اندیشه‌، آرمان و ایدئولوژی نهضت مشروطیت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اندیشه‌، آرمان و ایدئولوژی نهضت مشروطیت - نسخه متنی

روح الله حسینیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

انديشه‌، آرمان‌ و ايدئولوژي‌ نهضت‌ مشروطيت‌

پژوهشگر: روح الله حسينيان

چکيده:

سؤال‌ اصلي‌ در اين‌ مقاله‌ اين‌ است‌ كه‌ آيا تحولي‌ كه‌ به‌ نام‌ مشروطه‌ نام‌گذاري‌ شداز ابتدا داراي‌ يك‌ ايدئولوژي‌ از پيش‌ تدوين‌ شده‌ بود؟ آيا بانيان‌ مشروطه‌ از ابتدامي‌دانستند كه‌ در نهايت‌ چه‌ مي‌خواهند و به‌ دنبال‌ چه‌ نوع‌ نظام‌ آرماني‌ هستند؟ يااصولاً بانيان‌ مشروطه‌ فاقد ايدئولوژي‌ بودند و ايدئولوژي‌ مشروطه‌ در طي‌ فرآيندي‌شكل‌ گرفت‌. مشروطيت‌ بي‌شك‌ تحولي‌ نوين‌ در تاريخ‌ سياسي‌ ايران‌ بود كه‌ تغييراتي‌ درساختار حكومت‌ استبدادي‌ ايراني‌ ايجاد كرد و مباحثي‌ چون‌ تحديد حكومت‌پادشاهي‌، پارلمانتاريسم‌، قانون‌، قانون‌گذاري‌، حقوِ مردم‌، مشاركت‌ مردم‌،انتخابات‌، نظارت‌ بر كار دولت‌ و تفكيك‌ قوا در انديشه‌هاي‌ سياسي‌ نخبگان‌ ايراني‌طرح‌ كرد.

سؤال‌ اصلي‌ در اين‌ مقاله‌ اين‌ است‌ كه‌ آيا تحولي‌ كه‌ به‌ نام‌ مشروطه‌ نام‌گذاري‌ شداز ابتدا داراي‌ يك‌ ايدئولوژي‌ از پيش‌ تدوين‌ شده‌ بود؟ آيا بانيان‌ مشروطه‌ از ابتدامي‌دانستند كه‌ در نهايت‌ چه‌ مي‌خواهند و به‌ دنبال‌ چه‌ نوع‌ نظام‌ آرماني‌ هستند؟ يااصولاً بانيان‌ مشروطه‌ فاقد ايدئولوژي‌ بودند و ايدئولوژي‌ مشروطه‌ در طي‌ فرآيندي‌شكل‌ گرفت‌.

با نگاهي‌ به‌ سير خواست‌ها، شعارها، تلگراف‌ها، سخنان‌ و نوشته‌هاي‌ بانيان‌مشروطه‌، درگيري‌ها، اختلافات‌ و مواضع‌ مثبت‌ و منفي‌ مي‌توانيم‌ پاسخ‌ سؤالات‌خود را دريابيم‌.

ظلم‌، فساد، ناكارآمدي‌ و از هم‌ گسيختگي‌ حكومت‌ قجرها و حوادث‌ متوالي‌مانند چوب‌ زدن‌ 14 طلبه‌ به‌ دستور عين‌الدوله‌ و به‌ زنجير كردن‌ آن‌ها و گرداندن‌ درشهر و سپس‌ تبعيد به‌ اردبيل‌، انتشار عكس‌ مسيونوز با لباس‌ روحاني‌، در آستانه‌ي‌ماه‌ محرم‌ و اعتراضات‌ آيت‌الله بهبهاني‌ و سپس‌ اهانت‌ شاهزاده‌ ظفرالسلطنه‌ به‌روحاني‌ بزرگ‌ كرمان‌، حاج‌ ميرزامحمدرضا كرماني‌، اهانت‌ وزير اكرم‌ به‌سيدجمال‌الدين‌ قزويني‌، اهانت‌ حاكم‌ سبزوار به‌ روحاني‌ شهر، و به‌ دنبال‌ آن‌اعتراضات‌ مرحوم‌ سيدمحمد طباطبايي‌ بر بالاي‌ منبر.

سپس‌ تخريب‌ گورستان‌ كنار مدرسه‌ي‌ چال‌ در ماه‌ رمضان‌ توسط‌ بانك‌ استقراض‌و اعتراض‌ حاج‌ شيخ‌مرتضي‌ آشتياني‌. به‌ چوب‌ بستن‌ بازاريان‌ تهران‌ توسط‌علاءالدوله‌ و عكس‌العمل‌ علما در مقابل‌ اين‌ اقدام‌، همگي‌ نشان‌ از نارضايتي‌ مردم‌و روحانيون‌ از حكومت‌ قجرها مي‌داد؛ امّا محور تمام‌ اين‌ موضع‌گيري‌ها تقبيح‌ ظلم‌و دعوت‌ حاكمان‌ به‌ عدالت‌ و احترام‌ ارزش‌هاي‌ ديني‌ بود.

در اوّلين‌ اجتماعي‌ كه‌ علماي‌ تهران‌ با حضور سيدعبدالله بهبهاني‌، سيدمحمدطباطبايي‌ و صدراسلام‌ و ساير علما، طلاب‌ و مردم‌ در مسجد شاه‌ نمودند،سيدجمال‌الدين‌ واعظ‌ سخنگوي‌ مجلس‌ با آيه‌ي‌ ياداود انا جعلناك‌ خليفة‌ً في‌الارض‌... بر محور عدالت‌ سخنان‌ خود را آغاز كرد.

به‌ دنبال‌ درگيري‌ در مسجد شاه‌ عالمان‌ بزرگ‌ تهران‌، طباطبايي‌، بهبهاني‌،شيخ‌مرتضي‌ آشتياني‌، سيدجمال‌الدين‌ افجه‌اي‌ فقيه‌ همگي‌ تصميم‌ بر مهاجرت‌ به‌زاويه‌ مقدسه‌ حضرت‌ عبدالعظيم‌ گرفتند تا صداي‌ اعتراض‌ خود را به‌ حكومت‌اعلام‌ نمايند. در اين‌ تحصن‌ سخنرانان‌ زيادي‌ سخن‌ گفتند، تنها سخني‌ كه‌ از آن‌هانقل‌ نشده‌، مفاهيم‌ مشروطه‌خواهي‌ است‌. خواست‌ متحصنين‌ كه‌ توسط‌ سفيرعثماني‌ـ كه‌ پايش‌ توسط‌ روشنفكران‌ به‌ اين‌ ماجرا باز شده‌ بودـ به‌ مشيرالدوله‌ وزيرامورخارجه‌ اعلام‌ گرديد عبارت‌ بود از لغو انحصار امتياز عسگر كاريچي‌ در حمل‌ ونقل‌ قم‌ـ تهران‌، بازگرداند حاج‌ محمدرضا كرماني‌ از تبعيد، بازگرداندن‌ توليت‌مدرسه‌ مروي‌ به‌ شيخ‌مرتضي‌ آشتياني‌، روان‌ گردانيدن‌ قانون‌ اسلام‌ به‌ همگي‌ مردم‌كشور، بنياد عدالت‌خانه‌ در همه‌ جاي‌ ايران‌، برداشتن‌ مسيونوز از سر گمرك‌ و ماليه‌،عزل‌ علاءالدوله‌ حاكم‌ تهران‌ و كم‌ نكردن‌ مواجب‌ كارگران‌ دولتي‌. گرچه‌ محورهمه‌ي‌ اين‌ خواست‌ها رفع‌ ظلم‌ و اجراي‌ عدالت‌ بود، ولي‌ دو خواست‌ بنيادعدالت‌خانه‌ و روان‌ گردانيدن‌ قانون‌ اسلام‌ به‌ همگي‌ مردم‌ كشور اصولي‌ترين‌خواستي‌ بود كه‌ هدف‌ آن‌ تساوي‌ درباريان‌ و مردم‌ در مقابل‌ قانون‌ و تأسيس‌ نهادي‌براي‌ اجراي‌ عدالت‌ و قانون‌ بود. در اين‌ تحصن‌ هيچ‌ خواستي‌ كه‌ دليل‌ برمشروطه‌خواهي‌ باشد طرح‌ نگرديد.

دكتر مهدي‌ ملك‌زاده‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ پدرش‌ ملك‌ المتكلمين‌ نزد رهبران‌ متحصن‌در حضرت‌ عبدالعظيم‌ رفت‌ و به‌ آن‌ها گفت‌ بجاي‌ درخواست‌هاي‌ كوچك‌ «از شاه‌برقراري‌ مجلس‌ منتخبين‌ ملت‌ و حكومت‌ مشروطيت‌ را بخواهيد.» در جلسه‌اي‌كه‌ سران‌ متحصنين‌ در 9 ذيقعده‌ برقرار كردند وقتي‌ از مجلس‌ مبعوثان‌ و مشروطيت‌سخن‌ به‌ ميان‌ آمد گفتند: «ديگر مشروطه‌ چيست‌؟... ملك‌المتكلمين‌ در اطراف‌كلمه‌ي‌ مشروطيت‌ و مجلس‌ مبعوثان‌ توضيحات‌ داد، ولي‌ استماع‌ اين‌ الفاظ‌ هنوزبراي‌ گوش‌ مردم‌ ثقيل‌ بود و اكثراً به‌ مخالفت‌ پرداختند و حتي‌ زمزمه‌اي‌ بلند شد كه‌اين‌ها مي‌خواهند ايران‌ را جمهوري‌ كنند.» در نتيجه‌، اين‌ درخواست‌ به‌ تصويب‌نرسيد و خواست‌ علما همان‌ اجراي‌ احكام‌ اسلام‌ و عدالتخانه‌ بود كه‌ اعلام‌ شد.

بنابراين‌ گزارش‌، اولين‌ كسي‌ كه‌ در تحصن‌، مشروطيت‌ را مطرح‌ كردملك‌المتكلمين‌ بود. ملك‌ المتكلمين‌، روحاني‌ روشنفكر، با ديگر روشنفكران‌، فراماسون‌ها و سفارت‌ عثماني‌ در تماس‌ بود و از دوستان‌ نزديك‌ روحاني‌ روشنفكرديگر به‌ نام‌ ميرزا يحيي‌ دولت‌آبادي‌ بود كه‌ وي‌ نيز با سفارت‌ انگليس‌ در ارتباط‌ بود.

در يكي‌ از اسناد وزارت‌ امور خارجه‌ انگليس‌ درباره‌ي‌ دولت‌آبادي‌ آمده‌است‌ كه‌او با گراهام‌، يكي‌ از اعضاي‌ سفارت‌ انگليس‌، درباره‌ي‌ نحوه‌ي‌ حمايت‌ سفارت‌ ازروحانيون‌ پرس‌وجو كرد و گفت‌: «موجب‌ سپاس‌گزاري‌ خواهد بود اگر سفارت‌انگليس‌ مطالبي‌ را كه‌ مي‌خواهد به‌ اين‌ گروه‌ (روحانيون‌) برساند از طريق‌ او اعلام‌كند.» بنابراين‌ نبايد جايگاه‌ نزديكان‌ سفارت‌ انگليس‌ را دست‌ كم‌ گرفت‌.

اگر گذري‌ بر خواست‌هاي‌ علما داشته‌ باشيم‌ و به‌ بررسي‌ پيدايش‌ و چگونگي‌استعمال‌ مفاهيمي‌ مانند مجلس‌، پارلمان‌ يا دارالشورا را از سوي‌ علما ارزيابي‌ كنيم‌شايد به‌ نتيجه‌اي‌ روشن‌تر برسيم‌. پس‌ از اين‌كه‌ متحصنين‌ با دولت‌ مذاكره‌ كردند وشاه‌ پذيرفت‌ كه‌ عدالت‌خانه‌ تشكيل‌ دهد، روزنامه‌هاي‌ اروپايي‌ «داستان‌ را بنام‌شورش‌ علما بر دولت‌ ياد كرده‌، چنين‌ نوشتند كه‌ دستگاه‌ خودكامگي‌ از ايران‌برچيده‌ شده‌ و شاه‌ به‌ مردم‌ آزادي‌ داده‌ و دارالشوري‌ برپا خواهد گرديد.» درهمين‌ روزها بود كه‌ علما به‌ ديدن‌ عين‌الدوله‌ رفتند و آقاي‌ طباطبايي‌ به‌ وي‌ گفت‌:«اين‌ عدالت‌خانه‌ كه‌ مي‌خواهيم‌ نخست‌ زيانش‌ به‌ خود ماست‌. چه‌ مردم‌ آسوده‌باشند و ستم‌ نبينند، ديگر از ما بي‌نياز گردند و درهاي‌ خانه‌هاي‌ ما بسته‌ شود، ولي‌چون‌ عمر من‌ و تو گذشته‌، كاري‌ كنيد كه‌ نام‌ نيكي‌ از شما در جهان‌ بماند و در تاريخ‌ بنويسند بنيادگذار مجلس‌ و عدالت‌خانه‌ عين‌الدوله‌ بوده‌است‌». اين‌ اوّلين‌ باراست‌ كه‌ آقاي‌ طباطبايي‌ از مجلس‌ سخن‌ به‌ ميان‌ آورده‌؛ اما آيا منظور طباطبايي‌ ازمجلس‌ همان‌ پارلمان‌ است‌ يا نه‌، جاي‌ بحث‌ دارد. از نامه‌اي‌ كه‌ آقاي‌ طباطبايي‌ پس‌از طفره‌ رفتن‌ عين‌الدوله‌ از تشكيل‌ عدالتخانه‌ به‌ وي‌ مي‌نويسد چنين‌ استنباط‌مي‌شود كه‌ منظور آقاي‌ طباطبايي‌ از مجلس‌ همان‌ عدالتخانه‌ است‌. وي‌ در اين‌ نامه‌مي‌نويسد: «اين‌ مملكت‌ و اين‌ مردم‌ را اسير روس‌ و انگليس‌ و عثماني‌ نفرماييد. عهد چه‌ شد؟ قرآن‌ چه‌ شد؟ عهد ما براي‌ اين‌ كار يعني‌ تأسيس‌ مجلس‌ بود والامابه‌الاشتراك‌ نداشتيم‌.» بديهي‌ است‌ عهدي‌ كه‌ بين‌ رهبران‌ نهضت‌، وعين‌الدوله‌ بود تأسيس‌ عدالتخانه‌ بود نه‌ پارلمان‌ .علاوه‌ بر اين‌كه‌ تأسيس‌ پارلمان‌ دراختيار صدراعظم‌ نبود كه‌ طباطبايي‌ آن‌ را از وي‌ بخواهد، بنابراين‌ لفظ‌ «مجلس‌» دركلام‌ سيد تا اين‌ زمان‌ در همان‌ عدالت‌خانه‌ ظهور دارد نه‌ پارلمان‌.

نهضت‌ هر چه‌ پيش‌ مي‌رود و دخالت‌ انگليس‌ بيشتر مي‌شود لفظ‌ «مشروطيت‌»بيشتر بر سر زبان‌ها مي‌افتد. اسماعيل‌ رائين‌، مدّعي‌ است‌: برخلاف‌ ادّعاي‌سيدحسن‌ تقي‌زاده‌ در باشگاه‌ مهرگان‌ كه‌ مردم‌ عدالتخانه‌ مي‌خواستند، سندي‌ دروزارت‌ امور خارجه‌ ايران‌ موجود است‌ كه‌ مردم‌ رشت‌ هنگام‌ تحصن‌ در كنسولگري‌انگليس‌ درخواست‌ مشروطيت‌ داشتند.

شكي‌ نيست‌ كه‌ مردم‌ در طول‌ نهضت‌، مشروطه‌ را درخواست‌ كردند، اما اين‌درخواست‌ قطعاً در اوّل‌ نهضت‌ نبوده‌ بلكه‌ بعداً پيدا شده‌ و در اينجا بايد حق‌ به‌تقي‌زاده‌ داد. چنان‌چه‌ تاريخ‌ درخواست‌ سند فوِ در 27 رجب‌ 1324ِ يعني‌ 8ماه‌ پس‌ از مهاجرت‌ صغرا و يك‌ ماه‌ و اندي‌ پس‌ از فرمان‌ مشروطيت‌ است‌.هم‌چنين‌ اين‌ درخواست‌ در كنسولگري‌ انگليس‌ در رشت‌ تهيه‌ شده‌ كه‌ ماجراي‌بست‌نشيني‌ در سفارت‌ كبراي‌ انگليس‌ در تهران‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ مشروطيت‌ باهدايت‌ مأموران‌ انگليس‌ بر زبان‌ مردم‌ جاري‌ شد.

از مكالماتي‌ كه‌ از آن‌ زمان‌ باقي‌مانده‌ اين‌ نظر را توجيه‌ مي‌كند كه‌ بسياري‌ ازنخبگان‌، لفظ‌ مجلس‌ و عدالتخانه‌ را مترادف‌ مي‌گرفته‌اند و به‌ جاي‌ يكديگر استعمال‌مي‌كرده‌اند. طبق‌ روايت‌ كسروي‌ در جلسه‌اي‌ عين‌الدوله‌ نزد آقاي‌ طباطبايي‌ به‌ قرآن‌سوگند خورد كه‌ «من‌ با مقصود شما حاضرم‌ و قول‌ مي‌دهم‌ كه‌ به‌ همين‌ زودي‌مجلس‌ تشيكل‌ گردد... اينك‌ به‌ شما قول‌ مي‌دهم‌ كه‌ همين‌ چند روز عدالتخانه‌صحيح‌ برپا شود...» كاملاً روشن‌ است‌ كه‌ عين‌الدوله‌، مجلس‌ و عدالتخانه‌ را دراين‌جا به‌ يك‌ مفهوم‌ و معنا گرفته‌ كه‌ با دو لفظ‌ تكرار كرده‌است‌. طباطبايي‌ در يك‌سخنراني‌ تصريح‌ مي‌كند كه‌ «غرض‌ اين‌ بوده‌ كه‌ مجلسي‌ تشكيل‌ شود و مجلسي‌ وانجمني‌ داشته‌ باشيم‌ كه‌ در آن‌ مجلس‌ به‌ داد مردم‌ برسند و بدانند كه‌ اين‌ رعيت‌بيچاره‌ چقدر از دست‌ ظلم‌ حكام‌ ستم‌ مي‌كشند... ما به‌ جز مجلسي‌ كه‌ جمعي‌ در آن‌باشند و بدرد مردم‌ و رعيت‌ برسند، كاري‌ ديگر و غرضي‌ نداريم‌. قدري‌ كه‌ سخت‌مي‌گيريم‌ مي‌گويند مشروطه‌ و جمهوري‌ مي‌خواهند.» او در قسمتي‌ از سخنراني‌تصريح‌ مي‌كند كه‌ مقصود او مشروطيت‌ نيست‌: «به‌ اين‌ زودي‌ مشروطه‌نمي‌خواهيم‌ يعني‌ مردم‌ ايران‌ هنوز به‌ آن‌ درجه‌ تربيت‌ نشده‌اند و قابل‌ مشروطيت‌ وجمهوريت‌ نمي‌باشند؛ زيرا كه‌ مشروطيت‌ در وقتي‌ است‌ كه‌ افراد ملّت‌ عالم‌ باشند.»اين‌ جمله‌ مي‌فهماند كه‌ آقاي‌ طباطبايي‌ در زمان‌ اين‌ نطق‌ با معناي‌ مشروطيت‌ تاحدودي‌ آشنا بوده‌، امّا ايران‌ را مستعد چنين‌ حكومتي‌ نمي‌دانسته‌ است‌، زيرا مردم‌ايران‌ هنوز به‌ حدّ رشد نرسيده‌اند؛ بنابراين‌ با اين‌ تصريح‌ بايد بپذيريم‌ كه‌ خواست‌رهبران‌ نهضت‌، مشروطه‌ نبوده‌، بلكه‌ خواست‌ آن‌ها اجراي‌ عدالت‌ بوده‌ كه‌ بامجلس‌ عدالت‌ يا عدالت‌خانه‌ تأمين‌ مي‌شده‌ است‌.

بعد از بي‌اعتنايي‌ حكومت‌ به‌ خواست‌ علما و توسعه‌ي‌ ظلم‌ حكومت‌، علما ومردم‌ مجدداً به‌ جنبش‌ آمدند. آيت‌الله طباطبايي‌ نامه‌اي‌ به‌ شخص‌ شاه‌ نوشت‌ و درآن‌ خواست‌ علما را مجدداً تذكر داد:

«اعليحضرتا! مملكت‌ خراب‌، رعيت‌ پريشان‌ و گداست‌. تعدي‌ حكام‌ ومأمورين‌ بر مال‌ و عرض‌ و جان‌ رعيت‌ دراز. ظلم‌ حكام‌ و مأمورين‌ اندازه‌ندارد. از مال‌ رعيت‌ هر قدر ميلشان‌ اقتضا كند مي‌برند. قوه‌ي‌ غضب‌ وشهوتشان‌ به‌ هر چه‌ ميل‌ و حكم‌ كند از زدن‌ و كشتن‌ و ناقص‌ كردن‌ اطاعت‌مي‌كنند. اين‌ عمارت‌ و مبل‌ها و وجوهات‌ و املاك‌ در اندك‌ زمان‌ از كجاتحصيل‌ شده‌؟ تمام‌، مال‌ رعيت‌ بيچاره‌ است‌... پارسال‌ دخترهاي‌ قوچاني‌را عوض‌ سه‌ ري‌ ]12 كيلو[ گندم‌ ماليات‌ كه‌ نداشتند بدهند گرفته‌ به‌تركمان‌ها و ارامنه‌ي‌ عشق‌آباد به‌ قيمت‌ گزاف‌ فروختند. ده‌ هزار رعيت‌قوچاني‌ از ظلم‌ به‌ خاك‌ روس‌ فرار كردند. هزارها رعيت‌ ايران‌ از ظلم‌حكام‌ و مأمورين‌ به‌ ممالك‌ خارجه‌ هجرت‌ كرده‌، به‌ حمالي‌ و فعلگي‌گذران‌ مي‌كنند و در ذلت‌ و خواري‌ مي‌ميرند. بيان‌ حال‌ اين‌ مردم‌ را از ظلم‌و ظلمه‌ به‌ اين‌ مختصر عريضه‌ ممكن‌ نيست‌. تمام‌ اين‌ قضايا را ازاعليحضرت‌ مخفي‌ مي‌كنند و نمي‌گذارند اعليحضرت‌ مطلع‌ شده‌ در مقام‌چاره‌ برآيد. حالت‌ حاليه‌ اين‌ مملكت‌ اگر اصلاح‌ نشود، عن‌قريب‌ اين‌مملكت‌ جزء ممالك‌ خارجه‌ خواهد شد. البته‌ اعليحضرت‌ راضي‌نمي‌شوند در تواريخ‌ نوشته‌ شود در عهد همايوني‌، ايران‌ به‌ باد رفت‌،اسلام‌ ضعيف‌ و مسلمين‌ ذليل‌ شدند.

اعليحضرتا! تمام‌ اين‌ مفاسد را مجلس‌ عدالت‌ يعني‌ انجمني‌ مركب‌ ازتمام‌ اصناف‌ مردم‌ كه‌ در آن‌ انجمن‌ به‌ داد عامه‌ي‌ مردم‌ برسند، شاه‌ و گدادر آن‌ مساوي‌ باشند. فوايد اين‌ مجلس‌ را اعليحضرت‌ همايوني‌ بهتر ازهمه‌ مي‌دانند. مجلس‌ اگر باشد اين‌ ظلم‌ها رفع‌ خواهد شد. خرابي‌ها آبادخواهد شد. خارجه‌ طمع‌ به‌ مملكت‌ نخواهد كرد. سيستان‌ و بلوچستان‌ راانگليس‌ نخواهد برد. فلان‌ محل‌ را روس‌ نخواهد برد. عثماني‌ تعدي‌ به‌ايران‌ نمي‌تواند بكند...»

در اين‌ نامه‌ آيت‌الله طباطبايي‌ علاوه‌ بر طرح‌ مجلس‌ به‌ تعريف‌ و اهداف‌ مجلس‌نيز مي‌پردازد و مي‌گويد اين‌ مجلسي‌ است‌ كه‌ مركب‌ از تمام‌ اصناف‌ است‌ و هدف‌آن‌ قطع‌ سلطه‌ بيگانه‌ و اصلاح‌ امور و اجراي‌ عدالت‌ مي‌باشد.

آقاي‌ طباطبايي‌ در ايام‌ فاطميه‌ در عصر روز 14 جمادي‌الاولي‌ 1324ِ خود به‌منبر رفت‌ و با آيه‌ «انا جعلناك‌ خليفة‌» داد عدالت‌ زد و گفت‌:

«از دولت‌ تاكنون‌ جز عدل‌ چيزي‌ نخواسته‌ايم‌. حالا بعضي‌ مي‌گويند مامشروطه‌طلب‌ يا جمهوري‌طلب‌ مي‌باشيم‌. به‌ خداي‌ عالميان‌ و به‌ اجدادطاهرينم‌ قسم‌ كه‌ اين‌ حرف‌ها را مردم‌ به‌ ما مي‌بندند. اگر گفتيم‌ معدلت‌مي‌خواهيم‌، غرض‌ اين‌ بوده‌ كه‌ مجلسي‌ تشكيل‌ شود و مجلس‌ و انجمني‌داشته‌ باشيم‌ كه‌ در آن‌ مجلس‌ به‌ داد مردم‌ برسند و بدانند كه‌ اين‌ رعيت‌بيچاره‌ چه‌ قدر از دست‌ ظلم‌ حكام‌ ستم‌ مي‌كشند.»

در اين‌جا نيز طباطبايي‌ تصريح‌ مي‌كند كه‌ ما مشروطه‌ نمي‌خواهيم‌ بلكه‌ مجلس‌عدالت‌ مي‌خواهيم‌ و توضيح‌ مي‌دهد كه‌ منظور وي‌ از مجلس‌ عدالت‌ چيست‌؟

بعد از درگيري‌ مجدد علما با دولت‌ و حمله‌ي‌ شبه‌نظاميان‌ به‌ تحصن‌ علما درمسجد شاه‌ كه‌ خواستار عدالتخانه‌ بودند، علما مجبور به‌ مهاجرت‌ كبري‌' شدند. شاه‌كه‌ از مهاجرت‌ علما به‌ وحشت‌ افتاد تلگرافي‌ به‌ قم‌ مخابره‌ كرد.

علماي‌ مهاجر در پاسخ‌، تلگرافي‌ را به‌ شاه‌ مخابره‌ كردند و به‌ جاي‌ مجلس‌عدالت‌، مجلس‌ مشورت‌ حكومتي‌ را درخواست‌ كردند و اين‌ براي‌ اولين‌ بار بود كه‌خواست‌ علما تغيير يافت‌. آن‌ها نوشتند:

«استدعاي‌ دولت‌خواهانه‌ي‌ جماعت‌ دعاگويان‌ و قاطبه‌ي‌ علماي‌اعلام‌ و رعاياي‌ پادشاه‌ اسلام‌ اين‌ است‌ كه‌ امر و اجازه‌ي‌ سنيه‌ي‌ ملوكانه‌صادر شود به‌ تأسيس‌ و تشكيل‌ مجلس‌ كه‌ اعضاي‌ آن‌ مركب‌ باشد ازجمعي‌ از وزرا و امناي‌ بزرگ‌ دولت‌ كه‌ در امور مملكت‌ با ربط‌ و از اغراض‌نفساني‌ بري‌ء باشند و جمعي‌ از تجار محترم‌ كه‌ در تجارت‌ و صناعت‌ بااطلاع‌ و از مصالح‌ دولت‌ و ملت‌ مستحضر و براي‌ مشاورت‌ صالح‌ باشند وچند نفر از علما و عاملين‌ كه‌ بي‌غرض‌ و با بصيرت‌ باشند و جمعي‌ از عقلاو فضلا و اشراف‌ و اهل‌ بصيرت‌ و اطلاع‌. اين‌ مجلس‌ عدالت‌ مظفريه‌ كه‌مركب‌ از امناء پادشاه‌ است‌، در تحت‌ نظارت‌ و رياست‌ و فرمانفرمايي‌شخص‌ شخيص‌ پادشاه‌ اسلام‌ كه‌ پدر رئوف‌ و خيرخواه‌ است‌، حاكم‌ وناظر بر تمام‌ ادارات‌ دولتي‌ و مراتب‌ انتظام‌ و اصلاح‌ امور مملكتي‌ از تعيين‌حدود وظايف‌ و تشخيص‌ دستور و تكاليف‌ تمامي‌ دواير مملكت‌ واصلاح‌ نواقص‌ داخله‌ و خارجه‌ و ماليه‌ و بلديه‌ و تعيين‌ حدود احكام‌ وامور و ترتيب‌ ساير شعب‌ امور ملكيه‌ و مهام‌ خليقه‌ و منع‌ ارتكاب‌ منهيات‌و منكرات‌ الهيه‌ و امر به‌ معروف‌ واجبات‌ شرعيه‌ و ترتيب‌ مقاولات‌ ومقابلات‌ و معاملات‌ داخله‌ و خارجه‌ به‌ ميزان‌ احكام‌ شرعيه‌ و تحريرفصول‌ و ابواب‌ و ترتيب‌ كتابچه‌ و اوراِ آن‌ها.

به‌ وسيله‌ نظارت‌ و اهتمام‌ اين‌ مجلس‌ مظفريه‌ تمام‌ حدود و حقوِ وتكاليف‌ عموم‌ طبقات‌ رعيت‌ معين‌ و محفوظ‌. احقاِ حقوِ ملهوفين‌ ومجازات‌ مخالفين‌ و اصلاح‌ امور مسلمين‌ بر طبق‌ قانون‌ مقدس‌ اسلام‌ واحكام‌ متقن‌ شرع‌ مطاع‌ كه‌ قانون‌ رسمي‌ و سلطنتي‌ مملكت‌ است‌ معلوم‌ ومجري‌ مي‌شود...».

سرانجام‌ شاه‌ در بامداد روز 14 جمادي‌الثاني‌ طي‌ حكمي‌ به‌ مشيرالدوله‌ دستورتأسيس‌ مجلس‌ را صادر كرد كه‌ تقريباً همان‌ طرح‌ علما را دربرداشت‌. در اين‌ ابلاغيه‌آمده‌ بود: «براي‌ رفاهيت‌ و آسايش‌ قاطبه‌ي‌ اهالي‌ ايران‌ مصمم‌ شديم‌ كه‌ مجلسي‌ ازمنتخبين‌ شاهزادگان‌ و علما و قاجاريه‌ و اعيان‌ و اشراف‌ و ملاكين‌ و تجار و اصناف‌ ومنتخبين‌ طبقات‌ مرقومه‌ در دارالخلافه‌ طهران‌ تشكيل‌ و تنظيم‌ شود كه‌ در مواردلازمه‌ در مهام‌ امور دولتي‌ و مملكتي‌ و مصالح‌ عاليه‌ تشكيل‌ و تنظيم‌ و مداقه‌ لازم‌ رابه‌ عمل‌ آورده‌ و به‌ هيأت‌ وزراي‌ ما در اصلاحاتي‌ كه‌ براي‌ سعادت‌ و خوشبختي‌ملت‌ ايران‌ خواهد شد اعانت‌ و كمك‌ لازم‌ را نماييد.»

هنگامي‌ كه‌ شاه‌ و علما براي‌ تأسيس‌ مجلس‌ مشاوره‌ به‌ توافق‌ رسيدند در تهران‌جرياني‌ در كار بود كه‌ كم‌كم‌ رهبران‌ نهضت‌ را به‌ كناري‌ زد و خود راهبر نهضت‌ گرديدو علما را نيز به‌ دنبال‌ خود كشاند. به‌ دليل‌ اهميت‌ موضوع‌ مناسب‌ است‌ اشاره‌اي‌مبسوط‌تر به‌ آن‌ داشته‌ باشيم‌.

هنگامي‌ كه‌ علما جهت‌ مهاجرت‌ رهسپار قم‌ بودند در شب‌ 24 جمادي‌الثاني‌عده‌اي‌ از تجار به‌ رهبري‌ حاج‌ محمدتقي‌ بنكدار به‌ سفارت‌ انگليس‌ پناهنده‌ شدند.فرداي‌ آن‌ روز 2 نفر از كاركنان‌ ايراني‌ سفارت‌ به‌ نام‌ حسينقلي‌خان‌ نواب‌ و ميرزايحيي‌خان‌ به‌ تجار گفتند: «چند نفري‌ از سادات‌ و اهل‌ علم‌ را نيز با خود همراه‌ كنيد،هر چه‌ عده‌ زيادتر و هر قدر از سادات‌ و طلاب‌ با شما باشند بهتر است‌. اين‌ شد كه‌تجار در اين‌ دوـ سه‌ روز جمعي‌ از طلاب‌ مدرسه‌ صدر و دارالشفا را با خود نموده‌،بعضي‌ را پول‌ داده‌، بعضي‌ را بدون‌ پول‌ بردند سفارتخانه‌.»

روز به‌ روز بر تعداد متحصنين‌ افزوده‌ مي‌شد. به‌ طوري‌ كه‌ هر صنفي‌ براي‌ خوددر داخل‌ سفارت‌ چادري‌ برپا و با آويختن‌ شعري‌ عوامانه‌ روي‌ تابلو، اعلام‌ حضوركردند. عجيب‌ اين‌ است‌ كه‌ تمام‌ اين‌ اشعار يك‌ خواست‌ را دنبال‌ مي‌كرد و آن‌حمايت‌ از دين‌ و مذهب‌ بود.

در تابلو صنف‌ تجار اين‌ شعر به‌ چشم‌ مي‌خورد:

نموده‌ايم‌ به‌ پا خيمه‌ با دل‌ افكاربراي‌ پيروي‌ دين‌ احمد مختار

در تابلو صنف‌ روغن‌فروشان‌:

اسلام‌ شد ضعيف‌، خدايا ترحمي‌خوشنود كن‌، كه‌ جمله‌ پريشان‌ و درهمند

در صنف‌ كوره‌پزها:

پشت‌ دين‌ شد راست‌ از اقدام‌ ايشان‌ از شرف‌حجت‌ حق‌ باد يار جمله‌ از خرد و كبار

در صنف‌ آهن‌ساز:

ز لطف‌ حضرت‌ پروردگار بنده‌نوازپي‌ حمايت‌ دين‌ رسول‌ ملك‌ حجاز

ز كسب‌ دست‌ كشيدند صنف‌ آهن‌سازبراي‌ اين‌ كه‌ شود شرع‌ احمدي‌ ممتاز

در صنف‌ پينه‌دوز:

اين‌ خيمه‌ كه‌ هست‌ فروزنده‌تر ز روزاز باطن‌ شريعت‌ باشد زپاره‌ دوز

در صنف‌ قهوه‌چي‌:

نظر به‌ لطف‌ امام‌ زمان‌ ز پير و جوان‌به‌ جمع‌ ملت‌ خود از شرف‌ شده‌ همراه‌

در صنف‌ سمسار:

نهاده‌ سر به‌ ره‌ دين‌ سيدابرارتمام‌ خرد و بزرگ‌ از جماعت‌ سمسار

در صنف‌ سلماني‌:

شدند جمع‌ خلايق‌ پي‌ حمايت‌ دين‌جزاي‌ خير بيابند زحي‌ سبحان‌

در صنف‌ شيريني‌پزان‌ (قناد):

كرده‌ اين‌ خيمه‌ به‌ پا فرقه‌ اسلام‌پرست‌تابع‌ دولت‌ و ملت‌ ز حقيقت‌ قناد

مأمورين‌ سفارت‌ به‌ گرمي‌ از مردم‌ استقبال‌ كردند و به‌ قول‌ دولت‌آبادي‌ كه‌ خوددر خفا با سفارت‌ در تماس‌ بوده‌: «اجزاي‌ سفارت‌ هر چه‌ بتوانند از واردين‌ دلربايي‌كرده‌، نوع‌خواهي‌ و رأفت‌ خود را نسبت‌ به‌ مردم‌ حالي‌ مي‌نمايند. گراندوف‌ شارژدافر انگليس‌ كه‌ در اين‌ وقت‌ به‌ جاي‌ وزير مختار است‌ روز اول‌ آمده‌ خلق‌ رامخاطب‌ كرده‌ مي‌گويد: تشكر مي‌كنم‌ از دولت‌ متبوع‌ خودم‌ كه‌ در فاصله‌ سه‌ ماه‌ راه‌،خبر ورود شما را به‌ سفارتخانه‌، با تلگراف‌ به‌ لندن‌ دادم‌. به‌ فاصله‌ شش‌ ساعت‌جواب‌ گرفتم‌ كه‌ كمال‌ پذيرايي‌ را از شما بنمايم‌.»

روز دوم‌ سران‌ تحصن‌، نامه‌اي‌ به‌ شاه‌ نوشتند و در آن‌ درخواست‌ مجلس‌معدلت‌ و اجراي‌ قوانين‌ شرع‌ محمدي‌ كردند. درخواست‌ متحصنين‌ در ابتداي‌تحصن‌ به‌ شرح‌ ذيل‌ توسط‌ گراندوف‌ به‌ دولت‌ ايران‌ ابلاغ‌ شد:

1ـ بازگشت‌ علما، چون‌ تمام‌ زندگي‌ و دادوستد ما با حضور آن‌ها انجام‌ مي‌شود.

2ـ مجلس‌ عدالت‌ كه‌ قبلاً وعده‌ داده‌ بودند تشكيل‌ شود.

3ـ امنيت‌ جاني‌ و مالي‌ ما حفظ‌ شود.

تا اين‌جا نيز هنوز خواست‌ مردم‌ به‌ همان‌ خواست‌هاي‌ اولي‌ منحصر مي‌شود.امّا ناگهان‌ خواست‌ مجلس‌ عدالت‌ يا مشورت‌ به‌ مشروطه‌خواهي‌ تبديل‌ مي‌گردد.در واقع‌ طبق‌ روايات‌ تاريخي‌ اعضاي‌ انجمن‌ مخفي‌ و اعضاي‌ سفارتخانه‌ وفراماسون‌ها در بين‌ مردم‌ متحصن‌ شروع‌ به‌ تبليغات‌ كردند. به‌ طوري‌ كه‌ در مدت‌كوتاه‌ درخواست‌ عدالتخانه‌ تبديل‌ به‌ مشروطه‌ شد.

در ابتداي‌ تحصن‌ يكي‌ از اعضاي‌ انجمن‌ به‌ نام‌ «فيلسوف‌ بهبهاني‌ در يك‌ چادرعنوان‌ كرد بايد ما قانوني‌ از شاه‌ مطالبه‌ كنيم‌. مردم‌ دور او جمع‌ شدند و مي‌خواستنداو را از سفارت‌ بيرون‌ كنند. هيچ‌ كس‌ جرأت‌ نمي‌كرد جز معاودت‌ علما، چيزي‌ رامطالبه‌ كند.»

مهم‌تر اين‌ كه‌ تجار در ابتدا فقط‌ به‌ خاطر حفظ‌ جان‌ خود به‌ سفارت‌ پناهنده‌شدند و هيچ‌ درخواستي‌ ديگر نداشتند، امّا اعضاي‌ ايراني‌ سفارت‌، متحصنين‌ راراهنمايي‌ كردند و گفتند «بهتر اين‌ است‌ كه‌ مقصود را اهميت‌ دهيد و صرف‌ امنيت‌خواستن‌ براي‌ خودتان‌ را تنها عنوان‌ نكنيد. بلكه‌ معاودت‌ آقايان‌ را عنوان‌ كنيد كه‌لازمه‌ي‌ آن‌ امنيت‌ خودتان‌ است‌.»

تأثير اعضاي‌ سفارت‌ در تغيير و تشديد خواست‌ متحصنين‌ از روايات‌ فراوان‌تاريخي‌ به‌ دست‌ مي‌آيد.

در نامه‌ي‌ وكيل‌الدوله‌ به‌ ميرزاعلي‌اصغرخان‌ اتابك‌، گزارش‌ تحصن‌ را بدين‌ شرح‌نوشته‌ است‌: «... مسأله‌ سفارت‌ خيلي‌ سخت‌ شده‌ و ديشب‌ هشت‌ خروار برنج‌ به‌آب‌ ريخته‌ بودند و تمام‌ تهران‌ آن‌جاست‌. قند و چايي‌ و ساير ملزومات‌ كه‌ اندازه‌ندارد. ديروز تجار بيست‌ هزار تومان‌ چك‌ فرستاده‌ از بانك‌ انگليس‌ آورده‌ و به‌ رزاز وبقال‌ و غيره‌ دادند. مسلم‌ است‌ اين‌ وجوهات‌ را جز دولت‌ انگليس‌ نمي‌دهد و اين‌اخراجات‌ و اين‌ اوضاع‌ از عهده‌ي‌ اين‌ مردم‌ خارج‌ است‌ و شارژ دافر هر روز يك‌دفعه‌ بالاي‌ بلندي‌ ايستاده‌ و به‌ همه‌ كلاه‌ برداشته‌ خطابه‌ و نطق‌ مي‌كند و مردم‌ رااميدواري‌ مي‌دهد.»

سفارت‌ اثر خود را گذاشت‌ و رفته‌ رفته‌ رهبري‌ علما به‌ گوشه‌اي‌ رانده‌ شد. شارژدافر در يك‌ نطق‌ از مردم‌ پرسيد كه‌: «هرگاه‌ علما از قم‌ بيايند شماها استقبال‌ خواهيدرفت‌؟ گفته‌اند: خير. گفته‌ است‌ هرگاه‌ به‌ سفارت‌ بيايند و دست‌ و صورت‌ شما راببوسند و خواهش‌ نمايند، بيرون‌ خواهيد رفت‌؟ گفته‌اند: خير. باز گفته‌ است‌: هرگاه‌در سفارت‌ بيايند و از شما خواهش‌ نمايند كه‌ بيرون‌ بياييد، بيرون‌ خواهيد رفت‌؟گفته‌اند: خير. اجمالاً اگر مردم‌ هم‌ بيرون‌ بروند انگليسي‌ها ترتيبي‌ داده‌ و كاري‌كرده‌اند كه‌ آن‌ها ديگر نخواهند گذاشت‌ اين‌ مسأله‌ به‌ اين‌ آساني‌ بگذرد... مردم‌ هم‌به‌ قم‌ به‌ علما نوشته‌اند كه‌ به‌ اين‌ آساني‌ ماها از سفارت‌ بيرون‌ نخواهيم‌ رفت‌؛ شماهم‌ ملاحظه‌ ماها و ملاحظه‌ آبروي‌ خودتان‌ را داشته‌ باشيد.»

دخالت‌ سفارت‌ انگليس‌ تا حدي‌ به‌ پيش‌ رفت‌ كه‌ تلگراف‌هاي‌ شهرستان‌ها به‌شارژ دافر انگليس‌ مخابره‌ مي‌شد. جالب‌ اين‌ است‌ كه‌ در تلگراف‌ تبريز از سفارت‌دولت‌ فخيمه‌ي‌ انگليس‌ خواسته‌ شده‌ است‌ كه‌ شاه‌ «حامي‌ شرع‌ رسول‌ و مروج‌ اهل‌شرع‌» باشد و شاه‌ را تهديد كرده‌اند كه‌ كاري‌ نكنند كه‌ «دعاگويان‌ در حفظ‌ اسلاميت‌خود متوسل‌ به‌ پاره‌اي‌ اقدامات‌ شويم‌».

مرحوم‌ ضياءالدين‌ درّي‌ درباره‌ي‌ تأثير سفارت‌ انگليس‌ در تغيير خواست‌ مردم‌مي‌نويسد: «تا اين‌ وقت‌ِ ]تحصن‌[ سخن‌ از مشروطه‌ در ميان‌ نبود و اين‌ كلمه‌ را كسي‌نمي‌دانست‌. لفظ‌ مشروطه‌ را به‌ مردم‌ تهران‌، اهل‌ سفارت‌ القا كردند... يك‌ روز طرف‌عصر، بنده‌ با سه‌ نفر از معممين‌ درب‌ سفارت‌ ايستاده‌ بودم‌. درشكه‌ شارژ دافرسفارت‌ از قلهك‌ وارد شد. همين‌ كه‌ درشكه‌ به‌ محازات‌ ما رسيد ايستاد. بعد خانم‌شارژ دافر از درشكه‌ پياده‌ شد؛ با نهايت‌ خنده‌رويي‌ و تغمز به‌ نزد ما آمد، گفت‌:آقايان‌! شما براي‌ چه‌ اين‌جا آمده‌ايد؟ يك‌ نفر روضه‌خوان‌... گفت‌: ما آمده‌ايم‌ اين‌جايك‌ مجلس‌ عدالت‌ مي‌خواهيم‌. گفت‌: نمي‌دانم‌ مجلس‌ عدالت‌ چيست‌! گفت‌: يك‌مجلسي‌ كه‌ دانشمندان‌ ما، ريش‌ سفيدان‌ ما بنشينند، نگذارند حكام‌ و سلاطين‌ به‌ ماظلم‌ كنند. گفت‌: پس‌ شما يقين‌ مشروطه‌ مي‌خواهيد. اين‌ اولين‌ دفعه‌ بود كه‌ ما لفظ‌مشروطه‌ از دهان‌ خانم‌ انگليسي‌ شنيديم‌... گفت‌: نه‌، شما مشروطه‌ نگوييد. ما كه‌مشروطه‌ شديم‌ كشيش‌هايمان‌ را كشتيم‌، سلاطينمان‌ را كشتيم‌ تا مشروطه‌ شديم‌...آخوند مخاطب‌ گفت‌: ما هم‌ مي‌كشيم‌، هر كس‌ كه‌ مخالفت‌ كند و اگر چه‌ امام‌زمانمان‌ باشد... بعد طولي‌ نكشيد كه‌ شنيديم‌ يكي‌ فرياد مي‌كرد: ما مي‌خواهيم‌.يكي‌ فرياد مي‌كرد: ما شرطه‌ مي‌خواهيم‌. آخوندـ عليه‌ ما عليه‌ـ فرياد مشربه‌ مي‌كرد:بگوييد آن‌ چه‌ را كه‌ خانم‌ گفت‌! ما مشروطه‌ مي‌خواهيم‌.»

تعجب‌انگيز اين‌ بود كه‌ چنان‌ سفارت‌ در تاروپود سران‌ متحصنين‌ رخنه‌ كرده‌ بودكه‌ بي‌مشورت‌ او هيچ‌ نمي‌كردند.

مشيرالدوله‌ از طرف‌ شاه‌ نزد متحصنين‌ آمد، پس‌ از مذاكره‌ قرار شد متحصنين‌خواست‌ خود را مبني‌ بر تشكيل‌ مجلس‌ عدالت‌ بنويسند تا مشيرالدوله‌ آن‌ را نزدشاه‌ ببرد. سران‌ متحصنين‌ نامه‌اي‌ نوشتند و فقط‌ درخواست‌ مجلس‌ عدالت‌ كردند.آنگاه‌ نامه‌ي‌ خود را براي‌ مشاوره‌ نزد سفير بردند. «از طرف‌ سفير به‌ حاضرين‌ گفته‌مي‌شود كه‌ اين‌ كلمه‌اي‌ كه‌ نوشته‌ايد مفهوم‌ قانوني‌ ندارد... بعد از زحماتي‌ كه‌كشيده‌ايد داراي‌ حقي‌ گرديد كه‌ هيچ‌ قوه‌ نتواند از شما آن‌ حق‌ را سلب‌ نمايد. آن‌لفظ‌ «كنتيتوسيون‌» است‌، حكومت‌ مشروطه‌... جماعت‌ ملتفت‌ اصل‌ موضوع‌ شده‌،عريضه‌ خود را به‌ اين‌ نحو تنظيم‌ و مشروطه‌ را تقاضا كردند.» با حمايت‌ سفارت‌انگليس‌ و تبليغات‌ روشنفكران‌ و انجمن‌هاي‌ مخفي‌ مبارزات‌ ضد استبدادي‌ مردم‌تبديل‌ به‌ مشروطه‌خواهي‌ شد و جريان‌ سفارت‌، جريان‌ مهاجرت‌ را تحت‌الشعاع‌خود قرار داد و رهبري‌ روحانيت‌ در رتبه‌ دوم‌ قرار گرفت‌.

حكم‌ 14 جمادي‌الثاني‌ شاه‌ مبني‌ بر اعطاي‌ مجلس‌ توسط‌ مشيرالدوله‌،صدراعظم‌، به‌ قم‌ مخابره‌ شد و رونوشتي‌ به‌ سفارت‌ فرستاده‌ شد. از اين‌ به‌ بعدتصميم‌گيرنده‌ علما نبودند تا قبول‌ آن‌ها غائله‌ را ختم‌ كند، بلكه‌ متحصنين‌اعلاميه‌هاي‌ شاه‌ را از در و ديوار كندند و اعلام‌ كردند چون‌ نام‌ ملت‌ در اين‌ دستخط‌نيست‌ و جمله‌هاي‌ آن‌ روشن‌ نمي‌باشد، مورد قبول‌ ما نيست‌. براي‌ متحصنين‌ در17 جمادي‌الثاني‌ در منزل‌ مشيرالدوله‌ نشستي‌ برقرار كردند و شاه‌ حكم‌ تكميلي‌ديگري‌ را صادر كرد.

در واقع‌ مشروطه‌ از زماني‌ در زبان‌ مردم‌ افتاد كه‌ عده‌اي‌ در سفارت‌ انگليس‌متحصن‌ شدند. گرچه‌ در ابتدا مردم‌ حتي‌ از جاري‌ كردن‌ مشروطه‌ بر زبان‌ عاجزبودند، اما واقعيت‌ اين‌ بود كه‌ روشنفكران‌، مشروطه‌ را درك‌ مي‌كردند و به‌ دنبال‌ به‌دست‌ آوردن‌ آن‌ بودند. از اينجا نهضت‌ از حالتي‌ ضداستبدادي‌ به‌ قيامي‌ تبديل‌مي‌شود كه‌ داراي‌ ايدئولوژي‌اي‌ است‌ و ايدئولوژي‌ آن‌ حكومتي‌ مردم‌سالار است‌ كه‌با انتخاب‌ نمايندگان‌ و تشكيل‌ مجلسي‌ قدرتمند اعمال‌ حاكميت‌ مي‌كند.

با نگاهي‌ به‌ نحوه‌ي‌ خواست‌ها چنين‌ نتيجه‌ مي‌گيريم‌ كه‌ رهبران‌ مذهبي‌ در ابتداهيچ‌ ايدئولوژي‌اي‌ را ارايه‌ نمي‌كردند، زيرا هدف‌ آن‌ها اجراي‌ عدالت‌ و براندازي‌استبداد يا فشار بر حكومت‌ بوده‌است‌؛ امّا آهسته‌، آهسته‌ «مشروطيت‌»، ايدئولوژي‌قابل‌ قبول‌ عالمان‌ دين‌ شد و تلاش‌ كردند تا مشروطيت‌ را تحت‌ توجيهات‌ شرعي‌اسلاميزه‌ كنند. نماينده‌ افكار علما و مراجع‌ طرفدار مشروطيت‌ آيت‌الله‌ نائيني‌ بودكه‌ انديشه‌هاي‌ جناح‌ مشروطه‌خواه‌ را تئوريزه‌ و مدوّن‌ كرد كه‌ به‌ آن‌ اشاره‌ خواهيم‌كرد.

مرحوم‌ نائيني‌ در كتاب‌ «تنبيه‌ الامه‌ و تنزيه‌ الملّه‌» تلاش‌ مي‌كند تا مباني‌مشروطيت‌ را به‌ اسلام‌ نزديك‌ كند. بعضي‌ها پنداشته‌اند نظريه‌ي‌ حكومتي‌ مرحوم‌نائيني‌ همان‌ حكومت‌ مشروطه‌ است‌ و اين‌ برداشتي‌ اشتباه‌ است‌ كه‌ متأسفانه‌شهرت‌ يافته‌ است‌.

نظريه‌ي‌ حكومتي‌ مرحوم‌ نائيني‌ همان‌ حكومت‌ اسلامي‌ يا حكومت‌ فقهاست‌.او معتقد است‌ در اين‌ زمان‌ ولايت‌ فقها توسط‌ ستمگران‌ غصب‌ شده‌ و بازگرداندن‌آن‌ نيز فعلاً ممكن‌ نيست‌ و «در اين‌ عصر غيبت‌ دست‌ امت‌ از دامان‌ عصمت‌ كوتاه‌ ومقام‌ ولايت‌ و نيابت‌ نواب‌ عام‌ در اقامه‌ي‌ وظائف‌ مذكوره‌ هم‌ مغصوب‌ و انتزاعش‌غيرمقدور است‌.»

آيت‌الله‌ نائيني‌ تصريح‌ مي‌كند كه‌ نيابت‌ فقها در عصر غيبت‌ در امور حسبه‌ ازقطعيات‌ مذهب‌ است‌ و حفظ‌ نظم‌ و اساس‌ اسلام‌ را از مهم‌ترين‌ مصاديق‌ امورحسبه‌ مي‌داند و مي‌نويسد: «از جمله‌ قطعيات‌ مذهب‌ ما (طائفه‌ي‌ اماميه‌) اين‌ است‌كه‌ در اين‌ عصر غيبت‌ ـ علي‌' مغيبه‌ السّلام‌ـ آن‌چه‌ از ولايات‌ نوعيه‌ را كه‌ عدم‌ رضاي‌شارع‌ مقدس‌ به‌ اهمال‌ آن‌ حتي‌ ـ در اين‌ زمينه‌ ـ معلوم‌ باشد وظائف‌ حسبيه‌ ناميده‌ ونيابت‌ فقها و عصر غيبت‌ را در آن‌ قدر متيقن‌ و ثابت‌ دانستيم‌؛ حتي‌ با عدم‌ ثبوت‌نيابت‌ عامه‌ در جميع‌ مناصب‌ و چون‌ عدم‌ رضاء شارع‌ مقدس‌ به‌ اختلال‌ نظام‌ وذهاب‌ بيضه‌ اسلام‌، بلكه‌ اهميت‌ وظائف‌ راجعه‌ به‌ حفظ‌ و نظم‌ ممالك‌ اسلاميه‌ ازتمام‌ امور حسبيه‌ از اوضح‌ قطعيات‌ است‌، لهذا ثبوت‌ نيابت‌ فقها و نواب‌ عام‌ عصرغيبت‌ در اقامه‌ي‌ وظائف‌ مذكوره‌ از قطعيات‌ مذهب‌ خواهد بود.»

آيت‌الله‌ نائيني‌، حكومت‌ مشروطه‌ را از باب‌ اوّليه‌ مشروع‌ نمي‌داند، بلكه‌ آن‌ رانوعي‌ حكومت‌ غاصبانه‌ مي‌شمارد كه‌ از باب‌ ضرورت‌ و ثانويه‌ غصب‌ آن‌ را كمتر ازحكومت‌ استبدادي‌ مي‌داند و «ارجاعش‌ از نحوه‌ي‌ اوّلي‌ ]استبدادي‌[ كه‌ ظلم‌ زائد وغصب‌ اندر غصب‌ است‌ به‌ نحوه‌ي‌ ثانيه‌ ]مشروطه‌[ و تحديد استيلاي‌ جوري‌ به‌قدر ممكن‌ واجب‌ است‌.»

جالب‌ اين‌ است‌ كه‌ علامه‌ نائيني‌ بدون‌ هيچ‌ تظاهري‌ آن‌چه‌ را كه‌ در خواب‌ راجع‌به‌ مشروطيت‌ ديده‌ بيان‌ مي‌كند و مي‌نويسد: حضرت‌ فرمودند: «مشروطه‌ مثل‌ آن‌است‌ كه‌ كنيز سياهي‌ را كه‌ دستش‌ هم‌ آلوده‌ باشد به‌ شستن‌ وادارش‌ نماييد.» علامه‌نائيني‌ تنها فرقي‌ كه‌ بين‌ استبداد و مشروطه‌ قائل‌ است‌، كثيفي‌ و تميزي‌ دست‌ اين‌دو حكومت‌ سياه‌ است‌ و خود در تعبير خواب‌ گويد: «سياهي‌ كنيز، اشاره‌ به‌غصبيت‌ اهل‌ تصدي‌ و آلودگي‌ دست‌، اشاره‌ به‌ همان‌ غصب‌ زائد است‌.»مرحوم‌ نائيني‌ به‌ جاي‌ اين‌كه‌ اين‌ كنيز سياه‌روي‌ را به‌ پري‌ چهره‌اي‌ تبديل‌ كند تلاش‌كرده‌است‌ كه‌ دست‌ كثيف‌ اين‌ سياه‌ چرده‌ را بشويد. اي‌ كاش‌ علما از اين‌ رؤياي‌صادقه‌ به‌ فكري‌ اساسي‌تر افتاده‌ بودند و اين‌ همه‌ براي‌ شستن‌ دست‌ كنيزكي‌ سياه‌تلاش‌ نمي‌كردند.

براي‌ روشن‌ شدن‌ ايدئولوژي‌ مشروطه‌ مناسب‌ است‌ اشاره‌اي‌ به‌ نظر و انديشه‌ساير رهبران‌ نهضت‌ نيز داشته‌ باشيم‌. در آن‌ زمان‌ سه‌ مرجع‌ آيت‌اللهآخوندخراساني‌، ملاعبدالله مازندراني‌ و ميرزاحسين‌ تهراني‌ كه‌ معتبرترين‌ آن‌هاآيت‌الله‌ آخوند خراساني‌ بود، به‌ شدت‌ حامي‌ مشروطه‌ بودند و معمولاً هر سه‌ نفريك‌ اطلاعيه‌ و بيانيه‌ را مشتركاً امضا مي‌كردند. وقتي‌ آيت‌الله‌ ميرزا حسين‌ تهراني‌ درشوال‌ 1326ِ رحلت‌ كرد اطلاعيه‌هاي‌ رهبري‌ و دفاع‌ از مشروطه‌ توسط‌ آخوندخراساني‌ و ملاعبدالله‌ مازندراني‌ صادر مي‌شد.

مراجع‌ نجف‌ از آغاز مبارزه‌ يعني‌ مهاجرت‌ علما به‌ قم‌ حمايت‌ خود را از نهضت‌اعلام‌ كردند. شكي‌ نيست‌ كه‌ به‌خاطر نفوذ عميق‌ اين‌ مراجع‌ در ايران‌ بسياري‌ ازمردم‌ متدين‌ براي‌ دفاع‌ از مشروطه‌ بسيج‌ شدند.

از مجموعه‌ي‌ اعلاميه‌ها، بيانيه‌ها، پاسخ‌ها و فتاواي‌ اين‌ مراجع‌ استنباط‌ مي‌شودكه‌ آن‌ها به‌ مجلس‌ و مشروطه‌ به‌ عنوان‌ ابزاري‌ براي‌ اجراي‌ قوانين‌ اسلام‌مي‌نگريسته‌اند.

در اوّلين‌ تلگرافي‌ كه‌ به‌ هنگام‌ تأسيس‌ مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ ارسال‌ داشتند، چنين‌فرمودند: «حالا كه‌ براي‌ اصلاح‌ مفاسد و تكميل‌ نواقص‌ آزادي‌ فرمودند... قوانين‌محكمه‌ي‌ دين‌ مبين‌... صحيحاً به‌ موقع‌ اجرا» درآيد.

آن‌ها مشروطيت‌ را موجب‌ حفظ‌ اسلام‌ دانسته‌ و به‌ مشروطيت‌ به‌ منزله‌ي‌ ناجي‌اسلام‌ مي‌نگريستند. از اين‌ رو حفظ‌ آن‌ را با حفظ‌ اسلام‌ هم‌تراز مي‌ديدند ومي‌نويسند: «امروزه‌ حفظ‌ اساس‌ قويم‌ مشروطيت‌ در قطع‌ مخالف‌، هر كه‌ باشد، برقاطبه‌ي‌ مسلمين‌ واجب‌ و لازم‌ و موجب‌ حفظ‌ دين‌ مبين‌ و دولت‌ تشيّع‌ و بقيه‌ي‌نفوس‌ و اعراض‌ و اموال‌ مسلمين‌ است‌.»

مراجع‌ نجف‌ پس‌ از استبداد صغير در نامه‌اي‌ كه‌ به‌ محمدعلي‌ شاه‌ نوشتند درتوجيه‌ ورود خود به‌ مسائل‌ سياسي‌ فرمودند: «اقدامات‌ مجدانه‌ي‌ داعيان‌ مخلص‌،حفظ‌ دين‌ مبين‌ و قوت‌ و شوكت‌ دولت‌ و ترقي‌ ملّت‌ و ترفيه‌ حال‌ رعيت‌... بوده‌.» دراين‌ نامه‌ خوشبينانه‌ حفظ‌ دين‌ را متوقف‌ بر حفظ‌ مشروطيت‌ دانسته‌اند و افزوده‌اند.«بديهي‌ است‌ حفظ‌ دين‌ مبين‌ و استقلال‌ دولت‌ اثني‌عشري‌ـ شيدالله‌ اركانهاـ به‌ عدم‌تخطّي‌ از قوانين‌ مشروطيت‌ متوقف‌ و التزام‌ به‌ آن‌ بر قاطبه‌ي‌ مسلمين‌، خصوص‌ برشخص‌ اقدس‌ شاهانه‌، از اهم‌ واجبات‌ است‌.»

مراجع‌ در فتواي‌ جهاديه‌ كه‌ بر مردم‌ آذربايجان‌ براي‌ قيام‌ در مقابل‌ شاه‌ نوشتند،فرمودند: «اهتمام‌ اين‌ خدّام‌ شريعت‌ مطهره‌ در تشييد اساس‌ مشروطيت‌ براي‌ حفظ‌مذهب‌ اثني‌ عشريه‌... است‌... اهتمام‌ در تشييد مشروطيت‌ چون‌ موجب‌ حفظ‌ دين‌است‌، در حكم‌ جهاد در ركاب‌ امام‌ زمان‌ است‌.»

مرحوم‌ آخوند به‌ مشروطيت‌ چنان‌ اميدوار بود كه‌ تنها راه‌ اجراي‌ احكام‌ شرع‌ رابرقراري‌ مشروطيت‌ مي‌دانست‌. وي‌ در نامه‌اي‌ به‌ خليفه‌ سلطان‌ عبدالمجيد عثماني‌نوشته‌ است‌: «كاش‌ مي‌دانستم‌ كه‌ آيا ممكن‌ است‌ بدون‌ مشروطيت‌ احكام‌ شرع‌ برپاشود؟ و آيا بدون‌ قطع‌ ريشه‌ي‌ استبداد، امر به‌ معروف‌ و نهي‌ از منكر امكان‌پذيراست‌؟»

يكي‌ از علّت‌هاي‌ ديگر كه‌ موجب‌ شد مراجع‌ از مشروطيت‌ حمايت‌ كنند اين‌بود كه‌ مشروطيت‌ را موجب‌ استقلال‌ سياسي‌، فرهنگي‌ و اقتصادي‌ كشورمي‌پنداشتند. آن‌ها از يك‌ طرف‌ مي‌ديدند كه‌ محمدعلي‌ ميرزا چون‌ مهره‌اي‌ دردست‌ روس‌ است‌ و نيروهاي‌ نظامي‌ وي‌ توسط‌ روس‌ها اداره‌ مي‌شوند و مظفرالدين‌شاه‌ در مقابل‌ استقراض‌ از روس‌، بيشتر منابع‌ اقتصادي‌ را در اختيار آن‌ها قرار داده‌است‌ و همه‌ اين‌ها بدليل‌ استبداد و تصميم‌گيري‌ فردي‌ شاه‌ يا درباريان‌ بوده‌است‌.بنابراين‌ اگر استبداد يا تصميم‌گيري‌ فردي‌ از بين‌ برود، مشروطه‌ مي‌تواند استقلال‌ رابازگرداند و آن‌ را حفظ‌ كند. تنها غفلت‌ علماي‌ مشروطه‌خواه‌ در اين‌ نكته‌ بود كه‌«مشروطه‌» ساخته‌ و پرداخته‌ بيگانه‌ وقتي‌ وارد كشور شود فرهنگ‌ خود را نيز بدنبال‌خواهد آورد و آن‌ وقت‌ فرهنگ‌ اصيل‌ كه‌ دستمايه‌ همه‌ي‌ ابعاد استقلال‌ است‌ دچارشكست‌ خواهد شد. آيت‌الله‌ آخوند در نامه‌اي‌ نوشت‌: «اين‌ اساس‌ بزرگ‌]مشروطيت‌[ بعد اللتيا والتي‌ به‌ عهده‌ي‌ كفايت‌ آن‌ دين‌داران‌ با ديانت‌ ودولت‌خواهان‌ با غيرت‌ سپرده‌ شده‌، مفتاح‌ سربلندي‌ دين‌ ودولت‌ و پايه‌ قوّت‌ وشوكت‌ و استغنا از اجانب‌ و آباداني‌ مملكت‌ است‌.» و در جاي‌ ديگر نوشت‌:«مجلس‌، متكفّل‌... قطع‌ ايادي‌ خارجه‌» مي‌شود. آن‌ها معتقد بودند مشروطيت‌مي‌تواند انسجام‌ مردم‌ متدين‌ را حفظ‌ كند و از دستبرد مستبدين‌ به‌ دور بدارد. از اين‌رو بارها در بيانيه‌هاي‌ خود نوشتند: مجلس‌ و مشروطيت‌ «موجب‌ حفظ‌ بيضه‌ي‌اسلام‌ و حوزه‌ي‌ مسلمين‌» خواهد شد.

مراجع‌ نجف‌، مشروطيت‌ را حكومت‌ اسلامي‌ نمي‌دانستند، بلكه‌ ابزاري‌مناسب‌ براي‌ اجراي‌ احكام‌ و حفظ‌ استقلال‌ مي‌پنداشتند. آن‌ها از لحاظ‌ مباني‌معتقد بودند كه‌ مشروطيت‌ به‌ اسلام‌ نزديك‌تر است‌ تا استبداد. اگرچه‌ آن‌ها تنها راه‌ممكن‌ را براي‌ احياي‌ اسلام‌، مشروطيت‌ مي‌دانستند، اما آن‌ را عين‌ حق‌ و اسلام‌نمي‌شمردند؛ بلكه‌ مانند علاّمه‌ي‌ نائيني‌ معتقد بودند مشروطه‌ نيز يك‌ حكومت‌غصبي‌ است‌. مرحوم‌ آخوند خراساني‌ در پاسخ‌ به‌ مردم‌ همدان‌ نوشت‌: «سلطنت‌غير مشروعه‌ دو قسم‌ است‌: عادله‌، نظير مشروطه‌... و ظالمه‌، جابر است‌؛ مثل‌ آن‌كه‌حاكم‌ مطلق‌ يك‌ نفر مطلق‌ العنان‌ خودسر باشد.» در اين‌ عبارت‌ كاملاً تصريح‌ مي‌كندكه‌ حكومت‌ مشروطه‌ نيز غيرمشروع‌ است‌، اما بلافاصله‌ دليل‌ انتخاب‌ مشروطه‌ راكه‌ از اهم‌ واجبات‌ قرار گرفته‌ بود چنين‌ بيان‌ مي‌كند: «به‌ صريح‌ حكم‌ عقل‌ و به‌فصيح‌ منصوصات‌ شرع‌، غيرمشروعه‌ي‌ عادله‌ مقدم‌ است‌ بر غيرمشروعه‌ي‌جابره‌... و دفع‌ افسد و اقبح‌ به‌ فاسد و به‌ قبيح‌ واجب‌ است‌.»

و در جاي‌ ديگر نزديك‌تر بودن‌ مشروطه‌ به‌ اسلام‌ را پايه‌ شرعيت‌ آن‌ قرارمي‌دهد و مي‌نويسد «سلطنت‌ مشروطه‌ و عدالت‌ و مساوات‌ در كليه‌ امور حسبيّه‌، به‌شرع‌ اقرب‌ از استبداد است‌.»

بي‌ شك‌ مراجع‌ نجف‌ چيزي‌ جز عزّت‌ اسلام‌ و علماي‌ شيعه‌ و استقلال‌ كشور رانمي‌خواستند و به‌ همين‌ خاطر در عكس‌العمل‌ به‌ اخراج‌ ميرزا حسن‌ مجتهد تبريزي‌به‌ دست‌ مشروطه‌خواهان‌ برآشفتند و به‌ انجمن‌ و مردم‌ تبريز نوشتند كه‌ «اخبارموحشه‌ از جسارت‌ اجابر و اوباش‌ به‌ ايشان‌ و حركتشان‌ رسيده‌ كه‌ افزون‌ از حدّ،موجب‌ حيرت‌ است‌. مگر در دينداري‌ سكنه‌ي‌ آن‌ بلده‌ كه‌ سرآمد بلاد اسلام‌ است‌فتوري‌ به‌ هم‌ رسيد كه‌ بدينگونه‌]به‌[ هتك‌ دين‌ مبين‌ اقدام‌» كرده‌اند.

هم‌چنين‌ هر دو مرجع‌ (آيت‌الله‌ آخوند خراساني‌ و ملاعبدالله‌ مازندراني‌) ازلايحه‌ي‌ شيخ‌ فضل‌الله‌ نوري‌ حمايت‌ كردند و در تأييد وي‌ نامه‌اي‌ به‌ مجلس‌ نوشته‌و درخواست‌ كردند كه‌ «ماده‌ي‌ شريفه‌ي‌ ابديه‌ كه‌ به‌ موجب‌ اخبار واصله‌ درنظامنامه‌ي‌ اساسي‌ درج‌ و قانونيت‌ مواد سياسيّه‌ و نحوها من‌ الشرعيات‌ را به‌موافقت‌ با شريعت‌ مطهره‌ منوط‌ نموده‌اند، از اهم‌ مواد لازم‌ و حافظ‌ اسلاميت‌ اين‌اساس‌ است‌.» حتي‌ آن‌ها با توجه‌ به‌ نفوذ عناصر غرب‌گراي‌ غيرمسلمان‌ درخواست‌كردند ماده‌اي‌ ديگر به‌ قانون‌ اساسي‌ افزوده‌ شود تا جلو قدرت‌ آن‌ها را سد كند «وچون‌ زنادقه‌ عصر به‌ گمان‌ فاسد حرّيت‌، اين‌ موقع‌ را براي‌ نشر زندقه‌ والحاد، مغتنم‌و اين‌ اساس‌ قويم‌ را بدنام‌ نموده‌ لازم‌ است‌ ماده‌ ابديه‌ ديگر در رفع‌ اين‌ زنادقه‌ واجراء احكام‌ الهيه‌ـ عزاسمه‌ـ بر آن‌ها و عدم‌ شيوع‌ منكرات‌ درج‌ شود تا... فرِ ضاله‌مأيوس‌ و اشكالي‌ متولد نشود.»

خلاصه‌ آن‌كه‌ مرحوم‌ آخوند خراساني‌ و ملاعبدالله‌ مازندراني‌ از مراجع‌ حامي‌مشروطه‌ با انگيزه‌ي‌ اجراي‌ شريعت‌ و حفظ‌ بيضه‌ي‌ اسلام‌ و عدم‌ سلطه‌ي‌ بيگانه‌ به‌حمايت‌ مشروطه‌ آمدند. رفتار بعدي‌ اين‌ دو شخصيت‌ مؤيد اين‌ انگيزه‌ي‌ مقدس‌است‌. اگرچه‌ اين‌ دو بزرگوار قدري‌ ديرتر از مرحوم‌ شيخ‌فضل‌الله‌ متوجه‌ خطر شدندو هرچند كار گذشته‌ بود، امّا همينكه‌ خطر غرب‌زدگان‌ را نسبت‌ به‌ انگيزه‌هاي‌ ديني‌خود يافتند فتواي‌ افساد سيدحسن‌ تقي‌زاده‌ را صادر كردند. در اين‌ فتوا خطاب‌ به‌نايب‌السلطنه‌ و علما و مجلس‌ چنين‌ آمده‌ است‌:

«چون‌ ضديت‌ مسلك‌ سيدحسن‌ تقي‌زاده‌ كه‌ جداً تعقيب‌ نموده‌است‌بااسلاميت‌ مملكت‌ و قوانين‌ شريعت‌ مقدسه‌ بر داعيان‌ ثابت‌... قانوناً وشرعاً منعزل‌ است‌. منعش‌ از دخول‌ در مجلس‌ ملي‌... واجب‌ و تبعيدش‌ ازمملكت‌ ايران‌ فوراً لازم‌ و اندك‌ مسامحه‌ و تهاون‌، حرام‌ و دشمني‌ باصاحب‌ شريعت‌ عليه‌ السلام‌.»

يكي‌ از مراجع‌ معروف‌ دوره‌ي‌ مشروطه‌ آيت‌الله سيدمحمدكاظم‌ يزدي‌ صاحب‌عروة‌الوثقي‌ بود كه‌ موضعي‌ مخالف‌ مشروطه‌ داشت‌.

در واقع‌ موضع‌ مرحوم‌ يزدي‌ همان‌ موضع‌ شيخ‌فضل‌الله‌ نوري‌ نسبت‌ به‌مشروطيت‌ بود. مشروطه‌خواهان‌ تلاش‌ كردند تا قانون‌ اساسي‌ را به‌ تأييد وي‌برسانند، ولي‌ او حاضر نشد آن‌ را تأييد كند. حتي‌ او را به‌ قتل‌ تهديد كردند واعلاميه‌ي‌ تهديدآميزي‌ نيز برضد او صادر كردند. در نامه‌اي‌ كه‌ عبدالحسين‌ يزدي‌ به‌سيداحمد طباطبايي‌ نوشته‌ و در لوايح‌ شيخ‌ فضل‌الله‌ نوري‌ منتشر شده‌ چنين‌آورده‌است‌:

«حضرات‌ مفسدين‌ آن‌ حدود خواستند تلگراف‌ مساعد با اغراض‌خبيثه‌ خود... از حضرت‌ مستطاب‌ حجة‌الاسلام‌ و آية‌الله‌ في‌ الانام‌،حضرت‌ آقا، بگيرند. امتناع‌ شديد مي‌فرمودند؛ لذا مفسدين‌ در مقام‌صدمه‌ و اذيت‌ آن‌ وجود مبارك‌ برآمدند. حتي‌ تهديد به‌ قتل‌ و صورتي‌ كه‌مشتمل‌ بر اين‌ معني‌ و دو شكل‌ شش‌ لول‌ پران‌ كشيدند و نوشتند و بردرهاي‌ صحن‌ مقدس‌ چسبانيدند.. لاينقطع‌ شيوخ‌ اعراب‌ و علماي‌ ايشان‌از حضرت‌ آقا و اصحاب‌ ايشان‌ سؤال‌ از مرتكبين‌ اين‌ امر شنيع‌ مي‌نمودندكه‌ آن‌ها را به‌ مجازات‌ برسانند و تلف‌ كنند. از خود حضرت‌ آقا جوابي‌ به‌غير آن‌كه‌ به‌ خدا واگذاشتم‌ و احدي‌ را نمي‌شناسم‌ نشنيدند.»

از مجموع‌ مكاتبات‌ و نظريات‌ چنين‌ استنباط‌ مي‌شود كه‌ مرحوم‌ يزدي‌ با اصل‌مشروطه‌ و مجلس‌ مخالف‌ نبوده‌است‌، بلكه‌ از مجلس‌ موجود نگران‌ بوده‌ و درصدد مشروعه‌ نمودن‌ مشروطيت‌ بوده‌است‌. سيدعلي‌، پسر آيت‌الله‌ يزدي‌ درنامه‌اي‌ كه‌ به‌ برادرش‌ سيداحمد طباطبايي‌ از همراهان‌ شيخ‌ مي‌نويسد از آن‌هامي‌خواهد كه‌ «شما و ساير مقدسين‌ از اهل‌ علم‌ جلوگيري‌ از كفر و الحاد و زنادقه‌بنماييد كه‌ انشاد امر مجلس‌، موافق‌ رضاي‌ خدا و رسول‌ و مطابق‌ شريعت‌ مطهره‌اقامه‌ شود و منافي‌ با شرع‌ نباشد و دين‌ مردم‌ و معرفت‌الله‌ جل‌ّ شأنه‌ـ كه‌ اصل‌ غرض‌از بعثت‌ انبياء مرسلين‌ است‌ از بين‌ نرود...»

چنان‌چه‌ از اين‌ جملات‌ مشخص‌ است‌ اصل‌ مجلس‌ مورد اعتراض‌ واقع‌نشده‌است‌؛ بلكه‌ خواست‌ آن‌ها تشكيل‌ مجلسي‌ است‌ كه‌ با شرع‌ مطابقت‌داشته‌باشد.

يكي‌ از نگراني‌هاي‌ مرحوم‌ آيت‌الله‌ يزدي‌ از مشروطه‌، احساس‌ خطر از سلطه‌ي‌بيگانه‌ بود. وي‌ در نامه‌اي‌ كه‌ خطاب‌ به‌ آيت‌الله‌ آقا حسين‌ قمي‌ نوشته‌اند، چنين‌تحليل‌ كرده‌اند كه‌ قوانين‌ جديد موجب‌ شده‌ كه‌ «انتظام‌ امور غالبي‌ را مبدل‌ به‌انفصام‌ نموده‌.» احتمالاً منظور وي‌ از افراط‌ مطبوعات‌ بوده‌ كه‌ موجب‌ شكسته‌ شدن‌جامعه‌ ديني‌ و اختلاف‌هاي‌ ناشي‌ از توهين‌ به‌ مقدسات‌ و موجب‌ به‌ هم‌ خوردن‌وحدت‌ ملي‌ شده‌بود. وي‌ در ادامه‌ مطلب‌ خود مي‌گويد: «چه‌ اين‌ امور به‌ نحوي‌ كه‌معهود است‌ از گوشه‌ و كنار، شورش‌ را موجب‌ گرديده‌.» آيت‌الله‌ يزدي‌ اين‌ شورش‌و اختلافات‌ داخلي‌ را زمينه‌اي‌ براي‌ سلطه‌ بيگانگان‌ مي‌بيند و اضافه‌ مي‌كند كه‌«چنان‌چه‌ اين‌ آشفتگي‌ برقرار و زماني‌ پراكندگي‌ به‌ استمرار گذرد واهمه‌ آن‌ است‌ كه‌طايفه‌ي‌ بيگانه‌ كه‌ زماني‌ است‌ به‌ انتظار بازار آشفته‌اند، وقت‌ فرصت‌ و خلف‌ راغنيمت‌ شمارند.» وي‌ كه‌ ذهنيتي‌ حساس‌ نسبت‌ به‌ استعمار انگليس‌ داشت‌ و دست‌انگليس‌ را در مشروطه‌ مي‌ديد، از آن‌ وحشت‌ داشت‌ كه‌ وضع‌ قوانين‌ اختلاف‌انگيزو قدرت‌ پنهان‌ استعمار، ايران‌ را به‌ هندوستاني‌ ديگر براي‌ انگليس‌ مبدل‌ سازد و«خداي‌ نخواسته‌ اين‌ بقعه‌ مباركه‌ي‌ ايران‌ كه‌ از بين‌ تمامي‌ مملكت‌ وسيعه‌ي‌ الهي‌اختصاص‌ به‌ اهل‌ ايمان‌ (شيعه‌) داشته‌، مانند مملكت‌ منيعه‌ي‌ هندوستان‌ مايه‌ي‌اعتبار و تاريخ‌ روزگار گردد.»

بعضي‌ها خصلت‌ غيرسياسي‌ آيت‌الله‌ سيدمحمدكاظم‌ يزدي‌ را عامل‌بي‌اعتنايي‌ وي‌ به‌ مشروطيت‌ دانسته‌اند؛ اما فتواي‌ جهاد و اقدامات‌ ضد انگليسي‌وي‌ در نهضت‌ ضداستعماري‌ شيعيان‌ عراِ دليل‌ بر ماهيت‌ سياسي‌ آيت‌الله‌مي‌باشد. از نامه‌اي‌ كه‌ به‌ حاج‌ آقا حسين‌ قمي‌ نوشته‌است‌ چنين‌ برداشت‌ مي‌شودكه‌ نه‌ تنها آيت‌الله‌ يزدي‌ فردي‌ سياسي‌ بوده‌، بلكه‌ داراي‌ انديشه‌اي‌ سياسي‌ هم‌ بوده‌كه‌ همان‌ بينش‌ يعني‌ احساس‌ ردّ پاي‌ انگليس‌ در جريان‌ مشروطه‌ موجب‌ مخالفت‌وي‌ شده‌است‌.

يكي‌ ديگر از علما كه‌ در نهضت‌ عدالتخوانه‌ نقش‌ بسزايي‌ داشت‌ و مواضع‌ وي‌همواره‌ مورد بحث‌ است‌ شيخ‌فضل‌الله نوري‌ است‌ كه‌ بدون‌ مطالعه‌ آراء وانديشه‌هاي‌ وي‌ بحث‌ كامل‌ نخواهد شد.

شيخ‌ فضل‌الله‌ نوري‌ در مهاجرت‌ كبرا با علما همراهي‌ كرد و شركت‌ او در نهضت‌«امر آقايان‌ را قوت‌ داد. چه‌ مراتب‌ علمي‌ او از ديگران‌ بهتر و سلوكش‌ نسبت‌ به‌طلاب‌ و اهل‌ علم‌ از ديگران‌ خوش‌تر بود. عين‌ الدوله‌ از حركت‌ حاج‌ شيخ‌ فضل‌الله‌بي‌ اندازه‌ ضعيف‌ شد.»

شيخ‌ فضل‌الله‌ پس‌ از تدوين‌ قانون‌ اساسي‌ ايرادهاي‌ اصولي‌ به‌ آن‌ گرفت‌ و آن‌ راضامن‌ مخالفت‌ با شرع‌ نديد. در اثر اتهام‌ها و تهديدهاي‌ به‌ اصطلاح‌ آزاديخواهان‌مجبور شد به‌ حرم‌ حضرت‌ عبدالعظيم‌ پناهنده‌ شود و در آن‌جا نشرياتي‌ را به‌ نام‌لوايح‌ در توضيح‌ خواست‌هاي‌ خود منتشر كند. لوايح‌، مستندي‌ است‌ بر آرا وانديشه‌هاي‌ شيخ‌.

شيخ‌ فضل‌الله‌ هرگز با مشروطه‌ و مجلس‌ مخالف‌ نبود، هر چند مخالفينش‌ وي‌را با اين‌ اتهام‌ منزوي‌ كردند. مخالفت‌ شيخ‌ با اساسنامه‌ي‌ غير شرعي‌ و گفتارغربگرايان‌ و نوشته‌هاي‌ توهين‌آميز مطبوعات‌ به‌ اسلام‌ بود و شيخ‌ تصميم‌ داشت‌اصولي‌ را به‌ قانون‌ اساسي‌ اضافه‌ كند كه‌ حرمت‌ اسلام‌ حفظ‌ شود. مخالفين‌، شيخ‌ رامتهم‌ به‌ استبدادخواهي‌ كردند؛ حال‌ آن‌كه‌ اين‌ دروغي‌ بيش‌ نيست‌. چه‌ اين‌كه‌ شيخ‌خود برضد استبداد قيام‌ كرد و قيام‌ او بود كه‌ توازن‌ قوا را به‌ نفع‌ عدالتخواهان‌ بهم‌زد. در اولين‌ لايحه‌ كه‌ در روز دوشنبه‌ 18 جمادي‌ الثاني‌ 1325ِ در شرح‌ مقاصدشيخ‌ منتشر شد در مورد اجماعي‌ بودن‌ پذيرش‌ مشروطيت‌ مي‌نويسد: «سلسله‌ي‌علماي‌ عظام‌ و حجج‌ اسلام‌ چون‌ از اين‌ تقرير و آن‌ ترتيب‌ استحضار تام‌ به‌ هم‌رسانيدند ... همه‌ تصديق‌ فرمودند كه‌ اين‌ خرابي‌ در مملكت‌ ايران‌ از بي‌ قانوني‌ وناحسابي‌ دولت‌ است‌ و بايد از دولت‌، تحصيل‌ مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ كرد كه‌ تكاليف‌دواير دولتي‌ را معين‌ و تصرفاتشان‌ را محدود نمايد تا آن‌كه‌ به‌ حمدالله‌ تعالي‌ پادشاه‌مرحوم‌ موفق‌ و ساعي‌ علماي‌ عظام‌ مشكور و مجلس‌ دارالشوراي‌ كبراي‌ اسلامي‌مفتوح ‌ شد». شيخ‌ در يكي‌ از لوايح‌ ديگر تصريح‌ مي‌كند كه‌: «از سلسله‌ جليله‌ي‌رؤساي‌ ملت‌ احدي‌ منكر مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ اسلامي‌ نيست‌.» و در پايان‌ شيخ‌براي‌ مشروعيت‌ آن‌ مجلس‌ استدلال‌ مي‌كند و مي‌گويد: مجلس‌ «به‌ مساعي‌مشكوره‌ي‌ حجج‌ اسلام‌ و نواب‌ عامه‌ امام‌ 7 قائم‌ شده‌» است‌.

اشكال‌ شيخ‌ به‌ مجلس‌ يك‌ اشكال‌ مصداقي‌ بوده‌ است‌ نه‌ اين‌كه‌ در نظريه‌ بامجلس‌ مخالف‌ باشد، چنان‌چه‌ مي‌گويد: «ايها الناس‌! من‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ منكر مجلس‌شوراي‌ ملي‌ نيستم‌؛ بلكه‌ مدخليت‌ خود را در تأسيس‌ اين‌ اساس‌ بيش‌ از همه‌ كس‌مي‌دانم‌؛ زيرا كه‌ علماي‌ بزرگ‌ ما كه‌ مجاور عتبات‌ عاليات‌ و ساير ممالك‌ هستندهيچ‌يك‌ همراه‌ نبودند و همه‌ را با اقامه‌ي‌ دلايل‌ و براهين‌، من‌ همراه‌ كردم‌. از خودآن‌ آقايان‌ عظام‌ مي‌توانيد اين‌ مطلب‌ را جويا شويد. الان‌ هم‌ من‌ همان‌ هستم‌ كه‌بودم‌؛ تغييري‌ در مقصد و تجدّدي‌ در رأي‌ به‌ هم‌ نرسيده‌ است‌.» به‌ نظر شيخ‌،مشكل‌ اساسي‌ مجلس‌ در دو جهت‌ بود: 1ـ حوزه‌ي‌ قانون‌گذاري‌ 2ـ منبع‌ تدوين‌قانون‌ اساسي‌.

شيخ‌ از اين‌كه‌ مي‌ديد قانون‌ اساسي‌ از منابع‌ خارجي‌ ترجمه‌ مي‌شود و به‌ عينه‌ به‌تصويب‌ مي‌رسد آن‌ را يك‌ خطر و راه‌ نفوذ بيگانگان‌ مي‌دانست‌ و اين‌ نسخه‌ي‌ غربي‌را براي‌ ملل‌ اسلامي‌ مناسب‌ نمي‌دانست‌؛ زيرا معتقد بود اسلام‌ در بيشتر امورزندگي‌ خود قانون‌ دارد. پس‌ چگونه‌ ممكن‌ است‌ به‌ مجلس‌ اين‌ اختيار را داد كه‌ دركليه‌ي‌ موضوعات‌ به‌ تقنين‌ بپردازد و اين‌ سخني‌ به‌ حق‌ بود؛ زيرا اسلام‌ در حقوِمدني‌ و جزايي‌ داراي‌ احكام‌ مدوني‌ است‌ و اگر مجلس‌ براي‌ هر موضوعي‌ قانون‌وضع‌ كند در موارد تعارض‌ قطعاً اين‌ قانون‌ اسلام‌ است‌ كه‌ به‌ دليل‌ نداشتن‌ قدرت‌اجرايي‌ بايد معطل‌ بماند و در قانون‌ اساسي‌ وقت‌، اين‌ مطلب‌ پيش‌ بيني‌ نشده‌ بود وغرب‌گرايان‌ تلاش‌ داشتند اين‌ موضوع‌، مبهم‌ و مسكوت‌ بماند. شيخ‌ در اين‌ باره‌ به‌خوبي‌ استدلال‌ كرد كه‌ «امروز مي‌بينيم‌ در مجلس‌ شورا كتب‌ قانوني‌ پارلمنت‌ فرنگ‌را آورده‌ و در دايره‌ي‌ احتياج‌ به‌ قانون‌، توسعه‌ قائل‌ شده‌اند. غافل‌ از اين‌كه‌ ملل‌ اروپاشريعت‌ مدونه‌ نداشته‌اند؛ لهذا براي‌ هر عنوان‌ نظامنامه‌اي‌ نگاشته‌اند و در موقع‌اجرا گذاشته‌اند و ما اهل‌ اسلام‌ شريعتي‌ داريم‌ آسماني‌ و جاوداني‌ كه‌ از بس‌ متين‌ وصحيح‌ و كامل‌ و مستحكم‌ است‌ نسخ‌ بر نمي‌دارد. شارع‌ آن‌ شريعت‌ در هرموضوعي‌ حكمي‌ و براي‌ هر موقع‌ تكليفي‌ فرموده‌ است‌.»

با اين‌ اوصاف‌ پس‌ مجلس‌ شورا چه‌ خاصيتي‌ مي‌توانست‌ داشته‌ باشد؟ آيا به‌نظر شيخ‌ حوزه‌اي‌ براي‌ قانون‌گذاري‌ باقي‌ مي‌ماند؟ بلي‌. شيخ‌ معتقد بود مجلس‌بايد در امور سياسي‌ و كشورداري‌ قانون‌ وضع‌ كند «پس‌ حاجت‌ ما مردم‌ ايران‌ به‌وضع‌ قانون‌ منحصر است‌ در كارهاي‌ سلطنتي‌.» و در جاي‌ ديگر بيشتر توضيح‌مي‌دهد و مي‌نويسد: «حاجت‌ ما مردم‌ ايران‌ هم‌ به‌ وضع‌ اصول‌ و قوانين‌ در وظايف‌درباري‌ و معاملات‌ ديواني‌ انحصار داشت‌.»

شيخ‌ براي‌ جلوگيري‌ از وضع‌ قوانين‌ خلاف‌ شريعت‌ نظريه‌اي‌ جالب‌ ارايه‌ داد.وي‌ براي‌ حل‌ مشكل‌، اصل‌ «نظارت‌ هيئتي‌ از مجتهدين‌ منتخب‌ مراجع‌ تقليد» راپيشنهاد كرد. شيخ‌ مجلس‌ را تحت‌ فشار قرار داد و مجلس‌ با تغييراتي‌ اين‌ اصل‌ را به‌تصويب‌ رساند ولي‌ شيخ‌ آن‌ تغيير را نپذيرفت‌. علت‌ استنكاف‌ شيخ‌ امري‌ بسيارظريف‌ و دقيق‌ بود كه‌ طرفين‌ آن‌ را خوب‌ درك‌ كرده‌ بودند و شيخ‌ اصرار داشت‌ اين‌هيئت‌ بدون‌ دخالت‌ مجلس‌ از طرف‌ مراجع‌ تقليد انتخاب‌ بشوند تا علاوه‌ بر حفظ‌استقلال‌ و مديون‌ نبودن‌ آن‌ها به‌ نمايندگان‌، مشروعيت‌ قانون‌گذاري‌ با تنفيذ مراجع‌صورت‌ گيرد. اما غرب‌گرايان‌ دريافتند اين‌ استقلال‌ قدرت‌، جلو مانور آن‌ها راخواهد گرفت‌ و به‌ همين‌ جهت‌ تصويب‌ كردند كه‌ علماي‌ اعلام‌ و حجج‌ اسلام‌،مراجع‌ تقليد شيعه‌ اسامي‌ 20 نفر از علما كه‌ مطلع‌ به‌ مقتضيات‌ زمان‌ باشند را به‌مجلس‌ معرفي‌ و مجلس‌ 5 نفر يا بيشتر را انتخاب‌ تا موافقت‌ يا مخالفت‌ مصوبات‌ رابا شرع‌ تطبيق‌ دهند. علت‌ اساسي‌ مهاجرت‌ شيخ‌، اصرار بر استقلال‌ هيئت‌ نظارت‌بود و بارها در لوايح‌ نوشت‌: «مراقبت‌ هيئتي‌ از عدول‌ مجتهدين‌ در هر عصر برمجلس‌ شورا به‌ همان‌ عبارت‌ كه‌ همگي‌ نوشته‌ايم‌ بر فصول‌ نظامنامه‌ افزوده‌ شود وهم‌ مجلس‌ شورا به‌ هيچ‌ وجه‌ حق‌ دخالت‌ در تعيين‌ آن‌ هيئت‌ از عدول‌ مجتهدين‌ رانخواهد داشت‌ و اختيار انتخاب‌ و تعيين‌ و ساير جهات‌ راجعه‌ به‌ آن‌ هيئت‌ كلية‌ً باعلماي‌ مقلَّدين‌ هر عصر است‌ لا غير».

يكي‌ ديگر از خواست‌هاي‌ جدي‌ شيخ‌ اين‌ بود كه‌ مشروطه‌ متصف‌ به‌ مشروعه‌شود. علت‌ اين‌ بود كه‌ روشنفكران‌ اصرار داشتند كه‌ مشروطه‌ ربطي‌ به‌ شرع‌ ندارد وچون‌ شيخ‌ مشروطه‌ را يك‌ سوغات‌ فرنگي‌ مي‌ديد براي‌ بومي‌ كردن‌ آن‌ و جلوگيري‌از ادعاي‌ غرب‌گرايان‌ در وضع‌ قوانين‌ غير شرعي‌ اصرار مي‌كرد كه‌ «تِلو كلمه‌ي‌مشروطه‌ در اول‌ قانون‌ اساسي‌ تصريح‌ به‌ كلمه‌ي‌ مباركه‌ي‌ مشروعه‌ و قانون‌محمدي‌9 بشود.»

شيخ‌ علاوه‌ بر اين‌، اشكال‌هاي‌ ديگر را هم‌ مطرح‌ مي‌كرد. وي‌ خواستار اين‌ بودكه‌ بعضي‌ از مفاهيم‌ روشن‌ و معناي‌ اسلامي‌ آن‌ در قانون‌ اساسي‌ لحاظ‌ شود. شيخ‌در فتواي‌ توضيحي‌ خود برضد مشروطه‌ مطلقه‌، درباره‌ي‌ اجمال‌ نويسي‌ عمدي‌قانون‌ اساسي‌ مي‌نويسد: «تحرير و اعلان‌ را در بدو امر به‌ اجماليات‌ و مبهمات‌قناعت‌ كرده‌.» از جمله‌ اين‌ مبهمات‌ مساوات‌ است‌ كه‌ به‌ گفته‌ شيخ‌ «يكي‌ از اركان‌مشروطه‌ است‌ كه‌ به‌ اخلال‌ آن‌ مشروطه‌ نمي‌ماند.» در قانون‌ اساسي‌ آمده‌ بود كه‌اهالي‌ ايران‌ در برابر قانون‌ مساوي‌ هستند. شيخ‌ مي‌گفت‌: «موضوعات‌ مكلّفين‌ درعبادات‌ و معاملات‌ و تجارات‌ و سياسات‌ از بالغ‌ و غير بالغ‌ و مميز و غير مميز وغافل‌ و مجنون‌ و صحيح‌ و مريض‌... و مسلم‌ و كافر و كافر ذمّي‌ و حربي‌ و كافر اصلي‌و مرتد و مرتد ملي‌ و فطري‌» متفاوت‌ است‌ «مثلا كفار ذمّي‌ احكام‌ خاص‌ دارند.مناكحات‌ آن‌ها با مسلمان‌ جايز نيست‌... و نكاح‌ مسلمانان‌ بر كافرات‌ بروجه‌ انقطاع‌جايز است‌ ...ارتداد احدي‌الزوجين‌ موجب‌ انفساخ‌ است‌... كفر، يكي‌ از موانع‌ ارث‌است‌ و كافر از مسلم‌ ارث‌ نمي‌برد دون‌ العكس‌.»

يكي‌ ديگر از اعتراض‌هاي‌ شيخ‌، نسبت‌ به‌ قانون‌ مطبوعات‌ بود كه‌ بر طبق‌ آن‌«عامه‌ي‌ مطبوعات‌ غير از كتب‌ ضلال‌ و مواد مضره‌ به‌ دين‌ مبين‌ آزاد است‌.» و شيخ‌مي‌فرمود «به‌ موجب‌ اين‌ ماده‌ بسياري‌ از محرمات‌ ضرور الحرمه‌، تحليل‌ شد؛ زيراكه‌ مستثني‌' فقط‌ دو امر شد و حال‌ آن‌كه‌ يكي‌ از محرمات‌ ضروريه‌ افترا است‌ و يكي‌از محرمات‌ مسلّمه‌ غيبت‌ از مسلم‌ است‌ و هم‌ چنين‌ قذف‌ مسلم‌، ايذاء و سب‌ّ وفحش‌ و توهين‌ و تخويف‌ و تهديد و نحو آن‌ من‌ الممنوعات‌ الشرعيه‌ و المحرمات‌الالهيه‌. آزادي‌ اين‌ امور، آيا غير از تحليل‌ ما حرّمه‌الله‌ است‌؟»

/ 1