جمال موسوي پژوهشكده علوم انساني و اجتماعي جهاد دانشگاهي چكيده:در اين مقاله نخست در باره مقدمات فتح سند سخن به ميان آمدهاست. سپس فتوحات 7 ساله محمد بن قاسم ثقفي در قسمتهاي غربي هند دنبال شده و سر انجام اوضاع سياسي متصرفات اسلامي در هند بعد از بركناري محمد ابن قاسم از سوي سليمان بن عبدالملك تا اوايل خلافت عباسيان مورد بررسي قرار گرفتهاست.كليد واژه : اسلام در هند، محمد بن قاسم ثقفي،فتوحات اسلامي، امويان، فتوحات.
مدخل: نگاهي به منابع
تحقيقات و مطالعات جديد در موضوع «هند اسلامي» عموما اشاراتيكوتاه و گذرا به آغاز فتح اسلامي در هند دارد. اين كم توجهي به تاريخ سدههاي نخستين هند اسلامي بيشتر معلول قلّت گزارشهاي تاريخي در اين موضوع است. اغلب منابع تاريخ اسلام ـ اعم از تواريخ عمومي و كتب فتوح ـ به شرح بسياري از فتوحات اسلامي پرداختهاند، ولي در باره فتح ايالت سند از تفصيل و غناي مطلوب برخوردار نيستند، از اين رو مورخ در تحليل قضايا و مناسبات سياسي ـ اجتماعي فيمابين فاتحان و مغلوبان اطلاعات كافي در اختيار ندارد. مجموع اطلاعاتي كه طبري در اين باره به دست دادهاست به يك صفحه هم نميرسد. ابن اثير نيز فتوحات محمد بن قاسم ثقفي را در فاصله سالهاي 89 تا 95 ه·· . يكجا در ذيل حوادث سال 89 ـ در حد دو صفحه ـ و نيز اندكي در ذيل سال 95 هجري گزارش كردهاست كه به نظر ميرسد عينا از بلاذري اقتباس شدهباشد. يعقوبي و ابوحنيفه دينوري نيز در اين زمينه چندان سخن نگفتهاند. در الفتوح ابن اعثم كوفي نيز فقط حدود يك صفحه در باره فتح ايالت سند روايت شدهاست. مسكويه كه در تجارب الامم در ذيل خلافت وليد بن عبدالملك حدود 21 صفحه از فتوحات قتيبة بن مسلم باهلي سخن گفته است، در خصوص فتح سند ـ كه همزمان با همين فتوحات بودهاست ـ فقط به اين عبارت كوتاه بسنده كرده كه «در عهد وليدبن عبدالملك، محمد بن قاسم هند را گشود»(2/337). مع الوصف اين كمبود را بلاذري در فتوح البلدان و مؤلف ناشناخته چچنامه تا اندازهاي جبران كردهاند، چنانكه از طريق روايتهاي اين دو كتاب ميتوان به برخي از جزئيات فتح سند دست يافت.در اين مقاله ـ به رغم كمبود منابع ـ سعي شدهاست با استفاده از اطلاعات پراكنده در منابع متعدد (نك: فهرست منابع و مآخذ) نحوه ورود اسلام به هند و روند فتوحات اسلامي در اين ديار ـ با تكيه بر تاريخ سياسي ـ تا پايان عصر اموي، در 4 فصل، نمايانده شود.
1. اولين تماسها:
در برخي منابع، ورود اسلام به شبه قاره هند، پيش از آن كه مسلمانان با شمشير بخشهايي از آن رابگشايند، به زمان پيامبر (ص) نسبت داده شدهاست (نك: ادامه مقاله). اين نظر شايد چندان بيپايه نباشد، زيرا جاده تجاري ادويه (راه جنوبي) از منطقه حجاز ميگذشت و اين موقعيت ممتاز جزيرةالعرب در امر بازرگاني سبب ميشد تا هنديان نسبت به حوادث اين منطقه خصوصا حجاز و بالاخص مكه توجه نشان دهند.در خصوص اوّلين تماس مسلمانان با هنديان روايات مختلفي نقل شدهاست. بنابر روايتي، وقتي كه خبر ظهور اسلام به راجه مالابار [در جنوب غربي هند] رسيد، وي هيأتي به جزيرةالعرب فرستاد تا در باره اين دين جديد پرسوجو و نتيجه را به وي گزارش كنند. وقتي كه اين گروه به مدينه رسيد، پيامبر (ص) از دنيا رفته بود، از اين رو نمايندگان راجه مالابار با ابوبكر ديدار و در باره اسلام گفتگو كردند. اعضاي اين گروه پس از اين ملاقات به اسلام گرويدند و پس از باز گشت، مردم سرزمين خود را به دين اسلام خواندند (زكي عبدالرحمن، 4/1). مؤلّف تاريخ فرشته در باره چگونگي اطلاع هنديان از ظهور اسلام به داستان شقالقمر اشاره ميكند. وي مينويسد: راجه مالابار پس از مشاهده شق القمر در سرزمين خود، شخصا به حجاز آمده و در خدمت رسول اكرم (ص) اسلام پذيرفت و پس از زيارت كعبه با اجازه پيامبر (ص) براي دعوت اسلامي عازم مالابار شد، امّا در راه بازگشت در ظفار در گذشت (هند و شاه، 370؛ قس: همو، ص 9 ـ 368؛ و آرنولد، 4 ـ 193). گرچه واقعيت تاريخي روايتهاي مذكور محل ترديد است، ولي دست كم گوياي اين مطلب است كه هنديان از همان سالهاي اوّل ظهور اسلام از رخ داد مكه با خبر شدند و در پي آگاهي بيشتر از آن برآمدند. نظر به اينكه روايتهاي مذكور بر محور مالابار دور ميزند، ميتواند مايههايي از حقيقت در خود داشتهباشد، زيرا با توجه به موقعيت جغرافيايي مالابار كه در جنوب غربي هند در مقابل درياي عرب واقع است (نك: اطلس تارخ اسلام، ص305، نقشه 124) تبادل اخبار ميان طرفين از طريق دريا و به واسطه بازرگانان كار چندان مشكلي نبودهاست. شمار مسلمانان نيز در سواحل غربي هند در اثر ارتباطات بازرگاني بايد زياد شده باشد. بنابر برخي اقوال، بازرگانان عرب در عهد عمربن خطاب با مسلمانان بومي جنوب و سواحل غربي هند مصاحبت داشتند و آنگاه كه شمار مسلمانان در سالهاي بعد فزوني گرفت، حاكم هندي براي نو مسلمانان آنجا قاضي مسلمان گماشت تا امور حقوقي مسلمانان را بر پايه احكام اسلامي رسيدگي كند(زكي عبدالرحمن، 4/1).با توجه به شواهد مذكور ميتوان گفت كه اسلام در سواحل جنوب غربي هند به صورت مسالمت آميز و بدون شمشير و تنها به واسطه بازرگانان مسلمان (قس: بلاذري، ص، 423)نفوذ كردهاست و همانطور كه نهرو اشاره كرده «دولتهاي جنوب هند بويژه راشتراكوتاها كه در سواحل غربي هند حكومت ميكردند با عربها روابط بازرگاني و داد و ستد فراوان داشتند. اين تماسها موجب ميشد كه هندوان با مذهب جديد اسلام آشنا شوند. بتدريج مبلغان مذهبي مسلمان نيز به هند آمدند و مورد استقبال واقع شدند و مساجدي در هند ساختند»(كشف هند، 380). مع الوصف، ورود اسلام به شمال و شمال غربي هند ـ به خلاف جنوب و جنوب غربي آن ـ چندان مسالمت آميز نبود (نك: ادامه مقاله).
2. در گيريهاي مقدماتي:
مسلمانان فتوحات خود را در هند از سال 15 هجري در عهد عمر از راه دريا آغاز كردند (نك: بلاذري، 420، چچنامه، 72). عليالقاعده تا پيش از گشودن كامل ايالتهاي جنوبي و شرقي ايران، حملات زميني به هند ممكن نبود. بنابرگزارش بلاذري (همانجا) در زمان عمر، عثمان بن ابي العاص والي عمان و بحرين لشكري به تانه [از نواحي بمبئي] فرستاد. چون سپاه باز آمد، عثمان ما وقع را به عمر نوشت و وي را از كار خود آگاه كرد. عمر در پاسخ او نوشت: اي برادر ثقفي! كرِمي را بر چوبي سوار كردهاي؛ به خدا سوگند اگر آسيبي به آنان برسد به همان مقدار از قوم تو خواهم گرفت. در همين زمان، حكم بن ابي العاص به بَرْوَص 2 لشكر كشيد و مغيرة بن ابي العاص نيز از جانب برادرش راهي دَيْبُل 3 شد. وي با دشمن مواجه و بر او پيروز شد. بلاذري در باره اين برخوردهاي نظامي توضيح بيشتري نميدهد، امّا اين احتمال وجود دارد كه بندر ديبل پناهگاه برخي دزدان دريايي بوده (نك: چچنامه، 89) كه از آنجا به مناطق نفوذ عمان و بحرين حمله ميشد و والي آنجا نيز براي دفع اين مزاحمتها فرمان چنين حملهاي را صادر كردهبود.طبري به وقايع مذكور (لشكر كشيهاي دريايي به سرحدات هند در عهد عمر) اشارهاي نكردهاست، ولي در ذيل حوادث سال 23 هجري گزارش داده كه مسلمانان به فرماندهي حَكَم بن عَمروتَغْلِبي از راه مُكْران 4 وارد هند شدند و با راسل، پادشاه سند، جنگيدند و بر او پيروز شدند. حكم تغلبي، صُحار عبدي را به مدينه فرستاد تا فتحنامه و خمس غنايم را به عمر تقديم كند و در باره فيلهاي به غنيمت گرفته شده دستور بگيرد. چون صُحار به نزد عمر رسيد، از او در باره مكران پرسيد. صحار گفت: دشت آن كوه، آب آن اندك، ميوه آن نا مرغوب، دشمن آن دلير، خوبي آن كم، بدي آن زياد، شمار زياد در آنجا كم و شمار كم نيز در خطر تباهي، ماوراي مكران نيز بدتر. عمر گفت: خبر ميدهي يا سجع ميبافي؟ گفت: خبر ميدهم. پس عمر گفت: به خدا سوگند تا من هستم لشكري بدانجا نخواهد رفت. آنگاه به حكم تغلبي و سهيل بن عدي نوشت: مبادا هيچ كس از سپاهيان شما از مكران بگذرد. فقط به اين سوي رود سند بسنده كنيد. فيلها را نيز در سرزمين اسلام بفروشيد و بهاي آن را ميان غنيمت گيران بخش كنيد (طبري، 2/401؛ قس: بلاذري، 1/420).