امام خمینی (ره) در جمع خانواده و نزدیکان (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام خمینی (ره) در جمع خانواده و نزدیکان (2) - نسخه متنی

فریبا شیرازی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید










امام خميني(ره) در جمع خانواده و نزديكان، قسمت دوم

فريبا شيرازي

گفتيم امام ما، خميني بزرگ، اسطوره چگونه زيستن و پاسخ معماي بزرگ بشريت بود كه «آمدنم و زيستنم از براي چيست؟» و گفتيم كه او بدون شك تنها براي مبارزه با ستمگران و گرفتن داد مردم از شب‏پرستان نيامده بود كه اين «دليري» قطره‏اي از درياي زلال و موّاج وجودش بود.

بر موج خاطرات خانواده و نزديكان، امام را در كنار همسر به عنوان الگويي براي «مرد مسلمان» نظاره كرديم. الگو و نمونه‏اي كه بايد بيش از اينها به آن بپردازيم.

در اين شماره نيز از امام مي‏خوانيم، در كنار ديگر اعضاي خانواده، به لطافت شكوفه‏ها آنجا كه مأواي محبت است و به صلابت كوه؛ آنجا كه سخن از حدود اسلام و مسلماني است. براي پرهيز از اطاله كلام، به سخنان نزديكان كه به تناسب موضوعات مورد نظر در پي يكديگر آمده است، بسنده مي‏كنيم.

خشم در نهايت رأفت

«شاگردان امام روح لطيف ايشان را خيلي خوب مي‏شناسند. بعد از انقلاب، مشكلات سياسي، مسأله منافقين و به خصوص جنگ، قهر و خشم مي‏طلبيد، ولي اگر كسي از نزديك ايشان را مي‏شناخت، در مي‏يافت كه در پس آن قهر و خشم، رأفت و مهرباني نهفته است و آن خشم تنها بخشي از شخصيت ايشان است. گاهي كه نزدشان مي‏رفتم، ايشان را در نهايت مهرباني و رأفت مي‏ديدم، اما پيش مي‏آمد كه بلافاصله قلم به دست بگيرند و پيامي تند بنويسند. مسلما از ديد كسي كه ايشان را در آن حالت مهرباني نديده بود، اين پيام سراسر خشم بود، اما من مي‏دانستم كه زيربناي اين تندي، نرمي و مهرباني است.

گاهي با امام قدم مي‏زدم. ايشان در شبانه روز سه نوبت قدم مي‏زدند و اين اوقات بهترين فرصتي بود كه مي‏شد ايشان را ديد. هر بار مي‏ديدم كه چطور لطيف و عميق به اطرافشان نگاه مي‏كنند. يادم مي‏آيد كه يك روز در مقابل سايه‏اي ايستادند و رو به من گفتند:

ـ فكر مي‏كني اين غنچه گل چند روزش باشد؟
من اصلاً توجه نكرده بودم. گفتم نمي‏دانم. ايشان گفتند:

ـ من دقيقا مي‏دانم.

خوب به يادم نيست، اما به گمانم كه دو روز و نيم است آن غنچه باز شده است. گفتم: شما مگر هر روز اين غنچه‏ها را مي‏بينيد؟ گفتند:

ـ هر روز نگاهش مي‏كنم. هر روز كه از اينجا رد مي‏شوم، مي‏بينم چقدر تغيير كرده است. الان دو روز و نيم از عمرش گذشته است.

يك بار ديگر كه با هم در حياط قدم مي‏زديم، گفتند:

ـ اگر گفتي كدام يك از درختها قشنگتر است؟
من تا آن موقع توجهي به اين موضوع نكرده بودم كه مثلاً طرز قرار گرفتن شاخه روي ساقه به درخت زيبايي خاصي مي‏دهد. اين بود كه گفتم: خوب، اين يكي. امام گفتند:

ـ همين‏طور نگو. چه دليلي براي قشنگي اين درخت داري؟ برو دو سه روز فكر كن.

من به شوخي گفتم: چون اين درخت سبز است. گفتند:

ـ نه، برو ببين زيبايي يك درخت در چيست. ببين طرز قرار گرفتن ساقه و شاخه چطور است. تنه درخت چه شكلي است. برگها چطور قرار گرفته‏اند. سايه درخت چطور است ...

اينها را يكي يكي مي‏گفتند و به من نشان مي‏دادند:

ـ ببين تركيب اين درخت در كل چطور است، جزء جزء آن چه جور است.

درخت ديگري در گوشه حياط بود. نيم ساعت مانده به غروب من داشتم با ايشان در حياط قدم مي‏زدم، گفتند:

ـ فاطي! نيستي، صبح پيش از آفتاب كه من قدم مي‏زنم نمي‏داني اين درخت چقدر قشنگ است. وقتي خورشيد از آن پشت به قسمت بالاي درخت مي‏زند، اين قسمت درخت زيبايي خاصي پيدا مي‏كند.

اينها موارد ظريف و بسيار عادي از رفتار امام بود. امثال اين موارد را در زندگي ايشان زياد مي‏ديديم. امام لطافت خاصي داشتند كه من خيلي وقتها فكر مي‏كنم بايد بنشينم و آنها را بنويسم.»(1)
«از ويژگيهاي اخلاقي امام عطوفت، مهرباني و خوش‏خلقي ايشان بود. ما خيلي راحت مي‏توانستيم درباره مسايلي كه به وقوع مي‏پيوست با ايشان درد دل كنيم. مثلاً وقتي كه آيت‏اللّه‏ خاتمي پدر همسرم فوت كردند و من براي شركت در مراسم سوگواري ايشان به يزد رفتم، مادرم دائما مي‏گفتند: امام خيلي سراغت را مي‏گيرند.

ايشان از دوري من ابراز ناراحتي كرده بودند و دلشان مي‏خواست مرا ببينند و تسليتي بگويند. وقتي به تهران رسيدم، بلافاصله زنگ زدند و پيغام دادند:

ـ زهرا فورا بيايد، مي‏خواهم ببينمش.

اين براي من خيلي جالب بود كه فردي با وجود اين همه مشكلات باز به فكر خانواده‏اش است. امام مي‏خواستند از نوه‏شان دلجويي كنند. ايشان هيچگاه بي‏تفاوت از كنار مسأله‏اي نمي‏گذشتند.

صبح پيش از آفتاب كه من قدم مي‏زنم نمي‏داني اين درخت چقدر قشنگ است. وقتي خورشيد از آن پشت به قسمت بالاي درخت مي‏زند، اين قسمت درخت زيبايي خاصي پيدا مي‏كند.

سرشار از عاطفه

هنگامي كه در بيمارستان بودند، خواهر من مريض بود. ايشان در آن حال اغما و بيهوشي هر وقت كه چشمشان به يكي از ما مي‏افتاد، سراغ او را مي‏گرفتند. يعني تا چشم باز مي‏كردند، فقط حال او را مي‏پرسيدند:

ـ حالش چطور است؟ خوب است؟
همين نمونه كافي است تا بفهميم كه ايشان تا چه حد به مسائل عاطفي اهميت مي‏دادند. البته فراموش نكنيم كه امام با
ايشان آهسته در گوشم گفتند:

ـ خيلي كار خوبي كردي كه رفتي. خيلي ازت خوشم آمد كه به چنين نمازي رفتي.

وجود تمام اين خصوصيات، مصلحت اسلام و انقلاب را ارجح مي‏دانستند و هيچ وقت عواطفشان بر اين مسائل غلبه نمي‏كرد. مثلاً در مراسم نماز جمعه‏اي كه بمب‏گذاري شده بود، من شركت كرده بودم. مادر و بقيه فاميل در خانه آقا بودند. چون خبري از من نشده بود، همه نگران شده بودند. وقتي وارد خانه شدم، ديدم مادرم معترضانه گفت: تو چرا رفتي؟ تو كه باردار بودي چرا رفتي؟ به خاطر بچه‏ات هم كه شده نبايد مي‏رفتي.

اين را هم بگويم كه از قبل شايع شده بود كه آن مراسم نماز را صداميان يا بمباران و يا در آن بمب‏گذاري مي‏كنند. نگراني مادرم هم از اين بابت بود. ولي امام كه سر ميز ناهار نشسته بودند، با خنده‏اي به من گفتند:

ـ سالمي؟
من تشكر كردم و ايشان آهسته در گوشم گفتند:

ـ خيلي كار خوبي كردي كه رفتي. خيلي ازت خوشم آمد كه به چنين نمازي رفتي.

اما از طرف ديگر، همين امام بسيار مواظب ما بود. طوري كه اگر مشغول نوشتن چيزي بوديم، مي‏گفتند:

ـ مواظب باش خودكار در چشمت نرود.

يك بار گفتم: خودكار چه ربطي به چشممان دارد؟ خودكار كه در دستمان است! ايشان گفتند:

ـ ممكن است ناگهان بچه روي شما بيفتد و خودكار در چشمتان برود.

در عين حال امام شركت در هر محفلي را به خاطر اسلام و انقلاب علي‏رغم خطرهايش ضروري مي‏دانستند.»(2)
«رفتارشان با تك‏تك فرزندان به گونه‏اي بود كه هر كس فكر مي‏كرد او را بيشتر از بقيه دوست
دارند. اگر خداي ناكرده يك وقت يك كدام از ما به هر جهتي ناراحت بود، بي‏تفاوت نبودند و مقيد بودند كه آن ناراحتي را رفع كنند. مثلاً من ساكن قم بودم و هر وقت كه مي‏رفتم با ايشان خداحافظي كنم، مي‏گفتند:

ـ به مجردي كه به قم رسيدي، تلفن كن.

و قيد مي‏كردند:

ـ تلفن كه مي‏كني به حاج عيسي بگو بيايد به من بگويد. همين‏طور تلفن نكن كه من رسيدم. اينها نمي‏آيند به من بگويند. فكر نمي‏كنند كه من دلواپسم. تو قيد كن به حاج عيسي كه برو به آقا بگو. من پيش خود فكر مي‏كردم كه آقا چقدر دلواپس من هستند.»(3)
«گاهي دخترم فاطمه را به منزل ايشان نمي‏بردم. يك روز وارد خانه امام كه شدم ديدم دارند توي حياط قدم مي‏زنند، تا سلام كردم، گفتند:

ـ بچه‏ات كو؟
گفتم: نياورده‏ام، اذيت مي‏كند. ناراحت شدند و گفتند:

ايشان مقيد بودند كه ما حجاب شرعي‏مان را حفظ كنيم. در منزل حق انجام هيچ گناهي از جمله غيبت، دروغ، بي‏احترامي به بزرگتر و توهين به مسلمان را نداشتيم، خصوصا در مورد توهين به مسلمان حساسيت زيادي داشتند.

ـ اگر اين دفعه بدون فاطمه مي‏خواهي بيايي، خودت هم نبايد بيايي. اين نكته نشانگر روح ظريف امام است. از ايشان مي‏پرسيدم: آقا! شما چرا اين قدر بچه‏ها را دوست داريد؟ چون بچه‏هاي ما هستند دوستشان داريد؟ مي‏گفتند:

ـ نه، من به حسينيه كه مي‏روم اگر بچه باشد، حواسم دنبال او مي‏رود. اين قدر من دوست دارم بچه‏ها را، بعضي وقتها كه صحبت مي‏كنم مي‏بينم كه بچه‏اي گريه مي‏كند يا دست تكان مي‏دهد و اشاره به من مي‏كند، حواسم پيش او مي‏رود.

با اين همه ظرافت و لطافت روح، اكنون ديگر نمي‏دانم كه آيا ايشان در اين چند سال از ما راضي بودند يا خير. هيچ نمي‏توانم بفهمم و اين موضوع هميشه مرا رنج مي‏دهد كه آيا توانستيم آن طور كه بايد و شايد دين خود را ادا كنيم. تنها چيزي كه مي‏توانم بگويم اين است كه در آخرين شبهاي حياتشان من به خدمت ايشان رفتم تا شامشان را ببرم. وقتي مقداري شام و پس از آن كمي آب طالبي خوردند، گفتم: آقا شما آب طالبي را كه دوست داشتيد، چرا نمي‏خوريد؟ رو به من كردند و گفتند:

ـ زهرا! من تو را هم خيلي دوست داشتم.»(4)
نه شما اينجا زحمت كشيده‏ايد و غذا پخته‏ايد و بايد همين جا هم غذا بخوريد.

بعد غذاي خود و دو مهمانشان را برداشتند و از سه قسمت به چهار قسمت تقسيم كردند و به من هم دادند.

در مسائل شرعي خود الگو بودند
«امام در منزل با بچه‏ها بسيار مهربان و صميمي بودند و محيط خانواده ما پر از رفاقت و صميميت بود. در عين حال نيز قاطع و جدي بودند. عملاً به ما تفهيم كرده بودند (نه اينكه لفظا به ما بگويند كه اگر من يك حرفي مي‏زنم، نبايد شما بر خلاف آن رفتار كنيد) كه اگر چيزي مخالف ميلشان باشد، نبايد آن را انجام دهيم و نمي‏داديم. البته ايشان هم نسبت به فروعات ما را آزاد مي‏گذاشتند، خيلي سخت نمي‏گرفتند، ولي در مورد اصول كه خيلي به آنها مقيد بودند، هيچ كس قدرت مخالفت نداشت.

هميشه ما را مقيد مي‏كردند كه معصيت نكنيم و مؤدب به آداب اسلامي باشيم. هر قدر در منزل بازي يا شلوغ مي‏كرديم ايرادي نمي‏گرفتند، ولي اگر مي‏فهميدند كاري كرده‏ايم كه همسايه اذيت شده، به شدت اعتراض مي‏كردند و ناراحت مي‏شدند كه «چرا اين كار را كرديد؟»
حضرت امام آن چنان جذبه‏اي داشتند كه ما خود به خود از ايشان حساب مي‏برديم و مواظب رفتارمان بوديم. در صورتي كه ايشان تغيّر نداشتند و كتكي نمي‏زدند. گاهي اوقات يك تشري مي‏زدند يا تندي مي‏كردند و همان براي چندين روز كافي بود.

امام به جز در مسايل شرعي در بقيه مسايل خيلي سختگيري نمي‏كردند. كارهاي ديني به ما ديكته نمي‏شد. در خانواده وقتي رفتار امام را مي‏ديديم خود به خود در ما تأثير مي‏گذاشت و هميشه سعي مي‏كرديم مثل ايشان باشيم. از نظر تربيتي، خود ايشان براي ما يك الگو بودند. وقتي كاري را به ما مي‏گفتند «انجام ندهيد» و ما مي‏ديديم ايشان در عمرشان آن را انجام نمي‏دهند ما هم تحت تأثير قرار مي‏گرفتيم.

مثلاً به ما مي‏گفتند: «بايد نماز بخوانيد.» خودشان از نيم ساعت به ظهر وضو مي‏گرفتند و مشغول نماز مي‏شدند و ما هم داخل حياط مشغول بازي كردن بوديم. يك مرتبه هم نيامدند صدا كنند: «دخترها! بايستيد براي نماز. بياييد من ايستاده‏ام، پشت سر من يا خودتان نماز بخوانيد». ايشان تمام سال، اول اذان نماز مي‏خواندند ولي يك بار هم به ما
نگفتند: «الآن دست از كارتان برداريد، موقع اذان است، دست از بازي‏تان برداريد و بايستيد براي نماز»، ولي مي‏گفتند:

ـ شما بايد در طول اين ساعت نماز بخوانيد، واي به حال كسي كه در طول اين ساعت نماز نخواند، آن وقت بايد از خانه بيرون برود. يعني اصلاً اولاد آقا نباشد. اينگونه با او برخورد مي‏شد. صبح هم كسي
را از خواب بيدار نمي‏كردند و مي‏گفتند: خودتان اگر بيدار مي‏شويد، بلند شويد نماز بخوانيد، اگر بيدار نشديد، مقيد باشيد كه ظهر، قبل از نماز ظهر و عصرتان نماز صبح را قضا كنيد. ايشان مقيد بودند كه ما حجاب شرعي‏مان را حفظ كنيم. در منزل حق انجام هيچ گناهي از جمله غيبت، دروغ، بي‏احترامي به بزرگتر و توهين به مسلمان را نداشتيم، خصوصا در مورد توهين به مسلمان حساسيت زيادي داشتند. ايشان هميشه تاكيد مي‏كردند كه بندگان خدا هيچ امتيازي جز از نظر تقوا و پرهيزكاري بر هم ندارند و اين مسأله از بچگي به ما گوشزد مي‏كردند. ايشان هميشه مي‏گفتند:

ـ بين شما و كارگري كه در منزل كار مي‏كند، هيچ فرقي نيست.

ما عملاً اين درسها را از امام آموخته بوديم. با اين روش بود كه ما ارزشهاي اسلامي را فرا گرفتيم.»(5)
امام آستينهايشان را بالا زدند و فرمودند:

ـ چون ظرفهاي امروز زياد است، آمده‏ام كمكتان كنم.

توجه به اطرافيان در روزهاي اوج مبارزات
«يادم است يك شب (در نوفل لوشاتو) كه مهمان زياد بود ... و ديگر جايي براي خوابيدن نبود، كيسه خوابم را برداشتم و به آشپزخانه رفتم و در كنار شوفاژ دراز كشيدم.

صبح كه حضرت امام براي وضو گرفتن تشريف آوردند، فرمودند:

ـ من نگران بودم كه مبادا شما شب سرما بخوريد.

آن روز وقتي سماور چاي صبحانه را به اتاق بردم، خانم حضرت امام هم گفتند: آقا ديشب نگران بودند كه شما در آشپزخانه سرما بخوريد.

توجه كنيد كه امام چقدر به ظرايف توجه دارند و چقدر دقيق بودند. يادم است يك روز شهيد مطهري و شهيد صدوقي مهمان امام بودند. همان غذاي معمولي را كه مقداري آبگوشت بود، در سه ظرف كشيدم و خدمتشان بردم و پيش خود گفتم مي‏روم ساختمان ديگر و طبق معمول نان و تخم مرغ يا نان و پنير و گوجه فرنگي مي‏خورم. زماني كه غذا را خدمت امام بردم و سر سفره گذاشتم، سؤال كردند: غذاي خودتان كدام است؟
عرض كردم: من براي خودم از اين غذا نگه نداشته‏ام. مي‏روم آن ساختمان و غذايي مي‏خورم.

فرمودند: نه شما اينجا زحمت كشيده‏ايد و غذا پخته‏ايد و بايد همين جا هم غذا بخوريد.

بعد غذاي خود و دو مهمانشان را برداشتند و از سه قسمت به چهار قسمت تقسيم كردند و به من هم دادند. امام با اين كار مي‏خواستند بگويند آن كسي كه در خانه توست و زحمت مي‏كشد، از همه وسايل اين خانه سهم دارد. مثلاً اگر زن و بچه مردي مجبورند امروز در خانه نان و پنير بخورند، او حق ندارد برود بيرون و چلوكباب بخورد.

حضرت امام مي‏خواستند با اين حركت مرحله به مرحله زنان را از تحجر و بي بند و باري بيرون بكشند و به جايگاه زن مسلمان و مؤمن برسانند.

حضرت امام عادت داشتند در ساعت يازده يك چاي بخورند و آن لحظه به خودشان اختصاص داشت. ولي مي‏فرمودند كه خانم هم تشريف بياورند. اين رفتارشان چه معني داشت؟ حضرت امام به نوعي مي‏خواستند بفهمانند كه اگر تو در زندگي‏ات ساعتي را داري كه خاص خودت است، مال شخص تو نيست، مربوط به تو و خانواده‏ات است. در واقع ايشان به آقايي كه روز جمعه با دوستانش به كوه، صحرا و يا گردش مي‏رود مي‏گفتند تو كه زن و بچه‏هايت را در خانه تنها مي‏گذاري، اين روز تعطيل مال خودت تنها نيست، مال تو و خانواده‏ات است.

روزي بر حسب اتفاق، تعداد ميهمانان منزل امام زياد شده بود. پس از صرف غذا، ظرفها را جمع كردم و به آشپزخانه بردم. با زهرا ـ دختر آقاي اشراقي ـ آماده شديم كه ظرفها را بشوييم. اما ديدم كه خود امام هم بلافاصله به آشپزخانه آمدند. از زهرا پرسيدم: حاج آقا چرا به آشپزخانه آمده‏اند؟ و حق داشتم كه تعجب كنم، زيرا وقت وضو نبود. امام آستينهايشان را بالا زدند و فرمودند:

ـ چون ظرفهاي امروز زياد است، آمده‏ام كمكتان كنم.

امام و وظايف اجتماعي زنان

حضرت امام درباره زن ديد وسيعي داشتند كه برگرفته از سنت معصومان(س) و دستورات قرآن بود. ايشان مي‏خواستند بر اساس سنت پيغمبر(ص) به زن شكل اصيلي بدهند. به اين صورت كه زن در عين حال كه به عنوان همسر و مادر عامل اصلي خانواده است، از ديگر توانايي‏هايش نيز در جامعه استفاده شود.

بحمداللّه‏ عده‏اي از زنان ما به خصوص زنان و مادران شهيد روح تفكر امام را دريافتند، و گرنه مادر يا همسر شهيد برايش قابل تحمل نبود كه اين همه صبر و عنايت داشته باشند. حضرت امام مي‏خواستند با اين حركت مرحله به مرحله زنان را از تحجر و بي بند و باري بيرون بكشند و به جايگاه زن مسلمان و مؤمن برسانند.

امام به شدت برآشفته و عصباني شدند و معتقد بودند كه مبارزه و حركت سياسي و اسلامي بدون حضور خانمها قطعا ناقص است و به ثمر نمي‏نشيند.

حضرت امام هيچ گاه نفرمودند كه فلان كار براي زن خوب نيست. وقتي من در نجف به خدمتشان رسيدم و قضايا را عرض كردم و تكليف خود را پرسيدم، فرمودند:

ـ بمانيد تا انقلاب پيروز شود، همه با هم بر مي‏گرديم.

وقتي پرسيدم اجازه مي‏دهند كه در كنار خواهران و برادران فلسطيني بجنگم، فرمودند:

ـ هر كجا كه ببينيد براي اسلام مفيد است و مي‏توانيد خدمت كنيد، تكليف است.»(6)
«حضرت امام معتقد بودند كه نقش اول در مناسبات اجتماعي و حركتهاي سياسي و فرهنگي با زن است. اين زن است كه انسانهاي شايسته تربيت مي‏كند. اين زن است كه افرادي را كه در خط جبهه و جهاد قرار مي‏گيرند، تربيت مي‏كند. اين زن است كه با حضور خودش در اجتماعات و حركتهاي سياسي و فرهنگي و اجتماعي كاربري اين حركتها را چندين برابر خواهد كرد. بعضي از آقايان از تهران و قم براي حضرت امام در نجف پيام داده بودند كه ممكن است خانمهايي كه در راهپيماييها و تظاهرات شركت مي‏كنند، دستگير، هتك حرمت و شكنجه شوند و از اين رو از امام خواستند كه مثلاً بفرماييد خانمها در راهپيماييها شركت نكنند. اگر نظر شما به آنها برسد، قطعا اطاعت مي‏كنند.

امام به شدت برآشفته و عصباني شدند و معتقد بودند كه مبارزه و حركت سياسي و اسلامي بدون حضور خانمها قطعا ناقص است و به ثمر نمي‏نشيند. هر كس نيز كه چنين اعتقادي ندارد، اعتقادش فاسد است و انحراف و اعوجاج دارد. پس از آن پيام دادند:

ـ خانمها دوش به دوش مردان در كنار آقايان در تمام مراحل شركت داشته باشند و هيچ كسي حق ندارد كه تفوهي نسبت به مسأله جدا كردن خانمها از حركتهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي داشته باشد.»(7)









1ـ پا به پاي آفتاب 1، از خاطرات خانم فاطمه طباطبايي، صفحات 187، 188، 189.

2ـ همان، از خاطرات خانم زهرا اشراقي، صفحات 197، 198.

3ـ همان، از خاطرات خانم فريده مصطفوي، صفحات 102، 103.

4ـ همان، از خاطرات خانم زهرا اشراقي، صفحه201.

5ـ همان، از خاطرات خانم فريده مصطفوي، صفحات 99، 100، 101.

6ـ همان، از خاطرات خانم مرضيه حديدچي، صفحات 313، 314، 315، 334.

7ـ پا به پاي آفتاب 2، از خاطرات حجت‏الاسلام والمسلمين علي اكبر محتشمي، صفحات 156، 157.

/ 1