شمول يا عدم شمول شريعت بر همه شؤون و اطراف زندگي آدميان از ديرباز مورد گفتوگو و مطمح انظار بوده و امروزه يكي از پرچالشترين مسائل است. آنچه بر ضرورت اين بحث ـ افزون بر آنچهگذشت ـ تأكيد ميكند، اظهارنظرهايي است كه در اين زمينه صورت گرفته و از افراط و تفريط خالي نيست؛ بهويژه كه اين بحثِ صرفاً فنّي و علمي، گاه صبغه سياسي بهخود گرفته و انديشههايي بيپايه وغيرعلمي را پديد آورده است. در اين مقاله، كوشش بر اين است كه بحثي بهدور از آسيبهاي پيشين و با توجّه به قرآن، سنّت و عقل سامان يابد. نويسنده، محور اصلي بحث را «تبيين حوزه شريعت و نقش عرف در اين زمينه» قرارداده است و در مجموع، به چهار انديشه اشاره ميكند:
انديشه شمول، انعزال، ابهام و اعتدال
انديشه اوّل بر اين است كه هر حركت و سكوني در شريعت جهاني وجاودان (شريعت اسلام) داراي حكم است. نقطه مقابل اين نظريه، گرايش به انعزال و بيطرفي مطلق قانونگذار اسلام دربارهشؤون دنيايي آدميان است. در انديشه ابهام بر اينكه اصولي كلان و عام بهوسيله شارع بيان شده، بدون اينكه دخالتي از وي در امور خُرد و ساختارها صورت گرفته باشد، تأكيد ميشود. در اين ميان، انديشهاي كه راهي ميانه را ميپيمايد و به وجود حكم در هر واقعه معتقد نيست، امّا انديشه انعزال و ابهام را نيز غيركافي و ناموفّق ميبيند، «انديشه اعتدال» است. در ديدگاه اعتدال، وجود منطقهاي فارغ از جعل، مورد ترديد قرار گرفته و تقسيم احكام به عقلي و شرعي ردّ، و بر تقسيم احكام شرعي به عقلي و نقلي تأكيد شده است. واژگان كليدي: شريعت، عرف، منطقةالفراغ، انعزال، اعتدال، شمول، ابهام. يكي از كهنترين و (امروزه) در صحنهترين مباحث، بحث از گستره شريعت و قلمرو آن (جدا از مسأله حوزه دين و محدوده پيام آن) است؛ از اين رو، اين مقال را با دو پرسشِ جدا از هم آغازميكنيم: أ. حوزه دين ( دين جهان ي و جاودانه ) و محدوده پيام آن تا كجا است؟ ب. در حوزه و قلمرو شريعت ( بهصورت بخش ي از دين ) چه مسائل ي داخل است؟ آيا تمام ابعاد و شؤون آدميان در اين قلمرو داخل است؟ آيا دايره شريعت آن قدر گسترده است كه بيرون از آن شأني نيست تا حضور تأسيسات عُقلا، عرفها و عادات را بهصورت قانون تحمّل كند يا فرا ازحوزه شريعت، اطرافي وجود دارد كه ميتوان اين امور را در آن اطراف پذيرفت؟ در ادامه اين پرسش، سؤال از حوزه تعبّد (تشريع الاهي كه قابل درك بهوسيله عقل يا مورد بناي خردمندان و عرف مردم نيست) و عدم تعبّد در شرعيات پيش ميآيد. نكتهاي كه پيش از پاسخ به اين دو پرسش تأكيد بر آن لازم است، گسست سؤال اوّل از دوم است؛ گسستي كه مورد غفلت برخي از كساني كه در اين زمينه مطلبي گفته يا نگاشتهاند، قرار گرفته است. در پرسش نخستين، سؤال از قلمرو دين (مجموعهاي كه شريعت، بخشي از آن شمرده ميشود) است. جايگاه آن از نظر مسألهشناسي و سازماندهي علوم در «فلسفه دين» است. با فرض خروجبرخي از شؤون زندگي انسانها از قلمرو دين، ديگر سخن گفتن از تشريع الاهي يا امضاي عرف يا بناي عُقلا يا هر امر ديگري بهوسيله شارع، نادرست است؛ زيرا در چنين فرضي، آورنده دين درباره آن مواردنظري ندارد تا خواسته باشد تشريع و تأسيس خاصّي داشته باشد يا به امضا و ردّ عرف و بنا و قانوني از خردمندان و مردم، با آن شؤون ارتباط برقرار كرده باشد. ايجاد مبنا و تأسيس و تقنين درباره اين شؤون، سهم آدميان است نه سهم خداوند! به اين مساهمه بايد توجّه كرد كه «آنچه سهم قيصر است به قيصر، و آنچه سهم خدا است به خدا» بايد پرداخت (ر.ك: انجيل متّي، باب 22، رقم 21، انجيل مرقس، باب 12). در پرسش دوم، سؤال از قلمرو شريعت است. در اين پرسش ميتوان فرض را بر شمول حوزه دين بر همه شؤون آدميان گذاشت؛ ولي از قلمرو تشريع پرسيد و چنين گفت: ديني كه به همه شؤون انسانها ناظر است، آيا در تمام ابعاد به تأسيس و تشريع پرداخته يا بخشي را با امضا و توشيح بناي خردمندان برگزار كرده است؟ پرسش دوم، سؤال از حوزه تشريع و شريعت و (به طور طبيعي) از فقه است و در سامانه فلسفه شريعت و فقه جاي ميگيرد. بدون اينكه خواسته باشد به گستره و قلمرو دين تعرّضي داشته باشد. دراين مرحله، بحث از تشريع و امضاي عرفها و عادتها و مقدار تعبّد و ارشاد مطرح ميشود. در اين گام، سخن از بيطرفي شارع نيست؛ بلكه در هر دو فرضِ ردّ يا امضا، شارع جانبدار است و ثواب و عقاباو مطرح ميشود؛ از اين رو، بناي عرف يا ردّ آن را ميتوان به شارع نسبت داد و حكم الاهي دانست. سخنان پيشين، عرصه را بر انديشهاي كه ميگويد: احكام الاه ي به دو قسم تأسيس ي و امضاي ي منقسم م ي شود و مخالفت با قسم اوّل، مخالفت با حكماللَّه و كتاباللَّه است امّا مخالفت با قسم دوم به دليلاينكه خداوند در آن موارد حكم ي ندارد، مخالفت با كتاباللَّه نيست، چرا كه سكوت شرع در قبال احكام عرف ي و عقلاي ي ، باعث اسناد آن احكام به خداوند و كتاب اللَّه نيست (ان كتاباللَّه و احكامه علي صنفين: الاولهي الاحكام الالهية السماوية التأسيسية بالتشريع... و الثاني هي الاحكام العقلائية الامضائية الاسلامية... و لا حكمللَّه في تلك الموارد و سكوت الشرع في قبال الاحكام العرفية العقلائية لا يوجب صحة اسناد تلك الاحكام الي اللَّه تعالي) ( خمين ي ، 66:1376 ) ، تنگ م ي كند؛ زيرا همانطور كه حكم پديد آمده با تأسيس و ابداع قانونگذار به و ي منسوب است، احكام امضاي ي نيز به او نسبت داده م ي شود. شنيدن ي است كه در اين سخن، مقسم، « احكام الاه ي » ، و اقسام، حكمالاه ي و غيرالاه ي » است! آنچه به موضوع اين مقاله ارتباط مييابد، مسألهاي است كه در پرسش دوم مطرح ميشود بدان معنا كه با فرض جامعيت و گستردگي قلمرو دين بر همه شؤون زندگي آدميان، از وسعت شريعت ومحدوده آن سخن به ميان ميآيد. مسأله گستره شريعت و محدوده آن از ديرباز مورد نظر عالمان دين بوده و اظهارنظرهاي گوناگوني را به همراه داشته است. ابومحمد فضل بن شاذان از عالمان قرن سوم هجري با اشارهاي كوتاه به اين مسأله ميگويد: اهل جماعت و سنّت معتقدند كه خداوند، پيامبرش محمدصل ي الله عليه وآله وسلم را به جميع آنچه مردم در امر دينشان بدان محتاج بودند، نفرستاده است. چه بسا رسولاللَّه خود نيز بدانها معرفت نداشته و اگر هم داشته، بيان نفرموده است، و اين يارانرسول خدا بودند كه بعد از و ي ، احكام ي را به رأ ي خويش استنباط كرده، نام سنّت بر آن نهاده و مردم را از نپذيرفتن آن و مخالفت با آن منع كردهاند ( فضل بن شاذان، 1351: ص 3 و 4 ) . شافعي از پيشوايان معروف اهل سنّت (متوفاي 204 ق) گفته است: لاسياسة الاّ ما وافق الشرع؛ لكن برخ ي در قبال و ي در همان قرون موضع گرفته و گفتهاند: « اگر منظور از « موافقت » عدم مخالفت باشد، اين سخن صحيح است؛ ول ي اگر مرادش از « موافقت » ، وجود نص و دليل عام يا خاص ازطرف شارع باشد، اين سخن صحيح نيست ( شبستر ي ، 1375: پاورق ي 55 ) . در دوران معاصر، گفتوگو از قلمرو شريعت، يكي از پرچالشترن و حاضرترين مباحث در صحنه است. به هر حال بحث را با تتبّع و پيجويي از انديشههاي گوناگون و ادلّه آنها پي ميگيريم. نخستين انديشه در اين باب، از وسعت قلمرو تشريع حكايت دارد؛ به گونهاي كه هيچ واقعه و عملي، از يكي از احكام پنجگانه تكليفي (وجوب، استحباب، اباحه، كراهت و حرمت) خالي نيست.اين نظر تا بدانجا پيش ميرود كه حتّي در متلازمان كه به جعل دو حكم نيازي نيست، فقط بهدليل عدم امكان خلوّ واقعه از حكم، قائل به جعل حكم است. (ر.ك: خراساني: ص 21 و 211). مطابق اينديدگاه، براي هر حركت بايد پيشتر حكم آن را از شريعت جست؛ شايد حدّ اعلاي اين دريافت در شريعت در مذهب حنبليان از اهلسنّت ديده شود (تقوي، 1374: ص 223 و 224)؛ هر چند ـ چنانكه در ادامه اشاره خواهد شد ـ در متون شيعه نيز رگههايي از اين انديشه وجود دارد.
ادّله اين نظريه
صاحبان اين انديشه كه از آن به «انديشه شمول» تعبير ميكنيم، باور خويش را به قرآن، حديث و عقل استناد دادهاند. برخي در تثبيت اين باور چنين نگاشتهاند: صدوق(ع) در كتاب اكمالالدين از عبدالعزيز بن مسلم روايت ميكند كه ميگويد: در ايام حضرت عل ي بن موس ي الرضاعليه السلام در مرو بوديم. روز جمعه، در جامع اجتماع داشتيم. صحبت از امر امامت بود و اختلاف زياد ي از مردم در امر امامت گفته م ي شد. به خدمت آن حضرت تشرّف حاصل كرده، اباطيل مردم را اطلاعدادم، تبسم ي كرده، فرمودند: يا عبدالعزيز بن مسلم! «جَهلَ القومُ و خدعوا عن آرائهم اناللَّه عزّوجلّ لم يقبض نبيّهصلي الله عليه وآله وسلم حتّي اكمل الدين و اَنزَلَ عليهالقرآن، فيه تفصيلُ كل شيء بَيَّنَ فيهالحلالَ والحرامَ والحدودَ والاحكامَ و جميعَ مايحتاجالناسُ اليه كُمَلاً، فقال عزّوجلّ: (مافرّطنا فيالكتاب من شيء) و انزل في حجّة الوداع و هي آخر عمرهصلي الله عليه وآله وسلم: (اليومَ اكملتُ لكم دينكَم...) هر گاه خود ما هم به ديده انصاف بنگريم و تعقّل كنيم، عَقلاً تصديق خواهيم كردكه مذهب اسلام را ناسخ مذاهب قرار م ي داد و تا قيامت بقا ي آن را م ي خواست و پيغمبر ما را خاتم پيغمبران م ي فرمود؛ البته بايست ي تماماً به ما فرموده و دستور داده باشد و چيز ي فروگذار نكرده باشد ( مرند ي ، 1377: ص 198 و 199 ) . اين نگاشته كه شايد جامعترين نوشته در اثبات اين نظريه است، از قرآن، روايت و عقل بهره برده تا جامعيت و گستردگي قلمرو شريعت را اثبات كند. برخي با صراحت بيشتري مطالب را دنبال كرده وگفتهاند: همه اقوال و افعال ما لابد تحت يك ي از احكام خمسه مندرج است؛ خواه امور دولت ي و سياس ي و خواه عبادات و معاملات بوده باشد. قالاللَّه تعالي: «وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَهُديً وَرَحْمَةً وَبُشْرَي لِلْمُسْلِمِينَ» ( تبريز ي ،1377: ص142 ) . نصوص، ادلّه و بهويژه رواياتي كه ممكن است سند اين انديشه باشد، بيشمار است (كليني، ص 80 ـ 76؛ مجلسي، 1402: ص 66 ـ 18). دلالت برخي اخبار تا بدانجا است كه قرآن را به تنهاييمبيّن جميع احتياجات بشر ميداند (كليني، ص 77)؛ هرچند روايات بسياري مجموعه قرآن و سنّت را مبيّنِ اين امر ميدانند. (بسياري از روايات ابواب مورد اشاره در شمارههاي پيشين، عهدهدار بيان اين امر است) شنيدني است بدانيم دلالت برخي از روايات، قرآن يا مجموعه قرآن و سنّت را مبيّنِ هر امري ميداند؛ هرچند به حلال و حرام و شريعت و دين هم مربوط نباشد (همان: ص 80 ـ 78)؛ از اينرو نميتوان حوزه بيان را يگانه محدوده شريعت و حلال و حرام يا اموري كه به هدايت و سعادت انسان مربوط است، دانست. (نقدي است بر اين سخن از علاّمه طباطبايي: انالقرآن المجيد لمّا كان كتاب هداية يهدي الي صراط مستقيم... لم يفرّط فيه في بيان كل ما يتوقف علي معرفته سعادةالناس في دنياهم و آخرتهم... (طباطبايي، 1394: ج 7، ص 81)) با هم روايتي را دالّ بر جامعيت شريعت مرور ميكنيم. در اين روايت معتبر، امام صادقعليه السلام خطاب به ابوبصير در وصف «جامعه» فرمود: لوحي است كه طول آن هفتاد ذراع (به ذراع رسولاللَّهصلي الله عليه وآله وسلم) و مبيّنِ هر حلال و حرام و آنچه آدميان بدان محتاجند حتّي ارش و جبران خسارت يك خدشه، است. ابوبصير ميگويد: حضرتش دستي به من زد و فرمود: آيا اذن ميدهي؟عرض كردم: قربان! من در اختيار تو؛ هر چه ميخواهي انجام ده؛ آنگاه حضرت با دست خويش مرا فشرد و فرمود: حتّي ارش اين [حركت نيز بيان شده است] (مجلسي، 1403: ص 39). انديشه شمول، در پي آن است كه براي هر حركت و سكوني، و حادثه و شأني، دليلي عام يا خاصّ از شريعت بيابد و هيچ بنايي از عرف و تأسيسي از مردم تا به امضاي خاصّ شارع نرسد، معتبر و مشروعنميداند. بهگفته برخي از اين گروه: نبايد گوش كرد حرف بعض ي را كه ما با دين كار نداريم و نماز و روزه را تغيير نم ي دهيم؛ بلكه امور سياسيه مدنيه و دواير دولت ي را تنظيم و تعديل م ي كنيم. جواب آن است: همه اينها كه م ي گويند، تحت يك حكم ي از احكام شرع ي محمد ي صل ي الله عليه وآله وسلم مندرج است. از او گذشتن و قانون خارجه را مُجرا داشتن، بعينه حكم خدا را گذاشتن و حكم جاهليت خواستن است... ( تبريز ي ، 1377: ص 142 ) . در برابر اين انديشه، نظريه عدم شمول قلمرو شريعت قرار دارد. صاحبان اين نظريه با توافقي كه بر عدم شمول و محدوديت قلمرو شريعت دارند، در تحديد اين محدوديت و تعيين قلمرو يكسان نميانديشند و حدّاقل به سه گروه تقسيم ميشوند: 1. گروهي كه حوزه شريعت را به اخلاق فردي و عبادات منحصر كرده، كلّ معاملات و مسائل اجتماعي، سياسي و غير اينها را از شريعت خارج دانسته، شارع را درباره آن بينظر ميدانند. اين عاقلان هستند كه در اين زمينهها بناهايي را تأسيس ميكنند و حدّاكثر دخالت شارع در اين امور، امضاي اين تأسيسات است. اين گروه، حتّي بيان اصولي كلان و ارزشي را نيز از شارع انكار ميكنند و اگر در آيات وروايات، به اصلي اشاره شده باشد، آن را به زمان صدور اين ادلّه مربوط دانسته، بهره بردن از آن نصوص در زمانهاي بعد را نادرست ميدانند. ميتوان عبارت ذيل را به اين انديشه ناظر دانست: بهنظر من همان سيستمهاي ي كه مبتن ي بر روايات است، نوعاً ارشاد ي است و مولو ي نيست. ارشاد به شيوه عُقلا است... . شارع در مسائل ي مثل معاملات، نقش امضاي ي را باز ي م ي كند، نه نقش تأسيس ي ( حائر ي ، 1379: ص 126 و127 ) . در نامها ي كه به ظاهر، فروغ ي به فقيه سترگ حاج شيخ عبدالكريم حائر ي درباره كشف حجاب نوشته، آمده است: اگر نظر حضرت مستطابعال ي به لباس و كلاه است، مايه تعجّب است كه [ در ] اين قبيل امور موافقت و مخالفت به احكام شرع مقدس را عنوان م ي فرماييد ( ر.ك: بُدلا، 1378: پاورق ي ص 118 ) . در دوران معاصر، انديشه انعزال به تقليد از غرب در سطح گستردهاي در جهان اسلامي، بهويژه در ايران تبليغميشود. ما از اين انديشه در مباحث آينده، به «انديشه انعزال» تعبير ميكنيم. 2. گروهي كه به بيان اصول كلّي و عام از طرف شارع قائل هستند و مسائل شكلي و خُرد را خارج از حوزه شريعت ميدانند. به سخن ذيل توجّه كنيد: اينكه مردم برا ي برقرار ي نظام معيشت ي و اقتصاد ي خودشان چگونه و طبق چه الگوي ي آن را برقرار كنند، در اينجا شارع مردم را به خودشان موكول نموده است و حتّ ي شريعت فرمود: اصل مقرّرات و قوانين را هم خودتان بياوريد؛ البتّهچارچوب ي هم مقرّر فرمود كه نبايد به احد ي ظلم شود. ... مسأله آزاد ي يك اصل مهم در اسلام است. معنا ي آزاد ي اين است كه بايد خود مردم در شؤون زندگ ي خودشان تصميم بگيرند...؛ ول ي اگر مردم بهطور مطلق به خودشان واگذار گردند و حدّ و مرز ي برا ي آنان معين نشود، ممكن است هركس مطابق ميل و خواست خودش، حدّ و مرز را تعيين كند و چهبسا حقوق ضعفا در اين تعيين حدّ و مرز پايمال شود...؛ لذا شارع مقدّس يك اصل اجتماع ي مهم بهنام «لاتَظلِمون ولاتُظلَمون» را مطرح كرده است ( معرفت، 1373: ص 60 و 61 ) . مطابق اين باور، شريعت اسلام، مبيّن چارچوبها و اصول كلّي اخلاقي و ارزشي از قبيل رحمت، عدالت و آزادي است؛ امّا جدا از اين اصول، شارع مقدّس كاري جز امضاي بناي عرف ندارد. عبارت ذيلنيز مبيِّن و روشنكننده اين باور است: غالب نصوص باب سياسات در كتاب و سنّت، ناظر به پرسشهاي ي كه ما در عصر حاضر در باب حقوق جزا و يا حكومت و مانند آن داريم نيست و به اين جهت، دلالت آنها به احكام عصر حاضر منتف ي است؛ بنابراين، همه اين امور در منطقة الفراغ قرار م ي گيرد و دلالت آنها فقط در حدّ دلالت به عنصر « عدالت » و « رحمت » است و دلالت به حكمها ي معيّن و مشخّص ندارند؛ لذا ما خود موظّفيم با ترتيب اثر دادن به آن دلالت متناسب با واقعيات اجتماع ي ، سياس ي ،صنعت ي و معرفت ي عصر حاضر، سيستم جزاي ي و سيستم حقوق ي تأسيس كنيم كه برآورنده اهداف فوق در عصر حاضر باشد ( سروش، 1379: ص 46 ) . باور پيشين را برخي با گسست «نظريه سياسي» و «تعليمات سياسي» از يكديگر، اينچنين بيان كردهاند: عدّها ي از متفكّران مسلمان وجود نظريه سياس ي در كتاب و سنّت را انكار م ي كنند و آن را با شأن و وظايف اين منابع سازگار نم ي بينند. اينان معتقدند در اين منابع، « تعليمات سياس ي » وجود دارد، نه « نظريه سياس ي » . اين منابع ، تعليمات ي ارائه كردهاند كه به قلمرو ي فراتر از زندگ ي فرد ي يعن ي زندگ ي اجتماع ي و تصميمات سياس ي مربوط م ي شود و درباره آنها تكليفهاي ي را مشخّص م ي كند؛ ول ي اين مطلب غير از ارائه يك نظريه سياس ي است ( شبستر ي ، 1376: ص71 ) . سخن اخير، ارائه تعليمات اجتماعي و سياسي و رهنمودهاي كلان (بهطور مثال در قالب اخلاق زمامداران و حاكمان، آداب معاشرت و روابط با مردم و ملل گوناگون) را وظيفه و شأن شارع ميداند؛امّا ارائه شكل و مدلي خاص براي حكومت يا زندگي اجتماعي را از حوزه شريعت خارج ميپندارد. برخي با صراحت بيشتري دخالت شارع را در آن موارد، خلاف مقام و موقعيت او دانسته، پيامد آن را جز هتك حريم شرع نميدانند. در مباحث آينده، از اين انديشه به «انديشه ابهام» تعبير خواهيمكرد.
ادلّه اين انديشه
نظريه پيشين را ميتوان به وجوهي استناد داد: يكم. شريعت جاودان نميتواند براي تكتك اعمال برنامه داشته باشد. دخالت شارع در خرد و كلان كارها گذشته از اينكه با عظمت مقام وي ناسازگار است، سبب پيدايي شبكهاي بسته و متصلّبميشود كه به هيچ وجه قدرت هماهنگي و همگامي با تحوّلات اجتماعي، پيشرفت و تكامل بشري را ندارد. شريعتي كه در حصاري سخت قرار گيرد، به تعامل با معرفتهاي بشري و راه بردن انسان همراه باتحوّلات اجتماعي و انساني توانا نيست؛ امّا بيان اصول و ارزشهاي كلّي، ضمن اينكه بشر را به اهداف بلند و مصالح خويش هدايت ميكند، دست او را در تأسيس بنيانها و بناها و پديدآوردن عرفها وعادات باز ميگذارد. در اين دليل، در واقع از دو عنصر «ضرورت» و «حكمت» براي اثبات مدّعا استفاده شده است. ضرورت هماهنگي با تحوّلات و تغييرات شؤون بشري مقتضي است كه قانونگذار حكيم به بيان وترسيم خطوط كلّي و ارزشي بسنده كرده، متعرّض خُردها نشود. دوم. وجه ديگري كه ممكن است سند اين انديشه قرار گيرد، هماهنگي اين نوع برنامهريزي و تقنين (هدف قرار دادن خطوط كلّي فقط) با مقاصد و اهداف شريعت است. چه احتياجي است در زمانيكه ترسيم چارچوبها و اصول كلّي، مقاصد قانونگذار را تأمين ميكند، وي به تشريع در ريز و درشت حوادث بپردازد؟ معقول اين است كه مقنِّن، خارج از برنامههاي كلان را به عرف مردم و خِرَد آنها واگذارد. حتّي به مردم اجازه دهد كه عرفها و عادات خود را «برنامه شرعي و سياست الاهي» بنامند! در سخنيمنسوب به ابنقيم آمده است: سياست شرعيه، ضرورتاً بهمعناي انطباق با احكام صريح شريعت دانسته نميشود. هر اقدامي كه عملاً مردم را به منفعت [= صلاح] نزديكتر كند و از تباهي [= فساد] دورتر سازد، در همين سياست شرعيه شريك است؛ حتّي اگرپيامبرصلي الله عليه وآله وسلم بر آن صحّه نگذاشته باشد و وحي الاهي آن را مقرّر نكرده باشد (كمالي و حنايي كاشاني، 1381: ص 39 و 40). اين وجه مبتني بر «عدم احتياج» قانونگذار در هدايت و پيشبرد اهداف خود به تشريع غير اصول عمده و كلان است. بدون اينكه خواسته باشد از عنصري چون «ضرورت» بهره برد. سوم. وجود برخي روايات نيز مستند اين نظريه قرار گرفته است يا ميتواند (در نگاه اوّل) قرار گيرد؛ رواياتي از اينقبيل: ـ رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم فرمود: انتم اعلم بامر دنياكم ( نيشابور ي ، 1401: ص 117 و 118 ) . اين حديث دالّ بر اذن شارع به مردم در تأسيس بنيانها و بناهايي است كه به زندگي آنها مربوط ميشود (جعيط، 3169 :1409). ـ رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم فرمود: خداوند متعال ي حدود ي ، را برا ي شما تعيين فرموده است؛ از آنها نگذريد ( احكام وضع ي ) ؛ واجبات ي را تعيين فرموده، آنها را ضايع نكنيد؛ سنن و شيوههاي ي را تعيين فرموده، از آنها متابعت كنيد؛ حريمهاي ي را تعيين، و محرّمات ي رابيان كرده، آنها را هتك نكنيد و بهدليل رحمتش بر بندگان از موارد ي بدون اينكه فراموش كرده باشد، گذشته [ و به خود شما واگذار كرده ] است. خود را در مورد آنها به زحمت نيندازيد [ و به تأسيسات و عادات و عرف خود، عمل كنيد ] (انّاللَّه تعالي حدّ لكم حدوداً فلا تعتدوها و فَرَضَ عليكم فرائضَ فلا تُضَيِّعوها و سَنَّ لكم سُنَناً فاتّبعوها و حرّم عليكم حُرُمات فلاتَنْتَهكوها و عَف ِّ ي لكم عن اَشياءَ رحمةً منه من غير نسيانٍ فلا تَتَكلّفوها ( محمدباقر مجلس ي ، 1403 ق: ج 2، ص 263، ح 11 )) . ميتوان موارد عفو را اموري دانست كه به زندگي آدميان مرتبط است. 3. گروه سوم از قائلان به محدوديت نسبي قلمرو شريعت كساني هستند كه در عين پذيرش محدوديت مزبور و نادرست و افراطي دانستن انديشه شمول، بهگونهاي كه گذشت، انديشه انحصار حوزهشريعت به اخلاق فردي و عبادات (از گروه اوّل) و نظريه انحصار به بيان اصول كلّي و ارزشي (از گروه دوم) را نيز باطل ميدانند. اين گروه معتقد است: هر چند لازم نيست براي هر حركت و برنامه وشكلي، حكمي از شارع را سراغ گرفت و سندي ارائه داد، اَسناد شرعي موجود (اعمّ از نقلي و عقلي)، فقط به ارائه رهنمودهاي كلّي و ترسيم خطوط كلان و بيان اصول ارزشي بسنده نكرده؛ بلكهگزارههايي بيشمار (حتّي در غير عبادات) بيان كرده است بدون اينكه به زمان يا مكان و جمعيت خاصّي تعلّق داشته باشد. در اين انديشه، حوزه عبادات اغلب رنگ تعبّد دارد و براي عرفها و عادات مردم و تعقّل خردمندان در آن مجالي نيست. اصولاً محدوده عبادات در كمّ و كيف، همان است كه تشريع شده بدان معنا كهانسانها در برابر عبادات شؤوني ندارند تا گفته شود: آيا عباداتِ مشروع، همه آن شؤون را ميگيرد يا برخي از آن شؤون از حوزه شريعت خارج است. گويا انسان منتظر است در جهت نيايش و پرستشپروردگار، فرماني برسد تا علقهاي در اين زمينه بيابد و عمل كند؛ البتّه ممكن است بشر به اقتضاي فطرت و خرد، اصل نيايش و به اقتضاي عادت يا خاطرهاي كه از اَديان پيشين باقي مانده، حركتي را با شكلخاصّي بهصورت نيايش و عبادت انجام دهد و شارع آن را امضا كند؛ امّا در شريعت اسلام كه محور گفتوگوي ما است، هر چند اين اتّفاق رخ داده، آنقدر در جزئيات و اجزا و شرايط عباداتِ ممضا از قبيلنماز، روزه و حج تغيير رخ داده كه رنگ تأسيس به اين عبادات داده است؛ ضمن اينكه سخن ما در راه يافتن بناهاي مردم و تأسيسات عُقلا و غيرتعبّد در عبادات است و امضاي شارع در عباداتي كه از اَديانپيشين به ارث رسيده است، با اين سخن منافاتي ندارد؛ البتّه خارج دانستن عرف، عُقلا و عقل از حوزه عبادات و قبول آنچه شارع در اين حوزه تعيين كرده، كمتر مورد بحث و نقد در درون دين قرار گرفتهاست. نقد برونديني اين شؤون هم، هرچند ممكن، بلكه واقع شده است، با موضوع بحث ما ارتباطي ندارد؛ بنابراين بحث را ـ چنانكه فضا و رنگ مباحث و مثالها تاكنون اقتضا ميكرد ـ در غير عبادات يعني شؤون گوناگون زندگي انسان چون معاملات، اقتصاد، سياست، حكومت و... متمركز، و در دو مرحله تعقيب ميكنيم و به انجام ميرسانيم: 1. توضيح و بيان دقيقتر و روشنتر انديشه اخير كه ما از آن به «انديشه اعتدال» ياد ميكنيم؛ 2. تثبيت اين انديشه با نقد ساير انديشهها و بررسي مسأله از نظر عقل، تجربه و نصوص ديني.
مرحله نخست: توضيح انديشه اعتدال
گرچه تا حدود بسياري گفتوگو از اين مرحله صورت گرفت، به انگيزه توضيح بيشتر و شفّاف ساختن هر چه بهتر اين انديشه، بحث را با ارائه نمونههايي حاصل از اين نظريه پي ميگيريم: ـ مرحوم سيدحسن مدرس در مورد قانون مصوّب 1320 شمسي (قانون اصول محاكمات جزايي) ميگويد: حقير به قدر امكان سعي نمودم امور جزايي، موافق شرع باشد و مواردي كه متعلّقه امور اداري است، مخالفتي با موازين اسلاميه ندارد (هدايتي، ص 12). قوانين سلطنتي، ربطي به احكام و تكاليف شرعيه ندارد و با قواعد متشرّعه اصلاً و فرعاً به وجه منالوجوه، مزاحم و معارض نيست؛ بلكه تماماً از قبيل تعيين موضوعات (تعبير «مصداق» صحيح است، نه «موضوع») است؛ پس صحّت و لزوم كبرا كه حفظ بيضه اسلام و بقاي طريقهجعفريه باشد، جاي شبهه احدي نيست؛ امّا صغراي آن كه امروزه به اقتضاي اين زمان كه كداميك از علوم و معارف و اسباب و آلات بيشتر مدخليت در بقاي طريقه جعفريه و... دارد، امري هست داخل در موضوعات. تصويب آن مربوط بهرأي و اداره رؤساي روحاني ملّت و محوّل به تصويب دانشمندان و عُقلاي مملكت است كه در امور سياسي و مدني اطّلاع و آگاهي دارند (خلخالي، 1377: ص 298؛ فاضل خراساني، 1377: ص 633؛ عميد زنجاني، 1381: ص 4). در مادّه 16 قانون مجازات اسلامي مصوّب آذرماه 1370 شمسي آمده است: « تعزير » ، تأديب و يا عقوبت ي است كه نوع و مقدار آن در شرع تعيين نشده و بهنظر حاكم واگذار شده است؛ از قبيل حبس و جزا ي نقد ي و شلاّق كه ميزان شلاّق بايست ي از مقدار حدّ كمتر باشد. در مادّه 17 آمده است: « مجازات بازدارنده » ، تأديب يا عقوبت ي است كه از طرف حكومت بهمنظور حفظ نظم و مراعات مصلحت اجتماع در قبال تخلّف از مقرّرات و نظامات حكومت ي تعيين م ي گردد؛ از قبيل حبس، جزا ي نقد ي ، تعطيل محلّ كسب، لغو پروانه و.... مذهب و نظريه اقتصاد ي در اسلام، مشتمل بر دو جانب و ناحيه است: جهت ي از ناحيه تشريع اسلام ي بهصورت منجّز، قطع ي و غيرقابل تغيير تأمين شده است، و جهت ي كه « منطقة الفراغ» ناميده م ي شود، در تشريع اسلام ي قانون خاصّ ي ندارد و آن را دولت يا ول ي ّ امر، مطابق با مصالح و ظروف خاص حاكم از سوي ي ، و مطابق با اهداف عام اقتصاد ي اسلام از سو ي ديگر عهدهدار شده است، و به تشريع و قانونگذار ي م ي پردازد ( صدر، 1411: ص 378 و 680 ) . ( به تنبيهالام ة وتنزيهالملة، ص 98 نيز مراجعه شود ) همانگونه كه ملاحظه ميكنيد و از متون پيشين استفاده ميشود، در انديشه اعتدال، عدم مخالفت با شريعت براي پذيرش عرفها و قوانين موضوعه بشري كافي است. در اين انديشه، به بسياري از بناها وتأسيسات مردم و خردمندان به چشم مصاديق يك كلّي و عام كه در شريعت، حكمي ثابت و غيرقابل تغيير دارد، نگريسته ميشود؛ از اينرو، ضرورتي در اينكه شارع براي آن مصاديق، حكم ويژه صادر كند وفقيه براي آن سند ارائه دهد نيست. در اين انديشه، منطقهاي فارغ از جعل و تشريع خاص وجود دارد كه حاكم با ملاحظه عناصري كه شريعت مقرّر كرده است، به قانونگذاري ميپردازد؛ البتّه آنچه از اينانديشه تاكنون بيان كرديم ميتوان تفسيري مشهور و معروف از آن دانست؛ امّا نگارنده معتقد است: جهت رسيدن به واقع و انديشهاي خالص و بدون هرگونه افراط و تفريط در فهم و بيان حوزه شريعت، بايد اصولي را در نظر گرفت و باور كرد. اين اصول عبارتند از: 1. خلوّ واقعه از حكم، امري ممكن و واقع، بلكه لازم و حتمي است. از نظر عقل، دليلي بر اينكه قانونگذار بايد براي هر حركت و فعل و انفعال اختياري جعل حكم كرده باشد، وجود ندارد؛ بلكه از آنجاكه جعل حكم بهصورت يك عمل از قانونگذار نبايد لغو و بيهوده صورت گيرد نميتوان براي حركات بيشمار، جعل حكم (هر چند بهطور عام و يكجا) تصوّر كرد. بر اين بنيان، ما اعتقادي به تخميس احكام تكليفي نداشته، «اباحه» را امري جز عدم احكام چهارگانه نميدانيم. ادلّهاي هم كه بر بيان اباحه اشيا دلالت ميكند، مبيِّن نفي احكام چهارگانه ميدانيم، نهمبيِّن جعل تساوي فعل و ترك (اباحه)؛ چرا كه جعل حكم بايد به انگيزه تحريك و ايجاد انگيزه باشد، و چنين اثري بر جعل اباحه مترتّب نيست. به ديگر سخن، مؤدّاي ادّله اباحه، اخبار از نبود اعتبار وحكم است، نه انشاي حكم. (عليدوست، 1381: ص 174 و 175) 2. نصوصي كه از قرآن و سنّت معصومعليه السلام موجود است، به اعتبارات گوناگون، تقسيماتي در آنها راه يافته است. اين تقسيمات عبارتند از: ـ نصّ مبيِّن حكم الاهي (اوّلي يا ثانوي) و نص مبيّن حكم حكومي و نظامي يا قضايي؛ (يكي از فاخرترين مباحث مرتبط با اصول فقه، نگاه علمي و منضبط به نصوص از جهت تقسيمات مذكور در متن است. متأسفانه اين بحث، ابتداييترين مراحل خود را در اين دانش ميگذراند؛ بهگونهاي كه در متون اصولي، در حدّ اشاره، آنهم به برخي از اقسام، بدون ارائه ضابطهاي روشن، مطالبي وجود دارد. بر آيندگان است كه اين مبحث مؤثّر در استنباط را طرح و متن و حواشي آن را بكاوند) ـ گزاره دالّ بر حكم مولوي و گزاره ارشادي؛ ـ دليل حاكي از حكم شرعي و دليل هادي به شيوههاي اجرايي و عملي؛ (نگارنده معتقد است: برخي روايات، بهويژه روايات باب ديات و حاكي از داوريهاي امير مؤمنانعليه السلام ناظر به اجراي حكم شرعي و گاه ناظر به بهترين شيوهها در اجرا است، نه مبيّن حكم شرعي. از اين قبيل است روايات دالّ بر اعتبار نظر دو كارشناس عادل مذكّر در تقويم، و بر اين سخن شواهدي وجود دارد) ـ سند دالّ بر قضيه حقيقيه و كلّي و سند دالّ بر قضيه خارجيه و موردي؛ ـ ادلّه دالّ بر دستورهاي تشريعي و تقنيني و مبيّن بايد و نبايد، و ادلّه دالّ بر هست و نيست؛ (برخي ادلّه ـ بهويژه ادلّهاي كه مبيّن خواصّ طبيعي برخي از اشيا و كارها است و از آنها استفاده استحباب يا كراهت شده است ـ مبيِّن امر تكويني است بدون اينكه سندي بر جعل حكم شرعي، هر چند در قالب استحباب يا كراهت باشد) ـ آيات و روايات مبيّن حكم و آيات و روايات مبيّن مقاصد؛ (روش و عرف فقيهان در استنباط بر اين است كه برخي نصوص را مبيّن حكم و سند كشف حكم شرعي ميدانند؛ امّا برخورد آنها با برخي نصوص چنين نيست. مقايسه كنيد «اوفو بالعقود» و «المؤمنون عند شروطهم» را با «اعدلوا هو اقرب للتقوي» و «انّما بُعِثتُ لاتمّم مكارمالاخلاق». دو سند اوّل، حضوري چشمگير در استنباط احكام و متون فقهي دارد؛ امّا دو نصّ اخير چنين نيست. توجيه فنّي اين تفاوت اين است كه در انديشه فقيهان، گروه اوّل مبيّن حكم است بر خلاف گروه دوم كه نصّ تشريعي نبوده و مبيّن مقاصد كلّي شريعت است. اين گسست هرچند ممكن است در مثال و صغرايش مناقشه باشد، يكي از بايستهها در اجتهاد است كه بايد مورد نظر فقيه قرار گيرد) ـ مبيّن حكمتها و مقرِّبها و مبيّن مناطات و علل احكام. (نصّ مبيّنِ حكمت و مقرّبِ حكم، صلاحيت براي استناد در غير مورد خودش ندارد؛ امّا نصّ مبيّن تعليل، اين صلاحيت را دارد. در دانش اصول فقه به تفاوت ثبوتي حكمت و علّت اشاره شده است؛ امّا ضابطه اثباتي دليل مبيّن علّت و حكمت كمتر مورد بحث قرار گرفته؛ بحثي كه بس ضرورت دارد) بدون ترديد، سخن گفتن از حوزه شريعت و حدود اختيار مردم و اعتبار عرف و عادت آنها در اين زمينه، بدون توجّه به اين تقسيمات در نصوص شرعي، ممكن نيست. آيا مدّعي فقاهت و استنباطي كههمه نصوص موجود در غير عبادات (بهجز تعدادي انگشتشمار) را حامل حكم الاهيِ مولوي و گزارهها را به طور عمده قضاياي حقيقي ميداند، با كسي كه چنين نگاهي به نصوص ندارد و گاه تا حدّافراط، گزارههاي ديني را تاريخي و ناظر به شرايط ويژه صدور اين نصوص ميپندارد، به يك انديشه در بيان حوزه شريعت ميرسند؟! بهطور قطع چنين نيست! اين اصل روشن ميسازد كه بر فقيه مدّعي، استنباط و استكشاف شريعت از اَسناد است كه نصوص را با ضوابطي روشن و فنّي طبقهبندي، محدوده نصوص را مطابق اعتبارات و تقسيماتي كه بيان شد تعيين، و ادلّه مبيّن حكم الاهي، ابدي را از غير آنجدا كند؛ آنگاه به تعيين دقيق حوزه شريعت رسيده، به امر استنباط بپردازد. جالب اينكه طبقهبندي و تعيين مزبور، هر چند به اجمال و ارتكاز، از نگرش فقيه درباره حوزه شريعت مايه ميگيرد، اين مايه گرفتن سبب دور محال و ناكامي فقيه در فهم حوزه شريعت يا طبقهبندي نصوص نميشود. در واقع، رسيدن به فهم دقيق و تعيين تفصيلي حوزه شريعت، متوقّف بر طبقهبندي اسناد و مدارك مطابق تقسيماتي كه بيان كرديم، است، و طبقهبندي مزبور بر فهم اجمالي و ارتكازي درباره حوزه تشريع توقّف دارد؛ فهمي كه از انس با نصوص و منابع دين بهدست ميآيد. (آنچه در اين اصل بيان شد، روشن ميسازد كه امر استنباط و فهم و بيان حوزه شريعت تا چه پايه تخصّص، دقّت و انس با نصوص و اقسام آن را ميطلبد، و قلم زدن برخي از نويسندگان صرفاً پرنويس در اين زمينهها تا چه حدّ بيجا، و برونداد افكار آنها چه اندازه خام است) 3. همانگونه كه از روش و عرف شارع مقدّس استفاده ميشود و ما در بحث از تثبيت اين انديشه در مرحله بعد، آن را ثابت خواهيم كرد، اصل حاكم بر رفتار شارع در غير عبادات بر امضا و تصحيح بنيانهاو بناهاي مردم است، مگر آنكه خلاف آن بهدليل معتبر ثابت شود. اين اصل ميتواند در زمان شك، مرجع رفع ترديد قرار گيرد؛ چنانكه در نگرش فقيه به ادلّه و اسناد شرعي موجود، تأثيري بنيادين دارد. ايننگرش، حوزه معاملات و غيرعبادات را (دستكم در بيشتر موارد) حوزه تأسيسات شرع بهشمار نميآورد و حضور شارع را در جايگاه امضا كننده و مصحّحِ بناهاي عرف ميپذيرد. اعتقاد به اين اصل،باور موزوني است كه از انديشه افراطي انكار مطلق تأسيس از ناحيه شارع در غير عبادات و از باور تفريطي تعبّد انگاشتن مطلق ادلّه غيرمعاملات، فاصله ميگيرد. مطابق اين اصل، هر چند اصل حاكم بر تشريع اسلامي در غير عبادات بر امضا و عدم تعبّد است نميتوان در مواردي كه دليل خاصّ بر تقنيني ويژه وجود دارد، از دليل صرفنظر كرده، بر امضا و تصحيحبناي مردم و عرف پاي فشرد. بهاقتضاي اين قاعده، اصل نگاه شارع به بناهاي مردم و تأسيسات خردمندان نگاه «تصحيح و تكميل» است، نه نگاه «تبديل و تغيير». 4. در اسلام هرچند بر انحصار حقّ تشريع در ذات مقدّس خداوند تأكيد شده و اين تأكيد مورد تصديق عقل نيز قرار گرفته است، قابل انكار نيست كه تعيين نهاد يا نهادهاي قانونگذار كه بايد با توجّه بهچارچوبها و مقاصد كلّي شارع و با لحاظ ظرفيتها، مصالح و مفاسد به قانونگذاري و برنامهريزي بپردازد نيز جزئي از تشريع الاهي است. پذيرش نهاد يا نهادهاي قانونگذار و برنامهريز ـ بهگونهاي كه بيانكرديم ـ مورد انكار هيچ فقيه و اصولي آشنا به معارف ديني، اَسناد شرعي و اقتضائات حيات و زندگي بشري نيست. 5. از اصولي كه در فهم و تعيين حوزه شريعت، و مقدار تأسيس و امضاي شارع و پذيرش يا ردّ عرفها و عادات و بناهاي خردمندان، تأثير بسزا دارد، «سند بودن عقل» در شريعت اسلام است. فقيهانو اصوليان بدون استثنا (تعبير «بدون استثنا» تعبيري تأملبرانگيز و خلاف آنچه بر سر زبانها افتاده است، ميباشد. تحقيق مطلب را در فقهوعقل، ص 19 و 20، ملاحظه كنيد) سنديّت عقل را در كشف شريعت پذيرفتهاند. از سوي ديگر، ريشه و بنيان بسياري از عرفها و بناهاي عُقلا نشأت گرفته از درك عقل و نيروي حسابگر و مصلحتسنجمردم است؛ با وجود اين، در حوزهاي كه درك مصالح و مفاسد آن (غيرعبادات) براي خردمندان قابل درك است، اگر بنايي يا بنياني براساس درك عقل و سنجش ملاكات، مصالح و مفاسد تأسيس شود،در امضاي آن بهوسيله شارع نبايد ترديد كرد و به گسترش حوزه تأسيس شريعت در اين موارد نيازي نيست. بهنظر ميرسد با توجّه به اين اصل، تعبير به «فراغ قانوني» و «منطقةالفراغ» كه در نگاشتههاي برخي از انديشهوران آمده است ـ تعبير دقيقي نيست؛ (برخي گفتهاند: «شايسته است جاي عنوان «فراغ قانوني»، «اختيار جعل قانون براي وليّامر در اداره حكومت» آورده شود. (ر.ك: محمد رحماني: «منطقةالفراغ»، فصلنامه نقد و نظر، شماره 5، زمستان 1374، ص 249)) البتّه موارد به اصطلاح فراغ از قانون،منطقه فراغ از تشريع ابدي و فراغ از وجود نصّ و دليل خاص هست؛ امّا فارغ از مطلق قانون نيست. منطقهاي است كه نهاد قانونگذار با كمك يكي از حُجَج و اَسناد معتبرِ نزد شارع، يعني عقل به برنامهريزي وقانونگذاري ميپردازد و از آنجا كه از عقل مايه ميگيرد و عقل يكي از اسناد معتبر كشف به شمار ميرود، اعتبار و حكم حاصل از اين روند را ميتوان به شارع نسبت داد و آن را «حكم شرعي» يا «مطلوب شارع» ناميد. نتيجه ديگر اين سخن، اين است كه لازم نيست از دو تعبير «موافق شرع» و «غيرمخالف با شرع» كه در برخي نگاشتههاي گذشته بود و در دوران معاصر هم بر سر زبانها جاري است، استفاده كرد؛زيرا آنچه بنا است به «غيرمخالف با شرع» متّصف شود، اگر نشأت گرفته از عقل حسابگر و مصلحتسنج است، چرا به «موافق شرع» متّصف نشود؟! قائلان به تعدّد اين دو عنوان و گسست «موافقشرع» از «غيرمخالف با شرع» گويا شرع را همان قرآن و سنّت گرفته، از موافق شرع، اراده موافق قرآن و سنّت كردهاند و به اين دو عنوان و گسست آنها از يكديگر رسيدهاند؛ در حالي كه درك عقل نيزبخشي از شرع است و موافق با عقل، موافق با شرع نيز بهشمار ميرود. مگر نه اين است كه قرآن و سنّت نيز بر اعتبار مدركات عقل كه بخشي از بناهاي مردم نيز جزئي از آن است، پاي ميفشارد؛ پس به حكمقرآن و سنّت نيز بايد موافق عقل را موافق شرع دانست. به ديگر سخن، بايد موافق شرع را به موافق نقل و موافق عقل تقسيم كرد نه اينكه موافق عقل را قسيم موافق شرع قرار داد. تقسيم امور به شرعي و عقلي(مثل حكم شرعي و عقلي، برائت شرعيه و عقليه، دليل عقلي و شرعي) بهتر است به نقلي و عقلي تبديل شود. اصولي كه بر شمرديم، انديشه اعتدال در فهم و تبيين حوزه شريعت را روشن ميسازد. اين اصول روشن ساخت كه غيرعبادات، هر چند موردنظر قانونگذار است، حضور عمده او در اين حوزه ـ جز درمواردي كه به تعبّد خاصّ پرداخته است ـ «حضور امضا و تصحيح و تكميل» است، نه «تبديل و تغيير و تأسيس».
مرحله دوم: تثبيت انديشه اعتدال و نقد ساير انديشهها
باور نگارنده اين است كه انديشه اعتدال به برهان و استدلال نياز ندارد و به اصطلاح، تصوّرش مستلزم تصديق آن است؛ امّا به انگيزه تثبيت بيشتر و رفع هر گونه ترديد از اين باور و بيان برخي از مشكلات ساير نظرها بايدگفت: سخن ما از شريعت جهاني و جاودان است و چنين شريعتي اقتضاهايي دارد كه قانونگذار حكيم نميتواند آنها را مطمحنظر قرار ندهد. نخستين اقتضا، ملاحظه و تصوّر اوضاع گوناگون زماني و مكاني و عرف و عادات مخاطبان و مكلّفان به قانون است. با وجود اين شرايط و ظرفيتهاي غيرقابل انكار، سه راه براي شارع وجود دارد: 1. همه ظرفيتها و مؤلّفههاي تغيير را كنار نهاده، بدون توجّه به اين شرايط، قوانيني متصلّب و ناهماهنگ با آنچه گفته شد، جعل كند و مردم مجبور باشند به هر قيمتي شده، خود را با آن ضوابط ثابتتطبيق داده و با محيط آن سازگارشوند. 2. با جعل دهها و صدها هزار قانون خرد و كلان و ناظر به شرايط گوناگون، كار قانونگذاري را سامان دهد. 3. اصول كلان و مقاصد و قواعد قابل اجرا در حالات گوناگون را بيان كند، و بقيه را به نهاد يا نهادهايي يا حتّي به خود مردم با شرايط واگذارد. پرواضح است كه گزينه اوّل، گزينهاي ناموفّق و شكننده است. پديد آوردن مجموعه مقرّراتي سخت و غيرناظر به شرايط مختلف، هيچگاه مورد نظر شارع و تأييد عقل نبوده است و نخواهد بود. گزينه دوم نيز به طور عملي غيرممكن است. حتّي اگر در فرض و تقدير وعالَم ذهن بتوان تصوير درست و جامعي از آن ارائه داد، در تطبيق و اجرا و تعيين نهاد تطبيق عملي نيست. چه كسي بايد تشخيص دهد كه فلان وضعيت خاص با كدام قانون مجعول سازگار، و آن صغرا،مصداق كدام كبرا است؟ در اين ميان، آنچه باقي ميماند، گزينه سوم است كه از آن به انديشه اعتدال تعبير كرديم. با اين پيشينه، به بطلان نظريه شمول كه در گذشته از آن بحث كرديم، ميرسيم. اين نظريه هر چند در نگاه نخست، شريعت را جامع و گسترده فرض كرده و حضور آن را در هر خُرد و كلان پذيرفته است، ازجهاني و جاودانه بودن آن صرفنظر كرده و آن را در حصار تنگي از زمان و مكان قرار داده و اين بزرگترين ضربهاي است كه ميتوان بر پيكر شريعت جامع، جهاني و جاودانه اسلام وارد كرد! شايد به هميندليل است كه (برخلاف تصوّر ناآشنايان به متون فقهي) هيچ فقيه منضبطي به نظريه شمول معتقد نيست؛ بهطور مثال، شيخ انصاريقدس سره از فقيهاني است كه به اعتقاد نگارنده، تا حدود بسياري با نگاه تعبّد و گسترش حوزه شريعت به سراغ ادلّه معاملات و غيرعبادات رفته و حتّي سختترين و شاملترين سيرههاي عاقلان را در معاملات، قابل ردّ از ناحيه شرع دانسته است، (از اين قبيل است تشكيك وي در سيره عقلا پيرامون معامله به معاطات (ر.ك: المتاجر (مكاسب)، ص 83 و 116)) و از اين نظر ميتوان بر استنباطهاي وي خرده گرفت. (نمونههايي از تعبّدانگاري شيخ انصاري در فروش سلاح به اعداي دين (المتاجر، ص 19)؛ بيع عنب ممن يعمله خمراً (همان، ص 17)؛ خيار تخلف شرط (همان 289)؛ خيار تأخير ثمن (همان، ص 245)؛ كيفيت ارث بردن حقوق (همان 292)؛ و...) با اين همه، در مواردي تعبّد را بعيد شمرده و ضرورتي در تأسيس شارع ندانسته و بر احترام نهادن به بنا و عرف مردم بهوسيله شارع تأكيد كرده است (انصاري: 212؛ نجفي، 1392، ج 35، ص 20 و ج 16، ص 51؛ منتظري، 1408: ص 644). آنچه حاصل پيجويي در نصوص ديني و متون فقهي و اصولي است، فهم اين نكته است كه شارع مقدّس، در معاملات، بناي مردم و تأسيسات آنها را حفظ كرده و با پيرايش از عاداتي كه نميپسنديده،به اصلاح آنها پرداخته است؛ از اين رو، زبان نصوص در معاملات برخلاف روند حاكم بر عبادات در غالب موارد، زبان ردع و نهي است، نه تأسيس و اثبات* باز به همين دليلاست كه تعداد نصوص رسيده از شارع مقدّس در باب عبادات، قابل قياس با مقدار نصوص موجود در ابواب ديگر نيست.* اين روش از شارع مقدّس، بر سيره عالمان فقه و اصول نيز تأثير گذاشته است؛ از اينرو فقيهان از «مكاسب محرمه» صحبت ميكنند و به نگاشتن «مكاسب محلّله» نيازي نميبينند؛ معاملات راعقلايي ميدانند و از ردع و تخطئه سخن ميگويند. (بهطور نمونه، ر.ك: ملاّمحمد كاظم خراساني، كفايةالاصول، ج 1، ص 49؛ امامخميني ميگويد: انالمعاملات عقلائية لابّد فيها من الردع (مناهجالوصول، ج 2، ص 163)) قرآن نيز به متوليان استنباط، اين گرا را ميدهد كه در حكم به تحريم طعام از دليل سراغ بگيرند: قُللَا أَجِدُ فِي مَاأُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَي طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ... (انعام (6): 145) وگرنه حكم شرع، مطابق بناي مردم است و بر مسلك انكار اباحه تكليفي، واقعه از حكم تهي است.
نقد ادلّه دالّ بر انديشه شمول
در گذشته به برخي از آيات و روايات اشاره شد كه ممكن است منشأ انديشه شمول باشد؛ امّا ميتوان به وجوهي، استفاده مزبور را از اين ادلّه پاسخ گفت. اين وجوه عبارتند از: 1. آنچه از اين نصوص استفاده ميشود، نظارت شارع مقدّس و تشريع وي براي نيازمنديهاي بشر است؛ امّا بر نفي امضا و انكار نهاد يا نهادهاي تقنيني و ردّ عرف و بقاي خردمندان دلالتي ندارد. ميتواند (بلكه بايد) بخشي از تشريع الاهي، واگذاري قانونگذاري به نهادهاي تقنيني با توجّه به مقاصد كلّي شريعت و نيازمنديها و متغيّرهاي مرتبط با زندگي بشر و بناها و عرفهاي مردم باشد.شاهد اين توجيه، برخورد فقيهان با اين نصوص است؛ بهطور مثال، در صحيح ابيبصير كه در گذشته نقل شد، گفته شده است: اين روايت بر تعيين ارش و مقدار خسارت بهوسيله حاكم يا بيّنه دلالت دارد؛ يعني شارع مقدّس، اختيار تعيين ارشِ صدمات و خساراتي را كه در شرع مقدّس براي آن حدّ معيّني بيان نشده، به حاكم شرع با توجّه به كارشناسي كارشناس قرارداده است. به عبارت ديگر، اين روايت را دالّ بر تعيين نهاد حكومت جهت تقويم دانستهاند، نه حاكي از جعل مقدار معيّني از ارش براي خدش و غير آن (خويي، 1396: ص 266 و 267). 2. شكّي نيست كه برخورد گزينشي و يك جانبه در مسألهاي كه نصوص و روايات گوناگون دارد، صحيح نيست. بر متتّبع و محقّق منضبط است كه نصوص و اسناد گوناگون را ملاحظه كرده، راهي جامع بين آنها بيابد. در مسأله مورد بحث نيز اين وضعيت حاكم است؛ زيرا در مقابل نصوص گذشته، ادلّهاي وجود دارد كه از عدم دخالت شارع در برخي امور حكايت ميكند. در گذشته، به رواياتي در اين زمينه اشاره شد. رواياتي كه از سكوت الاهي در مواردي چند و عدم جعل حكم و تكليف در آن موارد حكايت ميكرد. همچنين رواياتي كه از آمادگي بيشتر مردم تا شخص رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم درباره امور دنيايي خود خبرميداد. رواياتي نيز بر وجود برخي خلاها با عنوان «معضلات» دلالت دارد كه حكم آنها در كتاب و سنّت بيان نشده؛ به گونهاي كه حتّي باب مدينةالعلم، اميرعلم و بيان، امام عليعليه السلام نيز از آنها خبرنداشته؛ امّا حكم آنها بر حضرتش الهام ميشده است. (عن ابيجعفرعليه السلام قال: «كان عليعليه السلام يعمل بكتاباللَّه و سنّة نبيّه، فاذا ورد عليه الشيء الحادث الذي ليس فيالكتاب و لا في السنّة الهَمهاللَّه الحق فيه الهاماً و ذلك واللَّه من المعضلات مجلسي» (بحارالانوار، ج 26، ابواب علومهم، باب 1، ص 55، ح 113 و ص 32، ح 48 و 49 و ص 19، ح 2)) خلاصه سخن اينكه با توجّه به مجموعه اسناد و ادلّه نميتوان روايات و آيات مورد استناد در نظريه شمول را دالّ بر اين نظريه دانست. 3. تأمّل در روايات متعدّد ميرساند كه ادلّه مورد بحث درصدد القاي نظريه شمول و جعل حكم موردي و مشخّص براي هر واقعه و حادثه نيستند؛ بلكه به شمول نسبي احكام خاص و شمول مطلق احكام عام ناظرند؛ و درصدد كوبيدن جريانها و افراد ناآگاه و پُرادّعايي هستند كه به دليل ناپختگي از قرآن و سنّت در مواردي كه حتّي تشريع خاص وجود داشت، بهره نميبردند و به راههاي نامطمئنّي چونقياس و انديشههاي شخصي خويش متوسّل ميشدند. در مقابل اين عدم انضباط و آشفتگي، امامان معصومعليهم السلام بر سعه و برخورداري قرآن و سنّت (به طور عام يا خاص) پاي ميفشردند و مردم را ازكشيده شدن به نابسامانيهاي غيرموصِل به شريعت الاهي نهي ميكردند. اين مضمون به استفاده از گستردگي شريعت، به جعل احكام خاص و نهي از بناها و بنيانهاي مردم و خردمندان چه ربطي دارد؟! بهروايتي در اين زمينه دقّت كنيد: امام كاظمعليه السلام فرمود: گذشتگان به دليل به كاربردن قياس به هلاكت و ضلالت افتادند. [چه نيازي به قياس است] در حالي كه خداوند تا دينش را در بيان همه حلالها و حرامها كامل نكرد، پيامبرش را از مردم نگرفت؛ از اين رو پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم تازنده بود، همه آنچه را مورد احتياج شما بود، براي شما آورد... [؛ امّا هستند امثال] ابوحنيفه كه [خود را قرين و عِدل عليعليه السلام قرار داده،] ميگويد: علي گفت، و من ميگويم! (عن ابيالحسنعليهالسلام قال: انما هلك مَن كان قبلكم بالقياس و اناللَّه تبارك و تعاليلم يقبض نبيّه حتّي اكمل له جميع دينه في حلاله و حرامه، فجاءكم بما تحتاجون اليه في حياته و تستغيثون [تستغنون] به و باهل بيته بعد موته و انها مخيّبة عند اهلبيته حتّي ان فيه لارشالخدش. ثم قال: ان اباحنيفة ممن يقول: قال علي و قلت انا! (همان، ص 34، ح 56؛ همچنين ر.ك: همان، ص 33، ح 52)) به هر حال، انديشه شمول ـ به گونهاي كه گذشت ـ پايهاي نزد فقيهان ژرفانديش، نصوص ديني و عقل سليمندارد.
نقد انديشه انعزال و ابهام
انديشه انعزال و كنارهگيري مطلق شريعت از آنچه به زندگي دنيايي و شؤون گوناگون حيات انسانها مربوط ميشود و انديشه ابهام و اكتفاي شريعت به بيان چند اصل ارزشي و كلّي و واگذاري تقنين وتشريع به انسانها در آنچه به زندگي آنها ارتباط مييابد، از ديدگاه گوناگون نقدپذير است؛ براي مثال: 1. ادلّهاي كه بر ضرورت فرستادن انبيا و نازل كردن كتابهاي آسماني دلالت دارد و خِرَد بشري را به تنهايي براي رهبري انسان به مقصود و مقصد نهايي كافي نميداند، بر ضرورت تشريع درباره شؤون زندگي انسانها دلالت دارد.* انديشه انسان محوري در تقنين درباره مسائل كلان و خُرد و قرار دادن دين و شريعت در حصار امور اخلاقي و فردي يا افزودن بيان چند اصل كلّي و ارزشي چون رحمت، عدالت و مساوات چگونه با ادلّهاي كه بر نياز بشر به هدايت الاهي و رهبران آسماني تأكيد ميورزد، قابل جمع است؟ اين در حالي است كه وجود حبّ و بغض، منفعتطلبي و انفعال ناخودآگاه بشر از ارتعاشات و تشعشعات عوامل پيرامون خود، موانعي است كه رهايي بشر در تقنين را غيرقابل توجيه ميكند* تعجّب از كساني است كه وقتي سخن از فهم و تفسير متون ديني به ميان ميآيد، ذهن مَّفسر را متأثّر از دهها پيشينه ميدانند؛ به گونهاي كه هرگز نميتواند خاليالذهن به سراغ متن مورد نظر برود؛ امّا وقتي سخن ازتقنين و تشريع است، بشر را بر درك مصالح و مفاسد و تهي كردن خويش از همه عوامل مانع درك صحيح، توانا ميدانند! 2. وجود صدها آيه و هزاران روايت در مجامع روايي را كه بر تشريع در حوزههاي گوناگون مرتبط به زندگي بشر دلالت دارد، ناديده گرفتن و همه را به زمان و مكان خاص ناظر دانستن، ضمن اينكه هيچدليلي ندارد، مخالف با بسياري از همين نصوص است. صاحبان انديشه انعزال و ابهام، با يك سخن غيرفنّي و غيرعلمي، تمام اين گزارهها را به گزارههايي ناظر به اوضاع ويژه و غيردائم برميگردانند (سروش، 1378: ص 29 و 1380 30: ص103؛ شبستري، 1376: ص 42 و...)؛ امّا كوتاهترين نظر و كمترين انديشه درباره ادلّه جامعيت دين، آشفتگي اين سخن را روشن ميسازد. عالمان اصول در دانش اصولفقه براي قضاياي تشريعي و غيرتشريعي، انشايي و اخباري، حقيقي و خارجي ضوابطي را تعيين كردهاند تا از اين نابسامانيها در گفتار و انديشه پيشگيري شود. 3. مشكل عمده ديگري كه در انديشه ابهام وجود دارد، «ابهام» آن است! چه كسي است كه نداند اعتبار چند گزاره كلّي چون مراعات رحمت، رعايت آزادي و عدالت كه در حدّ كلّي مورد درك عقلنيز هست و هيچ نيازي به اعتبار آنها بهوسيله شارع نيست، جز اعتبار چند امر كلّي هيچ نيست! عدالت بيتفسير، رحمت بيبيان، آزادي تعريف نشده نياز بشر در تقنين نيست! بهويژه اگر درّه هولناك نسبيّترا نيز تصوّر كنيم و به تعبير برخي از صاحبان همين انديشه، به «عدالت و عقل زمانه» (و حتماً، رحمت مكانه!) نيز قائل باشيم (شبستري، 1379: ص 51 و 162 و 342 و...). با تتبّعي كه نگارنده در بسياري از آثار و نگاشتههاي صاحبان انديشه ابهام (و حتّي انعزال) كرد، به هيچ طرح روشن و پاسخگويي برنخورد. در اين نگاشتهها و گفتهها، جز چند نقد بيحاصل عايديديده نميشود (مهدويزادگان، 1382: ص 51 ـ 37). 4. گسست صدر و ذيل و ناهمگوني در سخنان اربابان انديشه ابهام، مشكل ديگري است كه عرصه را بر اين نظريه تنگ ميكند. ملاحظه كنيد: به نظر من، روايات در اين موارد ( معاملات ) نوعاً ارشاد ي است و مولو ي نيست. ارشاد به شيوه عقلا است. ... تمام احكام معاملات ضرورت عقلاي ي بوده و مادام كه ضرورت داشته و شايع بوده است، از سو ي عُقلا امضا م ي شده است.شارع هم امضا م ي كرده؛ چون شارع در مسائل ي مثل معاملات، نقش امضاي ي را باز ي م ي كند، نه نقش تأسيس ي ( حائر ي ، 1379: ص 126و 127 ) . صدر اين سخن، با تعبير «نوعاً»، به انديشه اعتدال گرايش دارد؛ در حالي كه ادامه آن با تعبير «تمام»، به انديشه انعزال يا ابهام كشيده ميشود. ديگري ميگويد: اينكه مردم براي برقراري نظام معيشتي و اقتصادي خودشان چگونه و طبق چه الگويي آن را برقرار كند، در اينجا شارع مردم را به خودشان موكول نموده است، و حتّي شريعت فرمود: اصل مقرّرات و قوانين را هم خودتان بياوريد؛ البتّهچارچوبي هم مقرّر فرمود كه نبايد به احدي ظلم شود. ... اگر تعيين حدّ و مرز به طور كلّي در اختيار اشخاص باشد، امكان دارد كه قانون جنگل حاكم شود و قدرتمندان به ضعفا ظلم و تعدّي كنند؛ چون «كل يُحِبرالنار الي قرصه» هر كه نقشخويشتن بيند در آب؛ لذا شارع مقدّس يك اصل اجتماعي مهم به نام «لاتظلِمون و لاتُظلمون» را مطرح كرده است. ... علماي سلف در بررسي انواع شركت در زمان خودشان مشاهده كردند كه سه نوع شركت در آن زمان مطرح است و درارزيابي شركت متوجّه شدند كه دو نوع از شركتها با قواعد عامّه و كلّي شرع منافات ندارد و لذا به جواز آن دو نوع فتوا دادند؛ ولي روي يك نوع از شركت بهنام شركت وجوه، خطّ بطلان كشيدند؛ گرچه عُقلاي جهان آن را جايز و رواميدانستند و ليكن فقها به اينجا رسيدند كه شركت وجوه با قواعد اوّلي شرع سازگاري ندارد. شركت وجوه، بر اساس اعتبار است؛ يعني نه پول و سرمايهاي در كار است و نه كار و عمل را به همراه ندارد... (معرفت، 1373: ص 66 ـ 60). مطلبي كه از اين گوينده محترم بايد پرسيد، اين است: 1. آيا ردّ نوعي خاص از شركت پذيرفته شده نزد خردمندان قوم با نفي مطلق تعبّد و تأسيس كه صاحب اين سخن بر آن پاي ميفشارد، قابل جمع است؟! آيا با فرض واگذاري مطلق نظام معيشتي واقتصادي و قراردادها به عرف مردم و بيان يك يا چند اصل كلّي ميتوان از بطلان يك قرارداد پذيرفته شده نزد عاقلان جهان سخن به ميان آورد؟! آن «قواعد عامّه، اوّلي و كلّي شرع» كدام قواعد هستند كهشركت وجوه با آنها ناسازگار است؟ آيا اين گفته: «شركت وجوه بر اساس اعتبار است، يعني نه پول و سرمايهاي در كار است و نه كار و عمل را به همراه ندارد» ميتواند بر اساس مسلك انعزال يا ابهام ونفي هر گونه تشريع تأسيسي در شريعت سازگار باشد؟! 2. چگونه است كه شارع مقدّس به انگيزه پيشگيري از ستم قدرتمندانِ برخوردار و جلوگيري از منفعت خواهي شخصي انسانها بايد چارچوب تعيين كند؛ چارچوبي كه مورد پذيرش خرَد هر خردورزيباشد؛ امّا لازم نيست وراي اين چارچوب، سخني گويد و هدايتي داشته باشد؟ اگر بيچارچوبي به حكومت قانون جنگل ميانجامد، آيا بيقانوني در محدودهاي كه شارع ميتواند قانون داشته باشد، به چنينحكومتي نميانجامد؟ به هر حال، انديشه انعزال و ابهام، برخلاف رنگ و لعابي كه به آن داده شده و در مجامع غيرتخصّصي طرفداراني يافته، انديشهاي بهغايت ضعيف و فاقد پايه علمي است. ادلّهاي هم كه در توجيه آن آورديم ـ گرچه از خود آنها دليل روشني نديديم ـ هرچند انديشه شمول را به هم ميريزد، اثباتكننده اين دو انديشه نيست. از اين ادلّه ـ همانگونه كه ما عمل كرديم ـ بايد درتثبيت نظريه اعتدال بهره برد. واقع اين است كه اين دو انديشه، باوري آشفته و موضعگيري غيرعملي در مقابل انديشه افراطي شمول است.
منابع و مأخذ
* القرآن الكريم. الانصاري، مرتضي: المتاجر (المكاسب)، چاپ سنگي. بدلا، حسين: هفتاد سال خاطره، تدوين مركز اسناد انقلاب اسلامي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، اوّل، 1378 ش. تبريزي، محمدحسين: كشفالمراد منالمشروطة والاستبداد، (چاپ شده در رسائل مشروطيت به كوشش غلامحسين زرگرينژاد) تهران، كوير،دوم، 1377 ش. تقوي، سيدمرتضي: «جايگاه فقه در انديشه ديني»، فصلنامه فقه اهلبيتعليهم السلام، قم، 1374 ش، ش2. جعيط، كمالالدين: العرف، مجله مجمعالفقهالاسلامي، جده، 1409 ق، دور پنجم، عدد پنجم، جزء چهارم. حائري، مهدي، آفاق فلسفه، به كوشش مسعود رضوي، تهران، فروزان، اوّل، 1379 ش. الحرالعاملي، محمد بن حسن: وسائلالشيعه الي تحصيل مسائلالشريعه، تهران، المكتبةالاسلاميه، پنجم، 1398 ش. الخراساني (الآخوند)، محمدكاظم: كفايةالاصول، ج 1، تهران، كتابفروشي اسلاميه. خلخالي، عمادالعلماء: بيان معني مشروطه و فوائدها، (چاپ شده در رسائل مشروطيت)، تهران، كوير، دوم، 1377 ش. الخميني، روحاللَّه: مناهجالوصول، مؤسّسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، اوّل، 1373 ش. الخميني، مصطفي، تحريرات فيالفقه، ج 4، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، اوّل، 1376، الخيارات. الخوئي، ابوالقاسم: مباني تكمله المنهاج، قم، المطبعةالعلميه، دوم، 1396 ق. سروش، بسط تجربه نبوي، تهران، صراط، 1378 ش. ـــــــ : ماهنامه كيان، تهران، كيان، ش 46. ـــــــ : عبدالكريم: اخلاق خدايان، تهران، طرح نو، سوم، 1380 ش. الصدر، محمدباقر: اقتصادنا، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1411 ق. الطباطبايي، محمدحسين: الميزان، تهران، دارالكتب الاسلاميه، دوم، 1394 ق. عليدوست، ابوالقاسم: فقهوعقل، تهران، مؤسّسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، اوّل، 1381 ش. عميد زنجاني، عباسعلي: هفتهنامه افق حوزه، قم، حوزه علميه، 1381، پيششماره 9. فاضل خراساني، يوسف: كلمه جامعه شمس كاشمري، (چاپ شده در رسائل مشروطيت)، تهران، كوير، دوم، 1377 ش. الكليني، محمد بن يعقوب: الكافي (اصول)، حاجسيدجواد مصطفوي، تهران، انتشارات علميه اسلاميه. كمالي، محمد، هاشم رضايي كاشاني محمدسعيد: «سياست شرعيه يا تدابير حكومت اسلامي»، خبرنامه دينپژوهان، قم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، (دبيرخانه دينپژوهان)، 1381، ش 12. گلباغي ماسوله، علي: درآمدي بر عرف، قم، دفتر تبليغات اسلامي، اوّل، 1378 ش. مجتهد شبستري، نقدي بر قرائت رسمي از دين، تهران، طرح نو، اوّل، 1379 ش. ــــــــــــــ : هرمنوتيك كتاب و سنّت، تهران، طرح نو، اوّل، 1375 ش. ــــــــــــــ : محمد: ايمان و آزادي، تهران، طرح نو، اوّل، 1376 ش. المجلسي، محمدباقر: بحارالانوار، بيروت، الوفاء، سوم، 1403 ق، ج 26. مرندي، ابوالحسن: دلائل براهين الفرقان، (چاپ شده در رسائل مشروطيت به كوشش غلامحسين زرگرينژاد) تهران، كوير، دوم، 1377ش. معرفت، محمدهادي: «اقتراح»، فصلنامه نقد و نظر، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1373 ش، ش 1. المنتظري، حسينعلي: دراسات في ولايةالفقيه، قم، المركزالاعلمي للدراساتالاسلاميه، اوّل، 1408 ق، ج 2. مهدويزادگان، داوود: «افق اينجهاني در معنازدايي از دين»، ماهنامه زمانه، تهران، مؤسّسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1382، ش 13. ناييني، محمدحسين: تنبيهالامة و تنزيهالمله، با پاورقي و مقدّمه سيدمحمود طالقاني. النجفي، محمدحسن: جواهرالكلام، مصحح محمدالآخوندي، تهران، دارالكتبالاسلاميه، هفتم، 1392 ق، ج 16 و 35. النيشابوري، فضل بن شاذان: الايضاح، بهكوشش السيدجلالالدين الحسيني الارموي، تهران، دانشگاه، اوّل، 1351 ش. النيشابوري، مسلم بنالحجاج: صحيح مسلم، شرحالنَوَري، بيروت، دارالفكر، 1401 ق. هدايتي، محمدعلي: آيين دادرسي كيفري. * عضو هيأتعلمى پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى و استاد حوزه علميه قم. تاريخ دريافت: 10/6/82 تاريخ تأييد: 5/8/82 . * روايات و عناوين مذكور در جلد 12 وسائلالشيعه ملاحظه شود. در بسياري از اين روايات و عناوين مادّه يا صيغه نهي، واژه تحريم و مشتقّات آن، لعن و مأخوذات هم خانواده و تعبير «لايصح» و امثال آن وجود دارد؛ حتّي در برخي روايات يا عناوين كه تعابيري شبيه «يجوز» و «يصحّ» وجود دارد، موارد به گونهاي بوده است كه توّهم حظر و منع در آن راه داشته، و شارع لازم ديده بر جواز و صحّت قرارداد در آن موارد، تصريح كند؛ و گرنه در فضاي عادي به اين تصريح نياز نبوده است. * در اين زمينه گفته شده: «مجموعه 20 جلدي وسائلالشيعه كه 5/18 جلد آن را روايت تشكيل ميدهد فقط 10 جلد آن به 6 كتاب طهارت، صلات، زكات، خمس، صوم و حج كه از عبادات به شمار ميآيند، از مجموع 52 كتاب فقه شيعه ـ اگر اين تقسيم را بپذيريم ـ اختصاص دارد. اين 6 كتاب از مجموع 35843 روايت موجود در اين مجموعه روايي، 19901 روايت را به خود اختصاص دادهاند و 15942 روايت باقي مانده مربوط به 46 كتاب ديگر فقه شيعه خواهد بود. * اين نقد، درون ديني و خطاب به كساني است كه ضرورت ارسال رسل و انزال كتب را پذيرفتهاند؛ امّا نقد برون ديني و خطاب به كسي كه ضرورت ارسال و انزال مذكور را قبول نداشته، به بينيازي بشر از هدايت الاهي در اين قالب معتقد است، خارج از موضوع اين رساله و ملحوظ ما است. * اين بحث را نگارنده به تفصيل در كتاب فقه و عرف كه در آستانه چاپ و انتشار قرار دارد، آورده است. سال نهم / تابستان 1383