خريد و فروش كند. آنجا بررسي ميكنند كه صواب و صلاح هست يا نه؟ بعد اقدام ميكنند.به همين علت است كه نظارت استصوابي، بيشتر در فقه، در موارد قيمومت است. از طرف ديگر، ما از نظر سياسياش نيز داريم. نظارت، مجلس استصوابي است. دولت ميخواهد يك قرارداد بينالمللي منعقد كند، مجلس ميگويد: نه. اين قرار داد خلاف قانون هم نيست؛ ولي ميداند صلاح مملكت نيست. اينجا نظارت مجلس استصوابي است. در مورد قانون اساسي، نظارت استصوابي نداريم. نظارت اطلاعي ممكن است داشته باشيم؛ امايك نظارت ديگري وجود دارد كه نظارت قانوني انضباطي است. ميگوييم كه رئيس جمهور مسؤول اجراي قانون اساسي است و يكي از ابزار كارش نظارت است. نظارت بر دستگاهي كه زير نظرش باشد به اين است كه مقام مسؤولش را عزل كند، وزير را عزل كند؛ ولي در مورد قضات، قاضي را نميتواند عزل كند. در اينجا ميگويد: قاضي شما اينطور است. اين اطلاعات لازم را ميدهد، كيفر خواست را صادر ميكند، به دستگاه قضايي ميرود، دستگاه قضايي ميبيند تخلفاتي رخ داده است. به قاضي دادگاه انتظامي قضات ميسپرد و يك دادگاه كيفري، او را محاكمه و عزلش ميكند.پس رئيس جمهور، اينجا ناظرِ اجراي قانون اساسي است. اين مسائل را كشف كرده است؛ ولي در اين مورد، چون كار قضايي بر عهده ديگري است، رئيس جمهور موضوع را به قوه قضاييه و دستگاه قضايي ارجاع ميدهد.عليهمالسلام نحوه اجراي قانون اساسي توسط رئيس جمهور، در قانون عادي مصوب 1365 تا حدودي بيان شده است و اين قانون ميتواند مقداري اصلاح شود. در واقع ميتواند مقداري اجراي مسؤوليت رئيس جمهور را تا حدي كه ممكن باشد، روانتر كند؛ مثلاً ممكن است بسياري از موارد، يك كارِ عمليِ اجرايي به آن معنا نباشد؛ ولي به هر حال، او رئيس حكومت است و بايد به دنبال اين باشد كه در اجراي اصول قانون اساسي، لايحه تصويب كند، قانونش تنظيم شود و براي اجرا آماده باشد. آيا اين قوانين، تصويب شده است يا نه؟ اگر نشده، به وزارتخانههاي مربوطه تذكر بدهد و پيگيري كند كه لايحه را تنظيم كنند و براي تصويب به مجلس بدهند. بعضي از امور، نياز به امكانات دارد، نياز به قانون ندارد. حتي ممكن است قانون آن هم تصويب شده باشد و نياز ندارد كه شوراي نگهبان نظر بدهد كه خلاف قانون اساسي است يا نيست و يا تفسير كند، بلكه بايد اجرا بشود، بايد امكاناتش فراهم شود. رئيس جمهور بايد اقدامات لازم را در زمينه فراهم كردن امكانات صورت دهد؛ مثلاً قانون اساسي ميگويد: «آموزش و پرورش تا حد متوسطه بايد رايگان باشد»، اين بايد اجرا بشود، حال اگر ما قانوني خلاف اين بياوريم، شوراي نگهبان بايد نظر بدهد كه خلاف قانون اساسي است يا نه؟ حال كه قانوني خلاف آن نياورديم و يا در جهت آن بوده، اگر بخواهيم آموزش و پرورش رايگان را اجرا كنيم، درعمل، به بودجه نياز است و بودجه كافي ميخواهد؛ اما بودجه و امكانات نداريم. رئيس جمهور بايد تمهيدات و تدابير لازم را از طريقِ تصميماتي كه در هيأت وزيران گرفته ميشود و رهنمودهايي كه ميدهد، براي گرفتن بودجه كافي و مصوب از مجلس، انجام دهد و پيگيري كند كه در روند اجرا قرار گيرد؛ يعني امكاناتش فراهم شود. لازم نيست رئيس جمهور، خودش يك تنه وارد شود و دستور بدهد كه اين كار را بكنيد. اين مسائل در هيأت دولت مطرح ميشود و درباره راهكارها مشورت ميشود. مهم اين است كه در اين روند و در اين جهت قرار بگيرد. بعد مثلاً به مسأله نقض قانون اساسي ميپردازد. در قانون اساسي،مسؤوليت اجراي قانوناساسي، به طور كلي آمده است؛ ولي به جلوگيري از نقض يا نظارت بر اينكه قانون اساسي نقض شده يا نه، تصريح ندارد؛ ولي در قانون عادي مصوب سال 1365، كه تأييد و لازم الاجرا شده است، با تبيين بيشتري آمده است. طبيعتاً اگر جايي قانون اساسي اجرا نميشود، رئيس جمهور مسؤوليت دارد كه قضيه را پيگيري كند.خود پيگيري كردن نقض قانوناساسي، قانون عادي دارد، قوه قضاييه مسؤوليت دارد. سازمان بازرسي، براي نظارت بر حسن اجراي قوانين است. اگر قوانين عادي درست اجرا شود،و همه به وظايف خود عمل كنند، قانون اساسي نقض نميشود.ما مواردي داريم كه مستقيماً به حقوق مردم مربوط ميشود؛ يعني مواردي است كه قانون اساسي به آن توجه داشته و در قانون اساسي ذكر شده است؛ به اين معنا كه بسياري موارد است كه مربوط به قانون عادي دكتر هاشمي:در دوره آيتاللّه خامنهاي، كه رئيس جمهور بود، اين كار انجام شد. اتفاقاً يك نهادي به نام نهاد قانون اساسي تأسيس شد كه من مسؤوليتش را داشتم... آيتاللّه خامنهاي نظارت ميكرد، اخطار هم ميكرد؛ مثلاً به ديوان عالي كشور، سپاه و دولت، اخطار ميكرد.است و قوانين عادي هم آن را بيان كرده است؛ اما قانون اساسي هم مشخصاً آن را ذكر كرده است؛ مانند اداره امور كشور با مشاركت مردم، تشكيل شوراها، ممنوعيت شكنجه، نحوه محاكمات و عادلانه بودن رسيدگي، كه قانون اساسي به آنها توجه داشته است.حال اگر رئيس جمهور به روندي برخورد كرد كه ديد اين موارد رعايت نميشود و اين حقوق مردم نقض ميشود، با مجرمان و متهمان بدرفتاري ميشود يا محاكمات مطابق ضوابط قانوني برگزار نميشود (اين موارد را به عنوان مثال ميگويم) يا در بدنه خود قوه مجريه، مواردي پيش ميآيد كه قانون و حقوق مردم رعايت نميشود و تصميماتي گرفته ميشود، براي اين موارد، راهكارهاي قانون عادي هم ذكر شده است؛ يعني در قانون عادي هم بدرفتاري و شكنجه متهم و مجرم، ممنوع و جرم است، مجازات دارد و رسيدگي ميشود. رئيس جمهور نبايد به اين امور بياعتنا باشد. معناي اين امر، اين نيست كه مستقيماً جلوي حكم دادگاه و اجراي قانون را بگيرد يا كار ديگري انجام دهد. البته در مواردي ممكن است بتواند مستقيماً اقدام كند؛ مثلاً اگر ديد كه وزيري دستورالعملي صادر كرده و آزادي مردم را محدود كرده است، ميتواند وزيرش را عزل كند.در مواردي كه نميتواند مستقيماً اقدام كند و مربوط به قواي ديگر است، اخطار و تذكر ميدهد؛ مثلاً ميگويد:اين كاري كه شما (قوه قضاييه) انجام ميدهيد، قانونگذاري است، شما نميتوانيد قانونگذاري كنيد.: آيا تاكنون توسط رؤساي جمهور قبلي، اين مسؤوليت انجام شده كه مؤيدي باشد براي اينكه مسؤوليت اجراي قانون اساسي، بر عهده رئيس جمهور است؟عليهمالسلام بله. در زمان بني صدر، (البته اسنادش هست،) بعضي از نظارتها شده كه شوراي نگهبان هم تأييد كرده است. در دوره آيتاللّه خامنهاي، كه رئيس جمهور بود، اين كار انجام شد. اتفاقاً يك نهادي به نام نهاد قانون اساسي تأسيس شد كه من مسؤوليتش را داشتم. در زمان آقاي خامنهاي، من معاون حقوقي رياست جمهوري و مسؤول اجراي قانون اساسي بودم. لذا آيتاللّه خامنهاي نظارت ميكرد، اخطار هم ميكرد؛ مثلاً به ديوان عالي كشور، سپاه و دولت، اخطار ميكرد. بسياري از مواردش هم عمل ميشد؛ ولي آنجا اولاً تفاهم وجود داشت، ثانياً حضور امام بود كه در واقع، مراقب امور بود و اين، يك مقدار فضا را امن ميكرد و از اين بابت، امكان نظارت تا حدود زيادي وجود داشت. با وجود اين، آيتاللّه خامنهاي هم به عنوان رئيس جمهور، در مواردي با محظورات عملي مواجه بود؛ ولي مسأله اينقدر حساس نبود.مثلاً، سپاه يك جايي (نزديك تهران) را گرفته بود، مردمش را بيرون كرده بود و ميگفت: ميخواهيم پادگان درست كنيم. آيتاللّه خامنهاي اخطار كرد و برگرداندند. با اخطارهايي كه ميكرد، عملي بود. در زمان آقاي هاشمي هم كه به طور كلي مسأله تعطيل بود. اتفاقاً در سال 1368 هنگامي كه ميخواستم تشكيلات نهاد را بر اساس سبك جديد تهيه كنم (قانون اساسي جديد) تدوين كننده ساختارش من بودم، اين نهاد را هم پيشبيني كردم، با آقاي هاشمي هم صحبت كردم، گفت: حالا بعد از جنگ است و موقعيت مناسب نيست. در زمان آقاي هاشمي اصلاً مسأله اجراي قانون اساسي به طور كلي متوقف بود. بيشترين تخلفات هم صورت گرفت و تجريهايي كه شد، بيشتر مربوط به اين دوره هشت ساله بود، حتي در خود قوه قضاييه. و الا در زمان آيتاللّه خامنهاي به قوه قضاييه اخطار ميشد و اخطارها مورد توجه قرار ميگرفت.در فضاي جديد، يعني از سال 1376 به بعد، دو عامل باعث شد كه دكتر مهرپور:در نخستين دوره رياست جمهوري، در سال 1359 رئيس جمهور وقت در مورد نقض اصولي از قانون اساسي، به شوراي عالي قضايي تذكر و اخطار داد و شوراي نگهبان هم بر اين عمل صحه گذاشت.اين موضوع با مقاومتهايي روبهرو شود: يكي فراموش شدن قانون اساسي، در زمان جنگ، عموماً و در زمان آقاي هاشمي اختصاصاً؛ يعني به كلي قانون اساسي در معنا مورد توجه نبود.از زماني كه آقاي خاتمي آمد، دوباره اين اصل احيا و مطرح شد و لذا اشكال اول اين بود كه قانون اساسي تعطيل بود. در واقع، ميتوانيم بگوييم كه اجراي قانون اساسي، در طول اين هشت سال، پينه بست. ثانياً اين نگرش جديد انتخاباتي، برخي رودروييهاي سياسي را ايجاد كرد كه يكي از مظلومان اين رودرويي، خود قانون اساسي است. فرض كنيد اگر كس ديگري رئيس جمهور بود يا يك ترتيب ديگري بود، در خصوص مسؤوليت اجراي قانون اساسي، با اين بحران مواجه نبوديم. به همين علت است كه اين دوره، در واقع، يك دوره گذاري است كه اجراي قانون اساسي، يا نظارت بر اجراي قانون اساسي اصولاً با يك بحران اين چنيني روبهرو است.اما در يك جمعبندي، در كشور ما اصل حاكميت قانون، اصلِ قاطعِ بُرنده بلامعارضي نيست. همچنان كه شما ميبينيد، در زمان امام گفته ميشد كه اگر من هم تخلفي كردم، به من تذكر بدهيد؛ يعني همان حرف حضرت علي عليهالسلام «فلا تكلموني بما تكلم به الجبابره». «به من بگوييد خدمتگزار، بهتر است تا بگوييد رهبر.»؛ بايد بعد از امام چنين روشي ادامه مييافت.صدا و سيما اصلي دارد كه در قانون اساسي است، تابع قانون است و بايد قانونمند باشد. شوراي نگهبان تفسير كرده كه صدا و سيما زير نظر سياستگذاري مقام رهبري است، هيچ كس حق دخالت ندارد. به هيچ وجه مستثنا كردن رهبري از قانون، جزو افتخارات ما محسوب نميشود؛ براي اينكه نظام ما يك نظام جمهوري اسلاميِ مبتنيِ بر حاكميت قانون است. بنابراين،همه تابع قانون هستند. ما نميتوانيم فردي را مستثنا كنيم.به اين ترتيب، با مقدمهاي كه عرض كردم، ميخواهم بگويم كه تحليل حقوقي كاري ندارد، چهار تا ماده را ميگذاريم جلومان و ميگوييم: اين اينطوري است، تمام شد و رفت؛ ولي شما كه كار فرهنگي انجام ميدهيد، نميتوانيد در تحليلهايتان واقعيت را ناديده بگيريد.عليهمالسلام بله، در نخستين دوره رياست جمهوري، در سال 1359 رئيس جمهور وقت در مورد نقض اصولي از قانون اساسي، به شوراي عالي قضايي تذكر و اخطار داد و شوراي نگهبان هم بر اين عمل صحه گذاشت. در دومين دوره رياست جمهوري، در سال 1360 نيز رئيس جمهور وقت، در پي اجراي اين وظيفه خطير خود برآمد و براي حسن اجراي اين مسؤوليت، در نظر داشت تشكيلاتي رسمي به نام واحد بازرسي ويژه، در دفتر خود ايجاد كند؛ ولي با توجه به اينكه طبق قانون اساسي قبل از اصلاحيه سال 1368، اختيارات اجرايي رئيس جمهور بسيار محدود بود، رئيس جمهور در اينباره از شوراي نگهبان استفسار كرد. شوراي نگهبان در پاسخ، ضمن تأكيد بر وظيفه رئيس جمهور، در اجراي قانون اساسي و لزوم انجام اقدامات لازم از سوي وي، تشكيل واحد بازرسي ويژه را با قانون اساسي مغاير دانست.آقاي رئيس جمهور وقت (مقام معظم رهبري فعلي) از اين پاسخ، قانع نشده و نامه مشروحي به شوراي نگهبان نوشتند.سوابق امر نشان ميدهد كه نامه رئيس جمهور، در شوراي نگهبان مطرح و مورد بحث قرار گرفت؛ ولي شوراي نگهبان پاسخي مكتوب به آن نداد، بلكه مقرر شد يكي از اعضاي شورا، كه خود اينجانب بودم، با رياست جمهوري ملاقات كنم و نظر شورا را حضوراً تبيين نمايم. اين ملاقات و مذاكراه صورت گرفت و رئيس جمهوري هم ظاهراً نظر شورا را پذيرفت و تشكيل واحد بازرسي ويژه را پيگيري نكرد. متأسفانه آن مذاكرات ضبط نشد و بنده هم در حال حاضر، در مورد استدلال و نظر دكتر مهرپور:با اصلاحات سال 1368 قانون اساسي و باز شدن دست رئيس جمهور در امور اجرايي و اداري، مشكل ممنوعيت وي از تشكيل واحدهاي اداري، زير نظر خود وي، مرتفع شد.تفصيلي شورا حضور ذهن ندارم؛ ولي تصور ميكنم كه شوراي نگهبان در آن زمان، با توجه به محدوديت شديد اختيارات اجرايي و اداري رياست جمهوري، طبق قانون اساسي سال 1358، ايجاد هرگونه سازمان و تشكيلات اداري را به وسيله رئيس جمهور، با قانون اساسي سازگار نميديد و معتقد بود كه رئيس جمهور ميتواند اين وظيفه را از طريق ارگانهاي موجود، بهخصوص سازمان بازرسي كل كشور انجام دهد.با تصويب قانون تعيين حدود وظايف و اختيارات و مسؤوليتهاي رياست جمهوري، در سال 1365 و تأييد آن از سوي شوراي نگهبان، كه در آن به انجام بازرسي و بررسي و پيگيري و نظارت رئيس جمهور تصريح شده، به نظر ميرسد تغييري در نظر شوراي نگهبان ايجاد شده و پذيرفته باشد كه رئيس جمهور ميتواند به گونهاي كه خود مقتضي ميداند، گروهي را براي بازرسي و پيگيري و نظارت در امور موضوع ماده 13 قانون مزبور مأمور كند.طبعاً با اصلاحات سال 1368 قانون اساسي و باز شدن دست رئيس جمهور در امور اجرايي و اداري، مشكل ممنوعيت وي از تشكيل واحدهاي اداري، زير نظر خود وي، مرتفع شد.اطلاعات جسته و گريخته غير مكتوب ما حكايت از اين دارد كه در دوران رياست جمهوري حضرت آيتاللّه خامنهاي كميسيونهايي تشكيل ميشده و با استفاده از مشاوره برخي افراد صاحبنظر در زمينه ايفاي اين مسؤوليت رئيس جمهور، به طور موردي، افرادي براي بازرسي مأمور ميشدند و در مواردي هم اخطار و تذكر به بعضي از دستگاهها به علت تخطي از قانون اساسي، صورت ميگرفته است.در دوره رياست جمهوري آقاي هاشمي رفسنجاني، واحد بازرسي ويژه، در دفتر رياست جمهوري تشكيل شد. البته اطلاعي از فعاليت واحد مزبور، در زمينه پيگيري و نظارت بر اجراي قانون اساسي در دست نيست.سرانجام، پس از آنكه آقاي خاتمي به رياست جمهوري انتخاب شد، ايشان از اولين مسائل مهم مورد نظر خود را ايفاي مسؤوليت اجراي قانون اساسي، موضوع اصل صد و سيزدهم قرار داد و تصميم گرفت در حد مقدور، اين وظيفه را به نحو مطلوبي عملي كند. براي تحقق اين امر، با صاحبنظران مشورتهايي انجام داد و سرانجام، تصميم گرفت گروهي را به عنوان هيأت دعوت كند كه در زمينههاي مختلف مرتبط با اين مسؤوليت رئيس جمهور، آن گونه كه در اصل صد و سيزدهم قانون اساسي و در مواد 13 تا 16 قانون تعيين حدود وظايف و اختيارات و مسؤوليتهاي رياست جمهوري آمده است، بحث و مطالعه و اقدام كنند و با كمك افراد مختلف، زمينه تحقق انجام اين مسؤوليت را فراهم كنند.1 اخيرا با تأكيد مجلس شوراي اسلامي و موافقت مقام معظم رهبري و تصويب مجمع تشخيص مصلحت، مجلس اين امكان را يافته است كه با اجازه رهبري به تحقيق و تفحص در دستگاههاي ياد شده بپردازد. «مجله حكومت اسلامي».