نگاهي به ويژگيهاي همسري و همسرداري امام خميني، قسمت اوّل
فريبا شيرازي انسانيت هنوز ميانديشد كه چون تويي آيا بار ديگر از مادر زاده خواهد شد؟ و انديشه در شگفتيِ مردي ...
مردي صفاي صحبت آيينه ديده
مردي به مردي ديو را در بند كرده
مردي نهان با روح همپيمان نشسته
مردي شكوه شوكت عيسي ديده
مردي ز ننگ آسوده، عزّ و نام ديده
مردي به مردي دشنه بر بيداد بسته
كه اي عالمي آشفته، چند آشفتن تو
گيتي فسرد از فتنه، تا كي خفتن تو
از روزن شب شوكت ديرينه ديده
با سر خوشان آسمان پيوند كرده
مردي به رنگ نوح در طوفان نشسته
موسي صفت بر سينه سينا تنيده
مردي شكوه و عزت اسلام ديده
در خاموشيها قامت فرياد بسته
گيتي فسرد از فتنه، تا كي خفتن تو
گيتي فسرد از فتنه، تا كي خفتن تو
آرامش در كنار خانواده
يك زماني، هم آقا بيمار بودند و هم خانم. ما معمولاً دو ـ سه نفر بوديم، اگر يكي از ما نزد امام ميماند، فورا ميگفتند:ـ من كسي را نميخواهم، برويد پيش مادرتان.امام قرار گذاشته بودند كه سالي يكبار خانم به تهران بروند و سه ماه تابستان را در تهران بگذرانند. خودشان هم به خمين ميرفتند. اين برنامه هميشه بود و حتي تا بزرگ شدن ما نيز ادامه داشت. امام سختشان بود كه خانم در زمستان به مسافرت بروند و از روزي كه خانم به مسافرت ميرفتند، اخمهاي امام درهم بود تا خانم برگردد. امام موقع ورود خانم به منزل ميخنديدند و اين يكي از راههاي ابراز علاقه امام به خانم بود.(3)امام هيچگاه در طول پانزده سالي كه در نجف بودم با كسي با تلفن صحبت نميكردند. وقتي كه به پاريس رفتيم، همان روز اول و دوم بود كه فرمودند:ـ تلفن نجف را بگيريد من با خانم صحبت كنم.ويژگي امام در برخورد با مسايل خانواده، حرمتگذاري و درك شخصيت زنان بود. يعني همسر را به عنوان خدمتكار يا عنصري كه در خانه بايد تداركات و خدمات خانه را عهدهدار شود، نميدانستند.در مدتي كه حضرت امام در پاريس بودند، اين مسأله چندينبار اتفاق افتاد كه با همسرشان تلفني صحبت كردند. به سبب همين نزديكي و رابطه عاطفي كه ايشان با خانوادهشان داشتند، چندينبار از پاريس پيام دادند كه هر چه زودتر كار گذرنامه و ويزاي خانم را درست كنيد تا ايشان هم به پاريس تشريف بياورند و سرانجام نيز بعد از يكي، دو هفته ايشان آمدند.وقتي خانواده امام وارد پاريس شدند، يك احساس طمأنينه و آرامشي را در امام مشاهده كرديم.(4)ويژگي امام در برخورد با مسايل خانواده، حرمتگذاري و درك شخصيت زنان بود. يعني همسر را به عنوان خدمتكار يا عنصري كه در خانه بايد تداركات و خدمات خانه را عهدهدار شود، نميدانستند. همسر را به عنوان يك همراه، همراز و چه بسا يك همفكر ميدانستند. بارها شنيدهايد كه هيچگاه به همسرشان فرماني ندادند كه چيزي بياور و چيزي را ببر يا اين كار را بكن و اين كار را نكن.در انتخاب اوليهشان دقت كرده بودند و ميدانستند كه اين همسر عنصر فهميدهاي است و نيازهاي يك خانواده علمي و ادبي را ميداند و ديگر لازم نيست كه به او تذكري داده شود. يعني او هم به مثابه همسرش در ايجاد يك فضاي مناسب آرام و متناسب با زيست يك مقام علمي و معنوي سهم دارد و تلاش خود را ميكند.صحنهاي را شاهد بودم و ميتوانم شخصا شهادت بدهم، افسردگي و در عين حال تصميم قاطع امام در برخورد با كسي كه نسبت به شخصيت خانوادهاشان بيحرمتي كرده است. در نجف كسي بود كه ملازم حضرت امام بود. هر گاه امام در منزل براي درس يا حرم و يا به مسجدي براي اداي نماز تشريف ميبردند، همراهشان بود. هنگامي كه مراجعاني در بين راه با امام مواجه ميشدند، جسارت اينكه با امام صحبت كنند را نداشتند به اين فرد پيغام ميدادند يا اگر امام ضرورت ميديدند دستوري را صادر فرمايند و ميخواستند به فوريت مطرح كنند به همراهشان ميگفتند كه اين تذكر را به كسي يا به خودشان يادآوري كند يا فلان اقدام را انجام دهد.اين ملازم، آقاي روحاني محترمي بود كه هنوز هم حيات دارد. زماني گويا حركتي را انجام داده بود كه به نظر ميرسيد كه به شخصيت خانواده امام بياحترامي و بيتوجهي نشان داده است. امام به دليل احترامي كه براي خانوادهشان قايل بودند و به دليل اهميتي كه به ضرورت احترام گذاشتن و درك شخصيت زن داشتند، به آن ملازمشان يادآوري كردند كه از اين حركت متأثرند و پس از آن مايل نيستند كه او آنجا باشد. به اين ترتيب او را طرد كردند تا ديگر اين بياحتراميها تكرار نشود.البته بعدا همسر امام ظاهرا خواسته بودند كه امتياز و موقعيت آن آقا از وي سلب نشود و در خدمت امام بماند كه البته امام پذيرفتند.(5)اگر روزي خانم غذا را تهيه ميكردند، هر چقدر هم كه بد ميشد، كسي حق اعتراض نداشت و امام از آن غذا تعريف ميكردند.خانم را تنها نگذاريد... (امام) هميشه به دايي احمد سفارش ميكردند:ـ خانم را تنها نگذاريد.... ايشان به همسرشان علاقه وافري داشتند، بطوري كه از نظر امام همسرشان در يك طرف قرار داشت و بچههايشان در طرف ديگر و اين دوست داشتن با احترام خاصي توأم بود.يادم است يكبار كه خانم مسافرت رفته بودند، آقا خيلي دلتنگي ميكردند. وقتي آقا اخم ميكردند، ما به شوخي ميگفتيم: اگر خانم باشند، آقا ميخندند و وقتي خانم نباشند، آقا ناراحتند و اخم ميكنند.خلاصه ما هر چه سر به سر آقا گذاشتيم، اخم ايشان باز نشد. بالاخره من گفتم: خوشا به حال خانم كه شما اينقدر دوستش داريد.ايشان گفتند:ـ خوش به حال من كه چنين همسري دارم. فداكاري كه خانم در زندگي كردهاند، هيچ كس نكرده است. شما هم اگر مثل خانم باشيد، همسرتان شما را اينقدر دوست خواهد داشت؛... در هنگام رفتن به بيمارستان، خانم سعي ميكردند ظاهرشان را حفظ كنند. صبح همان روز امام سراغ خانم را گرفتند و ايشان با اينكه به علت درد ستون فقرات در استراحت مطلق بسر ميبردند، وقتي صداي آقا را شنيدند، به بالكن آمدند. امام كه در حياط قدم ميزدند، گفته بودند:ـ خانم! قرار است فردا مرا عمل كنند.و خانم گفته بودند: شما كه مثل كوه استواريد، من بايد بخوابم.... آن شب، با هميشه فرق داشت. طبق معمول خانم را خواستند، موقع شام بود. گفتند:ـ خانم! من در سرازيري دارم ميروم كه ديگر راه برگشت ندارد ... اين چيز مسلمي است براي من، ولي از تو ميخواهم كه در مرگ من هيچ هياهو نكني. صبر داشته باش كه ميدانم صبر داري ...(6)1ـ در سايه آفتاب. ص127 الي 129، از خاطرات حجتالاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان.
2ـ پا به پاي آفتاب، ج1، از خاطرات خانم فاطمه طباطبايي، ص170، 173 و 174.
3ـ همان، ج1، از خاطرات خانم فريده مصطفوي، ص97،98.
4ـ همان، ج2، از خاطرات حجتالاسلام و المسلمين سيد علياكبر محتشمي، ص159.
5ـ همان، ج2، از خاطرات حجتالاسلام و المسلمين سيدمحمود دعايي، ص49، 50.
6ـ همان، ج1، از خاطرات خانم زهرا اشراقي، ص198، 199، 205 و 206.