نگاهي به ويژگيهاي همسري و همسرداري امام خميني، قسمت اوّل - نگاهی به ویژگی های همسری و همسرداری امام خمینی (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی به ویژگی های همسری و همسرداری امام خمینی (1) - نسخه متنی

فریبا شیرازی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگاهي به ويژگيهاي همسري و همسرداري امام خميني، قسمت اوّل

فريبا شيرازي

انسانيت هنوز مي‏انديشد كه چون تويي آيا بار ديگر از مادر زاده خواهد شد؟ و انديشه در شگفتيِ مردي ...




  • مردي صفاي صحبت آيينه ديده
    مردي به مردي ديو را در بند كرده
    مردي نهان با روح هم‏پيمان نشسته
    مردي شكوه شوكت عيسي ديده
    مردي ز ننگ آسوده، عزّ و نام ديده
    مردي به مردي دشنه بر بيداد بسته
    كه اي عالمي آشفته، چند آشفتن تو
    گيتي فسرد از فتنه، تا كي خفتن تو



  • از روزن شب شوكت ديرينه ديده
    با سر خوشان آسمان پيوند كرده
    مردي به رنگ نوح در طوفان نشسته
    موسي صفت بر سينه سينا تنيده
    مردي شكوه و عزت اسلام ديده
    در خاموشيها قامت فرياد بسته
    گيتي فسرد از فتنه، تا كي خفتن تو
    گيتي فسرد از فتنه، تا كي خفتن تو



اي پهنه دريا دلي در خشكسالي، اين روزها بستر بي‏تابي انديشه چگونه آرام گيرد جز به ياد صبوريها، دليريها و مهربانيهايت كه امروز بسان اسوه‏اي پيش روي مردمان اين روزگار پر جفا، هنوز و تا هميشه مي‏درخشد، اي حماسه، اي اسطوره.

... و تو اي وارث آرمان او، اي نسل رها شده از زنجير شب، اين فصل را با من بخوان، باقي فسانه است ...

* * *

امام ما، خميني بزرگ، اسطوره چگونه زيستن و پاسخ معماري بزرگ بشريت بود كه آمدنم و زيستن از براي چيست؟ با او در ميان فراز و نشيبها، تلخيها و شيرينيهاي روزهاي انقلاب زيستيم، به او اقتدا كرديم، خشمش را كه خشم توده‏هاي رنج ديده روزگار ما و همه روزگاران تاريخ بود ستوديم و محبتش را كه با عشق خدا و اولياي الهي عجين شده بود، لحظه لحظه در دل تجزيه كرديم. اما اي كاش اسوه بودن او را بيش از اين پاس مي‏داشتيم.

بدون شك او تنها براي مبارزه با ستمگران و ستاندن داد مردم از شب‏پرستان نيامده بود كه اين دليري، قطره‏اي از درياي زلال و موّاج وجودش بود.

امام ما رسم خليفه الهي داشت و آمده بود تا در روزگاران گم گشتن معيارها و ميزانها براي محك عالم بودن، فقيد بودن، عارف بودن، فيلسوف بودن، سياستمدار بودن و در سطحي عام‏تر و بلكه ضروري‏تر «همسر بودن»، «پدر بودن» و به يك كلام انسان بودن، جلوه انسانيت باشد.

او را از زبان اعضاي خانواده و نزديكانش شنيدن، اگر چه باز هم تمامي حقيقت نيست، اما تماشاي بخشي از ويژگيهايش خواهد بود كه كمتر به چشم ما آمد. ويژگيهايي كه به شناخت آنها براي پيمودن راه، نياز مبرم داريم.

فريبا شيرازي

دختر خيلي خوب است

... نوزاد را براي تشرف به خدمت حضرتشان آوردم. از پله‏هاي حياط بالا مي‏آمدم كه توجه حضرت امام به حقير جلب شد. با تبسم و نشاط كم سابقه اذن دخول دادند. قبل از آنكه سخني بگويم، فرمودند:

«بچه خودتان است؟

عرض كردم، بله. بلافاصله دو دستشان را به علامت تحويل كودك جلو آوردند و همزمان پرسيدند:

«دختر است يا پسر؟»

عرض كردم: دختر است.

او را در آغوش گرفتند و صورت به صورت او گذاشتند و پيشاني‏اش را بوسيدند و در اين حال فرمودند:

«دختر خيلي خوب است. دختر خيلي خوب است، دختر خيلي خوب است.»

در گوشش دعا خواندند. سپس از اسم او سؤال فرمودند. به عرض رساندم:

آقا اسم برايش انتخاب نكرده‏ايم، گذاشته‏ايم حضرت‏عالي انتخاب بفرماييد. حضرت امام بدون تأمل فرمودند:

«فاطمه خيلي خوب است، فاطمه خيلي خوب است، فاطمه خيلي خوب است.»

نياز به تذكر نيست كه يكي از ويژگيهاي معروف حضرت امام كه نمودار حكمت و وارستگي ايشان مي‏باشد، اصل سكوت و حكمت است و سخن گفتن در حداقل و مبتني بر اداي تكليف ...

در طول سالهايي كه در جماران صبحها خدمت حضرتشان مي‏رسيديم و هر روز مابين 20 الي 50 دقيقه مشرف بوديم، هيچگاه به ياد ندارم كه حتي يك كلمه غير ضروري از امام شنيده باشم. سؤالها از خدمتشان بسيار سنجيده بود. يعني افرادي كه معاشرت كاري با معظم‏له داشتند، خيلي زود مي‏فهميدند كه امور غير مربوط و نامربوط را نبايد مطرح كنند. ولي در عين حال بسياري از سؤالها بود كه در پاسخ آنها سكوت مي‏كردند و گاهي هم پاسخ با يك نگاه يا يك اشاره دست يا يك كلمه و گاهي يك جمله بود ... بگذريم از موارد ديگري مانند لحن و آهنگ صدا كه بر حسب موارد مي‏تواند دقيقا بيانگر ميزان بي‏اعتنايي يا تأكيد و اهتمام و ... انتقال نظر مباركشان باشد و به هر حال با توجه به سيره حضرت امام در زمينه برخوردها و گفته‏هايشان و صرفه‏جويي در سخن گفتن و اكتفا به حداقل ضرورت، جمله «دختر خيلي خوب است» و «فاطمه خيلي خوب است» آن هم به صورت كلي گرچه مورد «خاص» است، ولي انگار خطاب «مطلق» است و مخاطب، همگان. تكرار هر يك از آن جمله‏ها نيز بي‏گمان امري حساب شده و برخاسته از يك ريشه اعتقادي و فرهنگي نيرومند، در جهت گسترش و تعميق آن اعتقاد و فرهنگ در جامعه اسلامي است. تأكيد بر خوبي «دختر» به منظور مبارزه با رسومات جاهليت كهنه و مدرن! و تأكيد بر نام «فاطمه» به خاطر احياي بهترين الگوي زن مسلمان و ...(1)

احترام، همدلي و همكاري با همسر

... خانم (همسر امام) تعريف مي‏كردند كه وقتي دكمه‏اي از پيراهن امام مي‏افتاد، مي‏گفتند:

ـ مي‏شود اين را بدهيد بدوزند؟

او را در آغوش گرفتند و صورت به صورت او گذاشتند و پيشاني‏اش را بوسيدند و در اين حال فرمودند:

«دختر خيلي خوب است. دختر خيلي خوب است، دختر خيلي خوب است.»

نمي‏گفتند: خودت بدوز و احيانا اگر روز بعد دوخته نشده بود، نمي‏گفتند: چرا ندوخته‏ايد؟ بلكه مي‏گفتند:

ـ كسي نبود بيايد بدوزد؟

امام تا آخر عمرشان هرگز به خانم نگفتند: «يك ليوان آب به من بده.» اما خودشان مكررا اين كار را براي خانم انجام مي‏دادند. مثلاً مي‏دانستند خانم فراموش مي‏كنند قرصشان را بخورند و آن را به اين ترتيب يادآوري مي‏كردند ...

... خانم مي‏گفتند كه چون بچه‏هايشان شب تا صبح گريه مي‏كردند و ايشان مجبور بودند تا صبح بيدار بمانند، امام شب را تقسيم كرده بودند. يعني مثلاً دو ساعت ايشان بچه را ساكت مي‏كردند و خانم مي‏خوابيدند و بعد دو ساعت خودشان مي‏خوابيدند و خانم بچه را نگه مي‏داشتند. البته روزها كه مشغول درس و بحث بودند، فرصتي براي نگهداري بچه‏ها نداشتند. فرزندانشان تعريف مي‏كردند كه ايشان با آنها بازي مي‏كردند. يعني بعد از تمام شدن درس ساعتي را به بازي با بچه‏ها مي‏پرداختند و به اين ترتيب به خانم در كار تربيت بچه‏ها كمك مي‏كردند.

امام به پسر و نوه‏هايشان القا مي‏كردند كه از زنشان انتظار كار نداشته باشند و اگر كار كردند، محبت كرده‏اند. البته به دخترها نيز توصيه مي‏كردند كه كار كنند. در ابتداي عقد نصيحت مي‏كردند كه:

«سعي كنيد با هم رفيق باشيد. اگر مرد هستي و در بيرون از خانه هزاران مسأله داري، وقتي به خانه مي‏آيي، ناراحتيهايت را پشت در بگذار و سعي كن با لطف و مهرباني داخل خانه شوي.»

از طرف ديگر به زن هم توصيه مي‏كردند:

«تو هم ممكن است در خانه خيلي كار كرده و خسته باشي، ولي نبايد خستگي خود را به شوهرت منتقل كني. به استقبالش برو و زندگي گرمي براي خودتان درست كنيد.»

حضرت امام بدون تأمل فرمودند:

«فاطمه خيلي خوب است، فاطمه خيلي خوب است، فاطمه خيلي خوب است.»

تا همين اواخر تا وقتي كه خانم سر سفره نمي‏آمد، خودشان دست به غذا نمي‏زدند. همه از رفتارشان متوجه اين موضوع مي‏شدند. گاهي كه ما زودتر دست به غذا مي‏برديم، نمي‏گفتند: «چرا صبر نمي‏كنيد؟»، مي‏گفتند:

ـ خانم نيامدند؟

چند بار ايشان را صدا مي‏زدند. گاهي خانم مي‏آمدند و مي‏گفتند: آقا آخر من ميهمان دارم، شما بخوريد، من بايد غذا را بكشم، بعدا مي‏آيم.(2)

امام تا آخر عمرشان هرگز به خانم نگفتند: «يك ليوان آب به من بده.» اما خودشان مكررا اين كار را براي خانم انجام مي‏دادند.

اگر روزي خانم غذا را تهيه مي‏كردند، هر چقدر هم كه بد مي‏شد، كسي حق اعتراض نداشت و امام از آن غذا تعريف مي‏كردند. خانم اگر كاري در خانه انجام مي‏دادند، حتي اگر استكاني را جابجا مي‏كردند و ما نشسته بوديم، امام با ناراحتي به ما مي‏گفتند:

ـ شما نشسته‏ايد و خانم كار مي‏كنند؟

امام اگر يك روز مي‏ديدند كه خانم كار مي‏كنند، آن روز، روز وا اسلاماي امام بود كه چرا خانم كار مي‏كنند. مي‏گفتند:

ـ خانمتان از همه شما بهتر است، هيچ كس مادر شما نمي‏شود.

اگر زماني ما دو ـ سه نفري با

هم نزد امام مي‏رفتيم و صحبت مي‏كرديم، امام مي‏فرمودند:

ـ چرا اينجا نشسته‏ايد و مادرتان در آن حياط تنهاست؟ برويد پهلوي مادرتان صحبت كنيد.

آرامش در كنار خانواده

يك زماني، هم آقا بيمار بودند و هم خانم. ما معمولاً دو ـ سه نفر بوديم، اگر يكي از ما نزد امام مي‏ماند، فورا مي‏گفتند:

ـ من كسي را نمي‏خواهم، برويد پيش مادرتان.

امام قرار گذاشته بودند كه سالي يك‏بار خانم به تهران بروند و سه ماه تابستان را در تهران بگذرانند. خودشان هم به خمين مي‏رفتند. اين برنامه هميشه بود و حتي تا بزرگ شدن ما نيز ادامه داشت. امام سختشان بود كه خانم در زمستان به مسافرت بروند و از روزي كه خانم به مسافرت مي‏رفتند، اخمهاي امام درهم بود تا خانم برگردد. امام موقع ورود خانم به منزل مي‏خنديدند و اين يكي از راههاي ابراز علاقه امام به خانم بود.(3)

امام هيچ‏گاه در طول پانزده سالي كه در نجف بودم با كسي با تلفن صحبت نمي‏كردند. وقتي كه به پاريس رفتيم، همان روز اول و دوم بود كه فرمودند:

ـ تلفن نجف را بگيريد من با خانم صحبت كنم.

ويژگي امام در برخورد با مسايل خانواده، حرمتگذاري و درك شخصيت زنان بود. يعني همسر را به عنوان خدمتكار يا عنصري كه در خانه بايد تداركات و خدمات خانه را عهده‏دار شود، نمي‏دانستند.

در مدتي كه حضرت امام در پاريس بودند، اين مسأله چندين‏بار اتفاق افتاد كه با همسرشان تلفني صحبت كردند. به سبب همين نزديكي و رابطه عاطفي كه ايشان با خانواده‏شان داشتند، چندين‏بار از پاريس پيام دادند كه هر چه زودتر كار گذرنامه و ويزاي خانم را درست كنيد تا ايشان هم به پاريس تشريف بياورند و سرانجام نيز بعد از يكي، دو هفته ايشان آمدند.

وقتي خانواده امام وارد پاريس شدند، يك احساس طمأنينه و آرامشي را در امام مشاهده كرديم.(4)

ويژگي امام در برخورد با مسايل خانواده، حرمتگذاري و درك شخصيت زنان بود. يعني همسر را به عنوان خدمتكار يا عنصري كه در

خانه بايد تداركات و خدمات خانه را عهده‏دار شود، نمي‏دانستند. همسر را به عنوان يك همراه، همراز و چه بسا يك همفكر مي‏دانستند. بارها شنيده‏ايد كه هيچ‏گاه به همسرشان فرماني ندادند كه چيزي بياور و چيزي را ببر يا اين كار را بكن و اين كار را نكن.

در انتخاب اوليه‏شان دقت كرده بودند و مي‏دانستند كه اين همسر عنصر فهميده‏اي است و نيازهاي يك خانواده علمي و ادبي را مي‏داند و ديگر لازم نيست كه به او تذكري داده شود. يعني او هم به مثابه همسرش در ايجاد يك فضاي مناسب آرام و متناسب با زيست يك مقام علمي و معنوي سهم دارد و تلاش خود را مي‏كند.

صحنه‏اي را شاهد بودم و مي‏توانم شخصا شهادت بدهم، افسردگي و در عين حال تصميم قاطع امام در برخورد با كسي كه نسبت به شخصيت خانواده‏اشان بي‏حرمتي كرده است. در نجف كسي بود كه ملازم حضرت امام بود. هر گاه امام در منزل براي درس يا حرم و يا به مسجدي براي اداي نماز تشريف مي‏بردند، همراهشان بود. هنگامي كه مراجعاني در بين راه با امام مواجه مي‏شدند، جسارت اينكه با امام صحبت كنند را نداشتند به اين فرد پيغام مي‏دادند يا اگر امام ضرورت مي‏ديدند دستوري را صادر فرمايند و مي‏خواستند به فوريت مطرح كنند به همراهشان مي‏گفتند كه اين تذكر را به كسي يا به خودشان يادآوري كند يا فلان اقدام را انجام دهد.

اين ملازم، آقاي روحاني محترمي بود كه هنوز هم حيات دارد. زماني گويا حركتي را انجام داده بود كه به نظر مي‏رسيد كه به شخصيت خانواده امام بي‏احترامي و بي‏توجهي نشان داده است. امام به دليل احترامي كه براي خانواده‏شان قايل بودند و به دليل اهميتي كه به ضرورت احترام گذاشتن و درك شخصيت زن داشتند، به آن ملازمشان يادآوري كردند كه از اين حركت متأثرند و پس از آن مايل نيستند كه او آنجا باشد. به اين ترتيب او را طرد كردند تا ديگر اين بي‏احتراميها تكرار نشود.

البته بعدا همسر امام ظاهرا خواسته بودند كه امتياز و موقعيت آن آقا از وي سلب نشود و در خدمت امام بماند كه البته امام پذيرفتند.(5)

اگر روزي خانم غذا را تهيه مي‏كردند، هر چقدر هم كه بد مي‏شد، كسي حق اعتراض نداشت و امام از آن غذا تعريف مي‏كردند.

خانم را تنها نگذاريد

... (امام) هميشه به دايي احمد سفارش مي‏كردند:

ـ خانم را تنها نگذاريد.

... ايشان به همسرشان علاقه وافري داشتند، بطوري كه از نظر امام همسرشان در يك طرف قرار داشت و بچه‏هايشان در طرف ديگر و اين دوست داشتن با احترام خاصي توأم بود.

يادم است يك‏بار كه خانم مسافرت رفته بودند، آقا خيلي دلتنگي مي‏كردند. وقتي آقا اخم مي‏كردند، ما به شوخي مي‏گفتيم: اگر خانم باشند، آقا مي‏خندند و وقتي خانم نباشند، آقا ناراحتند و اخم مي‏كنند.

خلاصه ما هر چه سر به سر آقا گذاشتيم، اخم ايشان باز نشد. بالاخره من گفتم: خوشا به حال خانم كه شما اين‏قدر دوستش داريد.

ايشان گفتند:

ـ خوش به حال من كه چنين همسري دارم. فداكاري كه خانم در زندگي كرده‏اند، هيچ كس نكرده است. شما هم اگر مثل خانم باشيد، همسرتان شما را اين‏قدر دوست خواهد داشت؛

... در هنگام رفتن به بيمارستان، خانم سعي مي‏كردند ظاهرشان را حفظ كنند. صبح همان روز امام سراغ خانم را گرفتند و ايشان با اينكه به علت درد ستون فقرات در استراحت مطلق بسر مي‏بردند، وقتي صداي آقا را شنيدند، به بالكن آمدند. امام كه در حياط قدم مي‏زدند، گفته بودند:

ـ خانم! قرار است فردا مرا عمل كنند.

و خانم گفته بودند: شما كه مثل كوه استواريد، من بايد بخوابم.

... آن شب، با هميشه فرق داشت. طبق معمول خانم را خواستند، موقع شام بود. گفتند:

ـ خانم! من در سرازيري دارم مي‏روم كه ديگر راه برگشت ندارد ... اين چيز مسلمي است براي من، ولي از تو مي‏خواهم كه در مرگ من هيچ هياهو نكني. صبر داشته باش كه مي‏دانم صبر داري ...(6)


1ـ در سايه آفتاب. ص127 الي 129، از خاطرات حجت‏الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان.

2ـ پا به پاي آفتاب، ج1، از خاطرات خانم فاطمه طباطبايي، ص170، 173 و 174.

3ـ همان، ج1، از خاطرات خانم فريده مصطفوي، ص97،98.

4ـ همان، ج2، از خاطرات حجت‏الاسلام و المسلمين سيد علي‏اكبر محتشمي، ص159.

5ـ همان، ج2، از خاطرات حجت‏الاسلام و المسلمين سيدمحمود دعايي، ص49، 50.

6ـ همان، ج1، از خاطرات خانم زهرا اشراقي، ص198، 199، 205 و 206.

/ 1