در گفت و گو با آيتاللّه عميد زنجاني، دكترمهرپور و دكتر هاشمي قسمت دوم
بر اساس اصل صد و سيزدهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، پس از مقام رهبري، رئيس جمهور، عاليترين مقام رسمي كشور است و مسؤوليت اجراي قانون اساسي و رياست قوه مجريه را جز در اموري كه مستقيما به رهبري مربوط ميشود، بر عهده دارد. از سوي ديگر، بر اساس اصل پنجاه و هفتم، قواي سهگانه، زير نظر ولايت مطلقه امر، عمل ميكنند و از يكديگر مستقل ميباشند. اين دو اصل به همراه برخي اصول ديگر قانون اساسي و تحليلها و تفسيرهاي متفاوتي كه وجود دارد، پرسشهاي حقوقي و قانوني چندي را ايجاد ميكند. آنچه پيش روي داريد، بخش پاياني گفتوگو با صاحبنظران و حقوقدانان محترم، آقايان دكتر سيد محمد هاشمي، دكتر حسين مهرپور و آيةاللّه عباسعلي عميد زنجاني است كه بخش نخست آنرا در شماره پيش آورديم. اين بخش به بررسي چگونگي سازگاري مسؤوليت اجراي قانون اساسي با تفكيك قوا، مسؤوليت اجرا با نگاه به روح حاكم بر قانون اساسي، بررسي تفسير شوراي محترم نگهبان و سير تاريخي آن، جايگاه قانوني هيأت پيگيري اجراي قانون اساسي و موضوع دادگاه عالي قانون اساسي ميپردازد.گفتني است كه اين گفتوگوها بهصورت جداگانه انجام گرفته و سپس توسط مجله تلفيق و تنظيم شده است. لازم ميدانيم مجددا از اساتيد محترم، كه اين فرصت را در اختيار مجله گذاشته و در اين گفتوگو شركت كردند، سپاسگزاري كنيم.قانون اساسي، مسؤوليت اجرا را به رئيسجمهور داده است و طبق تحليلي كه ارائه شد، اين مسؤوليت، فراگير است و همه اصول قانون اساسي حتي اصول مربوط به قواي ديگر را شامل ميشود و طبعا در همان محدوده بايد اختياراتي براي اجرا وجود داشته باشد. در مقابل، قانون اساسي اصل تفكيك قوا را به رسميت شناخته است كه شايد هم يك اصل حاكم در قانون باشد.بنابراين، اجراي قانون اساسي چگونه با تفكيك قوا سازگار است؟ اگر رئيسجمهور بخواهد براي اجراي قانون يا جلوگيري از نقض قانون اساسي اقدام كند، چگونه بايد عمل كند كه استقلال قواي ديگر محفوظ بماند؟دكتر هاشمي: در اينجا خوب است من درباره تفكيك قوا توضيحي بدهم.فلسفه وجودي تفكيك قوا شكستن قدرت، بين ايادي متعدد، به منظور جلوگيري از تمركز قدرت، در يد واحد يا در كانون واحد است. تجربه تاريخي نشان داده كه قدرت فساد ميآورد، خصوصا اگر قدرت بلامعارض باشد. از آنجا كه زمامداري، عاليترين مقام است، بنابراين، معارضي ندارد. حال با تجربياتي كه فلاسفه و صاحبنظران بهدست آوردهاند، يكي از راههايي كه نشان دادهاند، تفكيك قوا است. مونتسكيو، از متجددترينِ طرفداران تفكيك قوا، براي جلوگيري از قدرت ميگويد:1. قدرت فساد ميآورد. پس جلوي فساد قدرت را بايد گرفت.
2. هيچ قدرتي بالاتر از قدرت نيست. چه بايد كرد؟ بايد قدرت را شكست و توزيع كرد. تفكيك قوا براي اين است. اصل تفكيك قوا براي آن است كه قدرت در يدِ واحد نباشد كه اينجا اصل پنجاه و هفتم را هم ميتوانيم نقد كنيم.به اين ترتيب، در واقع، هدف از تفكيك قوا اين است؛ اما به اين نكته توجه داشته باشيم كه تفكيك قوا به دو صورت است: يكي تفكيك مطلق و ديگري تفكيك نسبي. تفكيك مطلق، تفكيكي است كه اولاً قوا وظايفشان از يكديگر متمايز و جدا باشد و ثانيا هيچ يك از قوا نفوذ و اقتدار بر ديگري نداشته باشد.در تفكيك نسبي، اولاً قوا متمايز از يكديگرند؛ يعني هر قوهاي كار خود را انجام ميدهد. ثانيا امكان نفوذ و اقتدار قوا بر يكديگر وجود دارد؛ همچنان كه در قانون اساسي ما تفكيك قوا نسبي است، نه مطلق. هيچ جاي دنيا، تفكيك مطلق قوا نداريم. يكي از كشورهايي كه تفكيك قوا را به آن نسبت ميدهند، كشور آمريكا است. در اين كشور، تفكيك مطلق قوا هست؛ يعني رئيسجمهور منتخب مردم و مظهر مردمي است. نمايندگان پارلمان هم منتخب مردم هستند. اينها هر دو مسؤوليت مردمياند و اظهار استقلال از يكديگر ميكنند؛ ولي در همان جا رئيسجمهور را به علت خيانت به كشور، توسط همان مجلسي كه مردمي است، ميتوان محاكمه كرد. از سوي ديگر، رئيسجمهور هم ميتواند قوانين پارلمان را وتو كند. بنابراين، ما تفكيك مطلق صددرصد نداريم. آنچه داريم، تفكيك نسبي است.
دكتر هاشمي:منظور از استقلال قوه قضاييه، اين است كه قضاوت در يك محيط بيطرفانه بتواند عدالت را محقق بسازد، نه اينكه بگوييم: قوه قضاييه جزيره جدايي است كه كسي حق ورود به آنرا ندارد.اعتماد براي عزل دولت و حتي پيشنهاد عزل رئيسجمهور.بنابراين، تفكيك قوا در كشور ما تفكيك نسبي است؛ اما اصل پنجاه و هفتم ميگويد: «قوا مستقل از يكديگرند» كه اين استقلال، به اين معنا است كه قوه قضاييه مثلاً كار اجرايي انجام ندهد. يا قوه مجريه، كار قضايي انجام ندهد. يا رئيس قوه مجريه، دادگاه نداشته باشد. آقاي رهبر، براي خودش دادگاه نداشته باشد. كار قضا بايد متمركز در قوه قضاييه و كار تقنين بايد متمركز در قوه مقننه شود. مجمع تشخيص مصلحت نظام و شوراي عالي امنيت ملي، حق قانونگذاري ندارند.اما استقلال ديگري هم داشتيم و آن، استقلال قوه قضاييه است كه بيشترين مطلب در كشور ما اين است و رئيس قوه قضاييه هم به اين استناد ميكند. صدر اصل صد و پنجاه و ششم ميگويد: «قوه قضاييه قوهاي است مستقل». اين كلام اول قوه قضاييه است. اين كلام، تأسيسي است. قوه قضاييه بايد مستقل تأسيس شود؛ اما هدف از استقلال براي قوه قضاييه چيست؟قوه قضاييه، نهادي در مقام قضاوت است و شرط اول قضاوت، تأثيرناپذيري و استقلال در برابر ارباب نفوذ است. بنابراين، منظور از استقلال قوه قضاييه، اين است كه دستگاه قضايي بتواند به دور از نفوذ ديگران، اولاً بر اساس قانون و ثانيا بر اساس وجدان قاضي، به دعاوي رسيدگي و حكم صادر كند؛ يعني حكم قاضي، تحت تأثير فردي از بالا نباشد. قاضي بايد آنچنان استقلال داشته باشد كه بتواند حاكم را هم محاكمه كند. قاضي بايد آنچنان استقلال داشته باشد كه ترس از انتقال و عزل و نظاير آن را نداشته باشد.بنابراين، منظور از استقلال قوه قضاييه، اين است كه قضاوت در يك محيط بيطرفانه بتواند عدالت را محقق بسازد، نه اينكه بگوييم: قوه قضاييه جزيره جدايي است كه كسي حق ورود به آنرا ندارد، خير. اولاً تفكيك قوا است و هر قوهاي كار خودش را انجام ميدهد، ثانيا قوه قضاييه يكي از نهادهاي موجود در كشور است كه منطبق با قواي ديگر است. ميخواهد قانون وضع كند، به قوه مقننه ارتباط پيدا ميكند. ميخواهد اجرا كند، به قوه مجريه ارتباط پيدا ميكند. ميخواهد بودجه بگيرد، از قوه مجريه ميگيرد. ميخواهد قانون جزا وضع شود يا اجرا شود، دولت جرايمي را مشخص ميكند و قوه قضاييه بايد محاكمه كند. بنابراين، قوه قضاييه نهاد مستقلي نيست. به همين علت است كه قوه قضاييه هم مانند ديگر نهادها مجري قانون اساسي است. لذا كسي كه مسؤوليت اجراي قانون اساسي را دارد، حق دارد بر همه دستگاهها، از جمله، قوه قضاييه، مقام رهبري و ديگر نهادها نظارت لازم و كافي را داشته باشد.بنابراين، تفكيك قوايي كه اينجا مورد انتظار است، تفكيك قوا براي قضاوت سالم است نه بيشتر؛ يعني يك جزيره مسدودي نيست كه كسي را حق ورود به آن نباشد؛ مثلاً بر اساس اصل سي هفتم قانون اساسي، در قوه قضاييه اِعمال شكنجه ممنوع است؛ اما اگر گاهي بخواهند فردي را به اقرار وا دارند، او را شكنجه كنند، يك اصل قانون اساسي مخدوش شده است. چه كسي مسؤول اجراي قانون اساسي است؟ در كشور ما رئيسجمهور است. بنابراين، رئيسجمهور بايد حق نظارت را از اين بابت داشته باشد.دكتر مهرپور: بله، يك نظر هست كه وقتي قانون اساسي ميگويد: رئيسجمهور مسؤول اجراي قانون اساسي است، بايد اين اختيار را هم به او بدهيم كه بتواند دخالت كند. بنابراين، اكنون ميتوانيم اصلاح كنيم. اگر قانون نداريم، اين قانون را به مجلس ببريم كه رئيسجمهور ميتواند اين كارها را انجام دهد؛ اما سؤال اين است: اگر رئيسجمهور ديد كه قانوني بر خلاف قانون اساسي، تصويب شده است، يا دستگاه قضايي، حكمي بر خلاف قانون اساسي داده است، آيا ميتواند جلو آن را بگيرد؟ آيا با ساختار قانون اساسي ما انطباق دارد؟ با ساختار فعلي قانون اساسي، طبعا نميتوانيم بگوييم كه چنين اختياري دارد؛ زيرا دخالت در قوه ديگر خواهد بود.دكتر مهرپور: اخطار و تذكر، دخالت نيست.اين، جزء شأن رياست جمهوري است كه تذكر
و اخطار بدهد
و به مجلس گزارش كند، اينها همه پشتوانهها
و ضمانت اجراهايي است كه ميتواند مؤثر باشد.موردي داشتيم كه قانوني از تصويب مجلس گذشته و لازمالاجرا شده بود. شوراي نگهبان، اين انتظار را از رئيسجمهور داشت كه: «دستور بدهيد جلوي اجراي اين قانون گرفته شود؛ چون خلاف قانون اساسي است». حال شما حتما خواهيد گفت كه چون خود شوراي نگهبان، آن قانون را خلاف قانون اساسي ميدانسته، چنين خواسته است؛ ولي شوراي نگهبان انتظار عدم اجرا را از رئيسجمهور داشته است؛ چون شوراي نگهبان فقط تشخيص ميدهد و كار اجرايي نميتواند بكند. بنابراين، به رئيسجمهور گفته است: از شما كه مسؤول اجراي قانون اساسي هستيد، انتظار داريم كه اجراي اين قانون را اكيدا ممنوع كنيد.با وجود اينكه چنين موردي داشتيم (با وضع فعلي قانون اساسي) طبيعتا نميشود اين نظر را درباره با قانون اساسي مطرح و بيان كرد كه رئيسجمهور مستقيما بتواند چنين كاري را انجام دهد و خصوصا در ارتباط با قوه قضاييه، بر خلاف قانون اساسي، جلو اجراي حكم قاضي را بگيرد. البته اين نظريه هم مطرح است كه وقتي قانون اساسي به رئيسجمهور، مسؤوليت اجراي قانون اساسي را ميدهد و براي وي محرز ميشود كه قانون اساسي نقض شده است، پس بايد بتواند جلو نقض آن را بگيرد.ما در بحثهايي كه در هيأت پيگيري اجراي قانون اساسي مطرح شد، گفتيم كه در محدوده اصول و حدود ديگري كه براي اختيارات رئيس هست، از رئيسجمهور، مسؤوليتي بيش از اين خواسته نشده كه تدبير لازم را بينديشد، توصيه كند، تذكر دهد و اخطار كند. اخطار و تذكر، دخالت نيست. اين، جزء شأن رياست جمهوري است كه تذكر و اخطار بدهد و به مجلس گزارش كند، اينها همه پشتوانهها و ضمانت اجراهايي است كه ميتواند مؤثر باشد (نبايد از اينها غافل باشيم) و اگر به آن عمل شود، ميتواند اثر خودش را بگذارد. از رئيسجمهور خواسته شده كه در همين حدود اقدام كند. اگر اين تخلفها به جايي رسيد كه تخلف اداري و انضباطي و يا حتي جرم باشد، يعني به نقض فاحش حقوق مردم منجر شود، مثلاً رئيسجمهور با انجام بدرفتاري با متهم، برخورد كرد، اين را به مرجع مربوطه ارجاع ميكند؛ يعني به قوه قضاييه و به دادگاه مربوطه گزارش ميكند؛ كه قانون اساسي نقض شده و نقض قانون اساسي، به عمل مجرمانه منجر شده است، رسيدگي كنيد! و آنان مكلفند كه رسيدگي كنند.اگر همين مقدار، درست عمل شود و دست كم از رئيسجمهور پذيرفته شود كه ميتواند چنين كند و در مرحلهاي كه گزارشهايي به رئيسجمهور ميرسد، ميتواند بازرسي كند، نماينده بفرستد، پرونده را بخواهد راهگشا است. نميخواهد دستوري بدهد، دخالتي بكند و يا اعمال نفوذي انجام دهد؛ ولي چون مسؤول اجراي قانون اساسي است، ميخواهد در جريان كار قرار بگيرد و بتواند بگويد: شما تخلف كرديد و اخطار بدهد، گرچه ممكن است طرف مقابل (اخطار شونده) عمل نكند. نميگوييم رئيسجمهور جلو تصميم او را بگيرد؛ ولي اين ابزار را به او بدهيم كه بتواند بر موضوع اشراف پيدا كند؛ يعني بتواند بررسي و بازرسي و پيگيري كند و تذكر بدهد تا جلو كارهاي خلاف را بگيرد. ما ميگوييم در اين حد ميتواند انجام دهد. اينكه رئيسجمهور جلو اجراي حكم دادگاه يا جاي ديگر را بگيرد، ظاهرا با ساختاري كه قانون اساسي ما دارد، مطابقت نميكند. هميشه اين واهمه هست كه اگر اين اختيار (دخالت در قواي ديگر) به او داده شود، گرچه ممكن است بسيار خوب باشد، اما گاهي اين اختيار و قدرت در دست او باعث سوء استفاده ميشود و آن ديكتاتوري كه از آن ميترسيم، از اين راه، پيش ميآيد و اين جاي بحث دارد.اما از لحاظ نظري، چرا عدهاي اين بحث را مطرح ميكنند؟ چون رئيسجمهور، از راههاي مختلفي كنترل ميشود، مجلس او را استيضاح ميكند، ديوان كشور، تخلفات قانوني او را پيگيري ميكند، در برابر رهبري مسؤول است، دوره رياستش چهار سال بيشتر نيست و در برابر مردم، مسؤول است. همه اينها اهرمهايي است كه رئيسجمهور را مهار ميكند. اگر اختياري هم به او بدهيد، اين اهرمها ميتواند او را مهار كند و جلو ديكتاتوري او را بگيرد؛ اما اگر قوه ديگري داشته باشيد، ولي اين اهرمها را نداشته باشيد و رئيسجمهور هم نتواند در اجراي اين وظيفهاش جلو آن را بگيرد، شما ميخواهيد چه كار كنيد؟در سطح جهاني هم گاهي ممكن است اين نظريه به جايي برسد كه بگويند: بياييد اصلاحاتي بهعمل بياوريم و اين اختيارات را بدهيم؛ مثلاً در سطح جهاني، اين خيلي مهم است كه وقتي جرايم مهمي به وسيله مقامات و شخصيتهايي اتفاق ميافتد كه دسترسي به آنان بهسادگي ميسر نيست و نميشود آنان را تحت تعقيب قرار داد و محاكمه كرد، جناياتي كه به وسيله دولتها و مقامات دولتي، در زمان جنگ واقع ميشود يا جناياتي كه اسم آنها را جنايات عليه بشريت گذاشتهاند، كه از جمله، بعضي از موارد مربوط به حقوق بشر است، مثلاً اعمال شكنجه، اعمال تبعيض و كارهاي مختلف اينچنيني كه بهطور گسترده و نظاميافته، عليه افراد انجام ميشود، بتوان مرتكبان را تحت تعقيب و محاكمه قرار داد. كساني كه مرتكب اين جرايم ميشوند، بيشتر ممكن است دولتها و مقامات دولتي باشند.اين نهضت جهاني حقوق بشر و مبارزه عليه ناقضان حقوق بشر و حقوق انسان، كه سالها است برپا شده، براي اينكه جلو نقض گسترده حقوق بشر را بگيرند، راههاي مختلفي را پيش گرفتند، مقاولهنامهها، عهدنامهها و كنوانسيونهاي مختلفي كه دولتهاي مختلف تصويب كردند كه بعد از تصويب، مسؤولند، كميتههايي براي نظارت پيش بيني شده كه توضيح ميخواهند، بازخواست و سؤال ميكنند، نماينده ويژه تعيين ميكنند كه نظارت ميكند و گزارش ميدهد. اين گزارشها در مجامع بينالمللي و سازمان ملل مطرح ميشود. قطعنامهها صادر ميكنند و فرضا دولتي را كه نقض حقوق بشر ميكند، محكوم ميكنند. همه اينها راهكارهايي است براي اينكه از نقض حقوق بشر جلوگيري شود. اما تا چه اندازه اثر دارد؟ ممكن است خيلي مؤثر باشد؛ چون هر دولتي در داخل كشورش مستقل است. قطعنامه حداكثر به اين مضمون است: «اظهار نگراني عميق از نقض حقوق بشر، بهوسيله فلان دولت در فلان كشور».اگر بخواهيد در امور داخلي كشوري دخالت كنيد، اعمال حق حاكميت كنيد، جلو تصميماتش را بگيريد يا عليه او وارد عمل شويد، ميگويند: دولتهاي ديگر نميتوانند عليه حاكميت يك كشور مستقل، وارد عمل شوند. با همه اين حرفها و مسائلي كه وجود دارد، اما همه تلاش دارند كه حاكميت و استقلال دولتها محفوظ بماند و از مداخله دولتهاي ديگر، حتي به اسم حقوق بشر جلوگيري شود؛ چون از اينها سوء استفاده ميشود؛ ولي امروزه در اين نظريه، تجديد نظر شده است؛ يعني ميگويند: ما بايد به مرحلهاي برسيم كه اگر افراد يا مقاماتي در يك كشور، جنايات ضد بشريت مرتكب شوند، بتوانيم آنان را محاكمه كنيم.شما ميدانيد كه امروزه، اساسنامه ديوان كيفري بينالمللي رم تصويب شده است و بسياري از كشورها آنرا امضا كردهاند كه اگر شصت دولت، آن را تصويب كنند، لازمالاجرا ميشود؛ ولي هنوز لازمالاجرا نشده است. بر مبناي اين اساسنامه، ديوان كيفري يا دادگاه كيفري بينالمللي تشكيل ميشود. هيچكس در مورد جرايمي كه در قلمرو صلاحيت اين ديوان است، مصونيت ندارد؛ يعني رهبر، رئيسجمهور، نخست وزير، وزير، نماينده مجلس و هر سمت و عنواني كه طبق قوانين داخلي يا مقررات بينالمللي، مصونيتي دارد، در اينجا هيچ مصونيتي ندارد. افراد در هر مقام و موقعيتي، اگر مرتكب جرايمي بشوند كه در قلمرو صلاحيت اين دادگاه است (جنايات ضد بشريت كه بعضي از آنها مسائل حقوق بشري است) تحت تعقيب قرار ميگيرند. در درجه اول، به دادگاههاي داخلي ميگويند كه تعقيب و رسيدگي كنند. اگر نتوانستند يا رسيدگي نكردند، ديوان كيفري بينالمللي لاهه، كه مركب از هجده قاضي مستقل است، رسيدگي ميكند.بدين ترتيب، محكوم بودن مداخله در امور داخلي دولتها و دكتر مهرپور: ما ميگوييم كه رئيسجمهور در ساختار فعلي قانون اساسي،
اين حق را ندارد كه در قوه ديگري دخالت كند و درست هم هست؛ چون احتمال اينكه به ديكتاتوري رئيسجمهور و قوه مجريه
منجر شود،
وجود دارد.استقلال حكومتها در مسائل داخلي، با اين وضعيت، شكسته ميشود. اين درست است كه مسأله، متوجه فرد است، ولي اين فرد، داراي مقام بوده يا حالا داراي مقام است. اگر اين اساسنامه، تصويب و ملي شود، اگر رئيسجمهوري را توسط دادگاه يا دادستان يا دادگاه بينالمللي كيفري، به نسل كشي يا جرايم ديگر يا نقض حقوق يا تبعيض مستمر يا آزار و اذيت مداوم گروه خاصي، در داخل كشور خود متهم كرد، تعقيب و محاكمه خواهد شد. به هر حال، كشورها ديدند چارهاي نيست و به اينجا رسيدند.حالا همين را بياوريد در داخل كشور. ما ميگوييم كه رئيسجمهور در ساختار فعلي قانون اساسي، اين حق را ندارد كه در قوه ديگري دخالت كند و درست هم هست؛ چون احتمال اينكه به ديكتاتوري رئيسجمهور و قوه مجريه منجر شود، وجود دارد. لذا قانون اساسي تمهيدات مختلفي انديشيده است. به هر حال، اين نظريه هم وجود دارد كه رئيسجمهوري، كه ما او را مهار كرديم كه كارش به ديكتاتوري نكشد، حال كه اين مسؤوليتها را به او داديم، اين اختيارها راهم به او بدهيم تا جلوي اين كار را بگيرد، البته اين يك نظريه است و هنوز پخته نشده است.بنده نظرم اين است كه مطابق قانون اساسي فعلي، رئيسجمهور نميتواند بهخصوص در مورد قواي ديگر، وارد كار اجرايي بشود و مثلاً جلو اجراي حكم دادگاه را بگيرد و يا جلو اجراي قانون را بگيرد. به نظر نميرسد كه اين (دخالت در قواي ديگر) با چهارچوب قانون اساسي مطابق باشد و يا حتي بخواهيم قانون عادي تصويب كنيم و اختياراتي را به او بدهيم.برداشت ما اين است كه قانون اساسي، با هر ايدهاي، اين عنوان مسؤوليت اجراي قانون اساسي را ذكر كرده است با همين راهكارها. مهم اين است كه ما اين اختيار را به رئيسجمهور بدهيم كه اشراف كامل پيدا كند و بتواند بازرسي و پيگيري كند، اخطار و تذكر بدهد، به مجلس و مردم گزارش بدهد و مطالب را منعكس كند. اين مطلب، تا حد زيادي دكتر هاشمي:فلسفه و حكمت تفكيك قوا
شكستن قدرتي
است كه
سوء استفاده از آن
بسيار محتمل است.
در واقع، قدرت
فساد ميآورد.
جز پيامبران و
معصومين(ع)
به هيچ كس كه
دارنده قدرت است،
نميتوان به طور دربست
اعتماد كرد
ميتواند مؤثر باشد.آقاي دكتر هاشمي! شما اشاره كرديد به اينكه بر اساس تفكيك قوا، اصل پنجاه و هفتم قانون اساسي قابل نقد است. تحليل حقوقي خود را در اينباره بفرماييد.دكتر هاشمي: فلسفه و حكمت تفكيك قوا شكستن قدرتي است كه سوء استفاده از آن، بسيار محتمل است. در واقع، قدرت فساد ميآورد. جز پيامبران و معصومين(ع) به هيچ كس كه دارنده قدرت است، نميتوان به طور دربست اعتماد كرد. اين امر را نميتوانيم ناديده بگيريم.از سوي ديگر، تجربيات سياسي و اجتماعي تاريخ، نشان داده كه تفكيك قوا نهاد بسيار خوبي براي تضمين سلامت زمامداري است؛ يعني دموكراسي لازم است؛ ولي كافي نيست. دموكراسي همراه با تفكيك قوا ميتواند بهخوبي مؤثر باشد. با قبول اين مطلب، تفكيك قوا در كشور ما پذيرفته شده و مبنايي كه در اصل پنجاه و هفتم وجود دارد، مبناي تفكيك قوا است. قواي حاكم عبارتند از: قوه مقننه، قوه مجريه و قضاييه. اين تأسيس تفكيك قوا در كشور مااست. به بيان ديگر ميتوانيم بگوييم كه در نظام ما نخست يك هرم ناقص ايجاد شده كه به جاي يك رأس، سه رأس دارد و اين سه رأس، در رقابت و درگيري با يكديگر هستند و مردم در ظل و ذيل چنين رقابت و رودرويي و نبودن قدرت واحد، احساس آزادي و راحتي ميكنند.بنابراين، غرض تمام است؛ اما جمله تكميلي در اصل پنجاه و هفتم آمده است كه اين قوا زير نظر ولايت مطلقه امر و امامت است. من در اينجا برداشت اولم را عرض ميكنم، بعد در برداشت دوم، خودمان را راضي ميكنيم.در برداشت اول، هرم ناقص، تبديل به هرم كامل شده و در رأس، فردي قرار ميگيرد كه قواي سهگانه، زير نظر او هستند. به همين علت، در برداشت اول، هدف اصلي و فلسفه اصلي تفكيك قوا، نه تنها مخدوش شده، بلكه تا حدود زيادي از بين رفته است. بنابراين، يك نفر در رأس قدرت قرار دارد و ديگر قوا زير سايه او يا تحت اقتدار او به اداره امور ميپردازند و آن صلابت لازم را كه مورد انتظار تفكيك قوا است، ندارند.اما با توجه به اينكه نظام ما يك نظام اسلامي و تعهدطلب است، مقام رهبري، مقام مطلقي نيست، مقامي است كه بايد اولاً شرايطي داشته باشد و ثانيا مسؤول است. از ميان شرايط او مهمترين شرط، عدالت است. عدالت براي اداره امور جامعه اسلامي؛ همچنان كه در اصل صد و نهم قانون اساسي ذكر شده كه از شرايط رهبري، عدالت است. بنابراين، با فرض عدالت براي رهبري، ميگوييم كه تا حدودي نگرانيها رفع ميشود. از سوي ديگر، رهبر مسؤول و پاسخگوي كارهاي خودش است. به همين علت (ما تحليل حقوقي ميكنيم، اجتماعي و سياسي نيست) زير نظر نهاد ناظري به نام مجلس خبرگان قرار دارد و از اين بابت، تا حدودي ميتواند نگراني را رفع كند. با وجود اين، تفكيك قوا در كشور ما با تفكيك قوا در كشورهاي ديگر متفاوت است و در عمل، ما شاهد نظارت مقام رهبري به نحوي هستيم كه قواي سهگانه، ابتكار عملشان را در بعضي موارد از دست دادهاند؛ مثلاً يادم هست كه در زمان حيات امام خميني(ره) جريان مك فارلين كه پيش آمد، هشت نفر از نمايندگان، از وزير امور خارجه سؤال كردند كه جريان مك فارلين چيست؟ (حالا هر چه بوده، ديپلماسي نهاني بوده؛ به هر حال، در همه كشورها از اينگونه ديپلماسيها ممكن است وجود داشته باشد) كه امام مداخله كردند. نه قوه مجريه و نه رئيسجمهور، نخست وزير، بلكه امام به عنوان مقام ما فوق، طي يك سخنراني در يكي از ديدارها اعلام كردند كه كجا ميرويد؟ «اَيْن تذهبون؟» نمايندههايي كه سؤال كرده بودند، سؤال خودشان را پس گرفتند و نه تنها پس گرفتند، بلكه از صحنه خارج شدند. هيچ كدام از آنان ديگر نماينده نيستند.من اينجا نقدم به شخص امام نيست. امام يك شخصيت والا و برجسته است. نمايندگان نبايد اين سؤال را ميكردند. بايستي درايت دكتر هاشمي:
با وجود نظارت ولايت مطلقه امر
و امامت امت، بر قواي سهگانه، انطباق اصل تفكيك قواي جمهوري اسلامي، با تفكيك قواي موجود در ديگر دموكراسيهاي مؤثر، كامل به نظر نميرسد.داشتند كه چنين سؤالي را مطرح نميكردند؛ ولي جزء حقوق قانوني آنان بود كه سؤال كرده بودند. صحبت امام عملاً راه را بر آنان مسدود كرد.بنابراين، ميتوانيم بگوييم كه مقام رهبري، قدرت فائقه و مسلط بر قواي سه گانه است.يك نمونه ديگر كه ما شاهد بوديم، مسأله قانونگذاري بود (در قانون مطبوعات) كه رهبري دخالت كرد. ملاحظه كرديد كه آن تعاوني كه قوا با يكديگر دارند، تحتالشعاع قدرت مقام رهبري است كه سير به سمت مطلقيت دارد. نه مطلقيت در معناي اصولي، بلكه در معناي سياسي. يك مطلقيت اصولي داريم و يك مطلقيت سياسي. سير به آن سمت است؛ يعني ما نميتوانيم اينها را ناديده بگيريم. به هر حال، با وجود نظارت ولايت مطلقه امر و امامت امت، بر قواي سهگانه، انطباق اصل تفكيك قواي جمهوري اسلامي، با تفكيك قواي موجود در ديگر دموكراسيهاي مؤثر، كامل به نظر نميرسد.به اين ترتيب، تفكيك قوا در كشور ما با وجود رهبري، از نظر حقوقي نقض شده است؛ يعني آن غرضي كه از تفكيك قوا بوده، با وجود رهبري، نقض شده است.تفكيك قواي سياسي، اين است كه هيچ قوه فائقهاي وجود نداشته باشد. به همين علت، يكي ديگر از اصول تفكيك قوا، توازن قوا است؛ يعني قوا بايد قدرت متوازن داشته باشند كه يكي بر ديگري برتري نيابد. اگر برتري يافت، قوه عالي ميشود. بنابراين، هدف اين است كه قوه مافوقي وجود نداشته باشد. الان يك قوه چهارمي وجود دارد به نام قوه رهبري كه موازي با قواي ديگر بلكه مافوق و مسلط بر آنها است. اين تسلط عملي، فلسفه تفكيك قوا را مخدوش كرده است كه يك قدرت متمركزِ فائقِ واحد وجود نداشته باشد؛ اما الان هست و واقعيت دارد كه رهبري، يك مقام عالي و در عمل، بلامنازع است.با قطع نظر از مطلقه بودنِ ولايتِ رهبر است يعني همين كه فائقه هست؟دكتر هاشمي: بله، بدون مطلقه بودن؛ چون در زمان امام كه مطلقه نبود. اين معناي مطلقهاي كه الان در جامعه ما متداول شده است، به هيچ وجه آن مطلقهاي نيست كه امام فرمودند. مطلقهاي كه الآن متداول است، مطلقه سياسي است، در حالي كه مطلقهاي كه منظور امام بود، مطلقه اصولي بود؛ يعني حكومت و دولت، در اداره امور و در نظارت خود، اطلاق و عموم دارد و ميتواند در همه امور دخالت كند.اگر به گذشته نگاه كنيم، فقهاي گذشته، در زمان استيلاي استبداد زندگي ميكردند؛ ملااحمد نراقي كه ولايت عام را مطرح كرده و ميگويد: كه بهترين فرد براي اداره امور، كسي است كه عادل باشد، و از آنجا كه فقيه، اين شرايط را دارد، بايد جاي پادشاه بنشيند و كشور را اداره كند. بنابراين، اين طرز فكر، مربوط به آن زمان است كه در آن زمان، ما ميگفتيم: يك آدم نمازخوانِ روزهبگيرِ عادل، به مراتب بهتر است از يك پادشاه دائمالخمرِ سفاك؛ ولي الآن با سبك جديد، نظام عوض شده و ديگر ولايت، در آن معنا هويتي ندارد. اصلاً يك نفر نميتواند ادارهكننده باشد. امور فني و تكنيكي، از امور رايانه گرفته تا امور هوايي (فضايي)، اينها اصلاً با روشي كه مثلاً شاه بالا مينشست و امر ميكرد، عملي نيست.وقتي امام خميني ولايت فقيه را مطرح كردند، گفتند: درست است كه فقها عصمت پيامبر را ندارند، ولي اختياراتشان كمتر از پيامبران و حضرت علي(ع) نيست. اصلاً امام خميني مقابل مردم نايستادند. خطاب امام خميني فقط به فقهاي شوراي نگهبان بود. فقهاي شوراي نگهبان، صرفا يك ذهن بسته غيرمدرن سنتي، در مورد مسائل فقهي داشتند؛ مثلاً قانوني وضع شده بود كه در آن، غير از مواد اربعه، گندم و جو و مويز و خرما، كه مواد احتكاري ذكر شده در فقه است، لاستيك و دارو را هم آوردنده بودند. شوراي نگهبان اين قانون را رد ميكرد و ميگفت: خلاف شرع است؛ چون اينها در كتابهاي فقهي سنتي نبودند. اين اصلاً با مسائل امروز سازگاري ندارد. الآن احتكار دارو جان ما را ميگيرد. يا مسائل جديدي كه پيش ميآيد. بنابراين، اطلاقي كه در كلام امام بود، در مقابل فقها بود كه در مقابل آن حدودي قرار گرفت كه در كتابهاي فقهي آمده بود. به همين علت، بعدها طي نامهاي كه به آيةاللّه خامنهاي نوشتند، فرمودند:ر اختيارات حكومت، در چهار چوب احكام فرعيه الهيه است، بايد عرض حكومت الهيه و ولايت مطلقه مفوضه به نبي اسلام(ص) يك پديده بي معنا و محتوا باشد.» اشاره ميكنم به پيامدهاي آن، كه هيچ كس نميتواند ملتزم به آنها باشد؛ مثلاً خيابانكشيها كه مستلزم تصرف در منزلي يا حريم آن است (خوب اين منزلش هست و چهارديواري اختياري، اصل تسليط هست: «الناس مسلطون علي اموالهم». آيا ولي فقيه خانه را خراب ميكند؟ اين كار شهرداري است.)، در چهار چوب احكام فرعيه نيست. نظاموظيفه، اعزام الزامي به جبههها، و جلوگيري از ورود و خروج ارز و جلوگيري از ورود و خروج هر نوع كالا. (ميگفتند: خلاف شرع است. نگاه كنيد در مثالهايي كه حضرت امام زدند، اصلاً مثال براي شخص نيست، مثال موضوع است، كه اگر حاكم هست، ميتواند در اين امور دخالت كند، ميتواند قانون نظام وظيفه اجباري بگذارد، قانون منع ورود و خروج ارز داشته باشد. در صد سال پيش، اصلاً ارز معنا نداشت، طرف يك الاغ سوار ميشد ميرفت كربلا، نجف و مكه و بر ميگشت.) جلوگيري از گرانفروشي و پخش مواد مخدر و منع اعتياد به هر نحو، غير از مشروبات الكلي، حمل اسلحه به هر نوع كه باشد و صدها امثال آن، كه از اختيارات دولت است، بنابه تفسير شما خارج است، بايد عرض كنم كه حكومت شعبهاي از ولايت مطلقه رسولا...(ص) است، يكي از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه، حتي نماز و روزه و حج است. حاكم ميتواند مسجد يا منزلي كه در خيابان است، خراب كند و پول منزل را به صاحبش رد كند. حاكم ميتواند مساجد را موقع لزوم تعطيل كند و مسجدي كه ضرار باشد، در صورتي كه رفع، بدون تخريب نشود، خراب كند. حكومت ميتواند قراردادهاي شرعي را كه خود با مردم بسته است، در موقعي كه آن قرارداد، مخالف مصالح كشور و اسلام باشد، يك جانبه لغو كند...».از بررسيهاي صرف حقوقي فوق چنين ميتوان نتيجه گرفت كه ولايت مطلقه، اصطلاحي است كه جنبه موضوعي دارد نه شخصي؛ بدين معنا كه دولت اسلامي، عليالاطلاق حق دخالت و تصرف در همه موضوعات امور حكومتي را دارد، اما در جاي خود. اين اختيار مطلق را نميتوان مانع از تقسيم منطقي وظايف زمامداري، بين قواي متعدد دانست. در حقوق داريم كه قراردادي كه دولت ميبندد، ميتواند لغوش كند، در حالي كه «المؤمنون عند شروطهم». اينجا اين دولت «مؤمن» ميتواند «شرط» را بههم بزند؛ چون منافع ملي اقتضا ميكند. تقدم منافع عمومي بر منافع خصوصي، اين كار را اقتضاء ميكند.به اين ترتيب، منظور از ولايت مطلقهاي كه امام در اين نامه به آيةاللّه خامنهاي نوشتند، اين بود كه دست دولت باز باشد. احتكار بيش از آن چهار مورد در كتابهاي فقه نيامده است؛ ولي الآن ميشود بيايد؛ مانند خراب كردن خانه يا مسجد و تعطيل كردن حج. حج امروز با حج دويست سال پيش فرق دارد. الآن حج، نياز به ارز دارد. اگر ارز از مملكت خارج شود و مردم به فلاكت بيفتند و ما برويم زيارت كنيم، صحيح نيست. امروز استطاعت فقط فردي نيست، استطاعت ملي هم داريم. مستطيع ملي بايد داشته باشيم. بنابراين ميگويند: فعلاً حج را دو سال تعطيل كنيم. آقاي جوادي آملي گفتند: كه اينجا منظور از ولايت، ولايت فقيه نيست، ولايت فقه است؛ يعني فرد نيست، بلكه قانون است كه حاكم است. اين قانون ميگويد كه حكومت الآن صلاح ميداند كه اين كار را بكند. حالا اين حكومت، كي است؟ امام خميني است، آيةاللّه خامنهاي، آقاي خاتمي يا شهردار تهران است؟ هر كسي در حد خودش هست. خيابان شهيد محلاتي در اختيار آيةاللّه خامنهاي نيست، در اختيار شوراي شهر و شهرداري تهران است. اينها ميگويند اينجا را خراب كنيد. اگر اين باشد، ما قبول داريم؛ اما در فضايي كه امروز متأسفانه وجود دارد، شخصي فرضش ميكنند، خصوصا شوراي نگهبان. در گذشته بهعنوان مثال، در مورد قانون كار، شوراي نگهبان از اول گفت كه ما ردش ميكنيم؛ مانند همين جرم سياسي كه رد كرد. سرحديزاده زرنگي كرد و قبلاً از امام اجازه گرفت. گفت:
! چنانچه دولت شرطي گذاشت، مثل شرط ضمن عقد، نظر به اينكه كارفرماها از آب و ارز و انرژي و... استفاده ميكنند، بنابراين، در اين ارتباط، مجري قانون كار باشند. امام گفتند: چه در گذشته چه در حال، ميتوانند. شوراي نگهبان ديد كه امام فتوا داده است، ديگر نميتوانست كاري بكند. گفتند: بسيار خوب، حرف امام براي ما لازمالاطاعه است. درباره ماده يك، كه امام فرمودند، صحبت نميكنيم؛ ولي ما ماده به ماده بررسي ميكنيم. در حالي كه ماده يك، ماده مادر بود. 74 ايراد گرفتند. امام، مجمع تشخيص مصلحت را تأسيس كردند. اين موارد و كارهايي كه امام كردند، براي مقابله با آن سنتگراييهاي موجود بود. شوراي نگهبان، گفته است كه ولايت مطلقه، يعني همان مطلقه غيرمقيد به هيچ قيدي؛ يعني رهبر اصلاً مقيد به هيچ قانوني نيست.اين اصلاً جزء افتخارات نيست. ما نگاه ميكنيم آيةاللّه خامنهاي موضعي كه گرفتند درباره تحقيق و تفحص از صدا و سيما، اين كار بسيار خوبي بود و اعتبار اجتماعي ايشان را افزايش داد. به نظر ميرسد كه اگر امام هم بود، اين وضعيت را نميپسنديد.صرف نظر از آنچه از قانون اساسي و قوانين عادي درباره مسؤوليت اجراي قانون اساسي وجود دارد، به نظر شما در يك نگاه كلان و با توجه به روح حاكم در قانون اساسي، كداميك از گزينههاي زير را ترجيح ميدهيد؟ به چه دليل؟الف) رهبري مسؤول اجراي قانون اساسي باشد.ب) رئيسجمهور مسؤول اجراي قانون اساسي باشد.ج) با توجه به اينكه قوا و نهادهاي حكومت، هر كدام در محدوده آيت اللّه عميد: تنها ضمانت
اجراي اصول
قانون اساسي،
اين است كه
سه قوه وظايفشان
را عمل كنند
و رهبري هم
نظارت كند
و با انجام وظايف
اجرايي رهبري،
مسأله
تضمين شده است.خود، مسؤوليت اجراي اصول مطرح در قانون اساسي را دارند، نيازي به تعيين فردي به عنوان مسؤول اجراي قانون اساسي نيست.د) هيچ يك از سه مورد فوق.آيتاللّه عميد زنجاني: در شرايط فعلي هيچ كاري نميشود كرد جز اجراي قانون اساسي، آن مقداري كه مربوط به رهبري است؛ يعني سه قوه كار خودشان را انجام ميدهند و رهبري هم نظارت بر سه قوه را انجام ميدهد. اين ضمانت حُسن اجراي قانون اساسي است در شرايط فعلي. تكرار ميكنم كه سه قوه، وظايفشان را عمل ميكنند و رهبري هم نظارت ميكند. احتمال تباني بين سه قوه و رهبري هم وجود ندارد، به علت شرايط و كنترلهاي صفاتي كه در رهبري شده است. بنابراين، تنها ضمانت اجراي اصول قانون اساسي، اين است كه سه قوه وظايفشان را عمل كنند و رهبري هم نظارت كند و با انجام وظايف اجرايي رهبري، مسأله تضمين شده است.اما يك حالت ايدهآلي داريم كه اگر روزي نوبت دوم بازنگري در قانون اساسي داشته باشيم، چه كار بايد بكنيم؟ اين مسأله بسيار حساسي است. بهترين راه براي اين مسأله، تشكيل دادگاه عالي است؛ يعني قانون اساسي يك دادگاه عالي پيشبيني كند بيرون از دستگاه قضايي كه در عرض سه قوه و مستقل باشد؛ چون اگر در درون سه قوه باشد، استقلال قوا نقض ميشود. نهادي كه قضايي نباشد، ولي ماهيتا كار قضايي انجام بدهد؛ مانند شوراي عالي قانون اساسي فرانسه كه ماهيتا قضايي نيست، اما كار قضايي هم ميكند. يا مانند دادگاه قانون اساسي تركيه كه ماهيتا سياسي است، اما كار قضايي هم ميكند. حزب فضيلت را محروم ميكند، اين كار قضايي است. اين در دنيا متداول است. اين هيأتهاي پيگيري در ادارات هم ماهيتا اداري هستند، قضايي نيستند، ولي كار قضايي ميكنند؛ يعني كارمند متخلف را مجازات ميكنند با مجازاتهايي كه در قانون پيشبيني نشده است. يا مثلاً جريمههاي راهنمايي و رانندگي، كه قانون، بر عهده خود پليس گذاشته است. پليس هم مجري است، هم همانجا ايستاده، محكمه تشكيل ميدهد و فوري جريمهاي مينويسد.اين منافاتي ندارد؛ يعني در بعضي از مسائل، از نظر حقوقي پذيرفته است كه برخي كارهاي فوري قضايي، به صورت اجرايي عمل شود. در هر حال، يك نهاد عالي بايد پيشبيني شود كه عهدهدارِ ضمانت اجرايي اصول قانون اساسي باشد كه خواهناخواه رهبري در رأس آن است. براي اينكه بتوانيم تعارض را برداريم، بايد رهبري يا نماينده رهبري در رأس آن قرار بگيرد؛ مثل مجمع تشخيص مصلحت، يا خود قوه قضاييه كه رهبري تعيين ميكند. حالا اين قابل بحث است كه خود رهبر شخصا در رأس قرار گيرد، كه نظارتش بسيار دقيقتر ميشود، يا اينكه رئيس اين تشكيلات بهوسيله رهبري تعيين شود؛ چون ميتواند اعضايش تلفيقي و انتصابي ـ انتخابي باشد؛ مثلاً در دنيا رسم است كه رئيسجمهورهاي گذشته، عضو هستند؛ به علت تسلطشان بر مسائل اجرايي. رئيس قوه قضاييه، رئيس قوه مقننه، حضورشان الزامي است؛ چون ماهيتا قضايي ـ سياسي ـ اجرايي است؛ مانند شوراي بازنگري. اگر تركيبش را در قانون ببينيد، يا تركيبي كه امام انتخاب كردند آن 25 نفر را، تلفيقي از قسمتهاي مختلف است؛ چون قسمتهاي مختلف بايد حضور داشته باشند. بنابراين، به نظر ميرسد كه اين مسأله ميتواند در آينده، هنگامي كه شوراي بازنگري، به صورت قانوني تشكيل شد، به عنوان يك پيشنهاد مطرح باشد.اين كه حضرتعالي فرموديد كه دادگاه قانون اساسي لازم است، منافات دارد با آن بيان اولتان (در بخش اول مصاحبه) كه فرموديد: نيازي نبود چنين دادگاهي وجود داشته باشد. قانونگذار اهمالي نكرده است؛ چون كه رهبر هست و بر قواي سه گانه نظارت دارد.آيتاللّه عميد زنجاني: آن صحبتي كه من كردم، معنايش اين است كه اصلاً اين جمله لغو است و بايد آنرا برداشت. اينكه «رئيسجمهور مسؤول اجراي قانون اساسي است» اين را بايد برداريم. اگر اين را نگه داريم، آن راه حل است؛ چون ما الآن دچار يك تنش هستيم و هر كس جا دارد بپرسد كه اين چيست؟ قانون اساسي را كه نميشود بگوييم يك اصلش پررنگ است يك اصلش كمرنگ. اگر اين اصل را نگه داريم، بايد چنين چيزي به دنبالش به عنوان ضمانت اجرا بيايد. اگر نه، طبق تفسيري كه من اول گفتم، اين جمله، يك جمله تشريفاتي است.دكتر مهرپور: اگر بخواهيم در مقام اصلاح، اظهار نظر كنيم و مسأله اصلاح قانون اساسي مطرح شود، بايد درباره آن، مطالعه و دقت بيشتري شود كه آيا اساسا اين عنوان (مسؤول اجراي قانون اساسي) را برداريم؟ يعني اين را كه چه كسي مسؤول اجراي قانون اساسي است، را برداريم؛ چون اين ساز و كارها به نحوي در قانون اساسي ذكر شده است؛ مثلاً براي اين كه قانوني خلاف قانون اساسي نيايد، مرجعش شوراي نگهبان است. به نحوي به ديوان عدالت اداري مربوط است كه ميتواند آن را باطل كند. آيا همين عنوان بماند يا عنوان ديگري باشد؟ اگر اين عنوان بماند، آيا نياز به كس ديگري دارد؟ نياز به رهبري دارد؟ اين بحث هنوز پخته نيست و من نميتوانم نظري بدهم، جاي بحث و مطالعه دارد.آيا واقعا همانطور كه گفتيم، تناسب عنوان «مسؤوليت اجراي قانون اساسي» با اختياراتي كه به رئيسجمهور داده شده، تناسب دارد؟ آيا با توجه به تقسيم اختياراتي كه شده، اين عنوان را ميتوان براي كسي قائل شد؟ يا اينكه اين عنوان را به كسي ندهيم و يا اصلاً تعبير ديگري باشد؟ همه اينها جاي بحث دارد و بنده نظر خاصي ندارم. منتهي فعلاً قانون اساسي را به اين شكل داريم و اين وظيفه را براي رئيسجمهور قائل شده است. قانون عادي سال 65 را هم تا زماني كه نسخ نشده، داريم كه اين وظيفه را براي رئيسجمهور قائل شده است. در آن قانون، فصلي با عنوان تعيين حدود وظايف و اختيارات رئيسجمهور آمده است.در مجموع، روشها و راهكارهايي پيشبيني شده است. اين عنوان بايد حتي الامكان بتواند جامه عمل به خود بپوشد. بياييم مسؤوليت رئيسجمهور را در طريق اجرا بگذاريم. شايد قانون اساسي به طريقي
دكتر مهرپور:
قانون اساسي،
ميثاق بين ملت
و دولت است،
رئيسجمهور هم
كسي است كه
با رأي مستقيم
مردم انتخاب ميشود
و قدرت اداره
مملكت را
بهدست ميگيرد،
پس بايد
تمهيداتي بينديشد
كه قانون اساسي
اجرا شود
و نقض نشود
و متوقف نماند.ميخواسته بگويد: رئيسجمهوري، كه بعد از مقام رهبري، بالاترين مقام رسمي كشور است، نماينده حاكميت دولت و كشور است. اين قانون اساسي، ميثاق بين ملت و دولت است، رئيسجمهور هم كسي است كه با رأي مستقيم مردم انتخاب ميشود و قدرت اداره مملكت را بهدست ميگيرد، پس بايد تمهيداتي بينديشد كه قانون اساسي اجرا شود و نقض نشود و متوقف نماند.دكتر هاشمي: اين سؤالي كه مطرح فرموديد، نياز به تحليل دارد و ناگزيرم با نگرشي جامعه شناختي، به آن بپردازم.اگر جامعه، تفكر، اخلاق و فضيلتِ حاكميت قانون را بپذيرد، هيچ نگراني از اين بابت نبايد وجود داشته باشد كه رئيسجمهور بتواند مسؤول اجراي قانون اساسي باشد؛ اما با توجه به ملاحظاتي كه به آن اشاره شد و گفتيم كه عاليترين مقام، مقام رهبري است و رئيسجمهور در عمل نميتواند بر مقام رهبري نظارت كند، نتيجتا ميتوانيم بگوييم كه رئيسجمهور در عمل، بر ديگر نهادهايي كه به نحوي زير نظر يا مرتبط با رهبري هستند، نميتواند نظارت كند؛ بدين معنا كه اينان فكر ميكنند كه مشروعيت خودشان را از رهبر گرفتهاند كه از اين بابت، رئيسجمهور كارش كُند است.پس به نظر ميرسد كه اگر مسؤوليت بر عهده مقام رهبري باشد، با اين قيد كه خود رهبر هم ملتزم به قانون اساسي باشد، شايد بهتر باشد. من معتقدم كه مسؤوليت اجراي قانون اساسي بايد بر عهده نهاد يا مقامي باشد كه از اشراف و نظارت لازم و كافي برخوردار باشد. از آنجا كه مقام رهبري، اين اشراف و نظارت را دارد، يعني امكاناتِ كافي نظارت را دارد، فكر ميكنم رهبر مناسبتر باشد؛ اما قانون اساسي زماني تضمين شده خواهد بود كه خود مقام رهبري هم به اجراي قانون اساسي التزام داشته باشد و مقام ناظري بر كار او نظارت كند. البته من معتقدم كه مجلس خبرگان ميتواند بر كار رهبري نظارت كند. اگر رهبر از وظيفه خودش سر باز زند، از عدالت دور شده و اوصاف رهبري را از دست داده است و مجلس خبرگان ميتواند او را عزل كند. با توجه به وضعيت اجتماعي ما و با توجه به حالاتي كه وجود دارد كه مقام ما فوق بايد اين وظيفه را برعهده بگيرد، به نظر من رهبر مناسبتر است و الا اگر جامعه، وضع مناسبي داشته باشد، در شرايط مطلوب، رئيسجمهور، بهترين شخص بهنظر ميرسد؛ اما با توجه به شرايط استثنايي كه وجود دارد و با توجه به قداست ويژه و شخصيت ممتاز و متمايزي كه براي رهبر ايجاد شده است، رهبر و افراد و دستگاههاي زير نظر او از اين نظارت به دور خواهند بود.: ظاهرا در دورههاي گذشته، اختلافاتي بين رئيسجمهور و دستگاههاي ديگر بر سر اجرا يا نقض اصولي از قانون اساسي پيش آمد و شوراي محترم نگهبان نظر تفسيري خود را در اينباره بيان كرد. آيا شما نظر خاصي درباره تلقي شوراي نگهبان از مسؤوليت رئيسجمهور داريد؟دكتر هاشمي: من در اينباره اظهار نظر نميكنم.آيتاللّه عميد زنجاني: در اينباره، من حرف نميزنم. اين صلاح نيست.دكتر مهرپور: شوراي نگهبان، كه مرجع رسمي تفسير قانون اساسي است و خود به اعتباري وظيفه مهم پاسداري از قانون اساسي را بر عهده دارد، در مواردي تلقي خود را درباره مسؤوليت رئيسجمهور و انتظار اقدامات مؤثر از سوي او، براي جلوگيري از نقض قانون اساسي، حتي در رابطه با قوه قضاييه و مقننه ابراز داشته است كه براي روشن شدن موضوع، به چند مورد اشاره ميشود:الف. در تاريخ 12/9/1359، شوراي عالي قضايي، طي نامهاي خطاب به شوراي نگهبان، درباره اخطاري كه رئيسجمهور وقت، به علت نقض اصولي از قانون اساسي، به آن شورا كرده بود، سؤال كرده و خواستار اعلام نظر شوراي نگهبان در اين باره شد كه آيا رئيسجمهور چنين حقي را دارد يا خير. از لحن نامه شوراي عالي قضايي پيدااست كه چنين حقي را براي رئيسجمهور قائل نبوده و اخطار رئيسجمهور را نوعي دخالت قوه مجريه در قوه قضاييه ميداند. نامه شوراي عالي قضايي به اين شرح است:شوراي محترم نگهبان قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران!در نامهاي كه از رئيسجمهور به شوراي عالي قضايي رسيده، با استناد به اصل يكصد و سيزدهم قانون اساسي، وظيفه خويش دانسته كه در اعمال قوه قضاييه نظارت داشته باشد و نسبت به بعضي از كارهاي انجام شده، به شوراي عالي قضايي اخطار نمودهاند. فتوكپي نامه رئيسجمهور به پيوست ارسال ميشود. در صورتي كه طبق اصل يكصد و پنجاه و ششم، نظارت بر حسن اجراي قوانين، با قوه قضاييه است نه رياست جمهوري، خواهشمند است آن شوراي محترم، نظر خود را در اين زمينه و اصولاً مفاد اصل يكصد و سيزدهم و محدوده اختيارات رياست جمهور ابراز كند.شوراي عالي قضايي در تاريخ 28/8/1359 براي اعمالي مانند: عدم رعايت استتار نور، در منازل و معابر، خريد و فروش غيرمجاز سوخت و كوپن، احتكار يا گرانفروشي مايحتاج عمومي، سد معبر و شايعهپراكني، مجازاتهايي حسب مورد، از يك ماه تا يك سال حبس و پرداخت جريمه نقدي و مصادره مال و غيره، وضع كرده و تحت عنوان «دستورالعمل تخلفات و جرايم زمان جنگ»، دستور اجراي آن را به حكام شرع و دادرسهاي انقلاب داده بود. رئيسجمهور وقت، با ذكر اصولي از قانون اساسي آنرا مخالف قانون اساسي دانسته و عمل شوراي عالي قضايي را نقض قانون اساسي اعلام كرده بود و در پايان نامه خود آورده بود:با توجه به اصول و قوانين فوق، شوراي عالي قضايي (كه با تعيين مجازات به وضع و نسخ بعضي از قوانين جزايي مبادرت نموده) قانون اساسي را نقض كرده است. جاي تأسف است شوراي عالي قضايي كه به موجب اصل صد و پنجاه و ششم بايد ناظر حسن اجراي قوانين باشد، به نقض آشكار قانون اساسي اقدام نمايد. اينك حسب وظيفهاي كه به موجب اصل صد و سيزدهم قانون اساسي از لحاظ مسؤوليت اجراي قانون اساسي و تنظيم روابط قواي سه گانه، عهده دارم به شوراي عالي قضايي اخطار ميكنم از نقض قانون و تجاوز به حدود صلاحيت و وظايف قوه مقننه اجتناب كند. بديهي است دستورالعمل خلاف قانون آن شورا بياعتبار و ملغيالاثر است.شوراي نگهبان در پاسخ، با تفسير كوتاهي كه به شوراي عالي قضايي ارائه داد، در واقع بر عمل رئيسجمهور و استنباط وي از اصل صد و سيزدهم قانون اساسي صحه گذاشت. نظر شوراي نگهبان، كه در تاريخ 8/11/1359 به شوراي عالي قضايي اعلام شد، بدين شرح است:عطف به نامه شماره 8255/ش ـ 12/9/1359 موضوع در جلسه رسمي شوراي نگهبان مطرح و مورد بررسي قرار گرفت و به اين شرح، اظهار نظر شد: «رئيسجمهور با توجه به اصل صد و سيزدهم حق اخطار و تذكر را دارد و منافاتي با بند 3 اصل صد و پنجاه و ششم ندارد.»ب. شوراي نگهبان در نظر مورخ 1/11/1360 خود، در پاسخ به نامه رئيسجمهور وقت، درباره تشكيل واحد بازرسي ويژه، ضمن رد تشكيل واحد بازرسي، اين مطلب را مورد تأكيد قرار داد كه مستفاد از اصل صد و سيزدهم و صد و بيست و يكم و اصول متعدد و مكرر قانون اساسي، اين است كه رئيسجمهور، پاسدار مذهب رسمي كشور و مسؤول اجراي قانون اساسي است و در اين رابطه ميتواند از مقامات مسؤول اجرايي، قضايي و نظامي توضيحات رسمي بخواهد و مقامات مذكور موظفند توضيحات لازم را در اختيار رياست جمهوري بگذارند و رئيسجمهور موظف است چنانچه جرياني را مخالف مذهب رسمي كشور و نظام جمهوري اسلامي و قانون اساسي تشخيص داد، اقدامات لازم را معمول دارد.ج. در تاريخ 10/6/1362 شوراي نگهبان لايحه قانوني تعزيرات را، كه از سوي مجلس شوراي اسلامي تصويب شده بود، بدين علت كه در تهيه لايحه مزبور، اكثريت اعضاي شوراي عالي قضايي شركت نداشتند، مغاير بند 2 اصل صد و پنجاه و هفتم قانون اساسي اعلام كرد. دكتر مهرپور: اين نوع تعبيرات
و اعلام نظرها
نشان ميدهد
كه از نظر
شوراي نگهبان،
رئيسجمهور،
طبق اصل
صدوسيزدهم
قانوناساسي،
حق اقدام براي
جلوگيري از روند
مغاير و ناقض
قانون اساسي را
حتي در ارتباط با
قوه قضاييه
و مقننه دارد.مجلس اين ايراد را نپذيرفت و از شوراي نگهبان خواست كه اگر در ماهيت امر، اشكال شرعي و قانون اساسي وجود دارد، ظرف ده روز اعلام كرده و گرنه مصوبه مجلس، قابل اجرا خواهد بود و چون شوراي نگهبان بر نظر خود باقي بود، پس از انقضاي ده روز، رئيس مجلس، مصوبه مجلس را با اين استدلال كه شوراي نگهبان در مهلت مقرر، اظهار نظر نكرده، براي امضاي رئيسجمهوري فرستاد و رئيسجمهور هم با همين تصور، آن را امضا كرد و مصوبه در تاريخ 23/8/1362 با انتشار در روزنامه رسمي، به اجرا درآمد؛ ولي شوراي نگهبان طي نامهاي خطاب به رئيس مجلس، اين مصوبه را غيرقانوني اعلام كرد و عمل مجلس و امضا و اجراي مصوبه را موجب نقض اصول متعدد قانون اساسي دانست و رونوشت نامه خود را جهت استحضار و اقدام لازم، براي رئيسجمهور وقت ارسال كرد و در واقع، از رئيسجمهور خواست به لحاظ مسؤوليتي كه در مورد اجراي قانون اساسي دارد، از اجراي اين مصوبه، كه موجب نقض قانون اساسي، است جلوگيري كند.شوراي نگهبان در نامه مفصل ديگري مستقيما به رياست جمهوري، ايرادات لايحه تعزيرات و روند خلاف قانون اساسي آنرا ذكر كرد و در بيان نامه خطاب به رئيسجمهور اعلام داشت:... خواهشمند است از دستور مؤكد منع اجراي اين لايحه، شوراي نگهبان را مطلع فرماييد.اين نوع تعبيرات و اعلام نظرها نشان ميدهد كه از نظر شوراي نگهبان، رئيسجمهور، طبق اصل صدو سيزدهم قانون اساسي، حق اقدام براي جلوگيري از روند مغاير و ناقض قانون اساسي را حتي در ارتباط با قوه قضاييه و مقننه دارد. بر اساس همين نظر شوراي نگهبان، رئيسجمهور طي نامه مورخ 4/9/1362 به شوراي عالي قضايي، با توجه بهنظر شوراي نگهبان، مبني بر مغاير بودن لايحه تعزيرات با قانون اساسي، به لحاظ عدم رعايت بند 2 اصل صد و پنجاه .
آيت اللّه عميد: هيأت پيگيري
يك مفهوم اجرايي
دارد، در حالي كه
اين هيأت، كار
اجرايي نميكند،
بلكه كار حقوقي
ميكند؛ يعني
آن پيگيري كه
در قانون عادي
آمده، با اين
پيگيري كه پسوند
اين هيأت است،
فرق ميكند.هفتم، اعلام داشت:... دستور فرماييد:1. تا اطلاع بعدي، از اجراي لايحه قانوني ياد شده، خودداري شود.2. چگونگي رعايت يا عدم رعايت بند 2 اصل صد و پنجاه و هفتم به اطلاع اينجانب برسد.نمونههاي ذكر شده، به خوبي نشان ميدهد كه از ديد شوراي نگهبان، وظيفه رئيسجمهوري در اجراي قانون اساسي،طبق اصل صد و سيزدهم، كاملاً معنا دار، مهم و مؤثر بوده و رئيسجمهور ميتواند و بايد اقدامات عملي لازم را براي جلوگيري از نقض اصول قانون اساسي بهعمل آورد.: همانطور كه مستحضريد، رياست محترم جمهوري براي انجام دادن مسؤوليت اجراي قانون اساسي، هيأتي به نام «هيأت پيگيري اجراي قانون اساسي» تأسيس كردند كه درباره وجاهت قانوني اين هيأت، نظريات متفاوتي ارائه شده است. نظر شما در اينباره چيست؟آيتاللّه عميد زنجاني: من دو مطلب دارم: يكي اينكه اين هيأت، قانوني نيست؛ براي اينكه پيشبيني نشده است. قانوني نيست، دو معنا دارد: يكي اينكه مخالف قانون است؛ يعني يك قانوني داشته باشيم و عملي با آن مخالف باشد. به اين معنا غيرقانوني نيست؛ اما به اين معنا غيرقانوني است كه در قانون پيشبيني نشده است. الآن هم تفسير جا افتاده شوراي نگهبان، اين است كه هر چه در قانون اساسي پيشبيني نشده، غيرقانوني است. حق هم با شوراي نگهبان است؛ يعني اينطور نيست كه هر چه در قانون اساسي نيامده، منطقه آزاد باشد. در شرع، «مالانص فيه» حوزه اصل اباحه است. شرع ميدانسته و عمدا نياورده است تا آزاد باشد؛ ولي در قانون، به عكس است. بنابراين، هر چه قانوني نباشد، غيرقانوني ميشود.هيأت پيگيري يك مفهوم اجرايي دارد، در حالي كه اين هيأت، كار اجرايي نميكند، بلكه كار حقوقي ميكند؛ يعني آن پيگيري كه در قانون عادي آمده، با اين پيگيري كه پسوند اين هيأت است، فرق ميكند.
دكتر هاشمي:در زمان
آيةاللّه خامنهاي،
در نهاد
رياست جمهوري،
معاونت حقوقي
و اجراي
قانون اساسي
وجود داشت
كه هم امور حقوقي
در دست او بود
و هم مسؤوليت
اجراي
قانون اساسي.مسأله را عوض نميكند. البته درباره پيگيري به معناي بازرسي، را ما حرفي نداريم ولي اين پيگيري، پيگيري بازرسي نيست. بازرسي به اين معنا كه بررسي كنند و ببينند چه خبر است، حق رئيسجمهور است؛ براي اينكه حضور دارد. اين قانوني كه امضا كرد، بايد ببيند چه بلايي سرش آمده است. شما اگر آييننامه داخلي اين هيأت پيگيري را ببينيد، فراتر از پيگيري به معناي اجرايي و استطلاعي است و اين در قانون پيشبيني نشده است.نكته دوم اين است كه اينان تفسير حقوقي ميكنند. تفسير قانون اساسي با شوراي نگهبان است. پس اولاً جايگاه آن، غيرقانوني است. ثانيا بياثر و بيفايده است.دكتر هاشمي: رئيسجمهور وظايف و اختياراتي دارد. براي انجام وظايف و اختياراتش نياز به نهاد و دستگاه دارد، حتي ميتواند معاوناني هم براي انجام وظايفش داشته باشد؛ همچنان كه اصل صد و بيست و چهارم قانون اساسي ميگويد: «رئيسجمهور ميتواند براي انجام وظايفش معاوناني داشته باشد.» غير از معاون اول، معاون پارلماني حقوقي، اجرايي و ديگر معاونان را دارد. اين يك امر كاملاً طبيعي است؛ همچنان كه يك وزير نميتواند همه وظايفش را خودش انجام بدهد؛ اما بايد توجه داشت كه رئيسجمهور شخصا (نه بهعنوان شخص) يعني مقاما خود او مسؤول اجراي قانون اساسي است و اگر قرار باشد براي اجراي قانون اساسي، تصميمي بگيرد، ميگيرد؛ اما براي انجام اين وظيفه، نياز به نهاد و همكاران و همراهاني دارد كه بايد اولاً كاگزاران خوبي باشند، ثانيا متخصص باشند، ثالثا تحليلگر باشند و رابعا بهعنوان بازوي رئيسجمهور، كار نظارتي را انجام دهند. به همين علت رئيسجمهور ناگزير است كه براي انجام اين وظيفه، دستگاهي، نهادي، مسؤولي، هيأتي يا گروهي را داشته باشد؛ همچنان كه قبلاً هم در زمان آيةاللّه خامنهاي، در نهاد رياست جمهوري، معاونت حقوقي و اجراي قانون اساسي وجود داشت كه هم امور حقوقي در دست او بود و هم مسؤوليت اجراي قانون اساسي. او به نمايندگي از رئيسجمهور، اين كار را انجام ميداد.اما اگر قرار باشد كه رئيسجمهور، اقدام اجرايي كند كه ضمانت اجرا داشته باشد، اين بر عهده شخص رئيسجمهور است.بنابراين، هيأت پيگيري اجراي قانون اساسي، كه رئيسجمهور آنرا تأسيس كرده، يك بازو بيشتر نيست و خلاف قانون اساسي هم بهنظر نميرسد؛ يعني رئيسجمهور براي اجراي قانون اساسي، ناگزير است كه همكاراني داشته باشد؛ ولي آنان اقدامي نميكنند كه اقدام حقوقي باشد، بلكه اقدام اداري ميكنند. به بيان بهتر، ميتوانيم بگوييم كه مسؤوليت اجراي قانون اساسي از نظر حقوقي، بر عهده رئيسجمهور است. از نظر اداري به شرط اينكه كمك به رئيسجمهور باشد، ميتواند برعهده افراد ديگري، از جمله، هيأت پيگيري اجراي قانون اساسي باشد؛ همچنان كه به موجب قانون، بر اساس اصل صد و سي و هشتم قانون اساسي، رئيس مجلس ناظر بر آييننامههاي دولتي است. مصوبات دولت براي رئيس مجلس فرستاده ميشد. رئيس مجلس كه وقت اين كارها را ندارد، اين بايد بر عهده يك گروه متخصص باشد. لذا براي اجراي اصل صد و سي و هشتم قانون اساسي، دستگاهي تأسيس كردند. خوب، در اين مورد هم دستگاهي درست شده كه اين وظيفه را انجام بدهد؛ اما انشاي قضيه با رئيسجمهور است.: معمولاً در قوانين اساسي، ضمن اينكه به مسأله اجراي قانون اساسي اهتمام ميشود، به پيگرد قانوني متخلفان نيز توجه خاص ميشود و يك دادگاه عالي به همين منظور پيشبيني ميشود. در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، در اين باره صراحتي وجود ندارد؛ اما اخيرا بحثهايي براي تأسيس چنين دادگاهي مطرح شده است؛ آيا از نظر شما دادگاه قانون اساسي لازم است؟ كدام مرجع را براي تشكيل آن صالح ميدانيد؟دكتر مهرپور: بله، چندي است اين نظريه مطرح است كه براي صيانت از قانون اساسي و تضمين حفظ و حراست از آن، بايد دادگاهي تشكيل شود كه به موارد نقض و تجاوز از قانون اساسي رسيدگي كند و با تعقيب و كشف موضوع، متخلفان را تحت پيگرد قرار داده و آنان را به مجازات برساند. تا كنون دو طرح به مجلس شوراي اسلامي ارائه شده است: طرح اول مربوط به دوره چهارم مجلس بود كه در سال 1374 تقديم مجلس شد و در آن پيشبيني شده بود كه دادگاه قانون اساسي، مركب از يك رئيس و دو مستشار باشد كه از بين قضات واجد شرايط تصدي دادگاه عالي انتظامي قضات، از سوي رئيس قوه قضاييه منصوب ميشوند و يك هيأت عالي تجديد نظر نيز مركب از رئيسجمهور، رئيس قوه قضاييه، يك نفر از فقهاي شوراي نگهبان، يك نفر از حقوقدانان شوراي نگهبان و رئيس ديوان عالي كشور، پيشبيني شده بود كه بهعنوان مرجع رسيدگي به تجديدنظر آراي دادگاه صيانت از قانون اساسي، عمل كند.طرح دوم در دوره پنجم مجلس و در سال 1376 تقديم مجلس شد كه هماكنون در مجلس موجود است؛ ولي مدتي است بحثي درباره آن صورت نميگيرد. طبق طرح اخير، دادگاه عالي، مركب از يك رئيس و دو عضو و احيانا يك عضو معاون است كه از بين قضات عاليرتبه، به پيشنهاد رئيس قوه قضاييه و تأييد مقام معظم رهبري منصوب ميشوند و مرجع تجديد نظر آن، هيأتي است مركب از رئيس قوه قضاييه، رئيس ديوان عالي كشور و دادستان كل كشور.در هر دو طرح، دادگاه عالي صيانت از قانون اساسي، در واقع، يك دادگاه عالي كيفري اختصاصي محسوب ميشود كه به اتهام نقض اصول قانون اساسي از سوي مسؤولان، رسيدگي ميكند و مرتكبان را به مجازاتهايي از قبيل انفصال و حبس محكوم ميكند.تقريبا ميتوان گفت كه در بيشتر قوانين اساسي كشورهاي مختلف، به نوعي درباره نحوه صيانت از قانون اساسي و جلوگيري از نقض اصول آن، تمهيداتي انديشيده شده است و نگرانيها بيشتر مربوط به تصويب قوانين عادي يا فرامين و دستورالعملهاي اجرايي مغاير قانون اساسي است و مراجعي براي بررسي اين موضوع و جلوگيري از تصويب قوانين و فرامين خلاف قانون اساسي يا ابطال آنها پيشبيني شده است. به طور كلي، ميتوان گفت كه سه نوع مرجع مختلف، براي اين منظور، در قوانين اساسي دنيا به چشم ميخورد:
1. بالاترين مرجع عادي قضايي:
در قانون اساسي بعضي كشورها، مرجع تشخيص و انطباق قوانين عادي و يا فرامين و دستورالعملهاي قانوني با قانون اساسي، ديوان عالي كشور، بالاترين مرجع قضايي عادي كشور است؛ مثلاً قانون اساسي ژاپن، مالزي و فيليپين اينچنينند. در برخي كشورها به طور كلي، اين صلاحيت به دادگاهها داده شده است كه از اجراي قوانين مصوب مجلس و مغاير قانون اساسي، خودداري كنند. ماده 14 از فصل 11 قانون اساسي سوئد، اين صلاحيت را براي دادگاهها به رسميت شناخته است. ميتوان گفت كه همان صلاحيت، در اصل صد و هفتادم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، براي دادگاهها شناخته شده است كه ميتوانند و بلكه مكلفند از اجراي تصويبنامهها و آييننامههاي مخالف قوانين، خودداري كنند. قانون اساسي سوئد در مورد قوانين مصوب مجلس نيز اين صلاحيت را براي دادگاه قائل شده است.2. نهاد غيرقضايي مستقل:
در برخي كشورها، طبق قانون اساسي، يك نهاد خاص غيرقضايي و مستقل، در كنار قوه قضاييه ايجاد شده كه وظيفه انطباق مصوبات مجلس و فرامين لازمالاجراي دولتي را با قانون اساسي بر عهده دارد. نمونه روشن و مشخص اين وضعيت را ميتوان در قانون اساسي فرانسه ديد. طبق اصل 56 قانون اساسي فرانسه، شواريي به نام «شوراي قانون اساسي»، مركب از نه نفر، سه نفر به انتخاب رئيسجمهور، سه نفر به انتخاب رئيس مجلس ملي و سه نفر به انتخاب رئيس مجلس سنا تشكيل ميشود. رؤساي جمهور سابق نيز خودبهخود، مادامالعمر عضو اين شورا هستند. وظيفه شوراي مزبور، بررسي انطباق قوانين مصوب مجلس، با قانون اساسي و نيز نظارت بر انتخابات رياست جمهوري، مجلس و همهپرسي است. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نيز چنانكه بعدا خواهيم ديد، همين روش را اتخاذ كرده است.3. دادگاه خاص قانون اساسي:
در قوانين اساسي بسياري از كشورها، دادگاههاي خاص به نام «دادگاه قانون اساسي» يا «ديوان قانون اساسي» پيشبيني شده كه وظيفه اصلي آن، بررسي انطباق قوانين عادي و فرامين دولتي با قانون اساسي است. در برخي قوانين اساسي، تفسير قانون اساسي، نظارت بر انتخابات و احيانا محاكمه بعضي از مقامات، مانند رئيسجمهور، نيز بر عهده چنين دادگاهي گذاشته شده است. در بعضي قوانين اساسي، بهطور نسبتا مفصل، طرز تشكيل اين نوع دادگاه و وظايف آن، بيان شده و تفصيل موضوع به قوانين عادي محول شده است؛ مثلاً در قوانين اساسي آلمان، تركيه، مصر، سوريه، ايتاليا و كويت، دادگاه خاص قانون اساسي پيشبيني شده است. همان طور كه ملاحظه ميشود، در اين چند نمونه قانون اساسي، كه ذكر شد، تعيين تشكيل مرجع رسيدگيكننده به انطباق قوانين با قانون اساسي، صريحا در خود قانون اساسي پيشبيني شده است و هر چند ما استقراي تام و كاملي در قوانين اساسي دنيا به عمل نياورديم و طبعا نميتوان به نتيجه كلي قطعي دست يافت، ولي در عين حال، ميتوان اين استنباط را داشت كه تعيين و تشكيل مرجعي كه بخواهد به بررسي انطباق قوانين و مقررات با قانون اساسي بپردازد و نظر بدهد، خواه در شكل يك نهاد غيرقضايي و يا يك دادگاه خاص و يا حتي با دادن صلاحيت به دادگاههاي عمومي يا ديوان كشور، بايد به نحوي در قانون اساسي ذكر شده باشد و بدون ذكر در قانون اساسي، بهصورت تفصيل يا اجمال، از طريق ديگر، مرجعي براي اين منظور نميتواند تشكيل شود.در بين سه روش ذكر شده، قانون اساسي جمهوري اساسي ايران، از روش دوم پيروي كرده و مشي قانون اساسي فرانسه را پيش گرفته است. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، يك نهاد غيرقضايي خاص و مستقل به نام شوراي نگهبان پيشبيني كرده است و وظيفه انطباق قوانين عادي با قانون اساسي و تفسير قانون اساسي و نيز نظارت بر انتخابات رياست جمهوري، مجلس خبرگان، مجلس شورا و همهپرسي را بر عهده آن گذاشته است. همچنين در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، مسؤوليت اجراي قانون اساسي، طبق اصل صد و سيزدهم به عهده رئيسجمهور گذاشته شده است كه با عنايت به وجود اصل اين مطلب در قانون اساسي، قانون عادي مصوب سال 1365 مجلس شوراي اسلامي، تا حدودي اين امر را انجام داده است. در هيچ يك از اصول قانون اساسي، صلاحيت تصميمگيري درباره انطباق قوانين عادي با قانون اساسي، به دادگاههاي دادگستري يا مشخصا ديوان عالي كشور داده نشده و تشكيل دادگاه خاص قانون اساسي نيز، نه تلويحا نه تصريحا، پيشبيني نشده است.چنانكه ديديم، در كشورهايي كه قانون اساسي آنها دادگاه خاص قانون اساسي را پيشبيني كرده، كار اين دادگاه، كار تشخيصي است كه البته بر اين تشخيص، ترتيب اثر داده ميشود؛ ولي وظيفه تعقيب و محكوم كردن و تعيين مجازات افراد خاطي و متخلف، به آن داده نشده است. البته در بعضي موارد، مانند آنچه در قانون اساسي ايتاليا آمده، محاكمه بعضي مقامات، مانند رئيسجمهوري نيز به آن داده شده است كه در آن صورت، با تركيب خاص و آيين دادرسي ويژهاي اين محاكمه را انجام ميدهد؛ ولي در اين مورد هم، چنين نيست كه محاكمه رئيسجمهور، بهعنوان تخلف از قانون اساسي، در اين دادگاه بررسي شود، بلكه رسيدگي به اتهامات رئيسجمهوري، به لحاظ موقعيت مقامي وي، در اين دادگاه اختصاصي صورت ميگيرد.به هر حال، طبق قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، آنچه مربوط به تشخيص انطباق يا عدم انطباق قوانين عادي با قانون اساسي، تفسير قانون اساسي و نظارت بر انتخابات و همهپرسي است، بر عهده شوراي نگهبان است .دكتر مهرپور: از اصول مختلفقانون اساسي و
به خصوص، اصل
صد و هفتاد و دو
به خوبي استفاده
ميشود كه
قانون اساسي،
موافق تشكيل
دادگاههاي
اختصاصي نيست
و...
اساسي، بر عهده رئيسجمهوري است. پس نميتوان دادگاهي به نام دادگاه قانون اساسي تشكيل داد كه به اين امور بپردازد؛ اما درباره تعقيب و محاكمه و تعيين مجازات نيز بايد گفت كه اگر تخلف و تجاوز به قانون اساسي جرم باشد، مرجع رسيدگي جرايم و حكم به مجازات، براي همه و در همه زمينهها، دادگاههاي عمومي دادگستري هستند. طبق اصل صد و چهلم قانون اساسي، رسيدگي به اتهام رئيسجمهور و معاونان و وزيران، در مورد جرايم عادي، با اطلاع مجلس شوراي اسلامي، در دادگاههاي عمومي دادگستري انجام ميشود و اگر جرم، سياسي محسوب شود، مرتكب آن، هر كسي كه باشد، طبق اصل صد شصت و هشتم، مرجع رسيدگي به آن، محاكم دادگستري و با حضور هيأت منصفه است.در مورد تخلف رئيسجمهور از وظايف قانونياش، كه از جمله ميتواند تخلف از قانون اساسي باشد، طبق بند 10 اصل صد و دهم قانون اساسي، ديوان عالي كشور صلاحيت رسيدگي دارد و اگر ديوان كشور حكم به تخلف داد، رهبر ميتواند با در نظر گرفتن مصالح كشور، او را عزل كند. طبعا اگر در اين مورد هم تخلف، جرم محسوب شود، از حيث رسيدگي به جرم و تعيين مجازات، دادگاههاي عمومي، صالح به رسيدگي هستند. از اصول مختلف قانون اساسي و به خصوص، اصل صد و هفتاد و دو به خوبي استفاده ميشود كه قانون اساسي، موافق تشكيل دادگاههاي اختصاصي نيست و فقط در مورد جرايم خاص نظامي و انتظامي، اعضاي نيروهاي مسلح و نيروي، انتظامي تشكيل محاكم اختصاصي نظامي مجاز شمرده شده است.بنابراين، ميتوان گفت كه تشكيل دادگاه عالي صيانت از قانون اساسي، كه يك دادگاه اختصاصي تلقي ميشود، از آنجا كه تصريحا در قانون اساسي پيشبيني نشده است، نميتواند با قانون عادي ايجاد شود و مصوبهاي كه بخواهد چنين دادگاهي را ايجاد كند، شبهه قوي مغايرت با قانون اساسي دارد، ضمن اينكه مفيد بودن عملي تشكيل اين دادگاه، با توجه به تجربه ناموفقي كه تاكنون از تكثير نهادهاي مختلف داشتهايم، قويا مورد ترديد است.دكتر هاشمي: براي اجراي قانون اساسي، بايد مقام ناظري وجود داشته باشد تا نظارتهاي لازم را انجام بدهد. اگر تخلفي از اين بابت صورت بگيرد، به دادگاه نياز است. بهنظر نميرسد كه با وجود مسؤول نظارت بر مصوبات مجلس، نيازي به دادگاه داشته باشيم.در اين خصوص، من يكي از كشورها را، مانند آمريكا يا آلمان يا ژاپن، بهعنوان نمونه عرض ميكنم. در آمريكا دادگاه ديوان عالي ايالات متحده، كه متشكل از نُه عضو است، مسؤوليت نظارت بر اجراي قانون اساسي را بر عهده دارد؛ اما اين دادگاه، مانند دادگاههاي دادگستري نيست. ديوان عالي است كه اين كار را انجام ميدهد و نظارت ميكند. اگر اين دادگاه، در مقام قضاوت، تخلف يا جرمي به علت عدم اجرا يا نقض قانون اساسي ببيند، ديگر صالح به رسيدگي نيست، بلكه دادگاههاي عمومي دادگستري، صالح به رسيدگي هستند.در كشور ما به طور كلي، رئيسجمهور در مقام نظارت بر اجراي قانون اساسي، يا شخصا در نهادهاي زيردست خودش بهعنوان رئيس قوه مجريه، كه بر كار وزيران نظارت و اشراف دارد، ميتواند اقدام كند و عمل آنان را ابطال كند. البته نظارت اصطلاحا بهصورت سلسلهمراتبي است. بنابراين، در خصوص قوه مجريه، خود رئيسجمهور مسؤول است؛ اما همين رئيسجمهور اگر ببيند در قوه مجريه، تخلفي از قانون اساسي صورت گرفته است كه اين تخلف، مسؤوليت كيفري هم داشته است، فرد متخلف را، ضمن آنكه از نظر اداري و سياسي، خود اقدام ميكند، به دستگاه قضايي براي محاكمه معرفي ميكند. در مورد ديگر قوا بر اساس ماده 15 اختيارات رياست جمهوري، رئيسجمهور حق اخطار به قواي سهگانه را دارد؛ اما بر اساس ماده 14، اگر تخلفي در دستگاهها صورت گرفته باشد، اين تخلف را به عاليترين مقام دستگاه معرفي ميكند تا او اقدام كند. ممكن است اين يك اقدام اداري باشد كه در جاي خود انجام ميشود؛ ولي اگر تخلف، جرم باشد نيز او را به دستگاه آيت اللّه عميد: بعضي از مسائلي كه ما در قانون اساسي داريم، اينها عكسالعمل شرايط قبل از پيروزي انقلاب است و در آن شرايط، لازم بود؛ ولي به تدريج كه اين مسائل حالت عادي پيدا ميكند، خواهناخواه بايد فرصت تجديد نظر باشد.قضايي معرفي ميكند. در اين مورد، دستگاه قضايي مسؤول رسيدگي به جرايم است و بهنظر نميرسد كه در كشور ما نياز به دادگاه ويژه قانون اساسي باشد.در پايان، اگر نكته خاصي هست، بفرماييد.آيتاللّه عميد زنجاني: آخرين مطلبي كه هست، اين است كه بعضي از مسائلي كه ما در قانون اساسي داريم، اينها عكسالعمل شرايط قبل از پيروزي انقلاب است و در آن شرايط، لازم بود؛ ولي به تدريج كه اين مسائل حالت عادي پيدا ميكند، خواهناخواه بايد فرصت تجديد نظر باشد و كار خوبي شد كه در شوراي بازنگري، اصل صد هفتاد و هفتم اضافه شد؛ مثلاً اينكه ما در قانون اساسي، علني بودن مجلس را الزامي كرديم و شرايط تشكيل جلسات غيرعلني را آنقدر تنگ گرفتيم كه بسيار شاذ و نادر ميتواند جلسهاي غيرعلني باشد، اين اصلاً مال شرايط امروز نيست. يك قانون عكسالعملي است؛ چون قبلاً مجلس، فرمايشي بوده، درها بسته بوده و مردم مطلع نميشدند، براي اينكه مردمي بودن مجلس را به اثبات برسانيم، گفتيم كه علني باشد؛ اما خيلي باز عمل كرديم. در زمان جنگ، برخي از ضربههايي كه ميخورديم از جلسات علني مجلس بود؛ يعني نمايندهها همه چيز را ميگفتند، چارهاي هم نداشتند؛ مثلاً نماينده شهري بود كه آن شهر پدافند هوايي نداشت. ميآمد در مجلس و داد ميزد كه منطقه من پدافند ندارد، آمار هم ميداد كه مثلاً دو تا ضد هوايي و يك كاليبر 50 هست. دشمن فردا ميآمد و آنجا را ميزد.يا مثلاً ورود مستشاران خارجي را به طور كلي ممنوع كرديم؛ اما اين مال شرايط امروز نيست. مستشاران خارجي الزاما آمريكايي و انگليسي كه نيستند. مستشاران پاكستاني، كه نميتوانند بر ما حاكم باشند؛ مثلاً ما در جنگ ميتوانستيم از مستشاران خارجي استفاده كنيم، نه آن خارجي كه كوچكترين حرفي بزند، بلكه آنان كه فقط پول بگيرند و براي ما كار كنند. .
آيت اللّه عميد: جو مملكت به گونهاي است كه ممكن است يك وقت چارهاي نباشد جز اينكه فرمان بازنگري، توسط رهبري صادر شود. اينگونه نباشد كه هيچ كس كاري در اين زمينه نكرده باشد و ديگران بيايند و به ما ديكته كنند.ميداد. خلبانانشان خارجي بودند تا چه رسد به كارهاي ديگر. يا مثلاً ما نيروهاي مسلح را جزء قوه مجريه قرار داديم. نيروهاي مسلح جزء قوه مجريه است؛ اما فرماندهي آن، بيرون. چه ضرورتي دارد؟ بسياري از كشورها نيروهاي مسلح را يك نهاد مستقلِ زيرمجموعه رهبري قرار ميدهند. ما نهاد زير مجموعه رهبري كه داريم، مانند مجمع تشخيص مصلحت، اين هم يكي ديگر.يا مثلاً اسم دادستان كل، آمده است، اما مسؤوليتي ندارد. من در كميسيون قضايي شوراي بازنگري بودم و خيلي زحمت كشيدم، قوانين را ديدم. مسؤوليتهاي قضايي كه جا مانده، يعني نه در حوزه شوراي عالي قضايي است، نه در حوزه ديوان عالي كشور و نه در حوزه بازرسي، اينها را من جمعآوري كردم، چهار پنج تا شد. گفتم: اين چهار پنج تا را، كه بي صاحب است، بگذاريم بر عهده دادستاني كل. خدا حفظ كند آقاي مشكيني را كه رئيس كميسيون قضايي بازنگري بود، ايشان گفتند: ما از فرمايش امام تخطي نميكنيم، امام هشت محور را تعيين كردند. البته حق هم با ايشان بود؛ چون دست ميخورد، كمكم سرايت ميكرد به موارد ديگر و شيرازه بههم ميخورد.براي آينده به جاي اين سر و صداها بايد مركزي باشد كه افرادي بي نام و نشان، كه اهل تظاهر نيستند، در آنجا جمع شوند، صرفا افراد فقهي و حقوقي (البته با توجه به شرايط سياسي عمومي كشور) اين مسائل را پيشبيني كنند و آماده باشند. خداي نكرده، يك وقت ميبينيم كه در برابر كار انجام شده قرار گرفتيم. جو مملكت به گونهاي است كه ممكن است يك وقت چارهاي نباشد جز اينكه فرمان بازنگري، توسط رهبري صادر شود. اينگونه نباشد كه هيچ كس كاري در اين زمينه نكرده باشد و ديگران بيايند و به ما ديكته كنند. اگر از پيش، چيزهايي را آماده داشته باشيم، ميشود اينها را جايگزين كرد.از كارهاي خوبي كه دبيرخانه خبرگان كرد، اين بود كه عدهاي را به دور از دوربين و خبرنگار و سر و صدا، جمع كرد و يك دوره، مسأله ولايت فقيه را مخالف و موافق، بحث و بررسي كردند. البته خيلي به نتيجه نرسيد؛ ولي كار خوبي بود. مخالفان حرفهايشان را ميزدند، موافقان هم حرفهايشان را ميزدند، بدون اينكه در بيرون منعكس شود. الآن هم يك جايي بايد باشد (البته كار خبرگان تنها نيست).شرايط انتقالي بدي را ميگذرانيم. اين شرايط انتقالي، يا ما را به كلي از مباني و اصول انقلاب دور خواهد كرد و يا نه، پختهتر خواهد كرد و كشور جا افتادهاي خواهيم داشت؛ مانند جنگ، كه ما را پخته و جا افتاده كرد. اگر اين اوضاع آشفته سياسي هم، مانند جنگ، اثري اين گونه داشته باشد، ما از نظر سياسي هم ميتوانيم يك وزنه با ثبات باشيم.يادم هست در سفري رسمي كه به چين رفته بوديم، (آن زمان، رئيس كميسيون قضايي مجلس بودم) با مقامات چيني ملاقات رسمي داشتيم. رئيس كنگره چين، ميگفت كه آمريكاييها ما را نشناختند. خيلي با اطمينان ميگفت. آن زمان، يك تنش بينالمللي به وجود آمده بود كه آمريكا بد جوري به چين پيله كرده بود كه حتي بعضي گمان ميكردند كه مسأله فروپاشي، براي چين هم پيش ميآيد. آن نماينده مجلس، كه از مقامات بالا بود، خيلي با اطمينان خاطر ميگفت كه آمريكاييها ما را نشناختند.اگر ما اين دوران سياسي را هم پشت سر بگذاريم، ميتوانيم از نظر سياسي هم جا افتاده باشيم. شما ميدانيد كه روزي نيست كه در پاركهاي لندن، شورش و بحث و اينگونه مسائل نباشد، از ملكه گرفته تا پايينترين فرد را بد و بيراه ميگويند. يا مثلاً اين همه آزادي كه در آمريكا هست و جرايد هرچه ميخواهند، مينويسند؛ اما اينها نظامشان ثابت است. ما هم اگر از اين تنشهاي سياسي، به يك ثبات سياسي، ريشهدار برسيم، عيبي ندارد. اين يك نعمت الهي است؛ همانطور كه جنگ نعمت بود؛ اما اگر خداي ناكرده، آسيب ببينيم، خيلي عقبگرد خواهيم داشت.