دانشنامه دين
اِرهاص
اين واژه از «رهص» گرفته شده و يكي از معاني لغوي آن «گرفتنِ شديد» است، مثلاً «رَهَص بِدَينِهِ» يعني طلبش را با شدّت و حدّت گرفت. معناي لغوي ديگر آن عبارت است از پايينترين رديف خشت يا سنگ و... در ديوار؛ در واقع قاعده و پيِ ديوار را رَهْص ميگويند. معناي لغوي دوم با معناي اصطلاحي اين واژه مناسبت دارد؛ زيرا اين واژه در اصطلاح عبارت است از «پديد آوردن معجزات پيش از بعثت كه بر بعثت يك پيامبر دلالت دارند و به مثابه ايجاد زمينه و پايهگذاريِ پيامبريِ او به شمار ميآيند». اين تعريفي است كه خواجه نصير در تلخيص المحصل ذكر كرده است. خواجه در تجريد الاعتقاد در
عبارتي كوتاه گفته است: «ارهاص عبارت است از معجزات پيامبر قبل از نبوّت».
علامه حلّي در كشف المراد، در شرح جمله خواجه توضيح داده است كه در اين زمينه ديدگاههاي مختلفي وجود دارد. آن دسته از معتزليان كه وقوع «كرامت» (وقوع معجزه به دست صالحان) را قبول ندارند در باب ارهاص دو گروه شدهاند؛ گروهي ارهاص را نيز نفي ميكنند، اما گروه ديگر آن را قبول دارند. اين گروه قصه مريم را بر ارهاص حمل ميكنند نه بر كرامت. ساير معتزليان، اشعريان و شيعيان امامي ارهاص را قبول دارند و دليل آن را وقوع معجزات پيامبر اسلام پيش از مبعوث شدن به رسالت ميدانند. علامه حلّي نمونههايي را نقل ميكند: شكافتن ايوان كسري، خشكيدن درياچه ساوه (= درياچه قم)، خاموش شدن آتشكده فارس، داستان اصحاب فيل، سايه انداختن ابرها بر سر پيامبر اكرم و سلام كردن سنگها بر او، كه همه اين معجزات هنگامي واقع شدند كه پيامبر اسلام به پيامبري مبعوث نشده بود.
تعاريف ديگري كه براي ارهاص آوردهاند تقريبا با تعريف خواجه يكساناند. براي نمونه، جمالالدين مقداد حلّي، از متكلّمان قرن هشتم و نهم (م 826 ه ق) معروف به فاضل مقداد، در ارشاد الطالبين «ارهاص» را اينگونه تعريف كرده است: «آوردن امر خارقالعادهاي كه از نزديكيِ بعثت پيامبري جهت زمينهسازي براي آن خبر ميدهد». وي تقريبا همين تعريف را در كتاب اللوامع الالهية في مباحث الكلاميّة نيز آورده و نمونههايي از ارهاص را در مورد پيامبر اسلام نقل كرده است كه پيشتر نقل شد. ميرسيّد شريف جرجاني (م 812 ه ق) نيز در شرح مواقف ظهور معجزه پيش از نبوت يك پيامبر را ارهاص ناميده و گفته است ارهاص يعني تأسيس و پايهگذاري نبوّت. با توجه به آنچه ذكر شد، ارهاص همان معجزه است، با اين تفاوت كه پيش از بعثت پيامبر پديد ميآيد و زمينهسازِ نبوت و بعثت اوست، تا مخاطبان پس از مبعوث شدن و اعلان بعثت پيامبر، بهتر آن را بپذيرند و بدان ايمان آورند.
امشاسپندان
امشاسپند (در اوستاي نو: «اَمِشَسْپِنْتَ» و در په . : «اَمِشُسْپَند» يا «اَمَهرْسْپَند») را در پارسي امروزين ميتوان به معناي «ناميراي مقدّس» يا «وَرجاوندِ جاودانه» گرفت. اين واژه در ادبيات زرتشتي لقب هر يك از مِهينايزدان يا فروزههاي خداي بزرگ يا اهورهمزداست. سخن مشهور در ميان دينپژوهان آن است كه زرتشتِ پيامبر، به بركت قوّه ابتكارِ خويش، اين موجودات روحاني و غير مادّي را برجاي ايزدان قديمِ اقوام آريايي برنشاند. (دينهاي ايران، ص103ـ104). صدالبته بايد دانست كه استعمالواژه«امشاسپند»و«امشاسپندان» براي اوّلين بار در گاهان هفت فصل يا هِپْتَنْگ هائيتي آغاز ميشود. اين گاهان هفت فصل با زبان اوستايي كهن، امّا به شكل منثور نگاشته شده و چنان مينمايد كه اندكي پس از گاهان و به منظور نزديك كردنِ آموزههاي پيامبر با باورهاي كهن، تدوين شده باشد. (طلوع و غروب زردشتيگري، ص83 ـ84).
شمار امشاسپندان را در دين زرتشتي معمولاً هفت گفتهاند كه به اعتقاد مرحوم مهرداد بهار، اين امر با «تقدّس عظيم عدد هفت در آسياي غربي و گروههاي هفتگانه خدايان و ديوان قرابت دارد». (اديان آسيايي، ص50). هفت امشاسپندِ دين زرتشتي بدينقرارند:
1. بهمن:
(در او. : «وُهومَنَ يا وُهو مَنَنْگَ» و در په .: «وُهومَنْ» و در فا. : «بهمن») ؛ به معناي «منش خوب» يا «نهاد نيك» است. واژه وهومن از دو جزء «وُهو» به معناي خوب و نيك و «مَنَ» از ريشه «مَنْ»، به معناي منش و انديشه متشكّل شده است. اين واژه در اوستا به معنايانديشيدن وشناختن وبه يادآوردن و دريافتن است و معادل انگليسي آن را ميتوان Good Purposeدانست.
«بهمن» يكي از برجستهترين فروزههاي اهورهمزداست بوده و در گاهان پسر اهورهمزدا خوانده شده است. اين امشاسپند، مظهر انديشه نيك و خرد و دانايي خداوند است كه انسان را از خرد و تدبير بهرهمند ميگرداند و او را به آفريدگار نزديك ميگرداند. نيز، سنجش اعمال مردم در روز پسين به عهده «بهمن» است. اين فروزه دستيار خداوند در خلقت جهان نيز هست و نگاهداري همه جانوران سودمند به دست او است. دومين روزهرماه بهنام اينامشاسپند، «بهمنروز» خوانده ميشود.
2. ارديبهشت:
(دراو. : «اَشَ وَهيْشْتَ» و در په . : «اِرِتَ وهيشت» و در فا. : «اُرديبهشت»)؛ به معناي «بهترين اَشَ» است. اين واژه از دو جزء تركيب يافته: «اَشَ» كه عبارت است از راستي، حق، حقيقت، دادگري، سامان آفاق، قانون ابدي آفرينش، نظم و تربيت كامل و «وهيشت» كه بهمعناي بهتر يا بهترين است. معادل انگليسي ارديبهشت ميتواند Best Truthباشد.
«ارديبهشت» يكي از مهمّترين فروزههاي اهورهمزدا و پس از «بهمن» دومين امشاسپند است. در ويسپرد آمده است كه آنچه اهورهمزدا بهدست «بهمن» بيافريد، به دستياري «ارديبهشت» افزون خواهد كرد. در گاهان غالبا به صورت «اَشَ» آمده كه در مينوگ يا جهان روحاني، نماد راستي و پاكي و تقدّسِ اهورهمزدا است و در گيتيگ يا جهان مادّي نگاهبان گياهان و كليد آتشهاي روي زمين درشمار است. سومين روزهرماه، بهنام «ارديبهشت» است.
3. شهريور:
(در او.: «خشَتْروَيْريَ» و در په . : «شَهْرِوَرْ» و در فا. : «شهريور» يا «شَهرير»)؛ به معناي «شهرياريِ دلخواه يا آرماني» و نيز «تواناييِ مينويِ آرماني» است. در اوستاي نو، واژه شهريور گاه در معناي «فلز» بهكار رفته و اين ميتواند اشارهاي به آزمون مشهورِ «آهنِ گدازان» باشد. معادل انگليسي آن ميتواند Desirable Dominionباشد.
«شهريور»سومينفروزهاهورمزداست كه در مينوگ، نماد شهرياري و فَرّ و اقتدار فرمانروايي اهورامزدا است و در گيتيگ نگهباني از فلزها و فرّ و پيروزي حاكمان دادگر و دستگيري از بينوايان را بهعهده دارد. او را مينوي مهرباني و جوانمردي دانستهاند. در گاهان آمده است كه اهورهمزدا پاداش و پادافره واپسين را به ميانجي شهريور به مردمان ميدهد. در اوستا از «شهريور»، كشور جاوداني اهورامزدا، سرزمين فناناپذير و بهشت اراده گرديده است. چهارمين روزهرماه بهنام اين امشاسپند است.
4. اسفند:
(در او. : «سْپَنْتَ اَرْمَيْتي» و در په . : «سِپَندارمَت» يا «سپندارمَد» و در فا. : «اِسفَندارمَذْ» يا «اِسْفَند»)؛ كه مركّب است از «سْپَنْتَ» به معناي «ورجاوند» يا «مقدّس» و «اَرمَيتي» به معناي انديشه و فداكاري و بردباري و سازگاري و فروتني. در گاهان، غالباً «ارميتي» به تنهايي بهكار رفته است، امّا در اوستاي نو، تركيب «سپنت ارميتي» بهكار رفته كه ميتوان چون متون پهلوي، آن را به «خردِ كامل» ترجمه كرد. معادل انگليسي اسفند را ميتوان Holy Devotion دانست.
«اسفندارمذ» برخلاف سهامشاسپند قبلي، مؤنث و دختر اهورهمزدا در شمار است. در گاهان، «سپنت ارميتي» پرورشدهنده آفريدگان و بركتبخشِ آنان شمرده شده و هموست كه رمهها را مرغزارهاي نيكو ميبخشد. در اوستاي نو، او دارنده هزار داروي درمانبخش دانسته شده و بهويژه در ونديداد، «اسفند» با زمين برابر گرفته شده است. اين فروزه اهورهمزدا در مينوگ نماد محبّت، خلوص، فروتني، پارسايي است و در گيتيگ، نگاهباني زمين و پاكي و باروري و سرسبزي را بر عهده دارد. پنجمين روز هر ماه به نام اين امشاسپند است.
5. خرداد:
(در او. : «هَورْوَتاتْ» در په . : «هُرداد» يا «خُردات» و در فا. : «خرداد») ؛ به معناي «رسايي و كمال» است. معادل اين واژه در زبان انگليسي را ميتوان Healthدانست.
«خرداد» يكي ديگر از فروزههاي مؤنّث اهورهمزداست كه در اوستاي نو، نام او غالبا همراه با امشاسپندِ «امرداد» ذكر ميگردد. «خرداد» در مينوگ، نماد كمال و پارساييِ آفريدگار است و در گيتيگ، نگاهباني آب را برعهده دارد. او مظهر زندگي است و ديو مردار يا «نَسو» با جاري شدنِ نام اين امشاسپند بر زبان، از پاي درميآيد. ششمين روز هر ماه، به نام «خرداد» است و زرتشت را زاده خردادروز از ماه فروردين ميدانند.
6. مرداد:
(در او. : «اَمِرِتاتَ» و در په . : «اَمُرداد» يا «اَمُردات» و در فا. : «مُرداد»)؛ بهمعناي«جاودانگيوبيمرگي»است.معادل انگليسي آنميتواند Immortalityباشد.
«اَمُرداد»، سومين «امشاسپندبانو» است و نام او همواره با امشاسپند «خرداد» قرين است. او در مينوگ، نماينده و مظهر پايداري و جاودانگي اهورهمزدا است، امّا در گيتيگ، نگاهبانيِ گياهان و خوردنيها برعهده اوست. «امرداد» گياهان را ميروياند و رمهها را ميافزايد. به هنگام فْرَشگرد يا نوسازيِ فرجامين، اَنوش يا بيمرگي را از او ميآرايند. هفتمين روز هر ماه به نام اين امشاسپند است.
7. سپندمينو:
(در او. : «سْپَنْتَمَينيو»)؛ بهمعناي «مينوي ورجاوند يا مقدّس» است. معادل انگليسيِ آن را ميتوان Holy Spiritگرفت.
«سپندمينو» در گاهان، مينوي اهورهمزدا و برترين فروزه بهشمار آمده و نبرد ديرپاي او با «اَنْگرَمَينيو» (=اهريمن)، مضمون اصلي داستان آفرينش زرتشتي را تشكيل ميدهد. بهواقع، از ميان امشاسپندان، تنها «سپندمينو» است كه اختصاص به اهورهمزدا دارد، درحاليكه بقيه امشاسپندان ميتوانند چون موهبتي از جانب او به آفريدگان ارزاني شوند. امّا در اوستاي نو، «سپندمينو» با اهورهمزدا يكي انگاشته شده است و اين امر را منشاء ثنويّت زرتشتي دانستهاند. در اوستاي كهن، «سپندمينو» در رأس امشاسپندان مينشيند، امّا يكي انگاشته شدنِ او با اهورهمزدا در اوستاي نو سبب شده تا گاه، اين مقام را به ايزد «سروش» (دراوستا «سْرَوشَ» بهمعناي شنوايي و فرمانبرداري) بدهند تا هفتگانه امشاسپندان درست از كار دربيايد.
تهيگي
تهيگي void / emptiness (تهيّت؛ تهيا؛ خاليا؛ خُلوّ، نيستي، فنا).
(سن. : S¨uÎnyataÎ؛ چ. : كوُنگ Kung؛ ژ.: كوُو KuÎ). آموزه بودايي كه بنا بر آن هرگونه وجودي از واقعيتِ جوهري عاري است. به اين معنا كه همه چيزهايي كه به طور مفهومي فهميده يا از طريق كلمات بيان ميشوند يك جوهر جاويد و بيتغيير كه به خود هستي داشته [يا، قائم بالذّات] باشد ندارند. آموزه «همه [چيز[ تهي است» (شوُونيّه s¨uÎnya)، همراه با گزارههايي مانند «همه نپاينده است» و «همه بدون خود است»، يكي از آموزههاي بنيادي فلسفه بودايي است. [در هينهيانه، اين سه نشانه، نپاينده بودن، رنج بودن و نه ــ خود يا نداشتن خود است. م]
بين قرن اول قم و قرن دوم م، آيين بوداي هندي يك نظام فلسفي پديد آورد كه شالودهاش واقعيت [= هستي]ِ مفردات يا عناصر وجود بود. نهضت مهايانه به مخالفت با اين نظام برخاست. در داخل مهايانه يك رشته از سورههاي پرَجِنياپارَميتا (كمال فراشناخت) پيدا شد كه يكي از انديشههاي بنيادي آنها تهيّت بود. ناگارجوُنه كه در 200م ميزيست، تفسيرهايي مانند مادْيَميكه شاسترَه (رسالهيي در راه ميانه) نوشت، كه اين مفهوم تهيّت را در آن روشنگري كرد. بنا بر قول او، وجود همهچيز بستگي به علل و شرايط دارد (اين معني «توليد به همبسته» يا زنجير علّي است؛ ژ. : ئنگي) و به خودي هستي ندارد؛ اين چيزها عاري از واقعيت جوهرياند و تهياند.
ادراكِ مبتني بر مفهومسازي و بيان كلامي همهچيز را به شكل باشندههاي ثابت ميگيرد و واقعيت جوهري را به آنها نسبت ميدهد. چنين ادراكي پر از رخنههاي تناقضات است و چيزها را چنانكه هستند نميگيرد [يا، كماهي نميبيند و نميشناسد]. چون فرض بر اين است كه از راه يك چنين ادراك متعارف است كه دلبستگيها، اميال، رنج، و پندارهاي انساني به هستي ميآيند. براي زدودن اينها [يا، محو هرگونه صفات و بشريت] و رسيدن به روشنشدگي [يا، اشراق]، ضروري است دريابيم كه «همهچيز تهي است». هنگامي كه چنين شد، صورت آغازين همه گرفته ميشود. اين ديدگاه تهيّت از تمايزاتِ اثبات و نفي، هستي و نيستي، كه لزوما با شرط متعارف همراه است، فراتر ميرود. آن را راه ميانه خواندهاند به اين معنا كه موضعي است كه عقل عملي از مفاهيم متضاد و متناقض فراتر ميرود، و هم به اين دليل بود كه ناگارجوُنه اين نام را براي كتابش انتخاب كرد.
چون فلسفه تهيّت از راه مكاشفه تناقضات در شناخت متعارف و نفي آن بيان ميشود غالبا آن را بهخطا فلسفه نيستي [به معناي عدم] و نيهيليسم (نيستانگاري) ميپندارند. تهيّت به معناي زدودن شناختِ مبتني بر مفهومسازي و بيان كلاميِ اشيا، به مثابه واقعيت جوهري، است نه نفي كلي وجود و نه اثباتِ نيستي آن.
فلسفه تهيّتي كه در سورههاي پرَجِنيا پارَميتا آمده، در نوشتههاي ناگارجوُنه در هند به شكل مكتب مادْيَميكه توسعه يافته و در چين و ژاپن به شكل فرقه سه كتاب (چ. : سَن ـ لوُن؛ ژ. : سانرون، به معناي فرقهاي كه براساس مطالعه سه رساله در باب فلسفه تهيّت بنا شده). اما قطعا در تمام آيين بوداهاي بعدي تأثير گذاشته و از خطهاي فرقهاي فراتر رفته است.
آيين بوداي ژاپني مثل آيين بوداي هندي چندان روي جنبه نظري فلسفه تهيّت تأكيد نكرده است. برعكس، بر جنبه شهودي و عاطفي آن تأكيد ميكند، و شكل آگاهي به نپايندگي (موُجوْكان) را ميگيرد.
اِجيما ياسوُنوري، ترجمه ع. پاشايي
داي بوُتسوُ daibutsu
(بوداي بزرگ، يعني مجسمه بزرگ بودا). از نظر فني، داي بوُتسوُ به آن مجسمههاي بوداها و بوداسَفها گفته ميشود كه ارتفاعشان به جوْروكوُ برسد (يك جوْ شش وشاكوُ، كه يك واحد قديمي اندازهگيري است معادل با 8/4 متر و برابر با 16 فوت). عقيده بر اين بود كه اين اندازه قد واقعي بودا بود، بيش از دو برابر قد يك آدم معمولي. ساخت پيكرههاي عظيم بودايي در ژاپن ملهم از مدلهايي بود كه در قاره يافت ميشد. قديميترين دايبوُتسوُ به داي بوُتسوُي آسوكا معروف است، كه استاد كوُراتسوُكوُري نوتوري در 606م آن را براي معبد آسوكادِهرا ريخت. اين معبد در استان كنوني نارا واقع بود؛ اين پيكره با ارتفاع جوْروكوُ هنوز موجود است، اما وضع چندان خوبي ندارد.
معروفترين داي بوُتسوُي كهن پيكره مفرغاندود وايروچَنَه بودا (به ژاپني: بيروُشانا) است، در معبد تؤدايجي در نارا كه به دايبوُتسوُي نارا معروف است. اين دايبوُتسوُ دوبار (در 1180 و 1568) بدجوري آسيب ديد و هربار تقريبا تماما مرمت شد؛ تنها قسمتهاي اصلي پيكره كنوني تكههايي از تختِ گلبرگِ نيلوفري است. در گزارشهاي تاريخي از دو دايبوُتسوُ ياد شده كه امروزه ديگر وجود ندارند. روزگاري اين دو دايبوُتسوُ با دايبوُتسوُي نارا به سه داي بوُتسوُ (سانداي بوُتسوُ) معروف بودند. اين دو يكي مجسمه بوداسف اُوَلوكيتِشوارَه (كان نون) بود با هجده متر بلندي، در معبد چيشيكيجي در كاواچي (كه اكنون قسمتي از استان ئوُساكا است)، و ديگري يك مجمسه ششمتريِ بوداسف مايتريهيَه (ميروكوُ) در معبد سِكيدِهرا در ئؤمي (استان كنوني شيگا). ساخت پيكره نشسته مفرغي بودا آميتابه (آميدا) در معبد كؤتوكوُئين در كاماكوُرا، معروف به داي بوُتسوُي كاماكوُرا (يا، هاسِه)، در نيمه قرن سيزدهم تمام شد. اين دايبوُتسوُي بلند 5/11 متري در ساختمان معبدي بود كه در 1495 از ميان رفت، و از آن زمان تاكنون در هواي آزاد نشسته است، دايبوُتسوُي هؤكوْجي ــ معبدي در كيوتو كه در 1589 به دست سردار تويوتومي هيدهيوشي كامل شد ــ در اصل از چوب ساخته شده بود و 18 متر بلندي داشت. در زمينلرزه 1596 ويران شد و در 1612 يك پيكره مفرغي 19متري جاي آن را گرفت. اين پيكره هم در 1662 با زلزله ديگري ويران شد، و سرانجام جاي آن را يك پيكره خيلي كوچكتر چوبي گرفت.
آيالوييزا مكدانلد؛ ترجمه ع. پاشايي
سانجوْsanjoÎ
(سن. : تريني ياناني trini yaÎnaÎni، سه گردونه). سه بخش از آموزههاي بودا. الف) در مهايانه: 1. شراوَكه ـ يانه يا هينهيانه، كه در آن شخص به درستي چهار حقيقت جليل را ميفهمد و اَرهَت ميشود. 2. پرَتينكهبوداـ يانه، كه درآن شخص دوازده حلقه زنجير علّيت را به درستي ميفهمد و پرَتيئكهبودا ميشود. 3. بوداسَفيانه يا بودي سَتوَه ـ يانه يا مهايانه، كه در آن شخص در نتيجه عمل دينياش در سالهاي بيشمار بوداسَف ميشود. ب) در هينهيانه: مقولات مثل مقولات بالا هستند، اما فرجامي كه بودايي در پي آن است حالت ارهت يا مقام ارهتي است و نه حالت بوداييّتِ كامل، چنانكه در مهايانه فهميده ميشود.
فرهنگ بودايي، همان، ترجمه ع پاشايي
صَرفه
صرفه نظريّهاي است در برابر نظريه اعجاز ادبي قرآن. صرفه از «صرْف» به معناي بازگرداندن و جلوگيري كردن است. تناسب معناي لغوي با اين واژه آن است كه خداوند انسانها را از آوردن كلامي همانند قرآن بازميدارد.
در واقع، به اين پرسش كه وجه و جهت اعجاز قرآن چيست، يعني قرآن به عنوان معجزه پيامبر اسلام داراي چه ويژگيهايي است كه ديگران از آوردن آن ناتواناند، جوابهاي مختلف و متعددي داده شده است كه غالب آنان به جهات ادبي قرآن بازگشت ميكند. برخي از پاسخها، چنانكه فاضل مقداد در ارشاد الطالبين آورده، از اين قرار است: جبّائيان و فخر رازي جهت اعجاز قرآن را فصاحت بسيار زياد آن ميدانند؛ گروهي اخبار غيبي قرآن و گروهي ديگر نداشتن تناقض را وجه آن ميدانند؛ ابوالقاسم بلخي ميگويد جنس قرآن غيرمقدور است؛ جويني و اشعري وجه اعجاز قرآن را فصاحت و اسلوب آن با هم ميدانند، و برخي (كمالالدين ميثم) بر اين دو، اشتمال قرآن بر علوم شريف مثل علم توحيد و سلوك و تهذيب را نيز افزودهاند.
بنابراين، در نظر طرفداران اعجاز ادبي، قرآن در حدّي از فصاحت و بلاغت و ساير لطايف ادبي قرار دارد كه از توان بشري فراتر است و هيچ انساني پيش از بعثت پيامبر و پس از آن بر آوردن چنين كلامي قادر نبوده و نخواهد بود.
در برابر قائلان به اين نظريه، كساني قرار دارند كه به نظريّه صرفه قائلاند، به اين معنا كه خداوند اعراب و ديگران را از معارضه و مبارزه با قرآن بازميدارد. اين بازدارندگي محتملاً به يكي از سه طريق رخ ميدهد:
الف) قدرت و توان آنان را براي مبارزه با قرآن ميگيرد و سلب ميكند؛
ب) انگيزه آنان را در اين كار از آنان سلب ميكند؛
ج) علومي را كه چنين تواني را به آنان ميدهد از آنان سلب ميكند.
گويا اولين كسي كه به صرفه قائل شده، متكلّم بزرگ معتزلي، نظّام است كه معاصر هشام بن حكم، متكلّم معروف شيعي، بوده است. همچنانكه علاّمه حلّي در كشفالمراد تذكر داده است كه سيّدمرتضي، عالم بزرگ شيعي، نيز قائل به صرفه بوده و از اين نظريه در رساله الموضح عن اعجاز القرآن دفاع كرده است. مرحوم فاضل مقداد نقل ميكند كه سيّدمرتضي صرفه را به معناي سوّم تلقي ميكرده و همانطور كه علامه نقل ميكند، قايل بوده است كه عربها در اصل قادر به آوردن الفاظ مفرده و نيز تركيب آنها همانند قرآن بودهاند، امّا خداوند آنان را از آوردن همانند قرآن بازداشته و اين توان را از آنان بازستانده است. محقق طوسي و علاّمه حلّي همه پاسخهاي مذكور را محتمل دانستهاند. شيخ مفيد نيز در اوائل المقالات آن را پذيرفته، هرچند مخالفِ اين قول نيز از او نقل شده است. شيخ طوسي نيز در شرح كتاب جمل سيدمرتضي از اين نظريه جانبداري و در كتاب اقتصاد خود آن را ردّ كرده است (رك: سبحاني، الالهيات، ج4، ص340ـ344). درميان اهلسنت نيز كساني به پيروي از نظّام از اين نظريه دفاع كردهاند، مثل ابواسحاق نصيبي، عباد بن سليمان صيمري و... .
براساس نظريه صرفه، اعجاز قرآن ذاتي نيست، بلكه عرضي است، امّا پارهاي از متكلّمان با اين نظريه مخالفاند و آن را نقد كردهاند، زيرا معتقدند: اولاً اين نظريه با آيات تحدّي سازگار نيست، و آيات تحدّي اعجاز ذاتي قرآن را ميرسانند؛ ثانيا اگر اعجاز قرآن از جهت صرفه بود لازم بود كه قرآن درنهايت ركاكت باشد. امّا اين لازمه باطل است پس ملزوم آن يعني صرفه نيز باطل است. بيان ملازمه اينكه خداوند افراد را از آوردن همانند قرآن بر فرض ركاكتِ آن بازدارد از اعجاز بسيار بيشتري برخوردار است تا زماني كه آنان را از آوردن همانندِ قرآن كه در اوج فصاحت قرار دارد، بازدارد و اين امري است بديهي. بطلان لازم (ركاكت قرآن) ظاهر است، بنابراين ملزوم (نظريه صرفه) باطل ميشود. دلايل ديگري نيز نقل شدهاند كه نقل آنها در اين مجال نميگنجد.
كرامت
خواجه در نقد المحصل كرامت را اينگونه تعريف كرده است: «فعلي كه به دست كسي ظاهر ميشود امّا همراه با تحدّي و مبارزهطلبي نيست، كرامت ناميده ميشود و كرامت به اولياي الهي اختصاص دارد». در واقع كرامت همان معجزه است، امّا دعوي نبوّت و تحدّي را همراه ندارد و معجزاتي كه به دست صالحان و اوليا و اوصياي الهي واقع ميشود كرامت به حساب ميآيند، مانند نزول طعام و مائده آسماني براي حضرت مريم (آلعمران، 37). علامه حلّي در كشف المراد، قصه مريم و اخبار متواتري كه درباره علي(ع) و ساير ائمّه نقل شده، و قصّه آصف را از قبيل كرامت دانسته است. وي تذكر ميدهد كه در اين مورد ديدگاههاي مختلفي وجود دارد. گروهي از معتزله ظهور كرامت را به دست صالحان و ظهور عكس آن را به دست كذابان براي آشكار شدن دروغشان، جايز نميدانند. اما ابوالحسين خيّاط و گروهي ديگر از معتزله و نيز اشاعره آن را روا دانستهاند. علاّمه اين قول را قول حق دانسته است.
معجزه
انديشمندان مسلمان «معجزه» را از مهمترين و عامّترين راههاي شناخت پيامبران و اثبات پيامبري دانستهاند. آنان تعاريف متعددي از معجزه ارائه كردهاند كه تفاوت چنداني با يكديگر ندارند. خواجه نصير، متكلّم و متفكر بزرگ جهان اسلام، در كتاب تجريدالاعتقاد معجزه را اينگونه تعريف كرده است: «ثبوت امر غيرعادي يا نفي امر عادي همراه با خرق عادت و مطابقت با مدعاي پيامبر». ثبوت امر غيرعادي مانند تبديل عصا به اژدها و انشقاق قمر و جوشيدن آب از كفِ دست؛ نفي امر عادي مانند ناتوان ساختن شخص توانا از برداشتن كوچكترين اشيا و سرد شدن آتش. مراد از خرق عادت آن است كه آنچه به عنوان معجزه رخ ميدهد از امور جاري و عادي مثل طلوع خورشيد در صبحگاهان از مشرق نباشد، بلكه از امور غيرعادي و غيررايج باشد؛ در واقع فرآيندِ وقوع معجزه با روند نظام جاري جهان سازگار نيست. مراد از مطابقت با مدّعا آن است كه آنچه در مقام معجزه واقع ميشود برخلاف دعوي مدّعي پيامبري نباشد، مثل آنكه كسي مدّعي نبوّت است و براي اثبات صدق خود، ادعا ميكند كه شخص كور را بينا ميكند، امّا آنچه در عمل رخ ميدهد برخلاف آن است، يعني نهتنها آن كور بينا نميشود بلكه لال هم ميشود. علاّمه حلّي در كشف المراد شروطي را براي معجزه برشمرده است:
1) امت آن پيامبر از آوردن چنان معجزهاي يا آنچه نزديك به آن است ناتوان باشند.
2) وقوع معجزه به دست پيامبر از جانب خداوند يا به امر او باشد.
3) در زمان تكليف و پيش از فرا رسيدن مقدمات رستاخيز (= اِشراطُ السّاعة) باشد؛ زيرا با فرارسيدن آن رويدادِ بزرگ، نظم معمول عالم نقض ميشود و امور خارقالعاده فراواني رخ ميدهد.
4) به دنبال دعوي مدّعي نبوّت يا آنچه به منزله به دنبال آمدن است رخ بدهد. مراد از «به منزله به دنبال آمدن دعوي» آن است كه دعوي نبوّت توسط مدّعي در ميان مردم ظاهر و آشكار شود و مدّعي ديگري جز او نباشد و به دنبال دعوي نبوّت معجزهاي رخ دهد و پس از آن معجزه ديگري رخ دهد؛ ظهور معجزه دوم مانند معجزهاي است كه بلافاصله به دنبال دعوي نبوت رخ داده است، چون مردم وقوع معجزه دوم را نيز متعلّق به دعوي او ميدانند.
5) خارق عادت باشد كه در ضمن تعريف ذكر شد.
برخي مقرون بودن و همراه بودن معجزه را با «تحدي» نيز شرط دانستهاند. مراد از تحدّي آن است كه مدّعي پيامبري مخالفان را به مقابله و مبارزه دعوت كند و بگويد حال كه مرا پيروي نميكنيد همانند آنچه من آوردهام بياوريد. وجه نامگذاري اعجاز نيز از همينجاست. فاضل مقداد در ارشاد الطالبين ضمن تذكر اين نكته گفته است كه با اين شرط، كرامات و ارهاص از تعريف معجزه خارج ميشوند.
قاضي عضدالدين ايجي در مواقف هفت شرط براي معجزه قائل شده است كه بيان او تا حدّي متفاوت است، امّا مضمون و مفهوم آنها با شروطي كه ذكر شد يكي است؛ به عنوان مثال، قابل معارضه نبودن را يكي از شروط معجزه دانسته است كه به شرط «تحدّي» برميگردد. بنابراين، معجزه امر خارقالعادهاي است كه به اذن خداوند و به دست پيامبر واقع ميشود و با دعوي پيامبري و تحدّي و مطابقت با مدّعاي مدّعيِ پيامبري همراه است و ديگران از آوردن همانند آن عاجز و ناتواناند.
بحث اعجاز بحثي است گسترده كه به ويژه متكلّمان و مفسّران آن را بررسي كردهاند. در اديان ديگر مانند مسيحيت و يهوديت نيز مبحث اعجاز مطرح گرديده است، هرچند رويكرد عالمان اين اديان تا اندازهاي با رويكرد متكلمان اسلام تفاوت دارد؛ از جمله اينكه در مسيحيت معجزه را راهي براي اثبات خداوند ميدانند.
معجزه، كرامت و ارهاص داراي يك حقيقتاند با اين تفاوت كه معجزه به دست پيامبر رخ ميدهد و همراه با تحدي و دعوي نبوت است، اما ارهاص اگرچه معجزه است، مربوط به پيش از زمان بعثت پيامبر است و بنابراين همراه با تحدي و دعوي نبوت نيست و زمينهسازي براي نبوت پيامبر است. كرامت نيز معجزه است، امّا اولاً همراه با تحدي و دعوي نبوت نيست؛ ثانيا به دست اوليا و صالحان و اوصيا رخ ميدهد. با اين حساب، تفاوت كرامت و ارهاص نيز معلوم ميشود. همچنانكه در كشفالمراد و برخي كتابهاي كلامي مثل شرح مقاصد تفتازاني آمده است، برخي از متكلّمان «ارهاص» را نيز نوعي كرامت ميدانند و آنان كه كرامت را قبول ندارند، كرامت را نوعي «ارهاص» ميشمارند؛ مثلاً قصه حضرت مريم را «ارهاص» براي حضرت عيسي تلقي ميكنند و قصههايي را كه به عنوان معجزه براي علي(ع) نقل شدهاند، تكميل معجزات پيامبر اسلام ميدانند.